آموزشکده توانا
60.4K subscribers
28.5K photos
35.2K videos
2.53K files
18.1K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دهمین سالگرد #امیر_جوادیفر از جانباختگان #جنایت_کهریزک در اعتراضات سال ۸۸

جمعی از فعالین و مادران جانباختگان در اعتراضات و زندان‌ها، با برگزاری مراسمی یاد امیر جوادی‌فر و سایر جانباختگان را گرامی داشتند.
ویدئو از همخوانی سرود یار دبستانی در این مراسم است.

@Tavaana_TavaanaTech
«چهارده سال گذشت ! … تابستان هشتاد و هشت و آن ماهِ تیر

چهارده سال گذشت ! تابستان ۸۸ و آن ماهِ تیر، روزهای بلندش کوتاه می شد در امتداد شکنجه تن هامان . زیر آن آفتاب سوزان، پای برهنه بر سطحِ سیاه داغ ، چهار دست و پا بر آسفالتی که گداخته بود ، می‌رفتیم .. می‌رفتیم.. در میان حصارهای بلند کهریزک دیگر تابی نمانده بود، صدای شکستن استخوان یاران به گوش می‌رسید ، هوشی نمانده بود در زیر تابشی که ما را بی‌تاب کرده بود.انگار زمان ایستاده بود، خورشید مرده بود ! روز شب می شد و شب آنقدر بلند ، که روشنی‌های تیر، تار می‌شد. هر ماه تیری که می.رسد، شب ناله‌های امیر برایم زنده می شود که از مادرش چشم هایش را میخواست، تصویر لب‌های خشک و تشنه‌اش وقتی که ناباورانه با ما وداع کرد، هر تیر که می‌رسد، تنم دوباره از تب آن کابوس تیره می‌سوزد.. تو یادت هست محسن ! لباست را درآوردی و مرا با آن باد می زدی ! محسن ؛ هنوز تنم می‌سوزد ، هنوز ! زخم‌هایت بزرگ و بزرگ تر می شد و تو ایستاده‌تر ، حیرانم از آن همه ایستادگی ! چه سربلند زندگان را ترک گفتی! محسن ؛ میتوانستی بگویی فرزند چه کسی هستی و آزاد شوی، ولی هیچ وقت این مهم را عنوان نکردی تا نشان دهد بزرگی آدمی را ، تا نشان دهی که اعتقاد داشتن به چیزی حد و مرز نمی‌شناسد.

من ماه تیر را دوست ندارم، آخر یاد دست‌های بسته‌ی محمد می‌افتم، از آنجا که می‌آمدیم، در اوین، از ما جدا شد. ما در اوین بودیم و او در بیمارستانی، با دست‌های زنجیر شده بر تخت، در آنجا کهریزک را می گویم او مدام نگران بود و بی‌قرار ، انگار چند روزی به آزمون کنکورش نمانده بود. بعداً خبر قبولیش را شنیدم نه، به کنکور نرسید، شنیدم در آزمون دیگری پذیرفته شد.

از تمام آن روزهای سرد و سیاه ، از آن روزی که دوباره در روزنگارمان ، یادآور تلخی و سیاهی شد ... از آن هجده ِ تیر ده سال گذشته بود و هنوز چیزی تمام نشده بود که دوباره روز بد دیگری آغاز شد ، هجده ِ تیری دیگر خون های ریخته و پایمال شده ی هجده تیر ۷۸ و مادری که از آن سال تا به امروز سعیدش ( #سعید_زینالی ) را جستجو می‌کند هنوز ! و دوباره هجده تیری دیگر و زخم‌های من همه از این روز است از این روز ! هر ماه تیری که از راه می رسد ، دوباره باز تنم می لرزد از یادِ آن همه ، از دیدن زخم‌های مانده بر تنم ۱۴ سال گذشت ! و هنوز مانده بر تنم ، مانده بر دلم، زخم‌های آن ماه تیرگی.»

از اینستاگرام مسعود علیزاده، از جان به در بردگان بازداشتگاه کهریزک و شاهد جنایت

masoudalizadeh___

#فاجعه_کهریزک #جنایت_کهریزک #نه_فراموش_میکنیم_نه_میبخشیم #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
فردا در کلاب هاوس مروری خواهیم داشت بر پرونده جنایت کهریزک، با حضور مسعود علیزاده از جان‌به‌دربردگان کهریزک

در بخش دوم برنامه مطابق معمول، اخبار زندان‌ها و زندانیان را بررسی خواهیم کرد.

دوستان گروه دادبان هم همراهی خواهند کرد و نکات حقوقی را بیان خواهند کرد.

گفت‌وگو ددر کلاب هاوس آموزشکده توانا

زندان در ایران

پرونده ویژه: بازداشتگاه کهریزک

با حضور مسعود علیزاده، از جان‌به در بردگان فاجعه کهریزک

دوشنبه، ۱۲ تیر ماه ۱۴۰۲
ساعت ۹ شب به وقت ایران

"زندان در ایران، پرونده ویژه: بازداشتگاه کهریزک".
https://www.clubhouse.com/invite/KNpFKazJGnjwyEpnWp4grrXygwrzI4V3O9v:PZbdLP9jBJ4C1ODTqDqFM5C2foKE8Ruf5j5DZ3AYjVI

#فاجعه_کهریزک #جنایت_کهریزک #زندان #محمد_کامرانی #محسن_روح_الامینی #امیر_جوادیفر #محمد_کامرانی #یادمون_نمیره #یاری_حقوقی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
روایت تکان‌دهنده مسعود علیزاده از جنایت‌هایی که در بازداشتگاه کهریزک اتفاق افتاد

روایت یک پرونده ۵۶، بازداشتگاه کهریزک

در این برنامه نگاهی شده است به بازداشتگاه کهریزک که با حضور مسعود علیزاده، از جان‌به‌دربردگان فاجعه کهریزک، برگزار شد. در این برنامه با حضور شماری از کارشناسان و کنشگران مدنی به اخبار زندانیان و فشار، بازداشت و احظارخانواده فعالین در هفته‌های اخیر در جمهوری اسلامی پرداخته شده است.

این برنامه ۱۲ تیر ۱۴۰۲ در کلاب‌هاوس آموزشکده توانا برگزار شد.

فایل کامل را در این آدرس‌ها بشنوید:

https://tavaana.org/kahrizak/

در یوتیوب:
https://youtu.be/QHDLXqYaCzA

در ساندکلاد:
https://soundcloud.com/tavaana/36059ib8sqn5

#کهریزک #جنایت_کهریزک #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
محسن جان؛ غریب آمدی، آشنا رفتی و قهرمان ماندی

نوشته‌ای از مسعود علیزاده، از شاهدان جنایت کهریزک

محسن جان؛ هنوز تنم می‌سوزد، هنوز!  زخم‌هایت بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد و تو ایستاده‌تر، حیرانم از آن همه ایستادگی! چه سربلند زندگان را ترک گفتی!! محسن روح الامینی از جانباختگان کهریزک فرزند کسی بود که می‌توانست با عنوان کردن هویتش قبل از اعزام ما به جهنم کهریزک  از بازداشت آزاد شود و زنده بماند، ولی محسن هیچ وقت این مهم را عنوان نکرد تا نشان دهد بزرگی را، تا نشان دهد که اعتقاد داشتن به چیزی حد و مرز نمی‌شناسد.

محسن روح الامینی از همان اول در پلیس پیشگیری پیکرش زخمی و لباس‌هایش پاره‌پاره بود. مأموران در هنگام بازداشتش حسابی کتکش زده بودند. به دستور سعید مرتضوی روانه بازداشتگاه کهریزک شدیم. وقتی به آنجا رسیدم باید تمام وسیله‌ها را به افسر نگهبان محمدیان تحویل می‌دادیم.محسن عینکی بود و وقتی بهش گفتند عینکش رو باید تحویل بدهد، محسن اولش اعتراض کرد که چشمانم خوب نمی‌بیند ولی افسر نگهبان به صحبت‌های محسن هیچ توجه ای نکرد و با او برخورد فیزیکی کرد و چندین ضربه لوله پی وی سی به آن زد،  محسن هم بخاطر اینکه بیشتر کتک نخورد مجبور شد عینکش را تحویل بده از جمله محمد کامرانی یکی دیگر از کشته‌شدگان کهریزک که او هم در زمان بازداشت عینکی بود.

محسن روح.الامینی مثل همه ما بازداشتی‌ها در زیر آفتاب سوزان جهنم کهریزک شکنجه شد. بخاطر اینکه در کهریزک کمبود جا داشت محسن هر شب سر پا می‌خوابید تا جای خواب به دیگران برسه، البته اگر دود گازوییل به داخل قرنطینه امان میداد. گنجایش قرنطینه‌ای که در آن بودیم ۶۰ متر بود، حدود ۱۳۰ نفر از ما بازداشتی‌های ۱۸ تیر و حدود ۴۰ نفر از مجرمان خطرناک و سابقه دار  را در آن قرنطینه به زور جا داده بودند. به یاد دارم یک روز بعضی از بچه‌ها از شدت درد شکنجه‌های هر روز، کمبود جا و بی خبری خانواده.ها می‌گفتند!! بخدا ما بی‌گناهیم و هیچ کاری نکردیم و به اشتباه در اینجا هستیم و بچه‌ها حسابی کم آورده بودن، در همان لحظه محسن خطاب به کسانی که احساس پشیمانی می‌کردند گفت؛ بچه‌ها بیشتر ما بخاطر هدفی که داریم اینجا هستیم و باید تا آخر راهی که انتخاب کردیم بایستیم، چرا آنقدر زود خودتان را می‌بازید و زود تسلیم می‌شوید، قوی باشید. صحبت‌های شجاعانه آن روز محسن را ما هرگز فراموش نکردیم.

سومین شب حضور ما در آن جهنم بود که از شانس بدم تا دم مرگ شکنجه‌ام کردند، زخم‌های بدنم  بخاطر آلودگی فضای بازداشتگاه به شدت عفونت کرده بود و تب خیلی شدیدی گرفته بودم.

شب سوم بود که من به شدت شکنجه شده بودم، زخم‌هایم بخاطر آلودگی فضای بازداشتگاه به شدت عفونت کرده بود و تب خیلی شدیدی گرفته بودم، فردای آن روز تبم بیشتر شد و داشتم در خودم می‌سوختم و هوای داخل بازداشتگاه هم به شدت گرم شده بود. بخاطر اینکه حالم بهتر بشه بچه‌ها با لباسشون منو باد می‌زنند و محسن هم پیراهنش رو درآورد و با لباسش منو باد می‌زد، چند باری بهش گفتم دیگه کافیه ولی او توجه ای نمی‌کرد و همچنان منو باد می‌زد.

روز چهارم به دستور سرهنگ کمیجانی (رئیس بازداشتگاه کهریزک) می‌خواستند موهای ما رو با ماشین‌های دستی قدیمی و خراب بزنند. خیلی از بچه‌ها به این موضوع اعتراض کردند و یکی پسر جوانی هم التماس مأمورین را می‌کرد و می‌گفت چند روز دیگه عروسی من است تو رو خدا موهای منو از ته نزنید ولی مأمورین هیچ توجه‌ای نمی‌کردند و قصد داشتند موهای همه را از ته برنند.

محسن روح‌الامینی موهای خیلی بلند زیبایی داشت، وقتی می‌خواستند موهای محسن را ببرند گفت شما موهای مرا می‌توانید در اینجا به زور بزنید و ظاهر مرا عوض کنید ولی عقیده مرا هرگز نمی‌توانید بزنید عوض کنید. روز آخر بود داشتیم از جهنم کهریزک به زندان اوین منتقل می‌شدیم محسن بخاطر عفونت شدیدی که در کمرش داشت در داخل حیاط بازداشتگاه دراز کشیده بود و حالش خیلی بد شده بود. استوار گنج بخش (افسر نگهبان و مأمور بدرقه به اوین) با کمربند شروع کرد به پشت محسن زدن که بلند شو فیلم بازی نکن نامرد حدود چند ضربه ای به پیکر بی جان محسن زد، ضربه‌ها به قدری شدید بود که او مجبور شد با آن پیکر بی‌جان از زمین بلند بشه....

ادامه را اینجا بخوانید

#جنایت_کهریزک #محسن_روح_الامینی #علیه_فراموشی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
«جهت یادآوری برای آنهایی که خس و خاشاک گویان را فراموش کردند

وقتی اسم شخص پلید محمود احمدی‌نژاد در ذهنم می‌پیچه ناخداگاه به یاد چهره‌ی زیبای امیر جوادی‌فر می‌افتم که در هنگام دستگیری تمام بدنش زیر شکنجه‌ها و ضربه‌های باتون و پوتین ضحاکان خورد شده بود، به یاد روزی می‌افتم که امیر زخم‌هایش عفونت کرده بود و همش نگران این بود که چرا یکی از چشم‌های زیبایش نمی ‌بیند! گفتن واقعیت برای من بسیار سخت بود که بگویم برادر عزیزم، امیر جان! متأسفانه یکی از چشم‌هایت را از دست داده‌ای، به یاد شب‌های سوزان جهنم کهریزک می‌افتم که امیر از شدت درد و تب با صدای بلند همش ناله می‌کرد و از مادرش که قبلاً فوت کرده بود چشم‌هایش را می‌خواست، به یاد آخرین روز حضورمان در جهنمی به نام کهریزک می‌افتم که سرهنگ کمیجانی رئیس بازداشتگاه کهریزک با پوتین بر سر و صورت بدن بی جان امیر می‌کوبید تا از زیر سایه بیرون بیایید و روی آسفالت داغ و زیر گرمای خورشید بشیند و در آخر به یاد روزی می‌افتم که امیر مظلوم با لب‌های تشنه در راه انتقال کهریزک به اوین در حسرت یک قطره آب مرتب خون بالا آورد و نابآورانه با ما وداع کرد و به سوی مادرش شتافت.

امیر جانم ! یاد و خاطره‌ات تا همیشه در قلبم زنده و گرامیست.💔😞🕊️🌱💔»

از صفحه اینستاگرام مسعود علی‌زاده از جان‌به‌دربردگان جنایت کهریزک


#جنایت_کهریزک_فراموش_نخواهد_شد
#امیر_جوادی_فر
#محمد_کامرانی
#محسن_روح_الامینی
#رامین_پوراندرجانی
#رامین_آقازاده_قهرمانی
#احمد_نجاتی_کارگر
#ندا_آقاسلطان
#سهراب_اعرابی
#اشکان_سهرابی
#مصطفی_کریم_بیگی
#علی_حسن_پور
#علیرضا_صبوری
#هجده_تیر
#بازداشتگاه_کهریزک
#علیه_فراموشی
#انتخابات۸۸
#محمود_احمدی_نژاد
#رای_بی_رای
#سیرک_انتخابات
#یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
«امروز نوزدهم خرداد ماه، زادروز #رامین_پوراندرجانی پزشک مظلوم کهریزک است.

رامین پوراندرجانی؛ پزشکی بود که شرافت و وجدان را هرگز به دیکتاتور نفروخت! مرگ رامین پوراندرجانی نه مسمومیت غذایی بود و نه خودکشی بلکه مسئولان رده بالای نیروی انتظامی و امنیتی او را کشتند تا جنایت‌هایشان در بازداشتگاه کهریزک از زبان رامین برملا نشود.

رامین پور اندرجانی پزشکی که مظلومانه کشته شد. انسانی که به زور در بازداشتگاه کهریزک بود و شاهد جنایات آنجا، صدایش را بریدند تا صحبت از بسیاری از ناگفته‌ها نکند. تا صحبت از نبض گرفتن‌ها با پوتین نکند. تا صحبت از گونی ‌های سفید رنگ نکند. رامین تو را کشتند و خانواده‌ات را داغدار کردند، فقط به آن دلیل که شاهد فجایع بودی... آری، در کشور ما ایران شاهد باشی هم مجرمی، تو مجرم به آنی که زیر بار زور نرفتی و دست خود را به جنایات آنجا آلوده نکردی و هرگز زیر برگه مننژیت را امضا نکردی، برگه‌ای که از سوی سعید مرتضوی دادستان پیشین تهران، سرتیپ عزیزالله رجب‌زاده فرمانده نیروی انتظامی پیشین تهران و سرهنگ کمیجانی رئیس بازداشتگاه کهریزک تهیه شده بود تا بگویند کشته‌شدگان کهریزک بر اثر ضرب و شتم و شکنجه کشته نشدند بلکه آنها بر اثر بیماری مننژیت فوت کردند.

رامین جان ؛ تو را از این دنیا گرفتند ولی نمی‌توانند از یاد ملت بگیرند، یاد تا همیشه برای زنده و گرامی‌ست!.

تولدت در آسمان‌ها مبارک مرد بزرگ.🌹🌹»

از اینستاگرام مسعود علیزاده، از بازماندگان کهریزک
masoudalizadeh___

روایت قتل حکومتی رامین پوراندرجانی را در لینک زیر بخوانید:

https://tinyurl.com/3webxk4p

رامین پوراندرجانی، جان بر سر قسم
https://tavaana.org/ramin_pourandarjani/

#جنایت_کهریزک_فراموش_نخواهد_شد
#رامین_پوراندرجانی
#امیر_جوادی_فر
#محمد_کامرانی
#محسن_روح_لامینی
#احمد_نجاتی_کارگر
#رامین_آقازاده_قهرمانی
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#علیه_فراموشی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«پانزده سال گذشت: هجدهم تیر هشتاد و هشت، بازداشتگاهی به نام کهریزک

ساعت سه صبح است، تارهای اسارت تنیده‌اند، دستان گناه‌آلود بر ما، بوی دود و صدای شکنجه انسان‌های بیگناه به گوش می‌رسد و ما همگی در شوک و اظطرابیم، اینجا زمان ایستاده است و تنها گردونه بیداد است و می‌چرخد. اینجا روزهای بلندش کوتاه می‌شود در امتداد شکنجه تن‌هایمان. زیر آن آفتاب سوزان، پای برهنه بر سطحِ سیاه داغ ، چهار دست و پا بر آسفالتی که گداخته است، می‌رویم.. می‌رویم. در میان حصارهای بلند کهریزک، دیگر تابی نمانده است، صدای شکستن استخوان یاران به گوش می‌رسید، هوشی نمانده است در زیر تابشی که ما را بی‌تاب کرده.

انگار خورشید مرده است! روز شب می‌شود و شب آنقدر بلند، که روشنی‌های تیر ، تار می‌شد. اینجا صحرا است و همگی‌مان تنها توهم نوشیدن آب داریم، گلوی خشکیده ما را تر می‌کند، اینجا بیابانیست که نیش‌های تیز ، زهر سیاه در رگ سرخ ما می‌ریزند، ساعت سه صبح است، صدای ناله‌های امیر در گوشم می‌پیچد که از مادرش چشم‌هایش را می‌خواهد، تصویر لب‌های خشک و تشنه‌اش وقتی که ناباورانه با ما وداع کرد همش جلوی چشمانم است..

هر ۱۸ تیری که از راه می‌رسد، تنم دوباره از تب آن کابوس تیره می‌سوزد.. محسن عزیزم ؛ هنوز تنم می‌سوزد، هنوز ! زخم‌هایت بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد و تو ایستاده‌تر ، حیرانم از آن همه ایستادگی ! چه سربلند زندگان را ترک گفتی! محسن ؛ تو میتوانستی بگویی فرزند چه کسی هستی و آزاد شوی، ولی هیچ وقت این مهم را عنوان نکردی تا نشان دهد بزرگی آدمی را ، تا نشان دهی که اعتقاد داشتن به چیزی حد و مرز نمی‌شناسد.

در تنگاتنگ بدن‌های کوفته و زخمی‌مان، رفیقی دارد جان می‌دهد، اینجا سکوت مرگ است، یا نعره زنجیر که می‌درد شب را و صدای ضجه‌های ما که با خود می‌برد باد، اینجا دیوارها خون می‌گیرند و از درون میله‌های قطور جهنم کهریزک صدای شکستن استخوان یاران می‌آید. گویا اینجا آخر دنیاست! و در آخر به یاد دستهای بسته ی محمد می‌افتم، از آنجا که می‌آمدیم، در اوین، از ما جدا شد . ما در اوین بودیم و او در بیمارستانی ، با دست‌های زنجیر شده بر تخت ، در آنجا کهریزک را می‌گویم او مدام نگران بود و بی‌قرار ، انگار چند روزی به آزمون کنکورش نمانده بود.»

از اینستاگرام مسعوعلی‌زاده از جان‌به‌دربردگان کهریزک

#محسن_روح_الامینی
#محمد_کامرانی
#امیر_جوادی_فر
#احمد_نجاتی_کارگر
#رامین_آقازاده_قهرمانی
#رامین_پوراندرجانی
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#جنایت_کهریزک_فراموش_نخواهد_شد
#علیه_فراموشی
#رای_بی_رای
#یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
پانزده سال پیش در چنین روزی : #علیه_فراموشی

انتخابات ریاست‌جمهوری سال هشتاد و هشت آغاز شد، بهترین فرصتی بود که احمدی‌نژاد برود و چون میرحسین موسوی می‌توانست به وضعیت پایان دهد مثل میلیون ها نفر از او حمایت کردم. در آن زمان در یک بنگاه املاک کار می‌کردم، برای این‌که از میرحسین موسوی حمایت کنیم بنگاه را ستاد کردیم تا یک تو دهنی به خامنه‌ای و مزدورانش بزنیم، روزهای خوبی بود، همه سبز بودیم و یک‌دست، شادی همه جا را فرا گرفته بود و مردم همه یک‌دست بودند تا این‌که تقلب و کودتای گسترده‌ای در انتخابات ۱۳۸۸ شکل گرفت، همه در شوک و اندوه بودیم و از این‌که به بازی گرفته شده بودیم و تقلب بزرگی شده بود بسیار ناراحت بودم، برای اعتراض به ساختار رژیم جمهوری اسلامی در بیشتر راهپیمایی‌ها اعتراضی شرکت داشتم، راهپیمایی سکوت ۲۵ خرداد ، راهپیمایی ۲۸ خرداد ، راهپیمایی ۳۰ خرداد و راهپیمایی روز ۱۸ تیر، روز هجدهم تیر مثل همیشه از کرج به تهران رفتم تا برای سالگرد فاجعه کوی دانشگاه ۱۳۷۸ شرکت کنم، تعداد مردم معترض نسبت به اعترضات قبلی خیلی کم بود و تعداد یگان ویژه ، نیروی انتظامی و لباس‌شخصی‌ها بسیار زیاد بودند ، چند ساعتی گذشت و اگر اشتباه نکنم حدود ساعت پنج و نیم بود که در یکی از خیابان های فرعی ولیعصر از سوی لباس‌شخصی‌ها شناسایی و دستگیر شدم، زیرا آنها من را در حال شعار دادن شناسایی کرده بودند.

در همان لحظه دستیگری اول تلفن همراه منو گرفتند بعدش به با یک دستمال زرد دور چشم هایم بستند و دست هایم را از پشت با دستبند پلاستکی محکم بستند و منو انداختند داخل صندوق عقب ماشین ، خیلی ترسیده بودم که قرار است من را کجا ببرند ، بعد از گذشت ۱۵ الی ۲۰ دقیقه من را از صندوق عقب ماشین بیرون آوردند و دو نفر من را بردند داخل یک ساختمان که صدای ضرب و شتم و ضجه جوانان به گوشم می‌رسید و از این موضوع ترسیده بودم که قرار است چه اتفاقی برآیم بیوفتد!!!. با همان چشم بند و دستبند روی زمین نشسته بودم که چند نفر تیشرت من را بالا زدند و خال کوبی که پشت کمرم بود را دیدند و شروع به کتک زدنم کردند که این علامت چیست روی کمرت؟! حسابی منو با لوله و باتوم زدند و حالا نوبت شخصی به نام حاجی شد که با این اسم صدایش میزدند!! اول فکر کردم این شخصی که حاجی صداش میزنند آدم خوبی است ولی سخت در اشتباه بودم زیرا حاجی یک جلاد شیطان صفتی بود که هیچ بویی از انسانیت نبرده بود، شخص حاجی با صدای بلند فریاد میزد که ندا آقا سلطان را میشناسی؟؟
و چرا اونو کشتی !! خیلی خیلی ترسیده بودم یک لحظه پیش خودم  فکر کردم که  نکنه دارند از من فیلم برداری میکنند تا قتل ندا آقاسلطان را به گردن من بیندازند!! هر چقدر اون شخص حاجی منو کتک می‌زد و سرم را به دیوار می‌کوبید تا از من اعتراف بگیرد گفتم من اصلا شخصی به نام ندا آقاسلطان را نمیشناسم که بخواهم اونو به قتل برسونم. حاجی بالاخره خسته شد و از کتک زدن من منصرف شد. تمام بدنم از شدت شکنجه ها درد میکرد و نمیدونستم کجا هستم و قرار است چه بلایی سر من خواهد آمد. خیلی تشنه بودم و بهشون التماس میکردم بهم آب بدهند، بعد از مدتی شخصی بهم گفت سرت را بالا بیار برایت آب آوردم ، من ساده تا سرم را بالا آوردم بیشرف حرومزاده اسپره فلفلی را تو صورتم خالی کرد و هیچ وقت اون زجری را کشیدم فراموش نمیکنم، مخصوصا صدای خنده هاشون که از شکنجه های امثال من داشتند لذت می‌برند.

چند ساعتی گذشت، هر کاری کردم چشم بند را پایین بیارم که کجا هستم نتوانستم، آنقدر محکم بسته بودند که سرم داشت منفجر میشد. صدای فریاد بازداشتی های دیگری را می‌شنیدم که داشتند التماس میکردن از شکنجه شون دست بکشند در همان لحظه شخصی با صدای بلند فریاد زد حاجی تو را خدا  نکشید گناه داره ، یک دفعه متوجه شدم لوله اسلحه روی سرم است و همون شخص حاجی بلند فریاد میزد دیکتاتور کیه؟؟!! از ترس سکوت کرده بودم که قرار است در اینجا بمیریم ،  بعد از چند دقیقه باز از دوباره  همشون شروع به خندیدن کردند. چند ساعتی گذشت که من را سوار یک ماشین کردند، پیش خودم همش فکر میکردم الان یک جایی منو پیاده میکنند و میگن آزادی ولی اینطور نبود و همش یک رویای بچه گانه بود. من را به پلیس امنیت میدان حر بردند و چشم بند و دست بندم را باز کردند، ساعت حدود ۱۱ شب بود و از اینکه از آن جهنمی که نمی‌دانستم کجا بود جان سالم بدر برده بودم بسیار خوشحال بودم ، ولی جوانان زیادی را دستگیر کرده بودند که همگی در پلیس امنیت به همراه من روی زمین نشسته بودیم ، بعد از حدود یک ساعت ما را سوار ماشین  ون پلیس کردند و ما را به پلیس پیشگیری میدان انقلاب انتقال دادند....

ادامه روایت مسعود علیزاده را اینجا بخوانید:
https://tinyurl.com/Kahrizak18

#جنایت_کهریزک #جنبش_سبز #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
پانزده سال پیش در چنین روزی: صبح روز ۱۹ تیر هشتاد و هشت مکان تهران،  پلیس پیشگیری میدان انقلاب

صبح روز ۱۹ تیر ۸۸ همه ما بازداشتی‌های را به داخل حیاط پلیس پیشگیری بردند و همه رو به صف کردند. توی حیاط یک میز بزرگ گذاشته بودند با کلی میوه روی میز، دادیار حیدری‌فر به همراه چند نفر نظامی به داخل حیاط آمدند و پشت اون میزها نشستند. بعد از نیم ساعت برگه‌های چاپ شده‌ای به همگی ماها دادند که باید آن برگه را با ذکر نام و نام خانوادگی امضا می‌کردیم. توی برگه پنج اتهام بود ( آشوبگر، اختلال در نظم عمومی، توهین به رهبری، تخریب اموال دولتی و توهین به رئیس جمهور ) متاسفانه با ضرب و شتم مامورین مجبور شدیم برگه‌ها را بدون رضایت امضا کنیم.

بازپرس حیدری‌فر ما رو به دو دسته تقسیم کرد ، حدود ۱۵۰ نفر  را به زندان اوین انتقال دادند و حدود  ۱۳۶ نفر هم قرار شد به بازداشتگاه کهریزک اعزام بشیم. یکی از  بچه ها از دادیار حیدری فر پرسید کهریزک کجاست؟؟ در جواب گفت !!اگر تا آخر تابستان زنده از کهریزک بیرون آمدید تازه بگویید کهریزک کجاست!!! همگی در ترس و استرس بودیم که کهریزک کجاست و چه جهنمی است که قرار است تا آخر تابستان از آن‌جا زنده بیرون نیاییم!!! از یک شخصی به نام محمد محمدپور پرسیدم کهریزک بهتره یا اوین ؟؟ در جوابم گفت نترس کهریزک از اوین خیلی بهتره و منم پیش خودم خوشحال شدم که خدا رو شکر اوین نرفتم ولی بی خبر بودم که قرار است وارد چه قتلگاهی بشویم. ما را سوار اتوبوس کردند و وارد بیابان‌های خاکی کهریزک شدیم. همه در شوک و اندوه بودیم و خیلی نگران که آیا تا آخر تابستان زنده از کهریزک بیرون می‌‌آییم!!! حدود یک‌ساعت پشت در بازداشتگاه کهریزک در انتظار بودیم ، مسئولین بازداشتگاه کهریزک به خاطر کمبود جا ما را پذیرش نمی‌کردند،  سعید مرتضوی ( دادستان تهران ) به فرماندهی نیروی انتظامی فشار می‌آورد که بازداشتی‌ها را باید پذیرش کنید و بعد از حدود یک‌ساعت به جهنمی به نام کهریزک پذیرش شدیم. جلوی درب بازداشتگاه چند سرباز و نظامی باتوم به دست بودند که یک تونل وحشت درست کرده بودند که از همون لحظه ورودمان از ما حسابی پذیرایی کنند. همگی مجبور شدیم وارد تونل بشیم و کلی لوله و باتوم بر سر و صورتمان زدند، به یاد داشتم در فیلم های سینمایی رژیم بعث عراق با اسیرهای ایرانی این رفتارهای خشن را می‌کردند، وارد حیاط کهریزک شدیم و همگی ما‌ حس بسیار بدی داشیم، انگار از در و دیوار‌های بازداشتگاه کهریزک صدای ضجه آدم‌ها به گوشمان می‌رسید.

افسرنگهبان محمدیان از نوجوان ۱۶ ساله تا پیرمرد ۶۰ ساله را لخت عریان کردند، فقط به این خاطر که شپش لای درز لباس‌های ما نرود و با خود وسیله‌ای به داخل قرنطنیه نبریم.:چند ساعت طول کشید تا همه دوستان‌مان در جلوی این همه جمعیت برهنه شوند.

همگی از اینکه در کنار یکدیگر برهنه می‌شدیم بسیار شرمگین و ناراحت بودیم، مخصوصا افراد سن بالایی که ما و  افسر نگهبانان هم سن پسرشان بودیم. عینک افراد عینکی را به زور گرفتند از جمله عینک های محمد کامرانی و محسن روح الامینی را و هر چه التماس کردند عینک‌ها را پس ندادند.حتی محسن روح‌الامینی بخاطر اینکه نمی‌توانست  خوب ببینید چندین بار اعتراض کرد ولی استوار محمدی با چندین ضربه لوله بر سر و صورتش زد و او هم ناچار شد عینکش را تحویل بدهد.از داخل قرنطینه یک و دو صدای فریادهای مجرمان خطرناک به گوش مان می‌رسید و همه ما ترسیده بودیم که این‌جا چه جهنمی است که واردش شدیم! افسر نگهبان به ما گفت!! این‌جا آخر دنیا است و خدا هم در این‌جا خدا هم در اینجا آنتن نمی‌دهد.

متأسفانه امیر جوادی‌فر از همان روز اول حال خوبی نداشت و خیلی هم از درد ناله میکرد ،  بدن امیر تمام زخمی و کبود بود و دنده‌هایش و فکش بخاطر ضربه های لباس شخصی شکسته بود و وضعیت یکی از چشمانش اصلا خوب نبود. از  بعد از ظهر تا شب در داخل حیاط روی آسفالت نشستیم، هوا خیلی گرم بود و همگی خیلی تشنه و گرسنه بودیم، نه خبری از آب بود و نه خبری از غذا. چند نفر از ما به خاطر  وضعیت بازداشتگاه اعتراض کردند و  کتک خوردند و همگی از ترس داشتیم سکته می‌کردیم و در شوک بودیم… حدود ۱۳۶ نفر از ما را وارد  قرنطینه یک کردند، مساحت قرنطینه ۱ بسیار کوچک بود و حدود ۶۰ متر مکعب داشت ؛ قرنطینه فاقد آب آشامیدنی سالم بود.

تهویه هوا و وسایل گرم‌کننده و خنک‌کننده هم نداشت و کف‌پوش قرنطینه فاقد موکت و تخت‌خواب بود و نور کافی، سرویس بهداشتی قابل استفاده و حمام هم نداشت....»

ادامه مطلب:
https://tinyurl.com/Kahrizak19

از صفحه اینستاگرام مسعود علیزاده، شاهد جنایت کهریزک



#کهریزک #جنایت_کهریزک #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
صبح روز ۲۰ تیر هشتاد و هشت : مکان بازداشتگاه مخوف کهریزک، جایی که خدا هم آنتن نمیداد

صبح شده و همگی ما شب از شدت ترس و وحشت که قرار است قتلگاه چه بلایی سرمان بیاید شب را تا صبح نخوابیده بودیم، اصلا جایی برای خواب هم نبود که بتوانیم بخوابیم، اگر بغل به بغل یکدیگر هم می‌خوابیدیم باز هم جایی برای خوابیدن نبود، به گفته عادل ترکه وکیل بند قرنطینه ما که از مجرمان خطرناک بود به این نوع خوابیدن می‌گفت کتابی خوابیدن و ما هر شب می‌بایست کتابی می‌خوابیدیم تا شاید ایستاده‌ها هم بتوانند بخوابند، البته اگر خواب به چشم‌هایمان می‌آمد. حدود ساعت ۱۰ الی ۱۱ صبح بود، مجرمان خطرناک همگی از شدت گرمای شدید قرنطینه برهنه بودند و بیشتر حواسشون به بچه‌های کم سن و سال بین ما بود، در داخل دست‌شویی داشتند نوبتی به یک پیرمرد تجاوز می‌کردند، پیرمردی که حکم پدر آن‌ها را داشت، این عمل مجرمان خطرناک برای ما بسیار وحشت‌آور و ناراحت‌کننده بود که چرا این آدم‌ها حس انسانیت خودشان را از دست داده‌اند.

همبندی‌های‌مان می‌خواستند به دست‌شویی بروند ولی شرم و حیا اجازه نمی‌داد و منتظر بودند کار آن‌ها با آن پیرمردی که فقط پوست و استخوان بود تمام بشود. هوا داشت گرم و گرم‌تر می‌شد و همه ما بی‌تاب‌تر می‌شدیم و نفس‌کشیدن داشت کم کم برایمان سختر می‌شد، یک ساعتی گذشت که چند نفر از مجرمان خطرناک پشت درب قرنطینه با لوله‌های پی‌وی‌سی، چوب و شیلنگ ایستاده بودند و به ما گفتند: تا سه شماره می‌شماریم و باید همگی خیلی سریع به حیاط بروید، وقتی از درب کوچک قرنطینه با فشاردادن به یکدیگر خارج می‌شدیم با لوله پی‌وی‌سی، چوب و غیره بر سر و صورت‌مان می‌زدند، وارد حیاط بازداشتگاه کهریزک شدیم و همگی پا برهنه بر کف آسفالت داغ سوزان برای آمارگیری نشستیم، پا‌های‌مان از شدت گرمای آسفالت هر لحظه بیش‌تر می‌سوخت ولی از ترس اینکه کتک بخوریم نمی‌توانستیم اعتراضی کنیم، هر کسی هم اعتراض می‌کرد به بیرون از صف برده می‌شد و به شدت با لوله پی‌وی‌سی چوب و لوله کتک می‌خورد… حدود نیم ساعت از آمارگیری می‌گذشت و شکنجه‌ها داشت بیشتر و بیشتر می‌شد.

افسر نگهبان محمدیان دستور داد بر روی آسفالت داغ بالای ۴۰ درجه ظهر تابستان چهار دست و پا راه برویم و سوار یکدیگر شویم ، باورش برای‌مان خیلی سخت بود که به کدامین گناه باید این همه شکنجه شویم ولی مجبور بودیم تن به شکنجه‌های بی‌رحمانه افسرنگهبان‌ها بدهیم.

همگی چهار دست و پا روی آسفالت‌های داغ و سوزان می‌رفتیم، از نوجوان ۱۷ ساله تا پیرمرد ۶۰ ساله‌ای که بین ما بودند که در اعتراضات دستگیر شده بودند. کف دست‌های‌مان و زانو‌های‌مان از شدت گرمای شدید و کشیده شدن روی آسفالت داغ می‌سوخت و زخم شده بود و آن زخم‌ها بیشتر و بیشتر می‌شد. من چون از قبل مچ پایم شکسته بود نتوانستم زیاد چهار دست و پا روی آسفالت بروم و استوار محمدیان گفت کسانی که نمی‌توانند چهار دست و پا برن باید حدود پنج ضربه بر روی کف دست‌های‌شان لوله پی‌وی‌سی بزنم.
افسر نگهبان حدود پنج ضربه بر روی کف دست‌های‌مان زد؛ بیشرف آن‌قدر محکم میزد ضربه ها را که از کف‌ دست‌هایمان خون می‌آمد؛ شخص افسر نگهبان از نظر من یک بیمار روانی بود و هیچ رحم و انسانیتی نداشت و از شکنجه‌های ما خودش را ارضاء می‌کرد. همه گرسنه، تشنه و بی‌جان در داخل حیاط در زیر آن آفتاب سوزان شکنجه می‌شدیم؛ جوان‌ها را سوار پیرمردها می‌کردند و پیرمردها را سوار جوان‌ها، دیگر هیچ طاقتی نداشتیم ولی مجبور بودیم برای زنده‌ماندن طاقت بیاوریم. افسر نگهبان سر صف یک شعار معروف می‌داد که باید با صدای بلند آن شعارها را فریاد می‌زدیم که دیوارهای بازداشتگاه کهریزک به لرزه بیوفته. محمدیان بلند فریاد می‌زد این‌جا کجاست؟؟ ما می‌گفتیم کهریزککهریزک کجاست؟؟؟ آخر دنیا… از غذا راضی هستید؟؟ بله قربان؟؟؟ آدم شدید؟؟؟ بله قربان.

بعد از شکنجه‌ها همگی زخمی و‌‌ بی‌جان بودیم و از دوباره باید با سه شماره وارد قرنطینه می‌شدیم، حدود یک‌ساعتی گذشت، همه از درد داشتیم ناله می‌کردیم و زخم‌هایمان بخاطر شرایط غیر بهداشتی قرنطینه عفونت کرده بود، امیر جوادی‌فر حالش بر اثر ضرب و شتم قبل از بازداشت داشت وخیم‌تر می‌شد، بعد از ۲۴ ساعت گرسنگی ناهار آوردند، ناهار چی بود؟؟!! یک کف دست نان کپک زده و یک پنجم سیب‌زمینی گندیده که مجرمان خطرناک با دست‌های آلوده و زخمی بین ما تقسیم می‌کردند، برای این‌که زنده بمانیم مجبور بودیم آن غذای بسیار کم و فاسد را بخوریم،....

ادامه در لینک زیر
https://tinyurl.com/Kahrizak20

از صفحه اینستاگرام مسعود علیزاده از شاهدان جنایت کهریزک


#کهریزک #جنایت_کهریزک #یاری_مدنی_توانا


@Tavaana_TavaanaTech