Forwarded from Daydaad.com
عدهای نهتنها برای فرهنگمندی مطلوب خود در تلاشند، بلکه ترقی فرهنگی خانواده و نزدیکانشان نیز برایشان بسیار حایز اهمیت است.
و "ابا اباد" گرامی، دانشمند جوان ایرانی، در زمرهی چنین کسانیست که عمیقاً در تکاپوی سرآمدی فرهنگی خانواده و عزیزان و بستگان خویش هستند.
محض مثال، چهار سال پیش که ابا عزیز دورههای فلسفه کاربردی را نزد من آغاز کرد، بهتناوب من را به تعدادی چند از اعضای خانواده، بستگان و دوستانش معرفی نموده و پای ایشان را نیز به کلاسها باز کرده است.
حتی نزد من دورهی تربیت مدرس فلسفه کاربردی را گذراند تا زمانهایی که وقت من اجازه نمیداد و یا اینکه هماهنگیها ناممکن بود خود به امر تعلیم ایشان مشغول شود.
همیشه این دغدغه را داشته است که عزیزانش بتوانند در سمپوزیومهای لیگ فلاسفه شرکت کنند و در ارتباط و تعامل با جمعی فرهیخته از آدم حسابیهای هماکنون جامعهی ایران قرار بگیرند.
برای ایشان در جستجوی دایمی کتاب و محتوای فاخر است و اخیرا نیز ۸ نسخه کتاب کار دل را خریداری نمود که با امضای من به اعضای خانوادهاش در ایران و آلمان تقدیم کند.
این حرکت ابا جان بیشک الهامبخش تمام آنانی است که دغدغهی فرهنگ داشته و این حرکت تعالیجویانه را از خود و خانوادهشان میآغازند.
و درود بیکران بر چنین نازنینانی.
- دی داد
پانوشت: چنانچه توسعهی فکری و فرهنگی در یک جمع یا خانواده همهجانبه نباشد، تضادها اصطکاک به وجود آورده و نتیجهی مطلوبی حاصل نخواهد شد اما با ایجاد سینرژی و همافزایی تحرکات رو به بالای فرهنگی بهقدر مطلوبی تسریع و تسهیل خواهند شد.
___
📸 عکس: از کلاس غیرحضوری فلسفه کاربردی جناب ابا اباد گرامی که جلد کتاب کار دل را به من نشان داده و از زیبایی کالیگرام کتاب خوشنود است.
Aba Ebad | اَبا اِباد
[نکته: کتاب کار دل نسخهی الکترونیکی ندارد و دوستانی که استعلام کرده بودند، در جریان باشند.]
___
تکمله:
کتاب "کارِ دِل" [نوشتهی "دِیداد"] (از نخستین کارهای منسجم و تخصصی در حوزهی فلسفه کاربردی در ایران) به چاپ رسید و رونمایی شد!
این کتاب یکی از نخستین کوششها در حوزهی فلسفه کاربردی در فضای نشر ایران به شمار آمده و تلاش داشته است که بهقدر وسع خود خلاء موجود را پُر نماید.
امیدواریم که برای شما خوانندهی گرامی مؤثر افتد.
- دی داد
___
توجه: برای خرید این اثر (با امضای نویسنده) به مجموعهی ما ایمیل بزنید:
👇🏼👇🏼👇🏼
daydaad @ gmail .com
___
@DaydaadDotCom
و "ابا اباد" گرامی، دانشمند جوان ایرانی، در زمرهی چنین کسانیست که عمیقاً در تکاپوی سرآمدی فرهنگی خانواده و عزیزان و بستگان خویش هستند.
محض مثال، چهار سال پیش که ابا عزیز دورههای فلسفه کاربردی را نزد من آغاز کرد، بهتناوب من را به تعدادی چند از اعضای خانواده، بستگان و دوستانش معرفی نموده و پای ایشان را نیز به کلاسها باز کرده است.
حتی نزد من دورهی تربیت مدرس فلسفه کاربردی را گذراند تا زمانهایی که وقت من اجازه نمیداد و یا اینکه هماهنگیها ناممکن بود خود به امر تعلیم ایشان مشغول شود.
همیشه این دغدغه را داشته است که عزیزانش بتوانند در سمپوزیومهای لیگ فلاسفه شرکت کنند و در ارتباط و تعامل با جمعی فرهیخته از آدم حسابیهای هماکنون جامعهی ایران قرار بگیرند.
برای ایشان در جستجوی دایمی کتاب و محتوای فاخر است و اخیرا نیز ۸ نسخه کتاب کار دل را خریداری نمود که با امضای من به اعضای خانوادهاش در ایران و آلمان تقدیم کند.
این حرکت ابا جان بیشک الهامبخش تمام آنانی است که دغدغهی فرهنگ داشته و این حرکت تعالیجویانه را از خود و خانوادهشان میآغازند.
و درود بیکران بر چنین نازنینانی.
- دی داد
پانوشت: چنانچه توسعهی فکری و فرهنگی در یک جمع یا خانواده همهجانبه نباشد، تضادها اصطکاک به وجود آورده و نتیجهی مطلوبی حاصل نخواهد شد اما با ایجاد سینرژی و همافزایی تحرکات رو به بالای فرهنگی بهقدر مطلوبی تسریع و تسهیل خواهند شد.
___
📸 عکس: از کلاس غیرحضوری فلسفه کاربردی جناب ابا اباد گرامی که جلد کتاب کار دل را به من نشان داده و از زیبایی کالیگرام کتاب خوشنود است.
Aba Ebad | اَبا اِباد
[نکته: کتاب کار دل نسخهی الکترونیکی ندارد و دوستانی که استعلام کرده بودند، در جریان باشند.]
___
تکمله:
کتاب "کارِ دِل" [نوشتهی "دِیداد"] (از نخستین کارهای منسجم و تخصصی در حوزهی فلسفه کاربردی در ایران) به چاپ رسید و رونمایی شد!
این کتاب یکی از نخستین کوششها در حوزهی فلسفه کاربردی در فضای نشر ایران به شمار آمده و تلاش داشته است که بهقدر وسع خود خلاء موجود را پُر نماید.
امیدواریم که برای شما خوانندهی گرامی مؤثر افتد.
- دی داد
___
توجه: برای خرید این اثر (با امضای نویسنده) به مجموعهی ما ایمیل بزنید:
👇🏼👇🏼👇🏼
daydaad @ gmail .com
___
@DaydaadDotCom
❤4👏2👍1
در ماه مارس سال ۲۰۱۱، آزمایشی معروف به آزمایش پروژه نوسان با دستگاه ردیابی امولسیون یا به اختصار اپرا یا OPERA، نتایج (جانبی یعنی هدف اصلی آزمایش این نبود) بسیار عجیب و خارج از انتظاری ارائه داد. آزمایش از این قرار بود که یکی از شتابدهندهی قدیمی سرن در مرز سوئیس و فرانسه، نوترینوهایی تولید میکرد و ۷۳۰ کیلومتر آنطرفتر در آزمایشگاه LNGS در شهر گران ساسوی ایتالیا، این نوترینوها را دیتکت میکرد. محققان آزمایش اپرا، برای هماهنگ کردن زمان از همین سیستمهای جی پی اس معمولی استفاده میکردند. نوترینوهای تولید شده در مرز سوئیس و فرانسه، نیز به خوبی و با دقت در مرکز ایتالیا مشاهده و ثبت شدند، اما یک اشکال وجود داشت و آن اینکه، نوترینوها حدود ۶۰/۷ نانو ثانیه زودتر مشاهده شدند. زودتر از چی؟ زودتر از زمانی که نور این مسافت را طی میکرد. این برای همه خیلی عجیب بود. چون یکی از پایههای فیزیک مدرن این است که سرعت نور مطلق است و چیزی نمیتواند در خلاء سریعتر از فوتونهای نور حرکت کند.
اما محاسبات مربوط به این آزمایش نشان میداد که نوترینوها با سرعت ۲۹۹۸۰۰ کیلومتر بر ثانیه این فاصله را طی کرده بودند. در حالیکه سرعت نور ۲۹۹۷۹۲ کیلومتر بر ثانیه است. اما ما بیش از یک قرن است که مطلق بودن سرعت نور را پذیرفته ایم و این یکی از پایههای فیزیک مدرن است و آزمایشات متعددی درستی آن را نشان داده اند. چرا باید این نوترینوها سریعتر از سرعت نور حرکت کنند؟ قضیه خیلی مشکوک بود. همه میدانستند که اینجا یا اشتباهی مهلکی رخ داده و یا اینکه کشف بسیار بزرگی در راه است. به مدت شش ماه، دانشمندان آزمایشات را تکرار کردند. آنها انواع مختلف نوترینوها با انرژیهای مختلف با منشأ مختلف را امتحان کردند. شش ماه بعد و در سپتامبر همان سال، دانشمندان این آزمایش رسما اعلام کردند که به نوترینوهایی رسیده اند که سریعتر از سرعت نور حرکت میکنند. آنها حتی پیش چاپ (preprint) این مقاله را نیز منتشر کردند. سخنگوی سرن سپس از محققان سرتاسر جهان خواست که خودشان صحت نتایج این آزمایش را بررسی کنند.
بحث در بین فیزیکدانان به شدت بالا گرفت. عدهای به صحت آزمایش مشکوک بودند، چرا که اصل مطلق بودن سرعت نور، در آزمایشات متعدد دیگری درست از آب درآمده بود. عدهای دیگر هم معتقد بودند که این یک یافتهی جدید است و دست به کار شده بودند تا اساس تئوریک این یافتهی جدید را ارائه دهند. حتی مقالاتی نیز در همین زمینه به صورت پیشچاپ و داوری نشده، در پایگاه آرکایو منتشر شد. رفته رفته آزمایشگاههای دیگر و با روشهای متفاوت، سرعت نوترینوها را اندازه گیری کردند که همگی با مطلق بودن سرعت نور انطباق داشت. سرانجام بعد از تحقیقات و بررسیهای متعدد، منشا خطا مشخص شد. خطای اصلی اتصالی از یک گیرنده GPS به ساعت اصلی OPERA بود که شل شده بود و باعث خطا در اندازهگیری زمان میشد. اثر این نقص، کاهش زمان پرواز گزارش شده نوترینوها به میزان ۷۳ نانوثانیه بود که باعث میشد آنها سریعتر از نور به نظر برسند. مشکل بعدی ساعتی روی یک برد الکترونیکی بود که سریعتر از فرکانس ۱۰ مگاهرتز مورد انتظار خود تیک میزد و زمان پرواز گزارش شده نوترینوها را طولانیتر میکرد و در نتیجه تا حدودی اثر سریعتر از نور به نظر رسیدن را کاهش میداد. از این اتفاق تحت عنوان ناهنجاری نوترینوی سریعتر از نور اپرا یاد میشود.
پینوشت : مدیر اپرا و همچنین سخنگوی این پروژه، بعد از افزایش فشارها به خاطر این نتایج متناقض، استعفا دادند.
- ابا اباد
@AbaEbad
اما محاسبات مربوط به این آزمایش نشان میداد که نوترینوها با سرعت ۲۹۹۸۰۰ کیلومتر بر ثانیه این فاصله را طی کرده بودند. در حالیکه سرعت نور ۲۹۹۷۹۲ کیلومتر بر ثانیه است. اما ما بیش از یک قرن است که مطلق بودن سرعت نور را پذیرفته ایم و این یکی از پایههای فیزیک مدرن است و آزمایشات متعددی درستی آن را نشان داده اند. چرا باید این نوترینوها سریعتر از سرعت نور حرکت کنند؟ قضیه خیلی مشکوک بود. همه میدانستند که اینجا یا اشتباهی مهلکی رخ داده و یا اینکه کشف بسیار بزرگی در راه است. به مدت شش ماه، دانشمندان آزمایشات را تکرار کردند. آنها انواع مختلف نوترینوها با انرژیهای مختلف با منشأ مختلف را امتحان کردند. شش ماه بعد و در سپتامبر همان سال، دانشمندان این آزمایش رسما اعلام کردند که به نوترینوهایی رسیده اند که سریعتر از سرعت نور حرکت میکنند. آنها حتی پیش چاپ (preprint) این مقاله را نیز منتشر کردند. سخنگوی سرن سپس از محققان سرتاسر جهان خواست که خودشان صحت نتایج این آزمایش را بررسی کنند.
بحث در بین فیزیکدانان به شدت بالا گرفت. عدهای به صحت آزمایش مشکوک بودند، چرا که اصل مطلق بودن سرعت نور، در آزمایشات متعدد دیگری درست از آب درآمده بود. عدهای دیگر هم معتقد بودند که این یک یافتهی جدید است و دست به کار شده بودند تا اساس تئوریک این یافتهی جدید را ارائه دهند. حتی مقالاتی نیز در همین زمینه به صورت پیشچاپ و داوری نشده، در پایگاه آرکایو منتشر شد. رفته رفته آزمایشگاههای دیگر و با روشهای متفاوت، سرعت نوترینوها را اندازه گیری کردند که همگی با مطلق بودن سرعت نور انطباق داشت. سرانجام بعد از تحقیقات و بررسیهای متعدد، منشا خطا مشخص شد. خطای اصلی اتصالی از یک گیرنده GPS به ساعت اصلی OPERA بود که شل شده بود و باعث خطا در اندازهگیری زمان میشد. اثر این نقص، کاهش زمان پرواز گزارش شده نوترینوها به میزان ۷۳ نانوثانیه بود که باعث میشد آنها سریعتر از نور به نظر برسند. مشکل بعدی ساعتی روی یک برد الکترونیکی بود که سریعتر از فرکانس ۱۰ مگاهرتز مورد انتظار خود تیک میزد و زمان پرواز گزارش شده نوترینوها را طولانیتر میکرد و در نتیجه تا حدودی اثر سریعتر از نور به نظر رسیدن را کاهش میداد. از این اتفاق تحت عنوان ناهنجاری نوترینوی سریعتر از نور اپرا یاد میشود.
پینوشت : مدیر اپرا و همچنین سخنگوی این پروژه، بعد از افزایش فشارها به خاطر این نتایج متناقض، استعفا دادند.
- ابا اباد
@AbaEbad
👍4❤1
چقدر جالب، وقتی اسم شهر گراند ساسوی ایتالیا را سرچ میکردم (چون تا بحال اسم این شهر را نشنیده بودم و میخواستم مطمئن شوم که اسم آن به فارسی درست است) فهمیدم که در دسامبر ۱۹۴۳، چتربازان آلمانی و کماندوهای وافن اس اس، به دستور آدولف هیتلر، وارد زندانی در کوهستانهای این منطقه از ایتالیا شده و بنتیو موسولینی را از زندان نجات داده اند. تصویر موسولینی را پس از آزادی و در میان کماندوهای آلمانی نشان میدهد. ۷۰ سال بعد زیر این کوهها به جای موسولینی، نوترینوها را رصد میکنند.
@AbaEbad
@AbaEbad
❤3
تصویر : در این تصویر خط چین سفید محور چرخش سیارات به دور خود و قطبهای جغرافیایی و فلش قرمز نشان دهندهی قطبهای مغناطیسی سیارات است.
@AbaEbad
@AbaEbad
❤3
ندانستن دردناک است. شاید این مهمترین دلیلی باشد که ما همواره میخواهیم که بدانیم. شاید به همین علت است که از مرگ میترسیم، چون نمیدانیم که بعد از ما دنیا چه شکلی میشود و چطور پیش میرود. هرکسی میترسد که مشاعرش را از دست بدهد، چون نمیخواهد در دنیا باشد و درکی از اطرافش نداشته باشد و در ندانستن به سر ببرد. ما از اینکه ندانیم فردا قرار است چه اتفاقی بیفتد، میترسیم. این برای ما دردناک است که به پدیدهای نگاه کنیم و ندانیم که علت این پدیده چیست. اینکه ما اکنون نمیدانیم مادهی تاریک و انرژی تاریک چیست، دردناک است. علاجش هم این است که روزی بفهمیم جنس این دو چیست. یافتن پاسخ برای بسیاری از سوالات ما، هیچ ربطی به کاربرد آن ندارد. اصلا الان برای ما اهمیتی ندارد که کاربرد ماده و انرژی تاریک را در زندگیمان بدانیم. ما صرفا دوست داریم که از این وضعیت ندانستن خارج شویم و به وضعیت دانایی برسیم.
مثلا وقتی ما به سیارهی نپتون نگاه میکنیم، میبینیم که شفق قطبی این سیاره، برخلاف زمین و غالب سیارات منظومهی شمسی، روی قطب آن نیست، بلکه تقریبا در نقاطی دورتر از قطبهای آن یافت میشود. آیا اینکه بدانیم چرا شفق قطبی (شاید اینجا شفق قطبی ترجمهی صحیحی نباشد و بهتر باشد که بگوییم شفق) سیارهی نپتون روی قطبهایش نیست، برای ما کاربرد خاصی دارد؟ شاید بعد از اینکه بدانیم داشته باشد. اما در وهلهی اول خیر. در وهلهی اول وقتی ما تصاویر نپتون را نگاه میکنیم و میفهمیم شفق قطبی نپتون روی قطبهایش نیست، ما به درد نادانی دچار میشویم. دردی که به ما میگوید آخر چرا باید اینطور باشد؟ آنوقت این ندانستن مثل خوره به جان ما میافتد. دانشمندی که روی این موضوعات کار میکند، شب و روز از خودش میپرسد که چرا باید اینطور باشد؟ چرا من علت این موضوع را نمیدانم؟ آخر باید دلیلی برای این قضیه وجود داشته باشد. حالا این دانشمند برای درمان این دردش تلاش برای ارائهی توضیحی برای این مساله را آغاز میکند.
او ابتدا نگاه میکند که اصلا این شفق قطبی چیست. میبیند که بادهای خورشیدی یونهای پرانرژی را به اطراف خورشید پرتاب میکند. این یونهای پرانرژی در سرتاسر منظومهی شمسی پخش میشوند. برخی سیارات دارای میدان مغناطیسی هستند. یونها که ذرات دارای بار الکتریکی هستند تحت تاثیر میدان مغناطیسی قرار میگیرند. چون خطوط میدان مغناطیسی زمین به این صورت است که در قطبهای آن به هم میرسد، یونهای پرانرژی خورشیدی در مسیر خطوط میدان مغناطیسی حرکت میکنند و برفرار قطبها و جایی که خطوط میدان مغناطیسی به هم میرسند، این یونها نیز در همانجا جمع میشوند. انگار که یک نفر این یونها را جارو میکند و در قطبهای جمع میکند. در قطبها این یونها با مولکولهای موجود در اتمسفر واکنش میدهند و این نورهای جذاب مربوط به شفق ایجاد میشود. حالا میشود توضیحی ارائه داد. در نپتون، میدان مغناطیسی از محور چرخش این سیاره انحراف دارد و خطوط میدان مغناطیسی آن جایی بین قطب و استوای آن به هم میرسند. به همین علت است که ما میبینیم شفق نپتون جایی بین قطب و استوای آن تشکیل میشود و نه روی قطب آن. وقتی که میدان مغناطیسی این سیاره رصد شود، آنوقت این دانشمندان از نادانی به دانایی میرسد و آرام میگیرد. البته تنها تا وقتی که مسالهی دیگری ذهن او را به چالش نکشد.
- ابا اباد
@AbaEbad
مثلا وقتی ما به سیارهی نپتون نگاه میکنیم، میبینیم که شفق قطبی این سیاره، برخلاف زمین و غالب سیارات منظومهی شمسی، روی قطب آن نیست، بلکه تقریبا در نقاطی دورتر از قطبهای آن یافت میشود. آیا اینکه بدانیم چرا شفق قطبی (شاید اینجا شفق قطبی ترجمهی صحیحی نباشد و بهتر باشد که بگوییم شفق) سیارهی نپتون روی قطبهایش نیست، برای ما کاربرد خاصی دارد؟ شاید بعد از اینکه بدانیم داشته باشد. اما در وهلهی اول خیر. در وهلهی اول وقتی ما تصاویر نپتون را نگاه میکنیم و میفهمیم شفق قطبی نپتون روی قطبهایش نیست، ما به درد نادانی دچار میشویم. دردی که به ما میگوید آخر چرا باید اینطور باشد؟ آنوقت این ندانستن مثل خوره به جان ما میافتد. دانشمندی که روی این موضوعات کار میکند، شب و روز از خودش میپرسد که چرا باید اینطور باشد؟ چرا من علت این موضوع را نمیدانم؟ آخر باید دلیلی برای این قضیه وجود داشته باشد. حالا این دانشمند برای درمان این دردش تلاش برای ارائهی توضیحی برای این مساله را آغاز میکند.
او ابتدا نگاه میکند که اصلا این شفق قطبی چیست. میبیند که بادهای خورشیدی یونهای پرانرژی را به اطراف خورشید پرتاب میکند. این یونهای پرانرژی در سرتاسر منظومهی شمسی پخش میشوند. برخی سیارات دارای میدان مغناطیسی هستند. یونها که ذرات دارای بار الکتریکی هستند تحت تاثیر میدان مغناطیسی قرار میگیرند. چون خطوط میدان مغناطیسی زمین به این صورت است که در قطبهای آن به هم میرسد، یونهای پرانرژی خورشیدی در مسیر خطوط میدان مغناطیسی حرکت میکنند و برفرار قطبها و جایی که خطوط میدان مغناطیسی به هم میرسند، این یونها نیز در همانجا جمع میشوند. انگار که یک نفر این یونها را جارو میکند و در قطبهای جمع میکند. در قطبها این یونها با مولکولهای موجود در اتمسفر واکنش میدهند و این نورهای جذاب مربوط به شفق ایجاد میشود. حالا میشود توضیحی ارائه داد. در نپتون، میدان مغناطیسی از محور چرخش این سیاره انحراف دارد و خطوط میدان مغناطیسی آن جایی بین قطب و استوای آن به هم میرسند. به همین علت است که ما میبینیم شفق نپتون جایی بین قطب و استوای آن تشکیل میشود و نه روی قطب آن. وقتی که میدان مغناطیسی این سیاره رصد شود، آنوقت این دانشمندان از نادانی به دانایی میرسد و آرام میگیرد. البته تنها تا وقتی که مسالهی دیگری ذهن او را به چالش نکشد.
- ابا اباد
@AbaEbad
👍4❤3
موج اول اخراجها از بابت جایگزینی الگوریتمهای کامپیوتری با انسان، از مدتی قبل آغاز شده و مشاغل زیادی با توسعهی هوش مصنوعی، جای خودشان را به این الگوریتمها داده اند. مطمئنا این موج در اینجا به پایان نمیرسد و بلکه عظیمتر خواهد شد و شغلهای زیادی را از دسترس (تاکید میکنم از دسترس نه از دست، یعنی دست انسان هم به آن نمیرسد) انسانها خارج خواهد کرد. امید به اینکه مشاغل جدیدی ایجاد میشود نیز تا حد زیادی، یک امید واهیست. خیلی از این الگوریتمها اصلا نیازی به راهبر و دستیار ندارند که لازم باشد انسانی کنار آنها بایستد یا به آنها جهت بدهد. وقتی یک آزمایشگاه شیمیایی با بیست نفر محقق شیمی، تبدیل شده به آزمایشگاهی با دو نفر مهندس نرم افزار و با کارآیی بیشتر، دیگر باید پذیرفت که آن هجده نفر، جایی در آزمایشگاههای مشابه هم نخواهند داشت. وقتی در مورد اکثر مشاغل، این اتفاق بیفتد، مطمئنا سیلی از انسانهای بیکار براه خواهد افتاد.
اما به نظر من مسالهی دنیای متکی به هوش مصنوعی، مسالهی از دست رفتن شغلها نیست. به هر صورت سیستمهای سیاسی برای حفظ ساختار اجتماع، به راهحلهایی برای توزیع ثروت دست پیدا میکنند. مثلا ممکن است به این جمعیت میلیون یا شاید میلیاردی از بیکاران، یک حقوقی تعلق بگیرد یا مایحتاج زندگی آنها تامین شود تا ساختارهای اجتماعی از هم نپاشد. به هر حال جنبهی دیگر توسعهی به کارگیری این الگوریتمها به جای انسانها، افزایش بهرهوری و کاهش هزینهی تولید محصولات و خدمات است و آنموقع تامین نیازهای انسانها کار چندان دشوار و هزینهبری نیست و شاید برای این الگوریتمها، تامین چنین نیازهایی، مثل تولید خودرو یا ساخت خانه، کارهایی به نسبت پیش و پا افتاده محسوب شود. طوری که این الگوریتمها بتوانند در کنار پروژههای عظیمی مثل سکونت در مریخ، این کارهای پیش و پا افتاده مثل تامین نیازهای هشت میلیارد آدم را هم انجام دهند.
اما مشکل بزرگتر در آن روز، مشکل معناست. انسانی که شغلش را از دست داده، نمیداند که بودنش در این دنیا به چه کاری میآید. برای بسیاری از انسانها، همین کار معاش که صبح بیایند و شب بروند، خودش یک معنا و یک هدف از زندگیست. از همین بابت ملاحظه میفرمایید که بسیاری از افراد بعد از بازنشستگی در اثر بیکاری، سریعا افول میکنند. حالا آن روز با این سیل عظیم انسانهایی که معنا و هدفی از زندگی ندارند، چه میتوان کرد؟ این انسانها حتی اگر نیازهای خود را به رایگان دریافت کنند، باز در یک خلا معنا قرار دارد. شاید یکی از بهترین راهحلها برای آن انسان، همین کار دل باشد. کار دلی که محل تلاقی استعداد، علاقه و دغدغهی فرد است، به کمک انسان میآید تا برای او و زندگی او هدف و معنایی دست و پا کند. انسانی که کار دلش را یافته، میتواند همچنان به خلق کردن و خالق بودن ادامه دهد و به این شکل، کار دل، انسان عصر الگوریتمها را از جهنم بیمعنایی نجات میدهد و به بهشت معنا میرساند.
پانوشت:
کتاب "کار دل" [نوشتهی "دی داد"] (از نخستین کارهای منسجم و تخصصی در حوزهی فلسفه کاربردی در ایران) به چاپ رسید و رونمایی شد!
این کتاب یکی از نخستین کوششها در حوزهی فلسفه کاربردی در فضای نشر ایران به شمار آمده و تلاش داشته است که بهقدر وسع خود خلاء موجود را پُر نماید.
امیدواریم که برای شما خوانندهی گرامی مؤثر افتد.
___
توجه: برای خرید این اثر (با امضای نویسنده) به مجموعهی دی داد دات-کام ایمیل بزنید:
👇🏼👇🏼👇🏼
daydaad @ gmail .com
- ابا اباد
@AbaEbad
اما به نظر من مسالهی دنیای متکی به هوش مصنوعی، مسالهی از دست رفتن شغلها نیست. به هر صورت سیستمهای سیاسی برای حفظ ساختار اجتماع، به راهحلهایی برای توزیع ثروت دست پیدا میکنند. مثلا ممکن است به این جمعیت میلیون یا شاید میلیاردی از بیکاران، یک حقوقی تعلق بگیرد یا مایحتاج زندگی آنها تامین شود تا ساختارهای اجتماعی از هم نپاشد. به هر حال جنبهی دیگر توسعهی به کارگیری این الگوریتمها به جای انسانها، افزایش بهرهوری و کاهش هزینهی تولید محصولات و خدمات است و آنموقع تامین نیازهای انسانها کار چندان دشوار و هزینهبری نیست و شاید برای این الگوریتمها، تامین چنین نیازهایی، مثل تولید خودرو یا ساخت خانه، کارهایی به نسبت پیش و پا افتاده محسوب شود. طوری که این الگوریتمها بتوانند در کنار پروژههای عظیمی مثل سکونت در مریخ، این کارهای پیش و پا افتاده مثل تامین نیازهای هشت میلیارد آدم را هم انجام دهند.
اما مشکل بزرگتر در آن روز، مشکل معناست. انسانی که شغلش را از دست داده، نمیداند که بودنش در این دنیا به چه کاری میآید. برای بسیاری از انسانها، همین کار معاش که صبح بیایند و شب بروند، خودش یک معنا و یک هدف از زندگیست. از همین بابت ملاحظه میفرمایید که بسیاری از افراد بعد از بازنشستگی در اثر بیکاری، سریعا افول میکنند. حالا آن روز با این سیل عظیم انسانهایی که معنا و هدفی از زندگی ندارند، چه میتوان کرد؟ این انسانها حتی اگر نیازهای خود را به رایگان دریافت کنند، باز در یک خلا معنا قرار دارد. شاید یکی از بهترین راهحلها برای آن انسان، همین کار دل باشد. کار دلی که محل تلاقی استعداد، علاقه و دغدغهی فرد است، به کمک انسان میآید تا برای او و زندگی او هدف و معنایی دست و پا کند. انسانی که کار دلش را یافته، میتواند همچنان به خلق کردن و خالق بودن ادامه دهد و به این شکل، کار دل، انسان عصر الگوریتمها را از جهنم بیمعنایی نجات میدهد و به بهشت معنا میرساند.
پانوشت:
کتاب "کار دل" [نوشتهی "دی داد"] (از نخستین کارهای منسجم و تخصصی در حوزهی فلسفه کاربردی در ایران) به چاپ رسید و رونمایی شد!
این کتاب یکی از نخستین کوششها در حوزهی فلسفه کاربردی در فضای نشر ایران به شمار آمده و تلاش داشته است که بهقدر وسع خود خلاء موجود را پُر نماید.
امیدواریم که برای شما خوانندهی گرامی مؤثر افتد.
___
توجه: برای خرید این اثر (با امضای نویسنده) به مجموعهی دی داد دات-کام ایمیل بزنید:
👇🏼👇🏼👇🏼
daydaad @ gmail .com
- ابا اباد
@AbaEbad
❤4👏1
چرا به فیلسوف نیاز داریم؟ البته اینجا منظور من کسیست که تفکر فلسفی دارد و فلسفه میورزد و دقت فلسفی به خرج میدهد، وگرنه که فلسفه دان زیاد است. یک فلسفه دان، تاریخ فلسفه میداند و صرفا میداند که آرای فلان فیلسوف چه بوده و چه نبوده است. اما فیلسوف برخلاف فلسفه دان، با یک نگاه فلسفی به جهان نگاه میکند. از همین بایت، فیلسوف میتواند به مشکلات و مسائل روز جامعهی خودش فکر کند و راه حلی برای آن ارائه دهد. اما فلسفه دان، وقتی با مسائل روز جامعهی خودش روبرو میشود، درست مانند کودکی که سعی دارد قطعهای از یک پازل را به زور در قسمتی نادرست از پازل بچپاند، این فلسفه دان نیز سعی میکند آرای کلی فلسفی را به زور به جامعهی خودش بچپاند. البته که هم آن آرای فلسفی را خراب میکند و هم جامعه را. اما فیلسوف، با دقت به جوانب مساله نگاه میکند و بعد از شناخت دقیق مساله، دست به ارائهی راه حل میزند. پس تا به اینجا فرق فیلسوف و فلسفهدان را فهمیدیم. حالا برگردیم به همان سوال ابتدای بحث. چرا ما به فیلسوف نیاز داریم؟
برای پاسخ به این سوال، پیشنهاد میکنم کتاب آیشمن در اورشلیم، نوشتهی هانا آرنت (تصویر) را بخوانید. یا اگر وقت کافی ندارید آن را تورقی کنید. هانا آرنت یک فیلسوف عرصهی فلسفهی سیاسی بود که دست بر قضا، امروز متوجه شدم که همین امروز ۴ دسامبر سالروز درگذشت او نیز هست. این کتاب راجع به دادگاههای یک افسر بلندمرتبهی حزب نازی به نام آدولف اتو آیشمن است. آیشمن در ادارهی اصلی امنیت رایش، مسئول ادارهی امور مربوط به یهودیان بوده است. او بعد از جنگ جهانی دوم، با یک هویت جعلی ابتدا به ایتالیا و سپس به آرژانتین گریخت. تا سال ۱۹۶۰، موفق شد به طور مخفیانه به زندگی ادامه دهد. اما در این سال، ماموران ادارهی امنیت اسرائیل یا همان موساد، او را شناسایی کردند و در عملیاتی او را از آرژانتین ربوده و برای محاکمه به اسرائیل بردند. دادگاههای محاکمهی آیشمن از دسامبر سال ۱۹۶۱ در اورشلیم آغاز شد. حالا او باید به عنوان کسی که در هلوکاست دخیل بود به دادگاه پاسخ میداد و از خودش دفاع میکرد. ببینید این دادگاه به صورت عمومی برگزار میشد و حتی برنامههای آن بعضا مستقیما پخش میشد.
حالا دیگر همه حرف میزدند. یکی او را جنایتکار مینامید، یکی دفاعیات او را درست میدانست. و یکی چیز دیگری. شما خودتان میتوانید حدس بزنید که چه حرفهایی زده میشد. اما حالا یک فیلسوف به نام هانا آرنت با آن نگاه فلسفیاش دارد ابعاد مساله را باز میکند. او ریشه های کارهای آیشمن را با دیدی روانشناسانه در خاطرات کودکی و جوانی آیشمن جستجو میکند. او احساسات و عواطف آیشمن را در نامههای او و گفتگوها و دفترچهی خاطراتش با دقت بررسی میکند. اینکه او چطور کارش به اینجا رسیده است. اینکه او که هیولا نبوده و اتفاقا آدم مهربانیست، چطور شده عامل جنایت. او جامعهی آلمان و فرهنگ آلمان را با آن نگاه جامعه شناسانه و فیلسوف مآبانهی خودش حلاجی میکند تا آیشمنهای مخفی درون تک تک مردم را نشان دهد. او به دفاعیات آیشمن در دادگاه دقت میکند. او خود دادگاه و دادستان را هم به دقت زیر نظر دارد. اگر دادگاه آیشمن برای همگان، فرآیندی برای اثبات جرم و محاکمهی محکومیست که همه میدانند گناهکار است، برای هانا آرنت این یک آزمایشگاه است که در آن، او انسان و جامعه و ساختارهای اجتماعی و تاریخ را به دقت ارزیابی کند. او ما را از سطح به عمق میبرد و این دقیقا همان دلیلیست که ما به فیلسوف نیاز داریم.
- ابا اباد
@AbaEbad
برای پاسخ به این سوال، پیشنهاد میکنم کتاب آیشمن در اورشلیم، نوشتهی هانا آرنت (تصویر) را بخوانید. یا اگر وقت کافی ندارید آن را تورقی کنید. هانا آرنت یک فیلسوف عرصهی فلسفهی سیاسی بود که دست بر قضا، امروز متوجه شدم که همین امروز ۴ دسامبر سالروز درگذشت او نیز هست. این کتاب راجع به دادگاههای یک افسر بلندمرتبهی حزب نازی به نام آدولف اتو آیشمن است. آیشمن در ادارهی اصلی امنیت رایش، مسئول ادارهی امور مربوط به یهودیان بوده است. او بعد از جنگ جهانی دوم، با یک هویت جعلی ابتدا به ایتالیا و سپس به آرژانتین گریخت. تا سال ۱۹۶۰، موفق شد به طور مخفیانه به زندگی ادامه دهد. اما در این سال، ماموران ادارهی امنیت اسرائیل یا همان موساد، او را شناسایی کردند و در عملیاتی او را از آرژانتین ربوده و برای محاکمه به اسرائیل بردند. دادگاههای محاکمهی آیشمن از دسامبر سال ۱۹۶۱ در اورشلیم آغاز شد. حالا او باید به عنوان کسی که در هلوکاست دخیل بود به دادگاه پاسخ میداد و از خودش دفاع میکرد. ببینید این دادگاه به صورت عمومی برگزار میشد و حتی برنامههای آن بعضا مستقیما پخش میشد.
حالا دیگر همه حرف میزدند. یکی او را جنایتکار مینامید، یکی دفاعیات او را درست میدانست. و یکی چیز دیگری. شما خودتان میتوانید حدس بزنید که چه حرفهایی زده میشد. اما حالا یک فیلسوف به نام هانا آرنت با آن نگاه فلسفیاش دارد ابعاد مساله را باز میکند. او ریشه های کارهای آیشمن را با دیدی روانشناسانه در خاطرات کودکی و جوانی آیشمن جستجو میکند. او احساسات و عواطف آیشمن را در نامههای او و گفتگوها و دفترچهی خاطراتش با دقت بررسی میکند. اینکه او چطور کارش به اینجا رسیده است. اینکه او که هیولا نبوده و اتفاقا آدم مهربانیست، چطور شده عامل جنایت. او جامعهی آلمان و فرهنگ آلمان را با آن نگاه جامعه شناسانه و فیلسوف مآبانهی خودش حلاجی میکند تا آیشمنهای مخفی درون تک تک مردم را نشان دهد. او به دفاعیات آیشمن در دادگاه دقت میکند. او خود دادگاه و دادستان را هم به دقت زیر نظر دارد. اگر دادگاه آیشمن برای همگان، فرآیندی برای اثبات جرم و محاکمهی محکومیست که همه میدانند گناهکار است، برای هانا آرنت این یک آزمایشگاه است که در آن، او انسان و جامعه و ساختارهای اجتماعی و تاریخ را به دقت ارزیابی کند. او ما را از سطح به عمق میبرد و این دقیقا همان دلیلیست که ما به فیلسوف نیاز داریم.
- ابا اباد
@AbaEbad
❤2👍1
تصویر : جسد مومیایی شده نسیامون که برای سی تی اسکن حنجرهاش در بیمارستان عمومی لیدز روی تخت قرار گرفته است.
@AbaEbad
@AbaEbad
شاید که با پیشرف علم و تکنولوژی دیگر بازار خرافات و خرافه پردازی برچیده شود. من میبینم که خیلی از آدمها، بعد از اینکه نتوانستهاند برای مشکلشان راه حلی پیدا کنند، به خرافات رو آورده اند. مثلا یک نفر که به یک بیماری لاعلاج دچار شده، به هر دری میزند تا خودش را درمان کند. او پیشنهادات و روشهای درمانی پزشکان مختلف را امتحان میکند. وقتی میبیند بهبودی در وضعیتش حاصل نشده یادش میآید که یک نفر داشته راجع به یک دعانویسی صحبت میکرده که برای هر دردی دعا و طلسمی مینوشته و خیلیها را نجات داده است. او صرفا این را شنیده و خودش ندیده است و نتایج کار آن شخص هم جایی مورد بررسی قرار نگرفته است. حالا او هم میگوید من که همهی راهها را رفتهام بگذار این یک راه را هم امتحان کنم. بعد میرود یک مدتی هم گرفتار دعانویس و طلسم نویس و شاید هم این شیادان طب سنتی میشود. خب اگر علم پیشرفت کند و برای آن بیماری درمانی قطعی یافت شود، این شخص باید دیوانه باشد که جانش را بگذارد کف دستش و ببرد پیش این شیادان و کلاهبرداران.
پیشرفت علم و تکنولوژی حتی کسانی که از سر سرگرمی و کنجکاوی به این خرافات نزدیک میشوند را هم نجات میدهد. مثلا فرض کنید یک نفر هوس کرده روح یک مومیایی مصر باستان را احضار کند تا صدای او را بشنود و با او صحبت کند. مثلا صرفا میخواهد صدای او را بشنود و بیند صدای یک فرد در مصر باستان چطور بوده است. یک راه این است که برود پیش یکی از اینها که ادعا میکنند روح احضار میکنند و کلی پول خرج کند تا به دروغ، روح آن مومیایی را برایش احضار کند. حالا میرود پیش اولین شیاد و به نتیجه نمیرسد. میرود پیش دومی و آنجا هم به نتیجه نمیرسد. بعد هم سومی و آخر میبیند که کلی پول و زمان از جیبش رفته و یک بار هم صدای مومیایی را نشنیده است. خب از اول هم مشخص بود که این راه و روش به جایی نمیرسد. اگر این روشها به نتیجه میرسید، میبایست ما تاثیرش را در چند هزار سال تاریخ انسان میدیدیم. در حالیکه بیشتر چیزی که از بابت پیشرفت و رفاهیات بشر میبینیم، همگی محصول چند قرن اخیر و بعد از انقلاب علمی بوده است. آنچه ماقبل آن بوده با تقریب خوبی افسانه بود و افسون.
اما حالا علم چه پاسخی برای ما دارد؟ ما میدانیم که ابعاد دقیق مجرای صوتی هر فرد، صدایی منحصر به فرد برای او تولید میکند. اگر ابعاد مجرای صوتی به صورت علمی مشخص شود، میتوان با استفاده از یک منبع صدای حنجرهی الکترونیکی و یک مجرای صوتی درست شده با استفاده از پرینت سهبعدی، امواج صوتی مشابه را بازتولید کرد. در سال ۲۰۲۰ گروهی از دانشمندان انگلیسی گفتند چه کار کنیم چه کار نکنیم که صدای گذشتگان را بشنویم. آنها رفتن و یک مومیایی مصری ۳۰۰۰ ساله به اسم نسیامون را پیدا کردند و آوردند و از حنجرهی او تصاویر سی تی اسکن تهیه کردند. ناگفته نماند که این نسیامون کاهن معبدی هم بوده است. البته اینکه او مومیایی بود مهمتر از این بود که کاهن معبد بوده است، وگرنه صدای یک کاهن کمتر، بهتر. لازم بود که شکل بافت نرم او مشخص باشد تا بتوان از تصویر سه بعدی و کامل حنجرهاش، با استفاده از پرینتر سه بعدی، حنجرهاش را دوباره بسازند. وقتی حنجرهی او را ساختند، توانستند یک صدای مصوت مانند از حنجرهی مبارک این کاهن معبد تولید کنند. گویی روح کاهن معبد احضار شده و در این حنجره دمیده شده باشد. خیلی علمی و دقیق.
- ابا اباد
@AbaEbad
پیشرفت علم و تکنولوژی حتی کسانی که از سر سرگرمی و کنجکاوی به این خرافات نزدیک میشوند را هم نجات میدهد. مثلا فرض کنید یک نفر هوس کرده روح یک مومیایی مصر باستان را احضار کند تا صدای او را بشنود و با او صحبت کند. مثلا صرفا میخواهد صدای او را بشنود و بیند صدای یک فرد در مصر باستان چطور بوده است. یک راه این است که برود پیش یکی از اینها که ادعا میکنند روح احضار میکنند و کلی پول خرج کند تا به دروغ، روح آن مومیایی را برایش احضار کند. حالا میرود پیش اولین شیاد و به نتیجه نمیرسد. میرود پیش دومی و آنجا هم به نتیجه نمیرسد. بعد هم سومی و آخر میبیند که کلی پول و زمان از جیبش رفته و یک بار هم صدای مومیایی را نشنیده است. خب از اول هم مشخص بود که این راه و روش به جایی نمیرسد. اگر این روشها به نتیجه میرسید، میبایست ما تاثیرش را در چند هزار سال تاریخ انسان میدیدیم. در حالیکه بیشتر چیزی که از بابت پیشرفت و رفاهیات بشر میبینیم، همگی محصول چند قرن اخیر و بعد از انقلاب علمی بوده است. آنچه ماقبل آن بوده با تقریب خوبی افسانه بود و افسون.
اما حالا علم چه پاسخی برای ما دارد؟ ما میدانیم که ابعاد دقیق مجرای صوتی هر فرد، صدایی منحصر به فرد برای او تولید میکند. اگر ابعاد مجرای صوتی به صورت علمی مشخص شود، میتوان با استفاده از یک منبع صدای حنجرهی الکترونیکی و یک مجرای صوتی درست شده با استفاده از پرینت سهبعدی، امواج صوتی مشابه را بازتولید کرد. در سال ۲۰۲۰ گروهی از دانشمندان انگلیسی گفتند چه کار کنیم چه کار نکنیم که صدای گذشتگان را بشنویم. آنها رفتن و یک مومیایی مصری ۳۰۰۰ ساله به اسم نسیامون را پیدا کردند و آوردند و از حنجرهی او تصاویر سی تی اسکن تهیه کردند. ناگفته نماند که این نسیامون کاهن معبدی هم بوده است. البته اینکه او مومیایی بود مهمتر از این بود که کاهن معبد بوده است، وگرنه صدای یک کاهن کمتر، بهتر. لازم بود که شکل بافت نرم او مشخص باشد تا بتوان از تصویر سه بعدی و کامل حنجرهاش، با استفاده از پرینتر سه بعدی، حنجرهاش را دوباره بسازند. وقتی حنجرهی او را ساختند، توانستند یک صدای مصوت مانند از حنجرهی مبارک این کاهن معبد تولید کنند. گویی روح کاهن معبد احضار شده و در این حنجره دمیده شده باشد. خیلی علمی و دقیق.
- ابا اباد
@AbaEbad
👍3❤2
پیش درآمد : چون قبلا دسته بندی انواع متفکرین را به لحاظ اصالت ارائه داده بودم، از بابت حفظ تقارن، احساس کردم که نیاز است یک دسته بندی از نامتفکرین نیز در اینجا ارائه دهم. البته که دستههای نامتفکرین همچون اجناس فیک متنوع است. اما ترجیح دادم که این هم مانند آن دسته بندی، شامل سه دسته باشد.
سه دستهی نامتفکر:
دستهی اول (نامتفکر نهیلیست) : من خیلی فکر کردم و اصطلاحی بهتر از نهیلیست برای این نامتفکرین پیدا نکردم. البته مراد در اینجا هیچ انگاری و پوچ انگاری به معنای متداول آن در فلسفه نیست. مقصود من در اینجا نوع نامتفکرینیست که دست به قلم نمیبرند و چیزی به جامعهی خود عرضه نمیکنند. این نامتفکرین درون خودشان غرق شده اند و این عدم ارتباط با اجتماع و انزوا را یک ارزش تلقی میکنند. یا اینکه وقتی دست به قلم میشوند، چنان پیچیده مینویسند که هیچکس متوجه نوشتههای آنان نمیشود. یا اینکه نگاهش به موضوعات چنان ایدهآل است که هیچ نسبتی با واقعیت ندارد. از این بابت اسم آنها را نهیلیسم گذاشتم که از آنجایی که کسی نمیتواند آنها را بشناسد، آنها انگار خودشان هم وجود ندارند و هیچ هستند. کسی جز دوستان نزدیکشان آنها را نمیشناسد و همواره درون غار خودشان پنهان شده اند و به خودشان زحمت نداده و هیچ تکانی نمیخورند.
دستهی دوم(نامتفکر ماکیاولیست) : ماکیاولی هم متفکر بود، اما اسمش خیلی بد در رفت. چرا؟ او بخصوص به خاطر کتاب مشهورش یعنی شهریار، بین اندیشمندان بدنام شد. بسیاری بر این باورند که او کتاب شهریار را در خوشامد دودمان مدیچی که آنموقع حاکم فلورانس بودند نوشت. او حتی این کتاب را به دودمان مدیچی تقدیم کرد، اما نتیجهی عکس گرفت و خانوادهی مدیچی نوشتههای او در این کتاب و بخصوص تقدیم این کتاب به خودشان را نوعی طعنه به حساب آوردند و احساس کردند به آنها توهین شده است و هیچ چیزی عائد ماکیاولی نشد. پس نامتفکر ماکیاولیست از نظر من نامتفکریست که در خوشامد قدرت حاکم مینویسد. شما هر مقطع زمانی را که نگاه کنید در همین ایران خودمان همواره از این نامتفکران داشته ایم. اما راستش را بخواهید نامتفکری که از طریق تملق و حمایت از قدرت حاکم برای کسب قدرت و ثروت تلاش میکند، دست آخر حتی اگر بتواند آنها را به دست آورد، اما تاریخ از او به نیکی یاد نخواهد کرد، چه رسد به اینکه از او به عنوان متفکر یاد کند.
دستهی سوم (نامتفکر پوپولیست) : ما اصطلاح پوپولیست را معمولا برای سیاستمدارانی به کار میبریم که حرفهای پوچ و بی معنی زده و چپ و راست وعدههای بی مبنا و توخالی به این و آن میدهند. اما خب دستهای از نامتفکرین نیز برای کسب محبوبیت و مشهوریت، حرفهایی میزنند و چیزهایی مینویسند که دل مردم را خوش کند و مردم دور و برشان جمع شوند. فرض کنید پنجاه سال قبل که جامعهی ایران به شدت سنتی و مذهبی بود، یک متفکر علیرغم اینکه میدانست این سنت زدگی و همچنین مذهب زدگی، کشورمان را چقدر عقب انداخته، باز هم از ترس اینکه طرفدارانش را از دست بدهد، در رثای سنت و مذهب میگفت و مینوشت. او میدانست که اگر مانند احمد کسروی و صادق هدایت به سنت و مذهب حمله کند، به سرعت منفور مردم میشد. در مقابل اگر در ستایش سنت و مذهب بنویسد، حتما مردم به او اقبال بیشتری نشان میدهند. آیا میتوان کسی که همواره همنظر تودههاست را متفکر نامید؟
و اما در پایان باید اذعان کرد که متاسفانه کشور ما متفکرین خوبی نداشته است و غالب متفکرین ما به یکی از این دستههای نامتفکر فوق تعلق داشته اند.
- ابا اباد
@AbaEbad
سه دستهی نامتفکر:
دستهی اول (نامتفکر نهیلیست) : من خیلی فکر کردم و اصطلاحی بهتر از نهیلیست برای این نامتفکرین پیدا نکردم. البته مراد در اینجا هیچ انگاری و پوچ انگاری به معنای متداول آن در فلسفه نیست. مقصود من در اینجا نوع نامتفکرینیست که دست به قلم نمیبرند و چیزی به جامعهی خود عرضه نمیکنند. این نامتفکرین درون خودشان غرق شده اند و این عدم ارتباط با اجتماع و انزوا را یک ارزش تلقی میکنند. یا اینکه وقتی دست به قلم میشوند، چنان پیچیده مینویسند که هیچکس متوجه نوشتههای آنان نمیشود. یا اینکه نگاهش به موضوعات چنان ایدهآل است که هیچ نسبتی با واقعیت ندارد. از این بابت اسم آنها را نهیلیسم گذاشتم که از آنجایی که کسی نمیتواند آنها را بشناسد، آنها انگار خودشان هم وجود ندارند و هیچ هستند. کسی جز دوستان نزدیکشان آنها را نمیشناسد و همواره درون غار خودشان پنهان شده اند و به خودشان زحمت نداده و هیچ تکانی نمیخورند.
دستهی دوم(نامتفکر ماکیاولیست) : ماکیاولی هم متفکر بود، اما اسمش خیلی بد در رفت. چرا؟ او بخصوص به خاطر کتاب مشهورش یعنی شهریار، بین اندیشمندان بدنام شد. بسیاری بر این باورند که او کتاب شهریار را در خوشامد دودمان مدیچی که آنموقع حاکم فلورانس بودند نوشت. او حتی این کتاب را به دودمان مدیچی تقدیم کرد، اما نتیجهی عکس گرفت و خانوادهی مدیچی نوشتههای او در این کتاب و بخصوص تقدیم این کتاب به خودشان را نوعی طعنه به حساب آوردند و احساس کردند به آنها توهین شده است و هیچ چیزی عائد ماکیاولی نشد. پس نامتفکر ماکیاولیست از نظر من نامتفکریست که در خوشامد قدرت حاکم مینویسد. شما هر مقطع زمانی را که نگاه کنید در همین ایران خودمان همواره از این نامتفکران داشته ایم. اما راستش را بخواهید نامتفکری که از طریق تملق و حمایت از قدرت حاکم برای کسب قدرت و ثروت تلاش میکند، دست آخر حتی اگر بتواند آنها را به دست آورد، اما تاریخ از او به نیکی یاد نخواهد کرد، چه رسد به اینکه از او به عنوان متفکر یاد کند.
دستهی سوم (نامتفکر پوپولیست) : ما اصطلاح پوپولیست را معمولا برای سیاستمدارانی به کار میبریم که حرفهای پوچ و بی معنی زده و چپ و راست وعدههای بی مبنا و توخالی به این و آن میدهند. اما خب دستهای از نامتفکرین نیز برای کسب محبوبیت و مشهوریت، حرفهایی میزنند و چیزهایی مینویسند که دل مردم را خوش کند و مردم دور و برشان جمع شوند. فرض کنید پنجاه سال قبل که جامعهی ایران به شدت سنتی و مذهبی بود، یک متفکر علیرغم اینکه میدانست این سنت زدگی و همچنین مذهب زدگی، کشورمان را چقدر عقب انداخته، باز هم از ترس اینکه طرفدارانش را از دست بدهد، در رثای سنت و مذهب میگفت و مینوشت. او میدانست که اگر مانند احمد کسروی و صادق هدایت به سنت و مذهب حمله کند، به سرعت منفور مردم میشد. در مقابل اگر در ستایش سنت و مذهب بنویسد، حتما مردم به او اقبال بیشتری نشان میدهند. آیا میتوان کسی که همواره همنظر تودههاست را متفکر نامید؟
و اما در پایان باید اذعان کرد که متاسفانه کشور ما متفکرین خوبی نداشته است و غالب متفکرین ما به یکی از این دستههای نامتفکر فوق تعلق داشته اند.
- ابا اباد
@AbaEbad
❤7
نمیدانم که آیا شما فیلم ترومن شو محصول سال ۱۹۹۸ و به کارگردانی پیتر ویر را دیده اید یا نه؟ البته در این نوشتار با خطر اسپویل شدن فیلم مواجه نیستید. چون این فیلم به غیر از پایان آن، چیزی برای اسپویل شدن ندارد. ما در این فیلم با فردی به نام ترومن مواجه هستیم که در یک دنیای کوچک زندانی شده است و از بدو تولد، زندگی او در تمام ساعات شبانه روز فیلمبرداری میشود و به صورت زنده به تمام مردم جهان نمایش داده میشود. تمام شخصیتهایی که ترومن هر روز با آنها سر و کار دارد، در واقع بخشی از یک فیلم کارگردانی شده هستند. یعنی همه در حال اجرای نمایشی هستند که ترومن باور کند که یک زندگی واقعی و آزادانه در یک دنیای واقعی دارد. اما همه به جز خود ترومن از این واقعیت خبر دارند که این یک نمایش است و اینجا هم یک زندان بزرگ است و نه همهی دنیا. همه با هم هماهنگ هستند تا ترومن را گول بزنند که این زندگی واقعیست. از دوست صمیمیاش گرفته تا همکارانش و همسرش و حتی مادر او، همگی بخشی از این آزمایش هستند و مجری این آزمایش هم، کارگردان آن است.
خارج از این دنیایی که ترومن در آن زندگی میکند، انسانهایی در حال تماشای این فیلم مهیج هستند، یعنی فیلم زندگی ترومن را به طور زنده تماشا میکنند. هرچند ژانر این فیلم کاملا علمی تخیلیست، اما انسان وقتی این فیلم را تماشا میکند، برای لحظاتی این موضوع ذهنش را مشغول میکند که آیا من هم درون یک نمایش هستم و تمام کسانی که اطراف خودم میبینم همگی بخشی از این نمایش هستند؟ آیا من نیز همچون ترومن تحت نظر یک کارگردان هستم که او این صحنهها را کارگردانی میکند تا فیلم خوبی از من و زندگیام ساخته شود؟ آیا این افرادی که من هر روز در اطراف خودم میبینم، اینها همگی با هم چیزی را میدانند که من یک نفر نمیدانم؟ آیا من هم درون زندانی بزرگ قرار دارم که روحم هم از آن خبر ندارد و تمام لحظات زندگیام فیلمبرداری میشود؟ آیا من راهی دارم که بفهمم اینها واقعیست و یا نمایشیست که برای فریب من ترتیب داده شده است؟ راستش راههای زیادی وجود دارد که ببینیم آیا اینها نمایش است یا نه؟ ما خیلی راحت میتوانیم متوجه بشویم که نه دیگران چیز خاصی نمیدانند و بخشی از پروژهی خاصی نیستند که در حال فریب ماست.
اما اینکه آیا ما در یک زندان بزرگ هستیم یا نه، این خیلی واضح است که هستیم، فقط لازم است که کمی دقت کنیم. این زندان اصلا در و دیواری ندارد، اما ما درون آن زندگی میکنیم و اسمش زندان بافتارها و ساختارهای اجتماعیست. ما اکنون درون ساختارهای اجتماعی قرار داریم که خودمان نقشی در ایجاد آنها نداشتهایم، اما انگار ملزمیم که به آنها تن بدهیم. خیلی از چیزهایی که ما طبیعی قلمداد میکنیم، از این بابت طبیعی شده اند که ما آنها را بارها و بارها دیدهایم. اینکه اینطور لباس بپوشیم. اینکه اینطور کار کنیم و اینطور پول در بیاوریم و اینطور خرج کنیم. اینکه خانواده تشکیل دهیم. اینکه صاحب فرزند شویم. اینکه سفر کنیم. اینکه به دانشگاه برویم و هزاران مثال دیگر. همهی اینها مثالهایی از چیزهاییست که طبیعی نیستند اما ما آنها را طبیعی میپنداریم. اما ما برای خودمان راه فراری از آنها نیز نمیبینیم. کسی که بتواند از این ساختارها و چارچوبها خارج شود، برای ما خیلی عجیب و حتی زننده است. پس میتوان ادعا کرد که ما نیز همچون ترومن در این زندان زندگی میکنیم. اما موضوع این است که کی شهامت این را پیدا میکنیم که در را باز کرده و از این ساختارهای سخت خارج شویم؟
- ابا اباد
@AbaEbad
خارج از این دنیایی که ترومن در آن زندگی میکند، انسانهایی در حال تماشای این فیلم مهیج هستند، یعنی فیلم زندگی ترومن را به طور زنده تماشا میکنند. هرچند ژانر این فیلم کاملا علمی تخیلیست، اما انسان وقتی این فیلم را تماشا میکند، برای لحظاتی این موضوع ذهنش را مشغول میکند که آیا من هم درون یک نمایش هستم و تمام کسانی که اطراف خودم میبینم همگی بخشی از این نمایش هستند؟ آیا من نیز همچون ترومن تحت نظر یک کارگردان هستم که او این صحنهها را کارگردانی میکند تا فیلم خوبی از من و زندگیام ساخته شود؟ آیا این افرادی که من هر روز در اطراف خودم میبینم، اینها همگی با هم چیزی را میدانند که من یک نفر نمیدانم؟ آیا من هم درون زندانی بزرگ قرار دارم که روحم هم از آن خبر ندارد و تمام لحظات زندگیام فیلمبرداری میشود؟ آیا من راهی دارم که بفهمم اینها واقعیست و یا نمایشیست که برای فریب من ترتیب داده شده است؟ راستش راههای زیادی وجود دارد که ببینیم آیا اینها نمایش است یا نه؟ ما خیلی راحت میتوانیم متوجه بشویم که نه دیگران چیز خاصی نمیدانند و بخشی از پروژهی خاصی نیستند که در حال فریب ماست.
اما اینکه آیا ما در یک زندان بزرگ هستیم یا نه، این خیلی واضح است که هستیم، فقط لازم است که کمی دقت کنیم. این زندان اصلا در و دیواری ندارد، اما ما درون آن زندگی میکنیم و اسمش زندان بافتارها و ساختارهای اجتماعیست. ما اکنون درون ساختارهای اجتماعی قرار داریم که خودمان نقشی در ایجاد آنها نداشتهایم، اما انگار ملزمیم که به آنها تن بدهیم. خیلی از چیزهایی که ما طبیعی قلمداد میکنیم، از این بابت طبیعی شده اند که ما آنها را بارها و بارها دیدهایم. اینکه اینطور لباس بپوشیم. اینکه اینطور کار کنیم و اینطور پول در بیاوریم و اینطور خرج کنیم. اینکه خانواده تشکیل دهیم. اینکه صاحب فرزند شویم. اینکه سفر کنیم. اینکه به دانشگاه برویم و هزاران مثال دیگر. همهی اینها مثالهایی از چیزهاییست که طبیعی نیستند اما ما آنها را طبیعی میپنداریم. اما ما برای خودمان راه فراری از آنها نیز نمیبینیم. کسی که بتواند از این ساختارها و چارچوبها خارج شود، برای ما خیلی عجیب و حتی زننده است. پس میتوان ادعا کرد که ما نیز همچون ترومن در این زندان زندگی میکنیم. اما موضوع این است که کی شهامت این را پیدا میکنیم که در را باز کرده و از این ساختارهای سخت خارج شویم؟
- ابا اباد
@AbaEbad
❤7
شما فیزیک ذرات یا همان particle physics را دوست دارید؟ به احتمال زیاد بله، بالاخره این حوزه دقیقترین نظریات تاریخ علم بشر را در خود جای داده است. اما حوزهی فیزیک ناذرات را چطور؟ حتما میپرسید فیزیک ناذرات چیست؟ فیزیک ذرات یا unparticle physics شاخهی جدیدی از فیزیک نظریست که البته هنوز مشاهدات تجربی آن را تایید نکرده است. پس اکنون میتوان آن را ذیل متافیزیک در نظر گرفت. ممکن است در آینده شواهد تجربی برای آن بدست آید و البته آن روز، تحول بزرگی در فیزیک رقم خواهد خورد، اما فعلا شواهد تجربی برای آن یافت نشده است. البته اینکه مشاهدات تجربی وجود آن را تایید نکرده، بدین معنا نیست که ما بدون هیچ سرنخی به سراغ آن رفته باشیم. پس قضیه از چه قرار است؟ اجازه دهید که ابتدا ببینیم که در فیزیک ذرات، ما با چه چیزی سر و کار داریم. در نظریهی میدانهای کوانتومی، هر ذره را میتوان به عنوان برانگیختگی کوانتومی یک میدان کوانتومی در نظر گرفت. این میدان در همه جا وجود دارد و صرفا وقتی انرژی کافی به این میدان داده شود، ذراتی از آن میدان به وجود میآید.
پس ما باید به یک میدان کوانتومی میزانی از انرژی بدهیم تا ذرهی مربوط به آن میدان ایجاد شود. این انرژی را باید از کجا بدهیم؟ از یک میدان دیگر. یعنی یک ذره در یک میدان نابود شود و ذرهی دیگری در میدان دیگر، ایجاد گردد. میزان انرژی که برای ایجاد یک ذره باید به آن میدان بدهیم، متناسب با جرم آن ذره است. چرا؟ چون ای برابر با ام سی دو (E =mc^2). این همان کاریست که ما در شتابدهندههای ذرات انجام میدهیم. تعدادی ذرهی پرشتاب با هم برخورد میکنند و تعدادی ذرهی دیگر ایجاد میشوند. اما وقتی ما در شتابدهندههای ذرات، ذرات جدید تولید میکنیم، میبینیم که در نتیجهی برخورد، تعدادی ذرات (یا بگوییم حالات) نامرئی ایجاد میشود که تعداد آنها غیرصحیح (مثلا اعشاری) است. یعنی مثلا میبینیم در نتیجهی برخورد، علاوه بر تعدادی ذرات که مشاهده میکنیم، مثلا تعداد ۱۳/۴۲ ذرهای وجود دارد که مستقیما مشاهده نمیکنیم، اما اثرش را در توزیع انرژی میبینیم. اما این یعنی چه؟ ما باید یا ۱۳ ذره داشته باشیم یا ۱۴ ذره. تعداد ۱۳/۴۲ ذره دیگر چه صیغهایست؟ برای پاسخ به این سوال، بعضی از فیزیکدانان مانند هاوارد گئورگی، نظریات میدانهای همدیس (conformal field theories) مانند فیزیک ناذرات را ارائه کرده اند.
حالا با این مقدمه میتوانیم بپرسیم فیزیک ناذرات با فیزیک ذرات چه تفاوتی دارد؟ ببینید ما در فیزیک ذرات، در ابعاد مختلف با ساختارهای مختلفی روبرو هستیم. مثلا اگر داخل یک باکس، چند الکترون قرار دهیم، وقتی که روی باکس زوم کنیم و وقتی که زوم اوت کنیم، دو پدیدهی متفاوت میبینیم که قوانین متفاوتی بر آنها حاکم است و میتوانیم این دو حالت را از یکدیگر تفکیگ کنیم. اما ممکن است بخشی از فیزیک باشد که بستگی به ابعاد نداشته باشد و ما هرچقدر زوم کنیم، باز همان ساختار را ببینیم، چیزی شبیه فراکتالها که ما هرچقدر زوم کنیم یا به عبارت دیگر سطح انرژی را تغییر دهیم، باز هم همان ساختار را میبینیم. میتوانیم این تئوریها را تئوریهای بیبعد هم بنامیم. حالا ما چه انرژی کمی بدهیم و یا انرژی زیادی بدهیم، ما باز هم همان ساختار را مشاهده میکنیم. هاوارد گئورگی در سال ۲۰۰۷ این نظریه را مطرح کرد که ممکن است بخشهایی از فیزیک همانند فراکتلها اینچنین باشد. او همچنین نشان داد که فیزیک ناذرات میتواند مسالهی تعداد غیرصحیح ذرات را نیز حل کند.
- ابا اباد
@AbaEbad
پس ما باید به یک میدان کوانتومی میزانی از انرژی بدهیم تا ذرهی مربوط به آن میدان ایجاد شود. این انرژی را باید از کجا بدهیم؟ از یک میدان دیگر. یعنی یک ذره در یک میدان نابود شود و ذرهی دیگری در میدان دیگر، ایجاد گردد. میزان انرژی که برای ایجاد یک ذره باید به آن میدان بدهیم، متناسب با جرم آن ذره است. چرا؟ چون ای برابر با ام سی دو (E =mc^2). این همان کاریست که ما در شتابدهندههای ذرات انجام میدهیم. تعدادی ذرهی پرشتاب با هم برخورد میکنند و تعدادی ذرهی دیگر ایجاد میشوند. اما وقتی ما در شتابدهندههای ذرات، ذرات جدید تولید میکنیم، میبینیم که در نتیجهی برخورد، تعدادی ذرات (یا بگوییم حالات) نامرئی ایجاد میشود که تعداد آنها غیرصحیح (مثلا اعشاری) است. یعنی مثلا میبینیم در نتیجهی برخورد، علاوه بر تعدادی ذرات که مشاهده میکنیم، مثلا تعداد ۱۳/۴۲ ذرهای وجود دارد که مستقیما مشاهده نمیکنیم، اما اثرش را در توزیع انرژی میبینیم. اما این یعنی چه؟ ما باید یا ۱۳ ذره داشته باشیم یا ۱۴ ذره. تعداد ۱۳/۴۲ ذره دیگر چه صیغهایست؟ برای پاسخ به این سوال، بعضی از فیزیکدانان مانند هاوارد گئورگی، نظریات میدانهای همدیس (conformal field theories) مانند فیزیک ناذرات را ارائه کرده اند.
حالا با این مقدمه میتوانیم بپرسیم فیزیک ناذرات با فیزیک ذرات چه تفاوتی دارد؟ ببینید ما در فیزیک ذرات، در ابعاد مختلف با ساختارهای مختلفی روبرو هستیم. مثلا اگر داخل یک باکس، چند الکترون قرار دهیم، وقتی که روی باکس زوم کنیم و وقتی که زوم اوت کنیم، دو پدیدهی متفاوت میبینیم که قوانین متفاوتی بر آنها حاکم است و میتوانیم این دو حالت را از یکدیگر تفکیگ کنیم. اما ممکن است بخشی از فیزیک باشد که بستگی به ابعاد نداشته باشد و ما هرچقدر زوم کنیم، باز همان ساختار را ببینیم، چیزی شبیه فراکتالها که ما هرچقدر زوم کنیم یا به عبارت دیگر سطح انرژی را تغییر دهیم، باز هم همان ساختار را میبینیم. میتوانیم این تئوریها را تئوریهای بیبعد هم بنامیم. حالا ما چه انرژی کمی بدهیم و یا انرژی زیادی بدهیم، ما باز هم همان ساختار را مشاهده میکنیم. هاوارد گئورگی در سال ۲۰۰۷ این نظریه را مطرح کرد که ممکن است بخشهایی از فیزیک همانند فراکتلها اینچنین باشد. او همچنین نشان داد که فیزیک ناذرات میتواند مسالهی تعداد غیرصحیح ذرات را نیز حل کند.
- ابا اباد
@AbaEbad
👍3👏3