روایت #پوران_فرخزاد از آنچه میان #فروغ_فرخزاد و #ابراهیم_گلستان گذشت
قسمت اول:
... خانوادۀ ما مردسالار بود و مادرم هم نمونۀ یک زن شرقی وفادار؛ زنی كه تسلیم سرنوشت میشود. فروغ با دیدن این سرنوشت بسیار عصبانی میشد و حتی گریه میكرد. همیشه بین ما و پدرم جدایی وجود داشت، پدرم همه ما را اذیت میكرد. معلوم بود كه مادرم خسته بود، اما بهخاطر هفت بچهاش به ادامۀ زندگی ناخواسته مجبور بود. گریه میكرد و رنج میكشید و این اوضاع بود كه ستم بر زن را به ما نشان میداد و در نگاه فروغ هم بیتأثیر نبود.
فروغ شانزده ساله بود که به یکی از بستگان مادرمان -پرویز شاپور که پانزدهسال از او بزرگتر بود- علاقهمند شد و آن دو با وجود مخالفت خانوادههایشان ازدواج کردند. چندی بعد هم به ضرورت شغل همسرش به اهواز رفت و بعد تنها فرزندشان کامیار به دنیا آمد. از این سالها بود که فروغ به دنیای شعر روی آورد و برخی از سرودههایش در مجلۀ «خواندنیها» چاپ شد.
زندگی مشترک او بسیار کوتاهمدت بود و بهدلیل اختلافاتی که با همسرش پیدا کرد بهزودی به متارکه انجامید و از دیدار تنها فرزندش محروم ماند.
... گمانم با معرفی اخوانثالث بود كه فروغ در «گلستانفیلم» مشغول بهكار شد. یکروز فروغ با التهاب و هیجان خاصی به من گفت: با مردی آشنا شدم كه خیلی جالب است. اثر فوقالعادهای روی من گذاشته. محكم و بانفوذ است. بسیار جدی است. اصلاً غیر از مردهایی است كه تا بهحال شناخته بودم. برای اولینباریست كه از كسی احساس ترس میكنم. از او حساب میبَرم. او خیلی محكم است...
و این مرد كه بعدها شناختم كسی نبود غیر از ابراهیم گلستان...
قسمت اول:
... خانوادۀ ما مردسالار بود و مادرم هم نمونۀ یک زن شرقی وفادار؛ زنی كه تسلیم سرنوشت میشود. فروغ با دیدن این سرنوشت بسیار عصبانی میشد و حتی گریه میكرد. همیشه بین ما و پدرم جدایی وجود داشت، پدرم همه ما را اذیت میكرد. معلوم بود كه مادرم خسته بود، اما بهخاطر هفت بچهاش به ادامۀ زندگی ناخواسته مجبور بود. گریه میكرد و رنج میكشید و این اوضاع بود كه ستم بر زن را به ما نشان میداد و در نگاه فروغ هم بیتأثیر نبود.
فروغ شانزده ساله بود که به یکی از بستگان مادرمان -پرویز شاپور که پانزدهسال از او بزرگتر بود- علاقهمند شد و آن دو با وجود مخالفت خانوادههایشان ازدواج کردند. چندی بعد هم به ضرورت شغل همسرش به اهواز رفت و بعد تنها فرزندشان کامیار به دنیا آمد. از این سالها بود که فروغ به دنیای شعر روی آورد و برخی از سرودههایش در مجلۀ «خواندنیها» چاپ شد.
زندگی مشترک او بسیار کوتاهمدت بود و بهدلیل اختلافاتی که با همسرش پیدا کرد بهزودی به متارکه انجامید و از دیدار تنها فرزندش محروم ماند.
... گمانم با معرفی اخوانثالث بود كه فروغ در «گلستانفیلم» مشغول بهكار شد. یکروز فروغ با التهاب و هیجان خاصی به من گفت: با مردی آشنا شدم كه خیلی جالب است. اثر فوقالعادهای روی من گذاشته. محكم و بانفوذ است. بسیار جدی است. اصلاً غیر از مردهایی است كه تا بهحال شناخته بودم. برای اولینباریست كه از كسی احساس ترس میكنم. از او حساب میبَرم. او خیلی محكم است...
و این مرد كه بعدها شناختم كسی نبود غیر از ابراهیم گلستان...
Je te laisserai des mots
Patrick Watson
صبحتونو با این آهنگ شروع کنین💙🎶
@YBQuerencia
@YBQuerencia
کِرِنْسیآ
روایت #پوران_فرخزاد از آنچه میان #فروغ_فرخزاد و #ابراهیم_گلستان گذشت قسمت اول: ... خانوادۀ ما مردسالار بود و مادرم هم نمونۀ یک زن شرقی وفادار؛ زنی كه تسلیم سرنوشت میشود. فروغ با دیدن این سرنوشت بسیار عصبانی میشد و حتی گریه میكرد. همیشه بین ما و پدرم…
روایت #پوران_فرخزاد از آنچه میان #فروغ_فرخزاد و #ابراهیم_گلستان گذشت
قسمت دوم:
وقتی گلستان در زندگی فروغ جدی شد، او هرروز آرامتر، تودارتر و ساكتتر میشد. بعد از اینكه ابراهیم گلستان در نزدیكی استودیو گلستان خانهای برای فروغ ساخت، من كه تقریبا هرروز ناهار با فروغ بودم دیگر كمتر او را میدیدم. گلستان هرروز برای فروغ مسألهای جدیتر و عمیقتر میشد. فروغ با همۀ قلبش عاشق گلستان شده بود و برای فروغ گویی جز گلستان هیچچیز وجود نداشت. این عشق فروغ را از سرگردانیها نجات داده بود. بسیار آرام و ساكت شده بود. از دوستان قدیمیاش كاملا كناره گرفت و هروقت در تهران بود تمام ساعاتش را در استودیو گلستان سپری میكرد.
فروغ برای تهیۀ فیلمها زیاد به مسافرت میرفت. یادم است چندی قبل از فاجعهۀمرگش با گلستان، سفری به شمال رفتند كه در راه اتومبیلشان تصادف کرد و گلستان زخمی شد. وقتی به تهران بازگشتند، فروغ با نگرانی و از ته قلبش با جوش و خروش خالصانهای گفت: میدونی پوران! اگر خدایی نكرده در این تصادف گلستان میمرد، من حتی یك لحظه هم پس از او زندگی را تحمل نمیكردم و خودم را میكشتم.
در آن تصادف فروغ هیچ آسیبی ندید و با آنكه گلستان هم آسیب جدیای ندیده بود، اما فروغ سه روز را در شور و هیجان و اضطراب تلخی سپری كرد.
فروغ از عشق به گلستان تلخیهای زیادی متحمل شد...
قسمت دوم:
وقتی گلستان در زندگی فروغ جدی شد، او هرروز آرامتر، تودارتر و ساكتتر میشد. بعد از اینكه ابراهیم گلستان در نزدیكی استودیو گلستان خانهای برای فروغ ساخت، من كه تقریبا هرروز ناهار با فروغ بودم دیگر كمتر او را میدیدم. گلستان هرروز برای فروغ مسألهای جدیتر و عمیقتر میشد. فروغ با همۀ قلبش عاشق گلستان شده بود و برای فروغ گویی جز گلستان هیچچیز وجود نداشت. این عشق فروغ را از سرگردانیها نجات داده بود. بسیار آرام و ساكت شده بود. از دوستان قدیمیاش كاملا كناره گرفت و هروقت در تهران بود تمام ساعاتش را در استودیو گلستان سپری میكرد.
فروغ برای تهیۀ فیلمها زیاد به مسافرت میرفت. یادم است چندی قبل از فاجعهۀمرگش با گلستان، سفری به شمال رفتند كه در راه اتومبیلشان تصادف کرد و گلستان زخمی شد. وقتی به تهران بازگشتند، فروغ با نگرانی و از ته قلبش با جوش و خروش خالصانهای گفت: میدونی پوران! اگر خدایی نكرده در این تصادف گلستان میمرد، من حتی یك لحظه هم پس از او زندگی را تحمل نمیكردم و خودم را میكشتم.
در آن تصادف فروغ هیچ آسیبی ندید و با آنكه گلستان هم آسیب جدیای ندیده بود، اما فروغ سه روز را در شور و هیجان و اضطراب تلخی سپری كرد.
فروغ از عشق به گلستان تلخیهای زیادی متحمل شد...
کِرِنْسیآ
انگیزه ام شو...
انگیزه ام شو
دلیلی برای ادامه دادنم
بگذار این دو روز عمرمان با عشق بگذرد
با بودنت، با بودنمان ...
دلیلی برای ادامه دادنم
بگذار این دو روز عمرمان با عشق بگذرد
با بودنت، با بودنمان ...
Forwarded from تک مصرع (𝑭𝒆𝒓𝒅𝒐𝒔 𝑵𝒐𝒓𝒐𝒐𝒛𝒊)
رابطه بين انسانها عجيب است. منظورم اين است كه برای مدتی با كسی هستی با او میخوری، میخوابی، زندگی میكنی، دوستش داری، صحبت میكنی، میگردی و بعد همهچيز متوقف میشود.
•چارلزبوکوفسکی
•چارلزبوکوفسکی