✒️✒️✒️
ﭼﺮﺍ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ؟
* ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ ﺯﯾﺮﺍ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ.
* ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ ﺯﯾﺮﺍ ﺩﭼﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺷﯿﻔﺘﮕﯽ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ (ﻫﻨﺮ ﻧﺰﺩ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺲ)!
* ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ ﺯﯾﺮﺍ ﺍﺯ ﺷﮏ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﻈﺮﯼ ﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﯿﻢ.
* ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ ﺯﯾﺮﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﻪ ﻗﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﯾﻘﯿﻦ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺩﭼﺎﺭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺩﺍﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ.
* ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ ﺯﯾﺮﺍ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﯼ ﻣﺒﻬﻤﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ.
* ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ ﭼﻮﻥ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻔﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﯽ ﺑﺮﯾﻢ.
* ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ ﭼﻮﻥ ﺩﭼﺎﺭ ﺗﻨﺒﻠﯽ ﻭ ﺑﯽ ﺣﺎﻟﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ.
* ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ ﺯﯾﺮﺍ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺣﺪ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﻧﮕﺎﺭﯾﻢ ﻭ ﺍﻫﻞ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ.
* ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ ﺯﯾﺮﺍ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺟﺪﯼ ﻧﯿﺴﺖ.
* ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ ﺯﯾﺮﺍ ﺑﻪ ﺗﺪﺭﯾﺞ، ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﯼ ﻣﻌﺮﻓﺘﯽﻣﺎﻥ ﻇﺮﻓﯿﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﯾﻢ ﻗﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﻠﻢ ﺭﺍ ﻓﺘﺢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ!
* کتاب نمی خوانیم زیرا تابوشکن شده ایم. فکر می کنیم هر آنچه در گذشته مرسوم بوده، تابو است و باید شکسته شود.
* کتاب نمی خوانبم زیرا در این دوره می گویند از عقل پیروی نکنید، فقط به حرف دل گوش دهید. دل امر می کند به راحتی، آسایش، استراحت ....
* کتاب نمی خوانیم زیرا مدام می شنویم که زندگی کوتاه است و باید حداکثر استفاده را از آن برد. پس چرا با خواندن کتاب وقت خود را هدر دهیم.
* کتاب نمی خوانیم زیرا مادیات حرف نخست را در زندگی ما می زند. وقت طلای خود را صرف کتاب خواندن نمی کنیم.
🔍🔍🔍 اما دیگران اینطور فکر نمی کنند.
هرچند این افکار را به ما القا می کنند.
دیگران به اندازه کافی کتاب می خوانند، تجزیه تحلیل می کنند،
برنامه ریزی می کنند و اجرا می کنند.
یک روز چشم باز کرده ایم و دیده ایم که همه چیز را از دست داده ایم.
ﭼﺮﺍ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ؟
* ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ ﺯﯾﺮﺍ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ.
* ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ ﺯﯾﺮﺍ ﺩﭼﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺷﯿﻔﺘﮕﯽ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ (ﻫﻨﺮ ﻧﺰﺩ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺲ)!
* ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ ﺯﯾﺮﺍ ﺍﺯ ﺷﮏ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﻈﺮﯼ ﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﯿﻢ.
* ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ ﺯﯾﺮﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﻪ ﻗﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﯾﻘﯿﻦ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺩﭼﺎﺭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺩﺍﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ.
* ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ ﺯﯾﺮﺍ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﯼ ﻣﺒﻬﻤﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ.
* ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ ﭼﻮﻥ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻔﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﯽ ﺑﺮﯾﻢ.
* ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ ﭼﻮﻥ ﺩﭼﺎﺭ ﺗﻨﺒﻠﯽ ﻭ ﺑﯽ ﺣﺎﻟﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ.
* ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ ﺯﯾﺮﺍ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺣﺪ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﻧﮕﺎﺭﯾﻢ ﻭ ﺍﻫﻞ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ.
* ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ ﺯﯾﺮﺍ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺟﺪﯼ ﻧﯿﺴﺖ.
* ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ ﺯﯾﺮﺍ ﺑﻪ ﺗﺪﺭﯾﺞ، ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﯼ ﻣﻌﺮﻓﺘﯽﻣﺎﻥ ﻇﺮﻓﯿﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﯾﻢ ﻗﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﻠﻢ ﺭﺍ ﻓﺘﺢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ!
* کتاب نمی خوانیم زیرا تابوشکن شده ایم. فکر می کنیم هر آنچه در گذشته مرسوم بوده، تابو است و باید شکسته شود.
* کتاب نمی خوانبم زیرا در این دوره می گویند از عقل پیروی نکنید، فقط به حرف دل گوش دهید. دل امر می کند به راحتی، آسایش، استراحت ....
* کتاب نمی خوانیم زیرا مدام می شنویم که زندگی کوتاه است و باید حداکثر استفاده را از آن برد. پس چرا با خواندن کتاب وقت خود را هدر دهیم.
* کتاب نمی خوانیم زیرا مادیات حرف نخست را در زندگی ما می زند. وقت طلای خود را صرف کتاب خواندن نمی کنیم.
🔍🔍🔍 اما دیگران اینطور فکر نمی کنند.
هرچند این افکار را به ما القا می کنند.
دیگران به اندازه کافی کتاب می خوانند، تجزیه تحلیل می کنند،
برنامه ریزی می کنند و اجرا می کنند.
یک روز چشم باز کرده ایم و دیده ایم که همه چیز را از دست داده ایم.
❶ مراقب افکارت باش...
که گفتارت میشود
❷ مراقب گفتارت باش...
که رفتارت میشود
❸ مراقب رفتارت باش...
که عادتت میشود
❹ مراقب عادتت باش...
که شخصیتت میشود
❺ مراقب شخصیتت باش...
که سرنوشتت میشود
🔑 حضرت علی (ع)
که گفتارت میشود
❷ مراقب گفتارت باش...
که رفتارت میشود
❸ مراقب رفتارت باش...
که عادتت میشود
❹ مراقب عادتت باش...
که شخصیتت میشود
❺ مراقب شخصیتت باش...
که سرنوشتت میشود
🔑 حضرت علی (ع)
✒️✒️✒️
🌅بسیاری از مردم کتاب ”شاهزاده کوچولو” اثر اگزوپری را می شناسند. اما شاید همه ندانند که او خلبان هواپیمای جنگی بود و با نازی ها جنگید و درنهایت در یک سانحه هوایی کشته شد.
🌅قبل از شروع جنگ جهانی دوم اگزوپری در اسپانیا با دیکتاتوری فرانکو می جنگید. او تجربه های حیرت آور خود را درمجموعه ای به نام "لبخند" گرد آوری کرده است.
🌅وی در یکی از خاطراتش مینویسد که:
👈🏻او را اسیر کردند و به زندان انداختند.او که از روی رفتارهای خشونت آمیز نگهبان ها حدس زده بود که روز بعد اعدامش خواهند کرد..می نویسد:
🌅"مطمئن بودم که مرا اعدام خواهند کرد به همین دلیل به شدت نگران بودم. جیب هایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا کنم که از زیر دست آنها که حسابی لباس هایم را گشته بودند در رفته باشد. یکی پیدا کردم و با دست های لرزان آن را به لبهایم گذاشتم؛ ولی کبریت نداشتم.
از میان نرده ها به زندانبانم نگاه کردم. او حتی نگاهی هم به من نیانداخت!!.درست مانند یک مجسمه آنجا ایستاده بود!!.
👈🏻فریاد زدم ”هی رفیق! کبریت داری!!؟”
👈🏻به من نگاه کرد!! شانه هایش را بالا انداخت و به طرفم آمد.نزدیک تر که آمد،کبریتش را روشن کرد!!؛بی اختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد!!.
🌸لبخند زدم و نمی دانم چرا!!؟🌸
👈🏻شاید از شدت اضطراب،
شاید به خاطر این که خیلی به او نزدیک بودم و نمی توانستم لبخند نزنم!!. در هر حال لبخند زدم و انگار نوری فاصله بین دلهای ما را پر کرد!!. می دانستم که او به هیچ وجه چنین چیزی را نمی خواهد!!... ولی گرمای لبخند من از میله ها گذشت و به او رسید و روی لب های او هم لبخند شکفت!!.
🌅سیگارم را روشن کرد ولی نرفت و همان جا ایستادومستقیم در چشمهایم نگاه کرد و لبخند زد!!.
من هم با فکر این که او نه یک نگهبان زندان بلکه یک انسان است به او لبخندی زدم!!
🌅نگاه او حال و هوای دیگری پیدا کرده بود پرسید:
”بچه داری!!؟”
👈🏻با دست های لرزان کیف پولم را بیرون آوردم و عکس اعضای خانواده ام را به او نشان دادم و گفتم:
👈🏻"آره، نگاه کن ”
👈🏻او هم عکس بچه هایش را به من نشان داد و در باره نقشه ها و آرزوهایی که برای آنها داشت برایم صحبت کرد!!.
🌅اشک به چشم هایم هجوم آورد.
گفتم که می ترسم دیگر هرگز خانواده ام را نبینم... دیگر نبینم که بچه هایم چه طور بزرگ می شوند.
چشم های او هم پر از اشک شدند.
🌅ناگهان بی آن که حرفی بزند، قفل در سلول را باز کرد و مرا بیرون برد. بعد هم به بیرون زندان و جاده پشتی آن که به شهر منتهی می شد هدایتم کرد!!.
🌅نزدیک شهر که رسیدیم تنهایم گذاشت و برگشت بی آنکه کلمه ای حرف بزند.
🌅🌸یک لبخند زندگی مرا نجات داد!!. 🌸
🌅بله، یک لبخند بدون برنامه ریزی، بدون حسابگری، لبخندطبیعی زیباترین پل ارتباطی آدم هاست!!.
🌅ما لایه هایی را برای حفاظت از خود می سازیم.لایه مدارج علمی و مدارک دانشگاهی، لایه موقعیت شغلی و این که دوست داریم ما را آن گونه ببینند که نیستیم!!.زیر همه این لایه ها، "من" حقیقی و ارزشمند مانهفته است.
🌅ترسی ندارم از این که آن را «روح» بنامم.
🌅من ایمان دارم که روح انسان ها است که با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند و این روح ها با یکدیگر هیچ خصومتی ندارند!!.
🌅متاسفانه روح ما در زیر لایه هایی است که ساخته و پرداخته خود ما هستند و در ساختن شان دقت زیادی هم به خرج می دهیم!!. این لایه ها ما را از یکدیگر جدا می سازند و بین ما فاصله هایی را پدید می آورند و سبب تنهایی و انزوای ما می شوند!!.
🔑 داستان اگزوپری داستان لحظه جادویی پیوند دو روح است!!.
🌅آدمی هنگام عاشق شدن و یا نگاه کردن به یک نوزاد این پیوند روحانی را احساس می کند. وقتی کودکی را می بینیم چرا لبخند می زنیم!!؟چون انسانی را پیش روی خود می بینیم که هیچ یک از لایه هایی را که نام بردیم روی "من" طبیعی خود نکشیده است!! و با همه وجود خود و بی هیچ شائبه ای به ما لبخند می زند و در واقع آن روح کودکانه درون ماست که به لبخند او پاسخ میدهد!!..
🌸لبخندتان جاودان🌸
🌅بسیاری از مردم کتاب ”شاهزاده کوچولو” اثر اگزوپری را می شناسند. اما شاید همه ندانند که او خلبان هواپیمای جنگی بود و با نازی ها جنگید و درنهایت در یک سانحه هوایی کشته شد.
🌅قبل از شروع جنگ جهانی دوم اگزوپری در اسپانیا با دیکتاتوری فرانکو می جنگید. او تجربه های حیرت آور خود را درمجموعه ای به نام "لبخند" گرد آوری کرده است.
🌅وی در یکی از خاطراتش مینویسد که:
👈🏻او را اسیر کردند و به زندان انداختند.او که از روی رفتارهای خشونت آمیز نگهبان ها حدس زده بود که روز بعد اعدامش خواهند کرد..می نویسد:
🌅"مطمئن بودم که مرا اعدام خواهند کرد به همین دلیل به شدت نگران بودم. جیب هایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا کنم که از زیر دست آنها که حسابی لباس هایم را گشته بودند در رفته باشد. یکی پیدا کردم و با دست های لرزان آن را به لبهایم گذاشتم؛ ولی کبریت نداشتم.
از میان نرده ها به زندانبانم نگاه کردم. او حتی نگاهی هم به من نیانداخت!!.درست مانند یک مجسمه آنجا ایستاده بود!!.
👈🏻فریاد زدم ”هی رفیق! کبریت داری!!؟”
👈🏻به من نگاه کرد!! شانه هایش را بالا انداخت و به طرفم آمد.نزدیک تر که آمد،کبریتش را روشن کرد!!؛بی اختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد!!.
🌸لبخند زدم و نمی دانم چرا!!؟🌸
👈🏻شاید از شدت اضطراب،
شاید به خاطر این که خیلی به او نزدیک بودم و نمی توانستم لبخند نزنم!!. در هر حال لبخند زدم و انگار نوری فاصله بین دلهای ما را پر کرد!!. می دانستم که او به هیچ وجه چنین چیزی را نمی خواهد!!... ولی گرمای لبخند من از میله ها گذشت و به او رسید و روی لب های او هم لبخند شکفت!!.
🌅سیگارم را روشن کرد ولی نرفت و همان جا ایستادومستقیم در چشمهایم نگاه کرد و لبخند زد!!.
من هم با فکر این که او نه یک نگهبان زندان بلکه یک انسان است به او لبخندی زدم!!
🌅نگاه او حال و هوای دیگری پیدا کرده بود پرسید:
”بچه داری!!؟”
👈🏻با دست های لرزان کیف پولم را بیرون آوردم و عکس اعضای خانواده ام را به او نشان دادم و گفتم:
👈🏻"آره، نگاه کن ”
👈🏻او هم عکس بچه هایش را به من نشان داد و در باره نقشه ها و آرزوهایی که برای آنها داشت برایم صحبت کرد!!.
🌅اشک به چشم هایم هجوم آورد.
گفتم که می ترسم دیگر هرگز خانواده ام را نبینم... دیگر نبینم که بچه هایم چه طور بزرگ می شوند.
چشم های او هم پر از اشک شدند.
🌅ناگهان بی آن که حرفی بزند، قفل در سلول را باز کرد و مرا بیرون برد. بعد هم به بیرون زندان و جاده پشتی آن که به شهر منتهی می شد هدایتم کرد!!.
🌅نزدیک شهر که رسیدیم تنهایم گذاشت و برگشت بی آنکه کلمه ای حرف بزند.
🌅🌸یک لبخند زندگی مرا نجات داد!!. 🌸
🌅بله، یک لبخند بدون برنامه ریزی، بدون حسابگری، لبخندطبیعی زیباترین پل ارتباطی آدم هاست!!.
🌅ما لایه هایی را برای حفاظت از خود می سازیم.لایه مدارج علمی و مدارک دانشگاهی، لایه موقعیت شغلی و این که دوست داریم ما را آن گونه ببینند که نیستیم!!.زیر همه این لایه ها، "من" حقیقی و ارزشمند مانهفته است.
🌅ترسی ندارم از این که آن را «روح» بنامم.
🌅من ایمان دارم که روح انسان ها است که با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند و این روح ها با یکدیگر هیچ خصومتی ندارند!!.
🌅متاسفانه روح ما در زیر لایه هایی است که ساخته و پرداخته خود ما هستند و در ساختن شان دقت زیادی هم به خرج می دهیم!!. این لایه ها ما را از یکدیگر جدا می سازند و بین ما فاصله هایی را پدید می آورند و سبب تنهایی و انزوای ما می شوند!!.
🔑 داستان اگزوپری داستان لحظه جادویی پیوند دو روح است!!.
🌅آدمی هنگام عاشق شدن و یا نگاه کردن به یک نوزاد این پیوند روحانی را احساس می کند. وقتی کودکی را می بینیم چرا لبخند می زنیم!!؟چون انسانی را پیش روی خود می بینیم که هیچ یک از لایه هایی را که نام بردیم روی "من" طبیعی خود نکشیده است!! و با همه وجود خود و بی هیچ شائبه ای به ما لبخند می زند و در واقع آن روح کودکانه درون ماست که به لبخند او پاسخ میدهد!!..
🌸لبخندتان جاودان🌸
Forwarded from انتشارات کتاب گوهریان
ویرایش جدید کتاب زندگینامه مفاخر و مشاهیر گیلان در دست تهیه است.
Forwarded from چاپ و نشر بازرگانی
📚#معرفی_کتاب
مذاکره تجاری به خودی خود یک موضوع پیچیده و نفسگیر است و مسأله ،زمانی بغرنجتر میشود که مذاکره در سطح بینالمللی باشد. لذا اگر در شُرُف یک جلسه مذاکره بینالمللی هستید، ابتدا کتاب زير را مطالعه کنید و پس از گرفتن کمربند مشکی مذاکره بینالمللی!!! وارد جلسه مذاکرهتان شوید...
🎯 «فنون مذاكره در قراردادهاي تجاري بين المللي»🎯
✔️ ده گام تا گرفتن کمربند مشکی مذاکره در سطح بینالمللی
لینک مطلب:
http://bit.ly/2QGwZZo
join →@nashrbazargani📚
📚 اینستاگرام ما را دنبال کنید👇
https://www.instagram.com/nashrbazargani
مذاکره تجاری به خودی خود یک موضوع پیچیده و نفسگیر است و مسأله ،زمانی بغرنجتر میشود که مذاکره در سطح بینالمللی باشد. لذا اگر در شُرُف یک جلسه مذاکره بینالمللی هستید، ابتدا کتاب زير را مطالعه کنید و پس از گرفتن کمربند مشکی مذاکره بینالمللی!!! وارد جلسه مذاکرهتان شوید...
🎯 «فنون مذاكره در قراردادهاي تجاري بين المللي»🎯
✔️ ده گام تا گرفتن کمربند مشکی مذاکره در سطح بینالمللی
لینک مطلب:
http://bit.ly/2QGwZZo
join →@nashrbazargani📚
📚 اینستاگرام ما را دنبال کنید👇
https://www.instagram.com/nashrbazargani
✒️✒️✒️
وقتی جنگ جهانی دوم پایان یافت ، از تمام دنیا هیئت هایی به آمریکا رفتند تا برنامه ای بریزند که پس از جنگ چه باید کرد که جنگ جهانی سومی روی ندهد . یک هیئت نیز از ایران رفت که شامل دکتر غنی ، انتظام ، قاسم زاده ، تیمسار جهانبانی و البته دکتر سیاسی هم بود ...
در سانفرانسیسکو هیئت ایرانی گل کرد ، زیرا در جلسات ، سایرین هر کدام پیشنهاد می کردند ؛ که مثلاً تمام دنیا را باید خلع سلاح کرد تا جنگ نشود ! یکی گفت که همه مردم را باید سیر کرد تا جنگ نشود ! یکی گفت که تمام ثروت ها را باید تقسیم کرد تا دنیا متعادل شود ! جمعی می گفتند ؛ که باید مرز ها را برداشت تا جنگ های توسعه طلبانه پیش نیاید ...
ناگفته پیدا است که هیچ کدام پیشنهاد ها عملی نبود و از جلسات خصوصی تجاوز نمیک رد و به جلسه عمومی نمی رسید ، تا اینکه یک روز دکتر سیاسی که به زبان انگلیسی و فرانسه مسلط بود ، رفت پشت تریبون و نگاهی عالمانه و مصداق " عاقل اندر سفیه " به حضار انداخت و گفت :
خیر آقایان ! جنگ نه مربوط به شکم است و نه ثروت و نه مرز ! جنگ و دعوا تنها نتیجه " جهل " است ! مردم با فرهنگ های یکدیگر آشنایی ندارند و چون فرهنگ همدیگر را نمی شناسند ، به همدیگر احترام نمی گذارند و این توهین ها نتیجه ای جز جنگ ندارد . پس باید کاری کرد که سطح دانش مردم و شناخت آنها از فرهنگ همسایگان و بیگانگان بالا برود . در این صورت احتمال دارد که از میزان جنگ ها کاسته شود ...
هنوز سخنش اتمام نیافته بود که ناگهان حضار بپا خواستند و صدای کف زدن های ممتد آنها نشان از تایید گفته های دکتر سیاسی بود . که تنها راز بقای سرزمین کهن ایران و هم زیستی مسالمت آمیز مردمش را به زبان آورده بود .
بنابراین کمسیونی تشکیل شد که اساس آن بر شناختِ فرهنگ ها و بالا بردن تعلیم و تربیت عمومی باشد و این همان چیزی است که عنوان یونسکو به خود گرفت و بعد ها یکی از سازمان های بزرگ وابسته به سازمان ملل متحد به شمار رفت و مرکز آن پاریس شد . دکتر سیاسی نیز به همین دلیل تا پایان عمر همیشه از اعضای برجسته این سازمان بود و در تمامی جلسات اصلی آن شرکت داشته و در ایران نیز سال ها ریاست آن را داشت ، یا با مرحوم علی اصغر حکمت مشترکاً آنرا اداره می کرد ...
و چه افتخاری از این بالاتر که ما ایرانیان با هر زبان و هر نژاد ، به پشتوانه تاریخ و فرهنگ والا و کهن و مشترکمان ، هیچگاه و هیچگونه جنگ قومی در ایران زمین نداشته ایم و قطعاً نخواهیم داشت ...
وقتی جنگ جهانی دوم پایان یافت ، از تمام دنیا هیئت هایی به آمریکا رفتند تا برنامه ای بریزند که پس از جنگ چه باید کرد که جنگ جهانی سومی روی ندهد . یک هیئت نیز از ایران رفت که شامل دکتر غنی ، انتظام ، قاسم زاده ، تیمسار جهانبانی و البته دکتر سیاسی هم بود ...
در سانفرانسیسکو هیئت ایرانی گل کرد ، زیرا در جلسات ، سایرین هر کدام پیشنهاد می کردند ؛ که مثلاً تمام دنیا را باید خلع سلاح کرد تا جنگ نشود ! یکی گفت که همه مردم را باید سیر کرد تا جنگ نشود ! یکی گفت که تمام ثروت ها را باید تقسیم کرد تا دنیا متعادل شود ! جمعی می گفتند ؛ که باید مرز ها را برداشت تا جنگ های توسعه طلبانه پیش نیاید ...
ناگفته پیدا است که هیچ کدام پیشنهاد ها عملی نبود و از جلسات خصوصی تجاوز نمیک رد و به جلسه عمومی نمی رسید ، تا اینکه یک روز دکتر سیاسی که به زبان انگلیسی و فرانسه مسلط بود ، رفت پشت تریبون و نگاهی عالمانه و مصداق " عاقل اندر سفیه " به حضار انداخت و گفت :
خیر آقایان ! جنگ نه مربوط به شکم است و نه ثروت و نه مرز ! جنگ و دعوا تنها نتیجه " جهل " است ! مردم با فرهنگ های یکدیگر آشنایی ندارند و چون فرهنگ همدیگر را نمی شناسند ، به همدیگر احترام نمی گذارند و این توهین ها نتیجه ای جز جنگ ندارد . پس باید کاری کرد که سطح دانش مردم و شناخت آنها از فرهنگ همسایگان و بیگانگان بالا برود . در این صورت احتمال دارد که از میزان جنگ ها کاسته شود ...
هنوز سخنش اتمام نیافته بود که ناگهان حضار بپا خواستند و صدای کف زدن های ممتد آنها نشان از تایید گفته های دکتر سیاسی بود . که تنها راز بقای سرزمین کهن ایران و هم زیستی مسالمت آمیز مردمش را به زبان آورده بود .
بنابراین کمسیونی تشکیل شد که اساس آن بر شناختِ فرهنگ ها و بالا بردن تعلیم و تربیت عمومی باشد و این همان چیزی است که عنوان یونسکو به خود گرفت و بعد ها یکی از سازمان های بزرگ وابسته به سازمان ملل متحد به شمار رفت و مرکز آن پاریس شد . دکتر سیاسی نیز به همین دلیل تا پایان عمر همیشه از اعضای برجسته این سازمان بود و در تمامی جلسات اصلی آن شرکت داشته و در ایران نیز سال ها ریاست آن را داشت ، یا با مرحوم علی اصغر حکمت مشترکاً آنرا اداره می کرد ...
و چه افتخاری از این بالاتر که ما ایرانیان با هر زبان و هر نژاد ، به پشتوانه تاریخ و فرهنگ والا و کهن و مشترکمان ، هیچگاه و هیچگونه جنگ قومی در ایران زمین نداشته ایم و قطعاً نخواهیم داشت ...
The account of the user that owns this channel has been inactive for the last 5 months. If it remains inactive in the next 17 days, that account will self-destruct and this channel will no longer have an owner.