بر خلاف تصویر عمومی ددپول یک جهش یافته نیست. او در واقع او دچار سرطان شد و برای اینکه علاجی برایش پیدا کنند وارد برنامه Department K در کانادا شد که شاخه یا شعبه ای از برنامه "سلاح ایکس" بود که در آن اسکلت «ولورین» با فلز "آدامانتیوم" پیوند خورد. سپس در طی ازمایشاتی خواص زود درمانی ولورین به ددپول تزریق شد و او تونست سرطان خودش رو تحت کنترل در بیاره. او میتونه از هر زخم و بیماری خوب بشه اما قدرت زود درمانی اش دارای نقص است. یعنی نمیتونه سرطان رو از بدنش خارج کنه بلکه جوریه که سرطان بدخیم تو بدنش هست ولی تا میاد اونو بکشه، زود درمانی جلوش رو میگیره! به خاطر همین هم سلول هایش همیشه حالتی آشفته دارند و صورتش به اون شکل در اومده. و به خاطر همین هم هست که مغزش قاطیه و دچار جنون شده! (چون سلول های مغزش مدام در حال ترمیم و تکثیر هستند) البته قدرت زود درمانی او بسیار قوی هستش و میتونه اندام و اعضای بدنش رو در صورت قطع شدن از نو تولید کنه!
#مارول #ددپول #توضیح #فن_آرت
🔥 @Wallamon_IR ❄️
#مارول #ددپول #توضیح #فن_آرت
🔥 @Wallamon_IR ❄️
قلۀ کوه ناگهان در پسزمینۀ چشمانداز سوسویی زد؛ پرتو ضعیفی روی آن افتاد و محو شد.
یکی گفت: «نگاه کنید! دوباره روشنایی! دیشب نگهبانها از نصف شب تا سفیدۀ صبح دیدهاند که روشن و خاموش میشود. آن بالا دارد یک اتفاقهایی میافتد.»
دیگری گفت: «شاید شاه زیر کوه دارد طلا میسازد. مدت زیادی است که رفته شمال و دیگر وقتاش است که یواشیواش درست بودن قصههای قدیمی ثابت شود.»
یک نفر دیگر با لحن غمگین گفت: «شاه کجا بود؟ لابد آتش خانمانسوز اژدهاست، یعنی تنها پادشاه زیر کوه که تا به حال شناختهایم.»
دیگران گفتند: «تو همیشه نفوس بد میزنی! از سیل گرفته تا ماهیهای مسموم. کمی خوشبین باش!»
آن وقت ناگهان روشنایی عظیمی در ارتفاع کم لابلای تپهها پیدا شد و انتهای شمالی دریاچه به رنگ طلام درآمد.
فریاد زدند: «شاه زیر کوه! گنجینهاش مثل خورشید، نقرهاش مثل چشمۀ جوشان، رودخانهایش مثل طلای روان! روخانۀ طلا از کوه جاری شده!» فریاد برداشتند و پنجرهها از هر دو طرف باز شد و گامها شتاب گرفت.
یک بار دیگر شور و بلوایی به پا شده بود که نگو. اما همان مردی که لحن غمگین داشت، با شتاب خودش را رساند به ارباب و فریاد زد: «اگر این اژدها نیست که دارد میآیند، آن وقت من احمقام! پل را خراب کنید! مسلح شوید! مسلح شوید!»
شیپورهای آمادهباش ناگهان به صدا درآمد و در امتداد ساحلای صخرهای طنین انداخت. مردم دست از هلهله برداشتند و شادی جای خود را به وحشت داد. این شد که اژدها آنها را بیخبر غافلگیر نکرد.
از بس سرعتاش زیاد بود، طولی نکشید که او را مثل جرقۀ آتش دیدند که به طرفشان هجوم میآورد و دم به دم بزرگتر و درخشانتر میشد، و حتی برای احمقها هم شکی نماند که پیشگوییها روی هم رفته غلط از آب درآمده بودند. با این همه، وقت کمی برای آنها مانده بود. قبل از اینکه غرش نزدیک شدن وحشتناک اسماگ بلند شود و دریاچه زیر ضرب بالزدنهای موحش او مثل آتش سرخ موج بردارد، همۀ ظرفهای شهر از آب پر شد، همۀ جنگجوها سلاح برداشتند، همۀ تیر و کمانها بیرون آمد و پلی که به ساحل وصل بود به زیر کشیده و نابود شد.
