آموزشکده توانا
فرزاد کمانگر: شعر، شلاق، شکنجه http://bit.ly/1TwR1Pj «من عاقبت از اینجا خواهم رفت. پروانهای که با شب میرفت، این فال را برای دلم دید….» @Tavaana_TavaanaTech
فرزاد کمانگر، یکی از زندانیان سیاسی اوین، یکی از آنها که رفت و نیامد
http://bit.ly/1TwR1Pj
«من عاقبت از اینجا خواهم رفت.
پروانهای که با شب میرفت،
این فال را برای دلم دید….»
کمتر از یکسال از انتخابات بحث برانگیز ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ گذشته بود. هنوز داغ سهراب، ندا، محسن و دهها کشته دیگر اعتراضات آن سال تازه بود که خبری تلخ رسید: پنج زندانی سیاسی اعدام شدند؛ فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی، شیرین علم هولی، علی حیدریان و مهدی اسلامیان. در میان این پنج اسم، نام فرزاد به واسطه نامههایش بیشتر میدرخشید.
فرزاد در سال ۱۳۵۴ در کامیاران استان #کردستان متولد شد. دوران کودکیش با جنگ گره خورده بود: «کودکی من (و نسل ما) تاثیرات عمیقی بر همه وجوه زندگیمان گذاشته است. من شعری از کودکیام به یاد ندارم. اصلا شعری به ما یاد ندادند. باور کن نگذاشتند کودکی کنیم، کودکی من با بوی سرب و گلوله و رگبار تفنگ آغاز شد.»
میخواست کودکی کند، میخواست رویاهای کودکی در وجودش تازه بماند، پس #معلم شد. میگفت: «هنوز در سی و چند سالگی دوست دارم بازیهای #کودکانه انجام دهم. شاید به همین دلیل باشد که اینقدر از بازی با بچهها لذت میبرم و هنوز آرزو دارم باز فرصتی پیش آید تا پای ثابت حلقه عمو زنجیر باف و گرگم به هوای کودکان شوم.»
در مرداد ۱۳۸۵ برای پیگیری مساله درمان بیماری برادرش به تهران آمده بود که به اتهام عضویت در پژاک و مشارکت در چند عملیات بمب گذاری و خرابکارنه دستگیر شد. از شرح شکنجههایش اینگونه مینویسد: با صدای شلاقشان که آن را ذوالفقار مینامیدند به گوشهای دیگر از دنیا میرفتم… با هر ضربه ذوالفقار سالها به عقب بر میگشتم، به عهد قاجار به منارهای از سر و گوش و چشم، به دهه هیتلر به عصر تاتار و مغول و بربر و.. باز میزدند تا به ابتدای تاریخی که خوانده و نخوانده بودم میرسیدم اما باز درد تمامی نداشت. بیهوش میشدم و ساعتی بعد در سلولم دوباره به دنیا میآمدم. فردا شب باز صدای درد و باز…. یکی میزد به خاطر افکارم، دیگری میزد به خاطر زبانم، سومی میپنداشت که امنیت ملی را به خطر انداختهام، چهارمی میزد تا ببیند صدایم به کجای دنیا میرسد.»
از قاضی پرونده شنید که: «وزارت اطلاعات خواستار اعدام شماست، بروید و آنها را راضی کنید». تقاضای عفو نکرد و نوشت:«آیا من شایسته حکم اعدام بودهام؟ و آیا اینجانب جهت حفظ زندگی خود باید تقاضای عفو نمایم؟ عفو و عذر تقصیر از چه و به که؟ آیا آنانی که حتی قانون مکتوب خود را به کرات زیر پا گذاشته و به قانون نانوشته و خودسرانه خود حکم به #شکنجه و اعدام میدهند، در این راه با دست و دلبازی تمام زندگی بخشش میکنند به درخواست عفو مستحقتر نیستند؟»
زندانی بند ۲۰۹ اوین بود و اینگونه زندانش را توصیف کرد :«غروبها به دلم میگویم که من یکی از دهها #زندانی_سیاسی #اوین شدهام، یکی از هزاران از آنها که آمدند و رفتند و آنها که آمدند و نرفتند.»
رویای دوباره دیدن شبی پرستاره برایش محقق نشد. فرزاد در نامهای به محسنی اژهای نوشته بود قلبش را به #کودکی هدیه کنند. ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ و در آستانه سالگرد انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸ خبر #اعدام فرزاد به همراه پنج نفر دیگر همه جا را پر کرد.
قلبش اما در سینه هیچ کودکی نتپید، حتی هرگز نشانی هم از مزارش داده نشد.
متن کامل:
http://bit.ly/1TwR1Pj
@Tavaana_TavaanaTech
http://bit.ly/1TwR1Pj
«من عاقبت از اینجا خواهم رفت.
پروانهای که با شب میرفت،
این فال را برای دلم دید….»
کمتر از یکسال از انتخابات بحث برانگیز ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ گذشته بود. هنوز داغ سهراب، ندا، محسن و دهها کشته دیگر اعتراضات آن سال تازه بود که خبری تلخ رسید: پنج زندانی سیاسی اعدام شدند؛ فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی، شیرین علم هولی، علی حیدریان و مهدی اسلامیان. در میان این پنج اسم، نام فرزاد به واسطه نامههایش بیشتر میدرخشید.
فرزاد در سال ۱۳۵۴ در کامیاران استان #کردستان متولد شد. دوران کودکیش با جنگ گره خورده بود: «کودکی من (و نسل ما) تاثیرات عمیقی بر همه وجوه زندگیمان گذاشته است. من شعری از کودکیام به یاد ندارم. اصلا شعری به ما یاد ندادند. باور کن نگذاشتند کودکی کنیم، کودکی من با بوی سرب و گلوله و رگبار تفنگ آغاز شد.»
میخواست کودکی کند، میخواست رویاهای کودکی در وجودش تازه بماند، پس #معلم شد. میگفت: «هنوز در سی و چند سالگی دوست دارم بازیهای #کودکانه انجام دهم. شاید به همین دلیل باشد که اینقدر از بازی با بچهها لذت میبرم و هنوز آرزو دارم باز فرصتی پیش آید تا پای ثابت حلقه عمو زنجیر باف و گرگم به هوای کودکان شوم.»
در مرداد ۱۳۸۵ برای پیگیری مساله درمان بیماری برادرش به تهران آمده بود که به اتهام عضویت در پژاک و مشارکت در چند عملیات بمب گذاری و خرابکارنه دستگیر شد. از شرح شکنجههایش اینگونه مینویسد: با صدای شلاقشان که آن را ذوالفقار مینامیدند به گوشهای دیگر از دنیا میرفتم… با هر ضربه ذوالفقار سالها به عقب بر میگشتم، به عهد قاجار به منارهای از سر و گوش و چشم، به دهه هیتلر به عصر تاتار و مغول و بربر و.. باز میزدند تا به ابتدای تاریخی که خوانده و نخوانده بودم میرسیدم اما باز درد تمامی نداشت. بیهوش میشدم و ساعتی بعد در سلولم دوباره به دنیا میآمدم. فردا شب باز صدای درد و باز…. یکی میزد به خاطر افکارم، دیگری میزد به خاطر زبانم، سومی میپنداشت که امنیت ملی را به خطر انداختهام، چهارمی میزد تا ببیند صدایم به کجای دنیا میرسد.»
از قاضی پرونده شنید که: «وزارت اطلاعات خواستار اعدام شماست، بروید و آنها را راضی کنید». تقاضای عفو نکرد و نوشت:«آیا من شایسته حکم اعدام بودهام؟ و آیا اینجانب جهت حفظ زندگی خود باید تقاضای عفو نمایم؟ عفو و عذر تقصیر از چه و به که؟ آیا آنانی که حتی قانون مکتوب خود را به کرات زیر پا گذاشته و به قانون نانوشته و خودسرانه خود حکم به #شکنجه و اعدام میدهند، در این راه با دست و دلبازی تمام زندگی بخشش میکنند به درخواست عفو مستحقتر نیستند؟»
زندانی بند ۲۰۹ اوین بود و اینگونه زندانش را توصیف کرد :«غروبها به دلم میگویم که من یکی از دهها #زندانی_سیاسی #اوین شدهام، یکی از هزاران از آنها که آمدند و رفتند و آنها که آمدند و نرفتند.»
رویای دوباره دیدن شبی پرستاره برایش محقق نشد. فرزاد در نامهای به محسنی اژهای نوشته بود قلبش را به #کودکی هدیه کنند. ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ و در آستانه سالگرد انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸ خبر #اعدام فرزاد به همراه پنج نفر دیگر همه جا را پر کرد.
قلبش اما در سینه هیچ کودکی نتپید، حتی هرگز نشانی هم از مزارش داده نشد.
متن کامل:
http://bit.ly/1TwR1Pj
@Tavaana_TavaanaTech
توانا آموزشکده جامعهمدنی ایران
یکی از زندانیان سیاسی اوین، یکی از آنها که رفت و نیامد - توانا آموزشکده جامعهمدنی ایران
کمتر از یک سال از انتخابات بحثبرانگیز ریاستجمهوری سال ۱۳۸۸ گذشته بود، هنوز داغ سهراب، ندا، محسن و دهها کشته دیگر اعتراضات آن سال تازه بود که خبری تلخ همه جا را پر کرد: پنج زندانی سیاسی اعدام شدند؛ فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی، شیرین علم هولی، علی حیدریان…
- کودکی سیاه و سفید
«کودكي هاي سياه سفيد ما با سال هاي جنگ و سخت گيري هاي مدرسه و مانتوها و مقنعه هاي تيره با بودن در يك خانواده مذهبي كه همان حداقل هاي دنياي كودكي را هم نمي پذيرفت غير لذتبخش تر مي شد! براي هر خواسته اي بايد تلاش مي كرديم، سه ثلث شاگرد اول بشوي تا يك جامدادي جايزه ات باشد، شايد از همان اصرار براي داشتن پاک كن رنگي و مداد رسيديم به اصرار براي اصلاح!
