Aba Ebad | اَبا اِباد
552 subscribers
1.33K photos
152 videos
4 files
92 links
درود،

اَبا اِباد هستم،
اینجا به زبانی ساده در مورد علم، تکنولوژی، فلسفه و محیط زیست می‌نویسم. گاه گداری چند بیت شعری نیز می‌سرایم، تحفه‌ای از برای یاران.

ارتباط با من
aba.ebad@gmail.com

آدرس وبسایت:
abaebad.com

لینک شبکه‌های اجتماعی پین شده است.
Download Telegram
در صورت بیماری، آیا حاضرید یک پزشک هوش مصنوعی شما را درمان کند؟
Anonymous Poll
70%
بله
30%
خیر
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾


@AbaEbad
با وجود تمام جنبه‌های مثبت دموکراسی، بایستی بدانیم که اساس دموکراسی منطق نیست، بلکه احساس است. اگرچه دموکراسی بهترین مدلی‌ست که تاکنون جوامع انسانی به خود دیده است، اما این یک واقعیت انکارناپذیر راجع به دموکراسی‌ست. اجازه دهید با بررسی چند حالت مختلف، به این موضوع بپردازیم. فرض کنید دو نفر در یک انتخابات نامزد شده اند و وعده‌هایی راجع به اقتصاد ارائه می‌کنند. اصلا فرض را بر این بگذاریم که با یک دموکراسی واقعی روبرو هستیم که اتفاقا نامزدها را از بابت وعده‌هایی که می‌دهند، پاسخگو می‌کند. به این شکل این نامزدها نمی‌توانند هر وعده و وعیدی که دلشان خواست بدهند و ما مطمئنیم که این‌ها قرار است همین برنامه‌ای که ارائه می‌دهند را عملی کنند. پس حالا بحث به جای اینکه بر روی عملی شدن یا نشدن این برنامه‌ها متمرکز شود، بر روی این موضوع متمرکز می‌شود که آیا اجرای این برنامه‌ها، منجر به پیشرفت می‌شود یا نه؟ کدامیک از این برنامه‌ها وقتی اجرا شود، به نتیجه‌ی بهتری منتهی می‌گردد؟ حالا این سوالی‌ست که هریک از رای دهندگان از خود می‌پرسند.


حالا دو نفر رای دهنده را در نظر بگیرید. یک نفر استاد اقتصاد دانشگاه است و اتفاقا احاطه‌ی خوبی هم به اقتصاد کلان و سیاست دارد و به خوبی می‌تواند خروجی برنامه‌ی هریک از دو نامزد انتخابات را تحلیل و پیش‌بینی کند. او که سال‌ها اقتصاد خوانده، می‌داند که تبعات هر تصمیم اقتصادی چیست. او می‌داند تنظیم بازار یا افزایش سن بازنشستگی و رشد پایه‌ی پولی و … هرکدام چه نتیجه‌ای را با خود به همراه دارد. او حتی می‌تواند کشورهای مختلفی که این برنامه‌ها را پیاده سازی کرده‌اند را هم نام ببرد و ساعت‌ها راجع به نتایج آن تصمیمات سخنرانی کند. نفر دوم رای دهنده، مثلا یک کشاورز در یک روستای دورافتاده است که اتفاقا در کشاورزی هم حسابی کارش خوب است و چند بار هم کشاورز نمونه شده است. او اصلا انسان ناتوانی نیست و بسیار هم در کارش موفق است. او وقتی برنامه‌ها و مناظره‌های این دو نامزد انتخابات را می‌بیند، اصلا سر در نمی‌آورد که معنی برنامه‌ی هرکدام از این دو چیست؟ او وقتی می‌شنود رشد پایه‌ی پولی، این اصطلاحات هیچ معنایی به ذهن او متبادر نمی‌کند. او فقط می‌بیند که یکی از نامزدها می‌گوید من قیمت خرید محصولات کشاورزی از کشاورزان را افزایش می‌دهم و آب و برق را مجانی می‌کنم و این قول‌ها حسابی او‌ را خوشحال می‌کند.


حالا چرا می‌توان گفت که دموکراسی بر پایه‌ی احساس است نه منطق؟ چون آن استاد اقتصاد دانشگاه و این کشاورز نمونه، هر دو در انتخابات یک رای دارند. اگر مبنای دموکراسی، منطق بود، بایستی این استاد دانشگاه رای بیشتری نسبت به آن کشاورز می‌داشت. چرا که او براساس یک استدلال ذهنی محکم‌تر‌ و مستدل‌تر در حال انتخاب نامزدی‌ست که برنامه‌ی بهتری دارد. اما کشاورز تحت تاثیر وعده‌هایی مثل گران کردن محصول کشاورزی یا مجانی‌ کردن آب و برق قرار گرفته است و بیشتر از اینکه منطقش بر تصمیم او حاکم باشد، احساسش است که بر‌ تصمیم او حاکم شده است. اما حالا هیچکس نمی‌پرسد که منطق کدامیک از شما قوی‌تر است و کدام‌یک از شما دو نفر، رای موثرتری نسبت به دیگری دارید؟ به هریک از این دو نفر یک برگه‌ی رای تعلق می‌گیرد تا هر آنچه که خودشان می‌خواهند را برای آینده انتخاب کنند. پس معیار در این توزیع یکسان رای، منطق نبوده است، بلکه احساس بوده است و این منجر به یکی از ضعف‌های دموکراسی می‌شود: مردم عاری از منطقی که با احساس و با دموکراسی، به بدبختی خودشان رای می‌دهند.



