کتاب ویدا
2.11K subscribers
1.78K photos
70 videos
28 files
338 links
کانال رسمی کتاب ویدا

آدرس فروشگاه اینترنتی ↙️↙️↙️
www.vidapub.com

روابط عمومی ویدا ↙️↙️↙️
@Vida_Publisher

اکانت فروش ویدا ↙️↙️↙️
@Vida_Sale
Download Telegram
مجموعه #آگاتا_كريستي
نام کتاب:
#داستان_های_کوتاه_لیستردیل
نويسنده: #آگاتا_كريستي
مترجم: #سيمين_تاجديني
خريد از طريق فروشگاه اينترنتي #نشر_ويدا به آدرس زير:
yon.ir/w0TN8
@vida_publish
مجموعه #آگاتا_كريستي

نام کتاب:
#داستان_های_کوتاه_لیستردیل

نويسنده: #آگاتا_كريستي

مترجم: #سيمين_تاجديني

جلدچهارم

خلاصه:ادوارد دستش را بيشتر داخل جيب روکش اتومبيل فرو برد تا شال گردنش را بردارد. دقيقه‌اي بعد قيافه‌اش مثل كسي شده بود كه عقلش را از دست داده. شيء زبري در دستان او قرار داشت؛ چيزي كه از انگشتانش آويزان شده و همچون شعلة آتش در زير نور مهتاب مي‌درخشيد، چيزي نبود جز يک گردن‌بند الماس... اما چه كسي آن را آنجا گذاشته بود؟ همان‌طور كه اين افكار در مغزش مي‌چرخيد، ناگهان همة بدنش يخ كرد. اين ماشينِ او نبود...

خريد از طريق فروشگاه اينترنتي #نشر_ويدا به آدرس زير:
yon.ir/w0TN8
@vida_publish
مجموعه #آگاتا_كريستي
نام کتاب:
#ماجراهای_دوشیزه_مارپل_راز_مرگ_خانم_جونز
نويسنده: #آگاتا_كريستي
مترجم: #سيمين_تاجديني
خريد از طريق فروشگاه اينترنتي #نشر_ويدا به آدرس زير:
yon.ir/sIpOh

@vida_publish
مجموعه #آگاتا_كريستي

نام کتاب:
#ماجراهای_دوشیزه_مارپل_راز_مرگ_خانم_جونز

نويسنده: #آگاتا_كريستي

مترجم: #سيمين_تاجديني

جلدپنجم

خلاصه:

روي سنگفرش پياده‌رو، جايي كه نور خورشيد بر آن تابيده بود، جلوي درِ ورودي پالهارويت آرمز را خون‌آلود كشيده بودم. اين‌طور به‌ نظر مي‌رسيد كه به طرز عجيبي ذهن من توانسته چنين تصويري را ناخودآگاه از طريق دستم بکشد، اما همان‌طور كه دوباره به مسافرخانه نگاه كردم، دومين شوك به من وارد شد. دست من دقيقاً چيزي را كه چشمم ديده بود كشيده بود؛ قطره‌هاي خوني كه روي پياده‌رو ريخته بود...

خريد از طريق فروشگاه اينترنتي #نشر_ويدا به
آدرس زير:
yon.ir/sIpOh

@vida_publish
مجموعه #آگاتا_كريستي
نام کتاب:
#داستان_های_کوتاه_ماجرا_پارکر_پاین
نويسنده: #آگاتا_كريستي
مترجم: #سيمين_تاجديني
خريد از طريق فروشگاه اينترنتي #نشر_ويدا به آدرس زير:
yon.ir/Wia0c

@vida_publish
مجموعه #آگاتا_كريستي

نام کتاب:

#داستان_های_کوتاه_ماجرا_پارکر_پاین

نويسنده: #آگاتا_كريستي

مترجم: #سيمين_تاجديني

جلدششم

خلاصه:

در قسمت عقب يقه لكه‌اي خون بود. بعد روي گردن جنازه كه حالا ديگر برهنه بود، خم شد و از نزديك‌تر نگاه كرد و به ‌تندي گفت: «اين مرد بر اثر اصابت ضربه نمرده آقاي دكتر. در كاسة سرش چيزي فرو كرده‌اند. مي‌توانيد دقيقاً سوراخ ريزي را كه پشت سرش هست ببينيد.»

خريد از طريق فروشگاه اينترنتي #نشر_ويدا به آدرس زير:
yon.ir/Wia0c

@vida_publish
مجموعه #آگاتا_كريستي
نام کتاب:
#ماجراهای_هرکول_پوآرو_ماجرای_پودینگ
نويسنده: #آگاتا_كريستي
مترجم: #سيمين_تاجديني
خريد از طريق فروشگاه اينترنتي #نشر_ويدا به آدرس زير:

yon.ir/dHjAK

@vida_publish
مجموعه #آگاتا_كريستي

نام کتاب:
#ماجراهای_هرکول_پوآرو_ماجرای_پودینگ

نويسنده: #آگاتا_كريستي

مترجم: #سيمين_تاجديني

جلدهفتم

خلاصه:
به محض اينکه سمت تختخواب چهار تيرکي رفت متوجه نامه‌اي شد که روي بالش قرار داشت. روي آن با دست خطي کج و کوله نشان مي‌داد دست نويسنده‌ي آن لرزان بوده با حروف بزرگ نوشته شده بود : ((از پودينگ آلوچه نخور. يک نفر آرزومند سلامتي تو است.)) هرکول پوآرو به نوشتة روي کاغذ خيره شد و در حالي که از تعجب ابروانش بالا مي‌رفت، گفت: (( چقدر مرموز و غيرمتنتطره .))

خريد از طريق فروشگاه اينترنتي #نشر_ويدا به آدرس زير:

yon.ir/dHjAK

@vida_publish
مجموعه #آگاتا_كريستي
نام کتاب:
#داستان_هاي_كوتاه_آخرين_احضار_ارواح
نويسنده: #آگاتا_كريستي
مترجم: #سيمين_تاجديني
خريد از طريق فروشگاه اينترنتي #نشر_ويدا به آدرس زير:
yon.ir/97hyT
@vida_publish
مجموعه #آگاتا_كريستي

نام کتاب:
#داستان_هاي_كوتاه_آخرين_احضار_ارواح

نويسنده: #آگاتا_كريستي

مترجم: #سيمين_تاجديني

جلدهشتم

خلاصه كتاب
براي تصميم‌گيري فقط يک ثانيه کوتاه فرصت داشت... در مقابل ديدگان وحشت‌زدة افرادي که در سمت ديگر سکوي قطار بودند، فاصلة زماني زيادي بين افتادن پسر و پريدن مردي بعد از او و بعد هم ظاهر شدن قطاري که با شتاب از پيچ تونل مي‌پيچيد و قدرت کافي نداشت به موقع توقف کند، وجود نداشت .

خريد از طريق فروشگاه اينترنتي #نشر_ويدا به آدرس زير:
yon.ir/97hyT
@vida_publish
مجموعه #آگاتا_كريستي
نام کتاب:
#ماجراهای_هرکول_پوآرو_کمربند_هیپولینا
نويسنده: #آگاتا_كريستي
مترجم: #سيمين_تاجديني
خريد از طريق فروشگاه اينترنتي #نشر_ويدا به آدرس زير:
yon.ir/UFF5V
@vida_publish
مجموعه #آگاتا_كريستي
نام کتاب:

#ماجراهای_هرکول_پوآرو_کمربند_هیپولینا

نويسنده: #آگاتا_كريستي

مترجم: #سيمين_تاجديني

جلدنهم

در تابلوي هيپوليتا دست زن اسطوره‌اي روي کمربند جادويي‌اش بود... و هرکول اساطير نيز پوت شيري را روي شانه اش انداخته بود. يك اثر هنری فاخر...

خريد از طريق فروشگاه اينترنتي #نشر_ويدا به آدرس زير:
yon.ir/UFF5V

@vida_publish
مجموعه #آگاتا_كريستي
نام کتاب:
#داستان_های_کوتاه_سه_موش_کور
نويسنده: #آگاتا_كريستي
مترجم: #سيمين_تاجديني
خريد از طريق فروشگاه اينترنتي #نشر_ويدا به آدرس زير:
yon.ir/3QPau
@vida_publish
مجموعه #آگاتا_كريستي

نام کتاب:
#داستان_های_کوتاه_سه_موش_کور

نويسنده: #آگاتا_كريستي

مترجم: #سيمين_تاجديني

جلددهم

خلاصه کتاب
صداي ترسناك سوتي مي آمد. کسي آهنگ «سه موش کور» را با سوت مي‌زد. تروتر از جا پريد و اسلحه در دستش لغزيد و صدايي به هوا برخاست. « دراز بكشيد خانم ديويس.»

خريد از طريق فروشگاه اينترنتي #نشر_ويدا به آدرس زير:
yon.ir/3QPau

@vida_publish
مجموعه #آگاتا_كريستي
نام کتاب:
#ماجرای_دوشیزه_مارپل_حماقت_گرینشاو
نويسنده: #آگاتا_كريستي
مترجم: #سيمين_تاجديني
خريد از طريق فروشگاه اينترنتي #نشر_ويدا به آدرس زير:
yon.ir/IyStD
@vida_publish
مجموعه #آگاتا_كريستي

نام کتاب:
#ماجرای_دوشیزه_مارپل_حماقت_گرینشاو

نويسنده: #آگاتا_كريستي

مترجم: #سيمين_تاجديني

جلدیازدهم

خلاصه کتاب
آليسيا درحالي‌ که به عروسك زل زده بود، گفت: «درست است كه جان ندارد، اما به نظر مي‌رسد جان دارد، اين‌طور نيست؟» خانم گروز درحالي ‌كه با دستمال گردگيري دور اتاق مي‌چرخيد، گفت: «اين عروسك حالم را دگرگون مي‌كند. به‌قدري حالم را بد مي‌كند كه اصلاً دوست ندارم وارد اتاق پرو شوم.
خريد از طريق فروشگاه اينترنتي #نشر_ويدا به آدرس زير:
yon.ir/IyStD
@vida_publish