آموزشکده توانا
61.2K subscribers
28.1K photos
35K videos
2.53K files
18K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هنرمند گرامی، فرهاد پوریاری، در روز برگزاری انتخابات نمایشی، یاد ندا آقاسلطان را گرامی داشت و تندیس شنی او را در سواحل عمان درست کرد.
۸ تیر ۱۴۰۳

#ندا_آقاسلطان #علیه_فراموشی #رای_بی_رای #سیرک_انتخابات #هنر_اعتراض‌ #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
این تصویری از آخرین تولد مهدیس حسینی در ۹ تیر ماه ۱۴۰۱ است.
دیروز ۹ تیر ماه، ‏زادروز جاویدنام مهدیس حسینی بود.

مادر مهدیس نوشت:
«مهدیس این آخرین تولدته يادته اون روز چقدر استرس داشتی چقدر هی واسه عکاس و کیک برنامه‌ریزی کردیم؟ چقدر قشنگ جلوی چشمام قشنگ قدکشیدی. چقدر واسه اینده نقشه‌ها داشتیم چه جوری جلوی چشمام پرپرشدی، من هنوز باور نمی‌کنم، هنوز فکر می‌کنم قراره برگردی و بهم بگی مامان چالش بود. مامان بمیره هیچ وقت تنهام نمیذاشتی همه جا میگفتی مامانم هست، مامانم واسم همه کار میکنه چشم انتظارتم جان مادر ۱۴۰۱/۸/۱۱ آغاز درد بی درمون من»


مهدیس روز ۳۰ شهریور ۱۴۰۱، در روزهای نخست خیزش سراسری از ناحیه پا هدف شلیک گلوله ماموران قرار گرفت. از هراس دستگیری، با تن زخمی، در خانه دیگران پنهان شد و پس از چند روز به خانه خودش برگشت، اما چند روز بعد، مادرش وقتی از محل کارش برگشت، با پیکر بی‌جان مهدیس روبرو شد.

مهددیس_حسینی ۱۶ ساله‌ داشت، روز ۳۱ شهریور ۱۴۰۱ با شلیک گلوله‌ در اعتراضات آمل مجروح و بعد از چند روز معالجه در بیمارستان به خانه منتقل شد. ماموران امنیتی ۱۲ روز او را با پیام‌ و تماس‌‌های تلفنی تهدید می‌کردند تا سرانجام وقتی یک روز صبح مادرش او را برای رفتن به سر کار تنها گذاشت، به خانه‌شان‌ رفتند و او را به قتل رساندند، پیکر بی‌‌جان مهدیس درحالی در اتاقش‌ پیدا شد که از دهانش کف و از گوشش خون می‌آمد. حکومت مادرش را مجبور کرد که در اعتراف اجباری مقابل دوربین بنشیند و اعتراف اجباری کند.

#مهدیس_حسینی #علیه_فراموشی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«پانزده سال گذشت: هجدهم تیر هشتاد و هشت، بازداشتگاهی به نام کهریزک

ساعت سه صبح است، تارهای اسارت تنیده‌اند، دستان گناه‌آلود بر ما، بوی دود و صدای شکنجه انسان‌های بیگناه به گوش می‌رسد و ما همگی در شوک و اظطرابیم، اینجا زمان ایستاده است و تنها گردونه بیداد است و می‌چرخد. اینجا روزهای بلندش کوتاه می‌شود در امتداد شکنجه تن‌هایمان. زیر آن آفتاب سوزان، پای برهنه بر سطحِ سیاه داغ ، چهار دست و پا بر آسفالتی که گداخته است، می‌رویم.. می‌رویم. در میان حصارهای بلند کهریزک، دیگر تابی نمانده است، صدای شکستن استخوان یاران به گوش می‌رسید، هوشی نمانده است در زیر تابشی که ما را بی‌تاب کرده.

انگار خورشید مرده است! روز شب می‌شود و شب آنقدر بلند، که روشنی‌های تیر ، تار می‌شد. اینجا صحرا است و همگی‌مان تنها توهم نوشیدن آب داریم، گلوی خشکیده ما را تر می‌کند، اینجا بیابانیست که نیش‌های تیز ، زهر سیاه در رگ سرخ ما می‌ریزند، ساعت سه صبح است، صدای ناله‌های امیر در گوشم می‌پیچد که از مادرش چشم‌هایش را می‌خواهد، تصویر لب‌های خشک و تشنه‌اش وقتی که ناباورانه با ما وداع کرد همش جلوی چشمانم است..

هر ۱۸ تیری که از راه می‌رسد، تنم دوباره از تب آن کابوس تیره می‌سوزد.. محسن عزیزم ؛ هنوز تنم می‌سوزد، هنوز ! زخم‌هایت بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد و تو ایستاده‌تر ، حیرانم از آن همه ایستادگی ! چه سربلند زندگان را ترک گفتی! محسن ؛ تو میتوانستی بگویی فرزند چه کسی هستی و آزاد شوی، ولی هیچ وقت این مهم را عنوان نکردی تا نشان دهد بزرگی آدمی را ، تا نشان دهی که اعتقاد داشتن به چیزی حد و مرز نمی‌شناسد.

در تنگاتنگ بدن‌های کوفته و زخمی‌مان، رفیقی دارد جان می‌دهد، اینجا سکوت مرگ است، یا نعره زنجیر که می‌درد شب را و صدای ضجه‌های ما که با خود می‌برد باد، اینجا دیوارها خون می‌گیرند و از درون میله‌های قطور جهنم کهریزک صدای شکستن استخوان یاران می‌آید. گویا اینجا آخر دنیاست! و در آخر به یاد دستهای بسته ی محمد می‌افتم، از آنجا که می‌آمدیم، در اوین، از ما جدا شد . ما در اوین بودیم و او در بیمارستانی ، با دست‌های زنجیر شده بر تخت ، در آنجا کهریزک را می‌گویم او مدام نگران بود و بی‌قرار ، انگار چند روزی به آزمون کنکورش نمانده بود.»

از اینستاگرام مسعوعلی‌زاده از جان‌به‌دربردگان کهریزک

#محسن_روح_الامینی
#محمد_کامرانی
#امیر_جوادی_فر
#احمد_نجاتی_کارگر
#رامین_آقازاده_قهرمانی
#رامین_پوراندرجانی
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#جنایت_کهریزک_فراموش_نخواهد_شد
#علیه_فراموشی
#رای_بی_رای
#یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
مهسا پیرابی، دختر جاویدنام مینو مجیدی، در ایکس نوشت:
«از روزی که مادرم رو کشتند تا امروز، مردم عزیز به ما پیام داده‌اند که تا نابودی قاتلان کنارتونیم و انتقام این خون‌های ریخته شده را می‌گیریم.
مردم شریف ایران، ما خانواده‌های دادخواه هیچوقت از شما نخواستیم که به خیابان و جلو گلوله بروید یا خودتون رو به خطر بندازید چون حاضر نیستیم دردی که ما کشیدیم را خانواده دیگری تجربه کنه.
ولی اگر به ما قول دادید که کنار ما هستید،
الان وقتشه!
فریب تبلیغات دروغین حکومت را نخورید و همانطور که دور اول #انتخابات_نمایشی با نه گفتن جلو قاتلان ایستادید، اینبار هم کنار ما باشید!
به‌یاد بیاریم چقدر فریاد زدیم «اصلاح‌طلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا» الان وقته عملی کردن شعارمونه!»

#نه
#علیه_فراموشی #مینو_مجیدی #نه_به_جمهوری_اسلامی #سیرک_انتخابات #رای_بی_رای #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🚨هشدار!
این ویدیو حاوی صحنه های دلخراش است که ممکن است برای برخی افراد ناراحت‌کننده باشد.

یزدان، برادر جاویدنام عرفان خزایی این ویدیو را منتشر کرده و نوشته:
«پست(۵_۵)
اصلاح طلب‌ها، اصولگرایان، سپاه، بسیج ،... همه دست به دست هم دادند تا همچین صحنه‌هایی خلق کردند، در این یک سال و ده ماه (انقلاب #مهسا_امینی) مردم شریف و آگاه ایران همه صحنه‌های دلخراش و درد آور را دیدند و در کنار هم ایستادن و غیرت ایرانی بودن را در دنیا به نمایش گذاشتند، این راه تا زمان سقوط نظام ادامه خواهد داشت.
رای ندادن تنها بخشی از مسیر روشن و آزادی ایران است که با مشخص شدن آرا ۱۳ درصدی برای همه ثابت شد که مردم شجاع و آگاه ایران خواستار عبور هستند.
به امید ایرانی آزاد و آباد،بدون ظلم و ستم
زنده باد آزادی✌️»

- این تصاویر برای رعایت قوانین شبکه‌های اجتماعی تار شده است، ولی خانواده‌های داغدار، هر روز تصاویر جان‌باختن فرزندانشان به طور شفاف پیش چشمشان است.

