Aba Ebad | اَبا اِباد
فرض کنید یک روز شما تصمیم میگیرید که ببینید مهمترین دغدغهی انسانها در عصر حاضر چیست. شاید راحت ترین و در دسترس ترین جایی که انسان ها را از اقصی نقاط جهان در آنجا پیدا کرد، همین شبکههای اجتماعی باشد. مثلا اینستاگرام را انتخاب میکنید و میگویید چون حدود…
درودها
یکی از دوستان مخاطب کانال نقدی بر ترجمهی سیستم trigger به عنوان سیستم قلاب وارد کرده اند که به نظر من هم وارد است. اگر ترجمهی فارسی بهتری برای این واژه سراغ دارید، لطفا در دایرکت کانال اطلاع دهید.
با تشکر
ابا اباد
یکی از دوستان مخاطب کانال نقدی بر ترجمهی سیستم trigger به عنوان سیستم قلاب وارد کرده اند که به نظر من هم وارد است. اگر ترجمهی فارسی بهتری برای این واژه سراغ دارید، لطفا در دایرکت کانال اطلاع دهید.
با تشکر
ابا اباد
چرا رمان بخوانیم؟ در زندگی چند نفر این اتفاقات داخل رمانها رخ میدهد؟ مگر چند نفر در جهان مثل راسکولنیکوف در جنایت و مکافات، مرتکب قتل میشوند که بخواهند به شرایط بعد از آن فکر کنند؟ چه کسی زندگی کوزت و ژان والژان در بینوایان را تجربه میکند؟ چه کسی صبح از خواب بیدار شده و مانند گرگور سامسا در مسخ، به یک سوسک بزرگ تبدیل شده است؟ چه کسی داش آکل را دیده است؟ آیا شما مانند پیر بزوخوف وارد جنگ ناپئون میشوید و در مسکو سرگردان خواهید شد که بخواهید جنگ و صلح را بخوانید؟ چه کسی با هواپیمای تک نفره اش داخل صحرای آفریقا سقوط میکند که بخواهد کتاب زمین انسانها را بخواند؟ چه کسی در حال فرار از میدان نبرد، داخل واگنی پر از باروت میخوابد که بخواهد وداع با اسلحه را بخواند؟ چه کسی مثل ایوان ایلیچ چنین زندگی سختی را تجربه میکند که هیچ یار و یاوری در زندگی نداشته باشد؟ اگر ما هیچوقت در این شرایط قرار نمیگیریم و یا میدانیم هم که قرار نخواهیم گرفت، پس چرا باید این رمانها را بخوانیم؟ آیا رمان فقط یک کالای سرگرمیست که مدتی سر ما را گرم کند؟
قطعا خیر. مطمئنا نویسندگان این آثار بزرگ ادبی هدفی بزرگتر از سرگرمی ما را دنبال میکردهاند. تولستوی هزاران صفحه رمان ننوشته که ما سرگرم بشویم. یا صادق هدایت بیکار نبوده که این داستانها را بنویسد و به خاطر نوشتههایش بسیار به دردسر بیافتد، صرفا به این دلیل که میخواسته ما را سرگرم کند. حالا اگر هدف این رمانها سرگرمی نبوده است، و از طرف دیگر این رمانها در بسیاری موارد منعکس کنندهی حوادث و تجربیات زندگی تک تک ما نیست، پس این رمانها چه هدفی را دنبال میکند و چه کاربردی دارد؟ این رمانها در واقع toy model یا مدلهای اسباب بازی هستند. یعنی چه؟ اجازه دهید با یک تمثیل به این موضوع بپردازیم. شما وقتی وارد یکی از رشتههای علمی میشوید و به تحصیل میپردازید، در خلال دروس آکادمیک مثالهایی را میبینید که ربط زیادی به واقعیت ندارد. مثلا مسالهی پیشبینی حرکت یک پرتابه را دارید. با یک سری معادلات، شما مسیر حرکت یک جسم را پیشبینی میکنید و همچنین پیشبینی میکنید که این جسم تا چه ارتفاعی بالا میرود و بعد چقدر زمان طول میکشد تا دوباره به روی زمین برسد.
شما صدها مسالهی اینچنینی را حل میکنید، اما آیا با همان محاسبات میتوانید پرتاب یک موشک ناسا را نیزپیشبینی کنید؟ قطعا خیر. چون شما در تمام آن مسائل، سادهترین حالت را در نظر گرفته بودید و مساله را حل میکردید. شما بسیاری از پارامترهای موثر را در آن مسائل نادیده میگرفتید. اما آیا این بدان معناست که آن مسائل بیفایده بودند؟ خیر آن مسائل داشتند شما را برای حل مسائل پیچیدهتر آماده میکردند و به قولی toy model بودند که شما با آنها بازی کنید تا اینکه ورزیده شده و با مسائل واقعی کلنجار بروید. در مورد رمانها نیز همین موضوع برقرار است. مسائل مطرح شده در رمانها، ممکن است مسائل زندگی واقعی روزمرهی ما نباشد. ممکن است هیچکدام از چیزهایی که در پاراگراف اول گفته شد، در زندگی ما رخ ندهد. اما آن رمانها و آن داستانها، مثل همین مدلهای اسباب بازی، ما را برای مواجهه با مسائل زندگی واقعی آماده میکند. کسی در زندگیاش مثل گرگور سامسا صبح به هیات یک سوسک بزرگ از خواب بیدار نمیشود، اما خیلیها همان رنج و دوری و بیمهری از خانوادهشان را حس میکنند. حالا کافکا به آنها یادآور میشود که این شکل سادهای از زندگی توست، تو باید بیدار شوی و به خودت نگاه کنی.
- ابا اباد
@AbaEbad
قطعا خیر. مطمئنا نویسندگان این آثار بزرگ ادبی هدفی بزرگتر از سرگرمی ما را دنبال میکردهاند. تولستوی هزاران صفحه رمان ننوشته که ما سرگرم بشویم. یا صادق هدایت بیکار نبوده که این داستانها را بنویسد و به خاطر نوشتههایش بسیار به دردسر بیافتد، صرفا به این دلیل که میخواسته ما را سرگرم کند. حالا اگر هدف این رمانها سرگرمی نبوده است، و از طرف دیگر این رمانها در بسیاری موارد منعکس کنندهی حوادث و تجربیات زندگی تک تک ما نیست، پس این رمانها چه هدفی را دنبال میکند و چه کاربردی دارد؟ این رمانها در واقع toy model یا مدلهای اسباب بازی هستند. یعنی چه؟ اجازه دهید با یک تمثیل به این موضوع بپردازیم. شما وقتی وارد یکی از رشتههای علمی میشوید و به تحصیل میپردازید، در خلال دروس آکادمیک مثالهایی را میبینید که ربط زیادی به واقعیت ندارد. مثلا مسالهی پیشبینی حرکت یک پرتابه را دارید. با یک سری معادلات، شما مسیر حرکت یک جسم را پیشبینی میکنید و همچنین پیشبینی میکنید که این جسم تا چه ارتفاعی بالا میرود و بعد چقدر زمان طول میکشد تا دوباره به روی زمین برسد.
شما صدها مسالهی اینچنینی را حل میکنید، اما آیا با همان محاسبات میتوانید پرتاب یک موشک ناسا را نیزپیشبینی کنید؟ قطعا خیر. چون شما در تمام آن مسائل، سادهترین حالت را در نظر گرفته بودید و مساله را حل میکردید. شما بسیاری از پارامترهای موثر را در آن مسائل نادیده میگرفتید. اما آیا این بدان معناست که آن مسائل بیفایده بودند؟ خیر آن مسائل داشتند شما را برای حل مسائل پیچیدهتر آماده میکردند و به قولی toy model بودند که شما با آنها بازی کنید تا اینکه ورزیده شده و با مسائل واقعی کلنجار بروید. در مورد رمانها نیز همین موضوع برقرار است. مسائل مطرح شده در رمانها، ممکن است مسائل زندگی واقعی روزمرهی ما نباشد. ممکن است هیچکدام از چیزهایی که در پاراگراف اول گفته شد، در زندگی ما رخ ندهد. اما آن رمانها و آن داستانها، مثل همین مدلهای اسباب بازی، ما را برای مواجهه با مسائل زندگی واقعی آماده میکند. کسی در زندگیاش مثل گرگور سامسا صبح به هیات یک سوسک بزرگ از خواب بیدار نمیشود، اما خیلیها همان رنج و دوری و بیمهری از خانوادهشان را حس میکنند. حالا کافکا به آنها یادآور میشود که این شکل سادهای از زندگی توست، تو باید بیدار شوی و به خودت نگاه کنی.
- ابا اباد
@AbaEbad
❤4👍3
تشخیص زودهنگام بسیاری از بیماریها، تاثیر قابل توجهی در درمان موثر آنها دارد. به عنوان مثال، با تشخیص سرطان سینه در مراحل اولیه، شانس موفقیت روشهای درمانی بالای ۹۰ درصد است. اما اگر دیر تشخیص داده شده و سرطان وارد مراحل پیشرفتهی خودش شده باشد، شانس موفقیت درمان به زیر ۳۰ درصد میرسد. با پیشرفت سرطان در بدن بیمار، روشهای درمانی نیز رفته رفته، تهاجمیتر، پیچیدهتر و گرانتر میشود. به همین خاطر نیز بسیاری از بیمههای سلامت در سراسر جهان، افراد تحت پوشش خودشان را ملزم میکنند تا در برنامههای چکاپ دورهای شرکت کنند. در بسیاری موارد، اگر فرد از شرکت در این چکاپهای دورهای خاصی امتناع ورزد، شرکت بیمه طبق قرارداد اولیه، آن قسمت از بیماریهای مربوط به همان چکاپها را برای فرد حذف میکند یا پشتیبانیاش را کاهش میدهد. مثلا در آلمان اگر فرد در سال حداقل یک بار برای چکاپ دندانهایش، به دندانپزشک مراجعه نکند، شرکت بیمه، بیمهی دندان را از لیست بیمههای او حذف میکند یا فقط هزینههای پایهای را میپرادزد.
شرکت بیمه ترجیح میدهد که مرتبا هزینهی چکاپ را پوشش دهد، اما وارد هزینهی درمانهای پیچیده و پیشرفته نشود. البته این مساله برای خود بیمار نیز حائز اهمیت است تا رنج کمتری بکشد و آسیب کمتری ببیند. اما این چکاپهای دورهای نیز تنها تا حدی موثر است. ممکن است فرد تنها مدت کوتاهی بعد از آخرین چکاپ کامل، به یک بیماری دچار شده باشد. در این حالت تا سال بعد که او دوباره برای چکاپ مراجعه کند، بیماری پیشرفت کرده و سلامت شخص را به خطر میاندازد. همچنین در مورد بیماریهای مسری، عدم تشخیص زودهنگام بیماری، خطر سرایت بیماری به دیگران و شیوع یک بیماری مسری را افزایش میدهد. به این شکل هم سلامت عمومی به خطر میافتد و هم اینکه هزینهی بالایی بر کل سیستم درمانی تحمیل میشود. میبینیم که تشخیص زودهنگام بیماریها از هر طرف که نگاه کنیم، بازی نه تنها دو سر برد، بلکه چند سر برد است. هم خود فرد، هم بیمه گذار و هم جامعه از این تشخیص زودهنگام سود میبرند. از طرف دیگر، بعضی از این روشهای تشخیص چندان هم بیخطر نیست و فقط در مواردی تجویز میشود که واقعا فرد مشکوک به یک بیماری باشد.
اما حالا ما در عصر تکنولوژی زندگی میکنیم. اکنون روشهای تشخیص سریع و ایمن، برای بسیاری از بیماریها توسعه یافته است. برای برخی بیماریها، سنسورهایی وجود دارد که به صورت لحظهای، میتواند سلامت بیمار را رصد کند. حالا تصور کنید با پیشرفت بیشتر تکنولوژی به خصوص در بخش تشخیص بیماریها، و همچنین به کارگیری الگوریتمهای یادگیری ماشین و همچنین الگوریتمهای هوش مصنوعی، تشخیص بیماریها از روی یک سری اطلاعات که از بدن فرد به دست میآید، رفته رفته ساده تر و موثرتر خواهد شد. آنوقت ممکن است روزی برسد که مثلا ساعت مچی هوشمند در دست ما، کار تشخیص را انجام داده و لحظه به لحظه، اطلاعات مربوط به وضعیت سلامت ما را به یک مرکز سلامت مخابره کند. این شاید سریعترین تشخیصها را به دست بدهد. آنوقت در کوتاهترین زمان ممکن، بیمه گذار از سلامت افراد تحت پوشش باخبر میشود و فورا از فرد میخواهد که درمان را آغاز کند. یک اشکال بزرگ وجود دارد و آن بحث حفظ حریم شخصیست. اما احتمالا در آن روز، شرکتهای بیمه این را به عنوان یک پیششرط قرارداد ذکر میکنند که فرد حتما تحت نظر چنین سیستم مراقبت شبانهروزی قرار بگیرد.
راستی آیا شما حاضرید که ساعتتان لحظه لحظه وضعیت سلامت شما را پایش و گزارش کند؟
- ابا اباد
@AbaEbad
شرکت بیمه ترجیح میدهد که مرتبا هزینهی چکاپ را پوشش دهد، اما وارد هزینهی درمانهای پیچیده و پیشرفته نشود. البته این مساله برای خود بیمار نیز حائز اهمیت است تا رنج کمتری بکشد و آسیب کمتری ببیند. اما این چکاپهای دورهای نیز تنها تا حدی موثر است. ممکن است فرد تنها مدت کوتاهی بعد از آخرین چکاپ کامل، به یک بیماری دچار شده باشد. در این حالت تا سال بعد که او دوباره برای چکاپ مراجعه کند، بیماری پیشرفت کرده و سلامت شخص را به خطر میاندازد. همچنین در مورد بیماریهای مسری، عدم تشخیص زودهنگام بیماری، خطر سرایت بیماری به دیگران و شیوع یک بیماری مسری را افزایش میدهد. به این شکل هم سلامت عمومی به خطر میافتد و هم اینکه هزینهی بالایی بر کل سیستم درمانی تحمیل میشود. میبینیم که تشخیص زودهنگام بیماریها از هر طرف که نگاه کنیم، بازی نه تنها دو سر برد، بلکه چند سر برد است. هم خود فرد، هم بیمه گذار و هم جامعه از این تشخیص زودهنگام سود میبرند. از طرف دیگر، بعضی از این روشهای تشخیص چندان هم بیخطر نیست و فقط در مواردی تجویز میشود که واقعا فرد مشکوک به یک بیماری باشد.
اما حالا ما در عصر تکنولوژی زندگی میکنیم. اکنون روشهای تشخیص سریع و ایمن، برای بسیاری از بیماریها توسعه یافته است. برای برخی بیماریها، سنسورهایی وجود دارد که به صورت لحظهای، میتواند سلامت بیمار را رصد کند. حالا تصور کنید با پیشرفت بیشتر تکنولوژی به خصوص در بخش تشخیص بیماریها، و همچنین به کارگیری الگوریتمهای یادگیری ماشین و همچنین الگوریتمهای هوش مصنوعی، تشخیص بیماریها از روی یک سری اطلاعات که از بدن فرد به دست میآید، رفته رفته ساده تر و موثرتر خواهد شد. آنوقت ممکن است روزی برسد که مثلا ساعت مچی هوشمند در دست ما، کار تشخیص را انجام داده و لحظه به لحظه، اطلاعات مربوط به وضعیت سلامت ما را به یک مرکز سلامت مخابره کند. این شاید سریعترین تشخیصها را به دست بدهد. آنوقت در کوتاهترین زمان ممکن، بیمه گذار از سلامت افراد تحت پوشش باخبر میشود و فورا از فرد میخواهد که درمان را آغاز کند. یک اشکال بزرگ وجود دارد و آن بحث حفظ حریم شخصیست. اما احتمالا در آن روز، شرکتهای بیمه این را به عنوان یک پیششرط قرارداد ذکر میکنند که فرد حتما تحت نظر چنین سیستم مراقبت شبانهروزی قرار بگیرد.
راستی آیا شما حاضرید که ساعتتان لحظه لحظه وضعیت سلامت شما را پایش و گزارش کند؟
- ابا اباد
@AbaEbad
👍3❤1
آیا حاضرید که ساعت مچی شما لحظه لحظه وضعیت سلامت شما را پایش و به سیستم جامع بهداشت و سلامت گزارش کند؟
Anonymous Poll
71%
بله
29%
خیر
توضیح نخست: شاید بتوان کشف ذرهی هیگز را بزرگترین کشف فیزیکی قرن بیست و یکم نامید. با پیدا شدن این ذره در شتابدهندهی سرن در سال ۲۰۱۲، معمای بزرگ منشا جرم در جهان هستی پاسخ داده شد. من در اینجا قصد ندارم خیلی به این موضوع و میدان هیگز بپردازم، اما هدف من یک جنبهی جالب از فرآیند کشف این ذره است. وجود میدان و ذرهی هیگز، در سال ۱۹۶۴ به صورت مستقل، توسط پیتر هیگز و تیمی دیگر به سرپرستی فرانسوا انگلرت و رابرت براوت، پیشبینی شده بود. ذره در سال ۲۰۱۲ در شتابدهندهی هادرونی بزرگ یا LHC کشف شد. اما رابرت براوت یک سال قبل از مشاهدهی این ذره، در سال ۲۰۱۱ درگذشت و هیچوقت شاهد کشف ذرهی هیگز و به ثمر رسیدن نتایج تحقیقاتش نبود. از آنجایی که جوایز نوبل فقط به افرادی تعلق میگیرد که در زمان انتخاب برندگان، در قید حیات باشند، تنها پیتر هیگز و فرانسوا انگلرت به این افتخار نائل آمدند و نوبل فیزیک ۲۰۱۳ را از آن خود ساختند که حقیقتا شایستهی دریافت آن بودند.
توضیح دوم: تصویر زیر صفحهی نخست اولین مقالهی مربوط به این کشف بزرگ در ژورنال Physics Letters B است. تعداد نویسندگان این مقاله قریب به ۳۰۰۰ نفر از ۱۳۰ دانشگاه و موسسهی تحقیقاتی از سرتاسر جهان، ذکر شده است. توجه کنید اسامی ۳۰۰۰ نفر به عنوان کسانی که در این پژوهش دخیل بودند، ذکر شده است. حتی مقاله به کسانی تقدیم شده که در این پروژه بودهاند و پیش از انتشار نتایج فوت شده اند. این خیلی طبیعیست. افراد زیادی با یکدیگر همکاری کردهاند تا چنین پژوهشی صورت بگیرد. از فیزیکدانان گرفته تا مهندسانی که با یکدیگر همکاری کردهاند تا دقیقترین آزمایش جهان را به انجام برسانن و یکی از بنیادینترین ذرات هستی را بیابند. چنین آزمایشی حتما که نمیتواند کار یک نفر و دو نفر باشد و یک تیم عظیم از متخصصان لازم است که چنین کار عظیمی به نتیجه برسد. از آنجایی که حقوق تک تک این افراد بایستی محترم شمرده شود، حتما میبایست نام آنها در این مقاله آورده شود و اسمشان در تاریخ علم ثبت گردد. این یک لطف یا باندبازی نیست، بلکه یک امر عادی و طبیعی در جامعهایست که حفاظت از حقوق افراد در آن اهمیت دارد.
توضیح سوم : مدتی قبل دیدم که یکی از اساتید یکی از بهترین دانشگاههای ایران، یک حرف احمقانه و چرندی راجع به این مقالهی کشف ذرهی هیگز زده است. این فرد گفته بود که بله این از همان مقالاتیست که بیخودی نام افراد زیادی روی آن نوشته اند، ولی معلوم است که خیلی از اینها کاری در این پژوهش نکرده اند. اتفاقا خودم مستقیما این استاد رانتی را میشناسم و میدانم که خودش جزو باندهای چاپ مقاله است. وقتی هرکدام از اعضای باند چاپ مقاله، یک مقالهی جدید چاپ میکند، اسم ده نفر دیگر که هیچ ربطی به آن پژوهش ندارند را ذیل مقاله میزند تا تعداد مقالات کل اعضای باند افزایش یابد. یعنی یک استاد رانتی (که امیدوارم در آینده شرشان از سر کشورم کم شود) که خودش ذیل مقالاتش اسم افراد بیربط را قطار میکند، ادعا میکند که سرن هم در چاپ این مقاله چنین خطایی مرتکب شده است.از طرف دیگر خود این شخص، بعضا اسم همکاران پژوهش را روی مقاله نمیزند و حق دانشجویانش را به این شکل ضایع میکند. وقتی کامنت ابلهانهی او را که فکر میکرد همه مثل خودش هستند میخواندم، یاد داستان بقال و طوطی از مثنوی معنوی مولانا افتادم و این دو بیت از ذهنم گذشت:
از قیاسش خنده آمد خلق را
کو چو خود پنداشت صاحبدلق را
کارِ پاکان را قیاس از خود مگیر
گرچه ماند در نبشتن شیر و شیر
- ابا اباد
@AbaEbad
توضیح دوم: تصویر زیر صفحهی نخست اولین مقالهی مربوط به این کشف بزرگ در ژورنال Physics Letters B است. تعداد نویسندگان این مقاله قریب به ۳۰۰۰ نفر از ۱۳۰ دانشگاه و موسسهی تحقیقاتی از سرتاسر جهان، ذکر شده است. توجه کنید اسامی ۳۰۰۰ نفر به عنوان کسانی که در این پژوهش دخیل بودند، ذکر شده است. حتی مقاله به کسانی تقدیم شده که در این پروژه بودهاند و پیش از انتشار نتایج فوت شده اند. این خیلی طبیعیست. افراد زیادی با یکدیگر همکاری کردهاند تا چنین پژوهشی صورت بگیرد. از فیزیکدانان گرفته تا مهندسانی که با یکدیگر همکاری کردهاند تا دقیقترین آزمایش جهان را به انجام برسانن و یکی از بنیادینترین ذرات هستی را بیابند. چنین آزمایشی حتما که نمیتواند کار یک نفر و دو نفر باشد و یک تیم عظیم از متخصصان لازم است که چنین کار عظیمی به نتیجه برسد. از آنجایی که حقوق تک تک این افراد بایستی محترم شمرده شود، حتما میبایست نام آنها در این مقاله آورده شود و اسمشان در تاریخ علم ثبت گردد. این یک لطف یا باندبازی نیست، بلکه یک امر عادی و طبیعی در جامعهایست که حفاظت از حقوق افراد در آن اهمیت دارد.
توضیح سوم : مدتی قبل دیدم که یکی از اساتید یکی از بهترین دانشگاههای ایران، یک حرف احمقانه و چرندی راجع به این مقالهی کشف ذرهی هیگز زده است. این فرد گفته بود که بله این از همان مقالاتیست که بیخودی نام افراد زیادی روی آن نوشته اند، ولی معلوم است که خیلی از اینها کاری در این پژوهش نکرده اند. اتفاقا خودم مستقیما این استاد رانتی را میشناسم و میدانم که خودش جزو باندهای چاپ مقاله است. وقتی هرکدام از اعضای باند چاپ مقاله، یک مقالهی جدید چاپ میکند، اسم ده نفر دیگر که هیچ ربطی به آن پژوهش ندارند را ذیل مقاله میزند تا تعداد مقالات کل اعضای باند افزایش یابد. یعنی یک استاد رانتی (که امیدوارم در آینده شرشان از سر کشورم کم شود) که خودش ذیل مقالاتش اسم افراد بیربط را قطار میکند، ادعا میکند که سرن هم در چاپ این مقاله چنین خطایی مرتکب شده است.از طرف دیگر خود این شخص، بعضا اسم همکاران پژوهش را روی مقاله نمیزند و حق دانشجویانش را به این شکل ضایع میکند. وقتی کامنت ابلهانهی او را که فکر میکرد همه مثل خودش هستند میخواندم، یاد داستان بقال و طوطی از مثنوی معنوی مولانا افتادم و این دو بیت از ذهنم گذشت:
از قیاسش خنده آمد خلق را
کو چو خود پنداشت صاحبدلق را
کارِ پاکان را قیاس از خود مگیر
گرچه ماند در نبشتن شیر و شیر
- ابا اباد
@AbaEbad
👍5❤1👏1
ما تنها چند قرن است که به مذموم بودن بردگی و برده داری پی بردهایم. تا همین چند قرن قبل، حکومتها، ادیان و دستگاههای فکری مختلف، بردگی و برده داری را محترم میشمردند و حتی حقوق مشخصی نیز راجع به آن وجود داشت و قوانین به سختی در مورد مالکیت تعدادی از انسانها توسط تعداد دیگر اجرا میشد. حتی میبینید که در گذشته، اندیشمندان و فیلسوفان نیز بر آن مهر تایید میزدند. مثلا خود ارسطو که شایسته است او را بزرگترین فیلسوف تمام اعصار بنامیم، نظرات خاصی راجع به این مساله دارد. فلسفهی امروز ما هنوز هم متاثر از آرای ارسطوست و رد پای نظریات خاص او، در جوامع امروزی نیز یافت میشود. اما چنین متفکر بزرگی که ردپای تفکراتش هنوز نیز بعدا از ۲۰۰۰ سال در جنبههای مختلف زندگی ما باقی مانده، چطور میتوانسته اینقدر در خطا بوده باشد؟ در حالیکه امروز شما اگر از یک بچهی دبستانی هم بپرسید که آیا برده داری درست است یا نه، او نیز به شما خواهد گفت که نه درست نیست و خیلی ناعادلانه است. پس چطور ارسطو میتوانسته چنین اشتباهی کند و برده داری را عادلانه بداند؟
شاید بهتر این باشد که بیشتر روی نظر ارسطو فکر کنیم. ممکن است ما با او از جهاتی هم نظر باشیم. استدلال ارسطو با این اصل آغاز میشود که برای برقراری عدالت، بایستی که هنجارهای اجتماعی، منعکس کنندهی امور طبیعی باشند و با طبیعت انسانی هماهنگ باشند. اصل دوم این است که انسانها به طور طبیعی و ذاتی با یکدیگر نابرابرند و انسانها نابرابر متولد میشوند. ارسطو سپس استدلال میکند که انسان به طور ذاتی، توانایی تفکر و استدلال دارد و میتواند عقل و خرد بورزد. اما بعضی از انسانها فاقد این توانایی هستند که استدلال کنند و به جای استدلال، از وسوسهها پیروی میکنند. در یک انسان کاملا رشد یافته عقل حکم میکند. اما اگر در انسانی عقل حکم نکند، چطور؟ ارسطو میگوید چنین افرادی میتوانند عقل دیگران را درک کنند، اما کاملا فاقد ظرفیت لازم برای تفکر منطقی هستند. چنین شخصی یک بردهی طبیعی (natural slave) خواهد بود. چنین افرادی ذاتا فاقد توانایی عقلی برای هدایت زندگی خودشان هستند. این افراد بایستی توسط کسانی که قادرند تفکر و تعمق کنند، هدایت شوند.
چون این قدرت هدایت بایستی به کسانی که توانایی استدلال و تفکر دارند، داده شود، پس مالکیت آن افرادِ فاقد قدرت استدلال، عادلانه است. از طرف دیگر، چون آن افراد فاقد قدرت تفکر، اگر به حال خودشان رها شوند، انتخابهای بدی خواهند داشت، پس برده داری حتی برای خود آنها نیز مفید خواهد بود. حالا با خواندن این استدلال ارسطو میتوانیم یک نتیجهگیری فوری کنیم که ارسطو طرفدار بردهداری و عدم برابری حقوق انسانها بوده است و به او و اندیشهاش حمله کنیم. اما وقتی گارد خودمان را پایین بیاوریم و کمی به اطراف خودمان نگاه کنیم، میتوانیم تعداد زیادی از این بردهها را مشاهده کنیم. تعدادی از این بردهها را میتوان به عنوان بردهی ساختارها دید. چنین بردهای از خودش هیچ تفکری به خرج نمیدهد و فقط آنچه که ساختارها برای او تعریف کردهاند را میپذیرد و چون این ساختارها بتوسط افرادی ساخته شده که مجهز به قدرت تفکر و استدلال بودهاند، پس طبق پیشبینی ارسطو، اویی که فاقد قدرت استدلال و تفکر بوده، به نوعی بردهی کسی شده که واجد قدرت استدلال و تفکر بوده است.
نتیجه : پس در واقع ارسطو به ما تلنگری زده است که آی انسانها، هروقت از قدرت استدلال و تفکر و منطق خودتان استفاده نکنید، همانا شما یک برده هستید.
- ابا اباد
@AbaEbad
شاید بهتر این باشد که بیشتر روی نظر ارسطو فکر کنیم. ممکن است ما با او از جهاتی هم نظر باشیم. استدلال ارسطو با این اصل آغاز میشود که برای برقراری عدالت، بایستی که هنجارهای اجتماعی، منعکس کنندهی امور طبیعی باشند و با طبیعت انسانی هماهنگ باشند. اصل دوم این است که انسانها به طور طبیعی و ذاتی با یکدیگر نابرابرند و انسانها نابرابر متولد میشوند. ارسطو سپس استدلال میکند که انسان به طور ذاتی، توانایی تفکر و استدلال دارد و میتواند عقل و خرد بورزد. اما بعضی از انسانها فاقد این توانایی هستند که استدلال کنند و به جای استدلال، از وسوسهها پیروی میکنند. در یک انسان کاملا رشد یافته عقل حکم میکند. اما اگر در انسانی عقل حکم نکند، چطور؟ ارسطو میگوید چنین افرادی میتوانند عقل دیگران را درک کنند، اما کاملا فاقد ظرفیت لازم برای تفکر منطقی هستند. چنین شخصی یک بردهی طبیعی (natural slave) خواهد بود. چنین افرادی ذاتا فاقد توانایی عقلی برای هدایت زندگی خودشان هستند. این افراد بایستی توسط کسانی که قادرند تفکر و تعمق کنند، هدایت شوند.
چون این قدرت هدایت بایستی به کسانی که توانایی استدلال و تفکر دارند، داده شود، پس مالکیت آن افرادِ فاقد قدرت استدلال، عادلانه است. از طرف دیگر، چون آن افراد فاقد قدرت تفکر، اگر به حال خودشان رها شوند، انتخابهای بدی خواهند داشت، پس برده داری حتی برای خود آنها نیز مفید خواهد بود. حالا با خواندن این استدلال ارسطو میتوانیم یک نتیجهگیری فوری کنیم که ارسطو طرفدار بردهداری و عدم برابری حقوق انسانها بوده است و به او و اندیشهاش حمله کنیم. اما وقتی گارد خودمان را پایین بیاوریم و کمی به اطراف خودمان نگاه کنیم، میتوانیم تعداد زیادی از این بردهها را مشاهده کنیم. تعدادی از این بردهها را میتوان به عنوان بردهی ساختارها دید. چنین بردهای از خودش هیچ تفکری به خرج نمیدهد و فقط آنچه که ساختارها برای او تعریف کردهاند را میپذیرد و چون این ساختارها بتوسط افرادی ساخته شده که مجهز به قدرت تفکر و استدلال بودهاند، پس طبق پیشبینی ارسطو، اویی که فاقد قدرت استدلال و تفکر بوده، به نوعی بردهی کسی شده که واجد قدرت استدلال و تفکر بوده است.
نتیجه : پس در واقع ارسطو به ما تلنگری زده است که آی انسانها، هروقت از قدرت استدلال و تفکر و منطق خودتان استفاده نکنید، همانا شما یک برده هستید.
- ابا اباد
@AbaEbad
👍3❤2
Forwarded from Daydaad.com
عدهای نهتنها برای فرهنگمندی مطلوب خود در تلاشند، بلکه ترقی فرهنگی خانواده و نزدیکانشان نیز برایشان بسیار حایز اهمیت است.
و "ابا اباد" گرامی، دانشمند جوان ایرانی، در زمرهی چنین کسانیست که عمیقاً در تکاپوی سرآمدی فرهنگی خانواده و عزیزان و بستگان خویش هستند.
محض مثال، چهار سال پیش که ابا عزیز دورههای فلسفه کاربردی را نزد من آغاز کرد، بهتناوب من را به تعدادی چند از اعضای خانواده، بستگان و دوستانش معرفی نموده و پای ایشان را نیز به کلاسها باز کرده است.
حتی نزد من دورهی تربیت مدرس فلسفه کاربردی را گذراند تا زمانهایی که وقت من اجازه نمیداد و یا اینکه هماهنگیها ناممکن بود خود به امر تعلیم ایشان مشغول شود.
همیشه این دغدغه را داشته است که عزیزانش بتوانند در سمپوزیومهای لیگ فلاسفه شرکت کنند و در ارتباط و تعامل با جمعی فرهیخته از آدم حسابیهای هماکنون جامعهی ایران قرار بگیرند.
برای ایشان در جستجوی دایمی کتاب و محتوای فاخر است و اخیرا نیز ۸ نسخه کتاب کار دل را خریداری نمود که با امضای من به اعضای خانوادهاش در ایران و آلمان تقدیم کند.
این حرکت ابا جان بیشک الهامبخش تمام آنانی است که دغدغهی فرهنگ داشته و این حرکت تعالیجویانه را از خود و خانوادهشان میآغازند.
و درود بیکران بر چنین نازنینانی.
- دی داد
پانوشت: چنانچه توسعهی فکری و فرهنگی در یک جمع یا خانواده همهجانبه نباشد، تضادها اصطکاک به وجود آورده و نتیجهی مطلوبی حاصل نخواهد شد اما با ایجاد سینرژی و همافزایی تحرکات رو به بالای فرهنگی بهقدر مطلوبی تسریع و تسهیل خواهند شد.
___
📸 عکس: از کلاس غیرحضوری فلسفه کاربردی جناب ابا اباد گرامی که جلد کتاب کار دل را به من نشان داده و از زیبایی کالیگرام کتاب خوشنود است.
Aba Ebad | اَبا اِباد
[نکته: کتاب کار دل نسخهی الکترونیکی ندارد و دوستانی که استعلام کرده بودند، در جریان باشند.]
___
تکمله:
کتاب "کارِ دِل" [نوشتهی "دِیداد"] (از نخستین کارهای منسجم و تخصصی در حوزهی فلسفه کاربردی در ایران) به چاپ رسید و رونمایی شد!
این کتاب یکی از نخستین کوششها در حوزهی فلسفه کاربردی در فضای نشر ایران به شمار آمده و تلاش داشته است که بهقدر وسع خود خلاء موجود را پُر نماید.
امیدواریم که برای شما خوانندهی گرامی مؤثر افتد.
- دی داد
___
توجه: برای خرید این اثر (با امضای نویسنده) به مجموعهی ما ایمیل بزنید:
👇🏼👇🏼👇🏼
daydaad @ gmail .com
___
@DaydaadDotCom
و "ابا اباد" گرامی، دانشمند جوان ایرانی، در زمرهی چنین کسانیست که عمیقاً در تکاپوی سرآمدی فرهنگی خانواده و عزیزان و بستگان خویش هستند.
محض مثال، چهار سال پیش که ابا عزیز دورههای فلسفه کاربردی را نزد من آغاز کرد، بهتناوب من را به تعدادی چند از اعضای خانواده، بستگان و دوستانش معرفی نموده و پای ایشان را نیز به کلاسها باز کرده است.
حتی نزد من دورهی تربیت مدرس فلسفه کاربردی را گذراند تا زمانهایی که وقت من اجازه نمیداد و یا اینکه هماهنگیها ناممکن بود خود به امر تعلیم ایشان مشغول شود.
همیشه این دغدغه را داشته است که عزیزانش بتوانند در سمپوزیومهای لیگ فلاسفه شرکت کنند و در ارتباط و تعامل با جمعی فرهیخته از آدم حسابیهای هماکنون جامعهی ایران قرار بگیرند.
برای ایشان در جستجوی دایمی کتاب و محتوای فاخر است و اخیرا نیز ۸ نسخه کتاب کار دل را خریداری نمود که با امضای من به اعضای خانوادهاش در ایران و آلمان تقدیم کند.
این حرکت ابا جان بیشک الهامبخش تمام آنانی است که دغدغهی فرهنگ داشته و این حرکت تعالیجویانه را از خود و خانوادهشان میآغازند.
و درود بیکران بر چنین نازنینانی.
- دی داد
پانوشت: چنانچه توسعهی فکری و فرهنگی در یک جمع یا خانواده همهجانبه نباشد، تضادها اصطکاک به وجود آورده و نتیجهی مطلوبی حاصل نخواهد شد اما با ایجاد سینرژی و همافزایی تحرکات رو به بالای فرهنگی بهقدر مطلوبی تسریع و تسهیل خواهند شد.
___
📸 عکس: از کلاس غیرحضوری فلسفه کاربردی جناب ابا اباد گرامی که جلد کتاب کار دل را به من نشان داده و از زیبایی کالیگرام کتاب خوشنود است.
Aba Ebad | اَبا اِباد
[نکته: کتاب کار دل نسخهی الکترونیکی ندارد و دوستانی که استعلام کرده بودند، در جریان باشند.]
___
تکمله:
کتاب "کارِ دِل" [نوشتهی "دِیداد"] (از نخستین کارهای منسجم و تخصصی در حوزهی فلسفه کاربردی در ایران) به چاپ رسید و رونمایی شد!
این کتاب یکی از نخستین کوششها در حوزهی فلسفه کاربردی در فضای نشر ایران به شمار آمده و تلاش داشته است که بهقدر وسع خود خلاء موجود را پُر نماید.
امیدواریم که برای شما خوانندهی گرامی مؤثر افتد.
- دی داد
___
توجه: برای خرید این اثر (با امضای نویسنده) به مجموعهی ما ایمیل بزنید:
👇🏼👇🏼👇🏼
daydaad @ gmail .com
___
@DaydaadDotCom
❤4👏2👍1
در ماه مارس سال ۲۰۱۱، آزمایشی معروف به آزمایش پروژه نوسان با دستگاه ردیابی امولسیون یا به اختصار اپرا یا OPERA، نتایج (جانبی یعنی هدف اصلی آزمایش این نبود) بسیار عجیب و خارج از انتظاری ارائه داد. آزمایش از این قرار بود که یکی از شتابدهندهی قدیمی سرن در مرز سوئیس و فرانسه، نوترینوهایی تولید میکرد و ۷۳۰ کیلومتر آنطرفتر در آزمایشگاه LNGS در شهر گران ساسوی ایتالیا، این نوترینوها را دیتکت میکرد. محققان آزمایش اپرا، برای هماهنگ کردن زمان از همین سیستمهای جی پی اس معمولی استفاده میکردند. نوترینوهای تولید شده در مرز سوئیس و فرانسه، نیز به خوبی و با دقت در مرکز ایتالیا مشاهده و ثبت شدند، اما یک اشکال وجود داشت و آن اینکه، نوترینوها حدود ۶۰/۷ نانو ثانیه زودتر مشاهده شدند. زودتر از چی؟ زودتر از زمانی که نور این مسافت را طی میکرد. این برای همه خیلی عجیب بود. چون یکی از پایههای فیزیک مدرن این است که سرعت نور مطلق است و چیزی نمیتواند در خلاء سریعتر از فوتونهای نور حرکت کند.
اما محاسبات مربوط به این آزمایش نشان میداد که نوترینوها با سرعت ۲۹۹۸۰۰ کیلومتر بر ثانیه این فاصله را طی کرده بودند. در حالیکه سرعت نور ۲۹۹۷۹۲ کیلومتر بر ثانیه است. اما ما بیش از یک قرن است که مطلق بودن سرعت نور را پذیرفته ایم و این یکی از پایههای فیزیک مدرن است و آزمایشات متعددی درستی آن را نشان داده اند. چرا باید این نوترینوها سریعتر از سرعت نور حرکت کنند؟ قضیه خیلی مشکوک بود. همه میدانستند که اینجا یا اشتباهی مهلکی رخ داده و یا اینکه کشف بسیار بزرگی در راه است. به مدت شش ماه، دانشمندان آزمایشات را تکرار کردند. آنها انواع مختلف نوترینوها با انرژیهای مختلف با منشأ مختلف را امتحان کردند. شش ماه بعد و در سپتامبر همان سال، دانشمندان این آزمایش رسما اعلام کردند که به نوترینوهایی رسیده اند که سریعتر از سرعت نور حرکت میکنند. آنها حتی پیش چاپ (preprint) این مقاله را نیز منتشر کردند. سخنگوی سرن سپس از محققان سرتاسر جهان خواست که خودشان صحت نتایج این آزمایش را بررسی کنند.
بحث در بین فیزیکدانان به شدت بالا گرفت. عدهای به صحت آزمایش مشکوک بودند، چرا که اصل مطلق بودن سرعت نور، در آزمایشات متعدد دیگری درست از آب درآمده بود. عدهای دیگر هم معتقد بودند که این یک یافتهی جدید است و دست به کار شده بودند تا اساس تئوریک این یافتهی جدید را ارائه دهند. حتی مقالاتی نیز در همین زمینه به صورت پیشچاپ و داوری نشده، در پایگاه آرکایو منتشر شد. رفته رفته آزمایشگاههای دیگر و با روشهای متفاوت، سرعت نوترینوها را اندازه گیری کردند که همگی با مطلق بودن سرعت نور انطباق داشت. سرانجام بعد از تحقیقات و بررسیهای متعدد، منشا خطا مشخص شد. خطای اصلی اتصالی از یک گیرنده GPS به ساعت اصلی OPERA بود که شل شده بود و باعث خطا در اندازهگیری زمان میشد. اثر این نقص، کاهش زمان پرواز گزارش شده نوترینوها به میزان ۷۳ نانوثانیه بود که باعث میشد آنها سریعتر از نور به نظر برسند. مشکل بعدی ساعتی روی یک برد الکترونیکی بود که سریعتر از فرکانس ۱۰ مگاهرتز مورد انتظار خود تیک میزد و زمان پرواز گزارش شده نوترینوها را طولانیتر میکرد و در نتیجه تا حدودی اثر سریعتر از نور به نظر رسیدن را کاهش میداد. از این اتفاق تحت عنوان ناهنجاری نوترینوی سریعتر از نور اپرا یاد میشود.
پینوشت : مدیر اپرا و همچنین سخنگوی این پروژه، بعد از افزایش فشارها به خاطر این نتایج متناقض، استعفا دادند.
- ابا اباد
@AbaEbad
اما محاسبات مربوط به این آزمایش نشان میداد که نوترینوها با سرعت ۲۹۹۸۰۰ کیلومتر بر ثانیه این فاصله را طی کرده بودند. در حالیکه سرعت نور ۲۹۹۷۹۲ کیلومتر بر ثانیه است. اما ما بیش از یک قرن است که مطلق بودن سرعت نور را پذیرفته ایم و این یکی از پایههای فیزیک مدرن است و آزمایشات متعددی درستی آن را نشان داده اند. چرا باید این نوترینوها سریعتر از سرعت نور حرکت کنند؟ قضیه خیلی مشکوک بود. همه میدانستند که اینجا یا اشتباهی مهلکی رخ داده و یا اینکه کشف بسیار بزرگی در راه است. به مدت شش ماه، دانشمندان آزمایشات را تکرار کردند. آنها انواع مختلف نوترینوها با انرژیهای مختلف با منشأ مختلف را امتحان کردند. شش ماه بعد و در سپتامبر همان سال، دانشمندان این آزمایش رسما اعلام کردند که به نوترینوهایی رسیده اند که سریعتر از سرعت نور حرکت میکنند. آنها حتی پیش چاپ (preprint) این مقاله را نیز منتشر کردند. سخنگوی سرن سپس از محققان سرتاسر جهان خواست که خودشان صحت نتایج این آزمایش را بررسی کنند.
بحث در بین فیزیکدانان به شدت بالا گرفت. عدهای به صحت آزمایش مشکوک بودند، چرا که اصل مطلق بودن سرعت نور، در آزمایشات متعدد دیگری درست از آب درآمده بود. عدهای دیگر هم معتقد بودند که این یک یافتهی جدید است و دست به کار شده بودند تا اساس تئوریک این یافتهی جدید را ارائه دهند. حتی مقالاتی نیز در همین زمینه به صورت پیشچاپ و داوری نشده، در پایگاه آرکایو منتشر شد. رفته رفته آزمایشگاههای دیگر و با روشهای متفاوت، سرعت نوترینوها را اندازه گیری کردند که همگی با مطلق بودن سرعت نور انطباق داشت. سرانجام بعد از تحقیقات و بررسیهای متعدد، منشا خطا مشخص شد. خطای اصلی اتصالی از یک گیرنده GPS به ساعت اصلی OPERA بود که شل شده بود و باعث خطا در اندازهگیری زمان میشد. اثر این نقص، کاهش زمان پرواز گزارش شده نوترینوها به میزان ۷۳ نانوثانیه بود که باعث میشد آنها سریعتر از نور به نظر برسند. مشکل بعدی ساعتی روی یک برد الکترونیکی بود که سریعتر از فرکانس ۱۰ مگاهرتز مورد انتظار خود تیک میزد و زمان پرواز گزارش شده نوترینوها را طولانیتر میکرد و در نتیجه تا حدودی اثر سریعتر از نور به نظر رسیدن را کاهش میداد. از این اتفاق تحت عنوان ناهنجاری نوترینوی سریعتر از نور اپرا یاد میشود.
پینوشت : مدیر اپرا و همچنین سخنگوی این پروژه، بعد از افزایش فشارها به خاطر این نتایج متناقض، استعفا دادند.
- ابا اباد
@AbaEbad
👍4❤1
چقدر جالب، وقتی اسم شهر گراند ساسوی ایتالیا را سرچ میکردم (چون تا بحال اسم این شهر را نشنیده بودم و میخواستم مطمئن شوم که اسم آن به فارسی درست است) فهمیدم که در دسامبر ۱۹۴۳، چتربازان آلمانی و کماندوهای وافن اس اس، به دستور آدولف هیتلر، وارد زندانی در کوهستانهای این منطقه از ایتالیا شده و بنتیو موسولینی را از زندان نجات داده اند. تصویر موسولینی را پس از آزادی و در میان کماندوهای آلمانی نشان میدهد. ۷۰ سال بعد زیر این کوهها به جای موسولینی، نوترینوها را رصد میکنند.
@AbaEbad
@AbaEbad
❤3
تصویر : در این تصویر خط چین سفید محور چرخش سیارات به دور خود و قطبهای جغرافیایی و فلش قرمز نشان دهندهی قطبهای مغناطیسی سیارات است.
@AbaEbad
@AbaEbad
❤3
ندانستن دردناک است. شاید این مهمترین دلیلی باشد که ما همواره میخواهیم که بدانیم. شاید به همین علت است که از مرگ میترسیم، چون نمیدانیم که بعد از ما دنیا چه شکلی میشود و چطور پیش میرود. هرکسی میترسد که مشاعرش را از دست بدهد، چون نمیخواهد در دنیا باشد و درکی از اطرافش نداشته باشد و در ندانستن به سر ببرد. ما از اینکه ندانیم فردا قرار است چه اتفاقی بیفتد، میترسیم. این برای ما دردناک است که به پدیدهای نگاه کنیم و ندانیم که علت این پدیده چیست. اینکه ما اکنون نمیدانیم مادهی تاریک و انرژی تاریک چیست، دردناک است. علاجش هم این است که روزی بفهمیم جنس این دو چیست. یافتن پاسخ برای بسیاری از سوالات ما، هیچ ربطی به کاربرد آن ندارد. اصلا الان برای ما اهمیتی ندارد که کاربرد ماده و انرژی تاریک را در زندگیمان بدانیم. ما صرفا دوست داریم که از این وضعیت ندانستن خارج شویم و به وضعیت دانایی برسیم.
مثلا وقتی ما به سیارهی نپتون نگاه میکنیم، میبینیم که شفق قطبی این سیاره، برخلاف زمین و غالب سیارات منظومهی شمسی، روی قطب آن نیست، بلکه تقریبا در نقاطی دورتر از قطبهای آن یافت میشود. آیا اینکه بدانیم چرا شفق قطبی (شاید اینجا شفق قطبی ترجمهی صحیحی نباشد و بهتر باشد که بگوییم شفق) سیارهی نپتون روی قطبهایش نیست، برای ما کاربرد خاصی دارد؟ شاید بعد از اینکه بدانیم داشته باشد. اما در وهلهی اول خیر. در وهلهی اول وقتی ما تصاویر نپتون را نگاه میکنیم و میفهمیم شفق قطبی نپتون روی قطبهایش نیست، ما به درد نادانی دچار میشویم. دردی که به ما میگوید آخر چرا باید اینطور باشد؟ آنوقت این ندانستن مثل خوره به جان ما میافتد. دانشمندی که روی این موضوعات کار میکند، شب و روز از خودش میپرسد که چرا باید اینطور باشد؟ چرا من علت این موضوع را نمیدانم؟ آخر باید دلیلی برای این قضیه وجود داشته باشد. حالا این دانشمند برای درمان این دردش تلاش برای ارائهی توضیحی برای این مساله را آغاز میکند.
او ابتدا نگاه میکند که اصلا این شفق قطبی چیست. میبیند که بادهای خورشیدی یونهای پرانرژی را به اطراف خورشید پرتاب میکند. این یونهای پرانرژی در سرتاسر منظومهی شمسی پخش میشوند. برخی سیارات دارای میدان مغناطیسی هستند. یونها که ذرات دارای بار الکتریکی هستند تحت تاثیر میدان مغناطیسی قرار میگیرند. چون خطوط میدان مغناطیسی زمین به این صورت است که در قطبهای آن به هم میرسد، یونهای پرانرژی خورشیدی در مسیر خطوط میدان مغناطیسی حرکت میکنند و برفرار قطبها و جایی که خطوط میدان مغناطیسی به هم میرسند، این یونها نیز در همانجا جمع میشوند. انگار که یک نفر این یونها را جارو میکند و در قطبهای جمع میکند. در قطبها این یونها با مولکولهای موجود در اتمسفر واکنش میدهند و این نورهای جذاب مربوط به شفق ایجاد میشود. حالا میشود توضیحی ارائه داد. در نپتون، میدان مغناطیسی از محور چرخش این سیاره انحراف دارد و خطوط میدان مغناطیسی آن جایی بین قطب و استوای آن به هم میرسند. به همین علت است که ما میبینیم شفق نپتون جایی بین قطب و استوای آن تشکیل میشود و نه روی قطب آن. وقتی که میدان مغناطیسی این سیاره رصد شود، آنوقت این دانشمندان از نادانی به دانایی میرسد و آرام میگیرد. البته تنها تا وقتی که مسالهی دیگری ذهن او را به چالش نکشد.
- ابا اباد
@AbaEbad
مثلا وقتی ما به سیارهی نپتون نگاه میکنیم، میبینیم که شفق قطبی این سیاره، برخلاف زمین و غالب سیارات منظومهی شمسی، روی قطب آن نیست، بلکه تقریبا در نقاطی دورتر از قطبهای آن یافت میشود. آیا اینکه بدانیم چرا شفق قطبی (شاید اینجا شفق قطبی ترجمهی صحیحی نباشد و بهتر باشد که بگوییم شفق) سیارهی نپتون روی قطبهایش نیست، برای ما کاربرد خاصی دارد؟ شاید بعد از اینکه بدانیم داشته باشد. اما در وهلهی اول خیر. در وهلهی اول وقتی ما تصاویر نپتون را نگاه میکنیم و میفهمیم شفق قطبی نپتون روی قطبهایش نیست، ما به درد نادانی دچار میشویم. دردی که به ما میگوید آخر چرا باید اینطور باشد؟ آنوقت این ندانستن مثل خوره به جان ما میافتد. دانشمندی که روی این موضوعات کار میکند، شب و روز از خودش میپرسد که چرا باید اینطور باشد؟ چرا من علت این موضوع را نمیدانم؟ آخر باید دلیلی برای این قضیه وجود داشته باشد. حالا این دانشمند برای درمان این دردش تلاش برای ارائهی توضیحی برای این مساله را آغاز میکند.
