مبانی طب ۸
<unknown>
📝#مبادی_علم_طب
❇️جلسه هشتم:
✓موضوع علم
✓شاخه های علم طب
📎اصلاحیه:
«ذاتی» که پیشتر گفته شد با ذاتی در «عرض ذاتی» متفاوت است.
✍🏻ســـید جـواد مــوســــوے
@TebboZendegieEslami
❇️جلسه هشتم:
✓موضوع علم
✓شاخه های علم طب
📎اصلاحیه:
«ذاتی» که پیشتر گفته شد با ذاتی در «عرض ذاتی» متفاوت است.
✍🏻ســـید جـواد مــوســــوے
@TebboZendegieEslami
مبانی طب ۹
<unknown>
📝#مبادی_علم_طب
❇️جلسه نهم:
✓مسائل علم
✓موضوع و مسائل علم طب
✍🏻ســـید جـواد مــوســــوے
@TebboZendegieEslami
❇️جلسه نهم:
✓مسائل علم
✓موضوع و مسائل علم طب
✍🏻ســـید جـواد مــوســــوے
@TebboZendegieEslami
مبانی طب ۱۱
<unknown>
📝#مبادی_علم_طب
❇️جلسه یازدهم:
✓سیر ادراکات و سپس تدوین علم
✓مبحث خطا در معرفت شناسی پیشینی و پسینی
✓استقراء و طب تجربی
✍🏻ســـید جـواد مــوســــوے
@TebboZendegieEslami
❇️جلسه یازدهم:
✓سیر ادراکات و سپس تدوین علم
✓مبحث خطا در معرفت شناسی پیشینی و پسینی
✓استقراء و طب تجربی
✍🏻ســـید جـواد مــوســــوے
@TebboZendegieEslami
مبانی طب ۱۲
<unknown>
📝#مبادی_علم_طب
❇️جلسه دوازدهم:
✓جلسه آخر
✓غرض علم طب و باقی رئوس ثمانیه یا رئوس عشره
✓استقراء و ارزش طب تجربی
✍🏻ســـید جـواد مــوســــوے
@TebboZendegieEslami
❇️جلسه دوازدهم:
✓جلسه آخر
✓غرض علم طب و باقی رئوس ثمانیه یا رئوس عشره
✓استقراء و ارزش طب تجربی
✍🏻ســـید جـواد مــوســــوے
@TebboZendegieEslami
📝تقریر دروس #مبادی_علم_طب
(مطالبی که با علامت 🗣 و * میآید بیان فلاسفه است و مطالبی که با علامت ✍ و ❇️ میآید بیان ماست)
✍قسمت اول
در ابتدای هر علمی از «رئوس ثمانیه» یا «موضوعات هشتگانه» یا «مقدمات علوم» بحث میکنند که شامل هشت رأس است:
تعریف علم
موضوع علم
فایده علم
مؤلف علم
ابواب و مباحث علم
جایگاه علم (مرتبهی علم)
غرض علم
روش های تعلیم علم (انحاء تعلیمیه)
✳️تعریف علم
🗣بیان منطقیون و فلاسفه:
*تعریف: تبدیل مجهولات تصوری به معلومات تصوری
*حجت: تبدیل مجهولات تصدیقی به معلومات تصدیقی
*تصورات: ۱-بدیهی ۲-غیر بدیهی
✍محور اصلی تمام مباحث منطق و کلام و فلسفه بحث بدیهیات است
*تصورات بدیهی: تصوراتی که خود به خود معلومند و نیاز به تعریف ندارند. وجود، گرمی، سردی، وحدت
*تصورات غیر بدیهی: نیاز به معرِّف و تعریف دارد. مانند حیوان: جسم نامی متحرک بالاراده
*علم: حضور صورت شیئ نزد عقل
✍اشکال به بدیهی بودن مفهوم وجود:
۱-هیچ تصویری در ذهن نمیآید. هرچه بیاید موجود است نه وجود.
۲-یک بچه هم باید بفهمد اما نمیفهمد. پس بدیهی نیست و خود به خود معلوم نیست.
۳-هیچگاه مفهوم وجود را نمیفهمید مگر از قبل موجودات مختلف را ادراک کرده باشید.
◀️پس وقتی وجود که بدیهی ترین مفهوم بدیهی است خود به خود معلوم نیست، باقی بدیهیات نیز چنین هستند.
✍اشکال به تعریف علم:
علم صرفا حضور تصویر نیست. انسان کور صوت را درک میکند نه صورت را.
گاهی لمس است گاهی بو است گاهی مزه است و گاهی هم صوت و گاهی صورت و تصویر. گرمی با لامسه درک میشود. بوی عود با شامه است.
پس فقط صورت نیست.
🗣اقسام تعریف:
۱-حد ۲-رسم
*حد: شامل ذاتیات
*رسم: شامل عرض خاص
*حد بر دو قسم است: حد تام و حد ناقص
*حد تام: شامل تمام ذاتیات معرَّف است
*فرمول حد تام: جنس قریب + فصل قریب
*کامل ترین نوع تعریف، حد تام است. مثال: الانسان حیوانٌ ناطق. جنس:حیوان. فصل: ناطق
🗣العلم: حضور صورة الشیئ عند العقل
*علم بر دو قسم است: ۱-حضوری ۲-حصولی
*علم حصولی دو رکن دارد: تصور و تصدیق
*طریق حصول تصور، قول معرِّف یا شارح است.
*تصور، مقدم بر تصدیق است.
*تصدیق متشکل از تصورات و مفاهیم، و متوقف بر آنهاست.
✍اشکال به تقدم تصور:
هیچ تصویری حاصل نمیشود مگر اینکه با یکی از حواس پنجگانه اشیاء را در خارج ادراک کرده باشید
پس تصویر متوقف بر شیئ خارجی است. چون انسان کور هیچ تصویری ندارد
پس اتفاقا تصورات متوقف بر اشیاء خارجی است و مصادیق است و نه برعکس
🗣ابن سینا:
*در الاشارات و التنبیهات: طریق حصول «تصورِ مطلوب» در کسب معرفت، قول شارح است
✍قول هم متشکل از الفاظ است و معانی الفاظ متوقف بر درک شیئ خارجی است.
🗣ابن سینا:
*هدف از تعریف، این است که معنای شیئ آنگونه که هست به «تصور» درآید. نه صرفا بیان ذاتیات یا وجه تمایز آن با اشیاء دیگر.
*تعریف، یعنی راه رسیدن به «تصورِ» معرَّف که پیش از عمل تعریف، مجهول بوده
*تعریف: قصد انجام عملی است که هرگاه مخاطب آن را دریابد، «تصویری» برای او پدید میآید که همان معرَّف است.
✍اشکال:
پس اینهمه تفصیلات نمیخواهد. همینکه تصویر ایجاد بشود علم حاصل میشود حالا به هرطریقی.
هرچه مصادیق بیشتری از یک چیز دیده باشید تصویر کاملتری دارید و طبق تعریف شما از علم، علمتان به آن شیئ بیشتر است.
🗣خواجه نصیر: هدف از تعریف، اولاً و بالذات، کسب «صورت» عقلی است به گونه ای که با «حقیقت خارجی»، برابر و «مطابق» باشد که فقط حد تام است که به این هدف میرساند.
✍پس اقرار کردند که اول حقیقت خارجی است و سپس تطبیق است.
کتاب هم که مینویسند با عملشان اقرار میکنند که اول حقیقت خارجی است. زیرا از الفاظی استفاده میکنند که معانی همهی آن ها با درک خارج فهمیده شده.
🗣ابن سینا:
*تعریف با توجه به معرِّف دو قسم است:
۱-تعریف مفهومی یا کلامی
۲-تعریف مصداقی یا اشاری یا بالمثال
*تعریف مفهومی: ناظر به ماهیات است. الانسان حیوانٌ ناطق
*تعریف مصداقی: گوینده مقصود خود را با اشاره یا ذکر مصداق و آوردن مثال روشن میکند. مثلا در تعریف حیوان مصداقش را نشان دهند.
*تعریف مصداقی شبه تعریف است و نه تعریف حقیقی.
✍اشکال:
تعریف مفهومی هم با الفاظی است که معنای اون الفاظ با تعریف مصداقی فهمیده میشود. پس اگر تعریف مصداقی شبه تعریف باشد پس تعریف مفهومی به طریق اولی شبه تعریف است.
❇️ممکن است معنای یک لفظ متطور شده یا عوض شده باشد مهم این است که مفهوم مد نظر، با آن لفظ در ذهن مخاطب حاضر شود.
پس اگر علم صحیح میخواهد پیدا شود چاره ای نیست جز اینکه یک کسی که عاری از خطاست معنا و مفهوم را با تعریف مصداقی به ما بگوید وگرنه نمیتوان آن را تعریف درستی دانست چون معلوم نیست برای ما درست تعریف کرده باشد.
📝سید جواد موسوی
ادامه دارد...
کپی بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست:
@TebbozendegieEslami
(مطالبی که با علامت 🗣 و * میآید بیان فلاسفه است و مطالبی که با علامت ✍ و ❇️ میآید بیان ماست)
✍قسمت اول
در ابتدای هر علمی از «رئوس ثمانیه» یا «موضوعات هشتگانه» یا «مقدمات علوم» بحث میکنند که شامل هشت رأس است:
تعریف علم
موضوع علم
فایده علم
مؤلف علم
ابواب و مباحث علم
جایگاه علم (مرتبهی علم)
غرض علم
روش های تعلیم علم (انحاء تعلیمیه)
✳️تعریف علم
🗣بیان منطقیون و فلاسفه:
*تعریف: تبدیل مجهولات تصوری به معلومات تصوری
*حجت: تبدیل مجهولات تصدیقی به معلومات تصدیقی
*تصورات: ۱-بدیهی ۲-غیر بدیهی
✍محور اصلی تمام مباحث منطق و کلام و فلسفه بحث بدیهیات است
*تصورات بدیهی: تصوراتی که خود به خود معلومند و نیاز به تعریف ندارند. وجود، گرمی، سردی، وحدت
*تصورات غیر بدیهی: نیاز به معرِّف و تعریف دارد. مانند حیوان: جسم نامی متحرک بالاراده
*علم: حضور صورت شیئ نزد عقل
✍اشکال به بدیهی بودن مفهوم وجود:
۱-هیچ تصویری در ذهن نمیآید. هرچه بیاید موجود است نه وجود.
۲-یک بچه هم باید بفهمد اما نمیفهمد. پس بدیهی نیست و خود به خود معلوم نیست.
۳-هیچگاه مفهوم وجود را نمیفهمید مگر از قبل موجودات مختلف را ادراک کرده باشید.
◀️پس وقتی وجود که بدیهی ترین مفهوم بدیهی است خود به خود معلوم نیست، باقی بدیهیات نیز چنین هستند.
✍اشکال به تعریف علم:
علم صرفا حضور تصویر نیست. انسان کور صوت را درک میکند نه صورت را.
گاهی لمس است گاهی بو است گاهی مزه است و گاهی هم صوت و گاهی صورت و تصویر. گرمی با لامسه درک میشود. بوی عود با شامه است.
پس فقط صورت نیست.
🗣اقسام تعریف:
۱-حد ۲-رسم
*حد: شامل ذاتیات
*رسم: شامل عرض خاص
*حد بر دو قسم است: حد تام و حد ناقص
*حد تام: شامل تمام ذاتیات معرَّف است
*فرمول حد تام: جنس قریب + فصل قریب
*کامل ترین نوع تعریف، حد تام است. مثال: الانسان حیوانٌ ناطق. جنس:حیوان. فصل: ناطق
🗣العلم: حضور صورة الشیئ عند العقل
*علم بر دو قسم است: ۱-حضوری ۲-حصولی
*علم حصولی دو رکن دارد: تصور و تصدیق
*طریق حصول تصور، قول معرِّف یا شارح است.
*تصور، مقدم بر تصدیق است.
*تصدیق متشکل از تصورات و مفاهیم، و متوقف بر آنهاست.
✍اشکال به تقدم تصور:
هیچ تصویری حاصل نمیشود مگر اینکه با یکی از حواس پنجگانه اشیاء را در خارج ادراک کرده باشید
پس تصویر متوقف بر شیئ خارجی است. چون انسان کور هیچ تصویری ندارد
پس اتفاقا تصورات متوقف بر اشیاء خارجی است و مصادیق است و نه برعکس
🗣ابن سینا:
*در الاشارات و التنبیهات: طریق حصول «تصورِ مطلوب» در کسب معرفت، قول شارح است
✍قول هم متشکل از الفاظ است و معانی الفاظ متوقف بر درک شیئ خارجی است.
🗣ابن سینا:
*هدف از تعریف، این است که معنای شیئ آنگونه که هست به «تصور» درآید. نه صرفا بیان ذاتیات یا وجه تمایز آن با اشیاء دیگر.
*تعریف، یعنی راه رسیدن به «تصورِ» معرَّف که پیش از عمل تعریف، مجهول بوده
*تعریف: قصد انجام عملی است که هرگاه مخاطب آن را دریابد، «تصویری» برای او پدید میآید که همان معرَّف است.
