رابطه بين انسانها عجيب است. منظورم اين است كه برای مدتی با كسی هستی با او میخوری، میخوابی، زندگی میكنی، دوستش داری، صحبت میكنی، میگردی و بعد همهچيز متوقف میشود.
•چارلزبوکوفسکی
•چارلزبوکوفسکی
در شب کوچک من ، افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهرهء ویرانیست
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی ؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم
•فروغ فرخزاد
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهرهء ویرانیست
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی ؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم
•فروغ فرخزاد
کِرِنْسیآ
روایت #پوران_فرخزاد از آنچه میان #فروغ_فرخزاد و #ابراهیم_گلستان گذشت قسمت دوم: وقتی گلستان در زندگی فروغ جدی شد، او هرروز آرامتر، تودارتر و ساكتتر میشد. بعد از اینكه ابراهیم گلستان در نزدیكی استودیو گلستان خانهای برای فروغ ساخت، من كه تقریبا هرروز…
روایت #پوران_فرخزاد از آنچه میان #فروغ_فرخزاد و #ابراهیم_گلستان گذشت
قسمت سوم:
فروغ از عشق به گلستان تلخیهای زیادی متحمل شد. او هرگز دوست نداشت جای خانم گلستان را بگیرد، از این رو همواره در پاسخ به پیشنهاد ازدواج گلستان، دست رد به سینۀ او میزد. من خود چندبار شاهد بودم که گلستان فروغ را تا در محضر برای عقد برد، اما خواهرم فروغ در لحظههای آخر بهشدت از این تصمیم منصرف میشد و گلستان را كه تا حد مرگ میپرستید سخت میرنجاند.
اگرچه خانم گلستان با آنكه بسیار باتدبیر و مهربان بود و حضور فروغ را در زندگی همسرش كاملاً پذیرفته بود، اما بارها و بارها بهشدت باعث رنجاندن فروغ شده بود و فروغ همواره از این عشق و شوریدگی سرخورده و متأسف بود.
دختر گلستان در آزار و اذیت فروغ از هیچكاری دریغ نمیكرد. فروغ دختر و پسر گلستان را میپرستید. یکروز به من گفت: «خواهر، من آنها را میپرستم، اما این دختر از من بهشدت متنفر است ».
پسر گلستان رابطۀ صمیمانهای با فروغ داشت و حتی وقتی كاوه در لندن به سر میبرد نیز همواره با فروغ مكاتبه میكرد. میان آنها حسن تفاهم كاملی بود.
یکروز بهخوبی به یاد دارم که برای دیدن فروغ رفتم به استدیو گلستان. گلستان آنروزها در سفر اروپا بود. فروغ را بهشدت ناراحت و گریان دیدم...
قسمت سوم:
فروغ از عشق به گلستان تلخیهای زیادی متحمل شد. او هرگز دوست نداشت جای خانم گلستان را بگیرد، از این رو همواره در پاسخ به پیشنهاد ازدواج گلستان، دست رد به سینۀ او میزد. من خود چندبار شاهد بودم که گلستان فروغ را تا در محضر برای عقد برد، اما خواهرم فروغ در لحظههای آخر بهشدت از این تصمیم منصرف میشد و گلستان را كه تا حد مرگ میپرستید سخت میرنجاند.
اگرچه خانم گلستان با آنكه بسیار باتدبیر و مهربان بود و حضور فروغ را در زندگی همسرش كاملاً پذیرفته بود، اما بارها و بارها بهشدت باعث رنجاندن فروغ شده بود و فروغ همواره از این عشق و شوریدگی سرخورده و متأسف بود.
دختر گلستان در آزار و اذیت فروغ از هیچكاری دریغ نمیكرد. فروغ دختر و پسر گلستان را میپرستید. یکروز به من گفت: «خواهر، من آنها را میپرستم، اما این دختر از من بهشدت متنفر است ».
پسر گلستان رابطۀ صمیمانهای با فروغ داشت و حتی وقتی كاوه در لندن به سر میبرد نیز همواره با فروغ مكاتبه میكرد. میان آنها حسن تفاهم كاملی بود.
یکروز بهخوبی به یاد دارم که برای دیدن فروغ رفتم به استدیو گلستان. گلستان آنروزها در سفر اروپا بود. فروغ را بهشدت ناراحت و گریان دیدم...
بوی گندم مال من
هر چی که دارم مال تو
یه وجب خاک مال من
هرچی میکارم مال تو...
هر چی که دارم مال تو
یه وجب خاک مال من
هرچی میکارم مال تو...
Forwarded from نیهیلیسم؛ (✔Nihilism✔)
اینجور بگم که نیاز دارم یه مسیر طولانی رو کنار دریا قدم بزنم و فکر کنم.
به خیالم که تو دنیا واسه تو عزیز ترینم
اسمون ها زیر پامه اگه با تو رو زمینم ...
اسمون ها زیر پامه اگه با تو رو زمینم ...
وقتی ازت می پرسم "چطوری؟"
یعنی برای من از لحظه هایی که تنها می شی بگو. از موقعی که می ری تو رخت خوابت و سیاهی شب دورتو میگیره. از قطره اشک هایی که مطمئنن کسی اونجا نیست تا ریختنشون رو ببینه. از فکر های تیره و تارت و هرچی که باعث شده از ته دل نتونی بخندی.
برای من از حقیقت بگو ، وگرنه "خوبم" و زهرمار...
22:22💙
@YBQuerencia
یعنی برای من از لحظه هایی که تنها می شی بگو. از موقعی که می ری تو رخت خوابت و سیاهی شب دورتو میگیره. از قطره اشک هایی که مطمئنن کسی اونجا نیست تا ریختنشون رو ببینه. از فکر های تیره و تارت و هرچی که باعث شده از ته دل نتونی بخندی.
برای من از حقیقت بگو ، وگرنه "خوبم" و زهرمار...
22:22💙
@YBQuerencia