او ابتدا نگاه میکند که اصلا این شفق قطبی چیست. میبیند که بادهای خورشیدی یونهای پرانرژی را به اطراف خورشید پرتاب میکند. این یونهای پرانرژی در سرتاسر منظومهی شمسی پخش میشوند. برخی سیارات دارای میدان مغناطیسی هستند. یونها که ذرات دارای بار الکتریکی هستند تحت تاثیر میدان مغناطیسی قرار میگیرند. چون خطوط میدان مغناطیسی زمین به این صورت است که در قطبهای آن به هم میرسد، یونهای پرانرژی خورشیدی در مسیر خطوط میدان مغناطیسی حرکت میکنند و برفرار قطبها و جایی که خطوط میدان مغناطیسی به هم میرسند، این یونها نیز در همانجا جمع میشوند. انگار که یک نفر این یونها را جارو میکند و در قطبهای جمع میکند. در قطبها این یونها با مولکولهای موجود در اتمسفر واکنش میدهند و این نورهای جذاب مربوط به شفق ایجاد میشود. حالا میشود توضیحی ارائه داد. در نپتون، میدان مغناطیسی از محور چرخش این سیاره انحراف دارد و خطوط میدان مغناطیسی آن جایی بین قطب و استوای آن به هم میرسند. به همین علت است که ما میبینیم شفق نپتون جایی بین قطب و استوای آن تشکیل میشود و نه روی قطب آن. وقتی که میدان مغناطیسی این سیاره رصد شود، آنوقت این دانشمندان از نادانی به دانایی میرسد و آرام میگیرد. البته تنها تا وقتی که مسالهی دیگری ذهن او را به چالش نکشد.
- ابا اباد
@AbaEbad
👍4❤3
موج اول اخراجها از بابت جایگزینی الگوریتمهای کامپیوتری با انسان، از مدتی قبل آغاز شده و مشاغل زیادی با توسعهی هوش مصنوعی، جای خودشان را به این الگوریتمها داده اند. مطمئنا این موج در اینجا به پایان نمیرسد و بلکه عظیمتر خواهد شد و شغلهای زیادی را از دسترس (تاکید میکنم از دسترس نه از دست، یعنی دست انسان هم به آن نمیرسد) انسانها خارج خواهد کرد. امید به اینکه مشاغل جدیدی ایجاد میشود نیز تا حد زیادی، یک امید واهیست. خیلی از این الگوریتمها اصلا نیازی به راهبر و دستیار ندارند که لازم باشد انسانی کنار آنها بایستد یا به آنها جهت بدهد. وقتی یک آزمایشگاه شیمیایی با بیست نفر محقق شیمی، تبدیل شده به آزمایشگاهی با دو نفر مهندس نرم افزار و با کارآیی بیشتر، دیگر باید پذیرفت که آن هجده نفر، جایی در آزمایشگاههای مشابه هم نخواهند داشت. وقتی در مورد اکثر مشاغل، این اتفاق بیفتد، مطمئنا سیلی از انسانهای بیکار براه خواهد افتاد.
اما به نظر من مسالهی دنیای متکی به هوش مصنوعی، مسالهی از دست رفتن شغلها نیست. به هر صورت سیستمهای سیاسی برای حفظ ساختار اجتماع، به راهحلهایی برای توزیع ثروت دست پیدا میکنند. مثلا ممکن است به این جمعیت میلیون یا شاید میلیاردی از بیکاران، یک حقوقی تعلق بگیرد یا مایحتاج زندگی آنها تامین شود تا ساختارهای اجتماعی از هم نپاشد. به هر حال جنبهی دیگر توسعهی به کارگیری این الگوریتمها به جای انسانها، افزایش بهرهوری و کاهش هزینهی تولید محصولات و خدمات است و آنموقع تامین نیازهای انسانها کار چندان دشوار و هزینهبری نیست و شاید برای این الگوریتمها، تامین چنین نیازهایی، مثل تولید خودرو یا ساخت خانه، کارهایی به نسبت پیش و پا افتاده محسوب شود. طوری که این الگوریتمها بتوانند در کنار پروژههای عظیمی مثل سکونت در مریخ، این کارهای پیش و پا افتاده مثل تامین نیازهای هشت میلیارد آدم را هم انجام دهند.
اما مشکل بزرگتر در آن روز، مشکل معناست. انسانی که شغلش را از دست داده، نمیداند که بودنش در این دنیا به چه کاری میآید. برای بسیاری از انسانها، همین کار معاش که صبح بیایند و شب بروند، خودش یک معنا و یک هدف از زندگیست. از همین بابت ملاحظه میفرمایید که بسیاری از افراد بعد از بازنشستگی در اثر بیکاری، سریعا افول میکنند. حالا آن روز با این سیل عظیم انسانهایی که معنا و هدفی از زندگی ندارند، چه میتوان کرد؟ این انسانها حتی اگر نیازهای خود را به رایگان دریافت کنند، باز در یک خلا معنا قرار دارد. شاید یکی از بهترین راهحلها برای آن انسان، همین کار دل باشد. کار دلی که محل تلاقی استعداد، علاقه و دغدغهی فرد است، به کمک انسان میآید تا برای او و زندگی او هدف و معنایی دست و پا کند. انسانی که کار دلش را یافته، میتواند همچنان به خلق کردن و خالق بودن ادامه دهد و به این شکل، کار دل، انسان عصر الگوریتمها را از جهنم بیمعنایی نجات میدهد و به بهشت معنا میرساند.
پانوشت:
کتاب "کار دل" [نوشتهی "دی داد"] (از نخستین کارهای منسجم و تخصصی در حوزهی فلسفه کاربردی در ایران) به چاپ رسید و رونمایی شد!
این کتاب یکی از نخستین کوششها در حوزهی فلسفه کاربردی در فضای نشر ایران به شمار آمده و تلاش داشته است که بهقدر وسع خود خلاء موجود را پُر نماید.
امیدواریم که برای شما خوانندهی گرامی مؤثر افتد.
___
توجه: برای خرید این اثر (با امضای نویسنده) به مجموعهی دی داد دات-کام ایمیل بزنید:
👇🏼👇🏼👇🏼
daydaad @ gmail .com
- ابا اباد
@AbaEbad
اما به نظر من مسالهی دنیای متکی به هوش مصنوعی، مسالهی از دست رفتن شغلها نیست. به هر صورت سیستمهای سیاسی برای حفظ ساختار اجتماع، به راهحلهایی برای توزیع ثروت دست پیدا میکنند. مثلا ممکن است به این جمعیت میلیون یا شاید میلیاردی از بیکاران، یک حقوقی تعلق بگیرد یا مایحتاج زندگی آنها تامین شود تا ساختارهای اجتماعی از هم نپاشد. به هر حال جنبهی دیگر توسعهی به کارگیری این الگوریتمها به جای انسانها، افزایش بهرهوری و کاهش هزینهی تولید محصولات و خدمات است و آنموقع تامین نیازهای انسانها کار چندان دشوار و هزینهبری نیست و شاید برای این الگوریتمها، تامین چنین نیازهایی، مثل تولید خودرو یا ساخت خانه، کارهایی به نسبت پیش و پا افتاده محسوب شود. طوری که این الگوریتمها بتوانند در کنار پروژههای عظیمی مثل سکونت در مریخ، این کارهای پیش و پا افتاده مثل تامین نیازهای هشت میلیارد آدم را هم انجام دهند.
اما مشکل بزرگتر در آن روز، مشکل معناست. انسانی که شغلش را از دست داده، نمیداند که بودنش در این دنیا به چه کاری میآید. برای بسیاری از انسانها، همین کار معاش که صبح بیایند و شب بروند، خودش یک معنا و یک هدف از زندگیست. از همین بابت ملاحظه میفرمایید که بسیاری از افراد بعد از بازنشستگی در اثر بیکاری، سریعا افول میکنند. حالا آن روز با این سیل عظیم انسانهایی که معنا و هدفی از زندگی ندارند، چه میتوان کرد؟ این انسانها حتی اگر نیازهای خود را به رایگان دریافت کنند، باز در یک خلا معنا قرار دارد. شاید یکی از بهترین راهحلها برای آن انسان، همین کار دل باشد. کار دلی که محل تلاقی استعداد، علاقه و دغدغهی فرد است، به کمک انسان میآید تا برای او و زندگی او هدف و معنایی دست و پا کند. انسانی که کار دلش را یافته، میتواند همچنان به خلق کردن و خالق بودن ادامه دهد و به این شکل، کار دل، انسان عصر الگوریتمها را از جهنم بیمعنایی نجات میدهد و به بهشت معنا میرساند.
