بلاغت
108 subscribers
171 photos
38 videos
10 files
287 links
#عصمت میرزایی #شاعر #نویسنده
عمده مطالب تحلیلی این کانال از رساله ی ارشد عصمت میرزایی با عنوان «بلاغت در شعر معاصر و‌مقایسه آن با شعر در سبک عراقی» برداشت شده.
نظرات خود را به این آیدی ارسال کنید
@Shamse_jan369
Download Telegram
"تنهایی"
بخش دوم‌

 این مرحله  سخت ترین و دردناک ترین بخش سیاه چاله ی تنهایی است. در فضایی معلق می شوند ناشناخته که با وسوسه های متفاوتی وارد آن شده اند.
بعد از این دو مرحله ی ابتدایی و میانه ، برای ساکنان ویژه ی تنهایی، درخششی شگفت  رخ می دهد.آن گروهی را می گویم که با تنهایی، مغازله ی زیبای اندیشیدنِ ترسناک را تجربه می کنند. اندیشیدنِ ترسناک، تعبیر من برای رفتن به خودِخویشتن است، سرزدن به عمیق ترین، تاریک ترین، رنج آور ترین بعد ِوجود، به کاستی ها ،نقص ها،تمناها، دردها و رنج های ناگفتنی. و با شهامتی کم
نظیر، با آنها رو برو شدن مثل رفتن به دل تاریکی بدون چراغ. قرار گرفتن برای زمانی که نمیدانی چقدر است و چقدر باید باشد. و در آغوشِ تاریکی با اعتماد بسر بردن. بیرون آمدن از این تاریکی، اتفاقی خجسته خواهد بود. غسل تعمیدی  که بر آیندِ آن، روزی است که شبی در پی نخواهد داشت. روشناییی که تاریکیی آن را خاموش نخواهد کرد.
اگر  ذاتِ تنهایی، خالی از هیجان های کاذب یا تحسر از بی کسی باشد، بزرگترین نعمت هستی است. و باید آن را خجسته  دانست و ارج مند داشت، زیرا
خود شناسی از چراغِ تنهایی نور می گیرد. البته خوش ندارم که  متهم به ستایش تنهایی برای انسان که موجودی است اجتماعی، بشوم‌. چون تنهاییِ صِرف،اجتماع گریزی نا آگاهانه و  انزوای سرخورده، بطور یقین افسردگی را رقم می زند.
تنهایی از لارس اسوندسن را بخوانیم و البته با اندیشه های شوپنهاور هم آشنا شویم.
پ.ن کلید واژه ی من برای بیان این موضوع، تنهایی است. پس، از تکرار این واژه ناگزیز بودم.

#عصمت_میرزایی_ارغوان
#اگزیستانسیالیسم_انسان_شناسی
#کتاب_خوب_بخوانیم
#فلسفه_تنهایی
#لارس_اسوندسون
#عصمت_میرزایی_ارغوان
#زیبایی_شناسی_بلاغت
#تحلیل
#esmat_mirzaee
#Arghavan
#Poet_Atuthor
#Rheroric
https://t.me/Zibaeeshenasi
لوطی و قصاب
بر سرِ واپسین کفاره‌ی مُردنِ خلق
دست‌وگریبان بودند و
مرا
به خفّتِ از خویش
تابِ نظر کردن در آیینه نبود:
احساس می‌کردم که هر دینار
نه مزدِ شرافتمندانه‌ی کار،
که به رشوت
لقمه‌یی‌ست گلوگیر
تا فریاد برنیارم
از رنجی که می‌برم
از دردی که می کشم‌!

 ....

و دَم فروبستن ــ آری ــ
به هنگامی که سکوت
تنها
نشانه‌ی قبول است و رضایت


دریغا که فقر
چه به‌آسانی
احتضارِ فضیلت است
به هنگامی که تو را
از بودن و ماندن
چاره نیست؛
بودن و ماندن
و رضا و پذیرش...

#احمد_شاملو

#عصمت_میرزایی_ارغوان
#زیبایی_شناسی_بلاغت
#تحلیل
#esmat_mirzaee
#Arghavan
#Poet_Atuthor
#Rheroric
https://t.me/Zibaeeshenasi
کشیش پانلو سعی دارد طاعون را نتیجهٔ گناه انسان‌ها بداند و آن را در جهت سعادت انسان مفید تلقی کند اما دکتر ریو معتقد است در جهانی که کودکان می‌میرند عدالتی الهی وجود ندارد: اگر این جهانی است که در آن کودکان می‌میرند من این جهان را نمی‌خواهم!

📚#طاعون
#آلبر_کامو

#عصمت_میرزایی_ارغوان
#زیبایی_شناسی_بلاغت
#تحلیل
#esmat_mirzaee
#Arghavan
#Poet_Atuthor
#Rheroric
https://t.me/Zibaeeshenasi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر خون بگریم رواست!

محمد جواد قاسمی عزیز، سخنی بدین بلاغت، باشد که برای هر یک‌ از ما عبرت شود...
جای حرفی بیش، نیست.
گفتند رفته ای... نمی‌دانم در این فضای مجازی این خبر راست است یا نه؟ اگرچه آرزو دارم دروغ باشد، دروغ باشد، دروغ! هرچند همراهان ات رفتند، به همین تلخی...
واگر راست است، روان ات مینوی و آسوده از دردِ زیستن در روزگاری که این همه تفاوت و بی تفاوتی، الفبای زندگی در آن است...

@Zibaeeshenasi
دوستان عزیز درود
بعضی از موضوعات تحلیلی، به دلیل تغییری جزئی در آدرس کانال، برای بعضی از دوستان که به تازگی به ما پیوسته اند، آشکار نیست و برای این دوستان که اغلب جوان و دانشجو هستند، قابل استفاده نخواهدبود. بنابراین، باز فرستاده می شود. اولین تحلیل شعر " آنگاه پس از تندر " اخوان ثالث است. یادش ارج مند.

#عصمت_میرزایی_ارغوان
#شاعر_تحلیل
#زیبایی_شناسی
#Esmat_Mirzaee
#Poet_Atuthor
#Arghavan                              #Rheroric
@Zibaeeshenasi
‍ ‍ آنگاه پس از تندر

اما نمي داني چه شبهايي سحر كردم!
بي آنكه يكدم مهربان باشند با هم پلكهاي من 
در خلوت خواب گوارايي.
و آن گاهگه شبها كه خوابم برد، 
هرگز نشد كايد بسويم هاله اي، يا نيمتاجي گل 
از روشنا گلگشت رؤيايي.

در خوابهاي من، 
اين آبهاي اهلي وحشت، 
تا چشم بيند كاروان هول و هذيان ست.
اين كيست ؟! گرگي محتضر، زخميش بر گردن؛ 
با زخمه هاي دم به دم كاهِ نفس هايش،
افسانه هاي نوبت خود را 
در ساز اين ميرنده تن غمناك مي نالد.
وين كيست ؟ کفتاري ز گودال آمده بيرون 
سرشار و سير از لاشۀ مدفون 
بي اعتنا با من نگاهش،
پوز خود بر خاك مي مالد. 
آنگه دو دست مردۀ پي كرده از آرنج 
از روبرو مي آيد و رگباري از سيلي. 
من مي گريزم سوي درهايي كه مي بينم 
بازست، اما پنجه اي خونين كه پيدا نيست 
از كيست، 
تا مي رسم در را برويم كيپ مي بندد. 
آنگاه زالي جغد و جادو مي رسد از راه 
قهقاه مي خندد. 
وان بسته درها را نشانم مي دهد، با مهر و موم پنجه ي خونين، 
سبابه اش جنبان به ترساندن، 
گويد: 
«بنشين!
شطرنج».
آنگاه فوجي فيل و برج و اسب مي بينم ،
تازان به سويم تند چون سيلاب. 
من به خيالم مي پرم از خواب ،
مسكين دلم لرزان چو برگ از باد...
يا آتشي پاشيده بر آن آب، 
خاموشي مرگش پر از فرياد. 

آنگه تسلي مي دهم خود را كه اين خواب و خيالي بود. 
اما 
من گر بيارامم
با انتظار نوشخند صبح فردايی،
اين كودك گريان ز هول سهمگين كابوس،
تسكين نمي يابد به هيچ آغوش و لالايي.

از بارها يك بار 
شب بود و تاريكيش،

يا روشنايي روز، يا كي؟ خوب يادم نيست. 
اما گمانم روشنيهاي فراواني
در خانه ي همسايه مي ديدم. 
شايد چراغان بود، شايد روز،
شايد نه اين بود و نه آن، باري،
بر پشت بام خانه مان، روي گليم تر وتاري، 
با پيردرختي زرد گون گيسو كه بسياري،
شكل و شباهت با زنم مي برد، غرق عرصۀ شطرنج بودم من.

جنگي از آن جانانه هاي گرم و جانان بود.
انديشه ام هرچند،
بيدار بود و مرد ميدان بود، 
امّا 
انگار بخت آورده بودم من.
زيرا 
چندين سوار پر غرور و تيز گامش را 
در حمله هاي گسترش پي كرده بودم من،  
با اين همه از هول مجهولي
دايم دلم بر خويش مي لرزيد،
گويي خيانت مي كند با من يكي از چشمها يا دستهاي من. 
اما حريفم بر خود از من بيش مي لرزيد. 
در لحظه هاي آخر بازي،
ناگه زنم، همبازي شطرنج وحشتناك،
شطرنج بي پايان و پيروزي،
زد زير قهقاهي كه پشتم را بهم لرزاند. 
گويا مراهم پاره اي خنداند. 
ديدم كه شاهي در بساطش نيست، 
گفتي خواب مي ديدم. 
او گفت : 
«اين برجها را مات كن» 
خنديد. 
«يعني چه ؟

من گفتم. 
او در جوابم خند خندان گفت: 
ماتم نخواهي كرد، مي دانم. 
پوشيده مي خندند با هم پير فرزينان 
من سيل هاي اشك و خون بينم 
در خنده ي اينان»
 
آنگاه اشارت كرده سوي طوطي زردي 
كان سو ترك تكرار مي كرد آنچه او مي گفت، 
با لهجه ي بيگانه و سردي:
«ماتم نخواهي كرد مي دانم» 
زنم ناليد!
آنگاه اسب مرده اي را از ميان كشته ها برداشت، 
با آن كنار آسمان، بين جنوب و شرق، 
پر هيب هايل لكه ابري را نشانم داد، گفت 
«آنجاست».


پرسيدم: 
«آنجا چيست؟» 
ناليد و دستان را به هم ماليد. 
من باز پرسيدم. 
نالان به نفرت گفت: 
«خواهي ديد». 
ناگاه ديدم 
-آه گويي قصه مي بينم- 
تركيد تندر، ترق!
بين جنوب و شرق 
زد آذرخشي برق 
اكنون دگر باران جرجر بود. 
هر چيز و هر جا خيس،
هر كس گريزان سوي سقفي، گيرم از ناكس
يا سوي چتري گيرم از ابليس.
من با زنم بر بام خانه، بر گليم تار 
در زير آن باران غافلگير،
ماندم. 
پندارم اشكي نيز افشاندم. 


بر نطع خون آلود اين شطرنج رؤيايي
و آن بازي جانانه و جدي،
در خوشترين اقصاي ژرفايي،
وين مهره هاي شكرين،‌ شيرين و شيرينكار، 
اين ابر چون آوار؟
آنجا اجاقي بود روشن، ‌ مرد. 
اينجا چراغ افسرد، 
ديگر كدام از جان گذشته زير اين خونبار،
اين هردم افزونبار، 
شطرنج خواهد باخت 
بر بام خانه بر گليم تار؟!


آن گسترش ها وان صف آرايي،
آن پيل ها و اسب ها و برج و باروها،
افسوس!


باران جَرجَر بود و ضجه ي ناودانها بود! 
و سقف هايي كه فرو مي ريخت! 
افسوس آن سقف بلند آرزوهاي نجيب ما!
وآن باغ بیدار و برومندی که اشجارش
درهرکناری ناگهان می شد صلیب ما, 
افسوس!


انگار در من گریه می کرد ابر.
من خیس و خواب آلود 
- بغضم در گلو چتری که دارد می گشاید چنگ-
انگار بر من گریه می کرد ابر.
(اخوان ثالث، 1389: 42-50)

#بلاغت_در_شعر_معاصر_و_مقایسه_آن_با_سبک_عراقی
#اخوان_آنگاه_پس_از_تندر
#عصمت_میرزایی_ارغوان
#تحلیل #زیبایی_شناسی

#Esmat_Mirzaee
#Poet_Atutho                          #Rheroric
https://t.me/Zibaeeshenasi
تحلیل شعر« آنگاه پس از تندر» بخش ۱
موسیقی فراگیر شعر (بیرونی) 🔹

موسیقی «آنگاه پس از تندر» هیمنه ای دارد که در همان وهله ی نخست با اندک دقت و توجهی به عنوانِ شعر یعنی کلمه ی «تندر»، می توان به تناسبِ عنوان با بحرِ این شعر که بحرِ رَجَز است، پی برد. (رک. لغت نامه، ذیل رجز)
بحر« رجز»، وزنی مناسب و درخور برای وضعیت و حالی است که شاعر در آن قرار دارد. شعر اگرچه بیانِ تصویری و گزارش کابوسی از کابوس های اهلی و دیرین شاعر است، اما فضایِ شعر، توصیفِ صحنه ی نبردی سرنوشت ساز و بازی شطرنجی بر سر زندگانی شاعر نشان می دهد.
در «براعت استهلال» این شعر که بندِ اول و دوم را در بر می گیرد، شاعر به محضِ اینکه از خواب و شب سخن می آغازد، به فوریت مخاطب را از بابت  فقدانِ گلگشتی رویایی در خواب هایش آگاه کرده و روشنگرانه به کابوس های خود رهنمون می شود.
در خوابهاي من، 
اين آبهاي اهلي وحشت، 
تا چشم بيند كاروان هول و هذيان ست.

کلمه ی «ِ کابوس» وترکیب «آب های اهلی وحشت» و «کاروان هول و هذیان» ، دلالت بر کشمکشِ دیرین بینِ شاعر و کابوس های شبانه اش دارند؛ و ذهن و زبانِ روایت گرِ اخوان برای نشان دادن فضای نبردِ هول انگیز و شگرفِ پیشِ رو، باید بحرِ« رجز »را برای بیانِ ما وقع برگزیند.

البته این بدان معنا نیست که شاعر چند وزن را سنجیده و پس از آن این بحر را برگزیده است، بلکه بدان معناست که وزن مناسب و بسترِ آهنگینِ در خورِ مفهوم و محتوا، ملکه ی ذهن و زبانِ شاعری همچون اخوان است. اما اگر درباره ی آن سنجشی نیز صورت پذیرد، مناسب ترین بستر موسیقایی برای مفهوم و معنا فراهم خواهد شد.

موسیقی فراگیر (قافیه) 🔹

اخوان« قافیه »را در این شعر بر حسبِ ضرورت موسیقایی در جهتِ تاکید بر معنا و مفهوم به کار می بندد:
«شايد چراغان بود، شايد روز
شايد نه اين بود و نه آن، «باري» 
بر پشت بام خانه مان، روي گليم تیره و«تاري» 
با پيردرختي زرد گون گيسو كه «بسياري»
شكل و شباهت با زنم مي برد، غرق عرصه ي شطرنج بودم من» 
شروع این قوافی با قافیه ی «باری» علاوه بر ایجادِ تلنگری آهنگین بر احساساتِ مخاطب و آمیختن تصویر و موسیقی، تاکیدی بر عدم اطمینان شاعر به جزئیات خوابش در گذشته دارد و نشانگرِ بی اهمیتی یا کم اهمیتیِ آن است.بی قید، و «باری به هر جهت بودنِ» شاعر درباره ی این بخش از خواب با عنوان «شاید این، شاید آن»، «شاید نه این و نه آن»، و در نهایت آوردنِ قافیه ی «باری» بی اهمیت کردن این جزئیات در فضای خوابِ شاعر را مؤکّد می کند.
اما به دنبالِ آن قافیه هایِ «تاری» و «بسیاری» به نظر می رسد توصیفِ حالی آهنگین و مکمل موسیقایی برای واژه ی «باری» باشد که  بار چندان از معنا و مفهوم را به دوش ندارد.
هم نشینی کلمات در کنارِ هم با مفاهیم انفجاری مثلِ: ترکیدن، تندر، برق و استفاده از قوافی با صامتِ «ق» که القا کننده ی صدای درهم شکستن توأم با خشکی مثلِ: تَرق، شَرق، و (که ایهام شنیداری به صدایِ شَرَق نیز دارد) برق است، فضا را برای تندری مهیب و پُر صدا فراهم می سازد که پس از آن ترکیبِ بارانِ جرجر، نتیجه ی این رعد و برق آهنگین در کلام و خودنیز دارای آهنگ موزونی است .

موسیقی درونی (هم حرفی) 🔹

در بندِ نهم حرف «س» خیسی و تَری را در همه جا و همه کس واضح و برجسته می سازد:
«هر چيز و هر جا خيس
هر كس گريزان سوي سقفي ، گيرم از ناكس
يا سوي چتري گيرم از ابليس.»
ودر سطرِ چهارمِ بندِ یازدهم نیز همین همحرفی (رک، شمیسا، 1381: 79) و هم آوایی را در خدمتِ معنایی زنده و جاندار با صامتِ «ش» به کار می گیرد: 
«بر نطع خون آلود اين شطرنج رؤيايي
و آن بازي جانانه و جدي
در خوشترين اقصاي ژرفايي
وين مهره هاي شكرين ،‌ شيرين و شيرينكار»


#بلاغت_در_شعر_معاصر_و_مقایسه_آن_با_سبک_عراقی
#اخوان_آنگاه_پس_از_تندر
#عصمت_میرزایی_ارغوان 
#تحلیل #زیبایی_شناسی

#Esmat_Mirzaee
#Poet_Atutho                          #Rheroric   
https://t.me/Zibaeeshenasi
تحلیل شعر« آنگاه پس از تندر »بخش ۲

موسیقی در بستر تشبیه🔹

در بندِ دوم شعر، گرگی محتضر اولین شخصیتِ این کابوس است که از هم ذات پنداری شاعر با او، به ذهن خواننده خطور می کند که  این گرگ محتضر،در پیکرِ رو به موتِ شاعر، نوبت افسانه ی خویش را می خواند. کفتاری که سیر از لاشه، از گودال بیرون آمده و شاعر را می نگرد نیز، مبیّن همین مفهوم است.
واژگان و ترکیب های ِ: «زخمه»، «دم به دم کاهِ نَفَس»، «ساز غمناک»، و «می نالد»، بر موسیقیِ بریده بریده و آهنگ منقطع نَفَس هایِ موجودِ رو به موتی دلالت دارد که تنِ میرنده اش به سازی تشبیه شده و نَفَس هایِ لحظه به لحظه رو به کاهشش، به زخمه هایِ ساز، و ناله هایی که از او بر می آید به آوایِ این ساز مانند شده است. این آوا بسیار نالنده است و از ترکیبِ بدیعِ تصویر و موسیقی ایجاد شده است.
« اين كيست ؟ گرگي محتضر، زخميش بر گردن 
با زخمه هاي دم به دم كاه نفسهايش
افسانه هاي نوبت خود را 
در ساز اين ميرنده تن غمناك مي نالد 

وين كيست ؟ گفتاري ز گودال آمده بيرون 
سرشار و سير از لاشۀ مدفون 
بي اعتنا با من نگاهش 
پوز خود بر خاك مي مالد»

دلالتِ کامل الفاظ بر مفاهیم مورد نظر شاعر و همسویی با موسیقی🔹

بندِ سوم با دو دستِ پی کرده از آرنج که رگبارِ سیلی را بر چهره ی شاعر می بندد،گریزِ ناگزیرِ شاعر، تحکّمِ پیرزالی شاعر را به نشستن و ترساندن از چیزی موهوم و درهایِ بسته شروع می شود:

آنگه دو دست مردۀ پي كرده از آرنج 
از روبرو مي آيد و رگباري از سيلي. 
من مي گريزم سوي درهايي كه مي بينم 
بازست، اما پنجه اي خونين كه پيدا نيست 
از كيست، 
تا مي رسم در را برويم كيپ مي بندد. 
آنگاه زالي جغد و جادو مي رسد از راه 
قهقاه مي خندد. 
وان بسته درها را نشانم مي دهد، با مهر و موم پنجه ي خونين، 
سبابه اش جنبان به ترساندن، 
گويد: 
«بنشين
شطرنج».
آنگاه فوجي فيل و برج و اسب مي بينم ،
تازان به سويم تند چون سيلاب. 
من به خيالم مي پرم از خواب ،
مسكين دلم لرزان چو برگ از باد...
يا آتشي پاشيده بر آن آب، 
خاموشي مرگش پر از فرياد. 

در این بند، دلالتِ الفاظ بر معنا و مفهوم مورد نظر شاعر  وتأثیرِ آن در القایِ کاملِ به مخاطب روشن است. مفهومِ هول انگیز و کابوس وارِ همه ی کلماتی که در این بند از شعر بیان شده است، در جهت هماهنگی برای ساختنِ مفاهیم و تصاویری  دهشت بار به کار گرفته می شوند:
دو دستِ مرده یِ پی شده از آرنج، با رگباری از سیلی بر چهره یِ شاعر، گریز، پنجه ای خونین و مُهرو موم شدنِ درها با آن، پیرزنی جغد و جادو و قهقاهِ خنده اش، این مجموعه ی ترس و دلهره را کامل می کنند.
واژه ی «سبابه» که تهدید به وسیله ی آن انجام می شودهمراه با صفتِ «جنبان»، ارعاب را تشدید می کند و تحکّمِ کلمه ی «بنشین» را ملموس تر می سازد.
واژگانِ «تازان» و «تُند» برای هجومِ فوجِ فیل و اسب که تازش آن با تشبیه به «سیلاب» قوّت بیشتری یافته است نیز، شدّتِ هجوم را مضاعف می کند.
پریدنِ شاعر از خواب و لرزشِ دلش، که با صفتِ «مسکین» و «لرزان» و تشبیه آن به برگی در باد همراه شده، دلهره، تشنُّج و اضطراب را القا می کند.
صدایِ آتشی که آب را خاموش می کند و از آن به «مرگی پُر فریاد» تعبیر شده است، موسیقی درونی و دلالت الفاظ بر آهنگِ موردِ نظرِ شاعر را به کمال می رساند و خواننده، صداهایِ دلهره آور مثل«ِ تازشِ سیلاب»،« تپش»، «لرزش»، «اضطراب دل» و «فریاد واپسینِ آتش با ریختنِ آب»، که آخرین ناله های شاعر به آن مانند شده است را، در متنِ این تصاویر می بیند، می شنود و حس می کند.
ادامه دارد...

#عصمت_میرزایی_ارغوان
#اخوان_ثالث_آنگاه_پس_از_تندر
#بلاغت_در_شعر_معاصر_و_مقایسه_آن_با_سبک_عراقی
#شاعر_تحلیل
#زیبایی_شناسی
#Esmat_Mirzaee
#Poet_Atuthor
#Arghavan                    
#Rheroric
@Zibaeeshenasi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قلب هنرمند در ظرف بلوط

قلب فردریک شوپن پس از مرگش در ۱۷ اکتبر ۱۸۴۹ از بدن او جدا شد. آهنگساز لهستانی ترس از زنده به گور شدن داشت و از پزشکش ژان کروویلیه خواست کالبد شکافی را انجام دهد. در حالی که جسد شوپن در گورستان پرلاشز پاریس به خاک سپرده می‌شد، قلب او درالکل (احتمالا کنیاک) غوطه ور شد و در ظرف بلوط قرار گرفت...

#فردریک_شوپن
#عصمت_میرزایی_ارغوان
#زیبایی_شناسی_بلاغت
#تحلیل
#esmat_mirzaee
#Arghavan
#Poet_Atuthor
#Rheroric
https://t.me/Zibaeeshenasi
دوستان عزیزم درود

بزودی صوتی غزل های حافظِ جان را، با صدای خودم، به ترتیب از اولین غزلِ دیوان تقدیم خواهم کرد.
عصمت میرزایی_ارغوان
یه روز ظهر، عینِ هوای گرمِ تابستون، رفته بود روی درخت و وسط جناغ ِ درخت خوابیده بود.یه چشمش بسته یکی نیمه باز. چرت زدنش در کمال راحتی، اونم وسط یه درخت به اون بلندی چنان لذتی رو بهم منتقل کرد که به  بهش غبطه خوردم. نه اینکه دلم بخواد وسط درخت لم بدم یا اینکه گربه باشم😁 فقط دلم خیلی بیخیالی اشو خواست! مستقل، زیبا ، شجاع و نترس به نظر میومد و مهمتر از همه، در لحظه بود... یه بچه ی تنهای خیابون.  مادری دور و برش ندیدم، شاید به بلوغ رسیده ولی بهرحال شکننده بود.  چند تا عکس ازش گرفتم. باهم دوست شدیم👌❤️


#عصمت_میرزایی_ارغوان
#زیبایی_شناسی_بلاغت
#تحلیل
#esmat_mirzaee
#Arghavan
#Poet_Atuthor
#Rheroric
https://t.me/Zibaeeshenasi
... و گویند: رویِ زیبا مرهمِ دل‌های خسته است و کلیدِ درهای بسته؛ لاجَرَم صحبتِ او را همه‌جای غنیمت شناسند و خدمتش را منّت دانند.

شاهد آنجا که روَد، حرمت و عزّت بیند
ور برانند به قهرش پدر و مادر و خویش

پرِ طاووس در اوراقِ مَصاحِف دیدم
گفتم: این مَنْزِلت از قدرِ تو می‌بینم بیش

گفت: خاموش که هر کس که جَمالی دارد
هر کجا پای نهد، دست ندارندش پیش

📚گلستانِ سعدی، باب سوم‌

*پ.ن "دست ندارندش پیش": مانع او نشوند.

https://t.me/Zibaeeshenasi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صبح شغال باز رسید از کرانه ها
تا پُر کند دهان زِ خروسِ  شبانه ها

با گرگ ها به رقص درآ در هجوم مرگ
با گرگ ها برقص چنین در میانه ها!

#عصمت_میرزایی_ارغوان
#زیبایی_شناسی_بلاغت
#تحلیل
#esmat_mirzaee
#Arghavan
#Poet_Atuthor
#Rheroric
https://t.me/Zibaeeshenasi
#کتاب_بخوانیم

افرادی وجود دارند که در خاک مدفونشان می‌کنیم
امّا قلبِ ما کفنِ کسانی می‌شود که علاقهٔ خاصی به آن‌ها داریم. خاطراتِ آن‌ها هر روز با تپشِ قلبِ ما در هم می‌آمیزد، با هر نفس به آن‌ها می‌اندیشیم و بر اساس قانون مهرآمیزِ تناسخِ روحی که خاص عشق است در وجودِ ما زنده می‌مانند.

روحی در روحِ من زندگی می‌کند.
اگر کارِ نیکی انجام دهم یا سخنِ دل‌نشینی بگویم این روح هم‌ صحبت می‌کند و واردِ عمل می‌شود. به‌سانِ عطری که زنبق از خود در فضا می‌پراکند و عطرآگینش می‌کند. سرچشمهٔ نیکی‌های وجودِ من هم در آن گور است.

📕
#زنبق_دره
✍🏽
#اونوره_دو_بالزاک

#عصمت_میرزایی_ارغوان
#زیبایی_شناسی_بلاغت
#تحلیل
#esmat_mirzaee
#Arghavan
#Poet_Atuthor
#Rheroric
https://t.me/Zibaeeshenasi