- ابا اباد


@AbaEbad
👍73👏2
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾


@AbaEbad
👍3
قانون معادل اخلاق نیست. البته بحث ما در اینجا، قوانین انسانی مربوط به کشورهای مترقی‌ست که براساس یک فلسفه و یک بینشی بنا نهاده شده است. وگرنه در مورد کشورهایی که قوانین آن‌ها نه براساس فلسفه و عقل و خرد، بلکه براساس قوانین هزارسال قبل نوشته شده که اصلا در ضداخلاقی بودن و واپس‌گرا بودن بسیاری از قوانینشان بحثی وجود ندارد. قانونی که نتوان در آن بازنگری کرد و عقل را در اصلاح آن به کار بست که دیگر بحثی راجع به آن وجود ندارد. مثلا قانونی که اجازه می‌دهد یک نفر یک نفر دیگر را بکشد و بعد چون طبق تعریف یک دستگاه فکری خاص صاحب اوست، قاتل خودش را ببخشد، هر بحث دیگری راجع به اخلاقی بودن این قانون منتفی‌ست و بایستی این قانون را مچاله کرد و در سطل زباله انداخت. ما در اینجا از قوانینی صحبت می‌کنیم و منظورمان قوانینی‌ست که مبتنی بر یک فلسفه و یک خردی باشد، نه اینکه چون یک نفر گفته که باید چنین باشد، ما هم آن قانون را داشته باشیم. به هر حال، چون هدف ما بحث پیرامون قانون است، قانونی‌ مدنظر ماست که بتوان پیرامون آن بحث کرد و اجازه‌ی بحث راجع به خودش را بدهد.


بله همانطور که در ابتدای بحث خدمتتان عرض کردم، این حالت ایده آلی‌ست که قوانین ما انطباق کاملی با اخلاق داشته باشد. اما اجرای چنین قانونی تا چه حد امکان پذیر است؟ آیا ما برای اجرای این قوانین با محدودیتی مواجه نیستیم؟ آیا اساسا می‌توان سیستم قانونی کاملا مبتنی بر اخلاق و به طور دقیق، فلسفه‌ی اخلاق داشت؟ اجازه دهید در قالب یک مثال این محدودیت‌ها را بررسی کنیم. فرض کنید شما به عنوان هیات منصفه (همان جوری) به یک دادگاه دعوت شده اید و قرار است راجع به یک پرونده‌ی قتل مهم و خبرساز تصمیم گیری کنید. شما انسان بسیار اخلاق مداری هستید و واقعا می‌خواهید تصمیم درستی در رابطه با این پرونده بگیرید و اخلاق و قانون را با هم به کار بگیرید. اما پرونده نسبتا پیچیده است. قضیه از این قرار است که فردی به دعوت دوستش به یک رستوران محلی رفته است و در آنجا بعد از میل کردن غذا، دچار یک حالت عجیب و غریبی شده و قبل از اینکه آمبولانس برسد، فوت کرده است. شاهدین می‌گویند بعد از اینکه او چند قاشق از غذا را خورده، ناگهان دچار تنگی نفس، خس خس سینه و تورم گلو شده و بعد هم ریق رحمت را سر کشیده است.


پزشکی قانونی بعد از بررسی جسد این شخص، اعلام کرده که این فرد به کَره‌ی بادام زمینی حساسیت شدید داشته و در غذا هم کره‌ی بادام زمینی به کار رفته بوده است و این شخص در اثر همین موضوع یک واکنش آلرژیک شدید نشان داده و فوت کرده است. اما در جسد او آثاری از یک سم قوی نیز مشاهده شده است و با تحقیقات بیشتر پلیس، مشخص می‌شود وقتی او برای چند دقیقه به دستشویی رفته، دوستش که با او دشمنی دیرینه‌ای داشته و برای خودش گرگی در لباس میشی بوده، داخل گیلاس شراب او این سم خطرناک را ریخته است. اما به طرز شگفت انگیزی بدن مقتول نسبت به این سم مقاوم بوده و سم هیچ تاثیر مستقیم یا غیرمستقیمی در مرگ او نداشته است و تحقیقات پزشکان نیز این موضوع را کاملا تایید می‌کند. حالا اینجا چه کسی باید به عنوان قاتل شناخته شود؟ آشپزی که صرفا از سر بی اطلاعی و بی توجهی به مشتری خود راجع به وجود کره‌ی بادام زمینی در غذا اطلاعی نداده و‌ باعث مرگ او شده است؟ دوستی که قصد قتل او را داشته اما سمی که انتخاب کرده اثر نکرده است؟ یا مقصر خودش بوده که به آشپز چیزی راجع به حساسیت شدید خود نگفته است؟



حالا به نظر شما قانون کدام یک را انتخاب می‌کند و اخلاق کدام را؟



- ابا اباد



@AbaEbad
3🤔3👍1
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾


@AbaEbad
👍3
برای فهم خیلی از پدیده‌ها، شاید هیچ چیزی بهتر از یک مثال خوب نتواند درک درستی از آن پدیده به ما بدهد. اجازه دهید همین موضوع را هم با یک مثال بررسی کنیم، چون من عاشق مثال هستم و معتقدم هرکسی که می‌خواهد مفهومی را به دیگری منتقل کند، باید بهترین و نزدیک‌ترین مثال‌ها از جهان ملموس و غیرانتزاعی را برای انتقال مفهوم انتخاب کند. این برخلاف نظر عده‌ای‌ست که معتقدند ما باید نظریات را به صورت محض و مستقل از هر مثالی درک کنیم. اما از نظر من اگر شما بتوانید مثال خوبی پیدا کنید، ذهن هر انسانی خودبخود می‌تواند حالت محض و کلی آن مثال را نیز درون خودش بسازد و هیچوقت هم به آن مثال برنگردد. بالاخره ما در جهان ملموس متولد شده ایم و زندگی می‌کنیم و ارتباط با این جهان ملموس را بهتر بلدیم تا جهان انتزاعی و محضی که عاری از هرگونه مثالی‌ست. پس می‌توان نقطه‌ی شروع را با یک مثال ملموس، همین جهان فیزیکی گذاشت و در ادامه وارد جهان محض و غیرفیزیکی ریاضیات شد. اما عکس این موضوع بسیار دشوار است. چون ما و ذهن ما سنخیتی با جهان انتزاعی ندارد. ما فقط قابلیت تفکر محض را داریم، اما این بدین معنا نیست که حتما می‌توانیم آن را داشته باشیم.


