گلرخ ایرایی، زندانی سیاسی، در نخستین سالگرد بازداشت همبندیاش نسیم غلامی سیمیاری در زندان اوین، متنی نوشت و از مقاومت این زندانی سیاسی تمجید کرد. زندانیای که با اتهامات سنگینی بر اساس اعترافات اجباری مواجه شده و همچنان بلاتکلیف و بدون دریافت حکم زندانی است.
متن یادداشت گلرخ ایرایی به شرح زیر است:
«برای نسیم عزیزم
که سرشار از مقاومت است
و بی ادعاست.
یکسال گذشت که رخت بسته ای از خانه به کوچ در دیار خوف؛ در این زمستان که لاشهی امید بر در گاهش آویخته اند و کورسوی بهاری در انتهایش سو نمیزند. در قساوت زنجيرها عجب ایستاده ای و دلتنگی را به ستوه آوردی؛ در این مجال که مردمان شهر با گریز خود مدارا میکنند و تصویر خوف بر دلها سایه افکنده است.
آنگاه که در سرودها و جنازههایی آرمیده در گورها، در جای جای شهر تکرار میشدیم و شهر در شقاوت نادانی از قعر حفرههای خالی ماندهی چشمخانهها جهان را به نظاره انتظار میکشید؛ در میان غریو سکوت مردمانی ایستاده به سان قامتی در تسلیم در طنين نومیدوار دعاهایی هرگز مستجاب نشده؛ آنگاه که همسفران بی آنکه در چشم هامان نظر بتوانند کرد بر باورهامان خنج میکشیدند و پیاله بر رُخِ ریا میزدند و شرم جا مانده بر پیشانیهاشان بر دردناکی رسوب وحشت در سینه هامان دهن کجی میکرد؛ سرودی نغمهی نبرد را نبردی که خوش داشتمش بی آنکه بر آن جسارت حضور یابم.
یکسال پیش بازداشت شد و همچنان بلاتکلیف است. در اعتراض به فقر و فلاکتی که در زندگیهامان تنیده شده است و مطالبهاش بهتر زیستن بود. نسیم عزیزم را وادار به اعتراف علیه خود کردند و حالا با اتهاماتی سنگین مواجه است وارد کردن اتهامات سنگین در پاسخ به اعتراض و حضور در کف خیابان نه تنها محکوم که نشان از استیصال و کینهتوزی حکومت و سیستم قضائی و امنیتی آن است. اعتراض حق ما و خیابان از آن ماست.
کسی که به تو و همه ی همانندانت افتخار میکند. گلرخ ایرایی اردیبهشت ۱۴۰۳ ، زندان اوین»
مرتبط:
روایت یک پرونده، گلرخ ایرایی
https://tavaana.org/case_golrokh/
#نسیم_غلامی_سیمیاری #گلرخ_ایرایی #زندانی_سیاسی
#بیانیه #کف_خیابان #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
متن یادداشت گلرخ ایرایی به شرح زیر است:
«برای نسیم عزیزم
که سرشار از مقاومت است
و بی ادعاست.
یکسال گذشت که رخت بسته ای از خانه به کوچ در دیار خوف؛ در این زمستان که لاشهی امید بر در گاهش آویخته اند و کورسوی بهاری در انتهایش سو نمیزند. در قساوت زنجيرها عجب ایستاده ای و دلتنگی را به ستوه آوردی؛ در این مجال که مردمان شهر با گریز خود مدارا میکنند و تصویر خوف بر دلها سایه افکنده است.
آنگاه که در سرودها و جنازههایی آرمیده در گورها، در جای جای شهر تکرار میشدیم و شهر در شقاوت نادانی از قعر حفرههای خالی ماندهی چشمخانهها جهان را به نظاره انتظار میکشید؛ در میان غریو سکوت مردمانی ایستاده به سان قامتی در تسلیم در طنين نومیدوار دعاهایی هرگز مستجاب نشده؛ آنگاه که همسفران بی آنکه در چشم هامان نظر بتوانند کرد بر باورهامان خنج میکشیدند و پیاله بر رُخِ ریا میزدند و شرم جا مانده بر پیشانیهاشان بر دردناکی رسوب وحشت در سینه هامان دهن کجی میکرد؛ سرودی نغمهی نبرد را نبردی که خوش داشتمش بی آنکه بر آن جسارت حضور یابم.
یکسال پیش بازداشت شد و همچنان بلاتکلیف است. در اعتراض به فقر و فلاکتی که در زندگیهامان تنیده شده است و مطالبهاش بهتر زیستن بود. نسیم عزیزم را وادار به اعتراف علیه خود کردند و حالا با اتهاماتی سنگین مواجه است وارد کردن اتهامات سنگین در پاسخ به اعتراض و حضور در کف خیابان نه تنها محکوم که نشان از استیصال و کینهتوزی حکومت و سیستم قضائی و امنیتی آن است. اعتراض حق ما و خیابان از آن ماست.
کسی که به تو و همه ی همانندانت افتخار میکند. گلرخ ایرایی اردیبهشت ۱۴۰۳ ، زندان اوین»
مرتبط:
روایت یک پرونده، گلرخ ایرایی
https://tavaana.org/case_golrokh/
#نسیم_غلامی_سیمیاری #گلرخ_ایرایی #زندانی_سیاسی
#بیانیه #کف_خیابان #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
ده تن از زنان زندانیان سیاسی، در بیانیهای حمایت خود از حقوق شهروندی جامعه بهائی را اعلام کردند.
در بخشهایی از این بیانیه که در صفحه اینستاگرام خانم نرگس محمدی، برنده جایزه صلح نوبل، منتشر شده است، نوشته شده:
«هموطنان بهائیمان طی دههها استبداد همواره از تمام حقوق اجتماعی محروم بودهاند.
در دههی ۶۰ با حذف فاجعه بار مخالفان سیاسی و دگراندیشان، نزدیک به سیصد نفر از هموطنان بهائیمان توسط حکومت سر به نیست، مفقودالاثر یا اعدام شدند و هزاران نفر نیز بیبهره از کمترین حقوق اجتماعی از خانههای خود بیرون رانده شدند.یکی از تکاندهندهترین روایتهایی که از جامعهی بهائی شنیدهایم، مربوط به اجرای حکم ۱۰ زن در دههی شصت است که با هم به قتلگاه برده شدند و در مقابل چشم دیگری به ترتیب اعدام شدند.
تا آخرینشان که نوجوانی زیر ۱۸ سال بود (که طبق معاهدههای بینالمللی کودک محسوب میشود) و پیش از بازداشت مشغول به تحصیل بود و تدریس به کودکان خردسال. نوجوانی که تنها تضادش با سیستم باور و عقیدهای بود که در زندگی اجتماعیاش نیز نمودی نداشت.
با سالها حبس و همزیستی با زنان بهائی و مشاهدهی فشارها و محرومیتهایی که به سبب تفاوت عقیده، بر خود و خانوادههاشان تحمیل شد و شنیدنِ روایتهاشان از گذشته تا کنون؛ و قیاسِ آن با آنچه همواره بر دگراندیشان تحمیل میشود؛ درمییابیم که به واقع "داستان ما یکیست".
محبوبه رضایی،هستی امیری،سمانه اصغری،سکینه پروانه،مریم یحیوی،ناهید تقوی،نرگس محمدی،آنیشا اسداللهی،سپیده قلیان،گلرخ ایرایی،خرداد ۱۴۰۳،بند زنان زندان اوین»
متن کامل در اسلایدها
#داستان_ما_یکیست
#کف_خیابان #بهائیان_ایران #بیانیه #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
در بخشهایی از این بیانیه که در صفحه اینستاگرام خانم نرگس محمدی، برنده جایزه صلح نوبل، منتشر شده است، نوشته شده:
«هموطنان بهائیمان طی دههها استبداد همواره از تمام حقوق اجتماعی محروم بودهاند.
در دههی ۶۰ با حذف فاجعه بار مخالفان سیاسی و دگراندیشان، نزدیک به سیصد نفر از هموطنان بهائیمان توسط حکومت سر به نیست، مفقودالاثر یا اعدام شدند و هزاران نفر نیز بیبهره از کمترین حقوق اجتماعی از خانههای خود بیرون رانده شدند.یکی از تکاندهندهترین روایتهایی که از جامعهی بهائی شنیدهایم، مربوط به اجرای حکم ۱۰ زن در دههی شصت است که با هم به قتلگاه برده شدند و در مقابل چشم دیگری به ترتیب اعدام شدند.
تا آخرینشان که نوجوانی زیر ۱۸ سال بود (که طبق معاهدههای بینالمللی کودک محسوب میشود) و پیش از بازداشت مشغول به تحصیل بود و تدریس به کودکان خردسال. نوجوانی که تنها تضادش با سیستم باور و عقیدهای بود که در زندگی اجتماعیاش نیز نمودی نداشت.
با سالها حبس و همزیستی با زنان بهائی و مشاهدهی فشارها و محرومیتهایی که به سبب تفاوت عقیده، بر خود و خانوادههاشان تحمیل شد و شنیدنِ روایتهاشان از گذشته تا کنون؛ و قیاسِ آن با آنچه همواره بر دگراندیشان تحمیل میشود؛ درمییابیم که به واقع "داستان ما یکیست".
محبوبه رضایی،هستی امیری،سمانه اصغری،سکینه پروانه،مریم یحیوی،ناهید تقوی،نرگس محمدی،آنیشا اسداللهی،سپیده قلیان،گلرخ ایرایی،خرداد ۱۴۰۳،بند زنان زندان اوین»
متن کامل در اسلایدها
#داستان_ما_یکیست
#کف_خیابان #بهائیان_ایران #بیانیه #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
مریم یحیوی، زندانی سیاسی محبوس در بند زنان زندان اوین، در بیانیهای نوشت:
«برای لغو حکم اعدام همپیمان و همقسم شدهایم»
متن کامل این بیانیه به شرح زیر است:
زیر سایههای تپههای اوین که سالها ناظر و شاهد تیرباران و اعدام بهترینهای این سرزمین بودند، همپیمان و همقسم شدهایم که تا لغو حکم اعدام مقاومت و ایستادگی کنیم.
روایت، روایت غریبی نیست. روایتِ یک “نه” بزرگ به حکم اعدام و لغو آن است. روایت سالها ایستادگی و مقاومت و مبارزهی آگاهانه با چرخهی معیوب این حکم ضدانسانی است که هر چند صباحی بسته به اوضاع سیاسی مملکت سرعت بیشتری میگیرد.
روایت، روایت غریبی نیست. در صبحی که گرمای خورشید بیداد میکرد، خبر اعدام رضا رسایی یکی از “ما” رسید و ما که به تازگی حکم اعدام رفیقمان پخشان عزیزی را دریافت کرده بودیم و دو رفیق دیگرمان، وریشه مرادی و نسیم غلامی سیمیاری در خطر صدور حکم اعدام هستند، خشم گرهخورده در گلویمان را فریاد زدیم.
طبق قانون، ما از حق اعتراضمان چه در سلول انفرادی، چه در زندان و چه در خیابانهای شهر استفاده میکنیم و آنها اولین و تنها راهشان سرکوب است.
زورشان را در بازوهایشان جمع کردند و بر سر و جان ما نشاندند.
زدند و در فیک نیوزهایشان نوشتند و گفتند: زندانیانِ تحریکشده در شورشی پرسنل زندان و نیروهای گارد را مورد ضرب و شتم قرار دادند!
ملاقات و تلفن که از حقوق اولیه هر زندانیست را ممنوع کردند تا در کنار فشاری که بر ما وارد میکنند خانوادههای ما را نیز تحت فشار روانی قرار دهند.
آنها میگویند چه در داخل زندان و چه بیرون از زندان خفه شوید. کور و کر و لال باشید. به بیعدالتی و ستمِ اطرافتان بیتفاوت باشید تا شاید چند صباحی بگذاریم زندگی کنید.
آنها با قصد فشار مضاعف بر ما و خانوادههایمان، با محرومیتهای اعمال شده، با تهدید و ارعاب و پروندهسازی میخواهند ما را از راهی که در پیش گرفتهایم برحذر دارند.
آنها نمیدانند که ما در شبی که ماه از نیمه گذشته بود، دست در دست هم، زیر سایههای تپههای اوین که سالها ناظر و شاهد تیرباران و اعدام بهترینهای این سرزمین بودند، همپیمان و همقسم شدهایم که تا لغو حکم اعدام مقاومت و ایستادگی کنیم.
مریم یحیوی
مرداد ۱۴۰۳
زندان اوین»
#مریم_یحیوی #نه_به_اعدام #کف_خیابان #بیانیه #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«برای لغو حکم اعدام همپیمان و همقسم شدهایم»
متن کامل این بیانیه به شرح زیر است:
زیر سایههای تپههای اوین که سالها ناظر و شاهد تیرباران و اعدام بهترینهای این سرزمین بودند، همپیمان و همقسم شدهایم که تا لغو حکم اعدام مقاومت و ایستادگی کنیم.
روایت، روایت غریبی نیست. روایتِ یک “نه” بزرگ به حکم اعدام و لغو آن است. روایت سالها ایستادگی و مقاومت و مبارزهی آگاهانه با چرخهی معیوب این حکم ضدانسانی است که هر چند صباحی بسته به اوضاع سیاسی مملکت سرعت بیشتری میگیرد.
روایت، روایت غریبی نیست. در صبحی که گرمای خورشید بیداد میکرد، خبر اعدام رضا رسایی یکی از “ما” رسید و ما که به تازگی حکم اعدام رفیقمان پخشان عزیزی را دریافت کرده بودیم و دو رفیق دیگرمان، وریشه مرادی و نسیم غلامی سیمیاری در خطر صدور حکم اعدام هستند، خشم گرهخورده در گلویمان را فریاد زدیم.
طبق قانون، ما از حق اعتراضمان چه در سلول انفرادی، چه در زندان و چه در خیابانهای شهر استفاده میکنیم و آنها اولین و تنها راهشان سرکوب است.
زورشان را در بازوهایشان جمع کردند و بر سر و جان ما نشاندند.
زدند و در فیک نیوزهایشان نوشتند و گفتند: زندانیانِ تحریکشده در شورشی پرسنل زندان و نیروهای گارد را مورد ضرب و شتم قرار دادند!
ملاقات و تلفن که از حقوق اولیه هر زندانیست را ممنوع کردند تا در کنار فشاری که بر ما وارد میکنند خانوادههای ما را نیز تحت فشار روانی قرار دهند.
آنها میگویند چه در داخل زندان و چه بیرون از زندان خفه شوید. کور و کر و لال باشید. به بیعدالتی و ستمِ اطرافتان بیتفاوت باشید تا شاید چند صباحی بگذاریم زندگی کنید.
آنها با قصد فشار مضاعف بر ما و خانوادههایمان، با محرومیتهای اعمال شده، با تهدید و ارعاب و پروندهسازی میخواهند ما را از راهی که در پیش گرفتهایم برحذر دارند.
آنها نمیدانند که ما در شبی که ماه از نیمه گذشته بود، دست در دست هم، زیر سایههای تپههای اوین که سالها ناظر و شاهد تیرباران و اعدام بهترینهای این سرزمین بودند، همپیمان و همقسم شدهایم که تا لغو حکم اعدام مقاومت و ایستادگی کنیم.
مریم یحیوی
مرداد ۱۴۰۳
زندان اوین»
#مریم_یحیوی #نه_به_اعدام #کف_خیابان #بیانیه #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
نامه گلرخ ایرایی از زندان اوین: برای آقا ماشاالله کرمی که ساحلِ زندگیاش آشوب شد به یکباره از رنجِ بر دار شدنِ فرزندانش محمدمهدی کرمی و محمد حسینی
هنوز از ما کسانی در صفِ طویلِ قربانگاه، بسیارانی نشسته در کنار و گوشه به نظاره؛ با دستانی که گاه به بانگِ صلا به سویمان تکانتکان میخورند و گاه از ترسِ شحنه به سویمان مشت میشوند در هوا. با لبانی دشنامگوی که پیشتر در دوستیهایِ روییده از بطالتِ همزیستی به رویمان لبخند میشدند به عاریت.
مباد ما را نصیبی از ساحلِ امنِ بسیارانِ نشسته، بسیارانِ مسجود بر درگاهِ خداوندگارِ پرهیزکاران. پرهیزکارانِ زهدفروش.
بر خداوندگارتان باید که کافر بود، همانگونه که از رسوبِ آسایشی اینچنین در دلهاتان باید حذر نمود؛ از زنگارِ عشقی، مهری، لبخندی اینچنین بر بُرقعهاتان هشدارمان باد؛ که اویی که از حماسهای بیرون درآمد، هشدارمان داد از بسیارانِ نشسته در کنار و گوشه؛ که شرمشان باد بیش از گماشتگان و مامورانِ همیشه معذور، که اینان به خدعه دستهامان را بسیار فشردند و در بزنگاهِ حادثه رهایمان کردند در جانبِ انزوا.
بر لشکرِ سوارانِ شحنه ما را یارایِ قامت برافراشتن بود، اگر بسیارانِ نشسته در کنار و گوشه، ما را از خود و خود را زِ ما نمیپنداشتند به روزگارِ پیش از حادثه؛ که عیارِ هر کس بر خود عیان است به خلوت.
ما در ظلمتِ انزوا رها شدیم. در سحرگاهی که گلدستهها، به گرگ و میشِ صبح قامت برافراشته بودند، آنگاه که مؤذن در ارتعاشِ کشدارِ اللهاکبر، در خود پیچ و تاب میخورد، آندم که شیخِ شهر پلههای منبر را یک به یک طی میکرد و ما از برآمدنِ خورشید، از سپیدهدمان در خود تمام میشدیم، فرزندی بر دار شد. عطشی از ضحاک فرو نشست. دستانی به خشم بر هم گره شدند. دندان قروچهای، سوگی بر دلها نشست و تو، ساحلِ زندگیات آشوب شد به یکباره و سایههای فرزندانت، که دل به دریای توفانی سپرده بودند، با عمودِ دیرکِ دارها در هم آمیخته، باری گران شد بر مردمانِ شهر که در آرامشِ خود خفته بودند، بیآنکه از آسایش بهره برده باشند.
مردمانی یَلِه در سکوتِ یأسانگیزِ خود. با دستانی یخزده در عمقِ جیبها و نگاهی دزدیده از چشمانت، از مسافتی دور، از اَمنترین نقطهی تلاطمِ این دریایِ آشوب، گردنکشان، دارهای افراشتهی فرزندانت را به کنجکاوی نظاره کردند. بی شعری، بی شعاری، بی حماسهای که هر یک باری گران بود بر ساحلِ اَمنشان.
و این سکوت و بی داوریْ تحقیرِ خدایان بود. خدایانِ دوزخ، با چهرههایی عبوس که بر زنجیرهایِ بر دستانت دهنکجی میکنند؛ و تو تاب میآوری میلهها را حتا اگر روزهایش به شماره به ماه و سال سَر بَرآورد، که آن سحرگاهِ شوم را تاب آوردی و ایستادی که تنها نمانیم به انزوا در این برهوتِ یارانِ ایستاده تا پایان.
صدایی در میانِ هیاهویِ مدامِ در سرم تکرار میشود، در میانِ توفان و مسخ و بهت و خوابزدهگیها. صدایی که التهابِ دریایِ آشوب را دو چندان میکند. صدایِ فرزندانت، در هم آمیخته، همچون سایههای تنهاشان بر دیرَکها، همچون یادشان، رنجِ رفتنِشان بر سینههامان و زخمی که از سوگِ توأمانِشان بر جانت نشست.
مدام در سرم تکرار میشود: «به مامان چیزی نگو... عزیز اینا برا ورزشه.»
گلرخ ایرایی، شهریور ۱۴۰۳، زندان اوین
#ماشاالله_کرمی #محمدمهدی_کرمی #محمد_حسینی #کف_خیابان #زن_زندگی_آزادی
#بیانیه #گلرخ_ایرایی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
هنوز از ما کسانی در صفِ طویلِ قربانگاه، بسیارانی نشسته در کنار و گوشه به نظاره؛ با دستانی که گاه به بانگِ صلا به سویمان تکانتکان میخورند و گاه از ترسِ شحنه به سویمان مشت میشوند در هوا. با لبانی دشنامگوی که پیشتر در دوستیهایِ روییده از بطالتِ همزیستی به رویمان لبخند میشدند به عاریت.
مباد ما را نصیبی از ساحلِ امنِ بسیارانِ نشسته، بسیارانِ مسجود بر درگاهِ خداوندگارِ پرهیزکاران. پرهیزکارانِ زهدفروش.
بر خداوندگارتان باید که کافر بود، همانگونه که از رسوبِ آسایشی اینچنین در دلهاتان باید حذر نمود؛ از زنگارِ عشقی، مهری، لبخندی اینچنین بر بُرقعهاتان هشدارمان باد؛ که اویی که از حماسهای بیرون درآمد، هشدارمان داد از بسیارانِ نشسته در کنار و گوشه؛ که شرمشان باد بیش از گماشتگان و مامورانِ همیشه معذور، که اینان به خدعه دستهامان را بسیار فشردند و در بزنگاهِ حادثه رهایمان کردند در جانبِ انزوا.
بر لشکرِ سوارانِ شحنه ما را یارایِ قامت برافراشتن بود، اگر بسیارانِ نشسته در کنار و گوشه، ما را از خود و خود را زِ ما نمیپنداشتند به روزگارِ پیش از حادثه؛ که عیارِ هر کس بر خود عیان است به خلوت.
ما در ظلمتِ انزوا رها شدیم. در سحرگاهی که گلدستهها، به گرگ و میشِ صبح قامت برافراشته بودند، آنگاه که مؤذن در ارتعاشِ کشدارِ اللهاکبر، در خود پیچ و تاب میخورد، آندم که شیخِ شهر پلههای منبر را یک به یک طی میکرد و ما از برآمدنِ خورشید، از سپیدهدمان در خود تمام میشدیم، فرزندی بر دار شد. عطشی از ضحاک فرو نشست. دستانی به خشم بر هم گره شدند. دندان قروچهای، سوگی بر دلها نشست و تو، ساحلِ زندگیات آشوب شد به یکباره و سایههای فرزندانت، که دل به دریای توفانی سپرده بودند، با عمودِ دیرکِ دارها در هم آمیخته، باری گران شد بر مردمانِ شهر که در آرامشِ خود خفته بودند، بیآنکه از آسایش بهره برده باشند.
مردمانی یَلِه در سکوتِ یأسانگیزِ خود. با دستانی یخزده در عمقِ جیبها و نگاهی دزدیده از چشمانت، از مسافتی دور، از اَمنترین نقطهی تلاطمِ این دریایِ آشوب، گردنکشان، دارهای افراشتهی فرزندانت را به کنجکاوی نظاره کردند. بی شعری، بی شعاری، بی حماسهای که هر یک باری گران بود بر ساحلِ اَمنشان.
و این سکوت و بی داوریْ تحقیرِ خدایان بود. خدایانِ دوزخ، با چهرههایی عبوس که بر زنجیرهایِ بر دستانت دهنکجی میکنند؛ و تو تاب میآوری میلهها را حتا اگر روزهایش به شماره به ماه و سال سَر بَرآورد، که آن سحرگاهِ شوم را تاب آوردی و ایستادی که تنها نمانیم به انزوا در این برهوتِ یارانِ ایستاده تا پایان.
صدایی در میانِ هیاهویِ مدامِ در سرم تکرار میشود، در میانِ توفان و مسخ و بهت و خوابزدهگیها. صدایی که التهابِ دریایِ آشوب را دو چندان میکند. صدایِ فرزندانت، در هم آمیخته، همچون سایههای تنهاشان بر دیرَکها، همچون یادشان، رنجِ رفتنِشان بر سینههامان و زخمی که از سوگِ توأمانِشان بر جانت نشست.
مدام در سرم تکرار میشود: «به مامان چیزی نگو... عزیز اینا برا ورزشه.»
گلرخ ایرایی، شهریور ۱۴۰۳، زندان اوین
#ماشاالله_کرمی #محمدمهدی_کرمی #محمد_حسینی #کف_خیابان #زن_زندگی_آزادی
#بیانیه #گلرخ_ایرایی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech