داستان شمال/ بخش دوم و پایانی
وقتی از دورنمای تراژیک میگوییم یعنی وضعیتی به مراتب وخیمتر از آنچه همکنون عینیت یافته است را مد نظر داریم. وخامت وضعیت حادث بر ناحیه شمالی کشور در ابعاد تخریب گسترده جنگلها، تصاحب سواحل، نابودی منابع تامین غذا همگی فجایعی هستند که در جهت جریان پوچ و ضدملی «ویلاسازی» رخ دادهاند، آن هم در کشوری با وسعت و سرانه نسبتاً ناچیزی در این منابع. اما این فجایع بلایای پنهان نیستند و از همکنون هم تبعات ویرانگر آنها برای هر ناظر دغدغهمندی قابل رویت است. این فجایع به ویژه در آنجایی که منتهی به نابودی جنگلهای کهن هیرکانی میشود، دست کم به لحاظ زیستمحیطی جبران ناپذیر هم هستند، اما آخرین زیان این وضعیت تراژیک نیستند.
زیان عمده دیگری که امروز کمتر به آن توجه میشود، رشد روزافزون و خطرناک واگرایی و تجزیهطلبی قومی و ناحیهای در شمال کشور برای نخستین بار در تاریخ ایران است. بر نخستینبار تاکید دارم چون حتی جنبش میرزاکوچکخان جنگلی را علیرغم فرجام نادرستی که توسط بولشویکها در اعلان جمهوری شورایی گیلان بر آن حادث شد را ماهیتاً یک جنبش ملی میدانم که بدون اهداف مبنایی جداییطلبانه، توسط همان گروه مذکور به چنین سمتی منحرف شد تا البته نهایتاً الگویی برای تمام ایران بنا بر اوهام ایدئولوژیک وقت باشد. لذا پیدایش واگرایی قومی در خطه اسپهبد خورشید و مازیار و مرداویج که آخرین سنگربانان ایرانگرایی در مقابل هجوم تازیان بودند، تحفه متاخری است که بنا بر جریان فاسد و ضدملی «ویلاسازی» در حال ظهور است.
این درست است که جداسری در شمال کشور اکنون یک جریان کاملا حاشیهای و بیاثر است و عمده سرنخ آن یا به فاندی/باندیهای بیریشه و بیمایهای چون مینا خانی و دارودستهاش (دکانی به نام هیرکانی) در خارج از کشور میرسد، و یا اینکه شماری از افراد کمتعداد و بضاعت، توسط پدرخواندههای پانترکیسم در داخل کشور و در موازات اهداف ضد ایرانی این جریان فاشیستی اجیر شدهاند. بدیهی است که جریانی با چنین سرجنبانانی هیچوقت محل اعتنا و نگرانی نخواهند بود. اما پرسش این است که آیا همیشه میتوان از این بابت اطمینان خاطر داشت و با بیخیالی نسبت به وضعیت وخیم شمال کشور دلخوش به این ماند که جریانی چنین حقیر راه به جایی نمیبرد؟
پاسخ من به این پرسش قاطعانه منفی است. چون جریان ضدملی ویلاسازی منجر به فاجعهای در استانهای شمالی شده که اثرات مادی و عینی آن به سرعت بروز خواهد کرد. این فاجعه «مالکیتزدایی از مردم محلی» است که اثرات ویرانگر آن میتواند حتی منجر به پیدایش نمونه داخلی از منازعه اسرائیلی و فلسطینی بشود! این تعارض و شکاف هم به هیچ عنوان قابل رفع با توجیهات به لحاظ نظری درستی چون حق مالکیت مشاع ایرانیان بر تمامیت کشور نیست. چون نواحی شمالی مانند تهران و کلانشهرها ظرفیت اقتصادی و اجتماعی لازم برای ملک مشاع همه ایرانیان شدن را ندارند و در عمل با محدودیتهایی کمابیش همانند با سایر نواحی کشور که در معرض چنین وضعیتی نیستند مواجهند.
در چنین وضعیتی است که نهایتاً در پی گذر یکی دو نسل از فروشندگان زمین به غیرمحلیها، در میان مردمانی که علاوه بر همه مشکلات موجود جامعه ایرانی، با بحران مضاعف مالکیتزدایی شدن هم در ناحیه نیاکانی خود مواجه هستند، گسترش واگرایی قومی و ناحیهای به عنوان راهکاری برای اعاده مالکیت در زادگاه، نه عجیب است و نه دور از انتظار.
متاسفانه اکنون در تعمیق و تشدید این بحران، حکومت مستقر و بخش زیادی از جامعه (طبقه متوسط به بالای دیگر نه فقط تهرانی که از همه ایران) با بیمسئولیتی و کوتاهبینی کاملا همدست و همسو هستند. بدبختانه باید گفت که نهایتاً از چنین حکومت و جامعهای نمیتوان انتظار حتی تعدیل وضعیت وخیم موجود را هم داشت. اما نیروهای ملی بایسته است که از همکنون در اندیشه راهکارهای متناسب برای ابتدا تعدیل و سپس تغییر وضعیت تراژیک و فاجعهبار حادث شده بر شمال کشور باشند. بیشک محدودیت معاملات ملکی در شمال، اولین گام مهمی است که باید هر حکومت قائل به خیر عمومی در این راستا بردارد و با عملکرد قانونی و عادلانه، جامعه را نیز به پذیرش آن مجاب کند.
به این امید که پیش از بروز فاجعه تدبیری اندیشیده شود…
@Tirdadbonakdar
https://t.me/tirdadbonakdar/978
وقتی از دورنمای تراژیک میگوییم یعنی وضعیتی به مراتب وخیمتر از آنچه همکنون عینیت یافته است را مد نظر داریم. وخامت وضعیت حادث بر ناحیه شمالی کشور در ابعاد تخریب گسترده جنگلها، تصاحب سواحل، نابودی منابع تامین غذا همگی فجایعی هستند که در جهت جریان پوچ و ضدملی «ویلاسازی» رخ دادهاند، آن هم در کشوری با وسعت و سرانه نسبتاً ناچیزی در این منابع. اما این فجایع بلایای پنهان نیستند و از همکنون هم تبعات ویرانگر آنها برای هر ناظر دغدغهمندی قابل رویت است. این فجایع به ویژه در آنجایی که منتهی به نابودی جنگلهای کهن هیرکانی میشود، دست کم به لحاظ زیستمحیطی جبران ناپذیر هم هستند، اما آخرین زیان این وضعیت تراژیک نیستند.
زیان عمده دیگری که امروز کمتر به آن توجه میشود، رشد روزافزون و خطرناک واگرایی و تجزیهطلبی قومی و ناحیهای در شمال کشور برای نخستین بار در تاریخ ایران است. بر نخستینبار تاکید دارم چون حتی جنبش میرزاکوچکخان جنگلی را علیرغم فرجام نادرستی که توسط بولشویکها در اعلان جمهوری شورایی گیلان بر آن حادث شد را ماهیتاً یک جنبش ملی میدانم که بدون اهداف مبنایی جداییطلبانه، توسط همان گروه مذکور به چنین سمتی منحرف شد تا البته نهایتاً الگویی برای تمام ایران بنا بر اوهام ایدئولوژیک وقت باشد. لذا پیدایش واگرایی قومی در خطه اسپهبد خورشید و مازیار و مرداویج که آخرین سنگربانان ایرانگرایی در مقابل هجوم تازیان بودند، تحفه متاخری است که بنا بر جریان فاسد و ضدملی «ویلاسازی» در حال ظهور است.
این درست است که جداسری در شمال کشور اکنون یک جریان کاملا حاشیهای و بیاثر است و عمده سرنخ آن یا به فاندی/باندیهای بیریشه و بیمایهای چون مینا خانی و دارودستهاش (دکانی به نام هیرکانی) در خارج از کشور میرسد، و یا اینکه شماری از افراد کمتعداد و بضاعت، توسط پدرخواندههای پانترکیسم در داخل کشور و در موازات اهداف ضد ایرانی این جریان فاشیستی اجیر شدهاند. بدیهی است که جریانی با چنین سرجنبانانی هیچوقت محل اعتنا و نگرانی نخواهند بود. اما پرسش این است که آیا همیشه میتوان از این بابت اطمینان خاطر داشت و با بیخیالی نسبت به وضعیت وخیم شمال کشور دلخوش به این ماند که جریانی چنین حقیر راه به جایی نمیبرد؟
پاسخ من به این پرسش قاطعانه منفی است. چون جریان ضدملی ویلاسازی منجر به فاجعهای در استانهای شمالی شده که اثرات مادی و عینی آن به سرعت بروز خواهد کرد. این فاجعه «مالکیتزدایی از مردم محلی» است که اثرات ویرانگر آن میتواند حتی منجر به پیدایش نمونه داخلی از منازعه اسرائیلی و فلسطینی بشود! این تعارض و شکاف هم به هیچ عنوان قابل رفع با توجیهات به لحاظ نظری درستی چون حق مالکیت مشاع ایرانیان بر تمامیت کشور نیست. چون نواحی شمالی مانند تهران و کلانشهرها ظرفیت اقتصادی و اجتماعی لازم برای ملک مشاع همه ایرانیان شدن را ندارند و در عمل با محدودیتهایی کمابیش همانند با سایر نواحی کشور که در معرض چنین وضعیتی نیستند مواجهند.
در چنین وضعیتی است که نهایتاً در پی گذر یکی دو نسل از فروشندگان زمین به غیرمحلیها، در میان مردمانی که علاوه بر همه مشکلات موجود جامعه ایرانی، با بحران مضاعف مالکیتزدایی شدن هم در ناحیه نیاکانی خود مواجه هستند، گسترش واگرایی قومی و ناحیهای به عنوان راهکاری برای اعاده مالکیت در زادگاه، نه عجیب است و نه دور از انتظار.
متاسفانه اکنون در تعمیق و تشدید این بحران، حکومت مستقر و بخش زیادی از جامعه (طبقه متوسط به بالای دیگر نه فقط تهرانی که از همه ایران) با بیمسئولیتی و کوتاهبینی کاملا همدست و همسو هستند. بدبختانه باید گفت که نهایتاً از چنین حکومت و جامعهای نمیتوان انتظار حتی تعدیل وضعیت وخیم موجود را هم داشت. اما نیروهای ملی بایسته است که از همکنون در اندیشه راهکارهای متناسب برای ابتدا تعدیل و سپس تغییر وضعیت تراژیک و فاجعهبار حادث شده بر شمال کشور باشند. بیشک محدودیت معاملات ملکی در شمال، اولین گام مهمی است که باید هر حکومت قائل به خیر عمومی در این راستا بردارد و با عملکرد قانونی و عادلانه، جامعه را نیز به پذیرش آن مجاب کند.
به این امید که پیش از بروز فاجعه تدبیری اندیشیده شود…
@Tirdadbonakdar
https://t.me/tirdadbonakdar/978
Telegram
یادداشتهای تیرداد بنکدار
داستان شمال/ بخش دوم و پایانی
وقتی از دورنمای تراژیک میگوییم یعنی وضعیتی به مراتب وخیمتر از آنچه همکنون عینیت یافته است را مد نظر داریم. وخامت وضعیت حادث بر ناحیه شمالی کشور در ابعاد تخریب گسترده جنگلها، تصاحب سواحل، نابودی منابع تامین غذا همگی فجایعی…
وقتی از دورنمای تراژیک میگوییم یعنی وضعیتی به مراتب وخیمتر از آنچه همکنون عینیت یافته است را مد نظر داریم. وخامت وضعیت حادث بر ناحیه شمالی کشور در ابعاد تخریب گسترده جنگلها، تصاحب سواحل، نابودی منابع تامین غذا همگی فجایعی…
یادداشتهای تیرداد بنکدار
داستان شمال/ بخش دوم و پایانی وقتی از دورنمای تراژیک میگوییم یعنی وضعیتی به مراتب وخیمتر از آنچه همکنون عینیت یافته است را مد نظر داریم. وخامت وضعیت حادث بر ناحیه شمالی کشور در ابعاد تخریب گسترده جنگلها، تصاحب سواحل، نابودی منابع تامین غذا همگی فجایعی هستند…
سارا دلدار، دختر دلیر رشتیِ ایرانزمین که به گفته خودش تنش در وطنش سپر شد و نهایتا درگذشت.
هرچند فایدهای ندارد، اما دوست دارم یادداشت آخرم را به یاد و خاطره عزیزش تقدیم کنم. 🖤🌹
@Tirdadbonakdar
هرچند فایدهای ندارد، اما دوست دارم یادداشت آخرم را به یاد و خاطره عزیزش تقدیم کنم. 🖤🌹
@Tirdadbonakdar
سطلیهای مدعی ملیگرایی! پیشتر البته استثنائاً به درستی معترض همنشینی مدعیانی چون مسیح علینژاد و گلشیفته فراهانی با برنارد هنری لوی خواهان تجزیه ایران شدند. اما در مورد همصحبتی رضا پهلوی با این شخص ضدایرانی نه فقط اعتراضی ندارند که در صورت لزوم بابتش یاوهبافی هم میکنند!
اما برای ملیگرایانی که اکنون جز جمهوریخواه نمیتوانند باشند، در صنعت اپوزیسیون خارج از کشوری فرقی بین شازده منتظرالسلطنه با عقاب قمیکلا و هنرپیشه خودشیفته نیست! برای ما همنشینی اجزای این صنعت با چنین کسانی در هرحال محکوم است!
@Tirdadbonakdar
اما برای ملیگرایانی که اکنون جز جمهوریخواه نمیتوانند باشند، در صنعت اپوزیسیون خارج از کشوری فرقی بین شازده منتظرالسلطنه با عقاب قمیکلا و هنرپیشه خودشیفته نیست! برای ما همنشینی اجزای این صنعت با چنین کسانی در هرحال محکوم است!
@Tirdadbonakdar
در یک روز از یک سو رئیسجمهور منتخب نظارت استصوابی جمهوری اسلامی میگوید اگر ما نباشیم ایران تجزیه میشود و از سوی دیگر رئیسجمهور سابق و در حال رقابت ایالات متحده میگوید که اگر من بودم ایران را با خاک یکسان میکردم! این دو و البته جریانهای پشتوانه و دنبالهشان در این روز با همه تمایزاتی هم که داشتند در یکجا به هم رسیدند و آن جا هم توهم درباره تاثیر بود و نبودشان بر موجودیت ایران بوده است. توهمی که منجر به نادیدهانگاری موجودیت ملت تاریخی و بزرگ ایران شده است که عملا بود و نبود اینها را برای موجودیت ایران (نه قطعا همه مسائل دیگر) بلااثر میکند.
متن کامل در فرسته پسین⬇️
@Tirdadbonakdar
متن کامل در فرسته پسین⬇️
@Tirdadbonakdar
در یک روز از یک سو رئیسجمهور منتخب نظارت استصوابی جمهوری اسلامی میگوید اگر ما نباشیم ایران تجزیه میشود و از سوی دیگر رئیسجمهور سابق و در حال رقابت ایالات متحده میگوید که اگر من بودم ایران را با خاک یکسان میکردم! این دو و البته جریانهای پشتوانه و دنبالهشان در این روز با همه تمایزاتی هم که داشتند در یکجا به هم رسیدند و آن جا هم توهم درباره تاثیر بود و نبودشان بر موجودیت ایران بوده است. توهمی که منجر به نادیدهانگاری موجودیت ملت تاریخی و بزرگ ایران شده است که عملا بود و نبود اینها را برای موجودیت ایران (نه قطعا همه مسائل دیگر) بلااثر میکند.
بر همین مبنا است که در پاسخ به مسعود پزشکیان باید گفت که بله! اگرچه در این سالها کوششهای فراوانی شده تا موجودیت شما به موجودیت ایران گره بخورد و برای همین منظور خود جنابعالی هم سالها نقش لژیونر قومگرا را در مجلس شورای اسلامی بازی کردی، اما ایران بزرگتر و ماناتر از آن است که سرنوشتش به شما بازیگران کوچک و فانی تاریخش گره بخورد. سرنوشت این کشور را ملتی رقم میزند که فریاد جانم فدای ایرانش همین اواخر در چهارگوشه آن طنینانداز بوده است.
و در پاسخ به دونالد ترامپ هم باید گفت که درست است که ممکن است بار دیگر شخص سخیفی چون تو مبدل به رئیس نیرومندترین و معتبرترین کشور جهان بشود که دستکم در تئوری قدرت انجام هر عملی را دارد، اما ایران هم کشوری دیرپاست و ملت بزرگی هم دارد که در گذر هزارهها همواره موجودیت خود را در هرحال در مقابل هر قدرت متخاصمی، هرچقدر هم که بزرگ و نیرومند بوده باشد حفظ کرده است. اکنون نیز این ملت در جهانی که یکی از سویههای واپسگرایی در آن را جریان ترامپ و ترامپیسم نمایندگی میکند، در همین دوسال گذشته یکی از پیشروترین جنبشهای مدنی جهان امروز را پدید آورده که قطعا یکی از دستاوردهایش در عرصه جهانی این بوده است که هیچ ملیتاریست خشک مغزی هرگز نمیتواند سرزمین چنین ملتی را نابود کند!
نهایتاً این وسط تنها کار برای کسانی دشوار شده است که شیادانه میکوشند پروژه پزشکیان یا فضاحت ترامپ را به ایراندوستی تفسیر کنند، یعنی مشخصا بیش از همه از یکسو اصلاحطلبان استمرارطلب صندوقی که اکنون قهرمان اجراییشان پزشکیان است و از سوی دیگر سلطنتطلبان پهلویست نوکر خارجی که اکنون قهرمان اجراییشان ترامپ است!
@Tirdadbonakdar
https://t.me/tirdadbonakdar/982
بر همین مبنا است که در پاسخ به مسعود پزشکیان باید گفت که بله! اگرچه در این سالها کوششهای فراوانی شده تا موجودیت شما به موجودیت ایران گره بخورد و برای همین منظور خود جنابعالی هم سالها نقش لژیونر قومگرا را در مجلس شورای اسلامی بازی کردی، اما ایران بزرگتر و ماناتر از آن است که سرنوشتش به شما بازیگران کوچک و فانی تاریخش گره بخورد. سرنوشت این کشور را ملتی رقم میزند که فریاد جانم فدای ایرانش همین اواخر در چهارگوشه آن طنینانداز بوده است.
و در پاسخ به دونالد ترامپ هم باید گفت که درست است که ممکن است بار دیگر شخص سخیفی چون تو مبدل به رئیس نیرومندترین و معتبرترین کشور جهان بشود که دستکم در تئوری قدرت انجام هر عملی را دارد، اما ایران هم کشوری دیرپاست و ملت بزرگی هم دارد که در گذر هزارهها همواره موجودیت خود را در هرحال در مقابل هر قدرت متخاصمی، هرچقدر هم که بزرگ و نیرومند بوده باشد حفظ کرده است. اکنون نیز این ملت در جهانی که یکی از سویههای واپسگرایی در آن را جریان ترامپ و ترامپیسم نمایندگی میکند، در همین دوسال گذشته یکی از پیشروترین جنبشهای مدنی جهان امروز را پدید آورده که قطعا یکی از دستاوردهایش در عرصه جهانی این بوده است که هیچ ملیتاریست خشک مغزی هرگز نمیتواند سرزمین چنین ملتی را نابود کند!
نهایتاً این وسط تنها کار برای کسانی دشوار شده است که شیادانه میکوشند پروژه پزشکیان یا فضاحت ترامپ را به ایراندوستی تفسیر کنند، یعنی مشخصا بیش از همه از یکسو اصلاحطلبان استمرارطلب صندوقی که اکنون قهرمان اجراییشان پزشکیان است و از سوی دیگر سلطنتطلبان پهلویست نوکر خارجی که اکنون قهرمان اجراییشان ترامپ است!
@Tirdadbonakdar
https://t.me/tirdadbonakdar/982
Telegram
یادداشتهای تیرداد بنکدار
در یک روز از یک سو رئیسجمهور منتخب نظارت استصوابی جمهوری اسلامی میگوید اگر ما نباشیم ایران تجزیه میشود و از سوی دیگر رئیسجمهور سابق و در حال رقابت ایالات متحده میگوید که اگر من بودم ایران را با خاک یکسان میکردم! این دو و البته جریانهای پشتوانه و دنبالهشان…
اساس انتقاد اپوزیسیون ملی و مستقل و آزادیخواه جمهوری اسلامی در مواجهه با سیاست این حکومت در قبال اسرائیل، درگیر کردن کشور ایران در خصومت ایدئولوژیک این حکومت با اسرائیل است و این نیرو اگرچه هیچ توانی برای تاثیرگذاری بر هیچ یک از طرفین منازعه ندارد، اما همواره در مواجهه با هریک از آنها میکوشد حساب کشور ایران را از خصومت دو ایدئولوژی مذهبی این دو، در همان حد اعلانی که میتواند جدا کند.
اما این قاعده مسلماً در مورد اپوزیسیون ضدملی و وابسته و شبه فاشیستی که امروز طالبانِ سلطنت و تجزیه واجد همه این ویژگیها هستند، مصداق ندارد. اگر از این بابت تکلیف تجزیهطلبانی که سالهاست پشتگرم به اسرائیل بودهاند روشن باشد، موقعیت سلطنتطلبان یا به طور دقیقتر و به تعبیر همین شخص سعید قاسمینژاد «نوپهلویگرایان» جای درنگ بیشتری دارد.
متن کامل در فرسته پسین⬇️
@Tirdadbonakdar
اما این قاعده مسلماً در مورد اپوزیسیون ضدملی و وابسته و شبه فاشیستی که امروز طالبانِ سلطنت و تجزیه واجد همه این ویژگیها هستند، مصداق ندارد. اگر از این بابت تکلیف تجزیهطلبانی که سالهاست پشتگرم به اسرائیل بودهاند روشن باشد، موقعیت سلطنتطلبان یا به طور دقیقتر و به تعبیر همین شخص سعید قاسمینژاد «نوپهلویگرایان» جای درنگ بیشتری دارد.
متن کامل در فرسته پسین⬇️
@Tirdadbonakdar
اساس انتقاد اپوزیسیون ملی و مستقل و آزادیخواه جمهوری اسلامی در مواجهه با سیاست این حکومت در قبال اسرائیل، درگیر کردن کشور ایران در خصومت ایدئولوژیک این حکومت با اسرائیل است و این نیرو اگرچه هیچ توانی برای تاثیرگذاری بر هیچ یک از طرفین منازعه ندارد، اما همواره در مواجهه با هریک از آنها میکوشد حساب کشور ایران را از خصومت دو ایدئولوژی مذهبی این دو، در همان حد اعلانی که میتواند جدا کند.
اما این قاعده مسلماً در مورد اپوزیسیون ضدملی و وابسته و شبه فاشیستی که امروز طالبانِ سلطنت و تجزیه واجد همه این ویژگیها هستند، مصداق ندارد. اگر از این بابت تکلیف تجزیهطلبانی که سالهاست پشتگرم به اسرائیل بودهاند روشن باشد، موقعیت سلطنتطلبان یا به طور دقیقتر و به تعبیر همین شخص سعید قاسمینژاد «نوپهلویگرایان» جای درنگ بیشتری دارد.
زمانی در اردوگاه پادشاهیخواهان اگرچه به ندرت ولی به طور موثر اندیشمندانی هم بودند که به جز پادشاهیخواهی، آوردههای دیگری هم برای جریان خود داشتند که ملیگرایی مهمترین آنها بود. اندیشمندانی چون داریوش همایون که بنا بر اصول ملیگرایانه خود تجزیه یا حمله نظامی به ایران را چنان خط قرمز خود عنوان کرده بود که در صورت وقوعشان حاضر بود حتی در کنار جمهوری اسلامی که عمری در مقابل آن بود قرار بگیرد. اما نهایتاً همنشینیهای آخرین مدعی سلطنت ایران با تجزیهطلبان به اشاره نئوکانهای آمریکایی، منجر به کنارهگیری شخصی (و نه جریان میراثدار بیکفایت) نامبرده در پایان عمر از منشور طالبان سلطنت شد.
مطلوب آخرین مدعی سلطنت ایران هم البته هرگز ملیگرایان استخوانداری چون داریوش همایون نبودند. مطلوب او دقیقاً همین لمپنهای سیاسی از جنس سعید قاسمینژاد بوده و هستند.
سعید قاسمینژاد در ایران یک فعال دانشجویی درجه سه بود که بنا بر موقعیت خانوادگی روابطی هم با بورژوازی خصولتی جمهوری اسلامی به دست آورده بود. بر همین مبنا وی که البته قابلیت سازماندهی نسبتاً خوبی هم داشت و گروهی با نام لیبرال را در میان دانشجویان دانشگاه تهران و برخی دانشگاههای دیگر همین شهر راهاندازی کرده بود، به دنباله دانشگاهی طیف راست شبهتوسعهگرای حکومتی بدل شد که البته همزمان سمپاتی آشکاری هم به نئوکانهایی که آن زمان در آمریکا در مسند قدرت بودند داشت، اما این مانع از کیفکشی جریان نامبرده برای طیف کارگزاران و سپس از آنجا برای ستاد شیخ مهدی کروبی نمیشد.
پس از چندی قاسمینژاد برای ادامه تحصیل از ایران خارج شد و در آنجا مستقیماً در ارتباط با محافل تندروی نئوکان و صهیونیست در آمریکا قرار گرفت و همانها هم او را که پیش از آن دارای مواضع تند ضد پهلوی بود، در کنار آخرین مدعی خانواده پهلوی نشاندند و او به سرعت مبدل به مشاور ارشد و کارچرخان پهلوی شد و همزمان برای پیشبرد اهداف جریان به قول خودشان نوپهلویگرایی، اقدام به راهاندازی تشکیلاتهایی چون شبکه فرشگرد و حزب ایراننوین و فصلنامه فریدون کرد. اما مهمتر از اینها همان نقشی است که قاسمینژاد به عنوان جانشین برحق شهریار آهی به عنوان گماشته دولتهای غربی، نه فقط در همراهی که در واقع در مدیریت رضا پهلوی ایفا میکند.
دقیقاً به همین دلیل است که قاسمینژاد همراه و برنامهریز سفر اخیر شازده پهلوی به اسرائیل میشود و آنجایی که پهلوی ناگزیر از احتیاط و تقیه در نمایش وابستگی به خارجی و خصوصاً اسرائیل میشود، قاسمینژاد صراحتاً موضع میگیرد. مواضعی که در چارچوب اصول اپوزیسیون ملی و مستقل هم نیست که خواهان کنار کشیدن کشور از منازعه ایدئولوژیک جمهوری اسلامی با اسرائیل است، بلکه به عنوان نه شخصی عادی، بلکه شخصی طرف مشورت با مراکز نظامی و امنیتی خارجی (که در برنامه دیروز سیانان هم از او نام برده شده) صراحتاً کشور و زیرساختهای آن را به عنوان هدف جنگی به اسرائیل پیشنهاد میدهد.
به این ترتیب است که با هدایت سرکرده فرقه «نوپهلویگرایی» عملاً و به وضوح این جریان بیش از پیش در مسیر خیانت نظامی به میهن پیش میرود، مسیری که پیشتر فرقه مجاهدین خلق هم با پشتوانه قابل اعتنا در فضای واقعی (و نه مجازی!) رفتند و جز فضاحت و بدنامی نصیبی نبردند. چنین فرجامی البته از هر جهت هم برازنده همه اینهاست!
@Tirdadbonakdar
https://t.me/tirdadbonakdar/985
اما این قاعده مسلماً در مورد اپوزیسیون ضدملی و وابسته و شبه فاشیستی که امروز طالبانِ سلطنت و تجزیه واجد همه این ویژگیها هستند، مصداق ندارد. اگر از این بابت تکلیف تجزیهطلبانی که سالهاست پشتگرم به اسرائیل بودهاند روشن باشد، موقعیت سلطنتطلبان یا به طور دقیقتر و به تعبیر همین شخص سعید قاسمینژاد «نوپهلویگرایان» جای درنگ بیشتری دارد.
زمانی در اردوگاه پادشاهیخواهان اگرچه به ندرت ولی به طور موثر اندیشمندانی هم بودند که به جز پادشاهیخواهی، آوردههای دیگری هم برای جریان خود داشتند که ملیگرایی مهمترین آنها بود. اندیشمندانی چون داریوش همایون که بنا بر اصول ملیگرایانه خود تجزیه یا حمله نظامی به ایران را چنان خط قرمز خود عنوان کرده بود که در صورت وقوعشان حاضر بود حتی در کنار جمهوری اسلامی که عمری در مقابل آن بود قرار بگیرد. اما نهایتاً همنشینیهای آخرین مدعی سلطنت ایران با تجزیهطلبان به اشاره نئوکانهای آمریکایی، منجر به کنارهگیری شخصی (و نه جریان میراثدار بیکفایت) نامبرده در پایان عمر از منشور طالبان سلطنت شد.
مطلوب آخرین مدعی سلطنت ایران هم البته هرگز ملیگرایان استخوانداری چون داریوش همایون نبودند. مطلوب او دقیقاً همین لمپنهای سیاسی از جنس سعید قاسمینژاد بوده و هستند.
سعید قاسمینژاد در ایران یک فعال دانشجویی درجه سه بود که بنا بر موقعیت خانوادگی روابطی هم با بورژوازی خصولتی جمهوری اسلامی به دست آورده بود. بر همین مبنا وی که البته قابلیت سازماندهی نسبتاً خوبی هم داشت و گروهی با نام لیبرال را در میان دانشجویان دانشگاه تهران و برخی دانشگاههای دیگر همین شهر راهاندازی کرده بود، به دنباله دانشگاهی طیف راست شبهتوسعهگرای حکومتی بدل شد که البته همزمان سمپاتی آشکاری هم به نئوکانهایی که آن زمان در آمریکا در مسند قدرت بودند داشت، اما این مانع از کیفکشی جریان نامبرده برای طیف کارگزاران و سپس از آنجا برای ستاد شیخ مهدی کروبی نمیشد.
پس از چندی قاسمینژاد برای ادامه تحصیل از ایران خارج شد و در آنجا مستقیماً در ارتباط با محافل تندروی نئوکان و صهیونیست در آمریکا قرار گرفت و همانها هم او را که پیش از آن دارای مواضع تند ضد پهلوی بود، در کنار آخرین مدعی خانواده پهلوی نشاندند و او به سرعت مبدل به مشاور ارشد و کارچرخان پهلوی شد و همزمان برای پیشبرد اهداف جریان به قول خودشان نوپهلویگرایی، اقدام به راهاندازی تشکیلاتهایی چون شبکه فرشگرد و حزب ایراننوین و فصلنامه فریدون کرد. اما مهمتر از اینها همان نقشی است که قاسمینژاد به عنوان جانشین برحق شهریار آهی به عنوان گماشته دولتهای غربی، نه فقط در همراهی که در واقع در مدیریت رضا پهلوی ایفا میکند.
دقیقاً به همین دلیل است که قاسمینژاد همراه و برنامهریز سفر اخیر شازده پهلوی به اسرائیل میشود و آنجایی که پهلوی ناگزیر از احتیاط و تقیه در نمایش وابستگی به خارجی و خصوصاً اسرائیل میشود، قاسمینژاد صراحتاً موضع میگیرد. مواضعی که در چارچوب اصول اپوزیسیون ملی و مستقل هم نیست که خواهان کنار کشیدن کشور از منازعه ایدئولوژیک جمهوری اسلامی با اسرائیل است، بلکه به عنوان نه شخصی عادی، بلکه شخصی طرف مشورت با مراکز نظامی و امنیتی خارجی (که در برنامه دیروز سیانان هم از او نام برده شده) صراحتاً کشور و زیرساختهای آن را به عنوان هدف جنگی به اسرائیل پیشنهاد میدهد.
به این ترتیب است که با هدایت سرکرده فرقه «نوپهلویگرایی» عملاً و به وضوح این جریان بیش از پیش در مسیر خیانت نظامی به میهن پیش میرود، مسیری که پیشتر فرقه مجاهدین خلق هم با پشتوانه قابل اعتنا در فضای واقعی (و نه مجازی!) رفتند و جز فضاحت و بدنامی نصیبی نبردند. چنین فرجامی البته از هر جهت هم برازنده همه اینهاست!
@Tirdadbonakdar
https://t.me/tirdadbonakdar/985
Telegram
یادداشتهای تیرداد بنکدار
اساس انتقاد اپوزیسیون ملی و مستقل و آزادیخواه جمهوری اسلامی در مواجهه با سیاست این حکومت در قبال اسرائیل، درگیر کردن کشور ایران در خصومت ایدئولوژیک این حکومت با اسرائیل است و این نیرو اگرچه هیچ توانی برای تاثیرگذاری بر هیچ یک از طرفین منازعه ندارد، اما همواره…
در حالی که ایران سالهاست برای مساله عربی فلسطین هزینه میدهد و درست در زمانی هم که اعراب فلسطینی زیر شدیدترین حملات اسرائیل هستند، یکی از ثروتمندترین (شبه)کشورهای عربی تمام تلاش خود را برای پنجه بر چهره ایران کشیدن میکند تا حمایت جهانی از ادعای واهی ارضی خود بر جزایر همیشه ایرانی خلیج فارس را به دست آورد.
متن کامل در فرسته پسین⬇️
@Tirdadbonakdar
متن کامل در فرسته پسین⬇️
@Tirdadbonakdar
در حالی که ایران سالهاست برای مساله عربی فلسطین هزینه میدهد و درست در زمانی هم که اعراب فلسطینی زیر شدیدترین حملات اسرائیل هستند، یکی از ثروتمندترین (شبه)کشورهای عربی تمام تلاش خود را برای پنجه بر چهره ایران کشیدن میکند تا حمایت جهانی از ادعای واهی ارضی خود بر جزایر همیشه ایرانی خلیج فارس را به دست آورد. البته که این نامردمی حکام عرب نه اتفاق تازهای است، نه منحصر به یک گروه از آنها که مثلا همین شیوخ محافظهکار سواحل جنوبی خلیج فارس باشد، بلکه در ایرانستیزی همواره چپ و راست اعراب به هم رسیدهاند. آنچه در این میان بیسابقه است کسب حمایت گسترده بینالمللی امارات برای ادعاهایش خصوصا از جانب کشورهایی است که متولیان سیاست خارجی جمهوری اسلامی بنا بر تصورات موهوم رواج چندجانبهگرایی در نظام بینالملل روی آنها حساب کرده بودند، یعنی از چین و روسیه گرفته تا اتحادیه اروپا که فکر میکردند با تکیه بر اینها میتوانند عمق راهبردی ایدئولوژیک خودشان را که بنا بر تعلقات امتگرایانهشان همواره حول همان قضایای امتی و لاجرم عربی بوده است، پیش ببرند.
قطعا و بنابر تجربه زیسته، حاکمان کنونی ایران در هیچ زمینهای از اشتباهاتشان پند نمیگیرند و تجدید نظری نمیکنند، اما دیگرانی هم متوجه اشتباهشان نمیشوند که ایران محدود به هیچ یک از حاکمانش نیست و ملت تاریخی آن هم تا پای جان برای تداوم بقای هزاران ساله خود ایستاده است و در این راستا به ویژه جزایر همیشه ایرانی خلیج فارس برایش ارزش و اهمیتی نمادین یافته است. چنین است که ایرانیان در این بدترین شرایط هم برای پاسداشت کیان ملی خود یکسره جوش و خروش میشوند و البته آنها در بهترین شرایطشان میتوانند دوستان حاکمان این ملت را به اصطلاح تور کنند. اما در عمل هرگز هیچیک از اینهایی که این ملت تاریخی را احاطه کردهاند نخواهند توانست که به گوشهای از خاک پاک این سرزمین تاریخی دستدرازی کنند. ایران در شکل کنونی بسیار پیش از آنها بوده و پس از آن نیز پاینده و جاوید خواهد بود.
@Tirdadbonakdar
https://t.me/tirdadbonakdar/990
قطعا و بنابر تجربه زیسته، حاکمان کنونی ایران در هیچ زمینهای از اشتباهاتشان پند نمیگیرند و تجدید نظری نمیکنند، اما دیگرانی هم متوجه اشتباهشان نمیشوند که ایران محدود به هیچ یک از حاکمانش نیست و ملت تاریخی آن هم تا پای جان برای تداوم بقای هزاران ساله خود ایستاده است و در این راستا به ویژه جزایر همیشه ایرانی خلیج فارس برایش ارزش و اهمیتی نمادین یافته است. چنین است که ایرانیان در این بدترین شرایط هم برای پاسداشت کیان ملی خود یکسره جوش و خروش میشوند و البته آنها در بهترین شرایطشان میتوانند دوستان حاکمان این ملت را به اصطلاح تور کنند. اما در عمل هرگز هیچیک از اینهایی که این ملت تاریخی را احاطه کردهاند نخواهند توانست که به گوشهای از خاک پاک این سرزمین تاریخی دستدرازی کنند. ایران در شکل کنونی بسیار پیش از آنها بوده و پس از آن نیز پاینده و جاوید خواهد بود.
@Tirdadbonakdar
https://t.me/tirdadbonakdar/990
Telegram
یادداشتهای تیرداد بنکدار
در حالی که ایران سالهاست برای مساله عربی فلسطین هزینه میدهد و درست در زمانی هم که اعراب فلسطینی زیر شدیدترین حملات اسرائیل هستند، یکی از ثروتمندترین (شبه)کشورهای عربی تمام تلاش خود را برای پنجه بر چهره ایران کشیدن میکند تا حمایت جهانی از ادعای واهی ارضی…
هرگاه موضوع جزایر سهگانه پیش میاید، گروهی که میتوان فرض بیاطلاعی را در موردشان پذیرفت، بیانیهای را به نادرستی منسوب به جبهه ملی میکنند که متعلق به یک گروه کوچک کمونیستی در خارج از ایران بوده است و اعضای آن هیچ ارتباطی در عقاید و سوابق با روزنامه باختر امروز و جبهه ملی ایران که در زمان انتشار این بیانیه هم تعطیل و سرکوب شده بودند، نداشتند. اما با این حال باز هم تشابه نام میتواند عدهای را دچار اشتباه کند.
این بیانیه متعلق به یک گروه کمونیستی با نام بیمسمای جبهه ملی خاورمیانه به رهبری منوچهر حامدی و حسن ماسالی بوده که از نام جبهه ملی و نشریه باختر امروز سواستفاده کردند. گروه مذکور هم بعدها نام خود را به ستاره سرخ و سپس سازمان وحدت کمونیستی تغییر داد.
از دو گرداننده این گروه هم منوچهر حامدی به قصد وحدت تشکیلاتی با چریکهای فدایی خلق مخفیانه به ایران آمد و در سال ۵۵ در درگیری با ساواک کشته شد. اما حسن ماسالی همچنان در قید حیات و مشغول فعالیت در اپوزیسیون خارج از کشور است. در واقع این بیانیه ضدملی جز این دو نفر، مسئول و میراثدار دیگری نداشته و ندارد!
@Tirdadbonakdar
این بیانیه متعلق به یک گروه کمونیستی با نام بیمسمای جبهه ملی خاورمیانه به رهبری منوچهر حامدی و حسن ماسالی بوده که از نام جبهه ملی و نشریه باختر امروز سواستفاده کردند. گروه مذکور هم بعدها نام خود را به ستاره سرخ و سپس سازمان وحدت کمونیستی تغییر داد.
از دو گرداننده این گروه هم منوچهر حامدی به قصد وحدت تشکیلاتی با چریکهای فدایی خلق مخفیانه به ایران آمد و در سال ۵۵ در درگیری با ساواک کشته شد. اما حسن ماسالی همچنان در قید حیات و مشغول فعالیت در اپوزیسیون خارج از کشور است. در واقع این بیانیه ضدملی جز این دو نفر، مسئول و میراثدار دیگری نداشته و ندارد!
@Tirdadbonakdar
یاد و نام سربازان جانباخته ارتش ایران گرامی باد. دریغ از جان شیرین آنها که فدا شد تا ننگ و نفرینی ابدی باشد بر همه جریانهای در نظر و عمل ضد ملی و پادمیهنی که آشکار و نهان، پیشبرد اوهام سیاسیشان را بر مبنای مباح و بیارزش نمایاندن جان سرباز وطن قرار دادهاند.
@Tirdadbonakdar
@Tirdadbonakdar
آنچه کورش بزرگ را نه فقط در تاریخ ایران که در تاریخ جهان برجسته و بیهمتا کرده است، عملکرد پیشروی او در روزگار خود بود. نوآوری او در عرصه حکمرانی دارای دو سویه مهم بود که نخست واجد حقوق دانستن همه مردمان اعم از غالب و مغلوب بود و دوم هم بر همین مبنا تبدیل نظام دولتشهری محلیگرا به نظام دولتی جهانشمول در جهان پیرامونی دوران خود. به این ترتیب کورش بزرگ بانی ارتباط دوسویه دولت و جامعه در تاریخ جهان گردید که گام نخست برای تکامل تاریخی و تدریجی این پیوستگی تا شکل پیشرفته آن در جهان امروز بود. بدیهی است که گرامیداشت کورش بزرگ هم بر همین مبنا میتواند واجد منطق تاریخی باشد و رویکردهای واپسگرا و شکلی و بیمحتوا، حق مطلب را در بزرگداشت این شخصیت بزرگ و بیبدیل تاریخ ایران ادا نخواهد کرد.
۷ آبان روز بزرگداشت کورش بزرگ گرامی باد!
@Tirdadbonakdar
۷ آبان روز بزرگداشت کورش بزرگ گرامی باد!
@Tirdadbonakdar
شکاف جنسی در جامعه ایران همانند اغلب جوامع در حال گذار یک شکاف اجتماعی فعال است و باز هم به سان دیگر جوامع از این دست، با شکافهای دیگر فرهنگی و منزلتی و طبقاتی همپوشانی پیدا میکند. به این ترتیب که برای نمونه موقعیت زن متجدد طبقه متوسطی از بسیاری جهات از الگوی پوشش و شیوه زیست و نقش تولیدی در تقابل و تعارض با گروههایی از جامعه قرار میگیرد که چنین موقعیتی را برای او بنا به دلایل متعدد از جنبه روانشناختی فردی تا اعتقادات جمعی برنمیتابند. اما این تضاد و تعارض همیشه هم لزوماً به تقابل منتهی نمیشود، بلکه برعکس در اغلب همین جوامع در حال گذار هم طرفین در مییابند که ناگزیر از پذیرش و رواداری نسبت به یکدیگر هستند.
متن کامل در فرسته پسین⬇️
@Tirdadbonakdar
متن کامل در فرسته پسین⬇️
@Tirdadbonakdar
شکاف جنسی در جامعه ایران همانند اغلب جوامع در حال گذار یک شکاف اجتماعی فعال است و باز هم به سان دیگر جوامع از این دست، با شکافهای دیگر فرهنگی و منزلتی و طبقاتی همپوشانی پیدا میکند. به این ترتیب که برای نمونه موقعیت زن متجدد طبقه متوسطی از بسیاری جهات از الگوی پوشش و شیوه زیست و نقش تولیدی در تقابل و تعارض با گروههایی از جامعه قرار میگیرد که چنین موقعیتی را برای او بنا به دلایل متعدد از جنبه روانشناختی فردی تا اعتقادات جمعی برنمیتابند. اما این تضاد و تعارض همیشه هم لزوماً به تقابل منتهی نمیشود، بلکه برعکس در اغلب همین جوامع در حال گذار هم طرفین در مییابند که ناگزیر از پذیرش و رواداری نسبت به یکدیگر هستند.
در ایران موقعیت زن متجدد پیش از استقرار حکومت جمهوری اسلامی موقعیتی به لحاظ کیفی بالا ولی به لحاظ کمی محدود بود. این کیفیت بالا در کنار کمیت محدود موجب میشد که این گروه مشخصاً نزد مخالفان سنتگرای حکومت پیشین که با استفاده از موقعیت فراهم آمده توسط مدرنیسم نیمبند حاکم مبدل به مفر اصلی مخالفت با وضع موجود شده بودند، منفور باشند. اما علاوه بر نفرت عقیدتی سنتگرایان که زنان متجدد در معرض آن بودند، این قشر به طور انضمامی هم به عنوان دنبالهای از فرهنگ ضدانقلابی قلمداد شده و مورد خشم و سپس حذف ظاهری سنتگرایان انقلابی قرار گرفتند. اما همین موقعیت متناقض سنتگرا و انقلابی (به مثابه عاملیتی در هرحال مدرن) بودن موجب میشد که طبقه حاکم جدید نتواند و حتی نخواهد که به راهکار سنتی پردهنشینی زنان تمسک جوید، بلکه برعکس کوشید تا الگویی متمایز از زن را برای طبقه متوسطی که مانند هر حکومت دیگری میبایست اساس اجرایی خود را بر جذب یا ایجاد و بهکارگیری آن متکی کند، برسازد. مهمترین جنبه این برسازی نیز برای حاکمان جدید، جنبه ظاهری آن یعنی ایجاد نوعی الگوی پوشش معیار بود که با رعایت آن دیگر مانع چندانی برای گسترش نقشآفرینی اجتماعی زنان نبود. اتخاذ این رویکرد البته در کوتاه مدت به سرکوب ظاهری الگوی زن متجدد منجر شد اما در عمل گستره اثربخشی آن را افزایشی چشمگیر داد. به این دلیل که نهایتا الگوی زیست اجتماعی مدرن را چه برای زنان و چه برای مردان، ارزشهای مدرنیستی چون آزادی و برابری تعین میکنند نه دستورالعملهای حکومتی به ویژه اگر در مغایرت با این ارزشها باشند.
به این ترتیب در ایران پساانقلابی هم الگوی زن متجدد نه تنها به محاق نرفت، بلکه هم به لحاظ کیفی با گسترش نقشآفرینی زنان تقویت شد و هم حتی گستره کمی به مراتب بیشتری را هم پیدا کرد. چون بسیاری از بخشهای جامعه هم که پیشتر با حکومت انقلابی در ضرورت برساختن الگوی جدید همداستان بودند، در گذر زمان و پس از نقشآفرینی مدرن، به الگوی اصلی تعلق خاطر پیدا کردند.
بنا به دلیل همین گستره تغییر، در سطح جامعه نه تنها هیچ تقابل قابل اعتنایی با زن متجدد صورت نمیگیرد، بلکه موقعیت آن کاملا هنجاری هم شده است. تقابل با زن متجدد یا توسط اوباش و اراذلی که به صورت فردی و مخفیانه و بیشتر بنا به دلایل روانشناختی مرتکب آزار جنسی میشوند صورت میگیرد، یا توسط ساختارهای اداری مامور به پاسداشت الگوی برساختهای که دستکم جنبه تحمیلی آن کاملاً به لحاظ اجتماعی بیاعتبار شده است. در مقابل هر دو هم طبیعتاً گروهی که خود را به لحاظ موقعیت اجتماعی واجد حقانیت عینی مییابد، واکنشهایی نشان میدهد که شاید حتی در نزد بسیاری تند تلقی شود. اما بانی چنین واکنشهای تندی هم آنهایی هستند که با نفی همه واقعیات تلاشی نافرجام، پرهزینه و بدتر از همه غیراخلاقی در نادیدهانگاری یکی از بزرگترین اقشار جامعه امروز ایران، یعنی زنان متجدد دارند.
@Tirdadbonakdar
https://t.me/tirdadbonakdar/997
در ایران موقعیت زن متجدد پیش از استقرار حکومت جمهوری اسلامی موقعیتی به لحاظ کیفی بالا ولی به لحاظ کمی محدود بود. این کیفیت بالا در کنار کمیت محدود موجب میشد که این گروه مشخصاً نزد مخالفان سنتگرای حکومت پیشین که با استفاده از موقعیت فراهم آمده توسط مدرنیسم نیمبند حاکم مبدل به مفر اصلی مخالفت با وضع موجود شده بودند، منفور باشند. اما علاوه بر نفرت عقیدتی سنتگرایان که زنان متجدد در معرض آن بودند، این قشر به طور انضمامی هم به عنوان دنبالهای از فرهنگ ضدانقلابی قلمداد شده و مورد خشم و سپس حذف ظاهری سنتگرایان انقلابی قرار گرفتند. اما همین موقعیت متناقض سنتگرا و انقلابی (به مثابه عاملیتی در هرحال مدرن) بودن موجب میشد که طبقه حاکم جدید نتواند و حتی نخواهد که به راهکار سنتی پردهنشینی زنان تمسک جوید، بلکه برعکس کوشید تا الگویی متمایز از زن را برای طبقه متوسطی که مانند هر حکومت دیگری میبایست اساس اجرایی خود را بر جذب یا ایجاد و بهکارگیری آن متکی کند، برسازد. مهمترین جنبه این برسازی نیز برای حاکمان جدید، جنبه ظاهری آن یعنی ایجاد نوعی الگوی پوشش معیار بود که با رعایت آن دیگر مانع چندانی برای گسترش نقشآفرینی اجتماعی زنان نبود. اتخاذ این رویکرد البته در کوتاه مدت به سرکوب ظاهری الگوی زن متجدد منجر شد اما در عمل گستره اثربخشی آن را افزایشی چشمگیر داد. به این دلیل که نهایتا الگوی زیست اجتماعی مدرن را چه برای زنان و چه برای مردان، ارزشهای مدرنیستی چون آزادی و برابری تعین میکنند نه دستورالعملهای حکومتی به ویژه اگر در مغایرت با این ارزشها باشند.
به این ترتیب در ایران پساانقلابی هم الگوی زن متجدد نه تنها به محاق نرفت، بلکه هم به لحاظ کیفی با گسترش نقشآفرینی زنان تقویت شد و هم حتی گستره کمی به مراتب بیشتری را هم پیدا کرد. چون بسیاری از بخشهای جامعه هم که پیشتر با حکومت انقلابی در ضرورت برساختن الگوی جدید همداستان بودند، در گذر زمان و پس از نقشآفرینی مدرن، به الگوی اصلی تعلق خاطر پیدا کردند.
بنا به دلیل همین گستره تغییر، در سطح جامعه نه تنها هیچ تقابل قابل اعتنایی با زن متجدد صورت نمیگیرد، بلکه موقعیت آن کاملا هنجاری هم شده است. تقابل با زن متجدد یا توسط اوباش و اراذلی که به صورت فردی و مخفیانه و بیشتر بنا به دلایل روانشناختی مرتکب آزار جنسی میشوند صورت میگیرد، یا توسط ساختارهای اداری مامور به پاسداشت الگوی برساختهای که دستکم جنبه تحمیلی آن کاملاً به لحاظ اجتماعی بیاعتبار شده است. در مقابل هر دو هم طبیعتاً گروهی که خود را به لحاظ موقعیت اجتماعی واجد حقانیت عینی مییابد، واکنشهایی نشان میدهد که شاید حتی در نزد بسیاری تند تلقی شود. اما بانی چنین واکنشهای تندی هم آنهایی هستند که با نفی همه واقعیات تلاشی نافرجام، پرهزینه و بدتر از همه غیراخلاقی در نادیدهانگاری یکی از بزرگترین اقشار جامعه امروز ایران، یعنی زنان متجدد دارند.
@Tirdadbonakdar
https://t.me/tirdadbonakdar/997
Telegram
یادداشتهای تیرداد بنکدار
شکاف جنسی در جامعه ایران همانند اغلب جوامع در حال گذار یک شکاف اجتماعی فعال است و باز هم به سان دیگر جوامع از این دست، با شکافهای دیگر فرهنگی و منزلتی و طبقاتی همپوشانی پیدا میکند. به این ترتیب که برای نمونه موقعیت زن متجدد طبقه متوسطی از بسیاری جهات…