آموزشکده توانا
57.8K subscribers
30.1K photos
36.3K videos
2.54K files
18.6K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
مینا چند شب پیش، سه شبانه‌روز را در خیابان‌های تهران می‌گذراند. در این سه شب برای تهیه مواد مخدر به پاتوق‌ها می‌رود. هنگام خرید مواد، اتفاقات ناخوشایندی برای او می‌افتد که در کلام نمی‌گنجد این اتفاق‌ها مال سه‌شنبه پیش است، زمانی که دیدمش، لباس‌هایش پاره بود و او برایم از آزار و اذیت توسط چندین نفر از موادفروش‌ها تا راننده تاکسی و... گفت. از راننده‌تاکسی تا معتاد و باغبان و... او را آزار داده بودند».

مینا مشکوک به مثبت‌بودن اچ‌‌آی‌وی است و تو تصور کن در این دو شبی که او در خیابان گذرانده، ویروس #ایدز به چند نفر انتقال پیدا کرده است...».

داستان زندگی مینا از همان ابتدا متفاوت است. مینا از دخترانی است که در #شیرخوارگاه بزرگ شده است. مادرش و خانواده مادری‌اش همه در بهزیستی بزرگ شده‌اند و مادرش بیمار مزمن اعصاب و روان بوده و حالا هم در مرکز بیماران مزمن بهزیستی بستری است. هرچه‌ داروندار داشته، خانواده پدری‌اش برده‌اند و او چیزی نداشته. سپیده علیزاده می‌گوید: «مینا می‌گوید تلخ‌ترین روز زندگی‌اش زمانی است که او را از مرکز بیرون کردند. بهزیستی برای او بهشت بود، اما بعد از ترخیص از بهزیستی در ١٥سالگی به عقد مرد معتادی درمی‌آید تا سایه‌ای بالای سرش باشد. مرد #معتاد بعد از چند روز او را هم معتاد می‌کند و عروس چندروزه به منقل و بساط عادت می‌کند. حاصل این زندگی شیرین، دو فرزند است که حالا در بهزیستی هستند. دو فرزند مینا به دلیل #کودک‌آزاری در #بهزیستی هستند. مینا می‌گوید شوهرش بعد از مصرف #مواد، اسفنددودکن را داغ می‌کرده و بدن فرزندانش را می‌سوزانده...». مینا تعریف کرده که بعد از مدتی توسط شوهرش به مردان دیگر کرایه داده می‌شده و همین باعث می‌شود از خانه فرار کند. مینا می‌شود #کارتن‌خواب دروازه‌غار... .

بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/DpvUfW

@Tavaana_TavaanaTech
کوچکترین #کارتن‌خواب پایتخت

تخت یک، اتاق شماره شش، بخش #کودکان یک بیمارستان بزرگ و شلوغ تهران، میزبان کودکی است که در روزهای کم زندگانی‌اش اتفاقات بزرگی را از سر گذرانده؛ کودکی که متفاوت از کودک من و شماست، کودکی که در میان بیغوله‌های خلازیر و به کمک مردان #معتاد و کارتن‌خواب به دنیا آمده است، پسری که همدم روزهای #خماری مادرش بوده.

او این روزها بر روی تخت شماره یک بیمارستان بستری است و همه منتظر نتیجه تست اعتیاد و ایدز او هستند.
روزنامه ایران در گزارش روز چهارشنبه صفحه «جامعه» می‌نویسد:

پاییز دو سال پیش در نزدیکی کوره‌های آجرپزی تهران، حوالی اتوبان آزادگان، جایی که پیش از این پاتوق مصرف‌کنندگان و فروشندگان مواد مخدر بود، گشت فوریت خدمات اجتماعی شهرداری با یک تماس نگران‌کننده، کودک ۴ ماهه‌ای را از آغوش مادرش می‌گیرد که بعدها به کوچکترین کارتن خواب شهر معروف می‌شود. کودکی که علاوه بر چند جای سوختگی، به علت نداشتن پوشک، با کیسه زباله بسته شده است، پدر در همان لحظه پا به فرار می‌گذارد و مادر هم به کمپ ترک #اعتیاد لویزان منتقل می‌شود تا پس از دوره ترک به یک خانه نیمه راهی در تهرانسر برود. کودک همان وقت بلافاصله به بیمارستان منتقل می‌شود تا اقدامات درمانی به سرعت آغاز شود. خوشبختانه #کودک بجز اعتیادی که از شیر مادر به او منتقل شده، مبتلا به «ایدز» و «هپاتیت» نیست، معین با اسم خودش و البته فامیل مددکاری که او را به بیمارستان انتقال داده، برای یک دوره ۱۰ روزه بستری می‌شود و پس از این مدت هم به شیرخوارگاه آمنه انتقالش می‌دهند تا اردیبهشت ماه امسال که تقدیر جدیدی برای «معین»
رقم می‌خورد...

«معین» را همه به خاطر دارند، اما نه برای آن چیزهایی که خیلی‌ها شبیه او شهره می‌شوند، نه هنرپیشه معروف است و نه از آن بچه پولدارهای مشهور و نه حتی یک سلبریتی اینستاگرامی. معین یک کودک یک سال و ۷ ماهه است که خیلی زود، درست چند ماه بعد از تولدش با لقب «کوچکترین کارتن خواب شهر» تیتر یک بیشتر رسانه‌های کشور شده بود، اما نه! شهرت معین بیش از این حرف‌هاست، مال آن وقت‌هایی است که به جای پوشک، کیسه زباله سیاه به پایش می‌بستند و شاید هم آن روزهای سیاه تری که به جرم ناکرده، درد نشئگی و خماری روی حنجره کوچکش هوار شده بود تا صدای نحیفش، تقدیر سرسختش را به لرزه در آورد... حالا یک سال و چند ماه از همه آن روزهای پر تکرارگذشته است، چند قدم مانده تا درهای آهنی #شیرخوارگاه آمنه باز شود، زنی به نام «مرضیه» ایستاده تا با گواهی «پاکی»؛ دستان کوچک معین را در دستان چروکیده و پر گره‌ای بگذارد که درد روزگار، امان رگ هایش را بریده است.

حسی شبیه «تعلیق»، درمیانه «بودن» یا «نبودن»، شبیه آدمی که رنگ دلواپسی‌ها به صورتش پاشیده تا حالا نه شبیه هیچ کس که شبیه خودش، کمی دور‌تر از نقشی که پیش‌ترها داشته، در دریای زنانه‌گی‌اش غوطه ور شود؛ آدمی که ندانسته، میان خوابی که این‌بار تعبیرش رؤیا نیست، «نیایش» چند ماهه را به سینه‌اش چسبانده تا آغوش مادرانه اش، لالایی تلخ «عاشقانه‌های خماری» را از نو برایش نجوا کند، بی‌خبر از آنکه #کودکی که امروز روی دستانش آرام گرفته، شبیه همان کودکی که یک سال و چند ماه پیش به زورقانون رهایش کرده بود، به دردی پیوند خورده که این روزها براحتی «فرزند خواندگی» تفسیر می‌شود...

منبع:روزنامه ایران

بیش‌تر بخوانید:
https://goo.gl/IBlEy1

@Tavaana_TavaanaTech