آموزشکده توانا
57.8K subscribers
30.2K photos
36.3K videos
2.54K files
18.6K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
‏من #امیر_اوجانی (شاهپور) هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۱۹ دی ماه ۱۳۹۸. چهل و‌ سه سالم بود، متولد ۲۰ شهریور ماه ۱۳۵۵. فرزند علیرضا و اهل تهران و ساکن شهر پرند در استان تهران بودم. متأهل و صاحب چهار فرزند، سه دختر ۸، ۱۴ و ۲۰ ساله و یه پسر ۱۷ ساله بودم. ما خانواده خوشبختی بودیم. من اصولا دست به خیر داشتم و‌ مهربون و خانواده دوست بودم. شغلم مدیریت یه مرکز ترک اعتیاد بود، همه توانم رو گذاشته بودم که توی این راه به معتادا کمک کنم، کلی لوح تقدیر توی کارم دریافت کرده بودم، ولی چون کار سختی بود سال ۹۸ تصمیم گرفتم که کارمو سبک کنم، یه ساندویچ فروشی تو پرند اجاره کردم و قرار شد روز ۲۸ آبان ماه مغازه ام رو افتتاح کنم…

اعتراضات سراسری با گرون شدن ناگهانی سیصد درصدی قیمت بنزین تو آبان ۹۸ شروع شد. ۲۸ آبان بود، اونروز قرار بود ساندویچ فروشی که براش زحمت زیادی کشیده بودم تو پرند افتتاح بشه. وقتی به یکی از میدونای اصلی پرند رسیدم تجمع مردم شکل گرفته بود، سرکوبگرا وحشیانه به مردم حمله ور شدن، ناگهان یکی از مزدورا از فاصله نزدیک منو هدف قرار داد و گلوله ساچمه ای به سمتم شلیک کرد که به قسمت بالای پام اصابت کرد، استخون پام شکست و افتادم زمین…

بیمارستانا کسانی که گلوله خورده بودن رو پذیرش نمیکردن به همین خاطر خانوادم منو بردن خونه و تا چند روز به درمانگاه میبردن برای تعویض پانسمان، یه دکتر جراح هم قول داد که پامو عمل میکنه. بعد از چند روز خیلی حالم بد شد، همسرم زنگ زد و آمبولانس خبر کرد ولی هر بیمارستانی میرفتیم پذیرش نمیکردن و میگفتن ما دستور داریم کسانی که گلوله خوردن رو نپذیریم! یکی از اون بیمارستانا «فیروزگر» بود. در نهایت بیمارستان خصوصی ابن سینا منو پذیرش کرد. وقتی تو بیمارستان بستری بودم، مامورای مزدور امنیتی بعد از چند روز دوربینای خیابون رو چک کردن و من شناسایی شدم، اونا رفتن در خونمون و قصد بازداشتمو داشتم که همسرم در مورد وضعیت بحرانی من توی بیمارستان بهشون گفت، مامورا اومدن بیمارستان و جو اونجا رو شدیدا امنیتی کردن تا جايی که ده روز آخر منو ممنوع الملاقات کردن. در نهایت متاسفانه پام بر اثر شدت جراحات ناشی از برخورد گلوله شدیدا عفونت کرد و به آمبولی ریه هم دچار شدم، بدنم تاب نیاورد و بعد از حدود پنجاه روز که از اصابت گلوله به پام میگذشت در تاریخ ۱۹ دی ماه ۱۳۹۸ چشم از دنیا فرو بستم….

پیکر بیجون من در بهشت زهرای تهران مظلومانه به خاک سپرده شد.
مراسم سوم و هفتم در تاریخ ۲۲ دیماه ۱۳۹۸ تو مسجد امیرالمومنین برگزار شد.

هموطن، من به جرم ناکرده توسط حکومت جنایتکار تیر خوردم و بر اثر آسیبهای ناشی از اصابت گلوله و عدم رسیدگی پزشکی به موقع، جون خودمو از دست دادم. بعد از کشته شدن من خانوادم تحت فشار مالی زیادی قرار گرفتن، دختر کوچکم که خیلی بمن وابسته بود افسرده شد. همسرم تا به امروز سعی کرده با وجود مشکلات زیاد مغازه ای که من افتتاح شدنشو ندیدم حفظ کنه و خرج زندگی رو تامین کنه، بچه هام الان ۲۵، ۲۲، ۱۹ و ۱۳ ساله هستن. نذار خونم به هدر بره، در راه آزادی وطنمون تلاش کن و ناامید نشو، پیروزی با ماست شک نکن، روزی که آزادی رو به دست آوردی منو فراموش نکن و به یادم باش…💔

#علیه_فراموشی #آبان۹۸ #آبان_ادامه_دارد
#یاری_مدنی_توانا

متن با کوشش کاربر لعبت در ایکس
LoabatK

طرح از آیلین فلاح
aylene_fallah

@Tavaana_TavaanaTech