پانوشت:
کتاب "کار دل" [نوشتهی "دی داد"] (از نخستین کارهای منسجم و تخصصی در حوزهی فلسفه کاربردی در ایران) به چاپ رسید و رونمایی شد!
این کتاب یکی از نخستین کوششها در حوزهی فلسفه کاربردی در فضای نشر ایران به شمار آمده و تلاش داشته است که بهقدر وسع خود خلاء موجود را پُر نماید.
امیدواریم که برای شما خوانندهی گرامی مؤثر افتد.
___
توجه: برای خرید این اثر (با امضای نویسنده) به مجموعهی دی داد دات-کام ایمیل بزنید:
👇🏼👇🏼👇🏼
daydaad @ gmail .com
- ابا اباد
@AbaEbad
❤4👏1
چرا به فیلسوف نیاز داریم؟ البته اینجا منظور من کسیست که تفکر فلسفی دارد و فلسفه میورزد و دقت فلسفی به خرج میدهد، وگرنه که فلسفه دان زیاد است. یک فلسفه دان، تاریخ فلسفه میداند و صرفا میداند که آرای فلان فیلسوف چه بوده و چه نبوده است. اما فیلسوف برخلاف فلسفه دان، با یک نگاه فلسفی به جهان نگاه میکند. از همین بایت، فیلسوف میتواند به مشکلات و مسائل روز جامعهی خودش فکر کند و راه حلی برای آن ارائه دهد. اما فلسفه دان، وقتی با مسائل روز جامعهی خودش روبرو میشود، درست مانند کودکی که سعی دارد قطعهای از یک پازل را به زور در قسمتی نادرست از پازل بچپاند، این فلسفه دان نیز سعی میکند آرای کلی فلسفی را به زور به جامعهی خودش بچپاند. البته که هم آن آرای فلسفی را خراب میکند و هم جامعه را. اما فیلسوف، با دقت به جوانب مساله نگاه میکند و بعد از شناخت دقیق مساله، دست به ارائهی راه حل میزند. پس تا به اینجا فرق فیلسوف و فلسفهدان را فهمیدیم. حالا برگردیم به همان سوال ابتدای بحث. چرا ما به فیلسوف نیاز داریم؟
برای پاسخ به این سوال، پیشنهاد میکنم کتاب آیشمن در اورشلیم، نوشتهی هانا آرنت (تصویر) را بخوانید. یا اگر وقت کافی ندارید آن را تورقی کنید. هانا آرنت یک فیلسوف عرصهی فلسفهی سیاسی بود که دست بر قضا، امروز متوجه شدم که همین امروز ۴ دسامبر سالروز درگذشت او نیز هست. این کتاب راجع به دادگاههای یک افسر بلندمرتبهی حزب نازی به نام آدولف اتو آیشمن است. آیشمن در ادارهی اصلی امنیت رایش، مسئول ادارهی امور مربوط به یهودیان بوده است. او بعد از جنگ جهانی دوم، با یک هویت جعلی ابتدا به ایتالیا و سپس به آرژانتین گریخت. تا سال ۱۹۶۰، موفق شد به طور مخفیانه به زندگی ادامه دهد. اما در این سال، ماموران ادارهی امنیت اسرائیل یا همان موساد، او را شناسایی کردند و در عملیاتی او را از آرژانتین ربوده و برای محاکمه به اسرائیل بردند. دادگاههای محاکمهی آیشمن از دسامبر سال ۱۹۶۱ در اورشلیم آغاز شد. حالا او باید به عنوان کسی که در هلوکاست دخیل بود به دادگاه پاسخ میداد و از خودش دفاع میکرد. ببینید این دادگاه به صورت عمومی برگزار میشد و حتی برنامههای آن بعضا مستقیما پخش میشد.
حالا دیگر همه حرف میزدند. یکی او را جنایتکار مینامید، یکی دفاعیات او را درست میدانست. و یکی چیز دیگری. شما خودتان میتوانید حدس بزنید که چه حرفهایی زده میشد. اما حالا یک فیلسوف به نام هانا آرنت با آن نگاه فلسفیاش دارد ابعاد مساله را باز میکند. او ریشه های کارهای آیشمن را با دیدی روانشناسانه در خاطرات کودکی و جوانی آیشمن جستجو میکند. او احساسات و عواطف آیشمن را در نامههای او و گفتگوها و دفترچهی خاطراتش با دقت بررسی میکند. اینکه او چطور کارش به اینجا رسیده است. اینکه او که هیولا نبوده و اتفاقا آدم مهربانیست، چطور شده عامل جنایت. او جامعهی آلمان و فرهنگ آلمان را با آن نگاه جامعه شناسانه و فیلسوف مآبانهی خودش حلاجی میکند تا آیشمنهای مخفی درون تک تک مردم را نشان دهد. او به دفاعیات آیشمن در دادگاه دقت میکند. او خود دادگاه و دادستان را هم به دقت زیر نظر دارد. اگر دادگاه آیشمن برای همگان، فرآیندی برای اثبات جرم و محاکمهی محکومیست که همه میدانند گناهکار است، برای هانا آرنت این یک آزمایشگاه است که در آن، او انسان و جامعه و ساختارهای اجتماعی و تاریخ را به دقت ارزیابی کند. او ما را از سطح به عمق میبرد و این دقیقا همان دلیلیست که ما به فیلسوف نیاز داریم.
- ابا اباد
@AbaEbad
برای پاسخ به این سوال، پیشنهاد میکنم کتاب آیشمن در اورشلیم، نوشتهی هانا آرنت (تصویر) را بخوانید. یا اگر وقت کافی ندارید آن را تورقی کنید. هانا آرنت یک فیلسوف عرصهی فلسفهی سیاسی بود که دست بر قضا، امروز متوجه شدم که همین امروز ۴ دسامبر سالروز درگذشت او نیز هست. این کتاب راجع به دادگاههای یک افسر بلندمرتبهی حزب نازی به نام آدولف اتو آیشمن است. آیشمن در ادارهی اصلی امنیت رایش، مسئول ادارهی امور مربوط به یهودیان بوده است. او بعد از جنگ جهانی دوم، با یک هویت جعلی ابتدا به ایتالیا و سپس به آرژانتین گریخت. تا سال ۱۹۶۰، موفق شد به طور مخفیانه به زندگی ادامه دهد. اما در این سال، ماموران ادارهی امنیت اسرائیل یا همان موساد، او را شناسایی کردند و در عملیاتی او را از آرژانتین ربوده و برای محاکمه به اسرائیل بردند. دادگاههای محاکمهی آیشمن از دسامبر سال ۱۹۶۱ در اورشلیم آغاز شد. حالا او باید به عنوان کسی که در هلوکاست دخیل بود به دادگاه پاسخ میداد و از خودش دفاع میکرد. ببینید این دادگاه به صورت عمومی برگزار میشد و حتی برنامههای آن بعضا مستقیما پخش میشد.
حالا دیگر همه حرف میزدند. یکی او را جنایتکار مینامید، یکی دفاعیات او را درست میدانست. و یکی چیز دیگری. شما خودتان میتوانید حدس بزنید که چه حرفهایی زده میشد. اما حالا یک فیلسوف به نام هانا آرنت با آن نگاه فلسفیاش دارد ابعاد مساله را باز میکند. او ریشه های کارهای آیشمن را با دیدی روانشناسانه در خاطرات کودکی و جوانی آیشمن جستجو میکند. او احساسات و عواطف آیشمن را در نامههای او و گفتگوها و دفترچهی خاطراتش با دقت بررسی میکند. اینکه او چطور کارش به اینجا رسیده است. اینکه او که هیولا نبوده و اتفاقا آدم مهربانیست، چطور شده عامل جنایت. او جامعهی آلمان و فرهنگ آلمان را با آن نگاه جامعه شناسانه و فیلسوف مآبانهی خودش حلاجی میکند تا آیشمنهای مخفی درون تک تک مردم را نشان دهد. او به دفاعیات آیشمن در دادگاه دقت میکند. او خود دادگاه و دادستان را هم به دقت زیر نظر دارد. اگر دادگاه آیشمن برای همگان، فرآیندی برای اثبات جرم و محاکمهی محکومیست که همه میدانند گناهکار است، برای هانا آرنت این یک آزمایشگاه است که در آن، او انسان و جامعه و ساختارهای اجتماعی و تاریخ را به دقت ارزیابی کند. او ما را از سطح به عمق میبرد و این دقیقا همان دلیلیست که ما به فیلسوف نیاز داریم.
- ابا اباد
@AbaEbad
❤2👍1