مثلا من به شما می‌گویم که این رادیوتلسکوپ‌های عظیمی که احتمالا تصاویر آن‌ها را بارها و بارها مشاهده کرده اید، از زمانی که اولین آن‌ها در سال ۱۹۳۷ در نیوجرسی آمریکا ساخته شد، تا همین امروز که من دارم برای شما در روزهای آخر سال ۲۰۲۵ مطلبی می‌نویسم، کل انرژی که از فضای خارج از منظومه‌ی شمسی دریافت کرده‌اند، چیزی در حد یک دهم میکروژول یا ده بتوان منفی هفت و یا ده میلیونوم ژول بوده است. یعنی 0.0000001 ژول. این تلسکوپ‌ها امواج رادیویی را از خارج از منظومه‌ی شمسی دریافت کرده‌اند و الان حدود نود سال است که دارند همین کار را می‌کنند و تصاویر زیبا و پر از اطلاعاتی را از اعماق فضا به ما داده اند. ما به کمک همین اطلاعات توانسته‌ایم که کهکشان‌های دور و نزدیک را مشاهده کنیم. ما موفق شدیم با این تلسگوپ‌ها انبساط جهان را درک و نرخ آن را محاسبه کنیم. همچنین این رادیوتلسکوپ‌ها نقش کلیدی در کشف بیگ بنگ برای ما ایفا کرده‌اند. اما آن میزان انرژی احتمالا هنوز سنسی به شما نداده است. اگر جایی با این واحدها کار نکرده باشید، احتمالا این عدد کوچک برای شما مثل هر عدد کوچک دیگری‌ست و به قول امروزی‌ها، ساچ ا واو نیست.


حالا اجازه دهید با یک مثال، کوچکی این عدد را بررسی کنیم و از دنیای محض اعداد دربیاییم. عرض کردم که میزان انرژی کل امواج رادیویی که ما به وسیله‌ی رادیوتلسکوپ‌هایمان از خارج از منظومه‌ی شمسی دریافت کرده‌ایم حدود ده بتوان منفی هفت ژول یا یک دهم میکروژول است. حالا برای اینکه بدانیم این عدد چقدر کوچک است، می‌توانیم آن را با انرژی یک دانه‌ی برف که بر زمین می‌افتد مقایسه کنیم. راستش این میزان انرژی معادل میزان انرژی جنبشی‌ست که از برخورد یک دانه‌ی برف با زمین آزاد می‌شود. یک دانه‌ی برف را تصور کنید که چقدر سبک و کوچک است و آرام آرام می‌آید و با زمین برخورد می‌کند و در اثر این برخورد، انرژی جنبشی آن که در اثر حرکتش داشت، آزاد می‌شود. حالا آن رادیوتلسکوپ‌ها با آن دیسک‌های عظیم الجثه‌شان را در نظر بگیرید. این رادیوتلسکوپ‌ها در کل نود سالی که کار کرده‌اند، همگی با هم، تمام امواجی که دریافت کرده‌اند، اندازه‌ی همین یک دانه‌ی برف انرژی داشته است. حالا بهتر می‌توانید درک کنید که ما چطور و با چه دقت و چه تکنولوژی در حال تماشای کیهان هستیم.



- ابا اباد



@AbaEbad
13
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾


@AbaEbad
6
ما و هرچیزی که در اطرافمان می‌بینیم، از ذراتی بنیادین تشکیل شده‌ایم. اگر بخواهیم دقیق‌تر صحبت کنیم، ما از ذرات دارای جرم تشکیل شده ایم. این تفکیک بسیار مهمی‌ست، چون همه‌ی ذرات جرم ندارند. مثلا فوتون‌ها جرم ندارند و فقط دارای انرژی هستند. ذراتی که جرم ندارند، نمی‌توانند ساختاری تشکیل دهند. ما و اجزای دیگر جهان، همگی از اتم‌هایی تشکیل شده‌ایم و این اتم‌ها الکترون‌هایی دارند که این الکترون‌ها ذرات دارای جرمی هستند که باعث ایجاد پیوند بین اتم‌ها می‌شوند تا مولکول‌ها تشکیل شوند. اما اگر این ذرات دارای جرم نبودند، هیچوقت نه کهکشانی تشکیل می‌شد و نه ستاره‌ای و نه خورشیدی و نه منظومه‌ی شمسی و نه زمینی و نه حیاتی و نه انسانی شکل نمی‌گرفت و اکنون کسی اینجا نشسته بود که این نوشته را بخواند. همه‌ی این مولکول‌های زیستی و غیرزیستی به کمک وجود الکترون‌ها و دیگر ذرات دارای جرم تشکیل شده‌اند. پس همه‌ی اینها در شرایطی ایجاد شده است که ذرات دارای جرم وجود داشته اند. اما آیا میشد که این ذرات دارای جرم هیچوقت تشکیل نشوند؟



بله، زمانی در ابتدای شکل‌گیری جهان و لحظاتی بعد از بیگ بنگ، هیچ ذره‌ای جرم نداشت. در این حالت این ذرات بدون جرم با سرعت نور به این و آنطرف‌ می‌رفتند. شاید ما خیلی خوش شانس بوده‌ایم که این ذرات توانسته‌اند به کمک میدان هیگز، دارای جرم شوند و ما بوجود بیاییم تا الان بتوانیم آن‌ها را بفهمیم و بشناسیم. در سال ۲۰۱۲، وجود این میدانی که به ذرات بدون جرم، جرم می‌دهد در شتابدهنده‌ی بزرگ هادرونی یا LHC در سرن، زیر مرز فرانسه و سوئیس تایید شد. میدان هیگز، در واقع یکی از میدان‌های کوانتومی‌ست که تمام جهان را پر کرده است و به تمام ذرات بنیادین جرم می‌دهد. پس این ذرات بنیادین، از خودشان جرمی ندارند و تنها بعد از برهمکنش با میدان هیگز، دارای جرم می‌شوند. هرچقدر که یک ذره بیشتر با میدان هیگز برهمکنش داشته باشد، جرم ذره بیشتر می‌شود. مثلا فوتون‌ها اصلا با میدان هیگز برهم‌کنشی ندارند. به همین خاطر هم فوتون‌ها همچنان جرم ندارند. اما ذرات دیگر مثل الکترون‌ها یا کوارک‌ها، با این میدان برهم‌کنش دارند و جرم‌های متفاوتی نیز دارند. پس می‌توانیم بگوییم که ما هستیم، چون میدان هیگز هست.


اما پیدا کردن این میدان هیگز یا به طور دقیق‌تر، ذره‌ی هیگز به عنوان یک موج در میدان هیگز، کار خیلی راحتی نبود. از وقتی که چند فیزیکدان در سال ۱۹۶۴ وجود این میدان را به صورت تئوری و کاملا ریاضی پیش‌بینی کردند، حدود ۴۸ سال زمان برد که سطح تکنولوژی بشر آنقدر پیشرفت کند که بتوان این ذره را کشف کرد. بالاخره پیدا کردن ذره‌ای که هیچ بار الکتریکی ندارد، عمر آن بسیار کوتاه است و به سرعت به ذرات دیگر تجزیه می‌شود و فقط از روی اسپین می‌توان آن را شناخت، کار راحتی نیست. فیزیکدان‌ها فقط می‌توانستند ذراتی را مشاهده کنند که حاصل از تجزیه‌ی ذره‌ی هیگز بود. اما مساله این است که این ذرات، طی واکنش‌های دیگری هم تولید می‌شود. از طرف دیگر احتمال ایجاد ذره‌ی هیگز در شتابدهنده در آن محدوده‌ی انرژی، تنها یک در یک میلیارد برخورد بود، گویی ما به دنبال سوزنی در انبار کاه می‌گشتیم که آن سوزن هم به سوزن‌های دیگر تجزیه میشد. حالا فقط آمار می‌توانست اثبات کند که این توزیع ذرات که مشاهده می‌کنیم، تنها می‌تواند خروجی تجزیه‌ی ذره‌ی هیگز باشد. حالا اگر می‌خواهید ببینید چه چیزی وجود ذره‌ی هیگز را نشان داد، به نمودار زیبای زیر نگاه کنید. همان برآمدگی کوچک در وسط نمودار، اثبات ذره‌ی هیگز بود.



- ابا اباد


@AbaEbad
👍10👏21😍1
ایرانی‌ست و در مسابقه‌ای شرکت کرده و مبلغ خوبی به عنوان جایزه برنده می‌شود. با افتخار به روی صحنه می‌آید و سینه‌اش را سپر می‌کند و اعلام می‌دارد که می‌خواهد مبلغ جایزه‌اش را تمام و کمال به پناهگاه‌های حمایت از حیوانات بدهد و همه او را تشویق می‌کنند. اما آیا او واقعا نمی‌داند که بسیاری از هموطنانش در چه شرایطی زندگی می‌کنند؟ حمایت از حیوانات جایی معنا دارد که حداقل انسان‌ها از شرایط خوبی برخوردار باشند. وقتی بعضی هموطنان ما حتی در خرج خورد و خوراکشان گیر کرده‌اند، حمایت از حیوانات دیگر چه صیغه‌ای‌ست؟ بله ما همه‌ می‌دانیم که چه کسی و چه کسانی عامل این وضعیت هستند و تفکرات احمقانه‌ی چه کسانی کشورمان را به این روز انداخته است. همه می‌دانیم که اگر چه چیزی حل شود، این شرایط درست می‌شود و کشور از بن بست خارج می‌شود. آن اتفاق هم دیر یا زود رخ می‌دهد و همه‌مان منتظر همان یک اتفاق هستیم. اما هنوز که آن اتفاق خوب نیفتاده و در همچنان روی همان پاشنه می‌چرخد.


سیستم حاکم بر ایران خود عامل این وضعیت است و نمی‌توان امی داشت که سیستمی که خود این وضعیت را ایجاد کرده، خودش این وضعیت را حل کند. پس حالا که هنوز آن اتفاقات خوب نیفتاده و عامل مشکل از بین نرفته و بسیاری از هموطنانمان همچنان در شرایط بسیار دشواری به سر می‌برند. صدای گوش خراش پای فقر از جای جای کشورمان به گوش می‌رسد. حالا در این وضعیت، حمایت از حیوانات و کمک به پناهگاه‌های نگهداری از حیوانات، بیش از هر زمانی احمقانه به نظر می‌رسد. یک ایرانی که در خارج از ایران و در کشورهای پیشرفته زندگی می‌کند، چطور می‌تواند به جای فکر کردن به هموطنان خودش، به بی‌خانمان‌های آلمان و فرانسه و آمریکا فکر کند؟ یک بی‌خانمان در آلمان اگر به خودش یک تکانی بدهد و چهار تا فرم پر کند، کمک‌های اجتماعی زیاد و کافی دریافت می‌کند و به یک زندگی حداقلی می‌رسد. اما یک نفر در ایران اگر در شرایط اقتصادی بدی باشد، به سختی بتواند مانع بدتر شدن شرایطش شود. او حتی اگر کمک هم بخواهد، اساسا جایی وجود ندارد که از او حمایت کند. حالا من وقتی مشکلات هموطنانم در ایران را می‌بینم و می‌شنوم، تمام این ژست‌های انسان دوستانه‌ی حمایت از حیوانات و حمایت از بی‌خانمان‌ها و حمایت از اقلیت‌ها و این حرف‌ها برایم رنگ می‌بازد.


وقتی هموطن تو در شرایط دشوار اقتصادی برای نیازهای اولیه‌اش می‌جنگد، جنگیدن تو برای بی‌خانمان‌های یک کشور ثروتمند که اتفاقا هزاران سیستم و مکانیزم حمایت اجتماعی دارد، بی معنی‌ست. همینطور کمک تو به پناهگاه حمایت از حیوانات، وقتی که انسان‌هایی در همان کشور هستند که از هیچ پناه و پناهگاهی برخوردار نیستند، نیز به همان اندازه بی معنی‌ست. حمایت و کمک تو به انجمن‌های حمایت از حقوق اقلیت‌ها در کشورهای پیشرفته‌ای که هزار نوع قانون و تبعیض مثبت و بودجه‌ی مشخص برای حمایت از اقلیت‌ها دارد نیز تا همان پایه بی معنی‌ست. چون در کشور خودت، نه تنها اقلیت مردم از حقوق اولیه و طبیعی‌شان برخوردارد نیستند، بلکه حالا اکثریت هم از حقوق طبیعی خودشان محروم‌اند. گویی ما حالا نود میلیون نفر اقلیت داریم. شاید کارهای تو برای خارجی‌ها خیلی جذاب و انسان دوستانه باشد، اما من ترجیح می‌دهم هموطن آبرومندم گرسنه نخوابد تا اینکه به این فکر کنم که یک وقت حیوانات یک پناهگاه یا بی‌خانمان‌های یک کشور ثروتمند یا گروه‌های اقلیت یک کشور پیشرفته و مترقی آب توی دلشان تکان نخورد.



- ابا اباد



@AbaEbad
👍94👎2🤔1
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾


@AbaEbad
👍1
آیا امروز در یک دوراهی قرار گرفته‌اید؟ مهاجرت کنم یا بمانم؟ اکنون وارد یک رابطه‌ی عاطفی بشوم یا نه؟ درسم را ادامه دهم یا سریعا وارد بازار کار شوم؟ امروز راجع به این موضوع صحبت کنم یا بگذارم بعدا آن را مطرح کنم؟ اول دکترا بگیرم و بعد وارد یک جایگاه شغلی بالاتر شوم یا همین الان کارم را شروع کنم و بعد از همان مدت زمانی که می‌خواستم برای دکترا صرف کنم، به همان جایگاه شغلی برسم؟ امروز نزد دوستانم بروم یا دیدار دوستانم را به فردا موکول کنم و امروز به مادر و پدرم سر بزنم؟ سرمایه‌ام را دلار کنم یا طلا کنم یا بروم و ماشین ثبت نام کنم و بعدا به قیمت بالاتر بفروشم؟ اکنون حسابی کار کنم و وقتی سرمایه ای به هم زدم، به تفریحاتم برسم یا که نه از همین حالا در کنار کارم تفریح کنم و یا که نه، اصلا فقط تفریح کنم و به قدر نیاز کار کنم؟ الان مسافرت بروم که پرانرژی پروژه را ادامه دهم یا بعد از اینکه پروژه به پایان رسید با خیال راحت به مسافرت بروم؟ راه حل بهینه کدام است؟


راه حل بهینه وجود دارد. حتما حالتی وجود دارد که انسان از تمام عمرش بهترین سود و منفعت را ببرد. حتما یک ترتیبی از این کارها و تصمیم‌ها وجود ندارد که منتهی به بهترین خروجی و بهینه‌ترین حالت انسان می‌شود. یک راه حلی وجود دارد که از هر راه حل دیگری بهتر است. اما آیا ما قادریم آن بهینه‌ترین حالت را پیش از ورود به زندگی به دست آوریم؟ ما که این زندگی را پیشتر نزیسته‌ایم و همگی نخستین بار است که آن را زندگی می‌کنیم. باید بدانیم که این مساله‌ی یافتن بهترین و بهینه‌ترین جواب در کل زندگی، یک مساله‌ی دشوار در ریاضیات است که به آن بهینه سازی سراسری یا global optimization می‌گویند. ممکن است تصمیمی که الان در این شرایط می‌گیرید، در همین لحظه بهترین و بهینه‌ترین تصمیم باشد. اما این امکان هم وجود دارد که تصمیماتی که در پی این تصمیم بهینه می‌گیرید، جزو بدترین تصمیمات زندگی‌تان باشد. مثلا فرض کنید شما بین دو تصمیم A و B دودل مانده‌اید. الان که نگاه می‌کنید، تصمیم A تصمیم بسیار بهتری از تصمیم B است. با اتخاذ تصمیم A شما وارد تصمیم‌های A-1 و A-2 می‌شوید که آن‌ها هم از تصمیمات B-1 و B-2 بهتر هستند. تا اینجا همه چیز گل و بلبل است.


اما بعد از آن که شما بعد از دو مرحله تصمیم به تصمیم مرحله سوم مثل A-1-1 می‌رسید، می‌بینید که به شرایط افتضاحی در مقایسه با مرحله سوم ذیل تصمیم B مثلا B-1-2 رسیده اید. یعنی بهتر بود شما آن ابتدا تصمیم بد B را بگیرید اما بعد از چند مرحله به تصمیم عالی B-1-2 برسید. می‌بینید که یافتن نقطه‌ی بهینه‌ی سراسری یک تابع بسیار دشوارتر است. روش‌های تحلیلی حل این مساله اغلب قابل اجرا نیستند و استفاده از استراتژی‌های حل عددی اغلب منجر به چالش‌های بسیار سختی می‌شود. حتی کوچک‌ترین مسائل بهینه سازی سراسری نیز راه حل دقیق و موثری ندارد یا اگر قابل یافتن باشد، نیاز به حجم بالایی از محاسبات دارد. چه رسد به زندگی انسان که با پارامتری به اسم زمان نیز همراه است و از طرف دیگر انسان با هزاران تصمیم در زندگی روبروست و همچنین دیگرانی هم در جهان او وجود دارند. پس چاره چیست؟ چاره آن است که کمال‌گرایی را کنار بگذاریم و به بهینه سازی محلی یا local optimization بسنده کنیم. یعنی همین الان و با شرایط همین امروز و البته با نیم نگاهی به چند پله بعدتر، بهترین تصمیم را بگیریم. ولی همواره باید بدانیم که بهترین تصمیم این مرحله از زندگی، لزوما بهترین تصمیم کل زندگی نیست. ما فقط امید داریم که چنین باشد.



- ابا اباد



@AbaEbad
7👏4
ویدئوی زیر، مربوط به ژوئن سال ۲۰۰۰ است که در آن، رئیس جمهور وقت ایالات متحده، بیل کلینتون، تکمیل پروژه‌ی نقشه‌ی کامل ژنوم انسان را در تالار شرقی کاخ سفید و در میان خبرنگاران رسانه‌های متعدد، به جهان اعلام می‌کند. کلینتون بعد از تشکر از دانشمندان دخیل در این پروژه و مشاوران علمی‌اش و همچنین سیاستمداران کشورهای همکار در این پروژه، این لحظه را این چنین توصیف می‌کند:



“تقریباً دو قرن پیش، در این اتاق، در این طبقه، توماس جفرسون و یکی از دستیاران مورد اعتمادش نقشه‌ای باشکوه را پهن کردند -- نقشه‌ای که جفرسون مدت‌ها دعا می‌کرد در طول عمرش آن را ببیند. دستیار، مریودر لوئیس بود و این نقشه حاصل سفر شجاعانه‌ی او در سراسر مرزهای آمریکا، تا اقیانوس آرام بود. این نقشه‌ای بود که خطوط مرزی را مشخص کرد و مرزهای قاره و تخیل ما را برای همیشه گسترش داد. امروز، جهان در اتاق شرقی به ما می‌پیوندد تا نقشه‌ای با اهمیت حتی بیشتر را تماشا کند. ما اینجا هستیم تا تکمیل اولین بررسی کل ژنوم انسان را جشن بگیریم. بدون شک، این مهمترین و شگفت‌انگیزترین نقشه‌ای است که تاکنون توسط بشر تهیه شده است.”



بله کلینتون درست می‌گفت. این مهم‌ترین و شگفت انگیزترین نقشه‌ای بود که بشر تا به آن روز و یا حتی تا به امروز تهیه کرده بود. این نقشه ای از ماهیت خودمان بود و ما برای اولین بار بود که اجزای سازنده‌ی خودمان را تا به این سطح و با این دقت، مشاهده می‌کردیم و می‌شناختیم. این خیلی شگفت انگیز است که یک موجودی آنقدر پیشرفت کرده که حالا دارد علاوه بر شناخت اجزای جهان، خودش را نیز به عنوان جزئی از همین جهان می‌شناسد و فهمیده بدنش چطور ساخته شده و چه کدی در ژنوم او، هر جز بدنش را ساخته است. همه‌ی اینها فقط در عرض پنجاه سال اتفاق افتاده است. یعنی از اولین روزی که ساختار دی ان ای کشف شد، تا روزی که نقشه‌ی کامل ژنوم انسان تهیه شد، فقط پنج دهه گذشت. پنج دهه کافی بود که محققان حوزه‌های مختلف علمی از جمله زیست شناسی، شیمی، فیزیک و علوم کامپیوتر، با همکاری و هم‌فکری یکدیگر بتوانند، این حجم عظیم داده‌ی موجود در دی ان ای ما یعنی حدود ۳ میلیارد کد را رمزگشایی کنند و این بسیار جذاب است.


اما جنبه‌ی جالب این اتفاق، اعلام این موفقیت توسط رئیس جمهور ایالات متحده است. این مساله، اهمیت و جایگاه علم را در فضای سیاسی کشورهای پیشرفته‌ی جهان نشان می‌دهد. جالب اینجاست که در زمان اعلام این موفقیت، نخست وزیر وقت انگلستان تونی بلر از طریق ماهواره در این جلسه حضور داشت و بعلاوه، سفرای انگلستان، آلمان، فرانسه و ژاپن نیز در این جلسه حضور یافتند. اما چرا باید یک موفقیت علمی برای سیاسیون تا به این اندازه اهمیت داشته باشد؟ آیا سیاستمداران از شناخت جهان و شناخت طبیعت انسان اینقدر لذت می‌برند؟ به طور شخصی بله احتمالا. شاید کلینتون الان هم کتاب‌های عامه فهم علمی را مطالعه کند و لذت ببرد. اما به لحاظ جایگاه سیاسی‌شان، مطمئنا هدفشان از سرمایه گذاری عظیم در چنین پروژه‌ای، صرفا لذت ناشی از شناخت طبیعت انسان نبوده و نیست. این سیاستمداران می‌دانند که علم و دانایی، ملازم قدرت و ثروت و رفاه برای کشورشان است. آن‌ها می‌دانند که یک چنین پژوهش تا به این حد بنیادین، تا چه حد با نوآوری در بخش‌های دیگر همراه خواهد بود. آن‌ها می‌دانند این پژوهش بنیادین می‌تواند به یافتن درمان بسیاری از بیماری‌ها منجر می‌شود و این باز هم به معنی قدرت و ثروت برای کشورشان است.


این سیاستمداران به تجربه یافته اند که علم = قدرت


- ابا اباد


@AbaEbad
👍7👏2😍1
عضویت در کانال 👇🏽👇🏽👇🏽

@AbaEbad
قدرت پردازش بالا، یکی از مزایای مهم حکومت‌های مبتنی بر دموکراسی نسبت به سایر مدل‌های حکمرانی‌ست. در حکومت‌های دیکتاتوری، یک نفر، صلاح و مصلحت یک مملکت را تشخیص می‌دهد و قدرت در دستان او متمرکز است. اگر اتفاقی بیفتد و شرایط جدیدی به وجود آید، فقط یک مغز و در نهایت به کمک یک گروه از مشاورین، اوضاع را تجزیه و تحلیل می‌کند و به یک جمع بندی و تصمیم می‌رسد و آن تصمیم را اعمال می‌کند. مثلا استالین یک تنه تصمیم می‌گیرد که اکنون کشور به کدام سمت برود. یا مثلا دیکتاتور چین مائو خودش و با مغز خودش یک نفر تصمیم می‌گیرد طرح پیشرفت چین را اجرا کند. اما در یک دموکراسی، تمام مردم یک سرزمین به شرایط جدید از دید خودشان نگاه می‌کنند و تصمیم می‌گیرند. یک کشاورز از دید خودش به وضعیت جدید می‌نگرد و یک استاد اقتصاد در دانشگاه نیز از دید خودش به شرایط نگاه می‌کند و همچنین یک پزشک و همچنین یک حسابدار و همچنین یک فرد بیکار و همچنین یک دلال و همچنین یک کلان سرمایه دار و همچنین یک فیلسوف و همچنین یک دانشمند و همچنین یک فردا خانه‌دار.


همه‌ی این مغزها از جنبه‌ی خاص خودشان به یک جمع بندی از شرایط می‌رسند و بعد تصمیم خودشان را از طریق یک فرآیند دموکراتیک مثل انتخابات، اعلام و اعمال می‌کنند. علت موفقیت بسیاری از دموکراسی‌ها نیز همین است که مغزهای بی‌شماری همزمان و به طور موازی در حال تجزیه و تحلیل شرایط هستند و این مساله، یک نوع پویایی و اداپتیویته (Adaptivity) در یک سیستم سیاسی ایجاد می‌کند. هر روز متناسب با شرایط جدید، کل مردم یک کشور یک تصمیم جدید می‌گیرند که بیشتر از نصف مردم آن جامعه فکر می‌کنند تصمیم درست و خوبی‌ست. از همین بابت می‌بینید یک روز، یک حزب دوستدار محیط زیست سر بر می‌آورد و روز دیگر یک حزب راست‌گرا و روز دیگر یک حزب با گرایشات چپ و روز دیگر یک شخص ملی‌گرا روی کار می‌آید و روز دیگر یک شخص دارای ایده‌های گلوبالیستی. هرکدام که بد کار کند، تمام آن مغزها به سرعت شرایط را تحلیل می‌کنند و او را در دور بعدی کنار می‌گذارند. اگر هم خوب کار کند، همچنان به او اعتماد می‌کنند و این بروزرسانی، موفقیت را تا حد مناسبی تضمین می‌کند. البته گاهی اوقات این مغزها تحت تاثیر پروپاگاندا و تبلیغات و مهندسی اذهان، انتخاب اشتباهی نیز می‌کنند.


اما در کل می‌توان مزیت دموکراسی را در همین توانایی تجزیه و تحلیل بالای آن دانست. اما اگر سیستمی پیدا شود که قدرت تجزیه و تحلیل بالاتری نسبت به دموکراسی داشته باشد چطور؟ چنین سیستمی می‌تواند به سرعت دموکراسی‌ها را به زیر بکشد و بر آن‌ها غلبه کند. آیا تاکنون چنین سیستمی آمده است؟ تاکنون خیر. آیا می‌آید؟ احتمالا در ادامه‌ی قرن بیستم ما شاهد "دیکتاتوری الگوریتم‌ها" خواهیم بود. الگوریتم‌های کامپیوتری که قدرت تجزیه و تحلیل و پردازش اطلاعات در آن‌ها نسبت به هر دموکراسی بالاتر و سریع‌تر است. یک الگوریتم‌ کامپیوتری بهتر از عموم مردم جامعه می‌تواند پیش‌بینی کند که چه تصمیمات سیاسی خروجی بهتری دارد و منجر به پیشرفت بیشتر یک کشور می‌شود. او مثل دیکتاتورهایی که ما تاکنون دیده‌ایم نیست. چرا که هم قدرت پردازش بالایی دارد، حتی بالاتر از دموکراسی و هم اینکه هیچ گرایشی به هیچ ایده و احساسی ندارد و می‌تواند مدام نظرش را براساس سود و منفعت بیشتر تغییر دهد. چنین الگوریتمی تحت تاثیر تبلیغات، اشتباهاتی مثل برگزیت را انجام نمی‌دهد که بعد از کرده‌ی‌ خود پشیمان شود. دیکتاتوری الگوریتم‌ها دورنمای مدل‌های حاکمیتی قرن بیست و یکم خواهد بود.



- ابا اباد



عضویت در کانال 👇🏽👇🏽👇🏽

@AbaEbad
8👍1👏1
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾


@AbaEbad
5
شاید کمتر فرهنگی مثل فرهنگ ما ایرانیان باشد که تا به این درجه در آن نیش و کنایه و طعنه به کار برود. این مساله حتی در اشعار ما از دیرباز مرسوم و معمول بوده که شاعر به طور غیرمستقیم به چیزی اشاره کند که انسان در نگاه اول متوجه آن نشود، اما بعد از کمی تامل بفهمد که منظور شاعر، نه این چیزی‌ست که از آن گفته و نوشته، بلکه منظورش مفهومی کاملا متفاوت است. این همه آرایه‌های ادبی همچون استعاره و ایهام و پارادوکس نیز از همان انتقال غیرمستقیم مفاهیم بوده است. می‌بینید که شاعری در مدح پادشاه ظالمی شعر گفته، ولی وقتی دقیق می‌شوید می‌بینید که او به طور غیرمستقیم، بدترین حرف‌ها را نثار پادشاه کرده و پادشاه ظالم از همه جا بی‌خبر، به او جایزه و پاداش هم داده است. حالا همان استعاره‌ها در آن اشعار، تبدیل شده به تیکه انداختن و متلک بار کردن. من حداقل در سه زبان و فرهنگ دیگری که تاحدودی به آن‌ها اشراف دارم، همچین چیزی را به این شدت و حدت ندیده‌ام. ما اینقدر غیرمستقیم و غیرشفاف صحبت می‌کنیم که می‌بینید برای بسیاری از کتاب‌هایمان، چندین شرح کتاب نیز نوشته شده است.


مثلا ابن سینا یک کتابی نوشته به اسم اشارات و تنبیهات. بعد چندین فیلسوف بعد از او کتاب‌های قطوری نوشته‌اند با نام‌های شرح اشارات و تنبیهات تا رمزهای آن را بگشایند. پس این غیرمستقیم و رمزی حرف زدن، یک ریشه‌ی عمیق در فرهنگ ما دارد که در سایر فرهنگ‌ها به غایت کمتر یافت می‌شود. ما غیرمستقیم حرفی را می‌زنیم و عمیقا معتقدیم که حرف را روی زمین بنداز، صاحبش خودش حرف را برمی‌دارد. یا در ورژن عامیانه‌تر آن می‌گویند که فحش را بینداز روی زمین، صاحبش خودش فحش را برمی‌دارد. از همین بابت، ما ایرانیان همواره مراقب هستیم که حرفی که می‌زنیم، چه برداشتی از آن می‌شود. وقتی می‌خواهیم نقدی به مخاطب خاص بکنیم نیز جوری نقد می‌کنیم که اگر مخاطب خاص از کوره در رفت، سریعا به او بگوییم که چرا به‌ خودت می‌گیری من که با تو نبودم و همیشه این راه دررو را برای خودمان نگه می‌داریم. شاید ما از خلال تاریخ یاد گرفته‌ایم که سکوت نکنیم، بلکه حرفمان را غیرمستقیم بزنیم تا صاحب حرف، حرف را بشنود، اما اگر تحمل شنیدنش را نداشت، نتواند به ما آسیب برساند. اما این فقط در فرهنگ زبانی ما ایرانیان نیست، بلکه در آداب و رسوم ما نیز همین لطایف الحیل به کار گرفته شده است.


حالا وقتی ما ایرانیان شب یلدا را جشن می‌گیریم، می‌بینید که کسانی که به ما ایرانیان ظلم کرده‌اند، دردشان می‌گیرد. چه زمانی که اعراب بادیه نشین بر کشور ما چیره شده بودند و چه بعدتر که طوفان مغول بیابانگرد بر کشور ما گذر کرد و چه اکنون که خودتان می‌دانید. می‌بینید که همه‌ی این ظالمان از اینکه ما یلدا را جشن می‌گیریم، ناراحت و ناخشنود هستند. ما که کاری نمی‌کنیم و فقط دور هم جمع می‌شویم و کمی شیرینی و آجیل و میوه‌ای می‌خوریم و گپی می‌زنیم. اما چرا این ظالمان از این جشن یلدا، دچار درد می‌شوند و قرن‌هاست که تلاش می‌کنند این جشن را وربیندازند؟ خیلی واضح است. ما یلدا را جشن می‌گیریم یعنی که اعلام می‌کنیم که ما منتظریم تا طولانی‌ترین شب نیز صبح بشود. ما که نمی‌گوییم کدام شب و نگفتیم منظورمان کدام ظالم است. اما ظالمی که خودش می‌داند این شب را ایجاد کرده، از شنیدن این موضوع دردش می‌آید وقتی که می‌فهمد، ما با این جشن گرفتن، منظورمان به طور غیرمستقیم این است که شب سیاهی که تو ایجاد کرده‌ای هم همچون شب‌های سیاه دیگر، سرانجام با نابودی تو، صبح می‌شود.



یلدایتان مبارک 💚



- ابا اباد



@AbaEbad
10👎2👏2
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾


@AbaEbad
اگر کنترل اوضاع از دستمان خارج شود، چه کار باید کرد؟ این سوال بزرگی‌ست که ما همواره از خودمان می‌پرسیم. اینکه چیزی باشد که تحت کنترل ما نباشد، ما را به شدت می‌ترساند. ما در گذشته از خورشیدگرفتگی و ماه‌گرفتگی می‌ترسیدیم، چون احساس می‌کردیم که این چیزی‌ست که از کنترل ما خارج است. ما از توسعه‌ی تکنولوژی می‌ترسیم از این بابت که حس می‌کنیم اوضاع ممکن است از کنترل خارج شود. مثلا رباتی که از کنترل ما خارج شده است، بسیار خطرناک به نظر می‌رسد. اکنون هم بیشترین نگرانی که بین عموم مردم از بابت توسعه‌ی هوش مصنوعی وجود دارد این است که اگر روزی هوش مصنوعی از کنترل ما خارج شود، چه کار باید کرد و چطور باید آن را متوقف کرد؟ می‌بینید که در فیلم‌های سینمایی هم، شرارت‌ را با محوریت همین موضوع نشان می‌دهند. انسان شرور در این فیلم‌ها، انسانی‌ست که از کنترل جامعه خارج شده است و دیگر کسی نمی‌تواند او را کنترل کند. در سیاست نیز حکومتی که از کنترل جهانی خارج شده را به عنوان بازیگر بد و نامطلوب نشان می‌دهند.


ما اساسا می‌خواهیم جهان و نیروهای آن را بشناسیم تا بتوانیم آن را تحت کنترل و انقیاد خودمان در آوریم. پس می‌توانیم بگوییم که این همواره یک نگرانی بزرگ برای ماست که اوضاع به نحوی از کنترل خارج شود، یعنی ندانیم که دیگر اوضاع به کدام سمت می‌رود و همچنین ندانیم که چطور آن فرآیند را متوقف کنیم. راستش همین مساله در ساخت و آزمایش بمب اتم در پروژه‌ی منهتن نیز وجود داشت. اینکه شاید طی یک انفجار هسته‌ای، واکنش‌های زنجیره‌ای (chain reactions) از کنترل خارج شوند و دیگر نتوان آن‌ها را متوقف کرد و کل کره‌ی زمین نابود شود. نسل نخست بمب‌های اتمی براساس فرآیند شکافت هسته‌ای عمل می‌کرد. به این صورت که یک اتم سنگین در اثر فرآیند شکافت هسته‌ای (fission) به اتم‌های سبک‌تر تبدیل می‌شود و در کنار آزاد کردن انرژی، تعدادی نوترون نیز آزاد می‌کند. حالا این نوترون‌های پرانرژی آزاد شده از اتم اول، به اتم‌های دیگری برخورد می‌کنند و واکنش شکافت هسته‌ای در آن اتم‌ها نیز اتفاق می‌افتد و آن‌ها نیز نوترون‌هایی را آزاد می‌کنند که به سراغ اتم‌های بعدی می‌رود. پس ما یک زنجیره از واکنش‌های شکافت را داریم که خودش خودش را ادامه می‌دهد. اما تا کی؟


حالا یکی نگران می‌شود که این واکنش زنجیره‌ای تا کجا پیش می‌رود و کجا متوقف می‌شود؟ آیا این واکنش آنقدر ادامه می‌یابد که هر اتمی در زمین شکافته شود و در نهایت کره‌ی زمین تماما نابود شود؟ مساله این است که هر اتمی این توانایی را ندارد که واکنش زنجیره‌ای را ادامه دهد. در مثال اولین بمب اتم، فقط اتم اورانیوم ۲۳۵ است که می‌تواند این واکنش را ادامه دهد. حتی اتم اورانیوم ۲۳۸ هم قادر نیست میزان کافی نوترون‌های پرانرژی را تولید کند تا واکنش زنجیره‌ای تداوم بیابد. بیشتر اتم‌های موجود در طبیعت و از جمله اتمسفر، وقتی آن نوترون پرانرژی به سمت آن‌ها می‌رود، صرفا آن را جذب می‌کنند و هیچ واکنش شکافتی در آن‌ها رخ نمی‌دهد. از طرف دیگر، این نوترون‌های پرانرژی بعد از جدا شدن از اتمی که دچار شکافت شده، خیلی زود انرژی خودشان را از دست می‌دهند. از همین بابت هم اورانیوم ۲۳۵ را در بمب اتم بسیار فشرده می‌کنند تا نوترون‌های پرانرژی قبل از اینکه انرژی خود را از دست بدهند، به اتم‌های اورانیوم بعدی برسند. با این تفاسیر، این نگرانی که ممکن است واکنش زنجیره‌ای از کنترل خارج شود، خیلی زود برطرف شد و فیزیکدانان فهمیدند که این نیروی عظیم را چطور می‌توان کنترل کرد.


- ابا اباد



@AbaEbad
👏41👍1