- دردهای بسیاری که هیچوقت التیام نمی‌یابد.

- صحنه‌های بسیاری از رشادت و ایثار مردم حتما وجود دارد که تا کنون منتشر نشده و شهامت‌هایی در خیابان‌ها دیده شده که به هر دلیلی امکان تصویربرداری نبود... ولی شاهدان زیادی دیدند که رژیم چه جنایاتی کرد و مردم ما چه دلیرانه ایستادند.

#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#تکرار_میکنند
#عرفان_خزایی
#علیه_فراموشی #رای_بی_رای #سیرک_انتخابات #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شنبه را به یاد و نام مهسا امینی آغاز می‌کنیم. جوانی که توسط جمهوری اسلامی به قتل رسید، اما به دروغ گفتند که او بیمار بود. همان دروغگوهایی که نتیجه انتصابات را اعلام کردند، همان دروغگوهایی که قتل آرمیتا گراوند را انکار کردند....

تندیس شنی مهسا امینی، ساخته شده توسط فرهاد پوریاری در سواحل عمان

برای یادآوری مهسا و مهساها ... دختران ایران که آزادی، رفاه، زندگی معمولی می‌خواستند.


#مهسا_امینی #هنر_اعتراض‌ #علیه_فراموشی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مادری که بیست و پنج سال به دنبال فرزندش میگردد

بیست و پنج سال گذشت، چه بلایی سر #سعید #زینالی آمده؟ سعید زینالی کجاست ؟؟

این صدای مادر سعید #زینالی است، #دانشجویی که ۲۵ سال است خبری از او نیست... سعید زینالی دانشجویی ۲۳ ساله ای بود چند روز بعد از ۱۸ تیر ۷۸ در منزل خود بازداشت شد اما به جز یک تماس تلفنی هیچ خبری از او در دست نیست.اکرم نقابی، مادر سعید زینالی بیست سال است که برای گرفتن نشانه ای از فرزندش به بسیاری از مراکز قضایی، دولتی و نیز مجلس شورای اسلامی رفته و یا نامه نوشته است اما به او گفته اند پیگیر فرزندت نباش شما، دنبال چهار تا استخوان می گردی.

مادر سعید زینالی خودش هم بازداشت و زندانی شد، دخترش را زندانی کردند، همسرش را از کار اخراج و سپس در بند ۲ الف سپاه زندانی کردند، همه و همه تا از سرنوشت فرزندش سؤالی نکند.من یک مادر هستم که ۲۵ سال است بچه‌‌ام را برای ده دقیقه بردند و من دنبال خبری از سرنوشت سعیدم هستم ببینم خدایا، چه بر سرش آمد؟ زنده است؟ من هیچی ندارم، نه قبری، نه نشانه‌‌ای، مانده‌‌ام چه کار باید بکنم، ولی دلم می‌سوزد برای تک‌تک مادران که هر روز یک مادر داغدار می‌شود. شکستن قلب مادرها را تک‌تک حس می‌کنم، چون ۲۵ سال من خودم همین بودم و دلم می‌خواهد یکجا این تمام شود، ولی متأسفانه نمی‌دانم به کجا باید صدایمان را برسانیم و کجا باید برویم که دیگر مادری داغدار نشود.

بیست و پنج سال است سعید زینالی را دستگیر و زندانی کردند ولی بی شک یاد و خاطره اش همیشه در روح و قلب این مادر است اما چه فایده که یاد سعید با افسوس نبودنش گره خورده است... مادر عزیزم !! بدان که یاد فرزندت سعید تا همیشه برای ما جاودان است و ما همیشه به نیکی از پسرت سعید یاد میکنیم ، مادر عزیزم ، در این راه شما تنها نیستید و ما همه در کنارنتان خواهیم بود ، ما همه فریادت خواهیم شد ، ما همه راه سعید را ادامه می دهیم تا دیکتاتور زمانه علی خامنه ای از میان برود ، صدای عدالت خواهی شما بزرگترین جنبش است در قلب ما و بزرگترین ترس در دل ظالم.

صدای مظلومیت مادر سعید زینالی و دیگر مادران دادخواه وطن باشیم.

از اینستاگرام مسعود علی‌زاده

#زن_زندگی_آزادی
#مهساامینی
#سعید_زینالی_کجاست
#سعید_زینالی_را_فراموش_نمیکنیم
#۱۸تیر۷۸
#علیه_فراموشی
#یاری_مدنی_توانا

@Tavsana_TavaanaTech
پانزده سال پیش در چنین روزی : #علیه_فراموشی

انتخابات ریاست‌جمهوری سال هشتاد و هشت آغاز شد، بهترین فرصتی بود که احمدی‌نژاد برود و چون میرحسین موسوی می‌توانست به وضعیت پایان دهد مثل میلیون ها نفر از او حمایت کردم. در آن زمان در یک بنگاه املاک کار می‌کردم، برای این‌که از میرحسین موسوی حمایت کنیم بنگاه را ستاد کردیم تا یک تو دهنی به خامنه‌ای و مزدورانش بزنیم، روزهای خوبی بود، همه سبز بودیم و یک‌دست، شادی همه جا را فرا گرفته بود و مردم همه یک‌دست بودند تا این‌که تقلب و کودتای گسترده‌ای در انتخابات ۱۳۸۸ شکل گرفت، همه در شوک و اندوه بودیم و از این‌که به بازی گرفته شده بودیم و تقلب بزرگی شده بود بسیار ناراحت بودم، برای اعتراض به ساختار رژیم جمهوری اسلامی در بیشتر راهپیمایی‌ها اعتراضی شرکت داشتم، راهپیمایی سکوت ۲۵ خرداد ، راهپیمایی ۲۸ خرداد ، راهپیمایی ۳۰ خرداد و راهپیمایی روز ۱۸ تیر، روز هجدهم تیر مثل همیشه از کرج به تهران رفتم تا برای سالگرد فاجعه کوی دانشگاه ۱۳۷۸ شرکت کنم، تعداد مردم معترض نسبت به اعترضات قبلی خیلی کم بود و تعداد یگان ویژه ، نیروی انتظامی و لباس‌شخصی‌ها بسیار زیاد بودند ، چند ساعتی گذشت و اگر اشتباه نکنم حدود ساعت پنج و نیم بود که در یکی از خیابان های فرعی ولیعصر از سوی لباس‌شخصی‌ها شناسایی و دستگیر شدم، زیرا آنها من را در حال شعار دادن شناسایی کرده بودند.

در همان لحظه دستیگری اول تلفن همراه منو گرفتند بعدش به با یک دستمال زرد دور چشم هایم بستند و دست هایم را از پشت با دستبند پلاستکی محکم بستند و منو انداختند داخل صندوق عقب ماشین ، خیلی ترسیده بودم که قرار است من را کجا ببرند ، بعد از گذشت ۱۵ الی ۲۰ دقیقه من را از صندوق عقب ماشین بیرون آوردند و دو نفر من را بردند داخل یک ساختمان که صدای ضرب و شتم و ضجه جوانان به گوشم می‌رسید و از این موضوع ترسیده بودم که قرار است چه اتفاقی برآیم بیوفتد!!!. با همان چشم بند و دستبند روی زمین نشسته بودم که چند نفر تیشرت من را بالا زدند و خال کوبی که پشت کمرم بود را دیدند و شروع به کتک زدنم کردند که این علامت چیست روی کمرت؟! حسابی منو با لوله و باتوم زدند و حالا نوبت شخصی به نام حاجی شد که با این اسم صدایش میزدند!! اول فکر کردم این شخصی که حاجی صداش میزنند آدم خوبی است ولی سخت در اشتباه بودم زیرا حاجی یک جلاد شیطان صفتی بود که هیچ بویی از انسانیت نبرده بود، شخص حاجی با صدای بلند فریاد میزد که ندا آقا سلطان را میشناسی؟؟
و چرا اونو کشتی !! خیلی خیلی ترسیده بودم یک لحظه پیش خودم  فکر کردم که  نکنه دارند از من فیلم برداری میکنند تا قتل ندا آقاسلطان را به گردن من بیندازند!! هر چقدر اون شخص حاجی منو کتک می‌زد و سرم را به دیوار می‌کوبید تا از من اعتراف بگیرد گفتم من اصلا شخصی به نام ندا آقاسلطان را نمیشناسم که بخواهم اونو به قتل برسونم. حاجی بالاخره خسته شد و از کتک زدن من منصرف شد. تمام بدنم از شدت شکنجه ها درد میکرد و نمیدونستم کجا هستم و قرار است چه بلایی سر من خواهد آمد. خیلی تشنه بودم و بهشون التماس میکردم بهم آب بدهند، بعد از مدتی شخصی بهم گفت سرت را بالا بیار برایت آب آوردم ، من ساده تا سرم را بالا آوردم بیشرف حرومزاده اسپره فلفلی را تو صورتم خالی کرد و هیچ وقت اون زجری را کشیدم فراموش نمیکنم، مخصوصا صدای خنده هاشون که از شکنجه های امثال من داشتند لذت می‌برند.

چند ساعتی گذشت، هر کاری کردم چشم بند را پایین بیارم که کجا هستم نتوانستم، آنقدر محکم بسته بودند که سرم داشت منفجر میشد. صدای فریاد بازداشتی های دیگری را می‌شنیدم که داشتند التماس میکردن از شکنجه شون دست بکشند در همان لحظه شخصی با صدای بلند فریاد زد حاجی تو را خدا  نکشید گناه داره ، یک دفعه متوجه شدم لوله اسلحه روی سرم است و همون شخص حاجی بلند فریاد میزد دیکتاتور کیه؟؟!! از ترس سکوت کرده بودم که قرار است در اینجا بمیریم ،  بعد از چند دقیقه باز از دوباره  همشون شروع به خندیدن کردند. چند ساعتی گذشت که من را سوار یک ماشین کردند، پیش خودم همش فکر میکردم الان یک جایی منو پیاده میکنند و میگن آزادی ولی اینطور نبود و همش یک رویای بچه گانه بود. من را به پلیس امنیت میدان حر بردند و چشم بند و دست بندم را باز کردند، ساعت حدود ۱۱ شب بود و از اینکه از آن جهنمی که نمی‌دانستم کجا بود جان سالم بدر برده بودم بسیار خوشحال بودم ، ولی جوانان زیادی را دستگیر کرده بودند که همگی در پلیس امنیت به همراه من روی زمین نشسته بودیم ، بعد از حدود یک ساعت ما را سوار ماشین  ون پلیس کردند و ما را به پلیس پیشگیری میدان انقلاب انتقال دادند....

ادامه روایت مسعود علیزاده را اینجا بخوانید:
https://tinyurl.com/Kahrizak18

#جنایت_کهریزک #جنبش_سبز #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
یکی از مخاطبان توانا، ضمن ارسال این تصویر نوشت:

«یادگاری پنجشنبه شب ۲۶ آبان ۱۴۰۱(اکباتان)
۳۷۶ تا ساچمه فقط هم تونستن ۱۸ تاشو دربیارن و باقیش هنوز توی بدنمه، ولی کاش می‌شد به جای درآوردن این ساچمه‌ها خاطرات اون شب رو در بیارن از ذهنم.

دو ساله مثل یه مرده متحرک فقط هوا تفنس می‌کنم و تنفر به خودم تزریق، خوش به حال بچه‌هایی که اون شبا برای همیشه رفتی شدن! ما اون شبا برای اونا گریه می‌کردیم ولی فکر کنم این شبا اونان که به حال ما گریه میکنن»

- در روزهای گذشته پیام‌هایی از مخاطبان دریافت کردیم و برخی گفته‌اند که هنوز ساچمه‌های زیادی در بدنشان باقی مانده و نتوانسته‌اند برای خارج کردن ان‌ها، پزشک معتمدی را پیدا کنند.

#علیه_فراموشی #نه_به_جمهوری_اسلامی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با ما از کربلا می‌گویید؟!

اینهمه قتل و جنایت را نمی‌بینید؟ صدای مادران و پدران و برادران و خواهران دادخواه را نمی‌شنوید؟ اینهمه جوان زیبا را کشتید، بعد برای مظلومیت حسین سینه می‌زنید؟!

گمان نبرید که با یک نمایش انتخابات و می‌توانید جنایت‌تان را سفیدشویی کنید، جنایاتی که انجام دادید لکه‌های ننگی است که با هیچ چیزی شسته نمی‌شود.

ویدیو از پوریا افضلی

#محرم #تحریم_محرم #علیه_فراموشی #دادخواهی #مهسا_امینی #نیکا_شاکرمی #محمدحسن_تركمان #سارینا_اسماعیل_زاده #محسن_شکاری #مجیدرضا_رهنورد #محمدمهدی_کرمی #محمد_حسینی #یلدا_آقافضلی #جواد_حیدری #غزاله_چلابی #پژمان_قلی_پور .... #یاری_مدنی_توانا


@Tavaana_TavaanaTech