Aba Ebad | اَبا اِباد
548 subscribers
1.33K photos
152 videos
4 files
92 links
درود،

اَبا اِباد هستم،
اینجا به زبانی ساده در مورد علم، تکنولوژی، فلسفه و محیط زیست می‌نویسم. گاه گداری چند بیت شعری نیز می‌سرایم، تحفه‌ای از برای یاران.

ارتباط با من
aba.ebad@gmail.com

آدرس وبسایت:
abaebad.com

لینک شبکه‌های اجتماعی پین شده است.
Download Telegram
ندانستن دردناک است. شاید این مهم‌ترین دلیلی باشد که ما همواره می‌خواهیم که بدانیم. شاید به همین علت است که از مرگ می‌ترسیم، چون نمی‌دانیم که بعد از ما دنیا چه شکلی می‌شود و چطور پیش می‌رود. هرکسی می‌ترسد که مشاعرش را از دست بدهد، چون نمی‌خواهد در دنیا باشد و درکی از اطرافش نداشته باشد و در ندانستن به سر ببرد. ما از اینکه ندانیم فردا قرار است چه اتفاقی بیفتد، می‌ترسیم. این برای ما دردناک است که به پدیده‌ای نگاه کنیم و ندانیم که علت این پدیده چیست. اینکه ما اکنون نمی‌دانیم ماده‌ی تاریک و انرژی تاریک چیست، دردناک است. علاجش هم این است که روزی بفهمیم جنس این دو چیست. یافتن پاسخ برای بسیاری از سوالات ما، هیچ ربطی به کاربرد آن ندارد. اصلا الان برای ما اهمیتی ندارد که کاربرد ماده‌ و انرژی تاریک را در زندگی‌مان بدانیم. ما صرفا دوست داریم که از این وضعیت ندانستن خارج شویم و به وضعیت دانایی برسیم.


مثلا وقتی ما به سیاره‌ی نپتون نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که شفق قطبی این سیاره، برخلاف زمین و غالب سیارات منظومه‌ی شمسی، روی قطب آن نیست، بلکه تقریبا در نقاطی دورتر از قطب‌های آن یافت می‌شود. آیا اینکه بدانیم چرا شفق قطبی (شاید اینجا شفق قطبی ترجمه‌ی صحیحی نباشد و بهتر باشد که بگوییم شفق) سیاره‌ی نپتون روی قطب‌هایش نیست، برای ما کاربرد خاصی دارد؟ شاید بعد از اینکه بدانیم داشته باشد. اما در وهله‌ی اول خیر. در وهله‌ی اول وقتی ما تصاویر نپتون را نگاه می‌کنیم و می‌فهمیم شفق قطبی نپتون روی قطب‌هایش نیست، ما به درد نادانی دچار‌ می‌شویم. دردی که به ما می‌گوید آخر چرا باید اینطور باشد؟ آنوقت این ندانستن مثل خوره به جان ما می‌افتد. دانشمندی که روی این موضوعات کار می‌کند، شب و روز از خودش می‌پرسد که چرا باید اینطور باشد؟ چرا من علت این موضوع را نمی‌دانم؟ آخر باید دلیلی برای این قضیه وجود داشته باشد. حالا این دانشمند برای درمان این دردش تلاش برای ارائه‌ی توضیحی برای این مساله را آغاز می‌کند.


او ابتدا نگاه می‌کند که اصلا این شفق قطبی چیست. می‌بیند که بادهای خورشیدی یون‌های پرانرژی را به اطراف خورشید پرتاب می‌کند. این یون‌های پرانرژی در سرتاسر منظومه‌ی شمسی پخش‌ می‌شوند. برخی سیارات دارای میدان مغناطیسی هستند. یون‌ها که ذرات دارای بار الکتریکی هستند تحت تاثیر میدان مغناطیسی قرار می‌گیرند. چون خطوط میدان مغناطیسی زمین به این صورت است که در قطب‌های آن به هم می‌رسد، یون‌های پرانرژی خورشیدی در مسیر خطوط میدان مغناطیسی حرکت می‌کنند و برفرار قطب‌ها و جایی که خطوط میدان مغناطیسی به هم می‌رسند، این یون‌ها نیز در همانجا جمع می‌شوند. انگار که یک نفر این یون‌ها را جارو می‌کند و در قطب‌های جمع می‌کند. در قطب‌ها این یون‌ها با مولکول‌های موجود در اتمسفر واکنش می‌دهند و این نورهای جذاب مربوط به شفق ایجاد می‌شود. حالا می‌شود توضیحی ارائه داد. در نپتون، میدان مغناطیسی از محور چرخش این سیاره انحراف دارد و خطوط میدان مغناطیسی آن جایی بین قطب و استوای آن به هم می‌رسند. به همین علت است که ما می‌بینیم شفق نپتون جایی بین قطب و استوای آن تشکیل می‌شود و نه روی قطب آن. وقتی که میدان مغناطیسی این سیاره رصد شود، آنوقت این دانشمندان از نادانی به دانایی می‌رسد و آرام می‌گیرد. البته تنها تا وقتی که مساله‌ی دیگری ذهن او را به چالش نکشد.



- ابا اباد


@AbaEbad
👍43
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾


@AbaEbad
2👏2😁1
موج اول اخراج‌ها از بابت جایگزینی الگوریتم‌های کامپیوتری با انسان، از مدتی قبل آغاز شده و مشاغل زیادی با توسعه‌ی هوش مصنوعی، جای خودشان را به این الگوریتم‌ها داده اند. مطمئنا این موج در اینجا به پایان نمی‌رسد و بلکه عظیم‌تر خواهد شد و شغل‌های زیادی را از دسترس (تاکید می‌کنم از دسترس نه از دست، یعنی دست انسان هم به آن نمی‌رسد) انسان‌ها خارج خواهد کرد. امید به اینکه مشاغل جدیدی ایجاد می‌شود نیز تا حد زیادی، یک امید واهی‌ست. خیلی از این الگوریتم‌ها اصلا نیازی به راهبر‌ و دستیار ندارند که لازم باشد انسانی کنار آن‌ها بایستد یا به آن‌ها جهت بدهد. وقتی یک آزمایشگاه شیمیایی با بیست نفر محقق شیمی، تبدیل شده به آزمایشگاهی با دو نفر مهندس نرم افزار و با کارآیی بیشتر، دیگر باید پذیرفت که آن هجده نفر، جایی در آزمایشگاه‌های مشابه هم نخواهند داشت. وقتی در مورد اکثر مشاغل، این اتفاق بیفتد، مطمئنا سیلی از انسان‌های بیکار براه خواهد افتاد.


اما به نظر من مساله‌ی دنیای متکی به هوش مصنوعی، مساله‌ی از دست رفتن شغل‌ها نیست. به هر صورت سیستم‌های سیاسی برای حفظ ساختار اجتماع، به راه‌حل‌هایی برای توزیع ثروت دست پیدا می‌کنند. مثلا ممکن است به این جمعیت میلیون یا شاید میلیاردی از بیکاران، یک حقوقی تعلق بگیرد یا مایحتاج زندگی آن‌ها تامین شود تا ساختار‌های اجتماعی از هم نپاشد. به هر حال جنبه‌ی دیگر توسعه‌ی به کارگیری این الگوریتم‌ها به جای انسان‌ها، افزایش بهره‌وری و کاهش هزینه‌ی تولید محصولات و خدمات است و آنموقع تامین نیازهای انسان‌ها کار چندان دشوار و هزینه‌بری نیست و شاید برای این الگوریتم‌ها، تامین چنین نیازهایی، مثل تولید خودرو یا ساخت خانه، کارهایی به نسبت پیش و پا افتاده محسوب شود. طوری که این الگوریتم‌ها بتوانند در کنار پروژه‌های عظیمی مثل سکونت در مریخ، این کارهای پیش و پا افتاده مثل تامین نیازهای هشت میلیارد آدم را هم انجام دهند.


اما مشکل بزرگتر در آن روز، مشکل معناست. انسانی که شغلش را از دست داده، نمی‌داند که بودنش در این دنیا به چه کاری می‌آید. برای بسیاری از انسان‌ها، همین کار معاش که صبح بیایند و شب بروند، خودش یک معنا و یک هدف از زندگی‌ست. از همین بابت ملاحظه می‌فرمایید که بسیاری از افراد بعد از بازنشستگی در اثر بیکاری، سریعا افول می‌کنند. حالا آن روز با این سیل عظیم انسان‌هایی که معنا و هدفی از زندگی ندارند، چه می‌توان کرد؟ این انسان‌ها حتی اگر نیازهای خود را به رایگان دریافت کنند، باز در یک خلا معنا قرار دارد. شاید یکی از بهترین راه‌حل‌ها برای آن انسان، همین کار دل باشد. کار دلی که محل تلاقی استعداد، علاقه و دغدغه‌ی فرد است، به کمک انسان می‌آید تا برای او و زندگی او هدف و معنایی دست و پا کند. انسانی که کار دلش را یافته، می‌تواند همچنان به خلق کردن و خالق بودن ادامه دهد و به این شکل، کار دل، انسان عصر الگوریتم‌ها را از جهنم بی‌معنایی نجات می‌دهد و به بهشت معنا می‌رساند.


پانوشت:

کتاب "کار دل" [نوشته‌ی "دی داد"] (از نخستین کارهای منسجم و تخصصی در حوزه‌ی فلسفه کاربردی در ایران) به چاپ رسید و رونمایی شد!

این کتاب یکی از نخستین کوشش‌ها در حوزه‌ی فلسفه کاربردی در فضای نشر ایران به‌ شمار آمده و تلاش داشته است که به‌قدر وسع خود خلاء موجود را پُر نماید.

امیدواریم که برای شما خواننده‌ی گرامی مؤثر افتد.

___

توجه: برای خرید این اثر (با امضای نویسنده) به مجموعه‌ی دی داد دات-کام ایمیل بزنید:

👇🏼👇🏼👇🏼

daydaad @ gmail .com


- ابا اباد



@AbaEbad
4👏1
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾


@AbaEbad
چرا به فیلسوف نیاز داریم؟ البته اینجا منظور من کسی‌ست که تفکر فلسفی دارد و فلسفه می‌ورزد و دقت فلسفی به خرج می‌دهد، وگرنه که فلسفه دان زیاد است. یک فلسفه دان، تاریخ فلسفه می‌داند و صرفا می‌داند که آرای فلان فیلسوف چه بوده و چه نبوده است. اما فیلسوف برخلاف فلسفه دان، با یک نگاه فلسفی به جهان نگاه می‌کند. از همین بایت، فیلسوف می‌تواند به مشکلات و مسائل روز جامعه‌ی خودش فکر کند و راه حلی برای آن ارائه دهد. اما فلسفه دان، وقتی با مسائل روز جامعه‌ی خودش روبرو می‌شود، درست مانند کودکی که سعی دارد قطعه‌ای از یک پازل را به زور در قسمتی نادرست از پازل بچپاند، این فلسفه‌ دان نیز سعی می‌کند آرای کلی فلسفی را به زور به جامعه‌ی خودش بچپاند. البته که هم آن آرای فلسفی را خراب می‌کند و هم جامعه را. اما فیلسوف، با دقت به جوانب مساله نگاه می‌کند و بعد از شناخت دقیق مساله، دست به ارائه‌ی راه حل می‌زند. پس تا به اینجا فرق فیلسوف و فلسفه‌دان را فهمیدیم. حالا برگردیم به همان سوال ابتدای بحث. چرا ما به فیلسوف نیاز داریم؟


برای پاسخ به این سوال، پیشنهاد می‌کنم کتاب آیشمن در اورشلیم، نوشته‌ی هانا آرنت (تصویر) را بخوانید. یا اگر وقت کافی ندارید آن را تورقی کنید. هانا آرنت یک فیلسوف عرصه‌ی فلسفه‌ی سیاسی بود که دست بر قضا، امروز متوجه شدم که همین امروز ۴ دسامبر سالروز درگذشت او نیز هست. این کتاب راجع به دادگاه‌های یک افسر بلندمرتبه‌ی حزب نازی به نام آدولف اتو آیشمن است. آیشمن در اداره‌ی اصلی امنیت رایش، مسئول اداره‌ی امور مربوط به یهودیان بوده است. او بعد از جنگ جهانی دوم، با یک هویت جعلی ابتدا به ایتالیا و سپس به آرژانتین گریخت. تا سال ۱۹۶۰، موفق شد به طور مخفیانه به زندگی ادامه دهد. اما در این سال، ماموران اداره‌ی امنیت اسرائیل یا همان موساد، او را شناسایی کردند و در عملیاتی او را از آرژانتین ربوده و برای محاکمه به اسرائیل بردند. دادگاه‌های محاکمه‌ی آیشمن از دسامبر سال ۱۹۶۱ در اورشلیم آغاز شد. حالا او باید به عنوان کسی که در هلوکاست دخیل بود به دادگاه پاسخ می‌داد و از خودش دفاع می‌کرد. ببینید این دادگاه به صورت عمومی برگزار می‌شد و حتی برنامه‌های آن بعضا مستقیما پخش میشد.


حالا دیگر همه حرف می‌زدند. یکی او را جنایتکار می‌نامید، یکی دفاعیات او را درست می‌دانست. و یکی‌ چیز دیگری. شما خودتان می‌توانید حدس بزنید که چه حرف‌هایی زده می‌شد. اما حالا یک فیلسوف به نام هانا آرنت با آن نگاه فلسفی‌اش دارد ابعاد مساله را باز می‌کند. او ریشه های کارهای آیشمن را با دیدی روانشناسانه در خاطرات کودکی و جوانی آیشمن جستجو می‌کند. او احساسات و عواطف آیشمن را در نامه‌های او و گفتگوها و دفترچه‌ی خاطراتش با دقت بررسی می‌کند. اینکه او چطور کارش به اینجا رسیده است. اینکه او که هیولا نبوده و اتفاقا آدم مهربانی‌ست، چطور شده عامل جنایت. او جامعه‌ی آلمان و فرهنگ آلمان را با آن نگاه جامعه شناسانه و فیلسوف مآبانه‌ی خودش حلاجی می‌کند تا آیشمن‌های‌ مخفی درون تک تک مردم را نشان دهد. او به دفاعیات آیشمن در دادگاه دقت می‌کند. او خود دادگاه و دادستان را هم به دقت زیر نظر دارد. اگر دادگاه آیشمن برای همگان، فرآیندی برای اثبات جرم و محاکمه‌ی محکومی‌ست که همه می‌دانند گناهکار است، برای هانا آرنت این یک آزمایشگاه است که در آن، او انسان و جامعه و ساختارهای اجتماعی و تاریخ را به دقت ارزیابی کند. او ما را از سطح به عمق می‌برد و این دقیقا همان دلیلی‌ست که ما به فیلسوف نیاز داریم.


- ابا اباد


@AbaEbad
2👍1
تصویر : جسد مومیایی شده نسیامون که برای سی تی اسکن حنجره‌اش در بیمارستان عمومی لیدز روی تخت قرار گرفته است.


@AbaEbad
شاید که با پیشرف علم و تکنولوژی دیگر بازار خرافات و خرافه پردازی برچیده شود. من می‌بینم که خیلی از آدم‌ها، بعد از اینکه نتوانسته‌اند برای مشکلشان راه حلی پیدا کنند، به خرافات رو آورده اند. مثلا یک نفر که به یک بیماری لاعلاج دچار شده، به هر دری می‌زند تا خودش را درمان کند. او پیشنهادات و روش‌های درمانی پزشکان مختلف را امتحان می‌کند. وقتی می‌بیند بهبودی در وضعیتش حاصل نشده یادش می‌آید که یک نفر داشته راجع به یک دعانویسی صحبت می‌کرده که برای هر دردی دعا و طلسمی می‌نوشته و خیلی‌ها را نجات داده است. او صرفا این را شنیده و خودش ندیده است و نتایج کار آن شخص هم جایی مورد بررسی قرار نگرفته است. حالا او هم می‌گوید من که همه‌ی راه‌ها را رفته‌ام بگذار این یک راه را هم امتحان کنم. بعد می‌رود یک مدتی هم گرفتار دعانویس و طلسم نویس و شاید هم این شیادان طب سنتی می‌شود. خب اگر علم پیشرفت کند و برای آن بیماری درمانی قطعی یافت شود، این شخص باید دیوانه باشد که جانش را بگذارد کف دستش و ببرد پیش این شیادان و کلاهبرداران.


پیشرفت علم و تکنولوژی حتی کسانی که از سر سرگرمی و کنجکاوی به این خرافات نزدیک می‌شوند را هم نجات می‌دهد. مثلا فرض کنید یک نفر هوس کرده روح یک مومیایی مصر باستان را احضار کند تا صدای او را بشنود و با او صحبت کند. مثلا صرفا می‌خواهد‌ صدای او را بشنود و بیند صدای یک فرد در مصر باستان چطور بوده است. یک راه این است که برود پیش یکی از اینها که ادعا می‌کنند روح احضار می‌کنند و کلی پول خرج کند تا به دروغ، روح آن مومیایی را برایش احضار کند. حالا می‌رود پیش اولین شیاد و به نتیجه نمی‌رسد. می‌رود پیش دومی و آنجا هم به نتیجه نمی‌رسد. بعد هم سومی و آخر می‌بیند که کلی پول و زمان از جیبش رفته و یک بار هم صدای مومیایی را نشنیده است. خب از اول هم مشخص بود که این راه و‌ روش به جایی نمی‌رسد. اگر این روش‌ها به نتیجه می‌رسید، می‌بایست ما تاثیرش را در چند هزار سال تاریخ انسان می‌دیدیم. در حالیکه بیشتر چیزی که از بابت پیشرفت و رفاهیات بشر می‌بینیم، همگی محصول چند قرن اخیر و بعد از انقلاب علمی بوده است. آنچه ماقبل آن بوده با تقریب خوبی افسانه بود و افسون.


اما حالا علم چه پاسخی برای ما دارد؟ ما می‌دانیم که ابعاد دقیق مجرای صوتی هر فرد، صدایی منحصر به فرد برای او تولید می‌کند. اگر ابعاد مجرای صوتی به صورت علمی مشخص شود، می‌توان با استفاده از یک منبع صدای حنجره‌ی الکترونیکی و یک مجرای صوتی درست شده با استفاده از پرینت سه‌بعدی، امواج صوتی مشابه را بازتولید کرد. در سال ۲۰۲۰ گروهی از دانشمندان انگلیسی گفتند چه کار کنیم چه کار نکنیم که صدای گذشتگان را بشنویم. آن‌ها رفتن و یک مومیایی مصری ۳۰۰۰ ساله به اسم نسیامون را پیدا کردند و آوردند و از حنجره‌ی او تصاویر سی تی اسکن تهیه کردند. ناگفته نماند که این نسیامون کاهن معبدی هم بوده است. البته اینکه او مومیایی بود مهم‌تر از این بود که کاهن معبد بوده است، وگرنه صدای یک کاهن کمتر، بهتر. لازم بود که شکل بافت نرم او مشخص باشد تا بتوان از تصویر سه بعدی و کامل حنجره‌اش، با استفاده از پرینتر‌ سه بعدی، حنجره‌اش را دوباره بسازند. وقتی حنجره‌ی او را ساختند، توانستند یک صدای مصوت مانند از حنجره‌ی مبارک این کاهن معبد تولید کنند. گویی روح کاهن معبد احضار شده و در این حنجره دمیده شده باشد. خیلی علمی و دقیق.


- ابا اباد


@AbaEbad
👍32
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾


@AbaEbad
پیش درآمد : چون قبلا دسته بندی انواع متفکرین را به لحاظ اصالت ارائه داده بودم، از بابت حفظ تقارن، احساس کردم که نیاز است یک دسته بندی از نامتفکرین نیز در اینجا ارائه دهم. البته که دسته‌های نامتفکرین همچون اجناس فیک متنوع است. اما ترجیح دادم که این هم مانند آن دسته بندی، شامل سه دسته باشد.


سه دسته‌ی نامتفکر:


دسته‌ی اول (نامتفکر نهیلیست) : من خیلی فکر کردم و اصطلاحی بهتر از نهیلیست برای این نامتفکرین پیدا نکردم. البته مراد در اینجا هیچ انگاری و پوچ انگاری به معنای متداول آن در فلسفه نیست. مقصود من در اینجا نوع نامتفکرینی‌ست که دست به قلم نمی‌برند و چیزی به جامعه‌ی خود عرضه نمی‌کنند. این نامتفکرین درون خودشان غرق شده اند و این عدم ارتباط با اجتماع و انزوا را یک ارزش تلقی می‌کنند. یا اینکه وقتی دست به قلم می‌شوند، چنان پیچیده می‌نویسند که هیچکس متوجه نوشته‌های آنان نمی‌شود. یا اینکه نگاهش به موضوعات چنان ایده‌آل است که هیچ نسبتی با واقعیت ندارد. از این بابت اسم آن‌ها را نهیلیسم گذاشتم که از آنجایی که کسی نمی‌تواند آن‌ها را بشناسد، آن‌ها انگار خودشان هم وجود ندارند و هیچ هستند. کسی جز دوستان نزدیکشان آن‌ها را نمی‌شناسد و همواره درون غار خودشان پنهان شده اند و به خودشان زحمت نداده و هیچ تکانی نمی‌خورند.


دسته‌ی دوم(نامتفکر ماکیاولیست) : ماکیاولی هم متفکر بود، اما اسمش خیلی بد در رفت. چرا؟ او بخصوص به خاطر کتاب مشهورش یعنی شهریار، بین اندیشمندان بدنام شد. بسیاری بر این باورند که او کتاب شهریار را در خوشامد دودمان مدیچی که آنموقع حاکم فلورانس بودند نوشت. او حتی این کتاب را به دودمان مدیچی تقدیم کرد، اما نتیجه‌ی عکس گرفت و خانواده‌ی مدیچی نوشته‌های او در این کتاب و بخصوص تقدیم این کتاب به خودشان را نوعی طعنه به حساب آوردند و احساس کردند به آن‌ها توهین شده است و هیچ چیزی عائد ماکیاولی نشد. پس نامتفکر ماکیاولیست از نظر من نامتفکری‌ست که در خوشامد قدرت حاکم می‌نویسد. شما هر مقطع زمانی را که نگاه کنید در همین ایران خودمان همواره از این نامتفکران داشته ایم. اما راستش را بخواهید نامتفکری که از طریق تملق و حمایت از قدرت حاکم برای کسب قدرت و ثروت تلاش می‌کند، دست آخر حتی اگر بتواند آن‌ها را به دست آورد، اما تاریخ از او به نیکی یاد نخواهد کرد، چه رسد به اینکه از او به عنوان متفکر یاد کند.


دسته‌ی سوم (نامتفکر پوپولیست) : ما اصطلاح پوپولیست را معمولا برای سیاستمدارانی به کار می‌بریم که حرف‌های پوچ و بی معنی زده و چپ و راست وعده‌های بی مبنا و توخالی به این و آن می‌دهند. اما خب دسته‌ای از نامتفکرین نیز برای کسب محبوبیت و مشهوریت، حرف‌هایی می‌زنند و چیزهایی می‌نویسند که دل مردم را خوش کند و مردم دور و برشان جمع شوند. فرض کنید پنجاه سال قبل که جامعه‌ی ایران به شدت سنتی و مذهبی بود، یک متفکر علیرغم اینکه می‌دانست این سنت زدگی و همچنین مذهب زدگی، کشورمان را چقدر عقب انداخته، باز هم از ترس اینکه طرفدارانش را از دست بدهد، در رثای سنت و مذهب می‌گفت و می‌نوشت. او می‌دانست که اگر مانند احمد کسروی و صادق هدایت به سنت و مذهب حمله کند، به سرعت منفور مردم می‌شد. در مقابل اگر در ستایش سنت و مذهب بنویسد، حتما مردم به او اقبال بیشتری نشان می‌دهند. آیا می‌توان کسی که همواره هم‌نظر توده‌هاست را متفکر نامید؟



و اما در پایان باید اذعان کرد که متاسفانه کشور ما متفکرین خوبی نداشته است و غالب متفکرین ما به یکی از این دسته‌های نامتفکر فوق تعلق داشته اند.


- ابا اباد


@AbaEbad
7
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾


@AbaEbad
نمی‌دانم که آیا شما فیلم ترومن شو محصول سال ۱۹۹۸ و به کارگردانی پیتر ویر را دیده اید یا نه؟ البته در این نوشتار با خطر اسپویل شدن فیلم مواجه نیستید. چون این فیلم به غیر از پایان آن، چیزی برای اسپویل شدن ندارد. ما در این فیلم با فردی به نام ترومن مواجه هستیم که در یک دنیای کوچک زندانی شده است و از بدو تولد، زندگی او در تمام ساعات شبانه روز فیلم‌برداری می‌شود و به صورت زنده به تمام مردم جهان نمایش داده می‌شود. تمام شخصیت‌هایی که ترومن هر روز با آن‌ها سر و کار دارد، در واقع بخشی از یک فیلم کارگردانی شده هستند. یعنی همه در حال اجرای نمایشی هستند که ترومن باور کند که یک زندگی واقعی و آزادانه در یک دنیای واقعی دارد. اما همه به جز خود ترومن از این واقعیت خبر دارند که این یک نمایش است و اینجا هم یک زندان بزرگ است و نه همه‌ی دنیا. همه با هم هماهنگ هستند تا ترومن را گول بزنند که این زندگی واقعی‌ست. از دوست صمیمی‌اش گرفته تا همکارانش و همسرش و حتی مادر او، همگی بخشی از این آزمایش هستند و مجری این آزمایش هم، کارگردان آن است.


خارج از این دنیایی که ترومن در آن زندگی می‌کند، انسان‌هایی در حال تماشای این فیلم مهیج هستند، یعنی فیلم زندگی ترومن را به طور زنده تماشا می‌کنند. هرچند ژانر این فیلم کاملا علمی تخیلی‌ست، اما انسان وقتی این فیلم را تماشا می‌کند، برای لحظاتی این موضوع ذهنش را مشغول می‌کند که آیا من هم درون یک نمایش هستم و تمام کسانی که اطراف خودم می‌بینم همگی بخشی از این نمایش هستند؟ آیا من نیز همچون ترومن تحت نظر یک کارگردان هستم که او این صحنه‌ها‌ را کارگردانی می‌کند تا فیلم خوبی از من و زندگی‌ام ساخته شود؟ آیا این افرادی که من هر روز در اطراف خودم می‌بینم، اینها همگی با هم چیزی را می‌دانند که من یک نفر نمی‌دانم؟ آیا من هم درون زندانی بزرگ قرار دارم که روحم هم از آن خبر ندارد و تمام لحظات زندگی‌ام فیلم‌برداری می‌شود؟ آیا من راهی دارم که بفهمم اینها ‌واقعی‌ست و یا نمایشی‌ست که برای فریب من ترتیب داده شده است؟ راستش راه‌های زیادی وجود دارد که ببینیم آیا اینها نمایش است یا نه؟ ما خیلی راحت می‌توانیم متوجه بشویم که نه دیگران چیز خاصی نمی‌دانند و بخشی از پروژه‌ی خاصی نیستند که در حال فریب ماست.


اما اینکه آیا ما در یک زندان بزرگ هستیم یا نه، این خیلی واضح است که هستیم، فقط لازم است که کمی دقت کنیم. این زندان اصلا در و دیواری ندارد، اما ما درون آن زندگی می‌کنیم و اسمش زندان بافتارها و ساختارهای اجتماعی‌ست. ما اکنون درون ساختارهای اجتماعی قرار داریم که خودمان نقشی در ایجاد آن‌ها نداشته‌ایم، اما انگار ملزمیم که به آن‌ها تن بدهیم. خیلی از چیزهایی که ما طبیعی قلمداد می‌کنیم، از این بابت طبیعی شده اند که ما آن‌ها را بارها و بارها دیده‌ایم. اینکه اینطور لباس بپوشیم. اینکه اینطور کار کنیم و اینطور پول در بیاوریم و اینطور خرج کنیم. اینکه خانواده تشکیل دهیم. اینکه صاحب فرزند شویم. اینکه سفر کنیم. اینکه به دانشگاه برویم و هزاران مثال دیگر. همه‌ی اینها مثال‌هایی از چیزهایی‌ست‌ که طبیعی نیستند اما ما آن‌ها را طبیعی می‌پنداریم. اما ما برای خودمان راه فراری از آن‌ها نیز نمی‌بینیم. کسی که بتواند از این ساختارها و چارچوب‌ها‌ خارج شود، برای ما خیلی عجیب و حتی زننده است. پس می‌توان ادعا کرد که ما نیز همچون ترومن در این زندان زندگی می‌کنیم. اما موضوع این است که کی شهامت این را پیدا می‌کنیم که در را باز کرده و از این ساختارهای سخت خارج شویم؟


- ابا اباد


@AbaEbad
7
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾


@AbaEbad
شما فیزیک ذرات یا همان particle physics را دوست دارید؟ به احتمال زیاد بله، بالاخره این حوزه دقیق‌ترین نظریات تاریخ علم بشر را در خود جای داده است. اما حوزه‌ی فیزیک ناذرات را چطور؟ حتما می‌پرسید فیزیک ناذرات چیست؟ فیزیک ذرات یا unparticle physics شاخه‌ی جدیدی از فیزیک نظری‌ست که البته هنوز مشاهدات تجربی آن را تایید نکرده است. پس اکنون می‌توان آن را ذیل متافیزیک در نظر گرفت. ممکن است در آینده شواهد تجربی برای آن بدست آید و البته آن روز، تحول بزرگی در فیزیک رقم خواهد خورد، اما فعلا شواهد تجربی برای آن یافت نشده است. البته اینکه مشاهدات تجربی وجود آن را تایید نکرده، بدین معنا نیست که ما بدون هیچ سرنخی به سراغ آن رفته باشیم. پس قضیه از چه قرار است؟ اجازه دهید که ابتدا ببینیم که در فیزیک ذرات، ما با چه چیزی سر و کار داریم. در نظریه‌ی میدان‌های کوانتومی، هر ذره را می‌توان به عنوان برانگیختگی کوانتومی یک میدان کوانتومی در نظر گرفت. این میدان در همه جا‌ وجود دارد و صرفا وقتی انرژی کافی به این میدان داده شود، ذراتی از آن میدان به وجود می‌آید.


پس ما باید به یک میدان کوانتومی میزانی از انرژی بدهیم تا ذره‌ی مربوط به آن میدان ایجاد شود. این انرژی را باید از کجا بدهیم؟ از یک میدان دیگر. یعنی یک ذره در یک میدان نابود شود و ذره‌ی دیگری در میدان دیگر، ایجاد گردد. میزان انرژی که برای ایجاد یک ذره باید به آن میدان بدهیم، متناسب با جرم آن ذره است. چرا؟ چون ای برابر با ام سی دو (E =mc^2). این همان کاری‌ست که ما در شتابدهنده‌های‌ ذرات انجام می‌دهیم. تعدادی ذره‌ی پرشتاب با هم برخورد می‌کنند و تعدادی ذره‌ی دیگر ایجاد می‌شوند. اما وقتی ما در شتابدهنده‌های‌ ذرات، ذرات جدید تولید می‌کنیم، می‌بینیم که در نتیجه‌ی برخورد، تعدادی ذرات (یا بگوییم حالات) نامرئی ایجاد می‌شود که تعداد آن‌ها غیرصحیح (مثلا اعشاری) است. یعنی مثلا می‌بینیم در نتیجه‌ی برخورد، علاوه بر تعدادی ذرات که مشاهده می‌کنیم، مثلا تعداد ۱۳/۴۲ ذره‌ای وجود دارد که مستقیما مشاهده نمی‌کنیم، اما اثرش را در توزیع انرژی می‌بینیم. اما این یعنی چه؟ ما باید یا ۱۳ ذره داشته باشیم یا ۱۴ ذره. تعداد ۱۳/۴۲ ذره دیگر چه صیغه‌ای‌ست؟ برای پاسخ به این سوال، بعضی از فیزیکدانان مانند هاوارد گئورگی، نظریات میدان‌های همدیس (conformal field theories) مانند فیزیک ناذرات را ارائه کرده اند.


حالا با این مقدمه می‌توانیم بپرسیم فیزیک ناذرات با فیزیک ذرات چه تفاوتی دارد؟ ببینید ما در فیزیک ذرات، در ابعاد مختلف با ساختارهای مختلفی روبرو هستیم. مثلا اگر داخل یک باکس، چند الکترون قرار دهیم، وقتی که روی باکس زوم کنیم و وقتی که زوم اوت کنیم، دو پدیده‌ی متفاوت می‌بینیم که قوانین متفاوتی بر آن‌ها حاکم است و می‌توانیم این دو حالت را از یکدیگر تفکیگ کنیم. اما ممکن است بخشی از فیزیک باشد که بستگی به ابعاد نداشته باشد و ما هرچقدر زوم کنیم، باز همان ساختار را ببینیم، چیزی شبیه فراکتال‌ها که ما هرچقدر زوم کنیم یا به عبارت دیگر سطح انرژی را تغییر دهیم، باز هم همان ساختار را می‌بینیم. می‌توانیم این تئوری‌ها را تئوری‌های بی‌بعد هم بنامیم. حالا ما چه انرژی کمی بدهیم و یا انرژی زیادی بدهیم، ما باز هم همان ساختار را مشاهده می‌کنیم. هاوارد گئورگی در سال ۲۰۰۷ این نظریه را مطرح کرد که ممکن است بخش‌هایی از فیزیک همانند فراکتل‌ها اینچنین باشد. او همچنین نشان داد که فیزیک ناذرات می‌تواند مساله‌ی تعداد غیرصحیح ذرات را نیز حل کند.



- ابا اباد


@AbaEbad
👍3👏3
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾


@AbaEbad
مقادیر پیوسته یا مقادیر گسسته؟ این یک تفاوت اساسی بین فیزیک کلاسیک و فیزیک کوانتوم است. بسیاری از ویژگی‌های عجیب و شگفت انگیز کوانتوم که حتما راجع به آن‌ها شنیده‌اید، از همین گسستگی مقادیر برخی متغیرها نشات می‌گیرد. یعنی شما هر سیستمی را با این متغیرهای گسسته بررسی کنید، به ناچار به این ویژگی‌های عجیب برمی‌خورید. شما متغیرهایی دارید که این متغیرها فقط مقادیر مشخص و گسسته‌ای را می‌پذیرند و نه هر مقدار دلخواهی را و این دقیقا نقطه‌ای‌ست که فیزیک کوانتوم راه خودش را از فیزیک کلاسیک جدا می‌کند. از همین بابت هم می‌بینید که بخش بزرگی از فرمالیسم ریاضیاتی کوانتوم مانند ماتریس‌ها و عملگرها و عملیات برداری، حتی یکی دو قرن قبل از خود‌ کوانتوم توسط ریاضیدانان بنیاد نهاده شده بود و فیزیکدانان بعدا توانستند آن اصول ریاضیاتی را به دنیای فیزیکی پیوند دهند. البته ناگفته نماند که بخش زیادی از این ریاضیات نیز بتوسط فیزیکدانان توسعه داده شد.


اما یک سوال؟ ما چه نیازی به این گسسته سازی یا discretisation داشتیم که در کوانتوم به سراغ آن رفته‌ایم؟ چرا قبول کردیم که در مدل‌هایمان، برخی متغیرها فقط مقادیر مشخصی را بپذیرند؟ آیا چون ما این ریاضیات خاص را در کوانتوم به کار می‌بریم، این ویژگی‌های خاص را در کوانتوم می‌بینیم یا که نه، برعکس ما چون این ویژگی‌های خاص را می‌بینیم، به این نوع ریاضیات روی آورده‌ایم؟ باید بگویم که ما چون پدیده‌هایی دیده‌ایم که با متغیرهای پیوسته قابل حل و قابل بیان نبوده است، به این متغیرهای گسسته روی آورده‌ایم. یعنی آزمایشات ما چیزهایی را نشان داده و خروجی‌های را به دست داده است که خروجی‌های پیوسته‌ای‌ نبوده است. ما اصلا در طبیعت آنقدر با متغیرهای گسسته سر و کار نداشته‌ایم و حتی بیشتر پدیده‌هایی که در اطرافمان می‌بینیم، پدیده‌هایی پیوسته هستند نه گسسته. پس وقتی آزمایشی دیده‌ایم که خروجی گسسته می‌دهد، حسابی شوکه شده‌ایم. یکی از این آزمایشات، آزمایش اشترن گرلاخ است که در سال ۱۹۲۱ بتوسط دو فیزیکدان به نام‌های اتو اشترن و والتر گرلاخ صورت گرفت.


شما می‌توانید در تصویر زیر نحوه‌ی انجام این آزمایش را ببینید. در یک طرف این دستگاه، یک تفنگ اتم نقره قرار داده شده است. یعنی اتم نقره را می‌انگیزد تا این اتم در یک جهت خاص پرتاب شود. خب این اتم به خاطر تعداد الکترون‌هایش، دارای گشتاور مغناطیسی‌ست و این گشتاور مغناطیسی در جهات مختلف است. می‌توان اینطور تصور کرد که مثل یک آهنربا که به سرعت به دور خودش می‌چرخد، این اتم هم به دور خودش می‌چرخد، اما در هر جهتی که بخواهد. حالا این اتم از میان دو آهنربا می‌گذرد و میدان مغناطیسی این دو آهنربا، روی آن اتم‌های نقره که آن‌ها هم مثل آهنرباهای کوچک هستند، تاثیر می‌گذارد و آن‌ها را از مسیر خود منحرف می‌کند. اما وقتی در صفحه‌ی آن طرف دستگاه، اتم‌های نقره ظاهر می‌شوند، شما می‌بینید که این اتم‌ها فقط به دو نقطه‌ی بالا و پایین برخورد کرده اند. این برخلاف انتظار ماست. ما انتظار داریم که یک طیف پیوسته روی آن صفحه مثل یک خط ظاهر شود. اما گویی این اتم‌ها فقط دو حالت گشتاور مغناطیسی داشته‌اند و به این خاطر ما یک طیف گسسته می‌بینیم. پس این آزمایش عملا به ما نشان می‌دهد که ما نیاز به متغیرهای گسسته داریم که بتوانیم این طیف گسسته را بیان کنیم. می‌بینید که گسسته بودن این متغیرها ویژگی خود طبیعت بوده نه نتیجه‌ی مدل‌سازی ما. پس باید بگوییم چون طبیعت اینطور بوده ما این ریاضیات را به مار برده‌ایم.



- ابا اباد



@AbaEbad
👏4👍1
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾


@AbaEbad
1
من در مقاطعی از تحصیلات آکادمیکم، شانس این را داشته‌ام که در کلاس‌های اساتید باتجربه‌ای شرکت کنم که به جای اختراع یک مساله‌ی من در آوردی، مسائلی را ارائه می‌دادند که خودشان مستقیما با آن درگیر شده بودند. این موضوع همواره برای من اهمیت زیادی داشته است و دارد. چون همواره کاربرد مسائل و نظریات، یک وجه مهم از تحقیقاتم بوده است. من هیچوقت دوست نداشته‌ام که همانند ریاضیدانان محض، به مسائلی محض بپردازم که هیچ معادلی در جهان خارج ندارند. اگر این موضوع مورد علاقه‌ی من بود، حتما به سراغ ریاضیات محض می‌رفتم. برای من، اثبات یک نظریه یا یک لم، در نهایت باید منجر به حل یک مساله در جهان واقعی شود و جذابیت فیزیک برای من نیز از همین بابت است. فیزیک برای من یعنی کاربرد ریاضیات برای تفسیر جهان خارجی. در کلاس‌های درس هریک از این اساتید که تیم‌های تحقیقاتی قوی را نیز رهبری می‌کردند، ما مسائلی را می‌دیدیم که خود آن اساتید و تیم‌های تحقیقاتیشان، زمانی را با آن مساله کلنجار رفته بودند و به راه حلی رسیده بودند. ما حالا می‌توانستیم نحوه‌ی نزدیک شدن به یک مساله‌ی واقعی را از نزدیک ببینیم.


اما من می‌خواهم این موضوع را به تمام حوزه‌های علاقه‌مندی خودم تعمیم دهم. برای من فلسفه وقتی که کاربردی پیدا می‌کند جذاب می‌شود. صرف اینکه در یک فضای محض فلسفه بورزم، خیلی باب میل من نیست. من دوست ندارم که مساله‌ای را از خودم اختراع کنم، بعد پیرامون آن فلسفه بورزم و برای مساله‌ای به راه حلی برسم که آن مساله اساسا وجود و نمود خارجی ندارد. آن مساله بایستی به نحوی وجهی از جهان فیزیکی و جهان انسانی را توصیف و تفسیر کند. من حتی وقتی موضوعی اجتماعی را در نوشتارهایم پیش می‌کشم، حتما خودم قبلا با آن مساله کلنجار رفته ام و آن مساله به نوعی مرا تحت تاثیر یا حتی می‌توانم بگویم آزار داده است که حالا راجع به آن نوشته ام. من وقتی راجع به عدم قدرت برنامه ریزی در میان ایرانیان حرف می‌زنم، خودم را به عنوان یک بیننده از بیرون و یک قضاوت کننده‌ی فرهنگ ایرانی نمی‌بینم. من در آن لحظه خودم را نیز داخل دایره‌ی همان نقد می‌بینم و دست به نقد می‌زنم، چرا که من هم یک ایرانی‌ام. محض مثال من مساله‌ی عدم قدرت برنامه ریزی را در درون خودم و در اطرافیانم دیده‌ام و این مساله من را آزار داده است که در مورد آن دست به قلم شده ام.


یا مثلا وقتی از این مساله در فرهنگمان انتقاد کرده‌ام که ما برای احتمال ارزشی قائل نیستیم، مساله‌ای بوده که در میان ایرانیان زیادی از جمله خودم، بارها و بارها آن را دیده‌ام و حالا در جستجوی راه حلی برای آن، دست به قلم شده و نوشته‌ام. اینکه ما در بخش‌های علوم پایه به شدت ضعیف هستیم، این مساله من را به شدت رنجانده است و یک مساله‌ی من در آوردی نیست که صرفا با هدف نوشتن و پرکردن صفحات به آن بپردازم. راه‌های بسیار آسان‌تر و بی‌دردسرتری برای پر کردن صفحات وجود دارد تا نقد کردن و بد و بیراه شنیدن. عدم شفافیتی که در فرهنگ ما به شدت موج می‌زند، یک مساله‌ی واقعی‌ست و من می‌بینم که در همه‌ی سطوح جامعه‌ی ما، این عدم شفافیت چقدر برایمان هزینه تراشیده است و چقدر از ما انرژی گرفته است و تا چه حد خود من را آزار داده. پس من هم همچون آن اساتید باتجربه، مسائلی را مطرح می‌کنم که واقعا وجود دارند و در میان مدت و درازمدت بایستی راه حلی برای آن‌ها یافت شود. مسائل اجتماعی که من مطرح می‌کنم، مسائلی‌ست که من را رنجانده و نوشتارهای من، تلاشی برای جلوگیری از رنج بیشتر در نسل‌های آینده است.


- ابا اباد


@AbaEbad
6👍4
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾


@AbaEbad
😁4👍1
خروجی یک تئوری جذاب ریاضی، به ما می‌گوید که همیشه و در همه حال، بی برو و برگرد، حداقل در یک نقطه از زمین، یا اصلا بادی نمی‌وزد و یا گردباد است. این هیچ ربطی به دینامیک باد ندارد و کاملا خروجی یک تئوری در ریاضیات و توپولوژی‌ست. شما اصلا نیازی نیست که به معادلات حاکم بر حرکت باد توجه کنید و یا مکانیک و دینامیک سیالات بدانید. اما چطور چنین پدیده‌ی پیچیده‌ای را می‌توان در غالب یک تئوری ساده‌ی ریاضی بیان کرد؟ با یکدیگر خواهیم دید. فرض کنید که یک توپی به شما داده‌اند که مثل شکل زشت زیر، تمام سطح این توپ را، با مو پوشانده اند. حالا شما یک توپ پرمو در اختیار دارید که به شما لبخند می‌زند. شما کمی با این توپ پرمو بازی می‌کنید و دستی به موهای روی این توپ می‌کشید. البته این کار ممکن است برای بعضی‌ها تهوع آور باشد و حسابی چندششان شود و برای بعضی دیگر سرگرم کننده باشد. من فرض را بر این می‌گذارم که شما از دیدن توپی که تمام سطح آن را مو پوشانده باشد، چندشتان نشود و بتوانید در این مسابقه شرکت کنید. اما مسابقه چیست؟



در این مسابقه یک شانه به شما می‌دهند و از شما می‌خواهند که موهای روی این توپ را شانه کنید، اما با یک شرط مهم و آن اینکه در تمام مدت شانه کردن، شانه را از روی توپ بلند نکنید و در عین حال، تمام نقاط روی توپ را شانه بزنید. شما در سه حالت می‌بازید:

یک : اگر در نقطه‌ای شانه را از روی توپ بلند کنید.

دو : اگر نقطه‌ای از توپ پرمو را شانه نزنید.

سه : اگر روی توپ، در نقطه‌ای فر (مثل فر موی سر) درست کنید.




شما ابتدا می‌گویید این که کاری ندارد. من خودم استاد شانه زدن هستم و این مساله راه دست خودم است. اصلا جوابش خیلی واضح است و خیلی‌ها می‌توانند آن را حل کنند، من که برای خودم نابغه‌ای هستم، این مساله را سه سوته حل می‌کنم. من خیلی راحت در این مسابقه برنده می‌شوم. اما وقتی دست به شانه می‌شوید و شروع به شانه زدن توپ می‌کنید، می‌بینید که هرکاری می‌کنید، در نهایت شانه زدن شما به یکی از این سه حالت ختم می‌شود. در بهترین حالت، شما حداقل یک فر روی این توپ درست می‌کنید. شما هرچقدر هم تلاش می‌کنید، به جوابی نمی‌رسید. چون واقعا این مساله جوابی ندارد و این مسابقه هم برنده‌ای ندارد.



اسم این تئوری در توپولوژی، تئوری توپ پرمو یا hairy ball theorem است. دوست دارید تعریف دقیق ریاضیاتی آن را بدانید؟ بسیار خب، تعریف ریاضیاتی دقیق آن این است که “هر میدان برداری مماس پیوسته روی یک کره با ابعاد زوج باید در نقطه‌ای صفر شود”. حالا می‌توانیم این دو مثال یعنی بادهای کره‌ی زمین و موهای روی یک توپ را با این تعریف تطبیق دهیم. در آن مثال‌ها، بادهای روی زمین و موهای روی توپ پرمو، هر دو میدان‌های برداری هستند و چون شما نباید جایی دستتان را بردارید، میدان برداری پیوسته هستند. کره‌ی زمین و توپ پرمو، هر دو سطح کره با ابعاد زوج به حساب می‌آیند. حالا در یک نقطه مثل مرکز گردباد یا مرکز یک فر، حتما میدان برداری صفر می‌شود. اگر بادهای در حال وزیدن روی کره‌ی زمین را همچون موهای روی توپ پرمو در نظر بگیریم، در هر لحظه، حداقل در یک نقطه از کره‌ی زمین، یا اصلا باد نمی‌آید (مثل برداشتن شانه) و یا گردباد می‌وزد (مثل فر روی مو). این تئوری یک تئوری کاملا ریاضی‌ست که در شاخه‌ای از ریاضیات به نام توپولوژی به آن پرداخته می‌شود و اثبات هم شده است. می‌بینید که ما برای آن ادعای اولیه، اصلا نیازی به دانستن دینامیک باد نداشتیم و همین تئوری، خود موید ادعای ماست.




- ابا اباد




@AbaEbad
4
👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾


@AbaEbad