آموزشکده توانا
57.8K subscribers
30.2K photos
36.3K videos
2.54K files
18.6K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
مادر جاویدنام، عرفان رضایی نوابی، ضمن انتشار تصاویری از خانواده‌های دادخواه بر سر مزار چند تن از جان‌باختگان استان گیلان و مازندران نوشت:

«بعد از اینکه عزیزترینمان را از ما گرفتید... تلخ ترین و سخت ترین تجربه زندگی مان را کسب کردیم.
هنوز به یک سال نکشیده ، همه مان درسهای بزرگی از زندگی آموختیم.
اینکه تمام لحظات پیش از این را زندگی نکرده بودیم. حالا اما، انگار تمام درسهای زندگی را به یکباره آموختیم.
انگار تا پیش از این زندگی نمی‌کردیم... شاید مُرده بودیم. این روزها ولی حس زنده بودن داریم . چون هدفی داریم .همه ما این روزها دوشادوش یکدیگر ، درس‌های زندگی مان را می‌گذرانیم.
بامید اینکه یاد و خاطرات عزیزانمان را زنده نگه داریم.
ما فقط با کنار هم بودنمان ...انتقام سختی از شما خواهیم گرفت .
برای شما همین کافیست که تصاویر ما را کنار هم ببینید .
ایستاده . با نشانه‌های پیروزی، سربلند، مصمم و نگاه به دوربین.
ما سر خم نمی‌کنیم. خوب به این تصاویر مشترک نگاه کنید.
چشمهات ما خیره به چشمهای شماست. از این نگاه ها بترسید.»

erfan_rezaei_navaei

#عرفان_زمانی #عرفان_رضایی__نوایی
#مهران_توانا #جواد_رضایی #بهنام_لایق_پور #بهنام_لایق_پور #ساسان_قربانی #فرزین_لطفی #مهرگان_زحمتکش #پویا_احمدپور #مهدی_دائمی #یادمون_نمیره #زمین_گرده #دادخواهی #نه_فراموش_میکنیم_نه_میبخشیم #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
مادر جاویدنام مهرگان زحمتکش، ضمن انتشار تصاویری از حضور مادر عرفان رضایی (که از مازندران به گیلان سفر کرده بود) بر مزار مهرگان زحمتکش و پویا احمدپور، خطاب به حاکمان نوشت:
«برای شما همین کافیست که تصاویر ما را کنار هم ببینید.
ایستاده. با نشانه‌های پیروزی. سربلند. مصمم. و نگاه به دوربین.
ما سر خم نمی‌کنیم. خوب به این تصاویر مشترک نگاه کنید.
چشم‌های ما خیره به چشم‌های شماست. از این نگاه‌ها بترسید.»

متن کامل نوشته مادر مهرگان به شرح زیر است:

«بعد از اینکه عزیزترینمان را از ما گرفتید... تلخ‌ترین و سخت‌ترین تجربه زندگی‌مان را کسب کردیم.
هنوز به یک سال نکشیده، همه‌مان درس‌های بزرگی از زندگی آموختیم.
اینکه تمام لحظات پیش از این را زندگی نکرده بودیم. حالا اما، انگار تمام درس‌های زندگی را به یک‌باره آموختیم.
انگار تا پیش از این زندگی نمی‌کردیم... شاید مُرده بودیم. این روزها ولی حس زنده‌بودن داریم. چون هدفی داریم. همه ما این روزها دوشادوش یکدیگر، درس‌های زندگی‌مان را می‌گذرانیم.
به امید اینکه یاد و خاطرات عزیزانمان را زنده نگه داریم.
ما فقط با کنار هم بودنمان... انتقام سختی از شما خواهیم گرفت.
برای شما همین کافیست که تصاویر ما را کنار هم ببینید.
ایستاده. با نشانه‌های پیروزی. سربلند. مصمم. و نگاه به دوربین.
ما سر خم نمی‌کنیم. خوب به این تصاویر مشترک نگاه کنید.
چشم‌های ما خیره به چشم‌های شماست. از این نگاه‌ها بترسید.

سپاس گزاریم از مادر ارجمند ِ جاوید نام #عرفان_رضایی عزیز که چند روزی منت گذاشتند و بزرگوارانه سر مزار عزیزانمان حضور داشتند.
و از شهر و دیار خود، خصوصا مزار عرفان جان، واقع در عرفانیه ی شهرستان آمل، مدت کوتاهی دور ماندند.
امیدواریم نصیب ما نیز روزی زیارت مزار پاک پسر قهرمان ایشان باشد و افتخار داشته باشیم که ما هم لقب عرفانی را با افتخار کسب کنیم.»


#مهرگان_زحمتکش🥀🕊️ #عرفان_رضایی #پویا_احمدپور #مهرگان_زحمتکش #زندان_لاکان_رشت #اتحاد_رمز_پیروزی #نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم #مادران_دادخواه #نه_فراموش_میکنیم_نه_میبخشیم #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر جمهوری اسلامی، پویا احمدپور پسیخانی را نکشته بود، او تازه دیروز ۱۸ ساله می‌شد.
پویا روز ۳۱ شهریور ۱۴۰۱ وقتی ماموران امنیتی به مردم معترض در خیابان‌ها حمله می‌کردند، پویا به قصد کمک به دو‌ مرد به سمت‌شان رفت و ماموران با ضربات متعدد باتون به سرش زدند و یک میله تیز فلزی به کتفش فرو کردند، آن شب پویا با سرگیجه و حال بد بی‌آنکه به کسی چیزی بگوید به خانه رفت و خوابید. فردا صبح که به بیمارستان رفت، بعد از چند ساعت به کما رفت و‌‌ ۵ روز بعد جان باخت. نزدیکان پویا او را «چشم‌آبی» صدا می‌کردند. پویا در یکی از پست‌‌های اینستاگرامش‌ نوشته بود: «برای آنچه که اعتقاد دارین ایستادگی کنید، حتی اگر هزینه‌اش‌ تنها ایستادن باشد.»

پویا جوانی بود که نزدیکان او تعریف می‌کنند یک بار وقتی فرد فقیری را دیده بود، کاپشنش را درآورد و به او هدیه داده بود. پویایی که همه از بزرگ و کوچک دوستش داشتند. پسر شجاع و با غیرتی که تابستان‌ها کار کنفکاری انجام می‌داد.
پویا عاشق فوتبال بود. کلاس دهمرا در رشته نقشه کشی ساختمان، به اتمام رسانده بود و کلاس یازدهم رشته‌اش را به کامپیوتر تغییر داده بود...


#پویا_احمدپور_پسیخانی #رشت #مهسا_امینی #نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
پدر جاویدنام پویا احمدپور پسیخانی، چهارشنبه‌سوری را کنار مزار فرزندش گذراند.

پویا نوجوانی ۱۷ ساله بود که روز ۳۱ شهریور ۱۴۰۱ وقتی ماموران سرکوب به مردم معترض در خیابان‌ها حمله می‌کردند، به قصد کمک به دو‌ مرد به سمت‌شان رفت و ماموران با ضربات متعدد باتون به سرش زدند و یک میله تیز فلزی به کتفش فرو کردند، آن شب پویا با سرگیجه و حال بد بی‌آنکه به کسی چیزی بگوید به خانه رفت و خوابید. فردا صبح که به بیمارستان رفت، بعد از چند ساعت به کما رفت و‌‌ ۵ روز بعد جان باخت. نزدیکان پویا او را «چشم‌آبی» صدا می‌کردند. پویا در یکی از پست‌‌های اینستاگرامش‌ نوشته بود: «برای آنچه که اعتقاد دارید ایستادگی کنید، حتی اگر هزینه‌اش‌ تنها ایستادن باشد.»

پویا جوانی بود که نزدیکان او تعریف می‌کنند یک بار وقتی فرد فقیری را دیده بود، کاپشنش را درآورد و به او هدیه داده بود. پویایی که همه از بزرگ و کوچک دوستش داشتند. پسر شجاع و با غیرتی که تابستان‌ها کار کنفکاری انجام می‌داد.
پویا عاشق فوتبال بود. کلاس دهم را در رشته نقشه کشی ساختمان، به اتمام رسانده بود و کلاس یازدهم رشته‌اش را به کامپیوتر تغییر داده بود...

پویا با پدرش زندگی می‌کرد. پدری که همه عشقش را نثار فرزندش کرده بود و از دیدن او که جوانی سالم، خوش‌خلق و زیبا بود، لذت می‌برد....


#پویا_احمدپور_پسیخانی #رشت #مهسا_امینی #نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم #چهارشنبه_سوری #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هفت‌سین خانواده پویا احمدپور پسیخانی بر سر مزارش

پویا نوجوانی ۱۷ ساله بود که روز ۳۱ شهریور ۱۴۰۱ وقتی ماموران سرکوب به مردم معترض در خیابان‌ها حمله می‌کردند، به قصد کمک به دو‌ مرد به سمت‌شان رفت و ماموران با ضربات متعدد باتون به سرش زدند و یک میله تیز فلزی به کتفش فرو کردند، آن شب پویا با سرگیجه و حال بد به خانه رفت و خوابید. نیمه شب حالش بد شد، صبح به بیمارستان برده شد، بعد از چند ساعت به کما رفت و‌‌ ۵ روز بعد جان باخت. نزدیکان پویا او را «چشم‌آبی» صدا می‌کردند. پویا در یکی از پست‌‌های اینستاگرامش‌ نوشته بود: «برای آنچه که اعتقاد دارید ایستادگی کنید، حتی اگر هزینه‌اش‌ تنها ایستادن باشد.»

پویا جوانی بود که نزدیکان او تعریف می‌کنند یک بار وقتی فرد فقیری را می‌دید، کاپشنش را در آورده و به او هدیه داد. پویایی که همه از بزرگ و کوچک دوستش داشتند. پسر شجاع و با غیرتی که تابستان‌ها کار کنفکاری انجام می‌داد.
پویا عاشق فوتبال بود. کلاس دهم را در رشته نقشه کشی ساختمان، به اتمام رسانده بود و کلاس یازدهم رشته‌اش را به کامپیوتر تغییر داده بود...
پویا خانواده‌اش را دوست داشت، او عاشق خواهر کوچولویش بود.

#پویا_احمدپور_پسیخانی #رشت #مهسا_امینی #نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم #نوروز۱۴۰۳ #نوروز #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
‏من ‌ #پویا_احمدپور_پسیخانی⁩ هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۶ مهرماه ۱۴۰۱ . هنوز ۱۷ سالم کامل نشده بود، متولد ۱۳ بهمن ۱۳۸۴ بودم و اهل و ساکن رشت و تک فرزند خانواده. من همیشه به گذشت و دلسوزی معروف بودم که بخاطر خانواده و دوستام حاضرم از خیلی چیزا بگذرم. کم سن و سال ولی نسبت به سنم عاقل بودم. همه بهم احترام میذاشتن، سرم به کار خودم بود ولی زیر بار زور نمیرفتم. دیدن بچه های کار برام خیلی عذاب آور بود، یه بار توی بارون شدید یه بچه فقیر رو دیدم که کت تنش نبود منم کاپشنم رو دراوردم و بهش دادم، پدرم که اینو دید منو بغل کرد و گفت من بهت افتخار میکنم که بفکر همه هستی. با شروع سال جدید تحصیلی در مهرماه ۱۴۰۱ قرار بود کلاس ۱۱ رو شروع کنم، توی رشته کامپیوتر ثبت نام کرده بودم. تابستون هم مشغول کار در رشته کنافکاری بودم که خیلی بهش علاقه داشتم.
‏روز ۳۱ شهریور ماه بود، تعطیلات تابستون تموم شده بود و باید مدرسه رو شروع میکردم، ولی من ترجیح دادم به قیام مردم بعداز کشته شدن مهسا امینی بپیوندم. اون روز توی رشت خیابون دست مردم بود ولی ناگهان نیروهای سرکوبگر وحشیانه بهمون حمله ور شدن و دو نفر رو گرفتن و شروع کردن به زدن اونا، من به اون دو نفر کمک کردم تا فرار کنن ولی در همون موقع مامورای سرکوبگر چندتاشون با هم بهم حمله کردن و با یه میله نوک تیز به گردن و کتفم ضربه شدیدی وارد کردن، افتادم روی زمین و اونا با باتوم به سرم ضربه زدن.
‏آن شب با سرگیجه و حال بد به خانه رفتم و خوابیدم نیمه شب حالم بد شد، صبح به بیمارستان برده شدم، ولی دیگه دیرشده بود، با اینکه لخته‌های خون رو از سرم درآوردن آنقدر خونریزی داشتم که به کما رفتم. منو بردن اتاق عمل و چهار ساعت زیر عمل بودم، چند روز بعدم منو منتقل کردن به بیمارستان گیل گلسار ولی به خاطر خونریزی زیاد دچار مرگ مغزی شده بودم و نهایتا در تاریخ شش مهر ماه چشم از دنیا بستم….
‏پیکر بیجون من در زادگاهم به خاک سپرده شد…

‏ قبل از مرگم در صفحه اینستاگرامم نوشته بودم: «ما زخمی ترین شاخه این جنگل خشکیم، تیغ و تبری نیست که ما را نشناسد.»
و
«برای آنچه که اعتقاد دارید ایستادگی کنید، حتی اگر هزینه‌اش‌ تنها ایستادن باشد.»
‏امیر لکی (اهلی) برای کشته شدنم سرود:
‏کشتند اگرچه گیله مردی برپا
‏در قلب وطن همیشه باشد مانا
‏جان داد ز رشت به میهن خود پویا
‏هر سوی وطن کسی بپاست بامهسا

‏هموطن من مطمینم خورشید آزادی به زودی در کشور ما طلوع میکنه، اونروز من در لبخند شادی مردمم زنده خواهم بود💔


متن از خانم لعبت


#یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech