به مناسبت سالگرد درگذشت #سهراب_سپهری
«غذاهای مادرم چه خوب بود. تازه من به او ايراد میگرفتم كه رنگ سبز خورش اسفناج چرا متمايل به كبودی است.
آدم چه دير می فهمد. من چه دير فهميدم كه انسان يعنی عجالتاً.
ايران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفكران بد و دشت های دلپذير.
و همين.»
سهراب سپهری بیشک یکی از سرشناسترین شاعران معاصر ایران است. او نه تنها #شاعر، بلکه نقاشی چیرهدست نیر بود. سهراب سپهری ۱۵ مهرماه ۱۳۰۷ در شهر #کاشان دیده به جهان گشود. سهراب سپهری در کتاب «هنوز در سفرم» که مجموعهای از اشعار و دستنوشتههای منتشر نشدهی سپهری است که توسط خواهر او،پریدخت سپهری گردآوری شده است در مورد تاریخ تولد خود چنین میگوید: "من کاشیام. اما در قم متولد شدهام. شناسنامهام درست نیست. مادرم میداند که من روز چهاردهم مهر (۶ اکتبر) بهدنیا آمدهام.
درست سر ساعت ۱۲. مادرم صدای اذان را میشنیده است. در قم زیاد نماندهایم. به گلپایگان و خوانسار رفتهایم. بعد به سرزمین پدری. من کودکی رنگینی داشتهام" سهراب فرزند اسدالله و ماهجبین بود که هر دو اهل هنر و شعر بودند. سهراب سپهری پدرش را اینگونه معرفی میکند: «کوچک بودم که پدرم بیمار شد و تا پایان زندگی بیمار ماند. پدرم تلگرافچی بود. در طراحی دست داشت.خوشخط بود؛ تار مینواخت. او مرا به نقاشی عادت داد. (هنوز در سفرم ص۱۰)
پدربزگش، میرزا نصراللهخان سپهری، رئیس تلگرافخانهی کاشان بود. سهراب، دورهی ابتدایی را در دبستان خیام کاشان در خردادماه ۱۳۱۹ به پایان رساند و دورهی متوسطه را در دبیرستان پهلوی کاشان سپری کرد و پس از فارغالتحصیلی در خرداد ۱۳۲۲ و پس از به پایان رساندن دورهی دوسالهی دانشسرای مقدماتی پسران به استخدام اداره ی فرهنگ کاشان درآمد. سپهری در توصیف مدرسه در کتاب «اتاق آبی» چنین میگوید: «مدرسه، خوابهای مرا قیچی کرده بود. نماز مرا شکسته بود. مدرسه عروسکهای مرا رنجانده بود. روز ورودم، یادم نخواهد رفت: مرا از میان بازیهایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند. خودم را تنها دیدم و غریب… از آن پس و هربار دلهره بود که به جای من راهی مدرسه میشد.»
سپهری در شهریور ۱۳۲۷ در امتحانات ششم ادبی شرکت کرد و دیپلم دورهی دبیرستان خود را دریافت کرد و به تهران آمد و در دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل مشغول شد و در زمان تحصیل به استخدام شرکت نفت در تهران درآمد اما پس از ۸ ماه استعفا داد. سهراب سپهری اولین مجموعهی شعر نیمایی خود را در سال ۱۳۳۲ منتشر کرد که «مرگ رنگ» نام داشت: «در این شکست رنگ/ از هم گسسته رشتهی هر آهنگ./ تنها صدای مرغک بیباک / گوش سکوت ساده میآراید/ با گوشوار پژواک.
بیشتر بخوانید:
https://tavaana.org/fa/Sohrab_Sepehri
@Tavaana_TavaanaTech
«غذاهای مادرم چه خوب بود. تازه من به او ايراد میگرفتم كه رنگ سبز خورش اسفناج چرا متمايل به كبودی است.
آدم چه دير می فهمد. من چه دير فهميدم كه انسان يعنی عجالتاً.
ايران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفكران بد و دشت های دلپذير.
و همين.»
سهراب سپهری بیشک یکی از سرشناسترین شاعران معاصر ایران است. او نه تنها #شاعر، بلکه نقاشی چیرهدست نیر بود. سهراب سپهری ۱۵ مهرماه ۱۳۰۷ در شهر #کاشان دیده به جهان گشود. سهراب سپهری در کتاب «هنوز در سفرم» که مجموعهای از اشعار و دستنوشتههای منتشر نشدهی سپهری است که توسط خواهر او،پریدخت سپهری گردآوری شده است در مورد تاریخ تولد خود چنین میگوید: "من کاشیام. اما در قم متولد شدهام. شناسنامهام درست نیست. مادرم میداند که من روز چهاردهم مهر (۶ اکتبر) بهدنیا آمدهام.
درست سر ساعت ۱۲. مادرم صدای اذان را میشنیده است. در قم زیاد نماندهایم. به گلپایگان و خوانسار رفتهایم. بعد به سرزمین پدری. من کودکی رنگینی داشتهام" سهراب فرزند اسدالله و ماهجبین بود که هر دو اهل هنر و شعر بودند. سهراب سپهری پدرش را اینگونه معرفی میکند: «کوچک بودم که پدرم بیمار شد و تا پایان زندگی بیمار ماند. پدرم تلگرافچی بود. در طراحی دست داشت.خوشخط بود؛ تار مینواخت. او مرا به نقاشی عادت داد. (هنوز در سفرم ص۱۰)
پدربزگش، میرزا نصراللهخان سپهری، رئیس تلگرافخانهی کاشان بود. سهراب، دورهی ابتدایی را در دبستان خیام کاشان در خردادماه ۱۳۱۹ به پایان رساند و دورهی متوسطه را در دبیرستان پهلوی کاشان سپری کرد و پس از فارغالتحصیلی در خرداد ۱۳۲۲ و پس از به پایان رساندن دورهی دوسالهی دانشسرای مقدماتی پسران به استخدام اداره ی فرهنگ کاشان درآمد. سپهری در توصیف مدرسه در کتاب «اتاق آبی» چنین میگوید: «مدرسه، خوابهای مرا قیچی کرده بود. نماز مرا شکسته بود. مدرسه عروسکهای مرا رنجانده بود. روز ورودم، یادم نخواهد رفت: مرا از میان بازیهایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند. خودم را تنها دیدم و غریب… از آن پس و هربار دلهره بود که به جای من راهی مدرسه میشد.»
