#حکایت_شبانه
آدمی که باهاش دوست میشی؛ همونیه که باهاش بحثت میشه
ماشینی که میخری؛ همونیه که نیاز به تعمیر داره و باید خرجش کنی
کاری که ازش لذت میبری؛ همونیه که باید استرسش رو هم تحمل کنی
پارتنری که برای زندگی انتخاب میکنی؛ همونیه که باهاش به اختلاف میخوری و دعواتون میشه.
بچهای که با شیرین کاریاش عشق میکنی؛ همونیه که خرابکاری بهبار میاره و اضطراب آیندهش رو داری.
هر چیزی و هر کسی که بهت حال خوبی میده، لازمه نقصهاشو هم بپذیری!
این میشه دوست داشتن
#مارک_منسن
@Tehran_Tel
آدمی که باهاش دوست میشی؛ همونیه که باهاش بحثت میشه
ماشینی که میخری؛ همونیه که نیاز به تعمیر داره و باید خرجش کنی
کاری که ازش لذت میبری؛ همونیه که باید استرسش رو هم تحمل کنی
پارتنری که برای زندگی انتخاب میکنی؛ همونیه که باهاش به اختلاف میخوری و دعواتون میشه.
بچهای که با شیرین کاریاش عشق میکنی؛ همونیه که خرابکاری بهبار میاره و اضطراب آیندهش رو داری.
هر چیزی و هر کسی که بهت حال خوبی میده، لازمه نقصهاشو هم بپذیری!
این میشه دوست داشتن
#مارک_منسن
@Tehran_Tel
#حکایت_شبانه
هزار و یک اسم داری و من از آن همه اسم، «لطیف» را دوستتر دارم، كه یاد ابر و ابریشم و عشق میافتم.
خوب یادم هست از بهشت كه آمدم، تنم از نور بود و پَر و بالم از نسیم. بس كه لطیف بودم، توی مُشت دنیا جا نمیشدم. امّا ...
زمین تیره بود. كدر بود، سفت بود و سخت. دامنم به سختیاش گرفت و دستم به تیرگیاش آغشته شد و من هر روز قطرهقطره تیرهتر شدم و ذرهذره سختتر.
من سنگ شدم و سد و دیوار...
دیگر نور از من نمیگذرد، دیگر آب از من عبور نمیكند، روح در من روان نیست و جان جریان ندارد.
حالا تنها یادگاریام از بهشت و از لطافتش، چند قطره اشک است كه گوشه دلم پنهانش كردهام، گریه نمیكنم تا تمام نشود، میترسم بعد از آن از چشمهایم سنگریزه ببارد.
یا لطیف! این رسم دنیاست كه اشک، سنگریزه شود و روح، سنگ و صخره؟
این رسم دنیاست كه شیشهها بشكند و دلهای نازک شرحهشرحه شود؟
وقتی تیرهایم، وقتی سراپا كِدِریم، به چشم میآییم و دیده میشویم، اما لطافت كه از حد بگذرد، ناپدید میشود.
یا لطیف! كاشكی دوباره مُشتی، تنها مُشتی از لطافتت را به من میبخشیدی تا میچكیدم و میوزیدم و ناپدید میشدم، مثل هوا كه ناپدید است، مثل خودت كه ناپیدایی ...
یا لطیف! مُشتی، تنها مُشتی از لطافتت را به من ببخش.
👤 عرفان نظرآهاری
@Tehran_Tel
هزار و یک اسم داری و من از آن همه اسم، «لطیف» را دوستتر دارم، كه یاد ابر و ابریشم و عشق میافتم.
خوب یادم هست از بهشت كه آمدم، تنم از نور بود و پَر و بالم از نسیم. بس كه لطیف بودم، توی مُشت دنیا جا نمیشدم. امّا ...
زمین تیره بود. كدر بود، سفت بود و سخت. دامنم به سختیاش گرفت و دستم به تیرگیاش آغشته شد و من هر روز قطرهقطره تیرهتر شدم و ذرهذره سختتر.
من سنگ شدم و سد و دیوار...
دیگر نور از من نمیگذرد، دیگر آب از من عبور نمیكند، روح در من روان نیست و جان جریان ندارد.
حالا تنها یادگاریام از بهشت و از لطافتش، چند قطره اشک است كه گوشه دلم پنهانش كردهام، گریه نمیكنم تا تمام نشود، میترسم بعد از آن از چشمهایم سنگریزه ببارد.
یا لطیف! این رسم دنیاست كه اشک، سنگریزه شود و روح، سنگ و صخره؟
این رسم دنیاست كه شیشهها بشكند و دلهای نازک شرحهشرحه شود؟
وقتی تیرهایم، وقتی سراپا كِدِریم، به چشم میآییم و دیده میشویم، اما لطافت كه از حد بگذرد، ناپدید میشود.
یا لطیف! كاشكی دوباره مُشتی، تنها مُشتی از لطافتت را به من میبخشیدی تا میچكیدم و میوزیدم و ناپدید میشدم، مثل هوا كه ناپدید است، مثل خودت كه ناپیدایی ...
یا لطیف! مُشتی، تنها مُشتی از لطافتت را به من ببخش.
👤 عرفان نظرآهاری
@Tehran_Tel
#حکایت_شبانه
قطعا دیدید بعضی مغازه ها زدن حاجی ارزونی یا دنیای ده هزار تومانی، بیست هزار تومانی و فلان و اینا...
کاری به اون عده که میخوان جنسای بنجلشون رو به اسم آف و حراج بندازن به مردم نداریم، ولی کلا اساس کار اینجور مغازه ها سود کم، فروش زیاده
که در تعداد زیاد منجر به سود کلان میشه، درست مثل زندگی و کارای ما در حق بقیه.
بعضی کارا هزینهی زیادی ندارن، خیلی بزرگ نیستن ولی پر از حس خوب مهربونی هستن، مثل کمک کردن به راننده ای که وسط راه ماشینش خراب شده یا بنزین تموم کرده
مثل غذا دادن به حیوونا و پرنده ها مخصوصا تو روزای سرد
مثل سر راه سوار کردن آدمایی که تو روزای برفی و بارونی گوشه خیابون موندن
مثل دادن خوراکی و لبخند زدن به بچه های کار که با یه امیدی میزنن به شیشه ماشینمون
مثل دادن یه استکان چای لب سوز به رفتگر زحمت کش محل که شبا صدای خش خش جاروش ، خودش یه پا سمفونیه آرامشه
مثل دادن یه فضای کوچیک جلوی مغازه برای دستفروش زحمت کشی که میخواد به لقمه نون حلال ببره واسه خانوادش
و هزاران کار کوچیکی که به ظاهر کوچیکن ولی تصور کنید اگه هرکدوممون انجام بدیم چه بهشتی می سازیم رو زمین.
@Tehran_Tel
قطعا دیدید بعضی مغازه ها زدن حاجی ارزونی یا دنیای ده هزار تومانی، بیست هزار تومانی و فلان و اینا...
کاری به اون عده که میخوان جنسای بنجلشون رو به اسم آف و حراج بندازن به مردم نداریم، ولی کلا اساس کار اینجور مغازه ها سود کم، فروش زیاده
که در تعداد زیاد منجر به سود کلان میشه، درست مثل زندگی و کارای ما در حق بقیه.
بعضی کارا هزینهی زیادی ندارن، خیلی بزرگ نیستن ولی پر از حس خوب مهربونی هستن، مثل کمک کردن به راننده ای که وسط راه ماشینش خراب شده یا بنزین تموم کرده
مثل غذا دادن به حیوونا و پرنده ها مخصوصا تو روزای سرد
مثل سر راه سوار کردن آدمایی که تو روزای برفی و بارونی گوشه خیابون موندن
مثل دادن خوراکی و لبخند زدن به بچه های کار که با یه امیدی میزنن به شیشه ماشینمون
مثل دادن یه استکان چای لب سوز به رفتگر زحمت کش محل که شبا صدای خش خش جاروش ، خودش یه پا سمفونیه آرامشه
مثل دادن یه فضای کوچیک جلوی مغازه برای دستفروش زحمت کشی که میخواد به لقمه نون حلال ببره واسه خانوادش
و هزاران کار کوچیکی که به ظاهر کوچیکن ولی تصور کنید اگه هرکدوممون انجام بدیم چه بهشتی می سازیم رو زمین.
