🏅 تو بهترینی 🏅
441 subscribers
18.3K photos
2.08K videos
23 files
1.95K links
( تو بهترینی و بهترین‌ها از آن توست )
مرکز جامع آموزش دوره‌های موفقیت
.
مشهد،بلوار وکیل آباد،ابتدای لادن یک
051-38481008
.
وب ‌سایت
www.YouBest.ir
.
پیج اینستاگرام
https://www.instagram.com/youbest_ir
.
.
ارسال نظرات، انتقادات و پیشنهادات
@Youbest_admin
.
Download Telegram
#تلنگر


بزرگی كه در ثروت، قارون زمان خود بود، اجل فرا رسيد و اميد زندگاني قطع كرد.

🔹جگر‌گوشگان خود را حاضر كرد. گفت: ای فرزندان، روزگاري دراز در كسب مال، زحمت‌های سفر و حضر كشيده‌ام و حلق خودرا بـه سرپنجه گرسنگي فشرده‌ام، هرگز از محافظت ان غافل مباشيد و بـه هيچ وجه دست خرج بدان نزنيد.
اگر كسی با شـما سخن گويد كه پدر شـما را در خواب ديدم قليه حلوا مي‌خواهد، هرگز بـه مكر ان فريب نخوريد كه ان من نگفته باشم و مرده چيزي نخورد.

🔹اگر من خود نيز بـه خواب شـما بيايم و همين التماس كنم، بدان توجه نبايد كرد كه ان را خواب و خيال و رويا خوانند. چه بسا كه ان را شيطان بـه شـما نشان داده باشد، من انچه در زندگي نخورده باشم در مردگي تمنا نكنم. اين بگفت و جان بـه خزانه مالك دوزخ سپرد....


🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir
#تلنگر


🔸بهلول بعد از طی یک راه طولانی به حوالی روستایی رسید و زیر درختی مشغول به استراحت شد . او پاهای خود را دراز کرد و دستانش را زیر سرش قرار داد.

🔸پیرمردی با مشاهده او به طرفش رفت و با ناراحتی فریاد کشید:
تو دیگر چه کافری هستی؟

🔸بهلول که آرامش خود را از دست داده بود
جواب داد: چرا به من ناسزا میگویی؟
به چه دلیل گمان می کنی که من کافر و گستاخ هستم؟!

🔸پیرمرد جواب داد: تو با گستاخی دراز کشیده ای در صورتی که پاهایت به طرف مکه قرار دارند و به همین دلیل به خداوند توهین کرده ای!!

🍃بهلول دوباره دراز کشید و در حالی که
چشم های خود را می بست گفت:
اگر می توانی مرا به طرفی بچرخان
که خداوند در آن جا نباشد!!!



🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir
#تلنگر


🔹وزیری هر روز بامداد بر مى خاست و کلید بر مى داشت و درب خانه پیشین خود باز مى کرد و ساعتى را در خانه چوپانى خود مى گذراند.
سپس از آنجا بیرون مى آمد و به نزد امیر مى رفت.
شاه را خبر دادند که وزیر هر روز صبح به خلوتى مى رود و هیچ کس را از کار او آگاهى نیست.

🔹امیر را مِیل بر آن شد تا بداند که در آن خانه چیست.
روزى ناگاه از پس وزیر بدان خانه در آمد. وزیر را دید که پوستین چوپانى بر تن کرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مى خواند.

_امیر گفت: اى وزیر ! این چیست که مى بینم! ؟
•وزیر گفت : هر روز بدین جا مى آیم تا ابتداى خویش را فراموش نکنم و به غلط نیفتم ، که هر که روزگار ضعف به یاد آرد ، در وقت توانگرى ، به غرور نغلتد .
•امیر ، انگشترى خود از انگشت بیرون کرد و گفت : بگیر و در انگشت کن ؛
🍃 تاکنون وزیر بودى، اکنون امیرى..🍃


🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir
#تلنگر


🍃 مرد پارسایی ناگهان تمام ثروتش را از دست داد و چون می‌دانست خدا به او کمک می‌کند و نوع کمک هم برای خدا فرقی نمی‌کند، شروع به دعا و درخواست کرد:
- خدایا، کمکم کن در لاتاری برنده شوم.
سال‌ها و سال‌ها دعا کرد، ولی همچنان فقیر بود.... تا اینکه از دنیا رفت و چون مرد بسیار مؤمن و متدینی بود، یکسر به بهشت رفت. اما وقتی به بهشت رسید، حاضر نشد وارد بهشت شود و گفت یک عمر بر طبق آموخته‌ها مذهبی خود زیست، درحالی‌که خدا هرگز کاری نکرد که او در لاتاری برنده شود. او با دلسردی به خدا گفت:
تمام وعده‌هایی که به من دادی، دروغ بود!

خداوند به او پاسخ داد:
🍃 من همیشه حاضر بودم به تو کمک کنم تا برنده شوی. اما هرقدر هم که می‌خواستم کمکت کنم، تو هرگز حتی یک بلیت لاتاری هم نخریدی!🍃

📚پائولو کوئیلو


🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir
#تلنگر


📌قدر دوستان واقعی خود را بدانیم...❗️

🔸 مردی گوسفندی ذبح کرده و آن را کباب نمود. به برادرش گفت برو و دوستان و نزدیکان را بگو که بیایند تا با هم این گوسفند را بخوریم.

🔸برادرش رفت و در بین دهکده صدا کرد: آی مردم کمک کنید، خانه ما آتش گرفته است.
تعدادی اندکی برای نجات دادن آن‌ها آمدند. وقتی به خانه رسیدند، با کباب گوسفند و نوشیدنی‌های رنگارنگ پذیرایی شدند. برادرش آمد و دید که کسان دیگری آمده و گوسفند کباب شده را خورده‌اند.

🔸از برادرش پرسید:‌ چرا دوستان و نزدیکان را صدا نکردی؟ برادرش گفت: این‌ها دوستان ما و شما هستند. کسانی که شما آنها را دوست وخویشاوند می‌پنداشتید، حتی حاضر نشدند یک سطل آب هم روی خانه شما که آتش گرفته بود، بریزند.
خیلی‌ها هنگام کباب و گوسفند دوستان آدم هستند. وقتی خانه آتش گرفت،  یک سطل آب حتی روی خاکسترتان هم نخواهند ریخت.

🍃قدر دوستان واقعی‌مان را بدانیم...🍃


🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir
#تلنگر


🔻"بهلول به بصره رفت و می‌خواست مدتی ناشناس زندگی کند. پس خانه‌ای اجاره می‌کند، اما خانه بسیار کهنه و مخروبه بود و با اندک باد و باران از تمام دیوارهای آن صدا بلند می‌شد.

🔻پس بهلول به نزد صاحب خانه رفت و وضعیت را شرح داد. از آنجایی که صاحب خانه شخص رند و شوخ‌طبعی بود، در جواب بهلول می‌گوید: مگر نه این است که همه موجودات حمد و ستایش خداوند متعال را می‌کنند؟ دیوارهای خانه من نیز چنین می‌کنند.

🔻بهلول بی‌درنگ می‌گوید: برادر آن چه گفتی کاملا صحیح است، ولی گاهی حمد و ستایش موجودات به سجده ختم می‌شود. من از ترس سجده دیوارهای خانه تو به نزدت آمدم تا قبل از وقوع آن تدبیری بکنی. "


🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir
#تلنگر


⁉️ اصالت مهم تر است یا تربیت!؟؟

🔸مے گویند: روزے شاه عبّاس در اصفهان به خدمت عالم زمانه، شيخ بهایے رسيد. پس از سلام و احوالپرسی، از شيخ پرسيد:
در برخورد با افراد اجتماع، اصالت ذاتیِ آن ها بهتر است
يا تربيت خانوادگے شان؟
شيخ گفت: هر چه نظر حضرت اشرف باشد، همان است.
ولی، به نظر من "اصالت" ارجح است.
و شاه بر خلاف او گفت: شڪ نکنيد که "تربيت" مهمّ تر است.

🔸بحث ميان آن دو بالا گرفت و هيچ يڪ نتوانستند يکديگر را قانع کنند.
به ناچار شاه براے اثبات حقّانيّت خود، او را به کاخ دعوت کرد تا حرفش را به کرسے بنشاند.

🔸فرداے آن روز، هنگام غروب، شيخ به کاخ رسيد.
بعد از تشريفات اوّليّه، وقت شام فرا رسيد. سفره اے بلند پهن کردند.
ولی، چون چراغ و برقے نبود، مهمانخانه سخت تاريڪ بود.
در اين لحظه، پادشاه دستے به کف زد و با اشاره ے او چهار گربه، شمع به دست حاضر شدند و آن جا را روشن کردند.
در هنگام شام، شاه دستے پشت شيخ زد و گفت ديدے گفتم: "تربيت" از "اصالت" مهمّ تر است.
ما اين گربه هاے نااهل را اهل و رام کرديم.
که اين نتيجه ے اهمّيّت "تربيت" است.

🔸شيخ در عين اين که هاج و واج مانده بود، گفت: من فقط به يڪ شرط حرف شما را مے پذيرم و آن، اين که فردا هم گربه ها مثل امروز چنين کنند.
شاه که از حرف شيخ سخت تعجّب کرده بود، گفت:
اين چه حرفے است. فردا مثل امروز و امروز هم مثل ديروز!
کار آن ها اکتسابے است که با تربيت و ممارست و تمرين زياد انجام مے شود.
ولی، شيخ دست بردار نبود که نبود.
تا جایے که، شاه عبّاس را مجبور کرد تا اين کار را فردا تکرار کند.

🔸لذا، شيخ فکورانه به خانه رفت.
او وقتے از کاخ برگشت، بے درنگ دست به کار شد. چهار جوراب برداشت و چهار موش در آن نهاد.
فردای آن روز، طبق قرار قبلے به کاخ رفت. تشريفات همان و سفره همان و گربه هاے بازيگر همان شاه که مغرورانه تکرار مراسم ديروز را تاکيدے بر صحّت حرف هايش مے ديد.

🔸زير لب براے شيخ رجز مے خواند. که در اين زمان، شيخ موش ها را رها کرد.
هنگامه اے به پا شد؛ يڪ گربه به شرق، ديگرے به غرب، آن يکے شمال، و اين يکے جنوب.....
اين بار شيخ دستے بر پشت شاه زد و گفت: شهريارا !
يادت باشد اصالت گربه، موش گرفتن است؛ گرچه "تربيت" هم بسيار مهمّ است. ولی، "اصالت" مهمّ تر است.
يادت باشد با "تربيت" مے توان گربه ے اهلے را رام و آرام کرد؛
ولی، هر گاه گربه موش را ديد، به اصل و "اصالت" خود بر مے گردد.

🔻 و اين است: حکايت بعضے تازه به دوران رسيده ها...


🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir
#تلنگر


ملا نصرالدین سندی داشت که باید قاضی شهر آن را تائید میکرد ولی از بخت بد وی، قاضی اصلاً کاری را بدون باج انجام نمی داد.ملا نصرالدین هم آه در بساط نداشت که با قاضی شریک شود و کار تائید سند را به انجام برساند، این بود که کوزه ای برداشت و آن را پر از خاک کرد و روی آن عسل ریخت بعد کوزه ی عسل و سند را برداشت و پیش قاضی رفت و کوزه را هدیه داد و درخواستش را اعلام‌کرد .

📍قاضی به محض اینکه در پوش کوزه را برداشت و عسل را دید بی درنگ سند را تائید کرد و هر دو شاد و خندان از هم خداحافظی کردند.

📍چند روز گذشت، قاضی به نیرنگ ملا نصرالدین پی برد! یکی از نزدیکان خود را به خانه ی ملا فرستاد و پیام داد که در سند اشتباهی شده است ، ملا به فرستاده قاضی پاسخ داد از طرف من سلامی گرم به قاضی برسان و بگو اشتباه در سند نیست در کوزه ی عسل🍯 است.


🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir
#تلنگر


🔸 می گویند که دو برادر بودند پس از مرگ پدر یکی جای پدر بـه زرگری نشسته دیگری تا از وسوسه نفس شیطانی بـه دور ماند از مردم کناره گرفته و غار نشین گردید.

🔸روزی قافله ای از جلو غار گذشته و چون بـه شهر برادر میرفتند، برادر غارنشین غربالی پر از آب کرده بـه قافله سالار می دهد تا در شهر بـه برادرش برساند.

🔸منظورش این بود که از ریاضت و دوری از خلایق بـه این مقام رسیده که غربال سوراخ سوراخ را پر از آب میتواند کرد بی آنکه بریزد.

🔹چون قافله سالار بـه شهر و بازار محل کسب برادر می رسد و امانتی را می دهد، برادر آن را نخ بسته و از سقف دکان آویزان می کند و در عوض گلوله آتشی از کوره در آورده میان پنبه گذاشته و بـه قافله سالار می‌دهد تا آن را در جواب بـه برادرش بدهد.
چون برادر غار نشین برادر کاسب خود را کمتر از خود نمی‌بیند عزم دیدارش کرده و بـه شهر و دکان وی میرود.

🔹در گوشه دکان چشم بـه برادر داشت و دید که برادر زرگرش بازوبندی از طلا را روی بازوی برهنه زنی امتحان می کند،‌ دیدن این منظره همان و دگرگون شدن حالت نفسانی همان و در همین لحظه آبی که در غربال بود از سوراخ غربال رد شده و از سقف دکان بـه زمین میریزد....

🔹چون زرگر این را می بیند می‌گوید:
ای برادر اگر بـه دکان نشستی و هنگام کسب و کار و دیدن زنان و لمس آنان آب از غربالت نریخت زاهد میباشی، وگرنه دور از اجتماع و عدم دسترس همه ،  یک  زاهد هستند…


🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir
#تلنگر


👑 سلطان سلجوقی بر عابدی گوشه‌نشین و عزلت‌گزین وارد شد.
حکیم سرگرم مطالعه بود و سر بر نداشت و به ملکشاه تواضع نکرد، بدان سان که سلطان به خشم اندر شد و به او گفت:
آیا تو نمی‌دانی من کیستم؟ من آن سلطان مقتدری هستم که فلان گردن‌کش را به خواری کشتم و فلان یاغی را به غل و زنجیر کشیدم و کشوری را به تصرف در آوردم.

🔻حکیم خندید و گفت: من نیرومندتر از تو هستم، زیرا من کسی را کشته‌ام که تو اسیر چنگال بی‌رحم او هستی....

🔻شاه با تحیر پرسید: او کیست؟
حکیم گفت: آن نفس است. من نفس خود را کشته‌ام و تو هنوز اسیر نفس اماره خود هستی و اگر اسیر نبودی از من نمی‌خواستی که پیش پای تو به خاک افتم و عبادت خدا بشکنم و ستایش کسی را کنم که چون من انسان است.

🔻شاه از شنیدن این سخن شرمنده شد و عذر خطای گذشته خود را خواست...


🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir
#تلنگر


دو رفیق در جنگل متوجه شدند که یک
شیر به طرفشان می آید.

¤یکی از آنها بلافاصله مشغول محکم
کردن بند کفشهایش شد.

○دیگری از او پرسید:
چه کار میکنی؟
تا بحال هیچ انسانی نتوانسته است،
از شیر تند تر بدود...

○رفیق اولی پاسخ داد:
برای اینکه جانم در امان باشد
تنها کافی است که از تو تندتر بدوم...

دوست مشمار آنکه در نعمت زَنَد‌ لاف
یاری و برادر خواندگی

دوست آن باشد که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی...


🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir
#تلنگر


پسری‌ تصميم به ازدواج‌ گرفت ، ليستی از اسامی دوستانش را كه بيش از 30 نفر بودند را به پدرش داد و از او خواست كه با دوستانش تماس بگيرد‌و آنها را برای روز عروسی دعوت كند ، پدر هم قبول ميكند
روز عروسی ، پسر با تعجب می‌بیند كه فقط شش نفر از دوستانش آنجا هستند ،بشدّت ناراحت شد و به پدرش گفت من‌ از شما خواستم تمام‌ِ‌ دوستانم رادعوت كنيد اما اينها كه فقط شش نفر هستند

🔹پدر به پسر گفت ، من با تك تك دوستانت تماس گرفتم و به آنان گفتم مشكلی برای تو پيش آمده و به كمك آنها احتياج داری
و از آنها خواستم كه امروز اينجا باشند....
بنابر اين پسرم نگران نباش ، دوستان واقعی تو امروز همه اينجا هستند!

دوست نَبوَد ، آن که در نعمت زند
لاف یاری و برادر خواندگی

دوست آن دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی



👤سعدی



🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#تلنگر


🔻نمی توانی هم از خدا بترسی و هم او را عبادت کنی❗️
اصلا عبودیت یعنی
پرستش، عشق ورزی، شیدایی و ایمان. واین با ترس جور در نمی آید.....
نمی توانی از یک منشاء هم بترسی هم دوستش داشته باشی!!

📣خداوند منشاء "امنیت" است نه منشاء "وحشت".

🔰به خدا عشق بورز وهر لحظه یاد کردن او
یعنی مراقبه✔️


🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir
#تلنگر


🌿هنوز هم‌ کارهای خوب زیادی
برای انجام دادن باقی مانده است.

اینکه‌ وقتی دیگران شایعه می‌سازند
دهان‌مان را ببندیم.
اینکه بدون‌ خصومت
به انسان‌ها لبخند بزنیم.
اینکه‌ کمبود محبت در جهان را
از طریق محبت‌های کوچکتر
در زمینه‌های شخصی‌تر
و کوچکتر جبران کنیم.
به کارمان
ایمان بیشتری داشته باشیم
صبر و‌ حوصله‌ی
بیشتری داشته باشیم.
و برای انتقام جویی‌های حقیر
به سراغ نقد دیگران نرویم.


 هرمان هسه


🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir
#تلنگر


🎍معروف است که روزی شخصی به عارفی خردمند، که دوران کهنسالی را پشت سر می گذاشت گفت : شما به یاد دارید دقیقا پدر بزرگ من ، چه زمانی درگذشت ؟! عارف پرسید : این پرسش برای چیست ؟

🔗آن جوان گفت : من شاید خیری برای اقوام و دوستان خودم نداشته باشم اما تاریخ درگذشت همه خویشانم را بدست آورده ام و می خواهم روز وفات آنها بروم گورستان و برایشان دعا کنم و خیرات دهم و...

🔗عارف خندید و گفت : آدم بدبختی هستی ! خداوند تو را فرستاده تا شادی بیافرینی و دست زندگان و مستمندان را بگیری تا در سختی و مشقت نمیرند حال تو فقط به دنبال مردگانت هستی ؟!..

📍بعد پشتش را به او کرد و گفت مرا با مرده پرستان کاری نیست و از او دور شد .

🔖مرد بزرگ میگوید : "کاویدن در غم ها ما را به خوشبختی نمی رساند"
در جایی دیگر نیز میگوید : "آنکه ترانه زاری کشت میکند ، تباهیدن زندگی اش را برداشت میکند"

🔱امیدوارم همه ما ارزش زندگی را بدانیم و برای شادی هم بکوشیم نه اسیر در غم...


🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir
#تلنگر


▪️ شخصی در یکی از مناطق کویری زندگی میکرد.
چاهی داشت پر از آب زلال زندگیش به راحتی میگذشت با وجود اینکه در همچین منطقه ای زندگی میکرد.

▫️بقیه اهالی صحرا به علت کمبود آب همیشه دچار مشکل بودند اما او خیالش راحت بود که یک چاه آب خشک نشدنی دارد.

▪️یک روز به صورت اتفاقی سنگ کوچکی از دستش داخل آب افتاد صدای سقوط سنگریزه برایش دلنشین بود، اما میترسید که برای چاه آب مشکلی پیش بیاید.

▫️چند روزی گذشت و دلش برای آن صدا تنگ شد، از روی کنجکاوی اینبار خودش سنگ ریزه ای رو داخل چاه انداخت.

▪️کم کم با صدای چاه انس گرفت و اطمینان داشت با این سنگ ریزه ها چاه به مشکلی بر نمیخورد.

▫️مدتی گذشت و کار هر روزه مرد بازی با چاه بود تا اینکه سنگ ریزه های کوچک روی هم تلمبار شدند و چاه بسته شد.
دیگر نه صدایی از چاه شنیده میشد و نه آبی در کار بود....

📛 مطمئن باشید تکرار اشتباهات کوچک و اصرار بر آنها به شکست بزرگی ختم خواهد شد...✖️


🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir
#تلنگر


♨️روزی شیطان اعلام کرد قصد دارد از کارش دست بکشد و وسایلش را با تخفیف ویژه به حراج بگذارد.

🔻همۀ مردم جمع شدن و شیطان وسایلی از قبیل غرور، شهوت، خشم، حسادت و دیگر شرارت ها را عرضه کرد. در میانِ همۀ وسایل، یکی از آنها بسیار کهنه بود و بهای گرانی داشت.

❗️کسی پرسید: این چیست؟ شیطان: این نا امیدی است. شخص گفت: چرا اینقدر گران است؟

🔻شیطان گفت: این موثرترین وسیله من است، هرگاه سایر ابزارم اثر نکند فقط با این میتوانم در قلب انسان رخنه کنم و وقتی اثر کند با او هر کاری بخواهم میکنم، برای همین اینقدر کهنه است.

🔖مراقب «اميدمان» باشيم...!


🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir
#تلنگر


🎺 گروه کُر مدرسه برای اجرای کنسرت در مرکز شهر آماده شده بود. هوا خیلی سرد بود.
مردم چند ساعتی در هوای سرد منتظر ماندند، افراد بسیاری جمع شده بودند.
رهبر ارکستر برای رهبری گروه در جای خود مستقر شد.

🎺در این میان یکی از اعضای ارکستر با خود چنین گفت:
«در این سرما نمی‌توانم آواز بخوانم، پنجاه نفر در گروه وجود دارد، باید فقط دهانم را باز و بسته کنم، کسی متوجه نمی‌شود»

❗️و رهبر گروه ارکستر کارش را شروع کرد، اما صدایی نشنید! چون آن روز همه مانند هم فکر کرده بودند. «اگر من نخوانم چه می‌شود؟»

♨️اگر من نخوانم چه می‌شود؟ این بزرگ‌ترین تحقیری است که یک انسان می‌تواند در حق خودش انجام دهد...
در حقیقت معنی‌اش این است که «من هیج ارزشی ندارم‏»

👈ولی در واقع وجود هر کس برای این دنیا ضروری است، وگرنه ما اینجا نبودیم.
بود و نبود ما برای این عالم مهم است و اثرگذار.
هر روز از خود سؤال کنید؛
اگر همه‌ی مردم شهرتان، کشوری که در آن زندگی می‌کنید و در نهایت کل مردم دنیا مثل شما فکر کنند، ما چگونه شهر، کشور و جهانی خواهیم داشت؟“


🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir
#تلنگر


💰 گويند از مردي که صاحب گسترده‌ترين فروشگاه‌هاي زنجيره‌اي در جهان است پرسيدند:

«راز موفقيت شما چه بوده؟»

📍او در پاسخ گفت :
"زادگاه من انگلستان است.
در خانواده‌ي فقيري به دنيا آمدم و چون خود را به معناي واقعي فقير مي‌ديدم، هيچ راهي به جز گدايي کردن نمي‌شناختم.!
روزي به طرف يک مرد متشخص رفتم و مثل هميشه قيافه‌اي مظلوم و رقت‌بار به خود گرفتم و از او درخواست پول کردم.

وي نگاهي به سراپاي من انداخت و گفت:
به جاي گدايي کردن بيا با هم معامله‌اي کنيم.
پرسيدم : چه معامله‌اي ...!؟

گفت: ساده است.
يک بند انگشت تو را به ده پوند مي‌خرم!

-گفتم: عجب حرفي مي‌زنيد آقا، يک بند انگشتم را به ده پوند بفروشم ...!؟

بيست پوند چطور است؟
- شوخي مي کنيد؟!

بر عکس، کاملا جدي مي گويم.
- جناب من گدا هستم، اما احمق نيستم.

او هم‌چنان قيمت را بالا مي‌برد تا به هزار پوند رسيد.

-گفتم: اگر ده هزار پوند هم بدهيد، من به اين معامله‌ي احمقانه راضي نخواهم شد.

گفت:
اگر يک بند انگشت تو بيش از ده هزار پوند مي‌ارزد، پس قيمت قلب تو چقدر است؟
در مورد قيمت چشم، گوش، مغز و پاي خود چه مي‌گويي؟!!
لابد همه‌ي وجودت را به چند ميليارد پوند هم نخواهي فروخت!؟

-گفتم: بله، درست فهميده‌ايد.

گفت: عجيب است که تو يک ثروتمند حسابي هستي،
اما داري گدايي مي‌کني ...!؟
از خودت خجالت نمي‌کشي .!؟

📍گفته‌ي او همچون پتکي بود که بر ذهن خواب‌آلود من فرود آمد.!!
ناگهان بيدار شدم و گويي از نو به دنيا آمده‌ام، اما اين بار مرد ثروتمندي بودم که ثروت خود را از معجزه‌ي تولد به دست آورده بود...

📍از همان لحظه، گدايي کردن را کنار گذاشتم و تصميم گرفتم زندگي تازه‌اي را آغاز کنم ..."

🍃قصه ها براي بيدارکردن ما نوشته شدند،
اما تمام عمر،  ما براي خوابيدن از آنها استفاده کرديم....



🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir