کِرِنْسیآ
296 subscribers
1.36K photos
162 videos
2 files
187 links
واژه اسپانیایی کِرِنسیا (Querencia):
کِرِنْسیآ: پناهگاه یا جایی که آرامش داری و احساس امنیت میکنی.
Yasi:
http://t.me/HidenChat_Bot?start=1342919277
:بهآر
http://t.me/HidenChat_Bot?start=1224506798
اگر حرفی بود 👀
Download Telegram
Verve
Sebastian Plano
خب اگه بخوام یه توصیفی برای این بیکلام زیبا داشته باشم اینه که :

خودتو ته خط میبینی، خالی از امید
بعد یهو بین اون همه تاریکی یه روزنه پیدا میشه
یه نور، یه امید بین ناامیدی
بشدت بهت پیشنهاد میکنم اینو گوش کنی
❤️
ترجیحا با هدفون یا هنذفری
#بیکلام
@YBQuerencia
Forwarded from تک مصرع (Fatem)
دل کندن از لب او جان کندنی‌ست مشکل

#هلالی_جغتایی
Forwarded from کِرِنْسیآ (YASI ^)
حقیقتا رنج میبرم از اینکه تمام لطف و مهربانیم را به پای دیگران بگذرام ، بهشان توجه کنم.. و در نهایت مجبور باشم کم توجهی شان را تحمل کنم..
_دختر آبی
من انتهای خزانم تو ابتدای بهاری ..

رضا نظری ایلخانی
Forwarded from santuario
با هر كس كه مى‌نشستم ‏
از اميد حرف مى‌زدم ‏
حتّی وقتی كه
ذره‌اى اميد ‏درونم نمانده بود ..

صباح‌_الدين_علی
چشمات..🎶💙
Poobon🥲
تو خودتو توسط کسانی می سنجی که خودشون رو توسط تو می سنجن
Forwarded from "پنآهگاه" (𝒫𝒶𝓃𝒶𝒽)
نیاز دارم از همه فعل و انفعالات دست بکشم
و فقط و فقط به ادبیات بپردازم :))))
کِرِنْسیآ
روایت #پوران_فرخزاد از آنچه میان #فروغ_فرخزاد و #ابراهیم_گلستان گذشت قسمت چهارم: یک‌روز به‌خوبی به یاد دارم که برای دیدن فروغ رفتم به استدیو گلستان. گلستان آنروزها در سفر اروپا بود. فروغ را به‌شدت ناراحت و گریان دیدم. چشمانش سرخ و ورم‌کرده بود. در مقابل…
روایت #پوران_فرخزاد از آنچه میان #فروغ_فرخزاد و #ابراهیم_گلستان گذشت
قسمت پنجم:


... فروغ گفت به‌محض اینكه گلستان برگردد برای همیشه از او جدا خواهد شد. البته وقتی گلستان برگشت نه‌تنها از او جدا نشد، بلكه رابطهء عمیق‌تری بین آن‌ها به‌وجود آمد. بی‌شک گلستان برای نوشتن آن چیزها دلایل قابل‌قبولی برای فروغ آورده بود.

فروغ با گلستان ماند تا یک‌بار بر سر عشق گلستان و ناراحتی‌ها و تلخی‌هایی كه این مرد همواره برایش فراهم می‌آورد دست به خودكشی زد. یك جعبه قرص گاردنال را یک‌جا بلعید. حوالی غروب كلفتش متوجه این مسئله شد و او را به بیمارستان البرز بردند.
وقتی من خودم را به بیمارستان رساندم فروغ بی‌هوش بود. پس از آن هم هرچه كردم تا بدانم چرا قصد چنین كاری داشت؟ هرگز یک كلمه در این رابطه با من حرف نزد. اما كلفتش گفت: آن‌روز گلستان به منزل فروغ آمده بود و به‌شدت با یكدیگر به دعوا و مجادله پرداخته بودند و پس از آن بود كه فروغ قرص‌ها را خورد...
واقعا دلم میخواد یکی تو هوای بارونی بدون مقصد تو جاده قشنگ که پر از برگه رانندگی کنه و منم بشینم صندلی عقب و آهنگ گوش بدم باهاش بخونم.. بدون ذره ای فکر راجب همه چیز. فقط تو اون لحظه باشم..
@YBQuerencia
نسیمِ صبح مگر می‌وزد ز جانبِ دوست؟
که مهربانی‌اش از جنسِ مهربانیِ اوست

فضای سینه می‌انبارم از هوای سحر
مگر نه هر چه که از دوست می‌رسد نیکوست؟!

کدام تا بنمایند روی ماهش را
مدام آینه و آب را بگو و مگوست

نمازِ عشق که بی قبله می‌گذارندش
دو رکعت‌است و ز خونش به جای آب وضوست

شبی خیالِ تو از خوابِ من گذشت و مرا
هوای بستر و بالین هنوز وسوسه‌بوست

چه جای شِکوِه که یارای شکر نیز نماند
مرا که بغضِ عزیزش گرفته راهِ گلوست

به هر طرف که کنم رو جز او نمی‌بینم
جهانش آینه‌گردانِ جلوه از همه سوست

عجب چه می‌کنی از عشقِ دوست در دلِ من
که گاه ناب‌ترین باده در شکسته‌سبوست!

حسین منزوی
میانِ کتاب‌ها گشتم ...
میانِ روزنامه‌های پوسیده‌ی پُرغبار ،
در خاطراتِ خویش
در حافظه‌ایی که دیگر مدد نمی‌کند ؛
خود را جُستم و فردا را !

@YBQuerencia
Forwarded from تک مصرع (𝑭𝒆𝒓𝒅𝒐𝒔 𝑵𝒐𝒓𝒐𝒐𝒛𝒊)
ای لعلِ تو شیرین و بیانِ تو شِکَر ریز

#حاجب_شیرازی
صنما
گر بدی
و گر نیکی
تو
شبی
بی چراغ
تاریکی ...
هوشنگ_ابتهاج
- آیدا جان؟ آییش!
.

آیدا: اولش فقط به‌خاطر خودش بود. نه می‌دونستم شاعره، نه می‌دونستم نویسنده‌س، نه می‌دونستم هیچی... ما فقط نگاهمون به‌هم گره خورد و همه‌چی تموم شد
شاملو: همه‌چی شروع شد...
آیدا: آره، آره، همه‌چی شروع شد...

«تنها عشقه که می‌تونه انسان رو نجات بده»

احمدشاملو
شب است و در شبِ من خوش‌نشینی‌ات زیباست!
به بوسه از لبِ من بوسه‌چینی‌ات زیباست!

تو را به جلوه‌فروشی نیاز نیست چو گل
که غنچه‌ای تو و در خودنشینی‌ات زیباست!

تو مهر را همه با مهر می‌دهی پاسخ
صدای عشقی و طبعِ طنینی‌ات زیباست!

اگر تو می‌شکنی لیلیانه کاسه‌ی من
چه غم که شیوه‌ی دلبر گزینی‌ات زیباست!

میانِ «هستم» و «شک می‌کنم» پلی‌ست و گر
به عشق شک نکنی، بی یقینی‌ات زیباست!

میانِ این‌همه یاس و سَمَن، گل! ای گلِ من!
به جلوه آمدنِ یاسمینی‌ات زیباست!

تو هر چه می‌کنی ای یار دوستت دارم!
که نازنینی و هر نازنینی‌ات زیباست!

به لطفِ آن تنِ زیبای پارسی‌ست، اگر
به چشمم این‌همه دیبای چینی‌ات زیباست!

«فرشته عشق نداند» به آسمان چه روم؟
برای من تو و عشقِ زمینی‌ات زیباست!

حسین منزوی
کِرِنْسیآ
روایت #پوران_فرخزاد از آنچه میان #فروغ_فرخزاد و #ابراهیم_گلستان گذشت قسمت پنجم: ... فروغ گفت به‌محض اینكه گلستان برگردد برای همیشه از او جدا خواهد شد. البته وقتی گلستان برگشت نه‌تنها از او جدا نشد، بلكه رابطهء عمیق‌تری بین آن‌ها به‌وجود آمد. بی‌شک گلستان…
روایت #کاوه_گلستان از آنچه میان #فروغ_فرخزاد و #ابرهیم_گلستان گذشت
قسمت ششم:


ده، دوازده سالم بود كه فروغ در خانۀ ما رفت و آمد داشت... برای من خیلی جالب بود. فروغ خانم جوانی بود كه یك ماشین آلفارومئوی ژیگولی آبی آسمانی داشت و سقفش را برمی‌داشت... این برای من تصویر یك انسان آزاد و رها بود... هروقت فرصت می‌كرد، من را سوار ماشین می‌كرد و می‌برد شمیران می‌گرداند... آن لحظاتی كه در ماشین‌اش بودم برایم تا اندازه‌ای لحظات تعیین‌كننده‌ای بود. روی من خیلی اثر می‌گذاشت... نمی‌دانم چرا، ولی احساس آزادی می‌كردم... امواجی كه از او می‌آمد، امواج یك آدم آزاده بود...

رابطۀ ‌پدرم با فروغ یك رابطۀ باز بود. چیزی نبود كه در خانوادۀ ما به‌عنوان یك رابطۀ مجهول و بد به آن نگاه شود. این دنیای بیرون بود كه رابطه را كثیف كرد. این آدم‌های حقیر بیرون بودند كه به‌خاطر حقارت فكری خودشان نمی‌توانستند این اتفاق را درك بكنند... عشق یكی از ساده‌ترین چیزهایی است كه برای بشر اتفاق می‌افتد... آدم‌هایی بیرون بودند كه با تفسیرهای مریضی كه از این رابطه ارائه می‌دادند، زندگی را برای همه خراب كردند...
یعنی ما اینجا می‌توانیم به یك رابطۀ سازندۀ عاطفی بین دو تا آدم در مسیر تاریخ اشاره كنیم؛ رابطه‌ای كه به هیچ‌كس نه صدمه‌ای می‌زد و نه به كسی مربوط بود...
اینجا مجازی‌ست و راحت‌ترین کار، حرف زدن!
اینجا مجازی ست و راحت‌ترین کار، ادعا کردن و دوست داشتن!
اینجا مجازی‌ست و آدم‌های بسیاری تو را دوست خواهند داشت و آدم‌های بسیاری به حرف‌های تو گوش خواهند سپرد و آدم‌های بسیاری با تو احساس همدردی خواهند داشت و آدم‌های بسیاری تو را تحسین خواهند کرد و آدم‌های بسیاری به تو حق خواهند داد، اما کافی‌ست سری بچرخانی و ببینی چقدر تنهایی!!!
اینجا مجازی‌ست و مبادا بدون همراهیِ والدِ منطقی و باتجربه‌ی درونت در آن غرق شوی، مبادا کودک ساده و خوش‌باور درونت را در هزارتوی آن رها کنی.
اینجا مجازی‌ست، مبادا حقیقی دل ببازی و حقیقی اعتماد کنی و حقیقی بشکنی! باید از کنار خیلی چیزها و آدم‌ها بدون دقت، عبور کرد.
اینجا مجازی‌ست، سایه‌‌ی اغراق‌آمیزی‌ از حقیقت. به قدر نیاز از آن بهره بگیر اما برای دیدن واقعیت، سرت را بلند کن. که گاهی سایه‌ها از چیزی که در واقعیت وجود دارد، جامع‌تر و بزرگتر به‌نظر می‌رسند. تو در این فضا، با سایه‌ی آدم‌ها مواجهی، با کلیت‌های اغراق‌آمیزی خالی از جزئیات. با آدم‌های غریبه‌ای که گاهی بزرگتر از چیزی که هستند به نظر می‌رسند.
نرگس_صرافیان_طوفان