ذهن‌نوشت‌های یک پرسش‌گر
103 subscribers
63 photos
12 videos
2 files
6 links
🎁من سوال ساده‌ای که می‌وزد از روزهای بیقرار تو
و تو بی‌پاسخی‌های همیشه شب‌نشین چشم‌های من

محمدرضا شیخ‌الاسلامی
دانشجوی دکتری دین‌پژوهی دانشگاه ادیان و مذاهب

ارتباط با من:
@mihman14
Download Telegram
اینجا میدان شهدا؛ محل اجرای سرود سلام فرمانده، روبروی ساختمان شهرداری مشهد و چند قدمی دفتر شورای شهر مشهد است.

کودکی زیبا و مظلوم شاید پنج ساله با یک ترازو گوشه‌ای از میدان بزرگ شهدا نشسته است. جثه‌اش در برابر ترازو کاملاً هم‌سان به نظر می‌آید. شهروندی برایش آب معدنی خریده و او با نگرانی قبول می‌کند. کودک از نزدیک شدن افراد غریبه، بیم‌ناک است.

دقایقی هست که اینجا ایستاده‌ام. از اسم و رسمش می‌پرسم، پاسخ مبهمی می‌دهد و می‌چسبد به گلدان سنگی. شاید ترسیده باشد. هیچ کدام از عابران نسبت به توقفم بالای سر کودک واکنشی ندارد. منتظر می‌شوم تا مگر صاحب کسب او بیاید اما هرچه می‌گذرد، خبری نیست.

تصویر را برای اطلاع به جامعه خبری می‌گیرم. ذهنم هنوز درگیر مانده که این کودک برای چه کسی و در چه چارچوبی کار می‌کند؟ اگر این کنج مورد تعرض یا آزاری قرار بگیرد، کسی هست تا پیش از آن که دیر شود، به دادش برسد؟ آیا جمعیت چند هزار نفری که اینجا سرود سلام فرمانده را در انتظار مصلح (عج) زمزمه کردند، برای شرایط کودکان کار هم احساس مسئولیت می‌کنند؟

محمدرضا شیخ‌الاسلامی
۰۱/۵/۱۰ مشهد

🍃 @a_questioner
🍃 انتخاب و پرستاری

@a_questioner
ذهن‌نوشت‌های یک پرسش‌گر
🍃 انتخاب و پرستاری @a_questioner
در میان نام‌هایی که حضرت سیدالشهداء برایشان نامه می‌نویسد، نام دو یزید وجود دارد. یکی یزید بن مسعود و دیگری یزید بن نبیط. اولی با تمام قبیله دعوت امام را لبیک می‌گوید و و دومی تنها و تنها می‌تواند دو فرزندش را برای یاری امام همراه سازد.

هردو برای پیوستن به سپاه امام، عازم می‌شوند. اولی در حال عزیمت، خبر شهادت امام را می‌شنود، در آتش حسرت می‌سوزد، تا پایان عمر، شب‌نشین افسوس می‌ماند و سر در گریبان پشیمانی فرو می‌برد. دومی اما با همان دسته‌گل هایش عبدالله و عبیدالله دل به جاده می‌زند، خود را در مکه به حضرت می‌رساند، دورش می‌گردد، عطر او را می‌گیرد، نمی‌گذارد اندک فاصله‌ای میان او و امام بیفتد، چشم از امام برنمی‌دارد، خود را در میان اصحاب پا در رکاب یار می‌یابد، جانانه بر سپاه فرزند سعد می‌شورد، قطرات خون خود و دو جوان رشیدش را زیر پای امام می‌بیند و مثل کسی که به وصال رسیده، برای همیشه آرام می‌گیرد.

اهمیت هر انتخاب در میزان پرستاری و مراقبتی است که از آن می‌شود. برگزیدن، کافی نیست. انتخاب، سختی‌های راه را بر ما نمی‌نمایاند. بلکه این خاک مسیر است که بیشترین خرج را روی دست انتخاب ما می‌گذارد. عیار عاشقی در تلاش مکرری تعیین می‌شود که برای «حفظ» انتخاب خود بذل می‌کنیم، نه صرف انتخاب‌مان. پایان خط را دونده‌ای لمس می‌کند که اگرچه دیگر نایی برایش نمانده اما هزینه انتخابش را با همه وجود پرداخت کرده است.

محمدرضا شیخ‌الاسلامی
۰۱/۵/۱۹ مشهد

🍃 @a_questioner
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چرا بدتان می‌آید که می‌گوییم طالبانیسم؟ آن طالبانی که هراسش را دارید، بیخ گوش‌مان در حال اجرای تلویزیونی است، کارشناس است و مشاور حقوقی، صاحب تریبون است و پشت میز نشین، حلقه یاران دارد و تا دلت بخواهد، جریان فکرش‌اش ذی نفوذ است! الیگارشی ِ تعین‌بخشی که جاه‌طلبانه در دست بازار انحصاری رسانه حاکمیت قرار دارد، پرچم‌دار خوانش مطلوب و محبوب نهاد قدرت از حجاب اسلامی برای دختران و زنان این کشور است؛ طفلک اسلام، طفلی ایران.

🍂 @a_questioner
کپرنشینی‌هایم را به خاطر می‌آورم. بوی خیس گوسفندهای پدر خدیجه و مسلم، طعم روغن و نان خشکِ خانه پیرزن که شام هرشب من و دو فرزندش بود، سقف نم‌دار مسجد که توی نماز تداعی باران می‌کرد، مزرعه کوچک گیاهان دارویی محمد که هیچ‌کس باور نمی‌کرد روزی این‌قدر بترکاند، بیماری دختر شش‌ماهه سامیه که همه با هم درمان کردیم، جشن مبعث با بچه‌های شیعه در روستای اهل سنت که تهدید به بمب‌گذاری شدیم، خانه‌ای که برای عروسی گوهر با مردم خود روستا ساختیم.

آن روزها دوست داشتم صدای مردمان روستایی کشورم باشم. اما اکنون حس می‌کنم آن‌ها صدای من اند. هر کجای میهنم استعدادی می‌شکفد، جریانی آفریده می‌شود و تغییری می‌جوشد، انگار من دارم قد می‌کشم. جسم و روح من است که نوازش می‌شود آنجا که روستاییان کشورم، شأن و اندازه خود را بیابند.

به روستا و روستایی، متفاوت بنگریم. آنان نه ساکنان مناطق محروم، که صاحبان «مناطق مستعد» و نه ساکنان خانه فقر، که نگهبانان «منزل امید» اند. کافی است عینک خود را تعویض کنیم.

📸 آیین رونمایی از کتاب من محروم نیستم، به نویسندگی من به میزبانی اداره کل کتابخانه های عمومی استان خراسان رضوی، مهر ۱۴۰۱

❇️ @a_questioner
1
سایه‌بان خودفریبی!

❇️ اعتراض را می‌فهمم. توی خیابان ریختن را هم. اما هوشیاری چیز خوبی است. بعضی چیزها پذیرفتنی نیست. این‌که پسرت ۲۰ مامور را زیر بگیرد و پنج زخمی و یک کشته بر جای بگذارد و مطلومانه برای BBC کلیپ ضبط کنی: «مردم کاری کنید، برای پسرم حکم اعدام داده‌اند.» آیا انتظار داشتی ریاست فدراسیون اتومبیل‌رانی را تقدیم‌اش کنند؟ مادر عزیز، همین فرزند شما تا دیروز تیر برق‌های تهران را یک به یک برای آخوندهای کشور رزرو کرده بود و در عطش اعدام شب را به صبح می‌برد! حالا مخالف اعدام شده‌ای؟

❇️ این که روز به روز ماهیت جنبش اعتراضی بر دوستان بیشتری روشن می‌شود، مایه دلگرمی است. چون مدعی تغییر، کارنامه و رزومه خوبی ندارد و تنها در سایه‌بان خودفریبی نشسته است. کسی که معترض واقعی است، عمامه نمی‌اندازد، دختر چادری مدرسه را تهدید به همراهی نمی‌کند، فحش رکیک‌ ناموسی نمی‌دهد، بسیجی را - حتی بددهن - و مامور را - حتی ظالم - نمی‌کشد. چون او به اتفاقا به همین بی‌عدالتی‌ها، حق‌خوری‌ها و کژی‌ها معترض و منتقد است! پس باید آن مسیر را پاک‌سازی نماید و اثبات کند اگر من در موقعیت رهبری و مدیریت وضع موجود قرار بگیرم، قطعاً منش متعالی تری پیشه خواهم کرد که دست کم شعارهای قشنگ خودم را زیر سؤال نبرد.

❇️ در هیاهوی کسی که شخصیت مبارزه و تغییر را ندارد، با وسیله و منش نامقدس دم از وعده بهشت بعد از جمهوری اسلامی می‌زند و اگرچه به‌حق، لبریز و به ستوه آمده از شرایط اقتصادی و اجتماعی، اما صرفاً با روش عقده‌گشایی و دشمنی کور گرهی سخت‌تر بر گره‌های موجود می‌اندازد، بر آمار قربانیان بی‌گناه می‌افزاید و شجاعانه به هتک حریم خویش می‌بالد، صدای اعتراض باشکوه و حساب‌شده نیز گم می‌شود.

❇️ کسی که به راحتی سخن از انقلاب جدید می‌راند، یا دانش این را ندارد که چه هزینه مادی و معنوی هنگفتی بر کمر این خاک وارد می‌شود، چون قطعاً مبارزات خونین خیابانی به اوج می‌رسد، دو سوی طیف کوتاه نخواهند آمد و سیل خون تاریخی به راه خواهد افتاد. یا آگاهانه در حال همکاری با پروژه‌های برون‌مرزی است تا ایران پر نقص امروز را به ایران تباه چندپاره تبدیل سازد. ایرانی که با اصلاحات بنیادین و فراگیر و تحمیل آرای احزاب با نمایندگانی قدرتمند، چه بسا می‌توانست به مسیر مطلوب بازگردد.

❇️ اگرچه به نظر من، هم‌چنان رفتار جمهوری اسلامی با نشنیدن صدای اعتراض و ایجاد ناامیدی همگانی از بسترسازی هرگونه تغییر، بزرگ‌ترین عامل تداوم وضعیت موجود است.

محمدرضا شیخ‌الاسلامی
۱۲ آبان ۰۱ مشهد

🇮🇷 @a_questioner
👍1
🚦پیام‌رسان‌های پرکاربر خارجی را مسدود می‌کنند که شما با رضایت کامل قلبی! تشریف ببرید ایتای داخلی. شعارشان هم خانواده، ارتباط و دانایی! سپس اگر احساس کردند با قرائت مطلوب ایشان فاصله دارید و دانایی مورد تایید و پسند را نمی‌گسترانید، برچسب تشویش اذهان عمومی و نشر اکاذیب خواهید خورد و از ادامه میزبانی شما معذور خواهند بود!

❗️والله اگر زیباتر از این قاب می‌شد مفهوم #صیانت را شرح داد.

🔸 @a_questioner
👍1
🟨 پرچم‌داران اختلاف‌نظر

🍂 شیخ طوسی مشهور به شیخ الطائفه (به معنای بزرگ شیعیان) از فقهای سرشناس تاریخ شیعه است که از کتاب‌های چهارگانه اصلی شیعه دو کتاب به ایشان اختصاص دارد. افتخار شاگردی شیخ مفید را داراست و به دست خلیفه عباسی وقت، کرسی تدریس کلام بغداد به ایشان سپرده می‌شود. شیخ طوسی بعد از وفات سید مرتضی، رهبری و مرجعیت شیعیان را نیز بر عهده می‌گیرد.

🍂 این فقیه فرهیخته، جایی در بحث جواز عمل به خبر واحد می‌فرماید که: «حتی یک باب فقهی نداریم که در آن میان فقهای شیعه، برداشت و فتوای یکسان و یکدست وجود داشته باشد. من بیش از پنج هزار حدیث که مربوط به احکام فقهی است در دو کتابم جمع کردم. گوناگونی و اختلاف در عمل به این احادیث میان فقهای شیعه به قدری زیاد است که از اختلاف میان شافعی و ابوحنیفه و مالکی (ائمه مذاهب اهل تسنن) نیز افزونی می‌گیرد!»

🍂 یعنی سطح اختلاف میان فقیهان شیعه، در حد لالیگا که چه عرض کنم، در حد چمپیونز لیگ و حتی همین جام جهانی!

🍂 سپس جناب شیخ در ادامه، جمله‌ای می‌فرماید که بس، عجیب و خواندنی است: «با وجود این حجم تفاوت و اختلاف زیاد در آراء، هیچ یک از فقهای شیعه، همنشینی، معاشرت و پیوستگی خود با دوستان و رفیقان را قطع ننموده و هرگز کسی، دیگری را به فسق و ضلالت و بیزاری‌جویی از مخالف، متهم نگردانیده است.» (۱)

🍂 یعنی با وجود اختلاف نظر وسیع و تفاوت در فهم احکامی که داشتند، از دایره ولایت دینی و برادری نسبت به‌هم خارج نشدند، به یک‌دیگر برچسب نزدند، باعث کدورت و دلسردی نشدند، فاصله‌های بین قلوب را با بهانه‌تراشی ایدئولوژیک توجیه نکردند، به اسم مقدسات دینی با هم قطع ارتباط نکردند، اعتقاد خود را مانعی بر مسیر هم‌زیستی انسانی تعریف نکردند، با افراط در سخت‌گیری، به تک‌صدایی خودبرترپندارانه دامن نزدند، به واسطه نزدیکی که با فضای آیات و روایات داشتند، ایدئولوژی را بر سر روابط نکوفتند و دیگران را متهم به انحراف در دین‌ورزی و هزار مسئله دیگر نکردند. بلکه میان محیط زندگی و جهان باور فاصله گذاشتند و بدین‌وسیله، ساحت زیست مدنی را از دوقطبی‌سازی‌ پیراستند.

🍂 ما پرچم‌داران اختلاف نظر بودیم. دکترین مرجعیت شیعه، بیشترین رواداری و پذیرش دیگری را در دل خود جای داده بود. آیا امانت‌دار خوبی برای حفظ این تکثر ارزشمند بودیم؟

(۱) العدة فی اصول الفقه، ابوجعفر حسن الطوسی، تحقیق محمدرضا انصاری قمی، جلد یک، ص۱۳۹.

محمدرضا شیخ‌الاسلامی

🌹 @a_questioner
🟢 بن‌بست هم راه برگشت دارد!

⛔️ «آن زمانی که حضرت آقا فرمودند شبیخون فرهنگی است، مسئولین فضا را رها کردند، آن زمان که فرمودند فضای مجازی، باز شاهد رهایی بودیم؛ بزرگ‌ترین خیانت دولت قبل، همین سرپیچی از دستور آقاست. بنده امروز هم پای مسأله فیلتر کردن‌ها ایستادم و خیلی فحش خورده‌ام؛ ما امروز یک وی‌پی‌ان را می‌بندیم، بلافاصله با روش دیگر آن هم از خارج از کشور در اختیار قرار می‌گیرد. یا بایستی کلاً فضای مجازی را ببندیم که نه مورد تأیید مسئولین عالی نظام هست، نه امروز امکانش هست...»

✳️ این سخنان را امروز جناب دادستان کل، فرمودند. پرسشی دارم و دعایتان کنم! آیا جناب منتظری تابه‌حال به اندازه یک هزارم تمام ترس‌ها و تهدیدهایی که برای فضای مجازی تصور کرده و تقصیرها را به گردن او انداخته، در منش دستوری خویش نگریسته است؟ قرار است یک کشور تا کجا تاوان این عقیده و سلیقه را بپردازد؟ کسب و کارهای مردم را این روزها می‌بینید؟ در مدرسه برای دانش‌آموزانم هیچ پاسخی ندارم وقتی پای مسائل اقتصادی به بحث باز می‌شود. در واقع شما هیچ قشری را نمی‌بینید که یارای پاسخ در این مسائل را داشته باشد، مگر از ما بهتران! تازه این بهتر است از وقتی که دانش‌آموز بپرسد چگونه اینستا فیلتر است اما صفحه رهبری و ریاست جمهوری و مجلس هر روز به‌روزرسانی می‌شود؟!

✳️ جناب دادستان! به اعتراف شما این روش جز خسارت و رسیدن به بن‌بست، سودی نداشته و خود شما را نیز به ستوه آورده است. بسیار خوب! بن‌بست هم راه برگشت دارد! شما با دست باز می‌توانید به عنوان یک تصمیم‌گیرنده برای هشتاد میلیون ایرانی، به دور از تشریفات ویترین‌طور، از صاحبان اندیشه‌های نو و منتقدان دلسوز دعوت کنید تا برای سبک مواجهه‌ای دیگر با فضای مجازی گرد هم جمع شوند، اختیارات را توزیع کنید و حقیقتا از بدنه متخصص مردمی - نه آن خوانشی که شما از مردم دارید - برای حل مشکل‌تان مشورت بگیرید. البته این بدنه که عرض می‌کنم، اکنون نمایندگانی در زندان‌های این کشور دارد!

✳️ جناب دادستان! حتی اگر این تجدید نظر جدی، به قیمت عقب‌نشینی از اشتباهات گذشته و دست برداشتن از تعصب‌های بی‌مورد در سیاست گذاری‌های پیشین باشد، باز هم برای شما لازم و سودمندتر است. فراموش نکنید فیلترینگ اینستاگرام چه تأثیری در رشد چشمگیر اعتراضات خیابانی داشت. تداوم این نگرش می‌تواند در رشد نفرت پنهان و خیزش خشونت آشکار منجر به غافل‌گیری شما و دیگر همکاران‌تان گردد.

✳️ اما این‌که فرمودید: «بنده به عنوان دادستان کل، برای مسئولینی که مرتکب این تخلفات شدند، پرونده تشکیل دادم، ثبت هم شد ولی این که رسیدگی نشده، من نمی‌توانم علت این مسأله را عرض کنم.» به‌نظرم جمله، خود گویاست. در این دست اظهار نظرها، جامعه به بلوغی رسیده که بهتر از هرکس می‌تواند تحلیل کند؛ بی آن‌که نیازی به سیاه مشق این کمترین باشد!

محمدرضا شیخ‌الاسلامی

🟢 @a_questioner
👍3🔥1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بنای عشق پابرجاست تا دوران به‌جا باشد
محبت بیت معمور است، ویرانی نمی‌دارد

#من_محروم_نیستم هدیه خدا به من بود و معتقدم، شعر شب‌های روشن این سرزمین را همین بچه‌ها خواهند سرایید.

❇️ فروردین ۱۴۰۲، برنامه تلویزیونی ماه رویایی، شبکه خلیج فارس

❤️ @a_questioner
👍4
گپ عشق‌آمیزمان خیلی زود لحن شکواییه به خود می‌گیرد و جانم را میهمان نسیم اعتراض ملایم و شیوای پدرانه‌اش می‌کند: «من خیرخواه تو بودم پسر. هنوز هم روی اسمت قسم می‌خورم. تو در سی سالگی به جایی رسیدی که آرزوی شصت‌ساله‌های این حرفه است. تو جایگاهت بالاتر از این‌هاست. هرچند... احساس می‌کنم اصلاً حالی‌ات نیست! آب روغن قاطی کردی. اینجا ماندن تو هر ثانیه‌اش خطای نابخشودنی است. هم وجود خودت را می‌سوزاند هم جامعه‌ای را که باید بالا بکشی پسر. کتاب‌ات را که نوشتی رسماً نشسته‌ای توی زیرزمین نادانستان و دالان تنگ و تاریک توهماتت. چه‌ت شده؟ دنبال چه هستی؟ تو کی این‌قدر بی‌عقل شدی؟ با دو کتاب و چند مقاله و صد ارائه در این دو سه سال، مدرسه رفتنت را کجای دلم بگذارم دیوانه؟»

دوست‌ام دارد. دوست‌اش دارم. برادرتر ‌از یک استادیِ خشک‌وخالی است. قدری می‌خندم. عصبانی می‌شود. دلبرانه اما ادامه می‌دهد: «بچه تو یادت رفته کجا زندگی می‌کنیم؟ این حاکمیت هر‌آن‌چه را که تو در راه ارتقای توسعه فردی و آگاهی جمعی قصد داری از جان و مال و آبرویت خرج کنی تا حاصل شود، از بر است! نمی‌خواهد تغییر ایجاد شود. آگاهی‌بخشی تو برایش هزینه‌ساز است. دردسر است. بفهم، نفهم جان! پسر دوست‌داشتنی، وقتت را هدر نده. تو زورت به این‌ها نمی‌رسد. عمرت را بیهوده تلف نکن. توی این قبر، مرده‌ای که تو انتظارش را داری، نیست. نبوده که حالا بخواهد باشد!»

نگاهم خیره مانده. به کجا؟ نمی‌دانم. دست افکارم از بلندپروازی با استاد کوتاه می‌شود. دردهایی که این دو سه سال، یقه موهای سیاهم را گرفته بود و دانه‌دانه قلموی سفید می‌زد، جلوی چشمانم رژه می‌رود. لعنت! دوباره بغض دارم. ادامه می‌دهد: «مگر نگفتم پیشنهاد مالزی را دنبال کن. مفت از دست نده. حتی یک ایمیل هم نزدی. درست می‌گویم؟ عاقل را اشاره کافی‌است، تو را چه، الله اعلم!»

می‌خندم. این بار دیگر ارادی نیست. بغضی بی‌رحم دارد مرا خفه می‌کند. نمی‌خواهم زیر هجوم دردهای بیشتری باشم. این خنده، ترمز اشک‌هایی است که نمی‌آید و پیش‌پیش سردرد‌هایش را می‌فرستد. باز خوب است که استاد نمی‌داند کجاها در این مملکت چه قیمت‌های نازلی رویم گذاشته‌اند.

خودم را جمع می‌کنم. آخرِ حرف و حرف آخرم را زمزمه می‌کنم: «دختر ۱۹ ساله من در همان منطقه که همه می‌گویند صددرصد محروم، ۱۳ خانواده را به ذهنیت توانمندی و اشتغال پایدار رسانیده. پس آن منطقه مستعد است، نه محروم. پس این حماسه، تکثیرشدنی است. من، اینجا زیاد کار دارم. باید این حقیقت را اثبات کنم. باور کن تعصبی روی ماندن ندارم. رفتن برایم، آسان‌تر از چیزی است که فکرش را کنی. اتفاقاً شاید روزی تنها گزینه من باشد. این را بدان که همیشه به آن می‌اندیشم. اما حالا؟ هنوز نمی‌دانم. هنوز برای جنگیدن، سپر و زره‌ام را نیانداخته‌اند! می‌خواهم در سرایش بزرگ‌ترین غزل‌های استعداد این سرزمین، در جشن باشکوه کارآفرینی دارایی‌مبنا نقشی کوچک داشته باشم. چون ذره‌غباری در دل وسعت دشت.»

آهی می‌کشد: «خدا شفایت دهد باباجان. وقت‌ام را دور ریختم! باش تا سلام‌ات کنند. فقط ده سال بعد برنگردی بگویی خاک بر سرت فلانی که ده سال پیش نگفتی خاک بر سرم!» هردو می‌خندیم. تماس تمام می‌شود. پریشانی‌اش با من می‌ماند.

نمی‌دانم چرا امشب هوا این‌قدر آفتابی است. نسیم نم‌ناکی از جنوب، مهمان شهر شده. توی سرم عطر زیتون‌های بلوچستان می‌پیچد.

محمدرضا شیخ‌الاسلامی
فروردین ۱۴۰۲، مشهد

🍀 @a_questioner
7👍2
حال‌اش را خریدارم. آن دخترک مغرور دست به سینه را می‌گویم. ببین چه‌طور دست بالای قاب را از آن خود کرده! گویی من نه، او دارد به من افتخار عکس گرفتن می‌دهد! خوش‌بختی این‌سان رخ می‌دهد، جانا؛ تکثیر حس خوب در بزنگاه بازتعریف زندگی را می‌توان در این چشم‌ها پویید که یقه آرزوهای همیشه محال را گرفته، من محروم نیستمی نثارش نموده و حساب کار را دستش می‌دهد.

حالا من آرام‌تر از همیشه به راه تکیه می‌کنم و امانت‌ام را به چشمان روشن نسلی می‌سپرم که انتهای جاده را خوب بلد است.

پرسید: آخرین لبخند از ته دلت کی بوده؟
گفتم: درست اینجا، همین حالا.

بشاگرد هرمزگان، اردیبهشت ۱۴۰۲

🌴 @a_questioner
👍32😍2
🔺 یادداشت «قافیه‌های گمشده»

❇️ @a_questioner
1👍1
ذهن‌نوشت‌های یک پرسش‌گر
🔺 یادداشت «قافیه‌های گمشده» ❇️ @a_questioner
💖 قافیه‌های گمشده

🍃بعضی طعم‌ها را باید داشت. باید جایی توی شیشه عطرآگین مزه‌های خاص، ذخیره کرد که هرگاه ملس تردش را هوس کردی، بتوانی گوشه لپ‌ات بگذاری، ذوق کنی تا آب شود و توی مغزت لاو بترکاند! مثل این دست‌پخت پسرک غصه‌دار قصه ما که از قضا بوی غذایش خواب‌گاهی را بیدار کرده است.

🍃- «دکتر خیلی عشق کردیم باهاتون... خدایی مرسی که اومدین... ولی راستش شما چه انتظار دارین از یه بچه بهزیستی...؟ ما ته تهش بدبخت و تباهیم... ما توی مترو و اتوبوس می‌ترسیم یهو کسی بفهمه واسه کجاییم... هرروز با خودمون هزار جور دعوا داریم... با روزگار، با جیبمون، با سرنوشت، با دنیا و آدماش... دکتر می‌دونین نون خریدن برای یه نفر آرزو باشه، ینی چی؟ کسی که حتی توی نونوایی مشخص سهمیه مشخص روزانه داره! فک کن! همین نونی که شما راحت می‌خوری، ما با خروار خروار خجالت و شرم میخوریم... واسه همین بچه‌ها سخت راضی میشن واسه خرید نون برن... نگم براتون از ازدواج‌مون، از شغل‌ پیدا کردن‌مون، حتی از اینکه جایی کار کنی که همیشه سایه بی‌هویتی یه سر و گردن بالاتر از موفقیت و پیشرفتت باشه و واسه طرف صرف نکنه و آخرم بره یکی جات بیاره...»

🍃گپ نیم‌ساعته حالا وارد هفتمین نیم‌ساعت خود شده. درد دل‌هایی را که می‌شنوم، قطع نمی‌کنم. شده‌ام گوش فعالی که دارد قصه‌های آوارشده بر سر جوانی یک نسل را می‌بیند، یکی‌یکی برمی‌دارد و پدرانه به دوش می‌کشد؛ همان پدری که شاید امشب برای یک نفر توی یک گوشه از این دنیا، نبودنش کمتر حس شود. اگرچه سن و سال این پدر از بعضی بچه‌هایش کمتر باشد!

🍃- «شما امشب یه حرف قشنگی زدین دکتر: گذشته‌ات دست تو نبوده، آینده‌ات رو بساز... لعنت به اشک.. گریه‌م گرفت... آره توی این همه سال همیشه یه سایه ترس و نفرت روی سر زندگیم بوده... چیزی که من ِ شلوغ پلوغو ساکت و پرخاشگر کرده... از بس قضاوت شدم... قضاوت شدیم... همه مون... دیگه ولی نمی‌خوامش...»

🍃هنوز باورشان نشده توی بشقاب شخصی‌شان دارم آبگوشت می‌خورم؛ خصوصاً که بدون گوشت است! حالا لیوان محسن را هم می‌خواهم برای دلستر؛ لابلای خنده‌های پسابغض، پچ‌پچ می‌شنوم که: «راستی راستی دکتر موند و با ما غذا خورد!؟ دوربین مخفیه؟» کارم را کرده‌ام. بچه‌ها را نشانده‌ام پای روایت ناداستان‌هایی که هرکدام روزی می‌شود داستان زندگی آدم‌های موفق این شهر. «خود» نحیف اما شریف‌شان حالا قدری از زیر غبار کور برچسب بهزیستی و خیریه رهایی یافته و دارد نفس می‌کشد.

🍃توی تاکسی، خنده عکس دسته‌جمعی‌مان را مرور می‌کنم؛ تصویری که با گوشی خودشان گرفتیم تا احساس امنیت کنند و اگر روزی خواستند، مختار به نشر باشند. می‌دانی رفیق؟ دوست‌داشتن، گاهی لباس کلمات سرگردان را می‌پوشد و توی خیابان شاعرانی قدم می‌گذارد که قافیه بیت آخر غزل‌شان، جور نمی‌شود. حس می‌کنم اما همین لحظات باید یکی از آن قافیه‌های گمشده زندگی‌ام، سر و کله‌اش پیدا شود. راننده می‌پرسد: «از کدوم مسیر برم؟» می‌گویم: لطفاً از مسیری که چشم‌ام لحظاتی به گنبد بیفتد.

محمدرضا شیخ‌الاسلامی
مرداد ۰۲ / خوابگاه‌های بهزیستی مشهد

🌹 @a_questioner
1👍1🥰1
«سازمان درگیر اربعینه»

🔺 این جمله را امروز خانوم معاون در پاسخ به پرسش من از وضعیت پروژه مشترک‌مان و نظر نهایی کمیسیون، به صورت‌مان پرت کرد. نه فقط ما که دست‌کم هرکه در آن ساعت وارد سازمان می‌شد، همین عبارت سرد و خشک را حواله‌اش می‌کردند.

🔺ارباب رجوعی معترض می‌شود: «دولت و امکاناتش باید در اختیار همه شهروندان کشورمان باشد نه طیف مذهبی مشتاق به زیارت اربعین. به چه حقی از کار مردم می‌زنید؟ شرم‌تان باد.» خانم معاون چادر زیر بغل می‌زند، چشمانش را باریک می‌کند، جدی می‌شود و با تأسف می‌گوید: «حالا دیگه برا امام حسین و زوار خدمات دادن، شده عار و ننگ؟ شما انسانید؟»

🔺فرد که از هم‌صحبت شدن با خانم معاون احساس حماقت می‌کند، رو به جمع می‌کند: «بیست روزه اینجا جوابی جز این نیست آقایان. بیست روز بعد هم قصه همینه! بالاخره زوار امام رضا هم بزودی میان!»

🔺جوانی آنجاست که حراست سازمان او را نیز همانند دیگران به سمت درب خروج هدایت می‌کند. خشمی در سکوتش جاری است. نمی‌دانم چه مدت سر کارش گذاشته‌اند. می‌رود و زیر لب می‌گوید: «نوبت خدمات دادن ما هم به شما و حسینتون می‌رسه.»

محمدرضا شیخ‌الاسلامی
مشهد، ۰۲/۶/۱۱

🍀 @a_questioner
👍2😢21
Forwarded from کانال دکتر شیخ الاسلامی (Abbas Sheikholeslami)
سلام : محمد رضا شیخ الاسلامی از جوانان خوب همشهری و فامیل خوشنام و اندیشمند ما است .حتما به شما بزرگواران توصیه می کنم ؛کتاب ارزشمند وی با عنوان «من محروم نیستم » را بخوانید . در کانون وکلاء با افتخار میزبان ایشان و خانم عمادالاسلامی از همکاران بودم و مباحث زیبایی مطرح شد و راه برای همکاری های مشترک در آینده باز کرد .محمد رضا معتقد بود برچسب محرومیت ؛محرومیت می آورد و اینان حاشیه نشین نیستند بلکه آنان در متن جامعه و معنای زندگی حقیقی هستند، مردمی پاک که باید در جهت کشف استعدادها و ظرفیت هایشان تلاش کنیم ،در این صورت مسلما راهشان را پیدا می کنند .
محمدرضا که حداقل پنجسال با جوانان مستعد این مناطق در سراسر کشور و در متن جامعه زندگی کرده و خاطرات خوبی از این قشر بزرگوار دارد ؛می گوید :محرومیت توی دنیای واقعی، یک مثنوی بار روی دوشش دارد، خلاصه‌اش می‌شود «تو نمی‌توانی حتی اگر بخواهی» این یعنی همان برچسبی که یک تنه از یک جوان سراسر انگیزه و مستعد، یک تماشاچی منتظر و چشم به راه می‌سازد اما همیشه کسی هست که به واژه‌ها معنای تازه‌ای دهد.او که کتاب حاصل گفتگو با این جوانان مستعد است می گوید : «چرا نیمه پر لیوان که سرشار از استعداد و ظرفیت ساکنان این مناطق است دیده نمی‌شود، چرا اصرار بیهوده به کمبودها و نبودها داریم.»
نویسنده در کتاب تأکید می‌کند که استمرار همین محروم‌خواندن‌ها، از ساکنان این مناطق افرادی تماشاگر و همواره نیازمند به منجیان بیرونی می‌سازد و بسترساز گسترش رخوت همگانی و در گام بعد، رواج انواع بزه‌های اجتماعی می‌گردد. محمد رضا می گفت نباید تا حاشیه به ذهن می آید فقط کمک های مردمی و توزیع لباس و غذا یادمان بیاید آنان محتاج مادی نیستند کمکشان کنیم خود را پیدا کنند.
برای محمد رضای عزیز آرزوی توفیق در مسیر پر از سنگلاخ و طولانی را داریم .

@shahidrahimi313
4👍1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💫 گل زدیم، چه گلی... 💫
🌱
رونمایی از اولین کیف حصیرچرم گلدوزی شده‌ی ایران با قابلیت ویژه‌ی تعویض درب توسط جوانان نخبه‌ی هنرمند ایرانی..

کاری از گالری هنری «کاش»
@kaashgallery

🎥 بـبـیــنـیــم باهــم 🎥

🌱
2👏2👍1
VID_20240430_013008_993.mp4
296.2 MB
خیلی خاص بود؛
تبریک امسال‌تون برای تولدم.
قدردان انرژی تک‌تک کلماتی هستم
که با دریایی از مهر و روشنایی، به استقبال
کویر تنهایی ذهن و اندیشه‌های بی‌خانمان این روزهایم فرستادید.
جان و خاطر عزیزتان به دور از آفات کوچک و بزرگ باد.

و تو ای ساحت مقدس من... زهرای روشن من...
وسعت وجود توست دارایی محمدرضا.
ای بی‌شباهت به زمین... ای ساکن آسمان قلبم...
دوست‌داشتن‌ات مدال افتخار من!
برای هدیه امسال، ممنون توام
@mrs_ribbon 💖

پ.ن: اگر «بودنم» برای یه نفر، یه گوشه دنیا، یه ذره هم که شده، دستاورد داشته باشه، امشب هوای روشن‌تری خواهم داشت.

✍️ محمدرضا شیخ‌الاسلامی
اردیبهشت ۱۴۰۳ مشهد
@a_questioner
2👍1🥰1
❇️ اخیرا از مخاطبان کانال دوست ِ - فعلا- نادیده‌ام جناب آقای محمد رضایی پیرامون مطالعه کتابم (#من_محروم_نیستم) بازخوردی همراه با یک پرسش دریافت کرده‌ام. وقت را غنیمت دانستم تا در فرصتی، همگانی‌تر به پاسخ بپردازم. شاید مورد دغدغه دیگر عزیزان نیز باشد.

🟡 «کتاب خوب و مستدلی است. بویژه تعریف دقیقی که از معنای واژه "محروم" در قرآن کریم ارائه کرده است. اما باید از نویسنده پرسید راهکار جایگزین ایشان برای این موضوع چیست؟ بسیار خوب می‌پذیریم و فرضا دیگر این مناطق را محروم نمی‌نامیم. اما چگونه باید مسئولین و مدیران را برانگیخت که به این مناطق خدمات ویژه و فوق‌العاده ارائه کنند؟»

1⃣ صرف این‌که قدرت تخریب کلیدواژه غیر علمی و آسیب‌آفرین «مناطق محروم» را بدانیم و متمایل شویم در اولین دوربرگردان، از مسیری که با شتاب نامعقول در آن به سمت بازتولید فقر و محروم‌پروری در حرکتیم، خارج شده و تصمیمی نو در اندازیم، از نظر من پیروزی بزرگی است و خود، جای گفتن فرخنده‌باد دارد. این اقدام باشکوه به تنهایی می‌تواند بهینه‌سازی هزینه‌کرد منابع در مواجهه با کاستی‌های مناطق مستعد کشور را سال‌ها پیش بیاندازد.

2⃣ اکنون از خودمان بپرسیم چرا ذهن‌مان در روش‌مندی، حاضر شده بهای برانگیختگی مدیران و مسئولان کشوری را از جیب عزت نفس و خودباوری مردمان نجیب، بردبار، کوشا و عزت‌مند روستایی و حاشیه‌نشینِ میهن‌مان بپردازد و از ایشان ذهنیت افرادی زبون، محتاج و فقیر بتراشد؟ چرا در ملزم ساختن حاکمیت به انجام تکالیفش باید درگیر هرزه‌نگاری فقر و تحقیر زندگی اشخاص دارای فقر شویم؟

مانند آن است که بنّایی را بازجویی نماییم که چرا کنج چارچوب خانه را قناس درآورده و از او بخواهیم برای جبران، سقف را بردارد و هزینه‌اش را صرف بازسازی چارچوب کند! اگر بِه‌سازی می‌جوییم، چرا به تخریب دست می‌آویزیم؟

من در پژوهش خود، به این راهکار رسیده‌ام که می‌توان با دست گذاشتن بر استعدادهای کمتر دیده شده، دارایی‌ها، هنرمندی‌ها، توانایی‌ها و سایر ظرفیت‌های موجود در مناطق روستا - حاشیه شهر که ماحصلش حتی در بسیاری از موارد، فراتر و مطلوب‌تر از مختصات مشابه شهری و کلانشهری است، جریان قدرت را به چالش کشید و کوتاهی‌ها و شانه‌ خالی کردن‌ها را زیر سوال برد. از این روی، از نام‌گذاری «مناطق مستعد» به جای مناطق محروم رونمایی کردم.

3⃣ ماجراجو باشیم. به دور از پاسخ‌های از پیش طراحی شده. در دام تخمین‌ها و تأمین‌های فکری دیگران نیفتیم. از دریچه‌ی زوایای پنهان‌نگاه‌داشته شده به موضوع بپردازیم. خلاق و نوآور باشیم. حوصله پاسخ‌آفرینی و آزمون آن را داشته باشیم.

هرکدام‌مان مانند «من محروم نیستم» راهکارآفرینانه و شجاعانه از ادبیات جایگزینی استفاده کنیم که دست کم بتواند «چالش‌ساز برای مردم نباشد» ولی در مواجهه با مسئولان، «قدرت یقه‌گیری، مجاب‌سازی و آوردن پای کار» داشته باشد.

محمدرضا شیخ‌الاسلامی
۰۳/۰۲/۱۵ مشهد

🌹 @a_questioner
👍2🔥1👏1