اژدها وسط جیغ و نعره و فریاد آدمها رسید بالای سرشان و هجوم برد طرف و پل و دور شد! پل را ورچیده بودند و دشمن توی جزیرهای وسط آبهای عمیق بود. عمیقتر و تاریکتر و سردتر از آنکه دوست داشته باشد. اگر شیرجه میزد توی آب، دود و بخاری که از آن بلند میشد بس بود که آن زمینها را چندین و چند روز توی مه فرو ببرد؛ ولی زورش به دریاچه نمیرسید و قبل از اینکه راهش را از آب باز کند، آتشاش خاموش میشد.
غرشکنان چرخید و آمد بالای شهر. بارانی از تیرهای سیاه به هوا رفت و تقوتق و جلنگوجلنگ به فلسها و جواهرهایش خورد و چوبۀ آنها از دَم او آتش گرفت و سوزان و صفیرکشان توی دریاچه فرو ریخت. هیچ آتشبازی حریف منظرۀ آن شب نمیشد. با درینگدرینگ کمانها و نفیر شیپورها عصبانیت اژدها به اوج رسید، تا آنکه از خشم کور و دیونه شد. قرنها بود که کسی جرعت نمیکرد با او مصاف بدهد. و حالا هم اگر به خاطر آن مرد، بارد نبود که لحن غمگین داشت، کسی این جرعت را به خودش نمیداد؛ مدام این طرف و آن طرف میدوید و به کماندارها دل میداد و ارباب را ترغیب میکرد که دستور بدهد مردم تا آخرین تیر ترکش با اژدها بجنگند.
آتش از لای آروارۀ اژدها بیرون جست. مدتی توی آسمان بالای سرشان در ارتفاع زیاد چرخید و تمام دریاچه را روشن کرد؛ درختان ساحل دریاچه با سایههای رقصانِ غلیظِ سیاه در زیر پا، مثل مس و مثل خون درخشیدند. آن وقت اژدها از زور خشم بیپروا از وسط توفان تیر، مستقیم شیجه زد پایین، و دیگر برای مهم نبود که حتما جاهای فلسدار بدنش در معرض تیر خصم قرار بگیرد و عزم جزم کرده بود که شهر آنها را به آتش بکشد.
————
هابیت، آنجا و بازگشت دوباره؛ 1937
جی. آر. آر. تالکین
رضا علیزاده
#تالکین #هابیت #متن_کتاب #فن_آرت
🔥 @Wallamon_IR ❄️
یکی گفت: «نگاه کنید! دوباره روشنایی! دیشب نگهبانها از نصف شب تا سفیدۀ صبح دیدهاند که روشن و خاموش میشود. آن بالا دارد یک اتفاقهایی میافتد.»
دیگری گفت: «شاید شاه زیر کوه دارد طلا میسازد. مدت زیادی است که رفته شمال و دیگر وقتاش است که یواشیواش درست بودن قصههای قدیمی ثابت شود.»
یک نفر دیگر با لحن غمگین گفت: «شاه کجا بود؟ لابد آتش خانمانسوز اژدهاست، یعنی تنها پادشاه زیر کوه که تا به حال شناختهایم.»
دیگران گفتند: «تو همیشه نفوس بد میزنی! از سیل گرفته تا ماهیهای مسموم. کمی خوشبین باش!»
آن وقت ناگهان روشنایی عظیمی در ارتفاع کم لابلای تپهها پیدا شد و انتهای شمالی دریاچه به رنگ طلام درآمد.
فریاد زدند: «شاه زیر کوه! گنجینهاش مثل خورشید، نقرهاش مثل چشمۀ جوشان، رودخانهایش مثل طلای روان! روخانۀ طلا از کوه جاری شده!» فریاد برداشتند و پنجرهها از هر دو طرف باز شد و گامها شتاب گرفت.
یک بار دیگر شور و بلوایی به پا شده بود که نگو. اما همان مردی که لحن غمگین داشت، با شتاب خودش را رساند به ارباب و فریاد زد: «اگر این اژدها نیست که دارد میآیند، آن وقت من احمقام! پل را خراب کنید! مسلح شوید! مسلح شوید!»
شیپورهای آمادهباش ناگهان به صدا درآمد و در امتداد ساحلای صخرهای طنین انداخت. مردم دست از هلهله برداشتند و شادی جای خود را به وحشت داد. این شد که اژدها آنها را بیخبر غافلگیر نکرد.
از بس سرعتاش زیاد بود، طولی نکشید که او را مثل جرقۀ آتش دیدند که به طرفشان هجوم میآورد و دم به دم بزرگتر و درخشانتر میشد، و حتی برای احمقها هم شکی نماند که پیشگوییها روی هم رفته غلط از آب درآمده بودند. با این همه، وقت کمی برای آنها مانده بود. قبل از اینکه غرش نزدیک شدن وحشتناک اسماگ بلند شود و دریاچه زیر ضرب بالزدنهای موحش او مثل آتش سرخ موج بردارد، همۀ ظرفهای شهر از آب پر شد، همۀ جنگجوها سلاح برداشتند، همۀ تیر و کمانها بیرون آمد و پلی که به ساحل وصل بود به زیر کشیده و نابود شد.
اژدها وسط جیغ و نعره و فریاد آدمها رسید بالای سرشان و هجوم برد طرف و پل و دور شد! پل را ورچیده بودند و دشمن توی جزیرهای وسط آبهای عمیق بود. عمیقتر و تاریکتر و سردتر از آنکه دوست داشته باشد. اگر شیرجه میزد توی آب، دود و بخاری که از آن بلند میشد بس بود که آن زمینها را چندین و چند روز توی مه فرو ببرد؛ ولی زورش به دریاچه نمیرسید و قبل از اینکه راهش را از آب باز کند، آتشاش خاموش میشد.
غرشکنان چرخید و آمد بالای شهر. بارانی از تیرهای سیاه به هوا رفت و تقوتق و جلنگوجلنگ به فلسها و جواهرهایش خورد و چوبۀ آنها از دَم او آتش گرفت و سوزان و صفیرکشان توی دریاچه فرو ریخت. هیچ آتشبازی حریف منظرۀ آن شب نمیشد. با درینگدرینگ کمانها و نفیر شیپورها عصبانیت اژدها به اوج رسید، تا آنکه از خشم کور و دیونه شد. قرنها بود که کسی جرعت نمیکرد با او مصاف بدهد. و حالا هم اگر به خاطر آن مرد، بارد نبود که لحن غمگین داشت، کسی این جرعت را به خودش نمیداد؛ مدام این طرف و آن طرف میدوید و به کماندارها دل میداد و ارباب را ترغیب میکرد که دستور بدهد مردم تا آخرین تیر ترکش با اژدها بجنگند.
آتش از لای آروارۀ اژدها بیرون جست. مدتی توی آسمان بالای سرشان در ارتفاع زیاد چرخید و تمام دریاچه را روشن کرد؛ درختان ساحل دریاچه با سایههای رقصانِ غلیظِ سیاه در زیر پا، مثل مس و مثل خون درخشیدند. آن وقت اژدها از زور خشم بیپروا از وسط توفان تیر، مستقیم شیجه زد پایین، و دیگر برای مهم نبود که حتما جاهای فلسدار بدنش در معرض تیر خصم قرار بگیرد و عزم جزم کرده بود که شهر آنها را به آتش بکشد.
————
هابیت، آنجا و بازگشت دوباره؛ 1937
جی. آر. آر. تالکین
رضا علیزاده
#تالکین #هابیت #متن_کتاب #فن_آرت
🔥 @Wallamon_IR ❄️
#instagram
🔥 @Wallamon_IR ❄️
🔥 @Wallamon_IR ❄️
Instagram
Wallamon
سریر شیشهای... از اون فن ارت خوبا😁 ————— والامون در تلگرام: https://t.me/Wallamon_IR #wallamon #asoiaf #got #lotr #Silmarillion #harrypotter #worldofwarcraft #Sciencefiction #fantasy #fantasybook #youngadultbooks #booksarelife #bookcommunity #bookreview…
آراتورن دوم، فرزند آرادور، پانزدهمین رهبر دونهداین و پدر آراگورن دوم معروف به پادشاه الهسار!
پس از اینکه آرادور بهدست ترولها کشته شد، آراتورن ریاست دونهداین را عهدهدار شد؛ او با گیلراین ازدواج کرده و صاحب پسری به نام آراگورن شد.
زمانی که آراگورن تنها 2سال داشت، آراتورن در درگیری با اورکها کشته شد. اینگونه گیلراین فرزند آنها، آراگورن را که آخرین بازمانده از نسل ایسیلدور بود به ریوندل برد تا تحت حفاظت لرد الروند پرورش یابد.
مدتزمان حکومت آراتورن گرچه کوتاه و تنها چیزی حدود 3سال بود، اما اقدامات زیادی در همین 3سال داشت؛ هنگامی که در دوران سوم سایهها دوباره شروع به نجوا کردند و تاریکی درحال بیرون خزیدن بود، آراتورن متوجه این موضوع شد و به مقابله به نیروهای تاریک پرداخت.
و همانطور که پیشتر گفته شد، درنهایت در همین جدال و در رویارویی با اورکها جانش را از دست داد.
همچنین فیلم Born Of Hope شرحدهندۀ زندگی اوست.
#تالکین #لوتر #توضیح #فن_آرت
🔥 @Wallamon_IR ❄️
پس از اینکه آرادور بهدست ترولها کشته شد، آراتورن ریاست دونهداین را عهدهدار شد؛ او با گیلراین ازدواج کرده و صاحب پسری به نام آراگورن شد.
زمانی که آراگورن تنها 2سال داشت، آراتورن در درگیری با اورکها کشته شد. اینگونه گیلراین فرزند آنها، آراگورن را که آخرین بازمانده از نسل ایسیلدور بود به ریوندل برد تا تحت حفاظت لرد الروند پرورش یابد.
مدتزمان حکومت آراتورن گرچه کوتاه و تنها چیزی حدود 3سال بود، اما اقدامات زیادی در همین 3سال داشت؛ هنگامی که در دوران سوم سایهها دوباره شروع به نجوا کردند و تاریکی درحال بیرون خزیدن بود، آراتورن متوجه این موضوع شد و به مقابله به نیروهای تاریک پرداخت.
و همانطور که پیشتر گفته شد، درنهایت در همین جدال و در رویارویی با اورکها جانش را از دست داد.
همچنین فیلم Born Of Hope شرحدهندۀ زندگی اوست.
#تالکین #لوتر #توضیح #فن_آرت
🔥 @Wallamon_IR ❄️
Wallamon
World of WarCraft – Arthas Theme
ترجمه شعر O Thanagor که در آهنگهای Arthas, My Son و Invincible از بازیهای World Of Warcraft - The Wrath Of The Lich King و Warcraft III: The Frozen Throne از آن استفاده شده است:
"O Thanagor..."
O King...
ای پادشاه...
"An Karanir Thanagor,"
Long live the king,
زندهباد پادشاه،
"Mor Ok Angalor."
May he reign forever.
سلطنتش تا ابد پایدار باد.
"Mor Ok Gorum"
May his strength
باشد که قدرت از او باشد
"Palahm Raval."
fail him never.
و هرگز سقوط نکند.
"Ro-mun A'l Ga"
First in battle
اولین در نبرد
"Ballog A'l Enthu"
last in retreat.
آخرین در عقبنشینی.
"Korok Na Boda..."
Even in death...
حتی بههنگام مرگ...
"Ha! Ma! Da! Ma!"
Ha! Ma! Da! Ma!
ها! ما! دا! ما!
"Erigo Eo Draco Modo!"
Raise this dragon now!
اکنون این اژدها برمیخیزد!
"Mor Ok Gorum Pala'ahm"
May his strength fail him never
باشد که قدرت از او باشد و هرگز سقوط نکند.
"Mor Ok Croval Angalor"
May his reign last forever
سلطنش تا ابد پاینده باد
"Thanagor..."
King....
پادشاه...
"Mor Ok Gorum"
May his strength
باشد که قدرت از آن او باشد
"Pala Ah'm raval"
fail him never
و هرگز سقوط نکند
"Specto Su Praesenti;"
See his power;
نظارهگر قدرت او باش؛
"Caligo Caelum..."
Darken the sky...
که آسمان را تیره میکند...
"Mor Ok Croval Anga'lor"
May his reign last forever
باشد که تا ابد حکومت کند
"Karanir Thanagor..."
Long live the king!
زندهباد پادشاه!
"Karanir Thanagor..."
Long live the king...
زندهباد پادشاه...
#بلیزارد #وارکرافت #توضیح #فن_آرت
🔥 @Wallamon_IR ❄️
"O Thanagor..."
O King...
ای پادشاه...
"An Karanir Thanagor,"
Long live the king,
زندهباد پادشاه،
"Mor Ok Angalor."
May he reign forever.
سلطنتش تا ابد پایدار باد.
"Mor Ok Gorum"
May his strength
باشد که قدرت از او باشد
"Palahm Raval."
fail him never.
و هرگز سقوط نکند.
"Ro-mun A'l Ga"
First in battle
اولین در نبرد
"Ballog A'l Enthu"
last in retreat.
آخرین در عقبنشینی.
"Korok Na Boda..."
Even in death...
حتی بههنگام مرگ...
"Ha! Ma! Da! Ma!"
Ha! Ma! Da! Ma!
ها! ما! دا! ما!
"Erigo Eo Draco Modo!"
Raise this dragon now!
اکنون این اژدها برمیخیزد!
"Mor Ok Gorum Pala'ahm"
May his strength fail him never
باشد که قدرت از او باشد و هرگز سقوط نکند.
"Mor Ok Croval Angalor"
May his reign last forever
سلطنش تا ابد پاینده باد
"Thanagor..."
King....
پادشاه...
"Mor Ok Gorum"
May his strength
باشد که قدرت از آن او باشد
"Pala Ah'm raval"
fail him never
و هرگز سقوط نکند
"Specto Su Praesenti;"
See his power;
نظارهگر قدرت او باش؛
"Caligo Caelum..."
Darken the sky...
که آسمان را تیره میکند...
"Mor Ok Croval Anga'lor"
May his reign last forever
باشد که تا ابد حکومت کند
"Karanir Thanagor..."
Long live the king!
زندهباد پادشاه!
"Karanir Thanagor..."
Long live the king...
زندهباد پادشاه...
#بلیزارد #وارکرافت #توضیح #فن_آرت
🔥 @Wallamon_IR ❄️
"آقای برکر، من پادشاهیام که با یه خزانۀ خالی بر کشورش حکومت میکنه؛ راستش خونبهام در این لحظه از جایزهای که برای سر شما گذاشتن کمتره و این... واقعا احساساتمو جریحهدار میکنه!"
-نیکولای لانتسوف، پادشاه راوکا خطاب به کز برکر، حرامزادۀ بارل!
#باردوگو #شش_کلاغ #دیالوگ #فن_آرت
🔥 @Wallamon_IR ❄️
-نیکولای لانتسوف، پادشاه راوکا خطاب به کز برکر، حرامزادۀ بارل!
#باردوگو #شش_کلاغ #دیالوگ #فن_آرت
🔥 @Wallamon_IR ❄️
دومین تاج گذاری اگان تارگرین یکم (فاتح) در سپت پرستاره اولدتاون به دست سپتوناعظم وقت
#مارتین #نغمه #تصویر
🔥 @Wallamon_IR ❄️
#مارتین #نغمه #تصویر
🔥 @Wallamon_IR ❄️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تریلر سریال مورد انتظار جهان "جنگهای ستارهای" به نام "ماندالورین" که وقایع رخ داده در فاصله میان سقوط امپراتوری و ظهور فرقه نخست را روایت کرده و در تاریخ دوازدهم نوامبر از طریق سرویس استریم دیزنی پلاس پخش خواهد شد!
#لوکاس #جنگهای_ستارهای #تریلر
🔥 @Wallamon_IR ❄️
#لوکاس #جنگهای_ستارهای #تریلر
🔥 @Wallamon_IR ❄️
Wallamon
🖋معرفی نویسندگان مطرح ژانر فانتزی | قسمت سوم: لی باردوگو لی باردوگو که نویسندهای مطرح و شناخته شده در ژانر فانتزی است و توانسته به رتبه نخست پرفرورشترین نویسندهی نیویورک تایمز نیز دست پیدا کند در تاریخ 6 آپریل 1975 (1354/1/17) در شهر اورشلیم/قدس اسرائیل/فلسطین…
🖋معرفی نویسندگان مطرح ژانر فانتزی | قسمت چهارم: استفن کینگ
استفن ادوین کینگ یا به اختصار استفن کینگ نویسنده به نام و مشهور آمریکایی است که به عنوان پادشاه داستان های ترسناک و یکی از اساتید ژانرهای فراطبیعی، علمی تخیلی، فانتزی و استاد تعلیق شناخته می شود. او در تاریخ 21 سپتامبر 1947 (1326/6/29) در شهر پورتلند، ایالت مین دیده به به جهان گشود. پدرش، دونالد ادوین کینگ، یک تاجر دریانورد بود. دونالد تحت نام خانوادگی پولاک متولد و بزرگ شد، اما در دوران بزرگسالی، نام خانوادگی خود را به کینگ تغییر داد. نام مادرش نیز نلی روث بود.
هنگامی که استفن دو ساله بود، پدرش خانواده را بدون هیچ دلیلی برای همیشه رها کرد و مادرش را با او و برادر بزرگ ترش، «دیوید تحت شرایط مالی بسیار بد تنها گذاشت. استیفن و خانواده اش در نقاط مختلفی مانند دی پر، ویسکانسین و فورت وین، ایندیانا و استراتفرد، کنتیکت زندگی کردند. در دوران کودکی، استیفن شاهد کشته شدن دوستش توسط برخورد با قطار بود. اگر چه او خیلی تصویر دقیقی از آن روز به یاد نداشت، اما خانوادهاش هنگام پی بردن به این ماجرا همه چیز را برایش کامل شرح دادند. برخی از منتقدین بر این باورند که این رخداد تاثیر بسیاری بر وی داشته و الهام بخش برخی از آثار به شدت تاریک و ترسناک او بوده است. با این حال، کینگ در شرح حال خود، کتاب درباره نویسندگی به این موضوع هیج اشارهای نمیکند.
در سن یازده سالگی، دوباره او به همراه خانواده به دورهام، ایالت مین نقل مکان کرد و تا زمان مرگ پدر و مادر بزرگ مادری اش در آنجا ماندند. مادرش به عنوان پرستار در یک موسسه محلی مخصوص بیماران روانی، مشغول به کار شد. « استیفن » به عنوان یک متدیست بزرگ شد اما بعد در دوران دبیرستان عقاید و باورهایش دست خوش تغییر شد. با وجود این که او دیگر به هیچ مذهب خاص پایبند نبود، باورش به وجود خداوند دست نخورده ماند!
پس از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه مین، کینگ تصمیم گرفت معلم دبیرستان شود که البته به دلیل پیدا نکردن زودهنگام شغل آموزگاری در مدارس، شروع به نوشتن داستان کوتاه و فروش آثار خود به مجله های مختلف کرد. بسیاری از این داستان کوتاه ها در مجموعه « شیفت شب » گردآوری شده اند. در سال 1971، او به عنوان معلم در آکادمی همپدن در شهر همپدن مشغول به کار شد. از آن پس، او به نوشتن داستان کوتاه برای مجلات گوناگون و چاپ مجموعه داستان کوتاه ادامه داد و ایده های جذاب و منحصربفرد خود را در قالب رمان به رشته تحریر درآورد.
نخستین رمان بلند کینگ با نام کری در تاریخ 5 آپریل 1974 (1353/1/16) و با تیراژ سی هزار نسخهای از سوی انتشارات دابلدی منتشر شد و آغازی بود بر موفقیتهای بیشمار و روز افزون او. پس از آن رمانهای درخشش، آن (it)، قبرستان حیوانات خانگی، بیگانه، برج تاریک و... بسیاری آثار دیگر با قلم توانای استفن کینگ تالیف و روانه بازار شدند و تقریباً همگی نام خود را در تاریخ ثبت کردند.
تا سال 2018، مجموع آثار کینگ بیش از سیصد و پنجاه میلیون نسخه فروش داشته است که از این میان بسیاری از آثارش به فیلم سینمایی، فیلم کوتاه، سریال تلویزیونی و کتابهای کمیک اقتباس شده است. او پنجاه و هشت رمان، شش کتاب غیر داستانی و تقریبا دویست داستان کوتاه در کارنامه نویسندگی خود دارد.
برای آثار ارزنده خود، استیفن کینگ پانزده بار جایزه برم استاکر، شش بار جایزه انجمن فانتزی بریتانیا، یک بار جایزه هوگو، پنج بار جایزه لوکس و چهار بار جایزه جهان فانتزی و دهها جایزه دیگر را به دست آورده است. در سال 2003، بنیاد کتاب های ملی، به خاطر نقش ویژه اش در زبان و فرهنگ آمریکایی، یک مدال افتخار به او اهدا کرد. همچنین، او به خاطر یک عمر خدمات گرانقدرش در زمینه ادبیات، جایزه جهان فانتزی را در سال 2004 و جایزه گرند مستر را در سال 2007 از سوی انجمن نویسندگان فانتزی آمریکا دریافت کرد. در سال 2015، برای یک عمر دست آورد ادبی، او موفق به کسب مدال ملی هنر از سوی بنیاد ملی هنر ایالات متحده آمریکا شد. بدون شک او یکی از افسانه های زنده در عرصه نویسندگی می باشد.
#فانتزی_نویسان #کینگ #توضیح #تصویر
🔥 @Wallamon_IR ❄️
استفن ادوین کینگ یا به اختصار استفن کینگ نویسنده به نام و مشهور آمریکایی است که به عنوان پادشاه داستان های ترسناک و یکی از اساتید ژانرهای فراطبیعی، علمی تخیلی، فانتزی و استاد تعلیق شناخته می شود. او در تاریخ 21 سپتامبر 1947 (1326/6/29) در شهر پورتلند، ایالت مین دیده به به جهان گشود. پدرش، دونالد ادوین کینگ، یک تاجر دریانورد بود. دونالد تحت نام خانوادگی پولاک متولد و بزرگ شد، اما در دوران بزرگسالی، نام خانوادگی خود را به کینگ تغییر داد. نام مادرش نیز نلی روث بود.
هنگامی که استفن دو ساله بود، پدرش خانواده را بدون هیچ دلیلی برای همیشه رها کرد و مادرش را با او و برادر بزرگ ترش، «دیوید تحت شرایط مالی بسیار بد تنها گذاشت. استیفن و خانواده اش در نقاط مختلفی مانند دی پر، ویسکانسین و فورت وین، ایندیانا و استراتفرد، کنتیکت زندگی کردند. در دوران کودکی، استیفن شاهد کشته شدن دوستش توسط برخورد با قطار بود. اگر چه او خیلی تصویر دقیقی از آن روز به یاد نداشت، اما خانوادهاش هنگام پی بردن به این ماجرا همه چیز را برایش کامل شرح دادند. برخی از منتقدین بر این باورند که این رخداد تاثیر بسیاری بر وی داشته و الهام بخش برخی از آثار به شدت تاریک و ترسناک او بوده است. با این حال، کینگ در شرح حال خود، کتاب درباره نویسندگی به این موضوع هیج اشارهای نمیکند.
در سن یازده سالگی، دوباره او به همراه خانواده به دورهام، ایالت مین نقل مکان کرد و تا زمان مرگ پدر و مادر بزرگ مادری اش در آنجا ماندند. مادرش به عنوان پرستار در یک موسسه محلی مخصوص بیماران روانی، مشغول به کار شد. « استیفن » به عنوان یک متدیست بزرگ شد اما بعد در دوران دبیرستان عقاید و باورهایش دست خوش تغییر شد. با وجود این که او دیگر به هیچ مذهب خاص پایبند نبود، باورش به وجود خداوند دست نخورده ماند!
پس از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه مین، کینگ تصمیم گرفت معلم دبیرستان شود که البته به دلیل پیدا نکردن زودهنگام شغل آموزگاری در مدارس، شروع به نوشتن داستان کوتاه و فروش آثار خود به مجله های مختلف کرد. بسیاری از این داستان کوتاه ها در مجموعه « شیفت شب » گردآوری شده اند. در سال 1971، او به عنوان معلم در آکادمی همپدن در شهر همپدن مشغول به کار شد. از آن پس، او به نوشتن داستان کوتاه برای مجلات گوناگون و چاپ مجموعه داستان کوتاه ادامه داد و ایده های جذاب و منحصربفرد خود را در قالب رمان به رشته تحریر درآورد.
نخستین رمان بلند کینگ با نام کری در تاریخ 5 آپریل 1974 (1353/1/16) و با تیراژ سی هزار نسخهای از سوی انتشارات دابلدی منتشر شد و آغازی بود بر موفقیتهای بیشمار و روز افزون او. پس از آن رمانهای درخشش، آن (it)، قبرستان حیوانات خانگی، بیگانه، برج تاریک و... بسیاری آثار دیگر با قلم توانای استفن کینگ تالیف و روانه بازار شدند و تقریباً همگی نام خود را در تاریخ ثبت کردند.
تا سال 2018، مجموع آثار کینگ بیش از سیصد و پنجاه میلیون نسخه فروش داشته است که از این میان بسیاری از آثارش به فیلم سینمایی، فیلم کوتاه، سریال تلویزیونی و کتابهای کمیک اقتباس شده است. او پنجاه و هشت رمان، شش کتاب غیر داستانی و تقریبا دویست داستان کوتاه در کارنامه نویسندگی خود دارد.
برای آثار ارزنده خود، استیفن کینگ پانزده بار جایزه برم استاکر، شش بار جایزه انجمن فانتزی بریتانیا، یک بار جایزه هوگو، پنج بار جایزه لوکس و چهار بار جایزه جهان فانتزی و دهها جایزه دیگر را به دست آورده است. در سال 2003، بنیاد کتاب های ملی، به خاطر نقش ویژه اش در زبان و فرهنگ آمریکایی، یک مدال افتخار به او اهدا کرد. همچنین، او به خاطر یک عمر خدمات گرانقدرش در زمینه ادبیات، جایزه جهان فانتزی را در سال 2004 و جایزه گرند مستر را در سال 2007 از سوی انجمن نویسندگان فانتزی آمریکا دریافت کرد. در سال 2015، برای یک عمر دست آورد ادبی، او موفق به کسب مدال ملی هنر از سوی بنیاد ملی هنر ایالات متحده آمریکا شد. بدون شک او یکی از افسانه های زنده در عرصه نویسندگی می باشد.
#فانتزی_نویسان #کینگ #توضیح #تصویر
🔥 @Wallamon_IR ❄️
Geralt kills Superman with a kryptonited silver sword
#ساپکوفسکی #ویچر #دی_سی #سوپرمن #فن_آرت
🔥 @Wallamon_IR 🔥
#ساپکوفسکی #ویچر #دی_سی #سوپرمن #فن_آرت
🔥 @Wallamon_IR 🔥