حمید اسماعیلی، #شاعر جوان اشعاری را در محفلی #ادبی «هالو» میخواند که بخشی از آن در پایین میآید.
محفل ادبی #هالو با همت شاعر #طنزپرداز «محمدرضا عالیپیام» با تخلص هالو راهاندازی شده است. هالو فارغالتحصیل سینما از دانشکدهی هنرهای زیبای #دانشگاه تهران است. عالیپیام در ۲۸ مردادماه ۱۳۸۱ توسط پلیس امنیت بازداشت شد. او در مردادماه همان سال با سپردن وثیقهی ۱۰۰ میلیون تومانی از #زندان آزاد شد. عالیپیام (هالو) از سوم اردیبهشتماه ۱۳۹۴ در زندان اوین به سر میبرد.
رشوه و رانتخوری در جريان است هنوز
ظلم و بيداد درين شهر عيان است هنوز
جان ناقابل ما روز به روز ارزانتر
قيمت ارز چه گويم؟ كه گران است هنوز
نان بعضی زده در روغن كرمانشاهی
بر سر سفرهی ما حسرت نان است هنوز
رفته در خواب مگر ظلمستيزان را چشم
حق مظلوم نصيب دگران است هنوز
داده شد وام كسی را كه به زخمی بزند
بر سر دادن قسطش نگران است هنوز
مجلس چندم و يک مشت نمايندهی خام
خانهی ملت مان مثل دكان است هنوز
دولتی آمد و از حق و عدالت دم زد
داغ آن وعدهی ناكرده به جان است هنوز
خط ويژه كه فقط مختص بی آر تی بود
خط اسكرت فلان بن فلان است هنوز
موقع جنگ كه من طفل دبستان بودم
سهميه در كف ايثارگران است هنوز
كهكشان را دگران فتح نمودند ولی
مشكل ما سر عيد رمضان است هنوز
بگذريم از همه چيز، آن چه غمانگيزتر است
درد سردرگمی نسل جوان است هنوز
@Tavaana_Tavaanatech
👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
محفل ادبی #هالو با همت شاعر #طنزپرداز «محمدرضا عالیپیام» با تخلص هالو راهاندازی شده است. هالو فارغالتحصیل سینما از دانشکدهی هنرهای زیبای #دانشگاه تهران است. عالیپیام در ۲۸ مردادماه ۱۳۸۱ توسط پلیس امنیت بازداشت شد. او در مردادماه همان سال با سپردن وثیقهی ۱۰۰ میلیون تومانی از #زندان آزاد شد. عالیپیام (هالو) از سوم اردیبهشتماه ۱۳۹۴ در زندان اوین به سر میبرد.
رشوه و رانتخوری در جريان است هنوز
ظلم و بيداد درين شهر عيان است هنوز
جان ناقابل ما روز به روز ارزانتر
قيمت ارز چه گويم؟ كه گران است هنوز
نان بعضی زده در روغن كرمانشاهی
بر سر سفرهی ما حسرت نان است هنوز
رفته در خواب مگر ظلمستيزان را چشم
حق مظلوم نصيب دگران است هنوز
داده شد وام كسی را كه به زخمی بزند
بر سر دادن قسطش نگران است هنوز
مجلس چندم و يک مشت نمايندهی خام
خانهی ملت مان مثل دكان است هنوز
دولتی آمد و از حق و عدالت دم زد
داغ آن وعدهی ناكرده به جان است هنوز
خط ويژه كه فقط مختص بی آر تی بود
خط اسكرت فلان بن فلان است هنوز
موقع جنگ كه من طفل دبستان بودم
سهميه در كف ايثارگران است هنوز
كهكشان را دگران فتح نمودند ولی
مشكل ما سر عيد رمضان است هنوز
بگذريم از همه چيز، آن چه غمانگيزتر است
درد سردرگمی نسل جوان است هنوز
@Tavaana_Tavaanatech
👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
وزیر محترم بهداشت و درمان
جناب آقای دکتر هاشمی
من محمدرضا عالی پیام، #فیلمساز ممنوع کار و #شاعر #طنزپرداز متخلص به #هالو به عنوان #زندانی_سیاسی این #نامه را از #زندان رجایی شهر، بند دو، سالن شش، برای شما می نویسم.
هرچند قبلن نیز طی نامه هایی از شما دعوت کرده بودیم سری به این زندان بزنید و از نزدیک شاهد وضعیت بهداشتی و درمانی و تغذیه ای ما باشید که چه والذاریاتی است. نمی دانم وقت شما ایجاب نکرد، یا زندانیان جزء جمعیت کشور به حساب نمی آیند، یا سلامتی آنها مهم نیست، یا شما وزیر زندانی ها نیستید، یا شاید اصلن نامه های ما به دست شما نرسیده است.
اما این نامه را نه برای توصیف وضعیت بهداشتی زندان، که به عنوان شکایت از مسئولین و کارکنان بیمارستان امام خمینی می نویسم. هرچند امید رسیدگی نمی رود.
در تاریخ ۶ دی ماه من با ۵۸ سال سن که علاوه بر فشار خون و آرتروز، مبتلا به بیماری صرع می باشم، ساعت ۹ صبح دچار حمله ی عصبی و تشنج شدم همبندان مرا به سرعت به درمانگاه زندان رساندند. درآنجا ضمن معاینه از من نوار قلب گرفتند و اعلام نارسایی کامل خون به قلب کردند که پس از وصل یک سرم با آمبولانس به بیمارستان امام خمینی اعزام گردیدم.
هنوز ساعت ۱۲ ظهر نشده بود وارد بیمارستان شدم. روی یک برانکار چرخدار، دستبند به دست و پابند به پا در گوشه ی راهرویی قرارم دادند. جایی که تابلو (اورژانس شماره یک) را در رو به رو می دیدم. تا ساعت هفت و سی دقیقه بعدازظهر یعنی حدود هشت ساعت، نه تنها ویزیت نشدم، حتی یک نفر نیامد اسمم را بپرسد. بگوید زنده ای یا مرده ای. یک گوشی به قلبم بگذارد. فشارم را بگیرد. نبضم را بگیرد. فقط هر چند وقت یکبار یکی از کادر بیمارستان رد می شد و می گفت این را چرا اینجا گذاشتید، راه را بند آورده است. بعد من را از این طرف به آن طرف می بردند. حتی یکبار به قسمتی که پشت پرده ای قرار داشت بردند که خانومی وارد شد و فریاد زد: این را کی آورده اینجا؟ زود ببریدش بیرون.
جناب آقای دکتر هاشمی
در تمام مدت ۸ ساعتی که در بیمارستان بودم از سرما به خود می لرزیدم و یک نفر پیدا نشد که یک پتو روی من بیندازد. این علاوه بر دو ساعتی بود که در آمبولانس لرزیدم. چون موقع حمله ی عصبی دوستان مرا با همان لباس داخل بند به بهداری بردند و لباس مناسب فضای بیرون به تن نداشتم.
لازم است بگویم آمبولانسی که مرا انتقال داد، فاقد هرگونه امکانات اولیه ی پزشکی، حتی اکسیژن بود و به جز مامورین بدرقه، هیچ کادر درمانی همراه ما نبود.
در بیمارستان هیچ کس نگفت تو معده هم داری؟ گرسنه ات نیست؟ از ساعت ۹ صبح که مرا به بهداری بردند تا ۱۰ و نیم شب که به زندان برگشتم، حتی کیک و آب میوه ای را هم که فرزندم خرید، اجازه ی خوردن ندادند. مامورین گفتند: ممنوع است. با احتساب شامی که شب قبل ساعت ۶ بعدازظهر خورده بودم تا ده و نیم شب که بازگشتم، من ۲۸ ساعت و نیم گرسنه بودم.
جناب آقای دکتر هاشمی
سرمی را که ساعت ۱۰ صبح در بهداری زندان به دست من وصل کردند، ساعت ۱۲ تمام شد و هیچ کس نبود که آن را از دستم جدا کند. از هر کسی که رد می شد می پرسیدم: آقا این سرم هشت ساعت است تمام شده.کی از دست من باز می کنه؟ یکی می گفت: پرستار و رد می شد. پرستار می گفت : دکتر باید دستور دهد و رد می شد.
وقتی پسرم در قسمت پذیرش در مقام اعتراض به خانم شیما حیدری گفت: چرا به پدرم رسیدگی نمی کنید؟ آن خانوم که فهمیده بود من سیاسی هستم، گفت: من اصلن نمی دانم سیاست چی هست.
جناب آقای دکتر هاشمی
طبیعی است که کادر بیمارستان امام خمینی ندانند سیاست چیست. اما آیا نمی دانند معنی بیمار اورژانسی چیست؟ نمی دانند نارسایی خون به قلب چیست؟ نمی دانند تشنج یک بیمار مبتلا به صرع چیست؟ اصلن می دانند بیمار چیست؟ قلب چیست؟ مغز چیست؟ فشار خون چیست؟ خون چیست؟
پس از هشت ساعت معطلی و توهین و تحقیر در گوشه ی راهرو، چون فشار دستبند و پابند و سرما و گرسنگی امانم را بریده بود، از مامورین خواس
تم مرا به زندان برگردانند تا لااقل داروهایم را بخورم. چون آنجا اگر از ناراحتی قلب و مغز نمی مردم، حتمن از سرما و گرسنگی تلف می شدم. در نتیجه ساعت هفت و نیم بیمارستان را بدون هیچ گونه اقدامی از پرسنل و پزشکان ترک کردم.
جناب آقای دکتر هاشمی
اگر وضعیت اعزام یک بیمار اورژانسی و رسیدگی در بیمارستان های شما این است، بدین وسیله رسمن درخواست می کنم در صورت بروز هرگونه مشکلی برای من مرا به بیمارستان اعزام نکنند و مسئولیت مرگ من یا هر اتفاق ناگوار دیگری برگردن مسئولین پزشکی کشور و در راس همه خود شما خواهد بود.
این نامه را چون نمی دانستم به چه طریق باید به شما رساند، در صفحه ی فیس بوکم قرار دادم تا شاید یک آشنا آن را به شما برساند.
فایده ای هم دارد؟
والسلام
بااحترام، عالی پیام
@Tavaana_Tavaanatech
جناب آقای دکتر هاشمی
من محمدرضا عالی پیام، #فیلمساز ممنوع کار و #شاعر #طنزپرداز متخلص به #هالو به عنوان #زندانی_سیاسی این #نامه را از #زندان رجایی شهر، بند دو، سالن شش، برای شما می نویسم.
هرچند قبلن نیز طی نامه هایی از شما دعوت کرده بودیم سری به این زندان بزنید و از نزدیک شاهد وضعیت بهداشتی و درمانی و تغذیه ای ما باشید که چه والذاریاتی است. نمی دانم وقت شما ایجاب نکرد، یا زندانیان جزء جمعیت کشور به حساب نمی آیند، یا سلامتی آنها مهم نیست، یا شما وزیر زندانی ها نیستید، یا شاید اصلن نامه های ما به دست شما نرسیده است.
اما این نامه را نه برای توصیف وضعیت بهداشتی زندان، که به عنوان شکایت از مسئولین و کارکنان بیمارستان امام خمینی می نویسم. هرچند امید رسیدگی نمی رود.
در تاریخ ۶ دی ماه من با ۵۸ سال سن که علاوه بر فشار خون و آرتروز، مبتلا به بیماری صرع می باشم، ساعت ۹ صبح دچار حمله ی عصبی و تشنج شدم همبندان مرا به سرعت به درمانگاه زندان رساندند. درآنجا ضمن معاینه از من نوار قلب گرفتند و اعلام نارسایی کامل خون به قلب کردند که پس از وصل یک سرم با آمبولانس به بیمارستان امام خمینی اعزام گردیدم.
هنوز ساعت ۱۲ ظهر نشده بود وارد بیمارستان شدم. روی یک برانکار چرخدار، دستبند به دست و پابند به پا در گوشه ی راهرویی قرارم دادند. جایی که تابلو (اورژانس شماره یک) را در رو به رو می دیدم. تا ساعت هفت و سی دقیقه بعدازظهر یعنی حدود هشت ساعت، نه تنها ویزیت نشدم، حتی یک نفر نیامد اسمم را بپرسد. بگوید زنده ای یا مرده ای. یک گوشی به قلبم بگذارد. فشارم را بگیرد. نبضم را بگیرد. فقط هر چند وقت یکبار یکی از کادر بیمارستان رد می شد و می گفت این را چرا اینجا گذاشتید، راه را بند آورده است. بعد من را از این طرف به آن طرف می بردند. حتی یکبار به قسمتی که پشت پرده ای قرار داشت بردند که خانومی وارد شد و فریاد زد: این را کی آورده اینجا؟ زود ببریدش بیرون.
جناب آقای دکتر هاشمی
در تمام مدت ۸ ساعتی که در بیمارستان بودم از سرما به خود می لرزیدم و یک نفر پیدا نشد که یک پتو روی من بیندازد. این علاوه بر دو ساعتی بود که در آمبولانس لرزیدم. چون موقع حمله ی عصبی دوستان مرا با همان لباس داخل بند به بهداری بردند و لباس مناسب فضای بیرون به تن نداشتم.
لازم است بگویم آمبولانسی که مرا انتقال داد، فاقد هرگونه امکانات اولیه ی پزشکی، حتی اکسیژن بود و به جز مامورین بدرقه، هیچ کادر درمانی همراه ما نبود.
در بیمارستان هیچ کس نگفت تو معده هم داری؟ گرسنه ات نیست؟ از ساعت ۹ صبح که مرا به بهداری بردند تا ۱۰ و نیم شب که به زندان برگشتم، حتی کیک و آب میوه ای را هم که فرزندم خرید، اجازه ی خوردن ندادند. مامورین گفتند: ممنوع است. با احتساب شامی که شب قبل ساعت ۶ بعدازظهر خورده بودم تا ده و نیم شب که بازگشتم، من ۲۸ ساعت و نیم گرسنه بودم.
جناب آقای دکتر هاشمی
سرمی را که ساعت ۱۰ صبح در بهداری زندان به دست من وصل کردند، ساعت ۱۲ تمام شد و هیچ کس نبود که آن را از دستم جدا کند. از هر کسی که رد می شد می پرسیدم: آقا این سرم هشت ساعت است تمام شده.کی از دست من باز می کنه؟ یکی می گفت: پرستار و رد می شد. پرستار می گفت : دکتر باید دستور دهد و رد می شد.
وقتی پسرم در قسمت پذیرش در مقام اعتراض به خانم شیما حیدری گفت: چرا به پدرم رسیدگی نمی کنید؟ آن خانوم که فهمیده بود من سیاسی هستم، گفت: من اصلن نمی دانم سیاست چی هست.
جناب آقای دکتر هاشمی
طبیعی است که کادر بیمارستان امام خمینی ندانند سیاست چیست. اما آیا نمی دانند معنی بیمار اورژانسی چیست؟ نمی دانند نارسایی خون به قلب چیست؟ نمی دانند تشنج یک بیمار مبتلا به صرع چیست؟ اصلن می دانند بیمار چیست؟ قلب چیست؟ مغز چیست؟ فشار خون چیست؟ خون چیست؟
پس از هشت ساعت معطلی و توهین و تحقیر در گوشه ی راهرو، چون فشار دستبند و پابند و سرما و گرسنگی امانم را بریده بود، از مامورین خواس
تم مرا به زندان برگردانند تا لااقل داروهایم را بخورم. چون آنجا اگر از ناراحتی قلب و مغز نمی مردم، حتمن از سرما و گرسنگی تلف می شدم. در نتیجه ساعت هفت و نیم بیمارستان را بدون هیچ گونه اقدامی از پرسنل و پزشکان ترک کردم.
جناب آقای دکتر هاشمی
اگر وضعیت اعزام یک بیمار اورژانسی و رسیدگی در بیمارستان های شما این است، بدین وسیله رسمن درخواست می کنم در صورت بروز هرگونه مشکلی برای من مرا به بیمارستان اعزام نکنند و مسئولیت مرگ من یا هر اتفاق ناگوار دیگری برگردن مسئولین پزشکی کشور و در راس همه خود شما خواهد بود.
این نامه را چون نمی دانستم به چه طریق باید به شما رساند، در صفحه ی فیس بوکم قرار دادم تا شاید یک آشنا آن را به شما برساند.
فایده ای هم دارد؟
والسلام
بااحترام، عالی پیام
@Tavaana_Tavaanatech
#محمدرضا_عالیپیام (هالو) در این ویدئو کوتاه که پس از #آزادی این شاعر #طنزپرداز از زندان است میگوید در سه چهار ماه اول حبس خود نمیتوانسته است شعر طنز بگوید و گمان داشت چشمه طنزش خشکیده تا اینکه آهستهآهسته توانست شعر طنز بگوید.
ایشان میگوید اولین #شعر طنزی که توانست در #زندان بگوید این چند بیت بود:
مردمان نجیب ایرانی
هر زمانی شدید زندانی
در اوین یا اگر رجاییشهر
توی تهران و یا هر استانی
با دو تا چشم خویش میبینید
برق مجانی آب مجانی
محمد رضا عالی پیام - #هالو
@Tavaana_TavaanaTech
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
ایشان میگوید اولین #شعر طنزی که توانست در #زندان بگوید این چند بیت بود:
مردمان نجیب ایرانی
هر زمانی شدید زندانی
در اوین یا اگر رجاییشهر
توی تهران و یا هر استانی
با دو تا چشم خویش میبینید
برق مجانی آب مجانی
محمد رضا عالی پیام - #هالو
@Tavaana_TavaanaTech
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM