گاه مى انديشم
خبر مرگ مرا با تو چه كس مى گويد ؟
آن زمان كه خبر مرگ مرا
از كسى مى شنوى ، روى تو را
كاشكى مى ديدم
شانه بالازدنت را
بى قيد
و تكان دادن دستت كه
مهم نيست زياد
و تكان دادن سر را كه
عجيب !عاقبت مرد ؟
افسوس
كاشكى مى ديدم
من به خود مى گويم:
” چه كسى باور كرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاكستر كرد ؟ “
#حمید_مصدق
@YBQuerencia
خبر مرگ مرا با تو چه كس مى گويد ؟
آن زمان كه خبر مرگ مرا
از كسى مى شنوى ، روى تو را
كاشكى مى ديدم
شانه بالازدنت را
بى قيد
و تكان دادن دستت كه
مهم نيست زياد
و تكان دادن سر را كه
عجيب !عاقبت مرد ؟
افسوس
كاشكى مى ديدم
من به خود مى گويم:
” چه كسى باور كرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاكستر كرد ؟ “
#حمید_مصدق
@YBQuerencia
گفته بودند که از دل برود يار چو از ديده برفت
سالها هست که از ديده ی من رفتی ليک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ايام ورقها زده است
زير بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خيالم اما
همچنان روز نخست
تويی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عيان می بينند
زير خاکستر جسمم باقيست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
#حمید_مصدق
سالها هست که از ديده ی من رفتی ليک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ايام ورقها زده است
زير بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خيالم اما
همچنان روز نخست
تويی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عيان می بينند
زير خاکستر جسمم باقيست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
#حمید_مصدق