سپهری در شهریور ۱۳۲۷ در امتحانات ششم ادبی شرکت کرد و دیپلم دورهی دبیرستان خود را دریافت کرد و به تهران آمد و در دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل مشغول شد و در زمان تحصیل به استخدام شرکت نفت در تهران درآمد اما پس از ۸ ماه استعفا داد. سهراب سپهری اولین مجموعهی شعر نیمایی خود را در سال ۱۳۳۲ منتشر کرد که «مرگ رنگ» نام داشت: «در این شکست رنگ/ از هم گسسته رشتهی هر آهنگ./ تنها صدای مرغک بیباک / گوش سکوت ساده میآراید/ با گوشوار پژواک.
بیشتر بخوانید:
https://tavaana.org/fa/Sohrab_Sepehri
@Tavaana_TavaanaTech
توانا آموزشکده جامعهمدنی ایران
سهراب سپهری؛ شاعر رنگ - توانا آموزشکده جامعهمدنی ایران
سهراب سپهری بیشک یکی از سرشناسترین شاعران معاصر ایران است. او نه تنها شاعر، بلکه نقاشی چیرهدست نیز بود. سپهری ۱۵ مهر ماه ۱۳۰۷ در شهر کاشان دیده به جهان گشود. او در کتاب «هنوز در سفرم» که مجموعهای از اشعار و دستنوشتههای منتشرنشده سپهری است و توسط خواهرش،…
احمد شاملو یکی از مخالفان شعر سپهری است: «باید فرصتی پیدا کنم یک بار دیگر شعرهایش را بخوانم، شاید نظرم درباره کارهایش تغییر پیدا کند. یعنی شاید بازخوانیاش بتواند آن عرفانی را که در شرایط اجتماعی سالهای پس از کودتای ۳۲ در نظرم نامربوط جلوه میکرد، امروز به صورتی توجیه کند. سر آدمهای بیگناهی را لب جوب میبرند و من دو قدم پایینتر بایستم و توصیه کنم که: «آب را گل نکنید!» تصورم این بود که یکیمان از مرحله پرت بودیم... آن شعرها گاهی بیش از حد زیباست، فوقالعاده است... دست کم برای من فقط زیبایی کافی نیست؛ چه کنم؟ اختلاف ما در موضوع کاربرد شعر است. شاید گناه از من است که ترجیح میدهم شعر شیپور باشد نه لالایی؛ یعنی بیدارکننده باشد نه خوابآور.» سهراب سپهری اما در پاسخ گفته بود که «انسانی که نگران آبخوردن یک کبوتر نباشد، همان انسان به راحتی آدم میکُشد.»
بیشتر بخوانید:
http://bit.ly/1JlONyt
این ویدئوی کوتاه، تنها ویدئویی است که از #شاعر سرشناس ایرانی، #سهراب_سپهری منتشر شده است. امروز تولد این شاعر و نقاش ایرانی است. این شعر زیبای سپهری تقدیم به همهی همراهان همیشگی توانا:
روزی خواهم آمد، و پیامی خواهم آورد.
در رگها، نور خواهم ریخت.
و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب! سیب آوردم، سیب سرخ خورشید.
خواهم آمد، گل یاسی به گدا خواهم داد.
زن زیبای جذامی را، گوشواری دیگر خواهم بخشید.
كور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ!
دورهگردی خواهم شد، كوچهها را خواهم گشت، جار خواهم زد:
آی شبنم، شبنم،شبنم.
رهگذراری خواهد گفت: راستی را، شب تاریكی است،كهكشانی خواهم دادش.
روی پل دختركی بیپاست، دب اكبر را بر گردن او خواهم آویخت.
هر چه دشنام، از لبها خواهم برچید.
هر چه دیوار، از جا خواهم بركند.
رهزنان را خواهم گفت: كاروانی آمد بارش لبخند!
ابر را، پاره خواهم كرد.
من گره خواهم زد، چشمان را با خورشید، دلها را با عشق، سایه را با آب، شاخهها را با باد.
و بههم خواهم پیوست، خواب كودك را با زمزمهی زنجره.ها
بادبادکها، به هوا خواهم برد.
گلدانها، آب خواهم داد
خواهم آمد پیش اسبان، گاوان، علف سبز نوازش خواهم ریخت.
مادیانی تشنه، سطل شبنم را خواهم آورد.
خر فرتوتی در راه، من مگسهایش را خواهم زد.
خواهم آمد سر هر دیواری، میخكی خواهم كاشت.
پای هر پنجرهای شعری خواهم خواند.
هر كلاغی را، كاجی خواهم داد.
مار را خواهم گفت: چه شكوهی دارد غوک!
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم كرد.
راه خواهم رفت.
نور خواهم خورد.
دوست خواهم داشت.
@Tavaana_TavaanaTech
👇👇👇👇👇👇👇👇
بیشتر بخوانید:
http://bit.ly/1JlONyt
این ویدئوی کوتاه، تنها ویدئویی است که از #شاعر سرشناس ایرانی، #سهراب_سپهری منتشر شده است. امروز تولد این شاعر و نقاش ایرانی است. این شعر زیبای سپهری تقدیم به همهی همراهان همیشگی توانا:
روزی خواهم آمد، و پیامی خواهم آورد.
