خـیرِ کـثـــیر
685 subscribers
143 photos
1 video
102 links
روان‌نویس.

میتونید این‌جا پیام بدید📬
@xeyrkasir_bot
Download Telegram
امیدوار بودم حداقل یک نفر باشد که مرا
ببیند، بفهمد و در آغوش گیرد.
می‌دونی منظورم اینه که هربار که میام خودمو به آدم‌ها توضیح میدم به امید اینکه درکم کنن،
متوجه میشم که دارم فقط وقتمو تلف می‌کنم.
#شمافرستادید
من فکر میکنم نباید خودمونو واسه آدم ها توضیح بدیم
و اینکه اونی که بخواد درک کنه، یه توضیح کوچولو کافیه، زیاد توضیح دادن یعنی تمایل چندانی به درک ندارد.
خـیرِ کـثـــیر
#شمافرستادید من فکر میکنم نباید خودمونو واسه آدم ها توضیح بدیم و اینکه اونی که بخواد درک کنه، یه توضیح کوچولو کافیه، زیاد توضیح دادن یعنی تمایل چندانی به درک ندارد.
بیاید یه بار برای همیشه راجع بهش صحبت کنیم
نشستن و منتظر بودن برای این که آدم‌ها مارو بفهمند فقط برای نوزاد های کوچولو جوابه تازه اونم با کلی گریه زاری و امتحان کردن راه‌های مختلف توسط مراقبین،
ولی بعد از این‌که بچه‌ی انسان شروع می‌کنه به حرف زدن، می‌فهمه که باید نیازهاشو درخواست کنه و می‌تونه احساساتشو کلمه کنه،
اما وقتی این بچه انسان بزرگ میشه و یه غده‌ی گردالی دور قلبشو می‌گیره به اسم غرور و یه سوسو زدنی میپره تو چشم‌هاش به اسمِ ترس،
انسانِ بالغ ما یهو دلش می‌خواد نوزاد گونه رفتار کنه و انتظار داره موجودات دیگه هم درکش کنن
و خب این‌جا نقطه‌ی شروعِ مشاجراتِ انسانیه.
اینکه در شکلاتو باز کنی و از توش پیتزا دربیاد یه سطح دیگه از خوشحالیه
امروز قشنگ مصداق این آهنگ چاووشی‌ام که میگه، مثل اسب کوشیدیم.
که چرا غافل از احوال دلِ خویشتنم؟
لطفاً موقع خرید محصولات پلاستیکی، به
علامت تجزیه پذیر توجه بفرمایید، با تشکر.
کاش آرایشگرها تو بلایی که می‌خوایم سر موهامون بیاریم دخالت نکنن.
Forwarded from قس‌علی‌هذا
همه‌مون یه‌سری پست و ریلز توی اینستا ذخیره کردیم واسه اینکه یه‌روز براش بفرستیم؛ ولی اون «یه‌روز» هیچ‌وقت نرسید.
برای اولین‌بار یکی بهم گفت: به به، چه حجابی،
عه چادری هستی آفرین
وزنه‌های سنگین‌تری می‌زنم چون خودکشی کار خوبی نیست.
بچه‌ها، مارشمالو وقتی میسوزه طعم وینستون میده
تا کشفیات دیگر به درود
این پست حاوی نفرت پراکنی نسبت به دورهمی‌های زنانه می‌باشد.
بهشون بگو پس رژیمت چی؟ بذار با عذاب وجدان غذا بخورن🤡
ماهِ امشب به زیباییِ دخترهای غزه‌س.
Forwarded from رضوان؛
من خیلی به مشهد تمایل دارم،
متاسفانه مشهد به من تمایل نداره.
یه بابابزرگی رو دیدم که صندلی گذاشته نشسته تو کوچه، چون فقط حوصله‌ی نوه‌ی اندازه‌ی یه کف دستش سر رفته بوده.
+ گفتم حالا مگه چی می‌خواد بشه، یه نظر که عیبی نمی‌کنه؛
آروم سرمو گرفتم بالا جوری که معلوم نباشه چرخیدم سمتش تا زیر چشمی دیدش بزنم
ولی نشد بشه یه نظر، نشد بشه یه لحظه؛
آخه تو خودتو بذار جای من، چطوری وقتی دیدم با اون دوتا سیاهیِ چشم‌هاش زل زده بوده بهم رومو ازش می‌گرفتم؟ اصلا مگه چندبار پیش میومد که نگاهم کنه؟ نه نه نمی‌خوام بهونه بیارم بابا خب زشت بود دیگه دور از ادب بود با نگاهم جواب سلامِ چشم‌هاشو ندم؛ ..... آره، آره راست میگی آخه نفهمیدم چی‌شد، یهو به خودم اومدم دیدم دقیقه‌هاست که غرق شدم تو اون دریای طوفانی، مثل یه سیاهچاله منو می‌کشید سمتِ خودش، جونِ تو به زور جلو خودمو گرفتم که نرم بوسه بکارم گوشه‌ی اون کشیدگیِ چشم‌هاش،
خیلی خب بسه دیگه این‌قدر هی نگو چشم‌هاش چشم‌هاش، دلم یه جوری میشه، اصلا حالی به حالی می‌شم، ببینم گفتی علائم دریازدگی چی بود؟
وقتی از من سوالی رو می‌پرسی که نباید،
جوابی رو می‌شنوی که نباید.