🏅 تو بهترینی 🏅
441 subscribers
18.2K photos
2.08K videos
23 files
1.95K links
( تو بهترینی و بهترین‌ها از آن توست )
مرکز جامع آموزش دوره‌های موفقیت
.
مشهد،بلوار وکیل آباد،ابتدای لادن یک
051-38481008
.
وب ‌سایت
www.YouBest.ir
.
پیج اینستاگرام
https://www.instagram.com/youbest_ir
.
.
ارسال نظرات، انتقادات و پیشنهادات
@Youbest_admin
.
Download Telegram
#تلنگر



‹‹ چار هندو در یکی مسجد شدند
بهر طاعت راکع و ساجد شدند
››

🔹حکایت در باب چهار هندو است که در مسجد به نماز می ایستند وقتی صدای موذن برمی آید
- یکی از آنها با آن که خود در نماز است می گوید:
ای موذن بانگ کردی وقت هست.

- هندوی دیگر در همان حال به وی می گوید:
سخن گفتی و نمازت باطل است
- سومی به دومی می گوید:
به او طعن نزن که نماز تو هم باطل است.
- سپس هندوی چهارم می گوید:
خدا را شکر که من مثل شما سه تن سخن نگفتم.
!! بدین گونه بالاخره نماز هر چهار تن تباه می شود...

🔹دراین حکایت هر کدام از این چهار هندو نمادی هستند از انسانهایی که به عیب خود کور می باشند و به عیب دیگران بینا و آگاه...

ای خنک جانی که عیب خویش دید
هر که عیبی گفت آن بر خود خرید



📚دفتر دوم مثنوی‌


🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir
#تلنگر


از فردی پرسیدند:
اگر دو تا اتومبیل داشته باشی و یکی دیگر اتومبیل نداشته باشد حاضری یکی از آن دو را بدهی!؟

-گفت:
بله کاملاً حاضرم همین حالا.

-گفتند:
اگر دو تا الاغ داشته باشی، حاضری یکی را بدهی به کسی که الاغ ندارد!

-گفت:
نه، با این مخالفم. این کار را نمی‌توانم انجام دهم.

-گفتند:
چرا؟ اینکه همان منطق است و همان نتیجه.

-گفت:
نه، این همان نیست چون من الان دو تا الاغ دارم، ولی دو تا اتومبیل ندارم!

🔺 بسیاری از مردم تا زمانی به شعارهای زیبایشان پایبند هستند که منافع خودشان در خطر نباشد. آن‌ها قشنگ حرف می‌زنند، اما در مقام عمل، هرگز بر اساس آنچه می‌گویند، رفتار نمی‌كنند.


🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir
#تلنگر


🍃 مردی بر اثر عفونت، کم شنوا و در حدی ناشنوا شد و خواست به احوالپرسی بیماری برود و دوست نداشت اعلام کند که نمی شنود.

♤با خودش حساب و کتاب کرد که اگر به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی نگوید و
برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود،
باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند.
پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار را طراحی کرد .

○با خودش گفت « من از او می پرسم حالت چه طور است و او هم خدا را شکر می کند و می گوید بهتر است .

○من هم شکر خدا می کنم و می پرسم برای بهتر شدن چه خورده ای؟

○ او لابد غذا یا دارویی را نام می برد.
آنوقت من می گویم نوش جانت باشد.

○پزشکت کیست و او هم باز نام حکیمی را می آورد و من می گویم قدمش مبارک است
و همه بیماران را شفا می دهد و ما هم او را به عنوان طبیبی حاذق می شناسیم.

-مرد ناشنوا با همین حساب و کتاب ها سراغ همسایه اش رفت و همین که رسید پرسید: حالت چه طور است ؟

-اما همسایه بر خلاف تصور او گفت دارم از درد می میرم!!
ناشنوا : خدا را شکر کرد!

-ناشنوا پرسید چه می خوری ؟!!
بیمار پاسخ داد زهر ! زهر کشنده !
ناشنوا گفت: نوش جانت باشد.

-راستی طبیبت کیست؟!!

-بیمار گفت عزرائیل !
ناشنوا گفت طبیبی بسیار حاذق است و قدمش مبارک.

🔹سرانجام از عیادت دل کند و برخاست که برود اما بیمار بد حال شده بود و فریاد می زد که این مرد دشمن من است.
که البته طبیعتا همسایه نشنید و از ذوقش برای آن عیادت بی نظیر، کم نشد.

🔰 مولانا در این حکایت می گوید بسیاری از مردم در ارتباط با خداوند و یکدیگر ، به شیوه ای رفتار می کنند که گرچه به خیال خودشان پسندیده است و باعث تحکم رابطه می شود، اما تاثیر کاملاً برعکس دارد.


🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir
#تلنگر


🍃  زنی به کشیش کلیسا گفت:
من نمیخوام در کلیسا حضور داشته باشم!
کشیش گفت:میتونم بپرسم چرا؟

🔸زن جواب داد: چون یک عده رو میبینم که دارن با گوشی حرف میزنن عده‌ای در حال پیامک فرستادن موقع دعا خواندن هستند، بعضیا غیبت میکنند و شایعه پراکنی میکنند، بعضیا فقط جسمشان اینجاست، بعضیا خوابند، بعضیا به من خیره شدن

🔸کشیش ساکت بود و بعد گفت:
میتونم از شما بخواهم کاری رو برای من انجام بدین قبل از اینکه تصمیم آخر خودتون رو بگیرید؟
زن گفت: حتما چه کاری هست؟

🔸کشیش گفت: میخواهم لیوانی آب تو دستتون بگیرین و دو مرتبه دور کلیسا بگردید و نگذارید هیچ آبی از آن بیرون بریزد.
زن گفت: بله می توانم!
زن لیوان را گرفت و دوبار به دور کلیسا گردید.
برگشت و گفت: انجام دادم!

🔸کشیش پرسید : کسی رو دیدی که با گوشی در حال حرف زدن باشد؟
کسی رو دیدی که غیبت کند؟
کسی رو دیدی که فکرش جای دیگر باشد؟
کسی رو دیدی که خوابیده باشد؟

🔸زن گفت: نمیتوانستم چیزی ببینم، چون همه حواس من به لیوان آب بود تا چیزی از اون بیرون نریزد...
کشیش گفت: باید همه حواس و تمرکزتان به «خدا» باشد.

🔹نگذارید رابطه شما با خدا به رابطه بقیه
با خدا ربط پیدا کند!
بگذارید این رابطه با چگونگی تمرکز تان بر خدا مشخص شود،
نه هیچ چیز یا کس دیگری...


🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir
#تلنگر


🔸 میگویند شخصی از راهی می گذشت دید دو نفر گدا بر سر یک کوچه جلو دروازه خانه ای با یکدیگر گفتگو دارند و نزدیک است بینشان دعوا شود.

🔸آن شخص نزدیک شد و از یکی از آنها سئوال کرد: چرا با یکدیگر مشاجره و بگو و مگومی کنید ؟ یکی از گداها جواب داد: چون من اول می خواستم بروم در این خانه گدایی کنم، این گدا جلو مرا گرفته و می گوید من اول باید بروم. بگو مگو ما برای همین است

🔸آن شخص تا این حرف از دهن گدا شنید سرش را به سوی آسمان بلند کرد و به دو نفر گدا اشاره کرد و گفت: گدا به گدا، رحمت به خدا...

👈یعنی گدا راضی نیست گدای دیگر از کیسه مردم روزی بخورد، پس صد رحمت به خدا که به هر دوی آنها رزق می رساند...


🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir
#تلنگر


🍃ابن سیرین كسی را گفت: چگونه‏ اي؟

❗️گفت: چگونه است حال كسی كه پانصد درهم بدهكار است، عیالوار است و هیچ چیز ندارد؟

🔻ابن سیرین به خانه خود رفت و هزار درهم آورد و به وی داد و گفت: پانصد درهم به طلبكار بده و باقی را خرج خانه كن و واى بر من اگر پس از این حال كسی را بپرسم!

🔻گفتند: وادار نبودی كه قرض و خرج وی را بدهی.
گفت: وقتی حال كسی را بپرسی و او حال خود بگوید و تو چاره ‏اي برای او نیندیشی، در احوالپرسی منافق باشی…

🍃اينچنين است رسم انسانيت و مردانگى…


🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir
#تلنگر


🔸حکایت شده است كه نوجوانى كه هنوز به سنّ بلوغ نرسيده بود، به پيامبر صلى اللّه عليه و آله سلام كرد و از خوش‏حالىِ ديدن ايشان، چهره‏ اش گشاده گشت و لبخند زد. پيامبر صلى اللّه عليه و آله به اوفرمود:" اى جوان! مرا دوست دارى؟
گفت: اى پيامبر خدا! به خدا سوگند، آرى! فرمود:" همچون چشمانت؟".
گفت: بيشتر.
فرمود:" همچون پدرت؟".
گفت: بيشتر.
فرمود:" همچون مادرت؟".
گفت: بيشتر.
فرمود:" همچون خودت؟".
گفت: اى پيامبر خدا! به خدا سوگند، بيشتر.
فرمود:" همچون پروردگارت؟".
گفت: خدا را، خدا را، خدا را، اى پيامبر خدا! كه اين مقام، نه براى توست و نه ديگرى. در حقيقت، تو را براى دوستىِ خدا، دوست مى‏ دارم.

🔸در اين هنگام، پيامبر صلى اللّه عليه و آله به همراهان خود روى كرد و فرمود:
" اين گونه باشيد. خدا را به سبب احسان و نيكى ‏اش به شما، دوست بداريد و مرا براى دوستى خدا، دوست بداريد".


🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir
#تلنگر


🥬‍ وقتی که گیاه کاهویی را می‌کارید، اگر او به خوبی رشد نکند، گیاه کاهو را سرزنش نمی‌کنید.
شما به دنبال دلایلی که او به خوبی رشد نمی‌کند می‌گردید.
او می‌تواند به کود، یا آب بیشتر ، یا آفتاب کمتر نیاز داشته باشد .
انسان هرگز گیاه کاهو را سرزنش نمی‌کند .

🔹اما وقتی ما با دوستان یا خانوداه خود مشکل داریم، ما شخص دیگر را سرزنش می‌کنیم . اما اگر بدانیم چگونه از آن‌ها مراقبت کنیم، آن‌ها نیز مثل آن گیاه کاهو، بخوبی رشد خواهند کرد.
نه سرزنش کردن، و نه سعی برای استفاده از عقلانیت و برهان ، اصلاً هیچ تأثیر مثبتی ندارند.
هیچ سرزنشی ، هیچ عقلانیتی ، هیچ دلیلی ، فقط فهمیدن.
اگر انسان بفهمد، و نشان دهد که می‌فهمد، می‌تواند عشق بورزد، و شرایط تغییر خواهد کرد...


🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir
#تلنگر



🍃 روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و دارایی زیادی جمع کرده بود قبل از مرگ به زنش گفت: من می‌خواهم تمامی اموالم را به آن دنیا ببرم.

🥀 او از زنش قول گرفت که تمامی پول‌هایش را به همراهش در تابوت دفن کند.  زن نیز قول داد که چنین کند. چند روز بعد مرد خسیس دار فانی را وداع کرد.

🍃 وقتی مأموران کفن و دفن مراسم مخصوص را بجا آوردند و می‌خواستند تابوت مرد را ببندند و آن را در قبر بگذارند، ناگهان همسرش گفت: صبر کنید. من باید به وصیت شوهر مرحومم عمل کنم. بگذارید من این صندوق را هم در تابوتش بگذارم. دوستان آن مرحوم که از کار همسرش متعجب شده بودند به او گفتند آیا واقعاً به وصیت آن مرحوم عمل کردی؟

🥀 زن گفت: من نمی‌توانستم بر خلاف قولم عمل کنم. همسرم از من خواسته بود که تمامی دارایی‌اش را در تابوتش بگذارم و من نیز چنین کردم.

🍃 البته من تمامی دارایی‌هایش را جمع کردم و وجه آن را در حساب بانکی خودم ذخیره کردم. در مقابل چکی به همان مبلغ در وجه شوهرم نوشتم و آن را در تابوتش گذاشتم، تا اگر توانست آن را وصول کرده و تمامی مبلغ آن را خرج کند.🤪😂


🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir
#تلنگر



🔸 یک زوج انگلیسی در اوایل شصت سالگی، در یک رستوران کوچک رمانتیک، سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودند.

🔸ناگهان یک پری کوچک زیبا سر میزشان ظاهر شد و گفت: چون شما زوجی اینچنین مثال زدنی هستید و درتمام این مدت به هم وفادار ماندید، هر کدامتان می‌توانید یک آرزو بکنید.

🔸خانم گفت: من می‌خواهم به همراه همسر عزیزم، دور دنیا سفر کنم.

🪄پری چوب جادویی‌اش را تکان داد و دو تا بلیط برای خطوط مسافربری جدید و شیک QM2 در دستش ظاهر شد.

🔸حالا نوبت آقا بود، چند لحظه با خودش فکر کرد و گفت: باید یه جوری از شر زن پیرم خلاص بشم باید یه دختر خوشگل گیرم بیاد و بعد گفت: خب، این خیلی رمانتیکه ولی چنین موقعیتی فقط یک بار در زندگی آدم اتفاق می‌افته، بنابراین، خیلی متأسفم عزیزم ولی آرزوی من این است که همسری سی سال جوانتر از خودم داشته باشم.
خانم و پری واقعاً ناامید شده بودند ولی آرزو، آرزو است دیگر…

🪄پری چوب جادویی‌اش را چرخاند و آقا نود ساله شد‼️
خانم تا چشمش به صورت پر از چروک و دستان لرزان همسر پیرش افتاد بلافاصله بلند شد و گفت تو دیگر همسر من نیستی پیرمرد!

🍃مرد با چشمانی گریان به دنبال همسرش با پشتی خمیده می‌دوید و می‌گفت: من عاشقتم…❗️



🍃🌸تو بهترینی🌸🍃
و بهترین ها از آنِ توست

🆔 @YouBest_ir