@Tehran_Tel
#حکایت_شبانه
الاغیکهاسیرشد
در یک منطقه کوهستانی مستقر بودیم و برای جابجایی مهمات و غذا به هر یگان الاغی اختصاص داده بودند از قضا الاغ یگان ما خیلی زحمت میکشید و اصلا اهل تنبلی نبود
یکروز که دشمن منطقه را زیر آتش توپخانه قرار داده بود الاغ بیچاره از ترس یا موج انفجار چنان هراسان شد که به یکباره بسمت دشمن رفت و اسیر شد
چند روزی گذشت و هر زمان که با دوربین نگاه میکردیم متوجه الاغ اسیر میشدیم که برای دشمن مهمات و سلاح جابجا میکرد و کلی افسوس میخوردیم
اما این قضیه زیاد طول نکشید و یکروز صبح در میان حیرت بچه ها الاغ با وفا در حالیکه کلی آذوقه دشمن بارش بود نعره زنان وارد یگان شد
الاغ زرنگ با کلی سوغاتی از دست دشمن فرار کرده بود بازم دم الاغه گرم تا فهمید اشتباه رفته برگشت
حالا اینجا بعضی مسئولین چندین ساله راههای اشتباه خودشون رو گردن مردم می اندازند و وقیحانه هنوز هم بر مسند قدرتند
خاطرات واقعی
رزمنده عباسرحیمی
@AsreFori
الاغیکهاسیرشد
در یک منطقه کوهستانی مستقر بودیم و برای جابجایی مهمات و غذا به هر یگان الاغی اختصاص داده بودند از قضا الاغ یگان ما خیلی زحمت میکشید و اصلا اهل تنبلی نبود
یکروز که دشمن منطقه را زیر آتش توپخانه قرار داده بود الاغ بیچاره از ترس یا موج انفجار چنان هراسان شد که به یکباره بسمت دشمن رفت و اسیر شد
چند روزی گذشت و هر زمان که با دوربین نگاه میکردیم متوجه الاغ اسیر میشدیم که برای دشمن مهمات و سلاح جابجا میکرد و کلی افسوس میخوردیم
اما این قضیه زیاد طول نکشید و یکروز صبح در میان حیرت بچه ها الاغ با وفا در حالیکه کلی آذوقه دشمن بارش بود نعره زنان وارد یگان شد
الاغ زرنگ با کلی سوغاتی از دست دشمن فرار کرده بود بازم دم الاغه گرم تا فهمید اشتباه رفته برگشت
حالا اینجا بعضی مسئولین چندین ساله راههای اشتباه خودشون رو گردن مردم می اندازند و وقیحانه هنوز هم بر مسند قدرتند
خاطرات واقعی
رزمنده عباسرحیمی
@AsreFori
#حکایت_شبانه
شش درس مهم زندگی که لازم است هر روز به خودتان یادآوری کنید:
۱. شخصیت از سنگ ساخته نشده است. میتوانید هرطور که میخواهید تغییر کنید.
۲. هرگز والدینتان را رها نکنید. آنها دلیل اینجا بودن شما هستند.
۳. هرگز بین عشق و دوستیهایتان دست به انتخاب نزنید. هر دو نقش مهمی در زندگی شما دارند.
۴. مردم میگویند: قلبت رو دنبال کن. در هر موقعیتی این توصیه درستی نیست. در عوض "به قلبت گوش کن و با مغزت حرکت کن."
۵. زمان تقریبا همه چیز را التیام میبخشد. زمان بدهید و تغییر را تجربه کنید.
۶. افکار، احساسات را کنترل میکنند. احساسات، رفتارتان را کنترل میکنند. پس خوب فکر کنید تا خوب رفتار کنید و نتیجه خوب بگیرید.
@Tehran_Tel
شش درس مهم زندگی که لازم است هر روز به خودتان یادآوری کنید:
۱. شخصیت از سنگ ساخته نشده است. میتوانید هرطور که میخواهید تغییر کنید.
۲. هرگز والدینتان را رها نکنید. آنها دلیل اینجا بودن شما هستند.
۳. هرگز بین عشق و دوستیهایتان دست به انتخاب نزنید. هر دو نقش مهمی در زندگی شما دارند.
۴. مردم میگویند: قلبت رو دنبال کن. در هر موقعیتی این توصیه درستی نیست. در عوض "به قلبت گوش کن و با مغزت حرکت کن."
۵. زمان تقریبا همه چیز را التیام میبخشد. زمان بدهید و تغییر را تجربه کنید.
۶. افکار، احساسات را کنترل میکنند. احساسات، رفتارتان را کنترل میکنند. پس خوب فکر کنید تا خوب رفتار کنید و نتیجه خوب بگیرید.
@Tehran_Tel
#حکایت_شبانه
دلگیر مباش..!
از مرغانی که نزد تو دانه خوردند و نزد همسایه تخم گذاشتند
ایمان داشته باش روزی بوی کبابشان به مشامت خواهد رسید
صبور باش،صبر اوج احترام،به حکمت خداست
دنیا دو روزه،یک روز با تو،یک روز بر علیه تو ،پس ناامید نشو،
زمان زود میگذرد،بی بی ها هم یک روز نی نی بودن،
فقط گذر زمان نقطه هایشان را جابجا کرده
جنگل هم باشی با بریدن درخت هایت بیابان میشوی
فراموش نکن نیلوفر جایزه ی ایستادگی مرداب است،
بادبادک تا با باد مخالف رو به رو نگردد اوج نخواهد گرفت،
نوشته های روی شن مهمان اولین موج دریاست،
زیادی خوبی نکن انسان است و فراموش کار،
حتی روزی میرسد که به تو میگویند شما!؟
روزگار صحنه ی عجیبی است ،
زیبا باشی به کور میرسی ، خوش صدا باشی به کر میرسی ، عاشق باشی به سنگ میرسی...
ابراهیم نیستم ولی غرورم را قربانی کسی نمیکنم که ارزشش کمتر از گوسفند است،
در گاوبازی میدونی به چه کسی جایزه ی اول تعلق میگیره؟
به کسی که نسبت به حمله ی گاو بهترین جاخالی ها رو میده،
نه به اون کسی که با گاو درگیر میشه
و آخرین حرف دل ...
بزرگترین اقیانوس جهان، اقیانوس آرام است
پس آرام بگیر تا بزرگ شوی...
@TehranTel
دلگیر مباش..!
از مرغانی که نزد تو دانه خوردند و نزد همسایه تخم گذاشتند
ایمان داشته باش روزی بوی کبابشان به مشامت خواهد رسید
صبور باش،صبر اوج احترام،به حکمت خداست
دنیا دو روزه،یک روز با تو،یک روز بر علیه تو ،پس ناامید نشو،
زمان زود میگذرد،بی بی ها هم یک روز نی نی بودن،
فقط گذر زمان نقطه هایشان را جابجا کرده
جنگل هم باشی با بریدن درخت هایت بیابان میشوی
فراموش نکن نیلوفر جایزه ی ایستادگی مرداب است،
بادبادک تا با باد مخالف رو به رو نگردد اوج نخواهد گرفت،
نوشته های روی شن مهمان اولین موج دریاست،
زیادی خوبی نکن انسان است و فراموش کار،
حتی روزی میرسد که به تو میگویند شما!؟
روزگار صحنه ی عجیبی است ،
زیبا باشی به کور میرسی ، خوش صدا باشی به کر میرسی ، عاشق باشی به سنگ میرسی...
ابراهیم نیستم ولی غرورم را قربانی کسی نمیکنم که ارزشش کمتر از گوسفند است،
در گاوبازی میدونی به چه کسی جایزه ی اول تعلق میگیره؟
به کسی که نسبت به حمله ی گاو بهترین جاخالی ها رو میده،
نه به اون کسی که با گاو درگیر میشه
و آخرین حرف دل ...