✍اشکال:
پس اینهمه تفصیلات نمیخواهد. همینکه تصویر ایجاد بشود علم حاصل میشود حالا به هرطریقی.
هرچه مصادیق بیشتری از یک چیز دیده باشید تصویر کاملتری دارید و طبق تعریف شما از علم، علمتان به آن شیئ بیشتر است.
🗣خواجه نصیر: هدف از تعریف، اولاً و بالذات، کسب «صورت» عقلی است به گونه ای که با «حقیقت خارجی»، برابر و «مطابق» باشد که فقط حد تام است که به این هدف میرساند.
✍پس اقرار کردند که اول حقیقت خارجی است و سپس تطبیق است.
کتاب هم که مینویسند با عملشان اقرار میکنند که اول حقیقت خارجی است. زیرا از الفاظی استفاده میکنند که معانی همهی آن ها با درک خارج فهمیده شده.
🗣ابن سینا:
*تعریف با توجه به معرِّف دو قسم است:
۱-تعریف مفهومی یا کلامی
۲-تعریف مصداقی یا اشاری یا بالمثال
*تعریف مفهومی: ناظر به ماهیات است. الانسان حیوانٌ ناطق
*تعریف مصداقی: گوینده مقصود خود را با اشاره یا ذکر مصداق و آوردن مثال روشن میکند. مثلا در تعریف حیوان مصداقش را نشان دهند.
*تعریف مصداقی شبه تعریف است و نه تعریف حقیقی.
✍اشکال:
تعریف مفهومی هم با الفاظی است که معنای اون الفاظ با تعریف مصداقی فهمیده میشود. پس اگر تعریف مصداقی شبه تعریف باشد پس تعریف مفهومی به طریق اولی شبه تعریف است.
❇️ممکن است معنای یک لفظ متطور شده یا عوض شده باشد مهم این است که مفهوم مد نظر، با آن لفظ در ذهن مخاطب حاضر شود.
پس اگر علم صحیح میخواهد پیدا شود چاره ای نیست جز اینکه یک کسی که عاری از خطاست معنا و مفهوم را با تعریف مصداقی به ما بگوید وگرنه نمیتوان آن را تعریف درستی دانست چون معلوم نیست برای ما درست تعریف کرده باشد.
📝سید جواد موسوی
ادامه دارد...
کپی بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست:
@TebbozendegieEslami
📝تقریر دروس #مبادی_علم_طب
(مطالبی که با علامت 🗣 و * میآید بیان فلاسفه است و مطالبی که با علامت ✍ و ❇️ میآید بیان ماست)
✍قسمت دوم
🗣تعریف در لغت:
حقیقتِ چیزی را شناساندن و بیان کردن
*علم حصولی همان است که با قوای مُدْرِکه درک میشود
✍تنها راه حل کردن خود به خودی بودنِ بدیهیات، این است که بگویند با علم حضوری معلوم میشود
❇️آیه در رد علم حضوری:
«و الله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئا»
«و خداوند شما را از شکم های مادرتان خارج کرد در حالی که هیچ علمی نداشتید»
🗣منظور آیه علم حصولی است. پس هنگام تولد هیچ علم حصولی نداشتیم اما علم حضوری نفی نشده
✍اولاً که آیه اطلاق دارد و نفرمود «لاتعلمون علما حضوریا». ثانیاً حمل آن بر علم حصولی زمانی درست است که این تقسیم بندی در زمان نزول آیه بوده باشد. ولی این تقسیم بندی سالها بعد درست شده است ثالثاً بافرض بودن این تقسیم بندی، اصلا در لسان عرب این تقسیم بندی رایج نبوده تا بگوییم با قرینه بفهمند که منظور آیه، علم حصولی است.
❇️تقریر صحیح مبحث «شیئ» و «مفهوم» و «علم»
✍ان الشیئ باعتبار الذهن إما خارجی او ذهنی. و الشیئ الخارجی خارج من الاذهان کلِّه. و الشیئ الذهنی ما یکون فی الاذهان و هو المفهوم. و المفهوم إما بسیط او مرکب. فالمفهوم البسیط هو المفهوم الحقیقی. و هو مدرک الشیئ الخارجی. و المفهوم المرکب، مرکب من مدرکات مختلفه إما مع مطابق خارجی و هو مفهوم نظری او بلا مطابق خارجی و هو مفهوم موهوم. و المطابق الخارجی هو المصداق. و علی هذا, العلمُ علی قسمین اما حقیقی او نظری. و العلم الحقیقی هو ادراک الشیئ او حضور مدرکه عند العقل. و العلم النظری هو حضور مدرک المطابق للشیئ بمدرکات غیره عند العقل. فتحصیل العلم الحقیقی لابد اولاً من وجود الشیئ و ثانیاً من ادراکه بحواس الخمس فالعلم الحقیقی بالماضی و المستقبل بحضور مدرکه عند العقل فشیئ الماضی وُجد فدُرک و مدرکه ثبت فی الذهن ثم بحضور مدرکه عند العقل یحصل العلم به. فان قیل کیف یحصل العلم بشیئ المستقبل و هو لا موجود فی حال الادراک؟ نقول بحضور مدرکه عند العقل و ذلک لایمکن الا بافاضة من غیره. فتحصیل العلم النظری باجتماع مدرکات مختلفه و امتزاجها ثم ینطبق حاصلها لشیئ الخارجی دون ان یدرکه بحواس الخمس او بحضور مدرکه الماضی عند العقل
✍مفهوم حقیقی مثل گرمی، آب، بیداری.
مفهوم نظری مثل مفهوم بهشت: باغهایی سرسبز که در زیر آن رودهایی جاری است.
از هر کدام مدرکاتی در ذهن میاد مجموع آن مطابق با بهشت است
مفهوم موهوم مثل اژدهای هفت سر که مطابق خارجی ندارد.
✍این مطابقت را ما نمیدانیم بلکه معرِّف میداند. اگر ما خودمان مطابقت را بفهمیم دیگر علم حقیقی پیدا کردیم و از دایرهی علم نظری خارج شدیم.
✍معرِّف باید علم حقیقی داشته باشد وگرنه دور است.
❇️اشکالات اساسی به خود به خودی بودن بدیهی:
✍جهت اول: تا شیئ خارجی نباشد تصوری نیست و تا تصوری نباشد (به بیان فلاسفه) علمی نیست و تا علمی نباشد معلومی نیست. تصور یا مستقیما از شیئ درک میشود یا مرکب از تصوراتی است که اونها از شیئ خارجی ادراک شدند. پس تا شیئ نباشد تصوری نیست. پس هیچ چیزی خود به خود معلوم نیست.
🗣جواب:
منظور از خود به خودی بودن این است که برای تعریف نیاز به تصاویر و مفاهیم دیگر ندارد. نه اینکه نیاز به مصداق خارجی نداشته باشد. و هر مفهومی با درک مصداق خارجی درک شود میشود بدیهی.
✍پاسخ:
چرا مبانی را عوض میکنید؟! اگر قرار باشد تصویری را با درک شئی خارجی، «بدیهی» بگویید پس چرا حیوان را بدیهی نمیگویید؟! لذا خود به خودی بودن، معنا ندارد چون باید شیئ خارجی در کار باشد.
✍جهت دوم: تا مُدرِکی نباشد ادراکی نیست و تا ادراکی نباشد علمی نیست. وگرنه مفهوم گرما برای سنگ هم بدیهی است. در حالی که سنگ اصلا علم ندارد. چون ادراک ندارد
🗣جواب: ما اگر حواس پنجگانه هم نداشته باشیم به یک سری چیزها علم پیدا میکنیم! با علم حضوری. مثل علم نفس به ذات خود. در علم حضوری، بدون واسطهی صورت ذهنی، معلوم درک میشود. عین واقعیتِ معلوم در نزد مُدرِک، حاضر است. حضور خود شیئ نزد من. این نیازی به حواس پنجگانه ندارد.
✍پاسخ:
اولاً اشکال شکلی دارد و آن اینکه هنوز اول راهیم و علم حضوری ثابت نشده هنوز صحبت بدیهیات است.
ثانیاً اشکال محتوایی دارد و آن اینکه خودِ این علم حضوری از کجا ثابت است؟! اگر منظورتان همان علم حقیقی است که تقریرش را گفتیم، درست است اما این که جواب اشکال نیست!
🗣تعاریف علم حضوری:
*حصول علم برای عالم، محتاج به واسطه شدنِ چیز دیگر نیست.
*علمی که عین معلوم خارجی است.
*وجود علم، عین وجود معلوم است.
*کشف معلوم نزد عالم، به واسطهی حضور خود معلوم است. مثلا سنگ در نزد من حاضر شد به آن علم پیدا میکنم میشود حضوری
(مطالبی که با علامت 🗣 و * میآید بیان فلاسفه است و مطالبی که با علامت ✍ و ❇️ میآید بیان ماست)
✍قسمت دوم
🗣تعریف در لغت:
حقیقتِ چیزی را شناساندن و بیان کردن
*علم حصولی همان است که با قوای مُدْرِکه درک میشود
✍تنها راه حل کردن خود به خودی بودنِ بدیهیات، این است که بگویند با علم حضوری معلوم میشود
❇️آیه در رد علم حضوری:
«و الله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئا»
«و خداوند شما را از شکم های مادرتان خارج کرد در حالی که هیچ علمی نداشتید»
🗣منظور آیه علم حصولی است. پس هنگام تولد هیچ علم حصولی نداشتیم اما علم حضوری نفی نشده
✍اولاً که آیه اطلاق دارد و نفرمود «لاتعلمون علما حضوریا». ثانیاً حمل آن بر علم حصولی زمانی درست است که این تقسیم بندی در زمان نزول آیه بوده باشد. ولی این تقسیم بندی سالها بعد درست شده است ثالثاً بافرض بودن این تقسیم بندی، اصلا در لسان عرب این تقسیم بندی رایج نبوده تا بگوییم با قرینه بفهمند که منظور آیه، علم حصولی است.
❇️تقریر صحیح مبحث «شیئ» و «مفهوم» و «علم»
✍ان الشیئ باعتبار الذهن إما خارجی او ذهنی. و الشیئ الخارجی خارج من الاذهان کلِّه. و الشیئ الذهنی ما یکون فی الاذهان و هو المفهوم. و المفهوم إما بسیط او مرکب. فالمفهوم البسیط هو المفهوم الحقیقی. و هو مدرک الشیئ الخارجی. و المفهوم المرکب، مرکب من مدرکات مختلفه إما مع مطابق خارجی و هو مفهوم نظری او بلا مطابق خارجی و هو مفهوم موهوم. و المطابق الخارجی هو المصداق. و علی هذا, العلمُ علی قسمین اما حقیقی او نظری. و العلم الحقیقی هو ادراک الشیئ او حضور مدرکه عند العقل. و العلم النظری هو حضور مدرک المطابق للشیئ بمدرکات غیره عند العقل. فتحصیل العلم الحقیقی لابد اولاً من وجود الشیئ و ثانیاً من ادراکه بحواس الخمس فالعلم الحقیقی بالماضی و المستقبل بحضور مدرکه عند العقل فشیئ الماضی وُجد فدُرک و مدرکه ثبت فی الذهن ثم بحضور مدرکه عند العقل یحصل العلم به. فان قیل کیف یحصل العلم بشیئ المستقبل و هو لا موجود فی حال الادراک؟ نقول بحضور مدرکه عند العقل و ذلک لایمکن الا بافاضة من غیره. فتحصیل العلم النظری باجتماع مدرکات مختلفه و امتزاجها ثم ینطبق حاصلها لشیئ الخارجی دون ان یدرکه بحواس الخمس او بحضور مدرکه الماضی عند العقل
✍مفهوم حقیقی مثل گرمی، آب، بیداری.
مفهوم نظری مثل مفهوم بهشت: باغهایی سرسبز که در زیر آن رودهایی جاری است.
از هر کدام مدرکاتی در ذهن میاد مجموع آن مطابق با بهشت است
مفهوم موهوم مثل اژدهای هفت سر که مطابق خارجی ندارد.
✍این مطابقت را ما نمیدانیم بلکه معرِّف میداند. اگر ما خودمان مطابقت را بفهمیم دیگر علم حقیقی پیدا کردیم و از دایرهی علم نظری خارج شدیم.
✍معرِّف باید علم حقیقی داشته باشد وگرنه دور است.
❇️اشکالات اساسی به خود به خودی بودن بدیهی:
✍جهت اول: تا شیئ خارجی نباشد تصوری نیست و تا تصوری نباشد (به بیان فلاسفه) علمی نیست و تا علمی نباشد معلومی نیست. تصور یا مستقیما از شیئ درک میشود یا مرکب از تصوراتی است که اونها از شیئ خارجی ادراک شدند. پس تا شیئ نباشد تصوری نیست. پس هیچ چیزی خود به خود معلوم نیست.
🗣جواب:
منظور از خود به خودی بودن این است که برای تعریف نیاز به تصاویر و مفاهیم دیگر ندارد. نه اینکه نیاز به مصداق خارجی نداشته باشد. و هر مفهومی با درک مصداق خارجی درک شود میشود بدیهی.