در رگها، نور خواهم ریخت.
و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب! سیب آوردم، سیب سرخ خورشید.
خواهم آمد، گل یاسی به گدا خواهم داد.
زن زیبای جذامی را، گوشواری دیگر خواهم بخشید.
كور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ!
دورهگردی خواهم شد، كوچهها را خواهم گشت، جار خواهم زد:
آی شبنم، شبنم،شبنم.
رهگذراری خواهد گفت: راستی را، شب تاریكی است،كهكشانی خواهم دادش.
روی پل دختركی بیپاست، دب اكبر را بر گردن او خواهم آویخت.
هر چه دشنام، از لبها خواهم برچید.
هر چه دیوار، از جا خواهم بركند.
رهزنان را خواهم گفت: كاروانی آمد بارش لبخند!
ابر را، پاره خواهم كرد.
من گره خواهم زد، چشمان را با خورشید، دلها را با عشق، سایه را با آب، شاخهها را با باد.
و بههم خواهم پیوست، خواب كودك را با زمزمهی زنجره.ها
بادبادکها، به هوا خواهم برد.
گلدانها، آب خواهم داد
خواهم آمد پیش اسبان، گاوان، علف سبز نوازش خواهم ریخت.
مادیانی تشنه، سطل شبنم را خواهم آورد.
خر فرتوتی در راه، من مگسهایش را خواهم زد.
خواهم آمد سر هر دیواری، میخكی خواهم كاشت.
پای هر پنجرهای شعری خواهم خواند.
هر كلاغی را، كاجی خواهم داد.
مار را خواهم گفت: چه شكوهی دارد غوک!
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم كرد.
راه خواهم رفت.
نور خواهم خورد.
دوست خواهم داشت.
@Tavaana_TavaanaTech
👇👇👇👇👇👇👇👇
توانا آموزشکده جامعهمدنی ایران
سهراب سپهری؛ شاعر رنگ - توانا آموزشکده جامعهمدنی ایران
سهراب سپهری بیشک یکی از سرشناسترین شاعران معاصر ایران است. او نه تنها شاعر، بلکه نقاشی چیرهدست نیز بود. سپهری ۱۵ مهر ماه ۱۳۰۷ در شهر کاشان دیده به جهان گشود. او در کتاب «هنوز در سفرم» که مجموعهای از اشعار و دستنوشتههای منتشرنشده سپهری است و توسط خواهرش،…
زادروز سهراب سپهری، شاعر رنگ
https://goo.gl/xzDTUk
«غذاهای مادرم چه خوب بود. تازه من به او ايراد میگرفتم كه رنگ سبز خورش اسفناج چرا متمايل به كبودی است.
آدم چه دير می فهمد. من چه دير فهميدم كه انسان يعنی عجالتاً.
ايران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفكران بد و دشت های دلپذير.
و همين.»
سهراب سپهری بیشک یکی از سرشناسترین شاعران معاصر ایران است. او نه تنها شاعر، بلکه نقاشی چیرهدست نیر بود. سهراب سپهری ۱۵ مهرماه ۱۳۰۷ در شهر کاشان دیده به جهان گشود. سهراب سپهری در کتاب «هنوز در سفرم» که مجموعهای از اشعار و دستنوشتههای منتشر نشدهی سپهری است که توسط خواهر او،پریدخت سپهری گردآوری شده است در مورد تاریخ تولد خود چنین میگوید: "من کاشیام. اما در قم متولد شدهام. شناسنامهام درست نیست. مادرم میداند که من روز چهاردهم مهر (۶ اکتبر) بهدنیا آمدهام.
درست سر ساعت ۱۲. مادرم صدای اذان را میشنیده است. در قم زیاد نماندهایم. به گلپایگان و خوانسار رفتهایم. بعد به سرزمین پدری. من کودکی رنگینی داشتهام" سهراب فرزند اسدالله و ماهجبین بود که هر دو اهل هنر و شعر بودند. سهراب سپهری پدرش را اینگونه معرفی میکند: «کوچک بودم که پدرم بیمار شد و تا پایان زندگی بیمار ماند. پدرم تلگرافچی بود. در طراحی دست داشت.خوشخط بود؛ تار مینواخت. او مرا به نقاشی عادت داد. (هنوز در سفرم ص۱۰)
پدربزگش، میرزا نصراللهخان سپهری، رئیس تلگرافخانهی کاشان بود. سهراب، دورهی ابتدایی را در دبستان خیام کاشان در خردادماه ۱۳۱۹ به پایان رساند و دورهی متوسطه را در دبیرستان پهلوی کاشان سپری کرد و پس از فارغالتحصیلی در خرداد ۱۳۲۲ و پس از به پایان رساندن دورهی دوسالهی دانشسرای مقدماتی پسران به استخدام اداره ی فرهنگ کاشان درآمد.
سپهری در توصیف مدرسه در کتاب «اتاق آبی» چنین میگوید: «مدرسه، خوابهای مرا قیچی کرده بود. نماز مرا شکسته بود. مدرسه عروسکهای مرا رنجانده بود. روز ورودم، یادم نخواهد رفت: مرا از میان بازیهایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند. خودم را تنها دیدم و غریب… از آن پس و هربار دلهره بود که به جای من راهی مدرسه میشد.»
.
سپهری در شهریور ۱۳۲۷ در امتحانات ششم ادبی شرکت کرد و دیپلم دورهی دبیرستان خود را دریافت کرد و به تهران آمد و در دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل مشغول شد و در زمان تحصیل به استخدام شرکت نفت در تهران درآمد اما پس از ۸ ماه استعفا داد. سهراب سپهری اولین مجموعهی شعر نیمایی خود را در سال ۱۳۳۲ منتشر کرد که «مرگ رنگ» نام داشت: «در این شکست رنگ/ از هم گسسته رشتهی هر آهنگ./ تنها صدای مرغک بیباک / گوش سکوت ساده میآراید/ با گوشوار پژواک.
بیشتر بخوانید:
http://bit.ly/1JlONyt
@Tavaana_TavaanaTech
https://goo.gl/xzDTUk
«غذاهای مادرم چه خوب بود. تازه من به او ايراد میگرفتم كه رنگ سبز خورش اسفناج چرا متمايل به كبودی است.
آدم چه دير می فهمد. من چه دير فهميدم كه انسان يعنی عجالتاً.
ايران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفكران بد و دشت های دلپذير.
و همين.»
سهراب سپهری بیشک یکی از سرشناسترین شاعران معاصر ایران است. او نه تنها شاعر، بلکه نقاشی چیرهدست نیر بود. سهراب سپهری ۱۵ مهرماه ۱۳۰۷ در شهر کاشان دیده به جهان گشود. سهراب سپهری در کتاب «هنوز در سفرم» که مجموعهای از اشعار و دستنوشتههای منتشر نشدهی سپهری است که توسط خواهر او،پریدخت سپهری گردآوری شده است در مورد تاریخ تولد خود چنین میگوید: "من کاشیام. اما در قم متولد شدهام. شناسنامهام درست نیست. مادرم میداند که من روز چهاردهم مهر (۶ اکتبر) بهدنیا آمدهام.
درست سر ساعت ۱۲. مادرم صدای اذان را میشنیده است. در قم زیاد نماندهایم. به گلپایگان و خوانسار رفتهایم. بعد به سرزمین پدری. من کودکی رنگینی داشتهام" سهراب فرزند اسدالله و ماهجبین بود که هر دو اهل هنر و شعر بودند. سهراب سپهری پدرش را اینگونه معرفی میکند: «کوچک بودم که پدرم بیمار شد و تا پایان زندگی بیمار ماند. پدرم تلگرافچی بود. در طراحی دست داشت.خوشخط بود؛ تار مینواخت. او مرا به نقاشی عادت داد. (هنوز در سفرم ص۱۰)
پدربزگش، میرزا نصراللهخان سپهری، رئیس تلگرافخانهی کاشان بود. سهراب، دورهی ابتدایی را در دبستان خیام کاشان در خردادماه ۱۳۱۹ به پایان رساند و دورهی متوسطه را در دبیرستان پهلوی کاشان سپری کرد و پس از فارغالتحصیلی در خرداد ۱۳۲۲ و پس از به پایان رساندن دورهی دوسالهی دانشسرای مقدماتی پسران به استخدام اداره ی فرهنگ کاشان درآمد.
سپهری در توصیف مدرسه در کتاب «اتاق آبی» چنین میگوید: «مدرسه، خوابهای مرا قیچی کرده بود. نماز مرا شکسته بود. مدرسه عروسکهای مرا رنجانده بود. روز ورودم، یادم نخواهد رفت: مرا از میان بازیهایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند. خودم را تنها دیدم و غریب… از آن پس و هربار دلهره بود که به جای من راهی مدرسه میشد.»
.
سپهری در شهریور ۱۳۲۷ در امتحانات ششم ادبی شرکت کرد و دیپلم دورهی دبیرستان خود را دریافت کرد و به تهران آمد و در دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل مشغول شد و در زمان تحصیل به استخدام شرکت نفت در تهران درآمد اما پس از ۸ ماه استعفا داد. سهراب سپهری اولین مجموعهی شعر نیمایی خود را در سال ۱۳۳۲ منتشر کرد که «مرگ رنگ» نام داشت: «در این شکست رنگ/ از هم گسسته رشتهی هر آهنگ./ تنها صدای مرغک بیباک / گوش سکوت ساده میآراید/ با گوشوار پژواک.
بیشتر بخوانید:
http://bit.ly/1JlONyt
@Tavaana_TavaanaTech
Instagram
توانا: آموزشكده جامعه مدنى
. زادروز #سهراب_سپهری ، #شاعر_رنگ . «غذاهای مادرم چه خوب بود. تازه من به او ايراد میگرفتم كه رنگ سبز خورش اسفناج چرا متمايل به كبودی است. آدم چه دير می فهمد. من چه دير فهميدم كه انسان يعنی عجالتاً. ايران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفكران بد و…
زادروز گلی ترقی، نویسندهی «دو دنیا»
goo.gl/dAzWeF
«در قصههای من همیشه یک بعد و ساحت دیگری هم هست. یک ساحت انقلاب و واقعیت و هایوهوی تاریخی. یادم است با سهراب سپهری اول انقلاب رفتیم توی خیابانها. گوسفند کشته بودند. سپهری وحشت کرده بود. دری به یک باغ کوچک نیمه باز مانده بود. ما رفتیم تو و واقعا یک بهشت بود. توی آن هیاهوی وحشتناک تاریخ. یک رویت و یک رویای ملکوتی زیبایی هستی. بیشتر قصه های من پشتشان می خورد به یک رویت.»
«من سیوچهار سال دور بودهام. تهرانی که من در آن زندگی میکردم، خیلی از تهران امروز خوشبختتر بود. زندگی آسانتر بود، امنتر بود، راحتتر بود، شیرینتر بود تا تهران امروز با این ساختمانهای بلند. همین خانه من را نگاه کنید، دهتا برج دارند دوروبرش میسازند. اینجا شده تهران غولها، غولهای سیمانی. من این تهران را دوست ندارم. از این گذشته، من با این تهران غریبهام. اگر وسط شهر ولم کنند، اصلا نمیدانم کجا دارم میروم. تمام خیابانها، پلها، بزرگراهها در غیاب من ساخته شدهاند. من سهمی در پیدایش آنها نداشتهام. در نتیجه، غربت خودم را توی این شهر حس میکنم. پیری این شهر را هم حس میکنم. شهر با زندگی آدمها عجین است. من در تهران، با همه این ساختمانهای جدید و برجهای مدرنی که میسازند، پیری عجیبی میبینم. انگار این ساختمانها را دارند روی جسد شهری فراموششده میسازند. دلم از این موضوع سخت میگیرد.»
نویسندهی کتاب «دو دنیا» میگوید که در کودکی بین دو دنیای نزدیک اما متخاصم زندگی میکرده است: «دنیای بین مدرنیته و سنت. دنیای خانواده مادر و داییهایم که اروپا رفته و خیلی متجدد بودند و خانواده پدرم قمی بودند و پدرم که پدربزرگش آیتالله بود قرار بود خودش هم آیتالله بشود. ولی او که عاشق مدرنیته و علم بود اسم «ترقی» را برای خودش انتخاب کرد. او از هرچی که سنتی و مذهبی بود بدش میآمد. برای همین هم من و برادرم را فرستاد به آمریکا.»
گلی ترقی از تیراژ کتابهایش در ایران راضی است و میگوید همین تعداد از سرم هم زیاد است: «از فروش کتابهايم در ايران راضی هستم من خوانندههای باوفايم را دارم. مهم نيست که تعدادشان به صد هزار نفر نمیرسد. يا چاپ کتابهايم به هفده و بيست و سی نرسيده است. همين تعداد خواننده وفادار از سرم هم زياد است.»
گلی ترقی، نویسندهی ایرانی در هفدهم مهرماه ۱۳۱۸ در شهر تهران به دنیا آمد. پدرش لطفالله ترقی، مدیر مجلهی ترقی بود. این مجله در زمان خود معروف بود و تیراژ پرشماری داشت.
پدر بر زندگی دختر تاثیر فراوانی بر جای گذاشت.گلی ترقی این تاثیر را اینگونه توصیف میکند: «پدرم اغلب درحال نوشتن بود. کنارش میایستادم و میدیدم که قلمش را در دوات فرو میبرد و از توی آن دوات، جادویی است که همه حرفها و قصهها خارج میشود.
به محض تنهایی، انگشتانم را دانه دانه، توی دوات فرو میبردم و به روی میز و رومیزی و دست و صورتم می مالیدم و اولین قصه ام را با یک کثافتکاری کیفآوری شروع کردم.» پدر گلی علاوه بر روزنامهنگار بودن نویسنده چند رمان از جمله «جن در حمام سنگلج»، «بانوی هندی» و چند رمان دیگر نیز بود. گلی ترقی در کتاب «خاطرات پراکنده» به تاثیر پدر در فضای خانه آمده است.
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/KHAPjD
@Tavaana_TavaanaTech
goo.gl/dAzWeF
«در قصههای من همیشه یک بعد و ساحت دیگری هم هست. یک ساحت انقلاب و واقعیت و هایوهوی تاریخی. یادم است با سهراب سپهری اول انقلاب رفتیم توی خیابانها. گوسفند کشته بودند. سپهری وحشت کرده بود. دری به یک باغ کوچک نیمه باز مانده بود. ما رفتیم تو و واقعا یک بهشت بود. توی آن هیاهوی وحشتناک تاریخ. یک رویت و یک رویای ملکوتی زیبایی هستی. بیشتر قصه های من پشتشان می خورد به یک رویت.»
«من سیوچهار سال دور بودهام. تهرانی که من در آن زندگی میکردم، خیلی از تهران امروز خوشبختتر بود. زندگی آسانتر بود، امنتر بود، راحتتر بود، شیرینتر بود تا تهران امروز با این ساختمانهای بلند. همین خانه من را نگاه کنید، دهتا برج دارند دوروبرش میسازند. اینجا شده تهران غولها، غولهای سیمانی. من این تهران را دوست ندارم. از این گذشته، من با این تهران غریبهام. اگر وسط شهر ولم کنند، اصلا نمیدانم کجا دارم میروم. تمام خیابانها، پلها، بزرگراهها در غیاب من ساخته شدهاند. من سهمی در پیدایش آنها نداشتهام. در نتیجه، غربت خودم را توی این شهر حس میکنم. پیری این شهر را هم حس میکنم. شهر با زندگی آدمها عجین است. من در تهران، با همه این ساختمانهای جدید و برجهای مدرنی که میسازند، پیری عجیبی میبینم. انگار این ساختمانها را دارند روی جسد شهری فراموششده میسازند. دلم از این موضوع سخت میگیرد.»
نویسندهی کتاب «دو دنیا» میگوید که در کودکی بین دو دنیای نزدیک اما متخاصم زندگی میکرده است: «دنیای بین مدرنیته و سنت. دنیای خانواده مادر و داییهایم که اروپا رفته و خیلی متجدد بودند و خانواده پدرم قمی بودند و پدرم که پدربزرگش آیتالله بود قرار بود خودش هم آیتالله بشود. ولی او که عاشق مدرنیته و علم بود اسم «ترقی» را برای خودش انتخاب کرد. او از هرچی که سنتی و مذهبی بود بدش میآمد. برای همین هم من و برادرم را فرستاد به آمریکا.»
گلی ترقی از تیراژ کتابهایش در ایران راضی است و میگوید همین تعداد از سرم هم زیاد است: «از فروش کتابهايم در ايران راضی هستم من خوانندههای باوفايم را دارم. مهم نيست که تعدادشان به صد هزار نفر نمیرسد. يا چاپ کتابهايم به هفده و بيست و سی نرسيده است. همين تعداد خواننده وفادار از سرم هم زياد است.»
گلی ترقی، نویسندهی ایرانی در هفدهم مهرماه ۱۳۱۸ در شهر تهران به دنیا آمد. پدرش لطفالله ترقی، مدیر مجلهی ترقی بود. این مجله در زمان خود معروف بود و تیراژ پرشماری داشت.
پدر بر زندگی دختر تاثیر فراوانی بر جای گذاشت.گلی ترقی این تاثیر را اینگونه توصیف میکند: «پدرم اغلب درحال نوشتن بود. کنارش میایستادم و میدیدم که قلمش را در دوات فرو میبرد و از توی آن دوات، جادویی است که همه حرفها و قصهها خارج میشود.
به محض تنهایی، انگشتانم را دانه دانه، توی دوات فرو میبردم و به روی میز و رومیزی و دست و صورتم می مالیدم و اولین قصه ام را با یک کثافتکاری کیفآوری شروع کردم.» پدر گلی علاوه بر روزنامهنگار بودن نویسنده چند رمان از جمله «جن در حمام سنگلج»، «بانوی هندی» و چند رمان دیگر نیز بود. گلی ترقی در کتاب «خاطرات پراکنده» به تاثیر پدر در فضای خانه آمده است.
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/KHAPjD
@Tavaana_TavaanaTech
Instagram
توانا: آموزشكده جامعه مدنى
. زادروز گلی ترقی، نویسندهی «دو دنیا» . «در قصههای من همیشه یک بعد و ساحت دیگری هم هست. یک ساحت انقلاب و واقعیت و هایوهوی تاریخی. یادم است با #سهراب_سپهری اول انقلاب رفتیم توی خیابانها. گوسفند کشته بودند. سپهری وحشت کرده بود. دری به یک باغ کوچک نیمه باز…
Forwarded from آموزشکده توانا
سالگرد شاعر رنگ
goo.gl/3qD3Re
غذاهای مادرم چه خوب بود. تازه من به او ايراد میگرفتم كه رنگ سبز خورش اسفناج چرا متمايل به كبودی است.
آدم چه دير می فهمد. من چه دير فهميدم كه انسان يعنی عجالتاً.
ايران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفكران بد و دشت های دلپذير.
و همين.»
https://tavaana.org/fa/Sohrab_Sepehri
https://t.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
goo.gl/3qD3Re
غذاهای مادرم چه خوب بود. تازه من به او ايراد میگرفتم كه رنگ سبز خورش اسفناج چرا متمايل به كبودی است.
آدم چه دير می فهمد. من چه دير فهميدم كه انسان يعنی عجالتاً.
ايران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفكران بد و دشت های دلپذير.
و همين.»
https://tavaana.org/fa/Sohrab_Sepehri
https://t.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
Instagram
توانا: آموزشكده جامعه مدنى
. سالگرد #شاعر_رنگ . غذاهای مادرم چه خوب بود. تازه من به او ايراد میگرفتم كه رنگ سبز خورش اسفناج چرا متمايل به كبودی است. آدم چه دير می فهمد. من چه دير فهميدم كه انسان يعنی عجالتاً. ايران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفكران بد و دشت های دلپذير.…
امروز، ۱۵مهرماه، زادروز سهراب سپری، شاعر و نقاش معاصر است.
«زندگی، وزن نگاهی است که در خاطرهها میماند»
سپهری مدتی در ژاپن زندگی کرد و «حکاکی روی چوب» را آموخت. سهراب به فرهنگ مشرقزمین علاقه ویژهای داشت و از اینرو سفرهایی نیز به هندوستان و افغانستان و پاکستان و چنین و ژاپن داشت. او به اشعار چین و ژاپن نیز علاقهمند شد و ترجمههایی نیز از شعرهای کهن چنین و ژاپن انجام داد که در نشریاتی مانند «مجلهی سخن» به چاپ رسید. سپهری در مردادماه ۱۳۳۶ از راه زمینی به اروپا سفر کرد و به پاریس و لندن رفت. او در مدرسه هنرهای زیبای پاریس و در رشته لیتوگرافی ثبتنام کرد. او در زمان تحصیل، بورس تحصیلیاش قطع میشود که برای بیشتر ماندن در فرانسه و ادامه نقاشی مجبور میشود که به کارگری رو بیاورد.
درباره سهراب بیشتر بخوانید:
https://bit.ly/1JlONyt
@Tavaana_TavaanaTech
«زندگی، وزن نگاهی است که در خاطرهها میماند»
سپهری مدتی در ژاپن زندگی کرد و «حکاکی روی چوب» را آموخت. سهراب به فرهنگ مشرقزمین علاقه ویژهای داشت و از اینرو سفرهایی نیز به هندوستان و افغانستان و پاکستان و چنین و ژاپن داشت. او به اشعار چین و ژاپن نیز علاقهمند شد و ترجمههایی نیز از شعرهای کهن چنین و ژاپن انجام داد که در نشریاتی مانند «مجلهی سخن» به چاپ رسید. سپهری در مردادماه ۱۳۳۶ از راه زمینی به اروپا سفر کرد و به پاریس و لندن رفت. او در مدرسه هنرهای زیبای پاریس و در رشته لیتوگرافی ثبتنام کرد. او در زمان تحصیل، بورس تحصیلیاش قطع میشود که برای بیشتر ماندن در فرانسه و ادامه نقاشی مجبور میشود که به کارگری رو بیاورد.
درباره سهراب بیشتر بخوانید:
https://bit.ly/1JlONyt
@Tavaana_TavaanaTech
Instagram
توانا: آموزشكده جامعه مدنى
. امروز، ۱۵مهرماه، زادروز سهراب سپری، شاعر و نقاش معاصر است. . «زندگی، وزن نگاهی است که در خاطرهها میماند» . سپهری مدتی در ژاپن زندگی کرد و «حکاکی روی چوب» را آموخت. سهراب به فرهنگ مشرقزمین علاقه ویژهای داشت و از اینرو سفرهایی نیز به هندوستان و افغانستان…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سالگرد درگذشت #سهراب_سپهری، شاعر رنگ
غذاهای مادرم چه خوب بود. تازه من به او ايراد میگرفتم كه رنگ سبز خورش اسفناج چرا متمايل به كبودی است.
آدم چه دير میفهمد. من چه ديرفهميدم كه انسان يعنی عجالتاً.
ايران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفكران بد و دشتهای دلپذير.
و همين.
https://tavaana.org/fa/Sohrab_Sepehri
@Tavaana_TavaanaTech
غذاهای مادرم چه خوب بود. تازه من به او ايراد میگرفتم كه رنگ سبز خورش اسفناج چرا متمايل به كبودی است.
آدم چه دير میفهمد. من چه ديرفهميدم كه انسان يعنی عجالتاً.
ايران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفكران بد و دشتهای دلپذير.
و همين.
https://tavaana.org/fa/Sohrab_Sepehri
@Tavaana_TavaanaTech
Forwarded from آموزشکده توانا
زادروز گلی ترقی، نویسندهی «دو دنیا»
goo.gl/dAzWeF
«در قصههای من همیشه یک بعد و ساحت دیگری هم هست. یک ساحت انقلاب و واقعیت و هایوهوی تاریخی. یادم است با سهراب سپهری اول انقلاب رفتیم توی خیابانها. گوسفند کشته بودند. سپهری وحشت کرده بود. دری به یک باغ کوچک نیمه باز مانده بود. ما رفتیم تو و واقعا یک بهشت بود. توی آن هیاهوی وحشتناک تاریخ. یک رویت و یک رویای ملکوتی زیبایی هستی. بیشتر قصه های من پشتشان می خورد به یک رویت.»
«من سیوچهار سال دور بودهام. تهرانی که من در آن زندگی میکردم، خیلی از تهران امروز خوشبختتر بود. زندگی آسانتر بود، امنتر بود، راحتتر بود، شیرینتر بود تا تهران امروز با این ساختمانهای بلند. همین خانه من را نگاه کنید، دهتا برج دارند دوروبرش میسازند. اینجا شده تهران غولها، غولهای سیمانی. من این تهران را دوست ندارم. از این گذشته، من با این تهران غریبهام. اگر وسط شهر ولم کنند، اصلا نمیدانم کجا دارم میروم. تمام خیابانها، پلها، بزرگراهها در غیاب من ساخته شدهاند. من سهمی در پیدایش آنها نداشتهام. در نتیجه، غربت خودم را توی این شهر حس میکنم. پیری این شهر را هم حس میکنم. شهر با زندگی آدمها عجین است. من در تهران، با همه این ساختمانهای جدید و برجهای مدرنی که میسازند، پیری عجیبی میبینم. انگار این ساختمانها را دارند روی جسد شهری فراموششده میسازند. دلم از این موضوع سخت میگیرد.»
نویسندهی کتاب «دو دنیا» میگوید که در کودکی بین دو دنیای نزدیک اما متخاصم زندگی میکرده است: «دنیای بین مدرنیته و سنت. دنیای خانواده مادر و داییهایم که اروپا رفته و خیلی متجدد بودند و خانواده پدرم قمی بودند و پدرم که پدربزرگش آیتالله بود قرار بود خودش هم آیتالله بشود. ولی او که عاشق مدرنیته و علم بود اسم «ترقی» را برای خودش انتخاب کرد. او از هرچی که سنتی و مذهبی بود بدش میآمد. برای همین هم من و برادرم را فرستاد به آمریکا.»
گلی ترقی از تیراژ کتابهایش در ایران راضی است و میگوید همین تعداد از سرم هم زیاد است: «از فروش کتابهايم در ايران راضی هستم من خوانندههای باوفايم را دارم. مهم نيست که تعدادشان به صد هزار نفر نمیرسد. يا چاپ کتابهايم به هفده و بيست و سی نرسيده است. همين تعداد خواننده وفادار از سرم هم زياد است.»
گلی ترقی، نویسندهی ایرانی در هفدهم مهرماه ۱۳۱۸ در شهر تهران به دنیا آمد. پدرش لطفالله ترقی، مدیر مجلهی ترقی بود. این مجله در زمان خود معروف بود و تیراژ پرشماری داشت.
پدر بر زندگی دختر تاثیر فراوانی بر جای گذاشت.گلی ترقی این تاثیر را اینگونه توصیف میکند: «پدرم اغلب درحال نوشتن بود. کنارش میایستادم و میدیدم که قلمش را در دوات فرو میبرد و از توی آن دوات، جادویی است که همه حرفها و قصهها خارج میشود.
به محض تنهایی، انگشتانم را دانه دانه، توی دوات فرو میبردم و به روی میز و رومیزی و دست و صورتم می مالیدم و اولین قصه ام را با یک کثافتکاری کیفآوری شروع کردم.» پدر گلی علاوه بر روزنامهنگار بودن نویسنده چند رمان از جمله «جن در حمام سنگلج»، «بانوی هندی» و چند رمان دیگر نیز بود. گلی ترقی در کتاب «خاطرات پراکنده» به تاثیر پدر در فضای خانه آمده است.
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/KHAPjD
@Tavaana_TavaanaTech
goo.gl/dAzWeF
«در قصههای من همیشه یک بعد و ساحت دیگری هم هست. یک ساحت انقلاب و واقعیت و هایوهوی تاریخی. یادم است با سهراب سپهری اول انقلاب رفتیم توی خیابانها. گوسفند کشته بودند. سپهری وحشت کرده بود. دری به یک باغ کوچک نیمه باز مانده بود. ما رفتیم تو و واقعا یک بهشت بود. توی آن هیاهوی وحشتناک تاریخ. یک رویت و یک رویای ملکوتی زیبایی هستی. بیشتر قصه های من پشتشان می خورد به یک رویت.»
«من سیوچهار سال دور بودهام. تهرانی که من در آن زندگی میکردم، خیلی از تهران امروز خوشبختتر بود. زندگی آسانتر بود، امنتر بود، راحتتر بود، شیرینتر بود تا تهران امروز با این ساختمانهای بلند. همین خانه من را نگاه کنید، دهتا برج دارند دوروبرش میسازند. اینجا شده تهران غولها، غولهای سیمانی. من این تهران را دوست ندارم. از این گذشته، من با این تهران غریبهام. اگر وسط شهر ولم کنند، اصلا نمیدانم کجا دارم میروم. تمام خیابانها، پلها، بزرگراهها در غیاب من ساخته شدهاند. من سهمی در پیدایش آنها نداشتهام. در نتیجه، غربت خودم را توی این شهر حس میکنم. پیری این شهر را هم حس میکنم. شهر با زندگی آدمها عجین است. من در تهران، با همه این ساختمانهای جدید و برجهای مدرنی که میسازند، پیری عجیبی میبینم. انگار این ساختمانها را دارند روی جسد شهری فراموششده میسازند. دلم از این موضوع سخت میگیرد.»
نویسندهی کتاب «دو دنیا» میگوید که در کودکی بین دو دنیای نزدیک اما متخاصم زندگی میکرده است: «دنیای بین مدرنیته و سنت. دنیای خانواده مادر و داییهایم که اروپا رفته و خیلی متجدد بودند و خانواده پدرم قمی بودند و پدرم که پدربزرگش آیتالله بود قرار بود خودش هم آیتالله بشود. ولی او که عاشق مدرنیته و علم بود اسم «ترقی» را برای خودش انتخاب کرد. او از هرچی که سنتی و مذهبی بود بدش میآمد. برای همین هم من و برادرم را فرستاد به آمریکا.»
گلی ترقی از تیراژ کتابهایش در ایران راضی است و میگوید همین تعداد از سرم هم زیاد است: «از فروش کتابهايم در ايران راضی هستم من خوانندههای باوفايم را دارم. مهم نيست که تعدادشان به صد هزار نفر نمیرسد. يا چاپ کتابهايم به هفده و بيست و سی نرسيده است. همين تعداد خواننده وفادار از سرم هم زياد است.»
گلی ترقی، نویسندهی ایرانی در هفدهم مهرماه ۱۳۱۸ در شهر تهران به دنیا آمد. پدرش لطفالله ترقی، مدیر مجلهی ترقی بود. این مجله در زمان خود معروف بود و تیراژ پرشماری داشت.
پدر بر زندگی دختر تاثیر فراوانی بر جای گذاشت.گلی ترقی این تاثیر را اینگونه توصیف میکند: «پدرم اغلب درحال نوشتن بود. کنارش میایستادم و میدیدم که قلمش را در دوات فرو میبرد و از توی آن دوات، جادویی است که همه حرفها و قصهها خارج میشود.
به محض تنهایی، انگشتانم را دانه دانه، توی دوات فرو میبردم و به روی میز و رومیزی و دست و صورتم می مالیدم و اولین قصه ام را با یک کثافتکاری کیفآوری شروع کردم.» پدر گلی علاوه بر روزنامهنگار بودن نویسنده چند رمان از جمله «جن در حمام سنگلج»، «بانوی هندی» و چند رمان دیگر نیز بود. گلی ترقی در کتاب «خاطرات پراکنده» به تاثیر پدر در فضای خانه آمده است.
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/KHAPjD
@Tavaana_TavaanaTech
Instagram
توانا: آموزشكده جامعه مدنى
. زادروز گلی ترقی، نویسندهی «دو دنیا» . «در قصههای من همیشه یک بعد و ساحت دیگری هم هست. یک ساحت انقلاب و واقعیت و هایوهوی تاریخی. یادم است با #سهراب_سپهری اول انقلاب رفتیم توی خیابانها. گوسفند کشته بودند. سپهری وحشت کرده بود. دری به یک باغ کوچک نیمه باز…
سالگرد درگذشت شاعر رنگ
«غذاهای مادرم چه خوب بود. تازه من به او ايراد میگرفتم كه رنگ سبز خورش اسفناج چرا متمايل به كبودی است.
آدم چه دير می فهمد. من چه دير فهميدم كه انسان يعنی عجالتاً.
ايران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفكران بد و دشت های دلپذير.
و همين.»
شما کدام شعر سهراب را بیشتر زمزمه میکنید؟
درباره زندگی و زمانهی سهراب سپهری بخوانید:
https://tavaana.org/fa/Sohrab_Sepehri
#یاری_مدنی_توانا
#نه_به_جمهورى_اسلامىژ
#سهراب_سپهری
#شعر
#شاعر
@Tavaana_TavaanaTech
«غذاهای مادرم چه خوب بود. تازه من به او ايراد میگرفتم كه رنگ سبز خورش اسفناج چرا متمايل به كبودی است.
آدم چه دير می فهمد. من چه دير فهميدم كه انسان يعنی عجالتاً.
ايران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفكران بد و دشت های دلپذير.
و همين.»
شما کدام شعر سهراب را بیشتر زمزمه میکنید؟
درباره زندگی و زمانهی سهراب سپهری بخوانید:
https://tavaana.org/fa/Sohrab_Sepehri
#یاری_مدنی_توانا
#نه_به_جمهورى_اسلامىژ
#سهراب_سپهری
#شعر
#شاعر
@Tavaana_TavaanaTech