بزرگترین اقیانوس جهان، اقیانوس آرام است
پس آرام بگیر تا بزرگ شوی...
@TehranTel
#حکایت_شبانه
۵ روش ژاپنی برای آرامش ذهن
_شینرین یوکو
این اصطلاح ژاپنی به معنای غرق شدن در جنگل است و روشی با طراوت برای دستیابی به وضوح ذهنی و رضایت در زندگی است. این روش شامل گذراندن مدت زمانهای طولانی در طبیعت، به ویژه مناطق جنگلی، برای غوطهور شدن کامل در محیط زیست است. در این روش، فرد تنها لازم است بر بوها، صداها و مناظر طبیعت تمرکز کند و در عین حال استرسهای روزانه را رها کند. این تمرین ساده و در عین حال موثر به طور قابل توجهی احساسات منفی، استرس و اضطراب را کاهش میدهد و به طور موثر خلق و خو را تقویت میکند، عملکرد سیستم ایمنی بدن را تقویت میکند و حس آرامش و ارتباط با طبیعت زیبای اطرافمان را تقویت میکند.
_زازن
این واژه در زبان ژاپنی به معنای مراقبه نشسته است. این تکنیک شامل انجام مدیتیشن نشسته در یک موقعیت راحت و در عین حال تمرکز مطلق بر تنفس است.
این روش به آرامی و پیوسته ذهن را از حواس پرتی، افکار منفی و احساسات طاقت فرسا دور میکند. این روش ساده در دراز مدت میتواند برای حضور در لحظه حال بسیار مفید باشد و درگیریهای ذهنی، احساسات منفی، نگرانیهای غیرضروری و استرس را کاهش دهد.
_کایزن
کایزن یک روش قدرتمند دیگر به معنای شکوفایی برای بهبود مستمر در زندگی است. اعمال تغییرات کوچک، اما مداوم در زندگی روزمره، چه زندگی حرفهای و چه شخصی، میتواند به طور قابل توجهی به کاهش احساسات منفی کمک کند. این تغییرات میتواند شامل تعیین اهداف کوچک یا اتخاذ عادات جدید باشد که آرامش و رفاه کلی زندگی را افزایش میدهند. این رویکرد راهی عالی برای دستیابی به ذهنیتی مفید و رشد مداوم است و نگرش خوش بینانه در زندگی را افزایش میدهد.
_ایکیگای
ایکیگای یک رویکرد بسیار معروف ژاپنی به معنای داشتن هدف در زندگی است. این رویکرد فکری بر تفکر عمیق در مورد مهارتها، علایق و آنچه میتوانید انجام دهید تا به جامعه کمک کنید تأکید دارد.
با کشف و درک ایکیگای خود، میتوانید جهتگیری زندگیتان را تغییر دهید، انگیزه خود را بهبود ببخشید و در نهایت رضایت بیشتری نسبت به زندگیتان داشته باشید.
با پیدا کردن ایکیگای زندگیتان اهداف ارزشمندی برای زندگی خود در نظر میگیرید و تمام تمرکزتان را بر پیشرفت میگذارید.
+شودو
شودو یا خوشنویسی ژاپنی یک تمرین هنری زیبا است که شامل هنر نوشتن با قلم مو و جوهر است. شودو میتواند ابزاری ارزشمند برای آرام کردن ذهن شما و رسیدن به آرامش باشد. این تکنیک زیبا میتواند ذهن را به میزان قابل توجهی آرام کند، تمرکز را بهبود بخشد و در عین حال استرسهای موجود در زندگیتان را نیز از بدنتان خارج کند.
@Tehran_Tel
۵ روش ژاپنی برای آرامش ذهن
_شینرین یوکو
این اصطلاح ژاپنی به معنای غرق شدن در جنگل است و روشی با طراوت برای دستیابی به وضوح ذهنی و رضایت در زندگی است. این روش شامل گذراندن مدت زمانهای طولانی در طبیعت، به ویژه مناطق جنگلی، برای غوطهور شدن کامل در محیط زیست است. در این روش، فرد تنها لازم است بر بوها، صداها و مناظر طبیعت تمرکز کند و در عین حال استرسهای روزانه را رها کند. این تمرین ساده و در عین حال موثر به طور قابل توجهی احساسات منفی، استرس و اضطراب را کاهش میدهد و به طور موثر خلق و خو را تقویت میکند، عملکرد سیستم ایمنی بدن را تقویت میکند و حس آرامش و ارتباط با طبیعت زیبای اطرافمان را تقویت میکند.
_زازن
این واژه در زبان ژاپنی به معنای مراقبه نشسته است. این تکنیک شامل انجام مدیتیشن نشسته در یک موقعیت راحت و در عین حال تمرکز مطلق بر تنفس است.
این روش به آرامی و پیوسته ذهن را از حواس پرتی، افکار منفی و احساسات طاقت فرسا دور میکند. این روش ساده در دراز مدت میتواند برای حضور در لحظه حال بسیار مفید باشد و درگیریهای ذهنی، احساسات منفی، نگرانیهای غیرضروری و استرس را کاهش دهد.
_کایزن
کایزن یک روش قدرتمند دیگر به معنای شکوفایی برای بهبود مستمر در زندگی است. اعمال تغییرات کوچک، اما مداوم در زندگی روزمره، چه زندگی حرفهای و چه شخصی، میتواند به طور قابل توجهی به کاهش احساسات منفی کمک کند. این تغییرات میتواند شامل تعیین اهداف کوچک یا اتخاذ عادات جدید باشد که آرامش و رفاه کلی زندگی را افزایش میدهند. این رویکرد راهی عالی برای دستیابی به ذهنیتی مفید و رشد مداوم است و نگرش خوش بینانه در زندگی را افزایش میدهد.
_ایکیگای
ایکیگای یک رویکرد بسیار معروف ژاپنی به معنای داشتن هدف در زندگی است. این رویکرد فکری بر تفکر عمیق در مورد مهارتها، علایق و آنچه میتوانید انجام دهید تا به جامعه کمک کنید تأکید دارد.
با کشف و درک ایکیگای خود، میتوانید جهتگیری زندگیتان را تغییر دهید، انگیزه خود را بهبود ببخشید و در نهایت رضایت بیشتری نسبت به زندگیتان داشته باشید.
با پیدا کردن ایکیگای زندگیتان اهداف ارزشمندی برای زندگی خود در نظر میگیرید و تمام تمرکزتان را بر پیشرفت میگذارید.
+شودو
شودو یا خوشنویسی ژاپنی یک تمرین هنری زیبا است که شامل هنر نوشتن با قلم مو و جوهر است. شودو میتواند ابزاری ارزشمند برای آرام کردن ذهن شما و رسیدن به آرامش باشد. این تکنیک زیبا میتواند ذهن را به میزان قابل توجهی آرام کند، تمرکز را بهبود بخشد و در عین حال استرسهای موجود در زندگیتان را نیز از بدنتان خارج کند.
@Tehran_Tel
#حکایت_شبانه
اگه شما هم درگیر بیشفکری یا اورثینک (Overthinking) هستید و نمیدونید چطور میشه این مغز پرسروصدا رو برای لحظاتی خاموش کرد!، تو این پست قراره که ۱۴ روش کوتاه، موثر و مبتنی بر شواهد واسه غلبه کردن به این مشکل رو با هم مرور کنیم.
📌 روش اول؛....
۱. با خود نظارتی ببین کی!، کجا و تو چه شرایطی بیشترین میزان فکر و خیال میاد سراغت! و در لحظه مچ خودت رو بگیر؛ مثل اینکه یهو به خودت بیای و بگی "اوه، باز دارم به چیزهای بیخود فکر میکنم".
📌 روش دوم؛ افکارت رو به چالش بکش. ببین واقعاً کمکی هم بهت میکنن!
۳. نفس عمیق بکش: اجازه بده کورتیزول و نوراپینفرین بدنت بیاد پایین و بدن از حالت جنگ و گریز خارج شه و در حالت آرامش قرار بگیره.
۴. یه وقتهایی دنبال راه حل باش. مثلاً به جای اینکه بگی "چرا این اتفاق افتاد؟"، بپرس "الان چیکار میتونم بکنم؟"...
۵. با قلم و کاغذ رفیق باش! یه چند لحظه از روز رو که متوجه شدی بیشترین میزان فکر و خیال رو تو اون لحظات داری انتخاب کن، بشین هرچی به ذهنت میرسه رو بیار روی کاغذ…✍🏻.
۶. ذهنآگاهی و ریلکسیشن رو تمرین کن؛ یعنی سعی کن تو لحظه حال زندگی کنی و تمرکزت رو ببر روی حواس پنجگانهت…
۷. به مغزت قول فکر کردن سر یه ساعت مشخص رو بده!. مثلاً وقتی افکار اومدن سراغت خودآگاهانه بگو؛ الان وقتش نیست، مینویسم روی کاغذ که حوالی ۸ شب به این افکار بپردازم🧠.
۸. وقتی دیدی فکرها ول کنت نیستن!، پاشو یه کاری بکن. قدمی بزن!، مشغول صحبت شو...
۹. به تصویر بزرگتر زندگیت نگاهی بنداز!، ببین این مسئله ۵ سال دیگه چقدر مهمه!؟، کجای زندگیته اصلا!
۱۰. از زاویه دیگه به افکارت نگاه کن: سعی کن فکر و خیالها رو از دید یه آدم دیگه ببینی. اون به جای تو بود چی میگفت!، چیکار میکرد!...
۱۱. خودشفقتی رو تمرین کن و با خودت مهربون باش و یه وقتهایی خودت رو بغل کن. مثل والدی که عاشقانه بچهش رو در اغوش میگیره و میگه؛ همه اشتباه میکنن، مهم اینه که ازش درس بگیری و تکرارش نکنی.
۱۲. منتقد درونت رو بشناس؛ این رو تو درسنامه عزت نفس کامل بازش کردم.
۱۳. کمک بگیر؛ یه روان امن پیدا کن و از افکارت حرف بزن. نذار بمونن تو سینهت و تبدیل به اضطرابهات شن.
و ۱۴. حواست به خوابت، خوراک، تحرک بدنی و اطرافیانت بیشتر باشه. چیزهایی که شاید اهمیت ندی ولی، به شدت روی ما اثر دارن...
📌 مخلص کلام اینکه؛
”بیشفکری یا اورثینک غیر از اینکه خواب رو از چشمات و سلامت روان از زندگیت بگیره!، چیزی به زندگیت اضافه نمیکنه!، ببین کدوم راه حل برات بیشتر جواب میده و خاموشش کن!، تا قبل از اینکه فرسودهت کنه“.
@Tehran_Tel
اگه شما هم درگیر بیشفکری یا اورثینک (Overthinking) هستید و نمیدونید چطور میشه این مغز پرسروصدا رو برای لحظاتی خاموش کرد!، تو این پست قراره که ۱۴ روش کوتاه، موثر و مبتنی بر شواهد واسه غلبه کردن به این مشکل رو با هم مرور کنیم.
📌 روش اول؛....
۱. با خود نظارتی ببین کی!، کجا و تو چه شرایطی بیشترین میزان فکر و خیال میاد سراغت! و در لحظه مچ خودت رو بگیر؛ مثل اینکه یهو به خودت بیای و بگی "اوه، باز دارم به چیزهای بیخود فکر میکنم".
📌 روش دوم؛ افکارت رو به چالش بکش. ببین واقعاً کمکی هم بهت میکنن!
۳. نفس عمیق بکش: اجازه بده کورتیزول و نوراپینفرین بدنت بیاد پایین و بدن از حالت جنگ و گریز خارج شه و در حالت آرامش قرار بگیره.
۴. یه وقتهایی دنبال راه حل باش. مثلاً به جای اینکه بگی "چرا این اتفاق افتاد؟"، بپرس "الان چیکار میتونم بکنم؟"...
۵. با قلم و کاغذ رفیق باش! یه چند لحظه از روز رو که متوجه شدی بیشترین میزان فکر و خیال رو تو اون لحظات داری انتخاب کن، بشین هرچی به ذهنت میرسه رو بیار روی کاغذ…✍🏻.
۶. ذهنآگاهی و ریلکسیشن رو تمرین کن؛ یعنی سعی کن تو لحظه حال زندگی کنی و تمرکزت رو ببر روی حواس پنجگانهت…
۷. به مغزت قول فکر کردن سر یه ساعت مشخص رو بده!. مثلاً وقتی افکار اومدن سراغت خودآگاهانه بگو؛ الان وقتش نیست، مینویسم روی کاغذ که حوالی ۸ شب به این افکار بپردازم🧠.
۸. وقتی دیدی فکرها ول کنت نیستن!، پاشو یه کاری بکن. قدمی بزن!، مشغول صحبت شو...
۹. به تصویر بزرگتر زندگیت نگاهی بنداز!، ببین این مسئله ۵ سال دیگه چقدر مهمه!؟، کجای زندگیته اصلا!
۱۰. از زاویه دیگه به افکارت نگاه کن: سعی کن فکر و خیالها رو از دید یه آدم دیگه ببینی. اون به جای تو بود چی میگفت!، چیکار میکرد!...
۱۱. خودشفقتی رو تمرین کن و با خودت مهربون باش و یه وقتهایی خودت رو بغل کن. مثل والدی که عاشقانه بچهش رو در اغوش میگیره و میگه؛ همه اشتباه میکنن، مهم اینه که ازش درس بگیری و تکرارش نکنی.
۱۲. منتقد درونت رو بشناس؛ این رو تو درسنامه عزت نفس کامل بازش کردم.
۱۳. کمک بگیر؛ یه روان امن پیدا کن و از افکارت حرف بزن. نذار بمونن تو سینهت و تبدیل به اضطرابهات شن.
و ۱۴. حواست به خوابت، خوراک، تحرک بدنی و اطرافیانت بیشتر باشه. چیزهایی که شاید اهمیت ندی ولی، به شدت روی ما اثر دارن...
📌 مخلص کلام اینکه؛
”بیشفکری یا اورثینک غیر از اینکه خواب رو از چشمات و سلامت روان از زندگیت بگیره!، چیزی به زندگیت اضافه نمیکنه!، ببین کدوم راه حل برات بیشتر جواب میده و خاموشش کن!، تا قبل از اینکه فرسودهت کنه“.
@Tehran_Tel
#حکایت_شبانه
...... ﭘﺎﺭﻩ ﺩﻭﺯﯼ (ﭘﯿﻨﻪ ﺩﻭﺯﯼ، ﺗﻌﻤﯿﺮ ﻭ ﻭﺻﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﯼ ﺧﺮﺍﺏ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ) ﻣﯿﮑﻨﺪ.
ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻧﺮﻓﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺣﺠﺎﺝ ﻓﻘﻂ ﺣﺞ ﺗﻮ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪ؟!
ﮔﻔﺖ ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺣﺞ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺎﺭﻩ ﺩﻭﺯﯼ ﺳﯿﺼﺪ ﺩﺭﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻋﺰﻡ ﺣﺞ ﮐﺮﺩﻡ، عیالم ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺑﻮﺩ، ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﻮﯼ ﻃﻌﺎﻡ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ، ﻣﺮﺍ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﻭ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻃﻌﺎﻡ ﺑﺴﺘﺎﻥ، ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻢ، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻫﻔﺖ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﺮﯼ ﻣﺮﺩﻩ ﺩﯾﺪﻡ. ﭘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻃﻌﺎﻡ ﺳﺎﺧﺘﻢ. ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺣﻼﻝ ﻧﺒﺎﺷﺪ.
ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﺸﻨﯿﺪﻡ ﺁﺗﺸﯽ ﺩﺭ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺁﻥ ﺳﯿﺼﺪ ﺩﺭهم ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﺪﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻔﻘﻪ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺣﺞ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ.
📚 ﺗﺬﮐﺮﻩ ﺍﻻﻭﻟﯿﺎ
✍️ عطار نيشابوری
@Tehran_Tel
...... ﭘﺎﺭﻩ ﺩﻭﺯﯼ (ﭘﯿﻨﻪ ﺩﻭﺯﯼ، ﺗﻌﻤﯿﺮ ﻭ ﻭﺻﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﯼ ﺧﺮﺍﺏ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ) ﻣﯿﮑﻨﺪ.
ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻧﺮﻓﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺣﺠﺎﺝ ﻓﻘﻂ ﺣﺞ ﺗﻮ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪ؟!
ﮔﻔﺖ ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺣﺞ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺎﺭﻩ ﺩﻭﺯﯼ ﺳﯿﺼﺪ ﺩﺭﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻋﺰﻡ ﺣﺞ ﮐﺮﺩﻡ، عیالم ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺑﻮﺩ، ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﻮﯼ ﻃﻌﺎﻡ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ، ﻣﺮﺍ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﻭ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻃﻌﺎﻡ ﺑﺴﺘﺎﻥ، ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻢ، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻫﻔﺖ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﺮﯼ ﻣﺮﺩﻩ ﺩﯾﺪﻡ. ﭘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻃﻌﺎﻡ ﺳﺎﺧﺘﻢ. ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺣﻼﻝ ﻧﺒﺎﺷﺪ.
ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﺸﻨﯿﺪﻡ ﺁﺗﺸﯽ ﺩﺭ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺁﻥ ﺳﯿﺼﺪ ﺩﺭهم ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﺪﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻔﻘﻪ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺣﺞ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ.
📚 ﺗﺬﮐﺮﻩ ﺍﻻﻭﻟﯿﺎ
✍️ عطار نيشابوری
@Tehran_Tel
#حکایت_شبانه
فریب نخورید!
در زمان حضرت سلیمان پرندهای برای نوشیدن آب به سمت حوضی که کنار چشمهای بود پرواز کرد اما چند کودک را به سر برکه دید پس آنقدر صبر کرد تا کودکان از آنجا متفرق شدند! همینکه قصد فرود به سوی برکه را کرد این بار مردی را با ریش بلند و آراسته دید که برای نوشیدن آب به آن برکه مراجعه نمود. پرنده با خود گفت که این مرد خوبی است از وی آزاری به من نمیرسد! وقتی نزدیک شد آن مرد سنگی بهسویش پرتاب کرد و چشم پرنده کور شد! پرنده از مرد نزد حضرت سلیمان شکایت برد! پیامبر آن مرد را احضار کرد او را محاکمه و فرمان کور کردن چشم او را داد. اما پرنده به حکم صادر شده اعتراض کرد و گفت: چشم این مرد هیچ آزاری بهمن نرساند بلکه ریش او بود که مرا فریب داد و گمان بردم که از سوی او آزاری به من نمیرسد! پس به عدالت نزدیکتر است اگر ریش او را بتراشید تا دیگران مثل من فریب ریش او را نخورند!
@Tehran_Tel
فریب نخورید!
در زمان حضرت سلیمان پرندهای برای نوشیدن آب به سمت حوضی که کنار چشمهای بود پرواز کرد اما چند کودک را به سر برکه دید پس آنقدر صبر کرد تا کودکان از آنجا متفرق شدند! همینکه قصد فرود به سوی برکه را کرد این بار مردی را با ریش بلند و آراسته دید که برای نوشیدن آب به آن برکه مراجعه نمود. پرنده با خود گفت که این مرد خوبی است از وی آزاری به من نمیرسد! وقتی نزدیک شد آن مرد سنگی بهسویش پرتاب کرد و چشم پرنده کور شد! پرنده از مرد نزد حضرت سلیمان شکایت برد! پیامبر آن مرد را احضار کرد او را محاکمه و فرمان کور کردن چشم او را داد. اما پرنده به حکم صادر شده اعتراض کرد و گفت: چشم این مرد هیچ آزاری بهمن نرساند بلکه ریش او بود که مرا فریب داد و گمان بردم که از سوی او آزاری به من نمیرسد! پس به عدالت نزدیکتر است اگر ریش او را بتراشید تا دیگران مثل من فریب ریش او را نخورند!
@Tehran_Tel
#حکایت_شبانه
یه شیر رو میندازن تو قفس
بهش سوسیس کالباس میدن
شیره میگه:
من آهو میخوردم این چیه ؟!
بهش میگن اونقدر گرسنه میمونی تا همینو بخوری، شیر چند روز بعداز شدت گرسنگی سوسیس رو میخوره
چند روز بعد به جای سوسیس، استخون میندازن جلوش، شیره میگه:
بابامن به سوسیس عادت کردم، این چیه ؟!
بهش میگن اونقدر گرسنه میمونی تا استخون رو بخوری!
شیر چند روز بعد از شدت گرسنگی استخون رو میخوره.
بعد یه مدت به جای استخون یونجه میریزن جلوش.
شیر میگه: بی انصافها من الاغی که یونجه رو میخوره رو درسته قورت میدادم اینو نمیخورم دیگه...بهش میگن اونقدر گرسنگی میکشی تا یونجه رو هم بخوری.
شیر یه مدت مقاومت میکنه ولی بالاخره یونجه رو هم میخوره.
یه مدت بعد هیچی بهش نمیدن
داد میزنه:
من به یونجه عادت کردم
اینو دیگه چرا نمیدین بخورم ؟!
بهش میگن یونجهی مفت نداریم
باید صدای الاغ دربیاری تا بهت یونجه بدیم
@Tehran_Tel
یه شیر رو میندازن تو قفس
بهش سوسیس کالباس میدن
شیره میگه:
من آهو میخوردم این چیه ؟!
بهش میگن اونقدر گرسنه میمونی تا همینو بخوری، شیر چند روز بعداز شدت گرسنگی سوسیس رو میخوره
چند روز بعد به جای سوسیس، استخون میندازن جلوش، شیره میگه:
بابامن به سوسیس عادت کردم، این چیه ؟!
بهش میگن اونقدر گرسنه میمونی تا استخون رو بخوری!
شیر چند روز بعد از شدت گرسنگی استخون رو میخوره.
بعد یه مدت به جای استخون یونجه میریزن جلوش.
شیر میگه: بی انصافها من الاغی که یونجه رو میخوره رو درسته قورت میدادم اینو نمیخورم دیگه...بهش میگن اونقدر گرسنگی میکشی تا یونجه رو هم بخوری.
شیر یه مدت مقاومت میکنه ولی بالاخره یونجه رو هم میخوره.
یه مدت بعد هیچی بهش نمیدن
داد میزنه:
من به یونجه عادت کردم
اینو دیگه چرا نمیدین بخورم ؟!
بهش میگن یونجهی مفت نداریم
باید صدای الاغ دربیاری تا بهت یونجه بدیم
@Tehran_Tel
#حکایت_شبانه
دکتر مرتضی شیخ" پولی به عنوان حق ویزیت از مردم نمی گرفت و هرکس هر چه می خواست، در صندوقی که کنار میزش بود می انداخت و چون حق ویزیت دکتر پنج ریال تعیین شده بود (خیلی کمتر از حق ویزیت سایر پزشکان آن زمان) اکثر مواقع بسیاری از بیمارانی که به مطب او مراجعه می کردند، به جای پنج ریالی، سرِ فلزی نوشابه داخل صندوق می انداختند تا صدایی شبیه به انداختن سکه شنیده شود...! دختر دکتر نقل می کند :
"روزی متوجه شدم پدرم مشغول شستن و ضدعفونی کردن انبوه سرنوشابه های فلزی است! با تعجب گفتم: پدر! بازیتان گرفته است؟ چرا سرنوشابه ها را می شویید؟!
پدر جوابی داد که اشکم را درآورد...ایشان گفت: دخترم، مردمی که مراجعه می کنند باید از سرنوشابه های تمیز استفاده کنند تا آلودگی را از جاهای دیگر به مطب نیاورند.
این سرنوشابه های تمیز را آخر شب در اطراف مطبم می ریزم تا مردمی که مراجعه می کنند از این ها که تمیز است استفاده کنند.
آخر بعضی ها خجالت می کشند که چیزی داخل صندوق مطب نیاندازند."
اومدم بنویسم روحش شاد! یک لحظه فکر کردم اگه روح آدمی با قلبی به این بزرگی شاد نباشه، روح کی میخواد شاد باشه؟! بهتر دونستم بنویسم راهش، اندیشه اش و کردارش پر رهرو ...»
@Tehran_Tel
دکتر مرتضی شیخ" پولی به عنوان حق ویزیت از مردم نمی گرفت و هرکس هر چه می خواست، در صندوقی که کنار میزش بود می انداخت و چون حق ویزیت دکتر پنج ریال تعیین شده بود (خیلی کمتر از حق ویزیت سایر پزشکان آن زمان) اکثر مواقع بسیاری از بیمارانی که به مطب او مراجعه می کردند، به جای پنج ریالی، سرِ فلزی نوشابه داخل صندوق می انداختند تا صدایی شبیه به انداختن سکه شنیده شود...! دختر دکتر نقل می کند :
"روزی متوجه شدم پدرم مشغول شستن و ضدعفونی کردن انبوه سرنوشابه های فلزی است! با تعجب گفتم: پدر! بازیتان گرفته است؟ چرا سرنوشابه ها را می شویید؟!
پدر جوابی داد که اشکم را درآورد...ایشان گفت: دخترم، مردمی که مراجعه می کنند باید از سرنوشابه های تمیز استفاده کنند تا آلودگی را از جاهای دیگر به مطب نیاورند.
این سرنوشابه های تمیز را آخر شب در اطراف مطبم می ریزم تا مردمی که مراجعه می کنند از این ها که تمیز است استفاده کنند.
آخر بعضی ها خجالت می کشند که چیزی داخل صندوق مطب نیاندازند."
اومدم بنویسم روحش شاد! یک لحظه فکر کردم اگه روح آدمی با قلبی به این بزرگی شاد نباشه، روح کی میخواد شاد باشه؟! بهتر دونستم بنویسم راهش، اندیشه اش و کردارش پر رهرو ...»
@Tehran_Tel
#حکایت_شبانه
“طعم هدیه”
روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید.
آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد. مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد.
پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد. مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت.
اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد.
شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بد مزه است.
ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود. شاگرد با اعتراض از استاد پرسید:
آب گندیده بود. چطور وانمود کردید که گوارا است؟
استاد در جواب گفت:
تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم.
این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ چیز نمی تواند گواراتر از این باشد.
@Tehran_Tel
“طعم هدیه”
روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید.
آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد. مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد.
پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد. مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت.
اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد.
شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بد مزه است.
ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود. شاگرد با اعتراض از استاد پرسید:
آب گندیده بود. چطور وانمود کردید که گوارا است؟
استاد در جواب گفت:
تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم.
این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ چیز نمی تواند گواراتر از این باشد.
@Tehran_Tel
#حکایت_شبانه
ملا نصرالدین از همسایهاش دیگی قرض گرفت، پس از چند روز دیگ را به همراه دیگ کوچکی به او پس داد.
وقتی همسایه قضیه دیگ اضافی را پرسید، ملا گفت: دیگ شما درخانه ما وضع حمل کرد.
چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوشخیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود.
تا مدتی از ملانصرالدین خبری نشد، همسایه به در خانه او رفت و سراغ دیگ خود را گرفت. ملا گفت: دیگ شما موقع وضع حمل در خانه ما فوت کرد😊
همسایه گفت: مگر دیگ هم میمیرد؟ چرا مزخرف می گویی!!!
ملا گفت: چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی دیگ نمیزاید. دیگی که میزاید حتما مردن هم دارد😄
این حکایت بعضی از ماست که هرجا به نفعمان باشد عجیبترین دروغها و داستانها را باور میکنیم اما کوچکترین ضررها را بر نمیتابیم.
@Tehran_Tel
ملا نصرالدین از همسایهاش دیگی قرض گرفت، پس از چند روز دیگ را به همراه دیگ کوچکی به او پس داد.
وقتی همسایه قضیه دیگ اضافی را پرسید، ملا گفت: دیگ شما درخانه ما وضع حمل کرد.
چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوشخیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود.
تا مدتی از ملانصرالدین خبری نشد، همسایه به در خانه او رفت و سراغ دیگ خود را گرفت. ملا گفت: دیگ شما موقع وضع حمل در خانه ما فوت کرد😊
همسایه گفت: مگر دیگ هم میمیرد؟ چرا مزخرف می گویی!!!
ملا گفت: چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی دیگ نمیزاید. دیگی که میزاید حتما مردن هم دارد😄
این حکایت بعضی از ماست که هرجا به نفعمان باشد عجیبترین دروغها و داستانها را باور میکنیم اما کوچکترین ضررها را بر نمیتابیم.
@Tehran_Tel
#حکایت_شبانه
حتما تاحالا از ضرب المثل « ماست مالی کردن » استفاده کردید ! اما میدونید از کجا اومده ؟ 😁
👈 زمان عروسی محمدرضا شاه پهلوی و فوزیه چون مقرر بود مهمانان مصری و همراهان عروس به وسیلۀ راهآهن جنوب تهران وارد شوند، از طرف دربار و شهربانی دستور اکید صادر شده بود که دیوارهای تمام دهات طول راه و خانههای مجاور خط آهن را سفید کنند. در یکی از دهات چون گچ در دسترس نبود، بخشدار دستور میدهد که با کشک و ماست که در آن ده فراوان بود، دیوارها را سفید کنند ، برای همین مقدار زیادی ماست خریدند و دیوارها را ماستمالی کردند 😐
🔹از آن روز ماستمالی کردن به معنی «همآوردن سروتهکار به شکل ظاهری» رایج شد.
@Tehran_Tel
حتما تاحالا از ضرب المثل « ماست مالی کردن » استفاده کردید ! اما میدونید از کجا اومده ؟ 😁
👈 زمان عروسی محمدرضا شاه پهلوی و فوزیه چون مقرر بود مهمانان مصری و همراهان عروس به وسیلۀ راهآهن جنوب تهران وارد شوند، از طرف دربار و شهربانی دستور اکید صادر شده بود که دیوارهای تمام دهات طول راه و خانههای مجاور خط آهن را سفید کنند. در یکی از دهات چون گچ در دسترس نبود، بخشدار دستور میدهد که با کشک و ماست که در آن ده فراوان بود، دیوارها را سفید کنند ، برای همین مقدار زیادی ماست خریدند و دیوارها را ماستمالی کردند 😐
🔹از آن روز ماستمالی کردن به معنی «همآوردن سروتهکار به شکل ظاهری» رایج شد.
@Tehran_Tel
#حکایت_شبانه
وقتی #ارنست_چگوارا را در پناهگاهش با کمک چوپان خبرچین دستگیر کردند، یکی از چوپان پرسید: چرا خبرچینی کردی درحالی که چگوارا برای آزادی شماها مبارزه میکرد!!؟
چوپان جواب داد که او با جنگهایش گوسفندان مرا میترساند!
بعداز مقاومت محمدکریم در مقابل فرانسویها در مصر و شکست او، قرار بر اعدامش شد، که ناپلئون او را فراخواند و گفت:
سخت است برایم کسی را اعدام کنم که برای آزادی وطنش مبارزه میکرد، من به تو فرصتی میدهم تا ده هزارسکه طلا بابت غرامت سربازهای کشته شده به من بدهی...
محمدکریم گفت: من اکنون این پول را ندارم اما صدهزار سکه از تاجران میخواهم، میروم تهیه میکنم و باز میگردم...
محمدکریم به مدت چندروز در بازارها با زنجیر برای تهیه پول گردانیده میشد اما هیچ تاجری حاضر به پراخت پولی جهت آزادی او نبود و حتی بعضی طلبکارانه میگفتند که با جنگهایش وضعیت اقتصادی را نابسامان کرد پس نزد ناپلئون برگشت!
ناپلئون به او گفت:
چاره ایی جز اعدام تو ندارم، نه بخاطر کشتن سربازهایم، بلکه بدلیل جنگیدن برای مردمی که پول را مقدم بر وطن خود میدانند.
محمد کریم میگوید:
آدم دانا که برای جامعه ای نادان مجاهدت میکند مانند کسی است که خودش را آتش میزند تا روشنایی را برای آدم نابینا فراهم سازد!!
اين همان حكايت #سقراط است كه ويل دورانت در پايان داستانش وقتی او را جام شوكران می دهند و می كشند، می گويد:
« بدا به حال آدمی كه بخواهد جامعه ای را پيش از آن كه موعد بيدار شدنش فرا رسيده باشد، بيداركند!»
@Tehran_Tel
وقتی #ارنست_چگوارا را در پناهگاهش با کمک چوپان خبرچین دستگیر کردند، یکی از چوپان پرسید: چرا خبرچینی کردی درحالی که چگوارا برای آزادی شماها مبارزه میکرد!!؟
چوپان جواب داد که او با جنگهایش گوسفندان مرا میترساند!
بعداز مقاومت محمدکریم در مقابل فرانسویها در مصر و شکست او، قرار بر اعدامش شد، که ناپلئون او را فراخواند و گفت:
سخت است برایم کسی را اعدام کنم که برای آزادی وطنش مبارزه میکرد، من به تو فرصتی میدهم تا ده هزارسکه طلا بابت غرامت سربازهای کشته شده به من بدهی...
محمدکریم گفت: من اکنون این پول را ندارم اما صدهزار سکه از تاجران میخواهم، میروم تهیه میکنم و باز میگردم...
محمدکریم به مدت چندروز در بازارها با زنجیر برای تهیه پول گردانیده میشد اما هیچ تاجری حاضر به پراخت پولی جهت آزادی او نبود و حتی بعضی طلبکارانه میگفتند که با جنگهایش وضعیت اقتصادی را نابسامان کرد پس نزد ناپلئون برگشت!
ناپلئون به او گفت:
چاره ایی جز اعدام تو ندارم، نه بخاطر کشتن سربازهایم، بلکه بدلیل جنگیدن برای مردمی که پول را مقدم بر وطن خود میدانند.
محمد کریم میگوید:
آدم دانا که برای جامعه ای نادان مجاهدت میکند مانند کسی است که خودش را آتش میزند تا روشنایی را برای آدم نابینا فراهم سازد!!
اين همان حكايت #سقراط است كه ويل دورانت در پايان داستانش وقتی او را جام شوكران می دهند و می كشند، می گويد:
« بدا به حال آدمی كه بخواهد جامعه ای را پيش از آن كه موعد بيدار شدنش فرا رسيده باشد، بيداركند!»
@Tehran_Tel
#حکایت_شبانه
قاضی شهر خواست با بهلول شوخی کند از او پرسید می خواهم مسئله ای از تو بپرسم آیا حاضری جواب بدهی ؟
بهلول گفت : آنچه را می دانم جواب می دهم و هر چه را ندانم از شما خواهم پرسید
قاضی پرسید : اگر سگی از بامی به بام دیگر جست و بادی از او رها شد آن باد متعلق به کدام یک از صاحبان بامهاست
بهلول گفت : به هر بامی که نزدیکتر است متعلق به اوست .
قاضی گفت : اگر فاصله هر دو بام برابر باشد چطور ؟
بهلول گفت : نصف باد به صاحب اولی بام و نصف دیگر به دومی تعلق می گیرد .
قاضی گفت : چنانچه صاحبان خانه غایب باشند تکلیف چیست ؟
بهلول گفت : در این صورت جزو بیت المال است و به قاضی تعلق می گیرد😁
@Tehran_Tel
قاضی شهر خواست با بهلول شوخی کند از او پرسید می خواهم مسئله ای از تو بپرسم آیا حاضری جواب بدهی ؟
بهلول گفت : آنچه را می دانم جواب می دهم و هر چه را ندانم از شما خواهم پرسید
قاضی پرسید : اگر سگی از بامی به بام دیگر جست و بادی از او رها شد آن باد متعلق به کدام یک از صاحبان بامهاست
بهلول گفت : به هر بامی که نزدیکتر است متعلق به اوست .
قاضی گفت : اگر فاصله هر دو بام برابر باشد چطور ؟
بهلول گفت : نصف باد به صاحب اولی بام و نصف دیگر به دومی تعلق می گیرد .
قاضی گفت : چنانچه صاحبان خانه غایب باشند تکلیف چیست ؟
بهلول گفت : در این صورت جزو بیت المال است و به قاضی تعلق می گیرد😁
@Tehran_Tel
#حکایت_شبانه
🔶️🔹 داستان #ﺿﺮﺏ_ﺍﻟﻤﺜﻞ
🔺️ این نیز بگذرد.
بزرگی در عالم خواب دید که کسی به او میگوید: فردا به فلان حمام در فلان جا برو و کار روزانه حمامی را از نزدیک نظاره کن. دو شب این خواب را دید و توجه نکرد.
ولی فردای شب سوم که باز خواب دید به آن حمام مراجعه کرد. دید حمامی با زحمت زیاد و در هوای گرم از فاصله دور برای گرم کردن آب حمام هیزم میآورد و استراحت را بر خود حرام کرده است. به نزدیک حمامی رفت و گفت:
کار بسیار سختی داری، در هوای گرم هیزمها را از مسافت دوری میآوری و...
حمامی گفت:
این نیز بگذرد.
یک سال گذشت. برای بار دیگر همان خواب را دید و دوباره به همان حمام مراجعه کرد. دید آن مرد شغلش عوض شده و در داخل حمام از مشتریها پول میگیرد. مرد وارد حمام شد و گفت:
یک سال پیش که آمدم کار بسیار سختی داشتی ولی اکنون کار راحتتری داری.
حمامی گفت:
دو سال بعد هم خواب دید، این بار زودتر به محل حمام رفت ولی مرد حمامی را ندید! وقتی جویا شد گفتند:
او دیگر حمامی نیست، در بازار تیمچهای (پاساژی) دارد و یکی از معتمدین بزرگ شهر است.
به بازار رفت و آن مرد را دید گفت:
خدا را شکر که تا چندی پیش حمامی بودی ولی اکنون میبینم معتمد بازار و صاحب تیمچهای شدهای.
حمامی گفت:
این نیز بگذرد.
مرد تعجب کرد گفت:
دوست من، کار و موقعیت خوبی داری چرا بگذرد؟
چندی که گذشت این بار بزرگ مرد داستان ما، خود به دیدن بازاری در آن شهر رفت ولی او آن جا نبود. مردم گفتند:
پادشاه فرد مورد اعتمادی را برای خزانه داری خود میخواسته ولی بهتر از این مرد کسی را پیدا نکرد و او در مدتی کم از نزدیکترین وزیر پادشاه شد و چون پادشاه او را امین میدانست وصیت کرد که پس از مرگش او را جانشینش قرار دهند. کمی بعد از وصیت، پادشاه فوت کرد اکنون او پادشاه است.
مرد به کاخ پادشاهی رفت و از نزدیک شاهد کارهای حمامی قبلی و پادشاه فعلی آن شهر شد. جلو رفت خود را معرفی کرد و گفت:
خدا را شکر که تو را در مقام بلند پادشاهی میبینم.
پادشاه فعلی و حمامی قبلی گفت:
این نیز بگذرد.
مرد شگفت زده شد و گفت:
از مقام پادشاهی بالاتر چه میخواهی که باید بگذرد؟
ولی مرد داستان ما در سفر بعدی که به دربار پادشاه مراجعه کرد، گفتند:
پادشاه مرده است! ناراحت شد به گورستان رفت تا عرض ادبی کرده باشد؛ مشاهده کرد بر روی سنگ قبری که در زمان حیاتش آماده نموده، حک کرده و نوشته است:
این نیز بگذرد
هم موسم بهار طرب خیز بگذرد
هم فصل ناملایم پاییز بگذرد
گر ناملایمی به تو کرد از قضا
خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد
@Tehran_Tel
🔶️
🔺️ این نیز بگذرد.
بزرگی در عالم خواب دید که کسی به او میگوید: فردا به فلان حمام در فلان جا برو و کار روزانه حمامی را از نزدیک نظاره کن. دو شب این خواب را دید و توجه نکرد.
ولی فردای شب سوم که باز خواب دید به آن حمام مراجعه کرد. دید حمامی با زحمت زیاد و در هوای گرم از فاصله دور برای گرم کردن آب حمام هیزم میآورد و استراحت را بر خود حرام کرده است. به نزدیک حمامی رفت و گفت:
کار بسیار سختی داری، در هوای گرم هیزمها را از مسافت دوری میآوری و...
حمامی گفت:
این نیز بگذرد.
یک سال گذشت. برای بار دیگر همان خواب را دید و دوباره به همان حمام مراجعه کرد. دید آن مرد شغلش عوض شده و در داخل حمام از مشتریها پول میگیرد. مرد وارد حمام شد و گفت:
یک سال پیش که آمدم کار بسیار سختی داشتی ولی اکنون کار راحتتری داری.
حمامی گفت:
دو سال بعد هم خواب دید، این بار زودتر به محل حمام رفت ولی مرد حمامی را ندید! وقتی جویا شد گفتند:
او دیگر حمامی نیست، در بازار تیمچهای (پاساژی) دارد و یکی از معتمدین بزرگ شهر است.
به بازار رفت و آن مرد را دید گفت:
خدا را شکر که تا چندی پیش حمامی بودی ولی اکنون میبینم معتمد بازار و صاحب تیمچهای شدهای.
حمامی گفت:
این نیز بگذرد.
مرد تعجب کرد گفت:
دوست من، کار و موقعیت خوبی داری چرا بگذرد؟
چندی که گذشت این بار بزرگ مرد داستان ما، خود به دیدن بازاری در آن شهر رفت ولی او آن جا نبود. مردم گفتند:
پادشاه فرد مورد اعتمادی را برای خزانه داری خود میخواسته ولی بهتر از این مرد کسی را پیدا نکرد و او در مدتی کم از نزدیکترین وزیر پادشاه شد و چون پادشاه او را امین میدانست وصیت کرد که پس از مرگش او را جانشینش قرار دهند. کمی بعد از وصیت، پادشاه فوت کرد اکنون او پادشاه است.
مرد به کاخ پادشاهی رفت و از نزدیک شاهد کارهای حمامی قبلی و پادشاه فعلی آن شهر شد. جلو رفت خود را معرفی کرد و گفت:
خدا را شکر که تو را در مقام بلند پادشاهی میبینم.
پادشاه فعلی و حمامی قبلی گفت:
این نیز بگذرد.
مرد شگفت زده شد و گفت:
از مقام پادشاهی بالاتر چه میخواهی که باید بگذرد؟
ولی مرد داستان ما در سفر بعدی که به دربار پادشاه مراجعه کرد، گفتند:
پادشاه مرده است! ناراحت شد به گورستان رفت تا عرض ادبی کرده باشد؛ مشاهده کرد بر روی سنگ قبری که در زمان حیاتش آماده نموده، حک کرده و نوشته است:
این نیز بگذرد
هم موسم بهار طرب خیز بگذرد
هم فصل ناملایم پاییز بگذرد
گر ناملایمی به تو کرد از قضا
خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد
@Tehran_Tel
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#حکایت_شبانه
مواظب رفتارهای غلیظ باشید
هر جایی دیدید یک رفتار به شکل غلیظ اظهار میشود بدانید که به احتمال بسیار زیاد در پشت صحنه( یعنی در باطن فرد) عکس این رفتار وجود دارد.
كسی كه خیلی غليظ به دینداری و پاکمنشی خود را مطرح ميكند؛ شک نداشته باشيد با اين نما، باطنی عاری از هر گونه اعتقاد وجود دارد.
کسی که خیلی غلیظ خودش را سربه زیر و ماخوذ به حیا نشان می دهد، بدانید که خشمی فراوان پشت این شرم پنهان است.
کسی که خیلی غلیظ با ادب است، باید بدانید که در عمق باطنش دریایی از بی ادبی نهفته است.
یا اگر کسی خیلی بیش از حد و غلیظ اظهار معتمد بودن می کند، بدانید که در باطنش خیانت اولین گزینه است.
کسی که خیلی غلیظ با غیرت و متعصب است در باطنش آتش فشانی از فساد منتظر انفجار است.
آدم ها پشت رفتارهای غلیظ پنهان میشوند تا حجم بزرگ منفیهای درونشان را استتار کنند.
مواظب رفتارهای غلیظ باشید و از همه آنها مهم تر سراغ غلیظهای خودتان نيز بروید. تا ببینید کدام رفتار افراطی را از خود نشان میدهید.
یک زندگی سالم ، یک زندگی متعادل است.
@Tehran_Tel
مواظب رفتارهای غلیظ باشید
هر جایی دیدید یک رفتار به شکل غلیظ اظهار میشود بدانید که به احتمال بسیار زیاد در پشت صحنه( یعنی در باطن فرد) عکس این رفتار وجود دارد.
كسی كه خیلی غليظ به دینداری و پاکمنشی خود را مطرح ميكند؛ شک نداشته باشيد با اين نما، باطنی عاری از هر گونه اعتقاد وجود دارد.
کسی که خیلی غلیظ خودش را سربه زیر و ماخوذ به حیا نشان می دهد، بدانید که خشمی فراوان پشت این شرم پنهان است.
کسی که خیلی غلیظ با ادب است، باید بدانید که در عمق باطنش دریایی از بی ادبی نهفته است.
یا اگر کسی خیلی بیش از حد و غلیظ اظهار معتمد بودن می کند، بدانید که در باطنش خیانت اولین گزینه است.
کسی که خیلی غلیظ با غیرت و متعصب است در باطنش آتش فشانی از فساد منتظر انفجار است.
آدم ها پشت رفتارهای غلیظ پنهان میشوند تا حجم بزرگ منفیهای درونشان را استتار کنند.
مواظب رفتارهای غلیظ باشید و از همه آنها مهم تر سراغ غلیظهای خودتان نيز بروید. تا ببینید کدام رفتار افراطی را از خود نشان میدهید.
یک زندگی سالم ، یک زندگی متعادل است.
@Tehran_Tel
#حکایت_شبانه
تفاوت میان آدمها و انسان ها:
آدم ها زنده هستند، انسان ها زندگی میکنند!
آدم ها میشنوند، انسان ها گوش می دهند!
آدم ها میبینند، انسان ها عاشقانه نگاه می کنند!
آدم ها در فکر خودشان هستند، انسان ها به دیگران هم فکر می کنند!
آدم ها میخواهند شاد باشند، انسان ها می خواهند شاد کنند!
آدم ها، اسم اشرف مخلوقات را دارند؛ انسان ها، اعمال اشرف مخلوقات را انجام می دهند!
آدم ها انتخاب کرده اند که آدم بمانند؛ انسان ها تغییر کردن را پذیرفته اند تا انسان شوند!
آدم ها و انسان ها هردو انتخاب دارند،
اینکه آدم باشند یا انسان، انتخاب با خودشان است.
نیازی نیست انسان بزرگی باشیم،
انسان بودن خود نهایت بزرگیست...
انتخاب شما چیست؟می خواهید
یک آدم معمولی باشید یا یک انسان...؟
@Tehran_Tel
تفاوت میان آدمها و انسان ها:
آدم ها زنده هستند، انسان ها زندگی میکنند!
آدم ها میشنوند، انسان ها گوش می دهند!
آدم ها میبینند، انسان ها عاشقانه نگاه می کنند!
آدم ها در فکر خودشان هستند، انسان ها به دیگران هم فکر می کنند!
آدم ها میخواهند شاد باشند، انسان ها می خواهند شاد کنند!
آدم ها، اسم اشرف مخلوقات را دارند؛ انسان ها، اعمال اشرف مخلوقات را انجام می دهند!
آدم ها انتخاب کرده اند که آدم بمانند؛ انسان ها تغییر کردن را پذیرفته اند تا انسان شوند!
آدم ها و انسان ها هردو انتخاب دارند،
اینکه آدم باشند یا انسان، انتخاب با خودشان است.
نیازی نیست انسان بزرگی باشیم،
انسان بودن خود نهایت بزرگیست...
انتخاب شما چیست؟می خواهید
یک آدم معمولی باشید یا یک انسان...؟
@Tehran_Tel