✍پاسخ:
چرا مبانی را عوض میکنید؟! اگر قرار باشد تصویری را با درک شئی خارجی، «بدیهی» بگویید پس چرا حیوان را بدیهی نمیگویید؟! لذا خود به خودی بودن، معنا ندارد چون باید شیئ خارجی در کار باشد.
✍جهت دوم: تا مُدرِکی نباشد ادراکی نیست و تا ادراکی نباشد علمی نیست. وگرنه مفهوم گرما برای سنگ هم بدیهی است. در حالی که سنگ اصلا علم ندارد. چون ادراک ندارد
🗣جواب: ما اگر حواس پنجگانه هم نداشته باشیم به یک سری چیزها علم پیدا میکنیم! با علم حضوری. مثل علم نفس به ذات خود. در علم حضوری، بدون واسطهی صورت ذهنی، معلوم درک میشود. عین واقعیتِ معلوم در نزد مُدرِک، حاضر است. حضور خود شیئ نزد من. این نیازی به حواس پنجگانه ندارد.
✍پاسخ:
اولاً اشکال شکلی دارد و آن اینکه هنوز اول راهیم و علم حضوری ثابت نشده هنوز صحبت بدیهیات است.
ثانیاً اشکال محتوایی دارد و آن اینکه خودِ این علم حضوری از کجا ثابت است؟! اگر منظورتان همان علم حقیقی است که تقریرش را گفتیم، درست است اما این که جواب اشکال نیست!
🗣تعاریف علم حضوری:
*حصول علم برای عالم، محتاج به واسطه شدنِ چیز دیگر نیست.
*علمی که عین معلوم خارجی است.
*وجود علم، عین وجود معلوم است.
*کشف معلوم نزد عالم، به واسطهی حضور خود معلوم است. مثلا سنگ در نزد من حاضر شد به آن علم پیدا میکنم میشود حضوری
📝تقریر دروس #مبادی_علم_طب
(مطالبی که با علامت 🗣 و * میآید بیان فلاسفه است و مطالبی که با علامت ✍ و ❇️ میآید بیان ماست)
✍قسمت سوم
🗣علم حضوری دریافت و شهود است و جنین درون شکم مادر دریافت و شهود ندارد برای همین آیه چنین گفته.
✍پاسخ: کاملا نسبت به روایات و علوم تجربی بیسوادید! چه کسی گفته جنین درون شکم مادر هیچ دریافتی ندارد؟! بلکه دارد، منتها طبق روایات فراوان، دچار نسیان میشود.
🗣آن تصویر و شکل و اندازه ای که در ذهن میآید علم نیست. وجود ذهنی، آن تصویر و شکل و قیافه و حد و اندازه ای که ما میسازیم نیست. آن را ما ساختیم که بتوانیم انس بگیریم. مثلا مفهوم کلی و حقیقی انسان آن چیزی نیست که در ذهن میآید بلکه یکی از مصادیقش است.
✍پاسخ: اگر مفهوم این نیست. پس مفهوم چیست؟
ثانیاً این چیزی نیست که خودمان ساخته باشیم بلکه مستقیماً از شیئ خارجی گرفتیم. اگر هم خودمان ساختیم و مطابق دارد خب مفهوم است دیگر! که به آن «مفهوم نظری» میگوییم و اگر هم مطابق ندارد وهم و خیال است. مثل مطالب شما 😆
🗣😒مفهوم که ماهیت بردار نیست. (ماهیت، حقیقت یک شیئ است که در پاسخ به «چیست؟» میآید)
✍مفاهیمی که در ذهن میآید مجرد نیستند و همه ماده دارند و اگر فرضا مغز را بشکافید، درحین ادراک اینهارا مییابید و وجود خارجی دارند. عقل هم صرفا یک قوه و توانایی و مفهوم مجرد نیست. بلکه عقل هرکس، میزان نوری است که از مَلَکِ عقل دارد. (طبق روایت پیامبر) هرچه جذب مغز شما از نور آن ملک که در نیمهی راست عرش است بیشتر باشد عقلتان بیشتر است. مانند یک عدسی که نور را جذب و در یک نقطه متمرکز میکند. وگرنه نبایستی ائمه میفرمودند که خوردن خرفه و سرکه و امثال آن، «عقل» را زیاد میکند. این یعنی قدرت جذب کنندگی مغز از آن نورِ ملک عقل زیاد میشود و به تیع آن عقل شما افزایش مییابد
🗣سوال: مفهوم عدم پس چگونه درک میشود؟
✍پاسخ: به صورت نسبی میفهمیم و هیچگاه «عدم مطلق» درک نمیشود. مثلا این کتاب را الان میبینم بعدا نمیبینم.
ثانیاً مفهوم «اطلاق» را ابتدا از جای دیگر و از نسبت بین اشیاء خارجی میفهمیم و ادراک میکنیم، سپس آن را به مفهوم عدم نسبی ضمیمه میکنیم و مجموع آنچه در ذهن تشکیل میشود را «عدم مطلق» مینامیم. که همان هم خود موجود است.
🗣بیان منطقیون و فلاسفه:
*جنس: کلی ذاتیِ تمامْ مشترک، بین افراد چند ماهیت.
*کلی ذاتی بر سه قسم است:
۱-اگر تمامْ ماهیتِ یک چیز باشد، «نوع» است مانند گل زرد، گل سفید
۲-اگر جزء تمام مشترک چند ماهیت باشد میشود «جنس» مانند حیوان که جزء تمام مشترک بین انسان و چهارپایان است
۳-اگر جزء مختص یک ماهیت باشد، میشود «فصل». مانند ناطق برای ماهیت انسان
✍ماهیت چیست؟
🗣حقیقت شیئ. که در پاسخ به سوال «چیست؟» میآید
✍کلی چیست؟
🗣مدلول اسم عام و حقیقتی که قابل صدق بر کثیر است.
✍ذاتی چیست؟
🗣محمول غیر خارج از ماهیت موضوع است.
✍محمول چیست؟
✍موضوع چیست؟
✍صدق چیست؟
✍اسم عام چیست؟
✍حقیقت چیست؟
و...
❇️و این چیست ها تکرار میشود و هرکدام را باید با لفظ و تعریف پاسخ بدهند و این دور میشود مگر اینکه به مفهومی که با لفظ بیان نشود برسیم. ولی فلاسفه میگویند باید به چیزی که خود به خود معلوم باشد برسیم که اصلا ادراک نمیخواهد. که بطلان این حرف ثابت شد. بلکه باید به شیئ خارجی و ادراک مستقیم از آن، منتهی شود.
🗣بیان منطقیون و فلاسفه:
*شرایط تعریف
*شرایط معنایی: ۱-جامعیت و مانعیت ۲-تغایر مفهومی ۳-دوری نبودن ۴- معرِّف اجلی و اعرف از معرَّف باشد
*شرایط لفظی: ۱-الفاظ واضح و عاری از ابهام و ایهام باشد ۲-از الفاظ مشترک لفظی یا مشترک معنایی استفاده نشود ۳-از الفاظ استعاری یا مجازی بدون قرینه استفاده نشود ۴-از الفاظ نامأنوس و غریب استفاده نشود در تعریف آب برای فارس زبان نگوییم water.
❇️بررسی شرایط تعریف:
شرط اول (جامع افراد؛ مانع اغیار):
*جامعیت یعنی جامع افراد معرَّف باشد.
*مانعیت یعنی همهی افراد غیر را خارج کند.
✍این شرط خودش نشان میدهد اول باید افراد درک شود. سپس میگوییم که تعریف، جامع آن «افراد» باشد. پس بازهم اقراری دیگر بر ابطال مبانی خود کردند.
*معرِّف و معرَّف از حیث عموم و صدق باهم اتحاد داشته باشند یعنی مصادیقشان در خارج یکی باشد. هرچه معرَّف بر او صدق میکند معرِّف هم صدق کند
✍چطور میخواهید صدق را بفهمید؟ پس بازهم عملا اقرار کردید که اول صدق و اشیاء خارجی است. اول درک شیئ؛ دوم حضور مُدرَک که همان مفهوم است؛ سوم چند مفهوم جمع شود و ترکیب شود و حاصل آن بر خارج صدق کند. و سپس بخواهید لفظی دیگر که مطابق آنچه صدق شده است بیان کنید.
(مطالبی که با علامت 🗣 و * میآید بیان فلاسفه است و مطالبی که با علامت ✍ و ❇️ میآید بیان ماست)
✍قسمت سوم
🗣علم حضوری دریافت و شهود است و جنین درون شکم مادر دریافت و شهود ندارد برای همین آیه چنین گفته.
✍پاسخ: کاملا نسبت به روایات و علوم تجربی بیسوادید! چه کسی گفته جنین درون شکم مادر هیچ دریافتی ندارد؟! بلکه دارد، منتها طبق روایات فراوان، دچار نسیان میشود.
🗣آن تصویر و شکل و اندازه ای که در ذهن میآید علم نیست. وجود ذهنی، آن تصویر و شکل و قیافه و حد و اندازه ای که ما میسازیم نیست. آن را ما ساختیم که بتوانیم انس بگیریم. مثلا مفهوم کلی و حقیقی انسان آن چیزی نیست که در ذهن میآید بلکه یکی از مصادیقش است.
✍پاسخ: اگر مفهوم این نیست. پس مفهوم چیست؟
ثانیاً این چیزی نیست که خودمان ساخته باشیم بلکه مستقیماً از شیئ خارجی گرفتیم. اگر هم خودمان ساختیم و مطابق دارد خب مفهوم است دیگر! که به آن «مفهوم نظری» میگوییم و اگر هم مطابق ندارد وهم و خیال است. مثل مطالب شما 😆
🗣😒مفهوم که ماهیت بردار نیست. (ماهیت، حقیقت یک شیئ است که در پاسخ به «چیست؟» میآید)
✍مفاهیمی که در ذهن میآید مجرد نیستند و همه ماده دارند و اگر فرضا مغز را بشکافید، درحین ادراک اینهارا مییابید و وجود خارجی دارند. عقل هم صرفا یک قوه و توانایی و مفهوم مجرد نیست. بلکه عقل هرکس، میزان نوری است که از مَلَکِ عقل دارد. (طبق روایت پیامبر) هرچه جذب مغز شما از نور آن ملک که در نیمهی راست عرش است بیشتر باشد عقلتان بیشتر است. مانند یک عدسی که نور را جذب و در یک نقطه متمرکز میکند. وگرنه نبایستی ائمه میفرمودند که خوردن خرفه و سرکه و امثال آن، «عقل» را زیاد میکند. این یعنی قدرت جذب کنندگی مغز از آن نورِ ملک عقل زیاد میشود و به تیع آن عقل شما افزایش مییابد
🗣سوال: مفهوم عدم پس چگونه درک میشود؟
✍پاسخ: به صورت نسبی میفهمیم و هیچگاه «عدم مطلق» درک نمیشود. مثلا این کتاب را الان میبینم بعدا نمیبینم.
ثانیاً مفهوم «اطلاق» را ابتدا از جای دیگر و از نسبت بین اشیاء خارجی میفهمیم و ادراک میکنیم، سپس آن را به مفهوم عدم نسبی ضمیمه میکنیم و مجموع آنچه در ذهن تشکیل میشود را «عدم مطلق» مینامیم. که همان هم خود موجود است.
🗣بیان منطقیون و فلاسفه:
*جنس: کلی ذاتیِ تمامْ مشترک، بین افراد چند ماهیت.
*کلی ذاتی بر سه قسم است:
۱-اگر تمامْ ماهیتِ یک چیز باشد، «نوع» است مانند گل زرد، گل سفید
۲-اگر جزء تمام مشترک چند ماهیت باشد میشود «جنس» مانند حیوان که جزء تمام مشترک بین انسان و چهارپایان است
۳-اگر جزء مختص یک ماهیت باشد، میشود «فصل». مانند ناطق برای ماهیت انسان
✍ماهیت چیست؟
🗣حقیقت شیئ. که در پاسخ به سوال «چیست؟» میآید
✍کلی چیست؟
🗣مدلول اسم عام و حقیقتی که قابل صدق بر کثیر است.
✍ذاتی چیست؟
🗣محمول غیر خارج از ماهیت موضوع است.
✍محمول چیست؟
✍موضوع چیست؟
✍صدق چیست؟
✍اسم عام چیست؟
✍حقیقت چیست؟
و...
❇️و این چیست ها تکرار میشود و هرکدام را باید با لفظ و تعریف پاسخ بدهند و این دور میشود مگر اینکه به مفهومی که با لفظ بیان نشود برسیم. ولی فلاسفه میگویند باید به چیزی که خود به خود معلوم باشد برسیم که اصلا ادراک نمیخواهد. که بطلان این حرف ثابت شد. بلکه باید به شیئ خارجی و ادراک مستقیم از آن، منتهی شود.
🗣بیان منطقیون و فلاسفه:
*شرایط تعریف
*شرایط معنایی: ۱-جامعیت و مانعیت ۲-تغایر مفهومی ۳-دوری نبودن ۴- معرِّف اجلی و اعرف از معرَّف باشد
*شرایط لفظی: ۱-الفاظ واضح و عاری از ابهام و ایهام باشد ۲-از الفاظ مشترک لفظی یا مشترک معنایی استفاده نشود ۳-از الفاظ استعاری یا مجازی بدون قرینه استفاده نشود ۴-از الفاظ نامأنوس و غریب استفاده نشود در تعریف آب برای فارس زبان نگوییم water.
❇️بررسی شرایط تعریف:
شرط اول (جامع افراد؛ مانع اغیار):
*جامعیت یعنی جامع افراد معرَّف باشد.
*مانعیت یعنی همهی افراد غیر را خارج کند.
✍این شرط خودش نشان میدهد اول باید افراد درک شود. سپس میگوییم که تعریف، جامع آن «افراد» باشد. پس بازهم اقراری دیگر بر ابطال مبانی خود کردند.
*معرِّف و معرَّف از حیث عموم و صدق باهم اتحاد داشته باشند یعنی مصادیقشان در خارج یکی باشد. هرچه معرَّف بر او صدق میکند معرِّف هم صدق کند
✍چطور میخواهید صدق را بفهمید؟ پس بازهم عملا اقرار کردید که اول صدق و اشیاء خارجی است. اول درک شیئ؛ دوم حضور مُدرَک که همان مفهوم است؛ سوم چند مفهوم جمع شود و ترکیب شود و حاصل آن بر خارج صدق کند. و سپس بخواهید لفظی دیگر که مطابق آنچه صدق شده است بیان کنید.
📝تقریر دروس #مبادی_علم_طب
(مطالبی که با علامت 🗣 و * میآید بیان فلاسفه است و مطالبی که با علامت ✍ و ❇️ میآید بیان ماست)
✍قسمت چهارم
❇️پس ثابت شد که راه تعریف علم طب این است که عالم به علم طب آن را بگوید. یعنی مسائل علم طب را بداند سپس با الفاظی آن را تعریف کند که مدلول آن الفاظ شامل همهی مسائل بشود. همانگونه که ابن سینا هم گفته بود: *طریق حصول تصور مطلوب در کسب معرفت قول شارح است.
✍شارح و معرِّف است که به حجامت میگوید درمان. نه اینکه از قبل درمان تعریف شده باشد و سپس شارح یا معرِّف، طبق آن تشخیص مصداق دهد و مثلا ببیند حجامت درمان است یا نه. بلکه اول مسائل را میفهمد سپس آن را بیان میکند.
❇️پس حالا که ابتدائا باید به مسائل علم و متعلقات اون مسائل علم پیدا کرد آیا با علم حقیقی عالم به آنها شود یا با علم نظری؟!
عقلی ثابت شد که علم نظری باید نزد کسی که علم حقیقی حاصل کرده حاصل شود وگرنه دور میشود. لذا پیغمبر در پاسخ به سوال «علم چیست؟» یا «حق علم چیست؟» فرمودند: الانصات (سراپاگوش شدن) سوال شد: سپس چه؟ فرمودند سِماعٌ من عالم (شنیدن از عالم)
✍این ناظر به علم نظری است. چون اگر علم حقیقی باشد نمیفرماید سماع من «عالم». و برای اینکه دور نشود این عالم بایستی علم حقیقی داشته باشد. و حال چه کسی علم حقیقی به همهی مسائل و متعلقات مسائل علم طب دارد؟
عرض کردیم که علم حقیقی یا با ادراک است و یا حضور مدرک در نزد عقل. آن عالمی که باید اول به مسائل و متعلقات مسائل طب علم حقیقی داشته باشد، همهی آنها را جداگانه با قوای مُدرِکه درک کرده؟ یا بدون ادراک با قوای مُدرِکه، مُدرَک همهی آن مسائل و متعلقات مسائل نزد عقلش حاضر شده؟
اگر بگوییم همه را ادراک کرده پس هرگاه سخن به تعریف و بیان علم گشود همانهایی که ادراک کرده را بیان کرده و نه آنچه که قرار است پیش بیاید. پس تعلیمی هم که به شما میدهد محدود است به همانهایی که ادراک کرده. ضمن اینکه هر ادراک کننده ای محدود به زمان و مکان است و علمی هم که از طریق ادراک حاصل میکند محدود است. ولی اگر از راه دوم قائل شویم در این صورت علم به همهی مسائلی که حتی در آینده پیش میآید نیز دارد. و این چگونه ممکن است؟ که در تقریر علم گفتیم با سنخ دوم علم حقیقی. به اینکه علم به آینده ممکن نیست مگر با افاضه. یعنی به محض اراده، تمام مدرَکات در نزد عقلش حاضر شود و این افاضه نیز باید از سوی کسی باشد که علمش محدود به زمان نیست وگرنه دور میشود. و این فقط مختص موجود فراتر از زمان است و آن نیز یک موجود است و آن خداست. و افاضه نیز باید از طرف او باشد. که به این افاضه وحی میگویند. یعنی همین که اراده میکند، مدرکات در نزد عقل وحی شونده که پیغمبر باشد حاضر میشود و علم حاصل میکند
◀️پس تنها راه علم به همهی مسائل و متعلقات علم طب وحی است و هیچ راه دیگری نیست.
◀️و تنها راه تعلّم علم طب این است که نزد کسی که به او وحی میشود و علم به آینده و تمام متعلقات طب که در آینده پیش میآید، دارد، آن را بیاموزیم. و تعریف طب را از او بشنویم. پس منظور از عالم در این روایت خود معصوم است. یعنی یا پیامبر که مستقیما به او وحی شده و یا امام که کل علم وحی از پیغمبر به او افاضه شده.
✍«سِماع من عالم» یعنی شنیدن قول عالم. قول متشکل از الفاظ هست و هر لفظی مفهومی دارد که مطابق خارجی دارد مطابقت را هم نمیشود فهمید جز اینکه عالم بگوید. اگر خودمان تطابق را بفهمیم پس خودمان علم حقیقی پیدا کردیم و اگر خودمان درک نکنیم باید یقین داشته باشیم به تطابق
مثلا اگر خودمان بخواهیم ابتدا علم پیدا کنیم و سپس آن را تعریف کنیم ما با ادراک خود برویم سراغ مسائل باز در وضع الفاظ مشکل داریم. از کجا معلوم وضع ما درست باشد؟ شاید شرط مانع اغیار بودن را رعایت نکنیم. از کجا معلوم اینی که بهش گفتم طب واقعا طب باشد. مگر اینکه همهی مخاطبها پایبند به وضع من باشند تا بدانند از هر لفظ چه معنایی را اراده کردم. که اگر هرکس بخواهد خودش واضع شود ممکن نیست و تقریبا محال است.
❇️پس چاره نیست جز اینکه واضع اول خودش بگوید. پس به وضع واضع منتهی میشود
✍عالم کیست؟ امام صادق علیه السلام فرمود: نحن العلماء (عالم ما هستیم)
امام باقر علیه السلام فرمود: والله لایؤخذ العلم الا من اهل بیت (به خدا قسم علم به جز از اهل بیت گرفته نمیشود)
و فرمود: کل ما لم یخرج من هذا البیت فهو باطل (هر آنچه از سوی این خانه نیامده پس آن باطل است)
و به دو تن از عالمان زمان خود فرمود: شرقا و غربا لن تجدا علما صحیحا الا شیئا خرج من عندنا اهل البیت (شرق بروید! غرب بروید! هرگز علم صحیحی نخواهید یافت مگر چیزی که از سوی ما اهل بیت آمده باشد)
(مطالبی که با علامت 🗣 و * میآید بیان فلاسفه است و مطالبی که با علامت ✍ و ❇️ میآید بیان ماست)
✍قسمت چهارم
❇️پس ثابت شد که راه تعریف علم طب این است که عالم به علم طب آن را بگوید. یعنی مسائل علم طب را بداند سپس با الفاظی آن را تعریف کند که مدلول آن الفاظ شامل همهی مسائل بشود. همانگونه که ابن سینا هم گفته بود: *طریق حصول تصور مطلوب در کسب معرفت قول شارح است.
✍شارح و معرِّف است که به حجامت میگوید درمان. نه اینکه از قبل درمان تعریف شده باشد و سپس شارح یا معرِّف، طبق آن تشخیص مصداق دهد و مثلا ببیند حجامت درمان است یا نه. بلکه اول مسائل را میفهمد سپس آن را بیان میکند.
❇️پس حالا که ابتدائا باید به مسائل علم و متعلقات اون مسائل علم پیدا کرد آیا با علم حقیقی عالم به آنها شود یا با علم نظری؟!
عقلی ثابت شد که علم نظری باید نزد کسی که علم حقیقی حاصل کرده حاصل شود وگرنه دور میشود. لذا پیغمبر در پاسخ به سوال «علم چیست؟» یا «حق علم چیست؟» فرمودند: الانصات (سراپاگوش شدن) سوال شد: سپس چه؟ فرمودند سِماعٌ من عالم (شنیدن از عالم)
✍این ناظر به علم نظری است. چون اگر علم حقیقی باشد نمیفرماید سماع من «عالم». و برای اینکه دور نشود این عالم بایستی علم حقیقی داشته باشد. و حال چه کسی علم حقیقی به همهی مسائل و متعلقات مسائل علم طب دارد؟
عرض کردیم که علم حقیقی یا با ادراک است و یا حضور مدرک در نزد عقل. آن عالمی که باید اول به مسائل و متعلقات مسائل طب علم حقیقی داشته باشد، همهی آنها را جداگانه با قوای مُدرِکه درک کرده؟ یا بدون ادراک با قوای مُدرِکه، مُدرَک همهی آن مسائل و متعلقات مسائل نزد عقلش حاضر شده؟
اگر بگوییم همه را ادراک کرده پس هرگاه سخن به تعریف و بیان علم گشود همانهایی که ادراک کرده را بیان کرده و نه آنچه که قرار است پیش بیاید. پس تعلیمی هم که به شما میدهد محدود است به همانهایی که ادراک کرده. ضمن اینکه هر ادراک کننده ای محدود به زمان و مکان است و علمی هم که از طریق ادراک حاصل میکند محدود است. ولی اگر از راه دوم قائل شویم در این صورت علم به همهی مسائلی که حتی در آینده پیش میآید نیز دارد. و این چگونه ممکن است؟ که در تقریر علم گفتیم با سنخ دوم علم حقیقی. به اینکه علم به آینده ممکن نیست مگر با افاضه. یعنی به محض اراده، تمام مدرَکات در نزد عقلش حاضر شود و این افاضه نیز باید از سوی کسی باشد که علمش محدود به زمان نیست وگرنه دور میشود. و این فقط مختص موجود فراتر از زمان است و آن نیز یک موجود است و آن خداست. و افاضه نیز باید از طرف او باشد. که به این افاضه وحی میگویند. یعنی همین که اراده میکند، مدرکات در نزد عقل وحی شونده که پیغمبر باشد حاضر میشود و علم حاصل میکند
◀️پس تنها راه علم به همهی مسائل و متعلقات علم طب وحی است و هیچ راه دیگری نیست.
◀️و تنها راه تعلّم علم طب این است که نزد کسی که به او وحی میشود و علم به آینده و تمام متعلقات طب که در آینده پیش میآید، دارد، آن را بیاموزیم. و تعریف طب را از او بشنویم. پس منظور از عالم در این روایت خود معصوم است. یعنی یا پیامبر که مستقیما به او وحی شده و یا امام که کل علم وحی از پیغمبر به او افاضه شده.
✍«سِماع من عالم» یعنی شنیدن قول عالم. قول متشکل از الفاظ هست و هر لفظی مفهومی دارد که مطابق خارجی دارد مطابقت را هم نمیشود فهمید جز اینکه عالم بگوید. اگر خودمان تطابق را بفهمیم پس خودمان علم حقیقی پیدا کردیم و اگر خودمان درک نکنیم باید یقین داشته باشیم به تطابق
مثلا اگر خودمان بخواهیم ابتدا علم پیدا کنیم و سپس آن را تعریف کنیم ما با ادراک خود برویم سراغ مسائل باز در وضع الفاظ مشکل داریم. از کجا معلوم وضع ما درست باشد؟ شاید شرط مانع اغیار بودن را رعایت نکنیم. از کجا معلوم اینی که بهش گفتم طب واقعا طب باشد. مگر اینکه همهی مخاطبها پایبند به وضع من باشند تا بدانند از هر لفظ چه معنایی را اراده کردم. که اگر هرکس بخواهد خودش واضع شود ممکن نیست و تقریبا محال است.
❇️پس چاره نیست جز اینکه واضع اول خودش بگوید. پس به وضع واضع منتهی میشود
✍عالم کیست؟ امام صادق علیه السلام فرمود: نحن العلماء (عالم ما هستیم)
امام باقر علیه السلام فرمود: والله لایؤخذ العلم الا من اهل بیت (به خدا قسم علم به جز از اهل بیت گرفته نمیشود)
و فرمود: کل ما لم یخرج من هذا البیت فهو باطل (هر آنچه از سوی این خانه نیامده پس آن باطل است)
و به دو تن از عالمان زمان خود فرمود: شرقا و غربا لن تجدا علما صحیحا الا شیئا خرج من عندنا اهل البیت (شرق بروید! غرب بروید! هرگز علم صحیحی نخواهید یافت مگر چیزی که از سوی ما اهل بیت آمده باشد)