حمزه سواری، زندانی سیاسی، در نوزدهمین سال حبس بدونمرخصیاش، سی و هشت ساله شد، یعنی دقیقا نصف عمرش را در زندان گذراند.
سهیل عربی، همبند سابق او که اینک در برازجان دوران تبعید را میگذراند، دلنوشتهای برای او نوشت.
متن سهیل به شرح زیر است:
"یک سال و یک روز و هزار کیلومتر "
یک سال و یک روز پس از من،هزار کیلومتر دور تر ،۳۱ مرداد ۶۵ در کوت عبدالله به دنیا آمدی.
عدد
عدد
عدد ...
چه فجیعند این اعداد!
یعنی تا امروز ۳۸ سال زندگی کردهای؟!
۱۹ سالش در زندان گذشت.
قبلش چطور؟
زندگی کردی؟
■■■
اولین بار او را در زندان گوهر دشت دیدم
پس از بارها انتقال و تبعید و بازجوییهای پیاپی ،پرونده پشت پرونده و آن سه ماه در سلول انفرادی سوئیت گوهردشت، جایی که هر روز شاهد زجر کشیدن انسانها در آخرین روزهای پیش از اجرای حکم اعدام بودم،آن لحظات پیش از اذان صبح، آن دریچه سلول که از آنجا انسانهایی که با غل زنجیر به سمت چوبه دار هلشان میدهند ...
وصیتگرفتن آخوند پیش از اجرای اعدام از زندانیان، آنها که میگفتند جز بالشت و پتو که به همبندیمان بخشیدیم هیچ نداریم....
از سوئیت به بند ۴،سالن ده ،معروف به سالن سیاسیها منتقل شدم و حمزه از اولین کسانی بود که به استقبالم آمد.
پس از سالها حبسکشیدن در تهران و کرج، هنوز لهجه شیرینش را داشت(و دارد)
وسایل حمام داد و گفت دوش گرفتی، سر فرصت بگو هر چی لازم داری برات جور کنم....
(چون موقع انتقال از فشافویه به گوهردشت نگذاشتند وسایلم را بیاورم)
آرام آرام صمیمی و صمیمیتر شدیم،
اینکه رشته تحصیلیمان در زندان هم یکی بود و با هم درس میخواندیم هم کمک کرد که بیشتر و زودتر با هم آشنا شویم.
▪︎▪︎▪︎
شبها که سر و صدا کمتر بود ،چند ساعتی با هم درسها را مرور میکردیم ،تمرین میکردیم، از هم امتحان میگرفتیم،
بعد تنها وعده غذاییمان را با هم درست میکردیم و دور هم بودیم تا صبح.
معمولا حبسسنگینها شبزی هستند،
دلمون نمیخواد قیافه زندانبان و سایر عملههای حکومت را ببینیم،
روز تا ساعت اداری میخوابیم،
سه ظهر که هواخوری باز میشود بیدار میشویم
کمی پیاده روی، ورزش تا آمار غروب که هواخوری بسته میشود و به سالن ( بند) بر میگردیم.
...
در میان این کارهای روزمره،
به ویژه پس از پایان درس و تمرین و هنگام چای گاهی درد دل هم میکنیم،
از گذشته ،از کودکی،از آرزوهایی که بر باد رفت، حسرتها، رنجها و آرزوهایمان برای آینده ...میگوییم.
.
از کوت عبدالله میگوید
از شغل سخت پدرش
از رنجهای مادرش،
از پدر و مادر شریفی که در اوج رنجها و فقر و کمبود امکانات ...سه معلم به این جامعه هدیه کردند، سه انسان بسیار شریف به جهان افزودند، از دو برادرش که اعدام شدند،
از تلاشهایشان برای خدمت به مردم محروم و آسیبدیده از بیعدالتیها ...
از آرزوهایش
از اینکه دلش میخواهد در چه رشتهای و در چه دانشگاهی درس بخواند، از اینکه دلش برای دیارش تنگ شده، از آرزوی همسر و فرزند داشتن، زندگی
زندگی
زندگی واقعی داشتن...
▪︎▪︎▪︎
سالهایی که با هم بودیم آنقدر برایم مفید بود، آنقدر که برایم رفیق و برادر بود، وقتی به برازجان تبعید و از او جدا شدم انگار از بهترین جای دنیا جایی بهتر از بهشتی که وعده میدهند، به بدترین شکنجهگاه آمدهام.
بیرون از زندان و کنار میلیونها انسان احساس تنهایی و غربت دارم...
پس از یک سال و در جریان اعتراضات ۱۴۰۱ دوبار بازداشت شدم و بار دوم به شکل شگفتآوری از بند پلیس امنیت و پس از آن از زندان تهران بزرگ/ فشافویه به گوهردشت و به او رسیدم.
آنها به قصد تنبیه مرا به زندان گوهردشت تبعید کردند و نمیدانستند که اینجا برای من بهترین جای جهان است.
.
دوباره به هم رسیدیم
#حمزه_سواری
باز هم اولین نفر به استقبالم آمد
برایم وسایل ( مثل حوله،مسواک، دفتر، خودکار ...) آورد...
.
آن لبخند همیشگی اما روی لبهایش نبود، اندوه در چشمانش بیشتر شده بود، پس از مرگ مادر ...
گفت هم خوشحالم که میبینمت و هم شاکی و خشمگین که در زندان میبینیم همدیگر را ...
گفتم خیلی تلاش کردم که به آن جای خوب انقلاب برسیم، جایی که درب زندانها توسط مردم باز میشود،
شرمنده که هنوز نشده،
ولی ادامه میدهیم....
▪︎▪︎▪︎
ادامه را اینجا بخوانید
https://tinyurl.com/HamzehS
حمزه سواری چندی پیش با نوشتن نامهای از وقوع یک فاجعه انسانی در زندان قزلحصار خبر داده بود، متن نامه را اینجا بخوانید:
https://tinyurl.com/muaxuj93
اجرا و روایت زیبا شیرازی، خواننده و ترانهسرا، بر اساس نامهای که حمزه سواری در مهرماه ۱۴۰۰ در زندان نوشته است:
https://tavaana.org/letters_from_prison_savari/
روایت پرونده حمزه سواری، در برنامه کلاب هاوس آموزشکده توانا در سال ۱۴۰۰:
https://youtu.be/onZyqvPK_N0
#حمزه_سواری #حمزه_سواری_لفته
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
سهیل عربی، همبند سابق او که اینک در برازجان دوران تبعید را میگذراند، دلنوشتهای برای او نوشت.
متن سهیل به شرح زیر است:
"یک سال و یک روز و هزار کیلومتر "
یک سال و یک روز پس از من،هزار کیلومتر دور تر ،۳۱ مرداد ۶۵ در کوت عبدالله به دنیا آمدی.
عدد
عدد
عدد ...
چه فجیعند این اعداد!
یعنی تا امروز ۳۸ سال زندگی کردهای؟!
۱۹ سالش در زندان گذشت.
قبلش چطور؟
زندگی کردی؟
■■■
اولین بار او را در زندان گوهر دشت دیدم
پس از بارها انتقال و تبعید و بازجوییهای پیاپی ،پرونده پشت پرونده و آن سه ماه در سلول انفرادی سوئیت گوهردشت، جایی که هر روز شاهد زجر کشیدن انسانها در آخرین روزهای پیش از اجرای حکم اعدام بودم،آن لحظات پیش از اذان صبح، آن دریچه سلول که از آنجا انسانهایی که با غل زنجیر به سمت چوبه دار هلشان میدهند ...
وصیتگرفتن آخوند پیش از اجرای اعدام از زندانیان، آنها که میگفتند جز بالشت و پتو که به همبندیمان بخشیدیم هیچ نداریم....
از سوئیت به بند ۴،سالن ده ،معروف به سالن سیاسیها منتقل شدم و حمزه از اولین کسانی بود که به استقبالم آمد.
پس از سالها حبسکشیدن در تهران و کرج، هنوز لهجه شیرینش را داشت(و دارد)
وسایل حمام داد و گفت دوش گرفتی، سر فرصت بگو هر چی لازم داری برات جور کنم....
(چون موقع انتقال از فشافویه به گوهردشت نگذاشتند وسایلم را بیاورم)
آرام آرام صمیمی و صمیمیتر شدیم،
اینکه رشته تحصیلیمان در زندان هم یکی بود و با هم درس میخواندیم هم کمک کرد که بیشتر و زودتر با هم آشنا شویم.
▪︎▪︎▪︎
شبها که سر و صدا کمتر بود ،چند ساعتی با هم درسها را مرور میکردیم ،تمرین میکردیم، از هم امتحان میگرفتیم،
بعد تنها وعده غذاییمان را با هم درست میکردیم و دور هم بودیم تا صبح.
معمولا حبسسنگینها شبزی هستند،
دلمون نمیخواد قیافه زندانبان و سایر عملههای حکومت را ببینیم،
روز تا ساعت اداری میخوابیم،
سه ظهر که هواخوری باز میشود بیدار میشویم
کمی پیاده روی، ورزش تا آمار غروب که هواخوری بسته میشود و به سالن ( بند) بر میگردیم.
...
در میان این کارهای روزمره،
به ویژه پس از پایان درس و تمرین و هنگام چای گاهی درد دل هم میکنیم،
از گذشته ،از کودکی،از آرزوهایی که بر باد رفت، حسرتها، رنجها و آرزوهایمان برای آینده ...میگوییم.
.
از کوت عبدالله میگوید
از شغل سخت پدرش
از رنجهای مادرش،
از پدر و مادر شریفی که در اوج رنجها و فقر و کمبود امکانات ...سه معلم به این جامعه هدیه کردند، سه انسان بسیار شریف به جهان افزودند، از دو برادرش که اعدام شدند،
از تلاشهایشان برای خدمت به مردم محروم و آسیبدیده از بیعدالتیها ...
از آرزوهایش
از اینکه دلش میخواهد در چه رشتهای و در چه دانشگاهی درس بخواند، از اینکه دلش برای دیارش تنگ شده، از آرزوی همسر و فرزند داشتن، زندگی
زندگی
زندگی واقعی داشتن...
▪︎▪︎▪︎
سالهایی که با هم بودیم آنقدر برایم مفید بود، آنقدر که برایم رفیق و برادر بود، وقتی به برازجان تبعید و از او جدا شدم انگار از بهترین جای دنیا جایی بهتر از بهشتی که وعده میدهند، به بدترین شکنجهگاه آمدهام.
بیرون از زندان و کنار میلیونها انسان احساس تنهایی و غربت دارم...
پس از یک سال و در جریان اعتراضات ۱۴۰۱ دوبار بازداشت شدم و بار دوم به شکل شگفتآوری از بند پلیس امنیت و پس از آن از زندان تهران بزرگ/ فشافویه به گوهردشت و به او رسیدم.
آنها به قصد تنبیه مرا به زندان گوهردشت تبعید کردند و نمیدانستند که اینجا برای من بهترین جای جهان است.
.
دوباره به هم رسیدیم
#حمزه_سواری
باز هم اولین نفر به استقبالم آمد
برایم وسایل ( مثل حوله،مسواک، دفتر، خودکار ...) آورد...
.
آن لبخند همیشگی اما روی لبهایش نبود، اندوه در چشمانش بیشتر شده بود، پس از مرگ مادر ...
گفت هم خوشحالم که میبینمت و هم شاکی و خشمگین که در زندان میبینیم همدیگر را ...
گفتم خیلی تلاش کردم که به آن جای خوب انقلاب برسیم، جایی که درب زندانها توسط مردم باز میشود،
شرمنده که هنوز نشده،
ولی ادامه میدهیم....
▪︎▪︎▪︎
ادامه را اینجا بخوانید
https://tinyurl.com/HamzehS
حمزه سواری چندی پیش با نوشتن نامهای از وقوع یک فاجعه انسانی در زندان قزلحصار خبر داده بود، متن نامه را اینجا بخوانید:
https://tinyurl.com/muaxuj93
اجرا و روایت زیبا شیرازی، خواننده و ترانهسرا، بر اساس نامهای که حمزه سواری در مهرماه ۱۴۰۰ در زندان نوشته است:
https://tavaana.org/letters_from_prison_savari/
روایت پرونده حمزه سواری، در برنامه کلاب هاوس آموزشکده توانا در سال ۱۴۰۰:
https://youtu.be/onZyqvPK_N0
#حمزه_سواری #حمزه_سواری_لفته
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech