***آزادگی***
پشه ای در استکان آمد فرود
تا بنوشد آنچه واپس مانده بود
کودکی -از شیطنت- بازی کنان،
بست با دستش دهان استکان!
پشّه دیگر طعمه اش را لب نزد
جَست تا از دام کودک وارهد.
خشک لب، می گشت، حیران، راه جو
زیر و بالا، بسته هرسو، راه او.
روزنی می جُست در دیوار و در
تا به آزادی رسد بار دگر.
هرچه بر جهد و تکاپو می فزود
راه بیرون رفتن از چاهش نبود
آنقدَر کوبید بر دیوار سر
تا فروافتاد خونین بال و پر
جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ،
لیک #آزادی گرامی تر، عزیز.
#فریدون_مشیری
از دفتر: " #از_دیار_آشتی "
#آزادگی
پشه ای در استکان آمد فرود
تا بنوشد آنچه واپس مانده بود
کودکی -از شیطنت- بازی کنان،
بست با دستش دهان استکان!
پشّه دیگر طعمه اش را لب نزد
جَست تا از دام کودک وارهد.
خشک لب، می گشت، حیران، راه جو
زیر و بالا، بسته هرسو، راه او.
روزنی می جُست در دیوار و در
تا به آزادی رسد بار دگر.
هرچه بر جهد و تکاپو می فزود
راه بیرون رفتن از چاهش نبود
آنقدَر کوبید بر دیوار سر
تا فروافتاد خونین بال و پر
جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ،
لیک #آزادی گرامی تر، عزیز.
#فریدون_مشیری
از دفتر: " #از_دیار_آشتی "
#آزادگی