آموزشکده توانا
57.8K subscribers
30.2K photos
36.3K videos
2.54K files
18.6K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
معاون ایران ایر: در اولین پرواز، ایرباس دورحرم امام رضا در مشهد طواف می‌کند

خرید ایرباس نتیجه تبعیت ازفرامین رهبرانقلاب بود.

https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چك تابوت هاشمی رفسنجانی با «ايكس ری» قبل از نماز میت...؟!

https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
علی شریعتی پس از بیش از ۷۰روز اعتصاب غذا، با درخواست خانواده و فعالین سیاسی و توصیه سید محمد خاتمی اعتصاب غذای خود را شکست.
http://ow.ly/ztvv3080bMs

@Tavaana_TavaanaTech
Forwarded from محمدرضا عالی پیام
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حقوق شهروندی از دیدگاه هالو
@mrhalloo
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
آموزشکده توانا:
زمستون- ثمين بلوری

صدای زن ایرانی خاموش‌شدنی نیست.
این اجرای زیبا تقدیم به همراهان توانا

ویدیو از کانال تلگرام ثمین بلوری

https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
قانون، زنان را از موتورسواری منع نمی‌کند!
goo.gl/r67c7i

دختران عاشق #موتور_سواری ، برای استفاده از این #حق قانونی، خطر #بازداشت و #زندان را به جان می‌خرند.

در پایان هفته‌ای که گذشت، دو زن موتورسوار در دزفول دستگیر شدند. نعمت احمدی، وکیل پایه‌یک دادگستری، با اشاره به اینکه هیچ منع قانونی‌ای مبنی‌بر موتورسواری زنان وجود ندارد، به «شرق» گفت: «هیچ منع قانونی‌ای برای زنان درباره استفاده از هیچ وسیله نقلیه‌ای وجود ندارد و برای استفاده از موتورسیکلت هم صحبتی از جنسیت راننده نشده است. قانون صرفا شرایط فرد را برای راننده اتوبوس، موتورسیکلت، کامیون و ماشین سواری ذکر کرده است». وی با اشاره به اینکه بازداشت زنان موتورسوار دزفولی غیرقانونی بوده است، گفت: «در هیچ‌کجای عرف درباره منع زنان در استفاده از موتورسیکلت نیز بحثی نشده مگر اینکه خود زنان بخواهند محدود شوند».


گزارش شهرزاد همتی را در شرق بخوانید:
http://bit.ly/2jQD8Fz

در همین رابطه:
مسئولیت شهروندی در دموکراسی
http://bit.ly/2cuJk0O

حقوق و مسئولیت‌های شهروندان دموکراتیک
http://bit.ly/1zUZf9R

ویدئوی کاملتر:
http://bit.ly/2isjUBb

https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
خاطرات‌تلخ معلمی که دانش‌آموزانش ازدواج می‌کنند و می‌روند.

یک دختر ۱۳ساله: هر کاری سختی‌ خودش را دارد. مثلا اگر بخواهم وکیل شوم، نباید ازدواج کنم

معلم یک روستای دورافتاده از دانش‌آموزان دخترش می‌گوید که آینده‌ای جز ازدواج زودهنگام برای خودشان متصور نیستند.

فهیمه حسن‌میری:اینجا یمن نیست؛ این دختربچه‌ها هم «نجود»* نیستند؛ اما سرنوشتشان شبیه هم است. دخترانی در روستایی در ایران، سرنوشت نجود، دختر 10 ساله‌ یمنی را دارند كه تن به ازدواج اجباری داده و روز و شب را مثل یك كابوس زندگی كرده است :«در خواب و بیداری آرزو می‌كردم وقتی بیدار شدم ببینم همه‌ اینها كابوس بوده است.»

اینجا ایران است، روستایی نزدیك مشهد، یكی از مناطق حاشیه‌نشین و پرمهاجر كه خانم معلم جوان، یك سال است اینجا تدریس می‌كند. جایی كه تا امسال، مدرسه راهنمایی نداشته و به جز چند خانواده‌ كه بچه‌هایشان را برای ادامه تحصیل به خوابگاه‌های شبانه‌روزی در مركز منطقه می‌فرستادند، بقیه ترك تحصیل می‌كردند؛ عمدتا دختران.

طهورا احسنی، معلم جوان این روستا، در همین مدت کوتاه حضورش در بین این خانواده‌ها، دختران زیادی را دیده که به جای مدرسه، راهی چهاردیواری‌ای می‌شوند که بزرگترهایشان به آن می‌گویند «خانه‌بخت»؛ دخترانی که در ۱۳ - ۱۲ سالگی، وقتی هنوز بازی‌های کودکی و سرخوشی‌های نوجوانی‌شان تمام نشده، باید مسئولیت‌های بزرگی را قبول کنند؛ مسئولیت همسر شدن، مسئولیت مادر شدن: «دیگر زمان خیالبافی‌های دخترانه نیست. به او نشان خواهیم داد که یک زن باشد؛ آن هم یک زن واقعی.»

اين معلم جوان، دل پردردی از ترك تحصیل دانش‌آموزان دخترش دارد: خانواده‌هایی كه بچه‌ها را به مدرسه مي‌فرستند، از قشر روشنفكر اين روستا هستند، با اين حال تقریبا ماهی یک مورد ترک تحصیل داریم که به دلیل مشکلات خانوادگی مثل طلاق و فقر انجام می‌شود یا چون بعضی دانش‌آموزها جزو مهاجران غیرقانونی هستند، مجبور به ترک مدرسه می‌شوند. اما آنچه این ترك تحصیل را تلخ‌تر می‌كند،دختراني هستند كه دوست دارند درس بخوانند اما مجبور می‌شوند به اتفاقات ناخواسته‌ای تن بدهند.

احسني از وضعیت بچه‌ها در این روستای محروم و بدون امكانات مي‌گويد:بعد از گذشت چهار ماه از سال تحصیلی، تازه ۴ دانش‌آموز دختر جدید از یک روستای دیگر آوردند. این دخترها ترک تحصیل کرده بودند. اینجا چون تعداد دانش‌آموزها كم است، مدارس مختلط تشكیل می‌شود و خانواده‌‌شان به دلیل حضور پسرها در كلاس اجازه نداده بودند درس بخوانند تا این كه بالاخره با پیگیری مدیر مدرسه، راضی شدند بیایند.حالا هم فقط می‌آیند امتحان می‌دهند ومی‌روند.خانم معلم، اینها را می‌گوید و دركنار خوشحالی از این اتفاق، پیش‌بینی تلخی هم دارد:این دخترها به احتمال زیاد مجبور به ترک تحصیل می‌شوند تا ازدواج ‌کنند؛ البته اگر خوش‌شانس باشند و به جوانان افغان فروخته نشوند.

او از روزی هم می‌گوید كه با نوشته‌های تلخ دانش‌آموزها مواجه شده؛ روزی كه از آنها خواسته انشایی بنویسند و ۲۰ سال آینده‌‌شان را توصیف کنند. و انشاها،یكی از یكی تلخ‌تر بوده؛مثل این: من ادامه‌ تحصیل را خیلی دوست دارم و دلم می‌خواهد درس بخوانم تا بتوانم شغل خوبی به دست آورم. برای این‌که بتوانم یک وکیل بشوم، باید مراحلی را طی کنم ولی این را هم بگویم که هر کاری سختیِ خودش را دارد. اگر کسی تحمّل نداشته باشد، نمی‌تواند موفق شود. مثلا اگر بخواهم شغل وکالت را به دست بیاورم، نباید ازدواج بکنم.من اصلا ازدواج را دوست ندارم زیرا اگر بخواهم ازدواج کنم، باید دورِ تحصیل و زحمت‌هایی را که کشیده‌ام، خط بکشم. علم چیزِ خوبی است؛ خوب‌تر از آن چیزی که فکرش را بکنید. من الآن ۱۳ سال دارم، در ۲۰سالِ آینده احتمالا چندتا بچه دارم، برای همین ازدواج را دوست ندارم،زیرا هدفم این نیست که بعد از این همه سال درس‌خواندن و زحمت‌کشیدن،همه چیز را کنار بگذارم. حتی اگر ازدواج هم کردم و بچه‌دار هم شدم،باز باید درسم را بخوانم و یک فرزندِ خوب تحویل جامعه بدهم.

یا انشای تلخ فاطمه،كه معلمش می‌گوید دختر بااستعدادی است و ناراحت است كه از همین حالا، از همین كودكی،خانواده‌اش با او از خواستگاری و ازدواج حرف می‌زنند. او كه می‌خواهد وكیل بشود و با معلمش از آرزوهاي دور و درازش حرف مي‌زند،در انشایش نوشته: در 20سال آینده مطمئنا زندگی من خیلی تغییر می‌كند، شاید ازدواج كرده باشم، ولی حتما درسم را می‌خوانم و سعی می‌كنم به خواسته‌هایم برسم.اما ازدواج كرده باشم یا ازدواج نكرده باشم،از روستايمان می‌روم به یك جای دیگر،مثلا شهر یا خارج از شهر،نمی‌دانم ...
بیشتر بخوانید:
goo.gl/VZWHQz

مرتبط:
اعتراض یک جنگجو علیه ازدواج کودکان
goo.gl/m308x0
ازدواج کودکان و برده‌داری
http://bit.ly/2hlVsEX
نجود علی:مبارزه علیه ازدواج کودکان در یمن
http://bit.ly/1nuVi8R

https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مقامات ایرانی و جنگ با دشمن فرضی!
فاجعه ای به نام فیلترینگ پیام‌رسان‌ها

واقعا چرا وی چت و وایبر و تلگرام می‌توانند خطرناک باشند؟
https://goo.gl/vHQGxT

@tavaanatech
به بهانه‌ی زادروز مارتین لوترکینگ
goo.gl/j81zNt

مارتین لوتر کینگ: مبارزه برای حقوق برابر

در چهارم آوریل ۱۹۶۸، کینگ زمانی که در بالکن هتل خود در ممفیس تنسی ایستاده بود، ترور شد. سفر او برای حمایت از حقوق کارگران سیاه‌پوست بخش بهداشت بود. مرگ او منجر به آشوب و ناآرامی در سراسر کشور شد اما جنبش حقوق مدنی از خط خارج نشد و کماکان به مبارزه برای برابری سیاهان ادامه داد. ده‌ها سال پس از ترور کینگ، فعالین مدنی، برای پایان دادن به تبعیض نژادی در آمریکا مبارزه کردند. کار آنها بر مبنای میراث ارزنده کینگ و عمدتا به روش بدون خشونت بود و علی‌رغم مخالفت بی‌رحمانه، توانستند قوانین تبعیض‌آمیز را از بین برده و کشوری بسازند که بر برابری و عدالت بنا شده باشد.

اگرچه برده‌داری در اواخر قرن نوزدهم در آمریکا ملغی شد، ولی نژادپرستی نهادینه شده تا ده‌ها سال بعد ادامه داشت و سیاهان مورد ستم بودند. تا نیمه قرن بیستم سیاهان مجبور بودند از مکان‌های عمومی و مدارس جداگانه استفاده کنند و البته بهترین‌ها در انحصار سفیدپوستان بود. آنها به طور معمول از تبعیض در استخدام و مسکن رنج می‌بردند و حتی توسط بعضی سفیدپوستان مورد آزار قرار گرفته و نمی‌توانستند از حق رای خود به طور کامل استفاده کنند.
فعالین حقوق مدنی، ده‌ها سال برای برابری شهروندان آمریکایی مبارزه کردند و پیروزی‌های چشم‌گیری نیز به دست آوردند که از جمله آنها رای دادگاه عالی آمریکا در سال ۱۹۵۴ در مورد پرونده معروف «براون علیه شورای آموزش» بود که جداسازی دانش‌آموزان سیاه و سفید را مخالف قانون اساسی تشخیص داد.1 اگرچه این پیروزی‌ها نتوانست تبعیضی را که جامعه آمریکا گرفتار آن بود از بین ببرد، ولی شرایطی را به وجود آورد که در آن امکان برابری حقیقی سیاه و سفید در آمریکا دیده می‌شد. در چنین شرایطی مارتین لوتر کینگ به جنبش مبارزه برای احقاق حقوق مدنی سیاه‌پوستان آمریکا پیوست.

بیش‌تر بخوانید:
http://bit.ly/1BJsVeT

https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
از وقتی دختر نه ساله آقای صالحی معاون فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد و دختر سه ساله آن کاربر توئیتر با سوالاتشان پدر را از پاسخ عاجز کردند بقیه دختران هم به حرف آمده اند و سالها تلاش ما برای جا انداختن این اصل که «بچه سوال نمی کند» را بی نتیجه گذاشتند. از دیروز دخترهای قد و نیم قد من به صف شده اند و سوالاتی می پرسند. دختر شش ماهه ام که قاعدتا نباید حرف بزند، نگاهی به سرووضع من و زندگی مان می اندازد و می گوید: پدرجان! اصولا با چه اعتماد به نفسی من را به دنیا آوردی؟ می گویم گفته بودند به ازای هر بچه یک میلیون تومان می دهند. یک عبارتی می گوید که از پاسخ می مانم. دختر پنج ساله ام می گوید: چرا دوستانم همه آی پد و آیفون سون و اسباب بازی های لاکچری دارند و من ندارم؟ می گویم: دوستانت را عوض کن! می گوید: شاید بهتر باشد پدرم را عوض کنم! از پاسخ می مانم. دختر ده ساله ام تلویزیون را روشن می کند و نگاهش به شجاعی مهر و اقبال واحدی و بهرام شفیع و حاجیلو می افتد. می پرسد: بابا این منابع تجدیدپذیر کی تموم میشن؟ از پاسخ می مانم. دختر چهارده ساله ام از تریبون های نیمه رسمی چیزهایی می شنود، می گوید: واقعا اگر تو اجازه بدهی یک آقای شصت ساله می تواند با من ازدواج کند؟ از پاسخ می مانم. دختر پانزده ساله ام می پرسد چرا میلیون ها تومان پول نمی دهی تا خود را برای کنکور آماده کنم؟ می گویم: چرا به جای میلیون ها تومان پول برای آمادگی کنکور همان مقدار را برای خرید مقاله و پایان نامه و تحقیق و مدرک پس انداز نمی کنی؟ وزارت علوم، دانشگاه آزاد و آقای توکلی (#مداد_نرم #پاک_کن) از پاسخ می مانند. دختر هیفده ساله ام می گوید: چرا با وجود طرح امنیت اخلاقی، میلیاردها تومان بودجه نهادهای فرهنگی، میلیون ها معلم اخلاق و همایش و پروژه و فیلان و بیسار ما همچنان در خیابان ها و معابر مورد انواع آزارها از سوی مردان قرار می گیریم؟ از پاسخ آب می شوم. دختر هیجده ساله ام غرغرکنان از دانشگاه بر می گردد. می گوید: چرا ترم اول پیشنهاد می دهند؟ از پاسخ می مانم. دختر بیست و دو ساله ام فارغ التحصیل شده و خواستگار دارد. می گوید: زودتر به فکر جهیزیه باشید! از پاسخ به خود می لرزم! دختر بیست و پنج ساله ام روزنامه را باز می کند و می خواند فرمانده انتظامی دزفول از دستگیری دو دخترموتورسوار در جنگل های دزفول خبر داده و گفته: «انتشار تصاویر و فیلم های این موتورسواران در فضای مجازی بیانگر اوج پشت‌پازدن به هنجارها از سوي آن دو دختر بود.»

می گوید: اگر تک چرخ زدن اوج پشت پا زدن به هنجارهاست، حضیض پشت پا زدن به هنجارها چیست؟ می خواهم بگویم دروغ و مال غیر خوردن و رانت بازی و ... ولی مصلحتا از پاسخ می مانم. یکی نیست بگوید تو که برای هیچکدام پاسخی نداشتی بیخود کردی بچه آوردی، آن هم این همه دختر!
goo.gl/3t05ky

آیدین ‌سیارسریع
http://bit.ly/2jQH4Gu

https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نخستین انسانی که با معلوولیت دست و پاهایش به قله کلیمانجارو و کوه آکونکاگوا صعود کرده‌است.

دانلود کتاب «جسمیت و قدرت: مباحثی در معلولیت و تحول اجتماعی»
http://bit.ly/1I0beqv

@Tavaana_TavaanaTech
آموزشکده توانا
نخستین انسانی که با معلوولیت دست و پاهایش به قله کلیمانجارو و کوه آکونکاگوا صعود کرده‌است. دانلود کتاب «جسمیت و قدرت: مباحثی در معلولیت و تحول اجتماعی» http://bit.ly/1I0beqv @Tavaana_TavaanaTech
کایل مینارد وقتی دنیا آمد، دست و پایش آرنج و زانو نداشت. در تمام دوران زندگی‌اش ورزش کرده و حالا نخستین انسانی است با معلوولیت دست و پاهایش به قله کلیمانجارو و کوه آکونکاگوا صعود کرده‌است. داستان زندگی او او باور نکردنی است.
https://telegram.me/Tavaana_TavaanaTech/16558
مطالب مرتبط:

دانلود کتاب «جسمیت و قدرت: مباحثی در معلولیت و تحول اجتماعی»
http://bit.ly/1I0beqv

معلولیت در سینما
http://bit.ly/2d3BA4m

درباره حقوق معلولان بیشتر بدانید:
http://ow.ly/GPbx301HUDl

https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
گره‌های ثریا
goo.gl/NKJlPf

ثریا، ۲۴ ساله است. در چهار ماهگی دچار تشنج شد و از آن زمان به بعد شرایطش تغییر کرد. ثریا به انحراف شدید ستون فقرات مبتلا است. برای درمان مشکل دست هایش هم نیاز به شش میلیون تومان دارد اما توان پرداخت چنین مبلغی را ندارند. مادر ثریا، سرپرستی خانواده را بر عهده دارد و علاوه بر ثریا و پسرش که قهرمان اسکیت است، از مادر خود نیز پرستاری می کند. خانواده ثریا ساکن مسکن مهر نظرآباد استان البرز هستند و زیر نظر بهزیستی جهانشهر. کمک بهزیستی به این خانواده محدود به پرداخت ماهیانه ۵۳ هزار تومان است و از دادن امکانات بهداشتی دیگری مانند پوشک و توالت فرنگی و صندلی چرخدار، خبری نیست.
ثریا دوره های کاردرمانی و گفتاردرمانی را طی کرده است. از دوسال قبل در یک آموزشگاه کودکان استثنایی به یادگیری قرآن و نقاشی و قالی بافی و گلیم بافی مشغول شد. اما حتی آموزشگاه هم بخاطر معلولیت جسمی او از یاددادن قالی بافی خودداری کرد. این محدودیت مانع پیگیری علاقه شخصی ثریا نشد. مادر ثریا و مربی قالی بافی اش، دار قالی بافی ثریا را در خانه بر پا کردند. ثریا با یک انگشت نخ را رد میکند و با دهان آن را بیرون می‌کشد و با همان انگشت گره ها را می کوبد. ثریا تا حالا، سه قالی کوچک بافته است.
.
مرتبط:

دانلود کتاب «جسمیت و قدرت: مباحثی در معلولیت و تحول اجتماعی»
http://bit.ly/1I0beqv
.
قبلا یک اسلایدشو از ثریا گذاشتیم. برخی از دوستان می خواستند کمک کنند.
عکاس و تهیه کننده این ویدئو دارد برای ثریا کمک جمع می کند.
.
لطفا اگر کمکی کردید ما را هم در جریان بگذارید. با سرویس عکس خبرگزاری مهر تماس بگیرید.

https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
جهان همین است، نبرد بی پایان خاطرات متناقض.
موراکامی
goo.gl/nK2UJo

اول: سالهای دانشجویی گاهی گرفتار بحث با بعضی رفقای لبنانی میشدم که از کمکهای جمهوری اسلامی منتفع شده بودند و سنگ حکومت اسلامی را به سینه میزدند. برای من که شاهد نزدیک زخم خوردن دوستان و نزدیکانم از بی عدالتیهای سیستم بودم چنین بحث هایی خیلی آزار دهنده بود. این نه به خاطر حرف های این دوستان بود، که مشابهش را قبلا شنیده بودم، بلکه به خاطر ایمان صادقانه ای بود که گویندگانش داشتند. این را نمی فهمیدم.
دوم:خوب که به این موضوع فکر کردم دیدم ما، یعنی من و این دوستان، گرفتار خاطرات متناقضیم. خاطراتی که نسبتی مساوی با واقعیت دارند. هم رنج آسیب دیدگان واقعی بود، هم آسایش و نجات آنها که طرفداران دو آتشه بودند.

انگار مردی بچه های خودش را آزار داده باشد ولی به بچه های همسایه، حالا به هر نیتی، محبت کرده باشد. من بچه های کتک خورده را دیده بودم، ایتها بچه های محبت دیده بودند.
سوم: سالهاست این حکایت تکرار میشود، از حقوق بگیران که بگذریم، بقیه دعواها ی ما دعوای خاطرات متناقص است. همین است که کسی که فرزندش قربانی تصمیمات زمامداری شده، هرگز کسی که از پیشرفتهای بدست آمده در دوران همان زمامدار متتفع شده را نمیفهمد. کرباسچی یک خاطره دارد ازهاشمی، فرج سرکوهی خاطره ای متتاقض، هر دو هم با نسبتی مساوی و ناتمام با واقعیت.

چهارم: ستم، ستم است و ستمگر باید یک جا جواب بدهد. همان که در کتاب آمده، "و من یعمل مثقال ذره شرا یره". پس منظورم کوچک شمردن رنج رنج دیدگان و تقلیلش به تجربه ای شخصی نیست. کسی هم که قدمی برای این آب و خاک برداشته باید قدر ببیند تا حساب خادم و خائن جدا شود، " فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره". پس منظورم چشم پوشی از خدمات هم نیست.

پنجم: این خط، این نشان، یک روز این مملکت به آشتی ملی میرسد. ما باشیم، یا نباشیم، یک روز این دعواها به پایان میرسد. بالاخره یک روز جای تاریخی هر کس معلوم میشود.
امید من این است که توجه به خاطرات متناقض دیگران کمی به درک متقابل ما کمک کند. خدا را چه دیدید شاید همین توجه ساده آن روز همایون را هم کمی جلو انداخت.

شما درباره این نوشته از امیرعلی بنی اسدی چه فکر می‌کنید؟

لینک منبع:
http://bit.ly/2jiMed8

عکس: لبخند هاشمی به دعوای نمایندگان دور اول مجلس شورای اسلامی

https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
به این پوستر برخوردم امروز؛ مهم نیست که کی چی پوشیده و چه ظاهری رو انتخاب کرده، تجاوز و آزارجنسی هرگز تقصیر «قربانی» نیست.

توييتر نيوشا صارمي
https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
۵۶ سال از مرگ مهوش، خواننده‌ی کوچه و بازار گذشت
goo.gl/qN5NHJ

پس از مرگ مهوش مشخص شد که این خواننده‌ی کوچه‌بازاری بخش عمده‌ای از درآمد خود را صرف کمک به فقرا کرده است و هزینه‌ی ده‌ها کودک یتیم را عهده‌دار شده است.
مرگ مرتضا پاشایی، خواننده‌ی موسیقی پاپ که در آبان‌ماه ۱۳۹۳ اتفاق افتاد و تشییع جنازه‌ی با جمعیت بسیار که برایش برگزار شد باعث شد برخی‌ها این مراسم تشییع را با مراسم «مهوش» خواننده‌ی کوچه‌بازاری ایران قیاس کنند. یکی از این افراد که اول‌بار این قیاس را به کار برد، استاد جامعه‌شناسی، یوسف اباذری بود. اباذری در سخن‌رانی‌ای که در تالار ابن خلدون دانشکده‌ی علوم اجتماعی ایراد داشت و عنوان آن «پدیدارشناسی فرهنگ یک مرگ» بود گفت که «بعد از این‌که مهوش مُرد، بعد از واقعه‌ی ۳۲ لات‌ها از مهوش یک تشییع جنازه‌ی مفصل کردند...»

سیمین بهبهانی می‌گوید که مردم به صدای مهوش بسیار علاقه‌مند بودند. او می‌گوید که وقتی مهوش مُرد بیش از پنجاه هزار نفر شرکت کردند. بهبهانی می‌گوید که در کافه‌ی «شکوفه‌نو» پای آوازخوانی مهوش می‌رفته است و کارهای او را جذاب می‌داند.بهبهانی از او به عنوان «زن خوش‌قلب» نام می‌برد.

سیمین بهبهانی در قصه‌ی «سنگ را آرام‌تر بگذارید» که به تعبیر خودش قصه‌ای تخیلی است از زنی به نام «اکرم آبگوشتی» که گویا نام سابق مهوش بوده است. سیمین بهبهانی می‌گوید که در این قصه به زندگی مهوش نظر داشته است. سیمین بهبهانی در مورد توصیف شخصیت مهوش در این داستان می‌گوید: «یک مقدار از بعضی آشناها شنیدم و یک مقدار از چند باری که او را در صحنه دیدم ملهم شدم و یک مقداری هم تخیل من در آن خودنمایی کرد و این داستان ساخته شد.. منظور من نمایاندن حال افراد جامعه بوده و آن کسانی را که مردم از خودشان می رانند در حالی که گاهی از آن‌ها لذت هم می‌برند و وجود آن‌ها گاهی هم لازم است ولی بسیاری از آدم‌ها از آن‌ها احتراز می‌کنند و دوستشان ندارند وقتی در جمع می‌بینند ولی ممکن است در یک جای خلوتی ببینند خیلی هم از آوازشان لذت ببرند.»

معصومه عزیزی بروجردی با نام هنری مهوش در زمستان ۱۲۹۹ خورشیدی در بروجرد به دنیا آمد و در زمستان ۱۳۳۹ در تهران درگذشت. بر روی سنگ مزارش به اشتباه تاریخ ۱۳۴۰ آمده است.

کودکی مهوش در بروجرد گذشت اما در نوجوانی به هم راه خانواده‌اش به تهران مهاجرت کرد. یازده سال داشت که مادرش درگذشت. او را به دست راننده‌ی کامیونی سپردند تا به تهران بیاورد. از زندگی کودکی مهوش اطلاع زیادی در دست نیست.

برخی می‌گویند او را به محله‌ی بدنام «قلعه» که شهر نو نام گرفت برده‌اند. هنوز پانزده‌سال مهوش تمام نشده بود که برای شرکت در فعالیت هنری به شهر آبادان رفت و در یک تئاتر معمولی و غیر معروف به کار مشغول شد. پس از مدتی مهوش با ستوان یکم شکوری آشنا شد و با او ازدواج کرد. ازدواجی که دوام نداشت و پس از دو ماه به طلاق کشید اما حاصل این زندگی کوتاه دختری بود به نام اشرف که هنگام مرگ مهوش ۱۲ سال داشت. مهوش پس از یک سال از آبادان به تهران آمد. مهوش در تهران به یکی از مکان‌هایی پیوست که در مراسم عروسی به اجرای موسیقی شاد می‌پردازند. او بعد از مدتی با یکی از مردان این گروه با نام حسن‌زاده ازدواج کرد....

بیش‌تر بخوانید:
https://goo.gl/LYjGUA

https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