آموزشکده توانا
57.8K subscribers
30.2K photos
36.3K videos
2.54K files
18.6K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
یادی از #عمران_صلاحی در شصت‌ونُهمین زادروزش

درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن!

عمران صلاحی دهم اسفندماه ۱۳۲۵ در امیریه تهران از پدری اهل اردبیل و مادری مهاجر که از باکو به سمنان و سپس به تهران مهاجرت کرده بود متولد شد. عمران تحصیلات ابتدایی خود را در شهرهای قم و تهران و تبریز سپری کرد. او سرودن شعر را زمانی آغاز کرد که نوجوانی پانزده ساله بود و در سال ۱۳۴۷ احمد شاملو در مجله‌ی خوشه اولین شعر نیمایی صلاحی را منتشر کرد. عمران صلاحی در مورد انتشار شعرش در خوشه می‌گوید: «اولين شعرم كه مطرح شد همان شعر معروف «عيادت» بود كه در «خوشه»ى شاملو چاپ شد. من اين شعر را براى احمد شاملو فرستادم يعنى دستى نبردم به دفتر نشريه يا شاملو دستى از من نگرفت. عنوان اولش هم «مرگ» بود. بعدها كه «يادنامه شب هاى شعر خوشه» منتشر شد، ديدم كه شاملو اين #شعر را در آن كتاب آورده است.

برای آشنایی بیش‌تر با عمران صلاحی:
https://goo.gl/SeUCbn

@Tavaana_TavaanaTech
یادی از عمران صلاحی در در سالگرد درگذشت او
goo.gl/Y6D7uD
درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن!

عمران صلاحی دهم اسفندماه ۱۳۲۵ در امیریه تهران از پدری اهل اردبیل و مادری مهاجر که از باکو به سمنان و سپس به تهران مهاجرت کرده بود متولد شد. عمران تحصیلات ابتدایی خود را در شهرهای قم و تهران و تبریز سپری کرد. او سرودن شعر را زمانی آغاز کرد که نوجوانی پانزده ساله بود و در سال ۱۳۴۷ احمد شاملو در مجله‌ی خوشه اولین شعر نیمایی صلاحی را منتشر کرد.

عمران صلاحی در مورد انتشار شعرش در خوشه می‌گوید: «اولين شعرم كه مطرح شد همان شعر معروف «عيادت» بود كه در «خوشه»ى شاملو چاپ شد. من اين شعر را براى احمد شاملو فرستادم يعنى دستى نبردم به دفتر نشريه يا شاملو دستى از من نگرفت. عنوان اولش هم «مرگ» بود. بعدها كه «يادنامه شب هاى شعر خوشه» منتشر شد، ديدم كه شاملو اين شعر را در آن كتاب آورده است.

عمران صلاحی ساعت ۴ عصر یازدهم مهرماه سال ۱۳۸۵ دردی درون سینه‌اش احساس کرد که موجب شد راهی بیمارستان شود. سحرگاه همان شب عمران صلاحی طنز تلخ خود را سرود و برای همیشه چشم از دنیا فروبست. پس از مرگ عمران صلاحی و در فاصله‌ی کوتاهی بیش از ۱۲۰ مراسم یادبود و بزرگ‌داشت در نقاط مختلف ایران و جهان برگزار شد و یاد او را گرامی داشتند.

از آثار فراوان عمران صلاحی می‌توان به کتاب های «قطاری در مه»، «هفدهم»، «گريه در آب»، «ايستگاه بين راه»، «هزار و يک آيينه»، «روياهای مرد نيلوفری»، «شايد باور نکنيد»( در سوئد )، «يک لب و هزار خنده»، «حالا حکايت ماست»، «آی نسيم سحری»، «ناگاه يک نگاه»، «ملانصيرالدين»، «از گلستان من ببر ورقی»، «باران پنهان»، «رمان موسيقی گل سرخ»، «هزار و يک آينه» و «آينا کيمين» به ترکی اشاره کرد.

برای آشنایی بیش‌تر با عمران صلاحی
https://goo.gl/SeUCbn

@Tavaana_TavaanaTech
یادی از عمران صلاحی در سالگرد درگذشت او
goo.gl/bTAzBi

"روزی در اتوبوس جوادیه نشسته بود و شاهد بود که دو نفر در صندلی جلو توفیق می‌خوانند و من نیز در آن شماره طنزی به شیوه‌ی گزارش‌گران ورزشی نوشته بودم وقتی دیدم آن دو نفر این مطلب را می‌خوانند و «هرهر» می‌خندند کلی کیف کردم."

عمران صلاحی نوشتن در توفیق را به واسطه‌ی آشنایی با پرویز شاپور و در سال ۱۳۴۵ آغاز کرد. پس از آن صلاحی به سراغ پژوهش و تحقیق در حوزه‌ی طنز و طنزنویسی رفت و در سال ۱۳۴۹ کتاب «طنزآوران امروز ایران» را با هم‌کاری بیژن اسدی‌پور منتشر کرد که مجموعه‌ای از طنزهای معاصر ایران بود. عمران صلاحی در سال ۱۳۵۲ به استخدام رادیو در آمد و تا سال ۱۳۵۷ که بازنشسته شد در آن‌جا مشغول به کار بود. او این هم‌کاری را به دعوت نادر نادرپور به انجام رساند و در گروه «ادب امروز» رادیو استخدام شد. بسیاری عمران صلاحی را با مطالبی با عنوان ثابت «حالا حکایت ماست» می‌شناسند که در مجلات روشن‌فکری‌ای چون آدینه، دنیاس سخن و کارنامه می‌نوشت. برخی‌ها بر اساس همین نوشته‌ها به او لقب «آقای حکایتی» داده بودند. از عمران صلاحی آثاری به زبان ترکی نیز منتشر شده است.
بیشتر بخوانید:
https://tavaana.org/fa/Omran_Salahi

شعری برای عمران صلاحی
🔻🔻🔻
خب
« حالا حكایت ماست »
ما مانده‌ایم و كمی مرگ
كه قطره‌چكانی هر روزه نصیب‌مان می‌شود.

آخر برادرم، عمران!
ارزش داشت زندگی
كه به‌خاطر آن بمیری؟

همه اندوهناك‌اند
بقالی‌ها كه خریداری از كف‌شان رفته است
روزنامه‌ها، كهنه‌فروشی‌ها، شاعران
كه شغل دوم‌شان تجارت رنج است،
و قاتلان
كه مفت و مسلم
نمونه‌ی سربه‌راهی را از دست داده‌اند.
آخر چه‌وقت غمناك كردن این مردم مهربان بود؟!

اما نه،
تو باید می‌مردی
ببین چه منزلتی پیدا كرده شعر!
رادیوهای وطن نیز شعرهای تو را می‌خوانند
و روی شیشه‌های مغازه‌ها عكست را نصب كرده‌اند
تو همیشه سودآور بودی عمران
همیشه‌ كارهای ثمربخشی می‌كردی.

و می‌گویم حالا كه راه و رسم مردن خود را می‌دانی
خوب است گاه‌گاه برخیزی و دوباره فاتحه‌ای...
كه شعر دیگر بچه‌ها را هم بخوانند
رادیوهای وطن ارزش آدم مرده را می‌دانند.

چه كار بجایی كردی
ماه‌ها بود بغضی توی گلوی‌مان گیر كرده بود و
بهانه‌ی خوبی در كف نبود
تنها تو بودی
با مرگ مختصرت
كه راضی‌مان می‌كردی
و تو تنها بودی
كه حق‌به‌جانب و نیمرخ
می‌توانستیم
در صفحه‌ی روزنامه‌ای به‌خاطر او بگرییم،
دیگر دوستان كه می‌دانی
خرده‌حسابی داشتیم...
.
آه عمران عزیزم!
ببین همه‌جا طنزها ستایش شعرهای توست
تو
كلاه گشادی بر سر و خم بر ابرو
كه زیر كلاهت پیدا نبود.

تو باید می‌مردی
نه به‌خاطر خود
به‌خاطر ما
كه چنین مرگت
زندگی را
خنده‌آورتر كرده است.

اما می‌ترسم عمران
می‌ترسم كه همین كارهایت نیز شوخی بوده باشد
و سپس شرمنده‌ی این شعرها، آه‌ها، پوسترها...
می‌ترسم ناگهان ته سالن پیدا شوی
و بیایی بالا
و ببینیم آری همه‌مان مرده‌ایم
همه‌مان مرده‌ایم و چنان به كار روزمره‌ی خود مشغولیم
كه از صف محشر بازمانده‌ایم.

نه، عمران!
این روزگار درخور آدمی نیست
درخور آدمی نیست
كه بگوییم
جای تو خالی

شمس لنگرودی

@Tavaana_TavaanaTech
زادروز عمران صلاحی

درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن!

عمران صلاحی دهم اسفندماه ۱۳۲۵ در امیریه تهران از پدری اهل اردبیل و مادری مهاجر که از باکو به سمنان و سپس به تهران مهاجرت کرده بود متولد شد. عمران تحصیلات ابتدایی خود را در شهرهای قم و تهران و تبریز سپری کرد. او سرودن شعر را زمانی آغاز کرد که نوجوانی پانزده ساله بود و در سال ۱۳۴۷ احمد شاملو در مجله‌ی خوشه اولین شعر نیمایی صلاحی را منتشر کرد.

عمران صلاحی در مورد انتشار شعرش در خوشه می‌گوید: «اولين شعرم كه مطرح شد همان شعر معروف «عيادت» بود كه در «خوشه»ى شاملو چاپ شد. من اين شعر را براى احمد شاملو فرستادم يعنى دستى نبردم به دفتر نشريه يا شاملو دستى از من نگرفت. عنوان اولش هم «مرگ» بود. بعدها كه «يادنامه شب هاى شعر خوشه» منتشر شد، ديدم كه شاملو اين شعر را در آن كتاب آورده است.

عمران صلاحی نوشتن در توفیق را به واسطه‌ی آشنایی با پرویز شاپور و در سال ۱۳۴۵ آغاز کرد. پس از آن صلاحی به سراغ پژوهش و تحقیق در حوزه‌ی طنز و طنزنویسی رفت و در سال ۱۳۴۹ کتاب «طنزآوران امروز ایران» را با هم‌کاری بیژن اسدی‌پور منتشر کرد که مجموعه‌ای از طنزهای معاصر ایران بود. عمران صلاحی در سال ۱۳۵۲ به استخدام رادیو در آمد و تا سال ۱۳۵۷ که بازنشسته شد در آن‌جا مشغول به کار بود. او این هم‌کاری را به دعوت نادر نادرپور به انجام رساند و در گروه «ادب امروز» رادیو استخدام شد. بسیاری عمران صلاحی را با مطالبی با عنوان ثابت «حالا حکایت ماست» می‌شناسند.

عمران صلاحی ساعت ۴عصر یازدهم مهرماه سال۱۳۸۵ دردی درون سینه‌اش احساس کرد که موجب شد راهی بیمارستان شود. سحرگاه همان شب عمران صلاحی طنز تلخ خود را سرود و برای همیشه چشم از دنیا فروبست. پس از مرگ عمران صلاحی و در فاصله‌ی کوتاهی بیش از ۱۲۰مراسم یادبود و بزرگ‌داشت در نقاط مختلف ایران و جهان برگزار شد و یاد او را گرامی داشتند.

از آثار فراوان عمران صلاحی می‌توان به کتاب‌های «قطاری در مه»، «هفدهم»، «گريه در آب»، «ايستگاه بين راه»، «هزار و يک آيينه»، «روياهای مرد نيلوفری»، «شايد باور نکنيد»( در سوئد )،«يک لب و هزار خنده»، «حالا حکايت ماست»، «آی نسيم سحری»،«ناگاه يک نگاه»، «ملانصيرالدين»، «از گلستان من ببر ورقی»، «باران پنهان»، «رمان موسيقی گل سرخ»، «هزار و يک آينه» و «آينا کيمين» به ترکی اشاره کرد.

برای آشنایی بیش‌تر با عمران صلاحی
https://goo.gl/SeUCbn
.
#عمران_صلاحی #کتاب #نویسنده #طنز #طنزنویس

@Tavaana_TavaanaTech
یادی از عمران صلاحی در سالگرد درگذشت او
goo.gl/bTAzBi

"روزی در اتوبوس جوادیه نشسته بود و شاهد بود که دو نفر در صندلی جلو توفیق می‌خوانند و من نیز در آن شماره طنزی به شیوه‌ی گزارش‌گران ورزشی نوشته بودم وقتی دیدم آن دو نفر این مطلب را می‌خوانند و «هرهر» می‌خندند کلی کیف کردم."

عمران صلاحی نوشتن در توفیق را به واسطه‌ی آشنایی با پرویز شاپور و در سال ۱۳۴۵ آغاز کرد. پس از آن صلاحی به سراغ پژوهش و تحقیق در حوزه‌ی طنز و طنزنویسی رفت و در سال ۱۳۴۹ کتاب «طنزآوران امروز ایران» را با هم‌کاری بیژن اسدی‌پور منتشر کرد که مجموعه‌ای از طنزهای معاصر ایران بود. عمران صلاحی در سال ۱۳۵۲ به استخدام رادیو در آمد و تا سال ۱۳۵۷ که بازنشسته شد در آن‌جا مشغول به کار بود. او این هم‌کاری را به دعوت نادر نادرپور به انجام رساند و در گروه «ادب امروز» رادیو استخدام شد. بسیاری عمران صلاحی را با مطالبی با عنوان ثابت «حالا حکایت ماست» می‌شناسند که در مجلات روشن‌فکری‌ای چون آدینه، دنیاس سخن و کارنامه می‌نوشت. برخی‌ها بر اساس همین نوشته‌ها به او لقب «آقای حکایتی» داده بودند. از عمران صلاحی آثاری به زبان ترکی نیز منتشر شده است.
بیشتر بخوانید:
https://tavaana.org/fa/Omran_Salahi

شعری برای عمران صلاحی
🔻🔻🔻
خب
« حالا حكایت ماست »
ما مانده‌ایم و كمی مرگ
كه قطره‌چكانی هر روزه نصیب‌مان می‌شود.

آخر برادرم، عمران!
ارزش داشت زندگی
كه به‌خاطر آن بمیری؟

همه اندوهناك‌اند
بقالی‌ها كه خریداری از كف‌شان رفته است
روزنامه‌ها، كهنه‌فروشی‌ها، شاعران
كه شغل دوم‌شان تجارت رنج است،
و قاتلان
كه مفت و مسلم
نمونه‌ی سربه‌راهی را از دست داده‌اند.
آخر چه‌وقت غمناك كردن این مردم مهربان بود؟!

اما نه،
تو باید می‌مردی
ببین چه منزلتی پیدا كرده شعر!
رادیوهای وطن نیز شعرهای تو را می‌خوانند
و روی شیشه‌های مغازه‌ها عكست را نصب كرده‌اند
تو همیشه سودآور بودی عمران
همیشه‌ كارهای ثمربخشی می‌كردی.

و می‌گویم حالا كه راه و رسم مردن خود را می‌دانی
خوب است گاه‌گاه برخیزی و دوباره فاتحه‌ای...
كه شعر دیگر بچه‌ها را هم بخوانند
رادیوهای وطن ارزش آدم مرده را می‌دانند.

چه كار بجایی كردی
ماه‌ها بود بغضی توی گلوی‌مان گیر كرده بود و
بهانه‌ی خوبی در كف نبود
تنها تو بودی
با مرگ مختصرت
كه راضی‌مان می‌كردی
و تو تنها بودی
كه حق‌به‌جانب و نیمرخ
می‌توانستیم
در صفحه‌ی روزنامه‌ای به‌خاطر او بگرییم،
دیگر دوستان كه می‌دانی
خرده‌حسابی داشتیم...
.
آه عمران عزیزم!
ببین همه‌جا طنزها ستایش شعرهای توست
تو
كلاه گشادی بر سر و خم بر ابرو
كه زیر كلاهت پیدا نبود.

تو باید می‌مردی
نه به‌خاطر خود
به‌خاطر ما
كه چنین مرگت
زندگی را
خنده‌آورتر كرده است.

اما می‌ترسم عمران
می‌ترسم كه همین كارهایت نیز شوخی بوده باشد
و سپس شرمنده‌ی این شعرها، آه‌ها، پوسترها...
می‌ترسم ناگهان ته سالن پیدا شوی
و بیایی بالا
و ببینیم آری همه‌مان مرده‌ایم
همه‌مان مرده‌ایم و چنان به كار روزمره‌ی خود مشغولیم
كه از صف محشر بازمانده‌ایم.

نه، عمران!
این روزگار درخور آدمی نیست
درخور آدمی نیست
كه بگوییم
جای تو خالی

شمس لنگرودی

@Tavaana_TavaanaTech