شايد از همان قوانين سفت و سخت هر كاري هم كه ميكنيم باز با ديدن گشت ارشاد دلمان چنگ مي خورد. من كه از ٧ سالگي حجاب و چادر داشتم گاهي دلم دامن و سنجاق سرهاي صورتي مي خواست. حالا در اين روزهاي رنگي رنگي وقتي دختر بچه هاي چادري را مي بينم فكر مي كنم چقدر دلشان لباس هاي رنگي ميخواهد؟! باور كردني نيست اما من اينجا٩ ساله ام و فكر مي كردم اگر لبخندم بيش از اين باشد مرتكب گناهي شده ام!»
متن و تصویر برگرفته از اینستاگرام «مهدیه گلرو» - فعال سابق دانشجویی و دانشجوی محروم از تحصیل - است. مهدیه گلرو
goo.gl/k9edg3
مرتبط
مهدیه گلرو، ستارهای در میان دانشجویان ستارهدار
bit.ly/1pyG1qc
همه منابع توانا درباره حقوق کودکان را می توانید از اینجا دریافت کنید:
http://bit.ly/1q63D5D
@Tavaana_TavaanaTech
«کودكي هاي سياه سفيد ما با سال هاي جنگ و سخت گيري هاي مدرسه و مانتوها و مقنعه هاي تيره با بودن در يك خانواده مذهبي كه همان حداقل هاي دنياي كودكي را هم نمي پذيرفت غير لذتبخش تر مي شد! براي هر خواسته اي بايد تلاش مي كرديم، سه ثلث شاگرد اول بشوي تا يك جامدادي جايزه ات باشد، شايد از همان اصرار براي داشتن پاک كن رنگي و مداد رسيديم به اصرار براي اصلاح!
شايد از همان قوانين سفت و سخت هر كاري هم كه ميكنيم باز با ديدن گشت ارشاد دلمان چنگ مي خورد. من كه از ٧ سالگي حجاب و چادر داشتم گاهي دلم دامن و سنجاق سرهاي صورتي مي خواست. حالا در اين روزهاي رنگي رنگي وقتي دختر بچه هاي چادري را مي بينم فكر مي كنم چقدر دلشان لباس هاي رنگي ميخواهد؟! باور كردني نيست اما من اينجا٩ ساله ام و فكر مي كردم اگر لبخندم بيش از اين باشد مرتكب گناهي شده ام!»
متن و تصویر برگرفته از اینستاگرام «مهدیه گلرو» - فعال سابق دانشجویی و دانشجوی محروم از تحصیل - است. مهدیه گلرو
goo.gl/k9edg3
مرتبط
مهدیه گلرو، ستارهای در میان دانشجویان ستارهدار
bit.ly/1pyG1qc
همه منابع توانا درباره حقوق کودکان را می توانید از اینجا دریافت کنید:
http://bit.ly/1q63D5D
@Tavaana_TavaanaTech
Instagram
توانا: آموزشكده جامعه مدنى
. - #کودکی سیاه و سفید . «کودكي هاي سياه سفيد ما با سال هاي جنگ و سخت گيري هاي مدرسه و مانتوها و مقنعه هاي تيره با بودن در يك خانواده مذهبي كه همان حداقل هاي دنياي كودكي را هم نمي پذيرفت غير لذتبخش تر مي شد! براي هر خواسته اي بايد تلاش مي كرديم، سه ثلث شاگرد…
فرزاد کمانگر، یکی از زندانیان سیاسی اوین، یکی از آنها که رفت و نیامد
is.gd/O8uM4V
«من عاقبت از اینجا خواهم رفت.
پروانهای که با شب میرفت،
این فال را برای دلم دید….»
کمتر از یکسال از انتخابات بحث برانگیز ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ گذشته بود. هنوز داغ سهراب، ندا، محسن و دهها کشته دیگر اعتراضات آن سال تازه بود که خبری تلخ رسید: پنج زندانی سیاسی اعدام شدند؛ فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی، شیرین علم هولی، علی حیدریان و مهدی اسلامیان. در میان این پنج اسم، نام فرزاد به واسطه نامههایش بیشتر میدرخشید.
فرزاد در سال ۱۳۵۴ در کامیاران استان #کردستان متولد شد. دوران کودکیش با جنگ گره خورده بود: «کودکی من (و نسل ما) تاثیرات عمیقی بر همه وجوه زندگیمان گذاشته است. من شعری از کودکیام به یاد ندارم. اصلا شعری به ما یاد ندادند. باور کن نگذاشتند کودکی کنیم، کودکی من با بوی سرب و گلوله و رگبار تفنگ آغاز شد.»
میخواست کودکی کند، میخواست رویاهای کودکی در وجودش تازه بماند، پس #معلم شد. میگفت: «هنوز در سی و چند سالگی دوست دارم بازیهای #کودکانه انجام دهم. شاید به همین دلیل باشد که اینقدر از بازی با بچهها لذت میبرم و هنوز آرزو دارم باز فرصتی پیش آید تا پای ثابت حلقه عمو زنجیر باف و گرگم به هوای کودکان شوم.»
در مرداد ۱۳۸۵ برای پیگیری مساله درمان بیماری برادرش به تهران آمده بود که به اتهام عضویت در پژاک و مشارکت در چند عملیات بمب گذاری و خرابکارنه دستگیر شد. از شرح شکنجههایش اینگونه مینویسد: با صدای شلاقشان که آن را ذوالفقار مینامیدند به گوشهای دیگر از دنیا میرفتم… با هر ضربه ذوالفقار سالها به عقب بر میگشتم، به عهد قاجار به منارهای از سر و گوش و چشم، به دهه هیتلر به عصر تاتار و مغول و بربر و.. باز میزدند تا به ابتدای تاریخی که خوانده و نخوانده بودم میرسیدم اما باز درد تمامی نداشت. بیهوش میشدم و ساعتی بعد در سلولم دوباره به دنیا میآمدم. فردا شب باز صدای درد و باز…. یکی میزد به خاطر افکارم، دیگری میزد به خاطر زبانم، سومی میپنداشت که امنیت ملی را به خطر انداختهام، چهارمی میزد تا ببیند صدایم به کجای دنیا میرسد.»
از قاضی پرونده شنید که: «وزارت اطلاعات خواستار اعدام شماست، بروید و آنها را راضی کنید». تقاضای عفو نکرد و نوشت:«آیا من شایسته حکم اعدام بودهام؟ و آیا اینجانب جهت حفظ زندگی خود باید تقاضای عفو نمایم؟ عفو و عذر تقصیر از چه و به که؟ آیا آنانی که حتی قانون مکتوب خود را به کرات زیر پا گذاشته و به قانون نانوشته و خودسرانه خود حکم به #شکنجه و اعدام میدهند، در این راه با دست و دلبازی تمام زندگی بخشش میکنند به درخواست عفو مستحقتر نیستند؟»
زندانی بند ۲۰۹ اوین بود و اینگونه زندانش را توصیف کرد :«غروبها به دلم میگویم که من یکی از دهها #زندانی_سیاسی #اوین شدهام، یکی از هزاران از آنها که آمدند و رفتند و آنها که آمدند و نرفتند.»
رویای دوباره دیدن شبی پرستاره برایش محقق نشد. فرزاد در نامهای به محسنی اژهای نوشته بود قلبش را به #کودکی هدیه کنند. ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ و در آستانه سالگرد انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸ خبر #اعدام فرزاد به همراه پنج نفر دیگر همه جا را پر کرد.
قلبش اما در سینه هیچ کودکی نتپید، حتی هرگز نشانی هم از مزارش داده نشد.
متن کامل:
bit.ly/1TwR1Pj
@Tavaana_TavaanaTech
is.gd/O8uM4V
«من عاقبت از اینجا خواهم رفت.
پروانهای که با شب میرفت،
این فال را برای دلم دید….»
کمتر از یکسال از انتخابات بحث برانگیز ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ گذشته بود. هنوز داغ سهراب، ندا، محسن و دهها کشته دیگر اعتراضات آن سال تازه بود که خبری تلخ رسید: پنج زندانی سیاسی اعدام شدند؛ فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی، شیرین علم هولی، علی حیدریان و مهدی اسلامیان. در میان این پنج اسم، نام فرزاد به واسطه نامههایش بیشتر میدرخشید.
فرزاد در سال ۱۳۵۴ در کامیاران استان #کردستان متولد شد. دوران کودکیش با جنگ گره خورده بود: «کودکی من (و نسل ما) تاثیرات عمیقی بر همه وجوه زندگیمان گذاشته است. من شعری از کودکیام به یاد ندارم. اصلا شعری به ما یاد ندادند. باور کن نگذاشتند کودکی کنیم، کودکی من با بوی سرب و گلوله و رگبار تفنگ آغاز شد.»
میخواست کودکی کند، میخواست رویاهای کودکی در وجودش تازه بماند، پس #معلم شد. میگفت: «هنوز در سی و چند سالگی دوست دارم بازیهای #کودکانه انجام دهم. شاید به همین دلیل باشد که اینقدر از بازی با بچهها لذت میبرم و هنوز آرزو دارم باز فرصتی پیش آید تا پای ثابت حلقه عمو زنجیر باف و گرگم به هوای کودکان شوم.»
در مرداد ۱۳۸۵ برای پیگیری مساله درمان بیماری برادرش به تهران آمده بود که به اتهام عضویت در پژاک و مشارکت در چند عملیات بمب گذاری و خرابکارنه دستگیر شد. از شرح شکنجههایش اینگونه مینویسد: با صدای شلاقشان که آن را ذوالفقار مینامیدند به گوشهای دیگر از دنیا میرفتم… با هر ضربه ذوالفقار سالها به عقب بر میگشتم، به عهد قاجار به منارهای از سر و گوش و چشم، به دهه هیتلر به عصر تاتار و مغول و بربر و.. باز میزدند تا به ابتدای تاریخی که خوانده و نخوانده بودم میرسیدم اما باز درد تمامی نداشت. بیهوش میشدم و ساعتی بعد در سلولم دوباره به دنیا میآمدم. فردا شب باز صدای درد و باز…. یکی میزد به خاطر افکارم، دیگری میزد به خاطر زبانم، سومی میپنداشت که امنیت ملی را به خطر انداختهام، چهارمی میزد تا ببیند صدایم به کجای دنیا میرسد.»
از قاضی پرونده شنید که: «وزارت اطلاعات خواستار اعدام شماست، بروید و آنها را راضی کنید». تقاضای عفو نکرد و نوشت:«آیا من شایسته حکم اعدام بودهام؟ و آیا اینجانب جهت حفظ زندگی خود باید تقاضای عفو نمایم؟ عفو و عذر تقصیر از چه و به که؟ آیا آنانی که حتی قانون مکتوب خود را به کرات زیر پا گذاشته و به قانون نانوشته و خودسرانه خود حکم به #شکنجه و اعدام میدهند، در این راه با دست و دلبازی تمام زندگی بخشش میکنند به درخواست عفو مستحقتر نیستند؟»
زندانی بند ۲۰۹ اوین بود و اینگونه زندانش را توصیف کرد :«غروبها به دلم میگویم که من یکی از دهها #زندانی_سیاسی #اوین شدهام، یکی از هزاران از آنها که آمدند و رفتند و آنها که آمدند و نرفتند.»
رویای دوباره دیدن شبی پرستاره برایش محقق نشد. فرزاد در نامهای به محسنی اژهای نوشته بود قلبش را به #کودکی هدیه کنند. ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ و در آستانه سالگرد انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸ خبر #اعدام فرزاد به همراه پنج نفر دیگر همه جا را پر کرد.
قلبش اما در سینه هیچ کودکی نتپید، حتی هرگز نشانی هم از مزارش داده نشد.
متن کامل:
bit.ly/1TwR1Pj
@Tavaana_TavaanaTech
Telegram
آموزشکده توانا
فرزاد کمانگر: شعر، شلاق، شکنجه
http://bit.ly/1TwR1Pj
«من عاقبت از اینجا خواهم رفت.
پروانهای که با شب میرفت،
این فال را برای دلم دید….»
@Tavaana_TavaanaTech
http://bit.ly/1TwR1Pj
«من عاقبت از اینجا خواهم رفت.
پروانهای که با شب میرفت،
این فال را برای دلم دید….»
@Tavaana_TavaanaTech
کودکان انقلاب اسلامی
۴۰ سال پیش
کودکی دزدیده شده
عکسی از رضا دقتی، عکاس سرشناس ایرانی
منبع:
https://bit.ly/2sV0koB
مساله سربازگیری از میان کودکان یکی از موضوعاتی است که همواره مورد انتقاد سازمانهای حمایت از حقوق کودک بوده است. متاسفانه در ایران پس از انقلاب، کودکان بسیاری در سازمانهای نظامی مورد استفاده قرار گرفتند و در واقع کودکی آنها دزدیده شد.
علاوه بر آن حوادث پس از پیروزی انقلاب به خصوص دهه سیاه شصت، بر روی زندگی کودکان تاثیری عمیق و ماندگار گذاشت.
به راستی که #کودکی چند نسل از #کودکان این سرزمین دزدیده شد.
شما همراه توانا؛ برای ما بنویسید که وقوع انقلاب اسلامی چه تاثیری بر زندگی شما گذاشت؟
مطالب مرتبط:
کودک سرباز؛ در جستجوی کلید بهشت
http://bit.ly/2COxXzx
حقوق کودک و نوجوان، از تولد تا ۱۸ سالگی
https://goo.gl/ZPPyAd
#چهل_سالگی_انقلاب
@Tavaana_TavaanaTech
۴۰ سال پیش
کودکی دزدیده شده
عکسی از رضا دقتی، عکاس سرشناس ایرانی
منبع:
https://bit.ly/2sV0koB
مساله سربازگیری از میان کودکان یکی از موضوعاتی است که همواره مورد انتقاد سازمانهای حمایت از حقوق کودک بوده است. متاسفانه در ایران پس از انقلاب، کودکان بسیاری در سازمانهای نظامی مورد استفاده قرار گرفتند و در واقع کودکی آنها دزدیده شد.
علاوه بر آن حوادث پس از پیروزی انقلاب به خصوص دهه سیاه شصت، بر روی زندگی کودکان تاثیری عمیق و ماندگار گذاشت.
به راستی که #کودکی چند نسل از #کودکان این سرزمین دزدیده شد.
شما همراه توانا؛ برای ما بنویسید که وقوع انقلاب اسلامی چه تاثیری بر زندگی شما گذاشت؟
مطالب مرتبط:
کودک سرباز؛ در جستجوی کلید بهشت
http://bit.ly/2COxXzx
حقوق کودک و نوجوان، از تولد تا ۱۸ سالگی
https://goo.gl/ZPPyAd
#چهل_سالگی_انقلاب
@Tavaana_TavaanaTech
"متن ارسالی یکی از همراهان توانا را درباره ازدواجش در کودکی خواندم دیدم چقدر شبیه من است. دوست ندارم خودم را یک قربانی ببینم اما واقعیت این است که من هم قربانی قوانین ضد زن و ناآگاهی والدینم هستم.
در نوجوانی آرزوها ی بزرگی داشتم میخواستم یک نقاش شوم اما در همان سن به اصرار مادرم با مردی که ده سال بزرگتر از خودم بود و هیچ شناختی از او نداشتم ازدواج کردم هیچ چیز درباره روابط عاطفی و جنسی زن و مرد نمیدانستم آن روزها ما در جامعه به شدت بستهای بودیم مثل حالا اینترنت و شبکههای اجتماعی هم نبود که بتوانیم از دنیای دور و برمان چیزی بفهمیم.
اولین رابطهمان اصلا خوشایند نبود حس میکردم مورد تجاوز قرار گرفتهام فامیل شوهرم میخواستند بدانند باکرهام یا نه ! ( من فقط چهارده سال داشتم و تا آن روز با هیچ مردی حتا حرف هم نزده بودم )
.
همان احساس بد اولین شب کافی بود تا برای مدتها از هر چه مرد و رابطه جنسی بود بیزار شوم البته بعدها با خواندن کتاب های روانشناسی توانستم علت بیزاریم را از مردها درک کنم.
با نوشتن این چند خط خواستم بگویم تمام آنهایی که با وضع چنین قوانین ناعادلانه و غیر انسانی باعث نابودی آرزوهای نسلی از زنهایی مثل من شدهاند و میشوند مسئول و متهمند!
امیدوارم روزی برسد که در این مملکت زنان را کالا و وسیله ارضای نیازهای مردان ندانند.
با تشکر از توانا"
.
این متن را یکی از مخاطبان توانا ارسال کرده است.
طرح اثر مانا نیستانی، منتشر شده در وبسایت رادیوفردا
.
#کودک_همسری #ازدواج_کودکان #برده_داری_جنسی #کودکی
@Tavaana_TavaanaTech
در نوجوانی آرزوها ی بزرگی داشتم میخواستم یک نقاش شوم اما در همان سن به اصرار مادرم با مردی که ده سال بزرگتر از خودم بود و هیچ شناختی از او نداشتم ازدواج کردم هیچ چیز درباره روابط عاطفی و جنسی زن و مرد نمیدانستم آن روزها ما در جامعه به شدت بستهای بودیم مثل حالا اینترنت و شبکههای اجتماعی هم نبود که بتوانیم از دنیای دور و برمان چیزی بفهمیم.
اولین رابطهمان اصلا خوشایند نبود حس میکردم مورد تجاوز قرار گرفتهام فامیل شوهرم میخواستند بدانند باکرهام یا نه ! ( من فقط چهارده سال داشتم و تا آن روز با هیچ مردی حتا حرف هم نزده بودم )
.
همان احساس بد اولین شب کافی بود تا برای مدتها از هر چه مرد و رابطه جنسی بود بیزار شوم البته بعدها با خواندن کتاب های روانشناسی توانستم علت بیزاریم را از مردها درک کنم.
با نوشتن این چند خط خواستم بگویم تمام آنهایی که با وضع چنین قوانین ناعادلانه و غیر انسانی باعث نابودی آرزوهای نسلی از زنهایی مثل من شدهاند و میشوند مسئول و متهمند!
امیدوارم روزی برسد که در این مملکت زنان را کالا و وسیله ارضای نیازهای مردان ندانند.
با تشکر از توانا"
.
این متن را یکی از مخاطبان توانا ارسال کرده است.
طرح اثر مانا نیستانی، منتشر شده در وبسایت رادیوفردا
.
#کودک_همسری #ازدواج_کودکان #برده_داری_جنسی #کودکی
@Tavaana_TavaanaTech
Instagram
توانا: آموزشكده جامعه مدنى
. "متن ارسالی یکی از همراهان توانا را درباره ازدواجش در کودکی خواندم دیدم چقدر شبیه من است. دوست ندارم خودم را یک قربانی ببینم اما واقعیت این است که من هم قربانی قوانین ضد زن و ناآگاهی والدینم هستم. در نوجوانی آرزوها ی بزرگی داشتم میخواستم یک نقاش شوم اما…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رقص شیرین یک کودک با آهنگ انقلابی
او مفهوم حضور در یک جشن حکومتی را درک نمیکند و به طبیعت شاد کودکانه خودش به آهنگ انقلابی واکنش نشان میدهد.
آیا سیستم #آموزشی_ایدئولوژیک مدارس ایران برای رسیدن به اهداف خود که تربیت نسل وفادار به آرمانهای انقلاب ۵۷ و ولایت فقیه است، موفق بوده است؟
.
#نظام_آموزشی #رقص #کودکی #مدرسه
@Tavaana_TavaanaTech
او مفهوم حضور در یک جشن حکومتی را درک نمیکند و به طبیعت شاد کودکانه خودش به آهنگ انقلابی واکنش نشان میدهد.
آیا سیستم #آموزشی_ایدئولوژیک مدارس ایران برای رسیدن به اهداف خود که تربیت نسل وفادار به آرمانهای انقلاب ۵۷ و ولایت فقیه است، موفق بوده است؟
.
#نظام_آموزشی #رقص #کودکی #مدرسه
@Tavaana_TavaanaTech
این کاربر توییتر، از تجربهاش پس از درگذشت همسرش نوشته، که برخی افراد پسرش را به کناری کشیده و به او گفتهاند «از این پس مرد خانه تو هستی»
به نظر شما چنین حرفی به کودک زدن درست است؟ چه تاثیری روی او میگذارد؟ روی رابطهاش با مادرش و یا فرزندان دیگر خانواده میگذارد؟ کودکی آن کودک چه رنگ و رویی به خود میگیرد؟
نظراتتان را در کامنت بنویسید.
#کودک #کودکی #حقوق_کودک #فرزند_پسر #مادر_بودن #سرپرست_خانوار
@Tavaana_TavaanaTech
به نظر شما چنین حرفی به کودک زدن درست است؟ چه تاثیری روی او میگذارد؟ روی رابطهاش با مادرش و یا فرزندان دیگر خانواده میگذارد؟ کودکی آن کودک چه رنگ و رویی به خود میگیرد؟
نظراتتان را در کامنت بنویسید.
#کودک #کودکی #حقوق_کودک #فرزند_پسر #مادر_بودن #سرپرست_خانوار
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«قشنگهای من جانتان سلامت. دلتان خوش. دستهای اغیار و اشرار از دامانتان کوتاه. بختتان بلند. کاش روزی برسد که هر زن و دختر و دختربچهای در هر جای دنیا هر وقت خواست برقصد، بخندد، عاشق شود، دل ببرد، دل ببرد، کاش روزی در این خاک زنها رهایی را ببینند. لذت انتخاب را بچشند. حظ مخیربودن را. کاش روزی گوش کوچههای شهرم را ترانه پر کند. آواز. و کل کشیدن دختران و زنانی که جزکم کاری و اهمال و تساهل خودشان، هیچ عاملی مایه درد و رنج و غم و تنهایی شان نباشد. قشنگهای من دلتان خوش باشد. الهی روزی تب خاورمیانه بیفتد. دلمان آرام شود. چمدانها را توی خانه باز کنیم و نخواهیم تا ابد حتی یک روز ترک میهن کنیم. کاش زن ایرانی روزی رها شود، رها شویم و بلند بخندیم و برقصیم...»
متن و ویدئو از اینستاگرام الهام فلاح
#رقص #ایران #افغانستان #رهایی #کودکی #زنان #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
متن و ویدئو از اینستاگرام الهام فلاح
#رقص #ایران #افغانستان #رهایی #کودکی #زنان #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
چند روز پیش ویدیویی از شوق یک کودک از نوازندگی خانم قشنگ کامکار در یک کلاس موسیقی وایرال شده بود.
مهیا فرمانی، مقداری از آن را به تصویر در آورده است. او در یک پست سه ویدیو به اشتراک گذاشت و نوشت:
«چند روز پیش که ویدیوی کلاس سهتار قشنگ کامکار وایرال شد، بهقدری حالم را خوش کرد که خواستم کمی ازش را تصویر کنم. پلان دوم هم مربوط به یک کلاس گروهی تمبک است که آنهم یکی دو ماه قبلتر وایرال شده بود. ویدیوهای اصلی در اسلایدهای ۲ و ۳ قابل تماشا و آماده برای خوب کردن حال ما و بد کردن حال دشمنانمان است 😊 منتظر بنشینید تا ببینید این نسل سپید، چطور دمار از روزگار شما دیوهای سیاه هفتسر درمیآورد!✌🏼»
mahya.farmani
- خامنهای میگوید: بطور کلی ترویج موسیقی با اهداف عالیه نظام اسلامی منافات دارد.
و همینطور ایشان در جایی گفتهاند که آموزش موسیقی به کودکان و نوجوانان هم ایراد دارد. در حالی که بسیاری از کارشناسان امر آموزش معتقدند دوران کودکی و نوجوانی زمان مناسبی برای یادگیری است . یادگیری موسیقی هم از این مورد استثنا نیست.
آشنایی کودکان با موسیقی به سلامت روان کودک و همینطور جامعه کمک میرساند. اساسا اگر قرار است آموزشی به صورت جدی آغاز شود شاید بهترین زمان آغاز آن زمان کودکی باشد.
رقص و موسیقی از ملزومات مهم زندگی است و در کشورهای توسعهیافته به منظور سلامت روحی و روانی کودکان و نیز به خاطر ترویج هنر، آنها را در محتوای آموزشی مدارس و مهدکودکها میگنجانند.
اما در حکومت طالبانِ غربی یعنی جمهوریاسلامی، کودک باید روضه بخواند، گریه کند، نارنجک به خود ببندد و در سرودهای انقلابی، خود را فدای علی خامنهای کند تا کودک خوب و نرمال محسوبشود!
بزرگترین خسرانِ این حکومت نابودی زندگی کودکان است و برای همیناست که این همه افراد به خاطر نجات کودکانشان تن به سختی داده و مهاجرت میکنند. ما باید ایران را به خاطر بچههایمان هم که شده نجات دهیم.
#موسیقی #رقص #کودکی #شادی #حقوق_کودک #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
مهیا فرمانی، مقداری از آن را به تصویر در آورده است. او در یک پست سه ویدیو به اشتراک گذاشت و نوشت:
«چند روز پیش که ویدیوی کلاس سهتار قشنگ کامکار وایرال شد، بهقدری حالم را خوش کرد که خواستم کمی ازش را تصویر کنم. پلان دوم هم مربوط به یک کلاس گروهی تمبک است که آنهم یکی دو ماه قبلتر وایرال شده بود. ویدیوهای اصلی در اسلایدهای ۲ و ۳ قابل تماشا و آماده برای خوب کردن حال ما و بد کردن حال دشمنانمان است 😊 منتظر بنشینید تا ببینید این نسل سپید، چطور دمار از روزگار شما دیوهای سیاه هفتسر درمیآورد!✌🏼»
mahya.farmani
- خامنهای میگوید: بطور کلی ترویج موسیقی با اهداف عالیه نظام اسلامی منافات دارد.
و همینطور ایشان در جایی گفتهاند که آموزش موسیقی به کودکان و نوجوانان هم ایراد دارد. در حالی که بسیاری از کارشناسان امر آموزش معتقدند دوران کودکی و نوجوانی زمان مناسبی برای یادگیری است . یادگیری موسیقی هم از این مورد استثنا نیست.
آشنایی کودکان با موسیقی به سلامت روان کودک و همینطور جامعه کمک میرساند. اساسا اگر قرار است آموزشی به صورت جدی آغاز شود شاید بهترین زمان آغاز آن زمان کودکی باشد.
رقص و موسیقی از ملزومات مهم زندگی است و در کشورهای توسعهیافته به منظور سلامت روحی و روانی کودکان و نیز به خاطر ترویج هنر، آنها را در محتوای آموزشی مدارس و مهدکودکها میگنجانند.
اما در حکومت طالبانِ غربی یعنی جمهوریاسلامی، کودک باید روضه بخواند، گریه کند، نارنجک به خود ببندد و در سرودهای انقلابی، خود را فدای علی خامنهای کند تا کودک خوب و نرمال محسوبشود!
بزرگترین خسرانِ این حکومت نابودی زندگی کودکان است و برای همیناست که این همه افراد به خاطر نجات کودکانشان تن به سختی داده و مهاجرت میکنند. ما باید ایران را به خاطر بچههایمان هم که شده نجات دهیم.
#موسیقی #رقص #کودکی #شادی #حقوق_کودک #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
توییتهای یک هموطن مهاجر درباره عمر از دست رفته تحت سیطره جمهوری اسلامی
یکی از «برای»هایی که در ترانه شروین انعکاس یافته بود، «برای حسرت یک زندگی معمولی» بود. زمان ارزشمندترین سرمایه زندگی است. ما یک بار بیشتر زندگی نمیکنیم. یک بار کودکی را طی نمیکنیم.
آنچه این هموطن نوشته، فکری است که به ذهن خیلی از هموطنان مهاجر خطور میکند.
نظر شما چیست؟
#برای_حسرت_یک_زندگی_معمولی #کودکی #نه_به_جمهوری_اسلامی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
یکی از «برای»هایی که در ترانه شروین انعکاس یافته بود، «برای حسرت یک زندگی معمولی» بود. زمان ارزشمندترین سرمایه زندگی است. ما یک بار بیشتر زندگی نمیکنیم. یک بار کودکی را طی نمیکنیم.
آنچه این هموطن نوشته، فکری است که به ذهن خیلی از هموطنان مهاجر خطور میکند.
نظر شما چیست؟
#برای_حسرت_یک_زندگی_معمولی #کودکی #نه_به_جمهوری_اسلامی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech