آموزشکده توانا
56K subscribers
31.6K photos
37.2K videos
2.55K files
19.1K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

برادر #ساسان_قربانی نوشته است که ساسان بسیار پسر زحمتکشی بود، قوی بود، ورزشکار بود و روحیه شادی داشت. در کارگاه آهنگری سخت کار می‌کرد و همیشه دست افراد نیازمند را می‌گرفت و در غم و شادی، کمک حال دیگران بود.تازه توانسته بودند با برادرش یک خانه بسازند و قرار بوده با اتمام خانه برای ساسان بروند خواستگاری. سامان می‌گوید که آرزوی خانه‌اش و حنابندانش به دل همه ماند.

سی‌ام‌ شهریور، همزمان با اعتراضات مردمی در رضوان‌شهر، سامان و ساسان با هم بودند و ساسان تلاش می‌کرده بچه‌های دبیرستانی را از میان شلیک گاز اشک‌آور و گلوله دور کند. نیروهای بسیج از بالای کلانتری به مردم شلیک می‌کردند. ساسان متوجه می‌شود یک نفر تیر خورده و می‌رود که به او کمک کند که با تیر جنگی به ران سمت راستش شلیک می‌کنند و او روی زمین می‌افتد.
سامان می‌خواهد برادرش را به بیمارستان برساند
اما مأموران آنها را به کلانتری منتقل می‌کنند. سامان می‌گوید برادرم خونریزی دارد و باید به بیمارستان منتقل شود که بسیجی‌ها با باتوم به جان او می‌افتند و او را کتک می‌زنند و همزمان ساسان روی زمین افتاده بوده و از او خون می‌رفته. بعد از مدتی سامان بالاخره موفق می‌شود ساسان را به بیمارستان شهدای رضوان‌شهر برساند. او نیاز به خون داشته و بسیاری با گروه خونی مناسب داوطلب اهدای خون به او بودند. اما بیمارستان قبول نمی‌کند و ساسان با آمبولانس بدون کنترل خونریزی به بیمارستان پورسینای رشت منتقل می‌شود و در آنجا به آنها اعلام می‌کنند ساسان فوت شده است. در گواهی فوت نوشته شده که علت مرگ، برخورد جسم پرتابی شتابدار است.
سامان می‌نویسد با عدم رسیدگی به ساسان به عمد برادرم را کشتند.
فردای آن‌روز با هزار منت و تعهد جنازه را تحویل می‌گیرند در حالی دفن می‌شود که تمام بدن شکافته شده بوده و بخیه داشته. به آنها می‌گویند ساسان نیاز به کالبد شکافی داشته است. درحالی زخم تنها در ران سمت راست او بوده.

سامان نوشته است که که خانه‌ام خراب شد با قتل تنها برادرم.

ویدیو از صفحه برادر ساسان
saman_qorbani.pv
متن از صفحه نغمه جاه
naghmehjah

#womanlifefreedom
#زن_زندگی_آزادی
#irgcterrorists
#آزادی
#ایران #مهسا_امینی #اتحاد_رمز_پیروزی
#همبستگی_برای_سرنگونی #انقلاب_ملی #برای_آزادی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
محسن مالمیر از جوانان دلاور شهر نوشهر بود که با دستان خالی ماموران سرکوبگر را فراری دادند. او روز ۲۹ شهریور به همراه امیرحسین شمس و حنانه کیا و چندین نفر دیگر کشته شد. محسن از نخستین جان‌باختگان نوشهر بود.. او تازه علاقه‌مند به ورزش بدنسازی شده بود و دوست داشت که بتواند در مسابفات شرکت کند. محسن مالمیر هنگامی که داشت یکی از بچه‌هایی که تیر خورده بودند را روی زمین می‌کشبد تا به جایی امن ببرد، مورد اصابت گلوله جنگی سرکوبگران قرار گرفت.. نوشهر شهری آرام در مازندران بود، ولی شلیک گلوله به مردم و به قتل رساندن چند نفر، باعث خشم جوانان غیور این شهر شد. آن‌ها چند خودروی پلیس را واژگون و کیوسک پلیس را به آتش کشیدند. این تنها راه دفاعشان در برابر نیروهای تا بن دندان مسلح بود. دفاعی مشروع در برابر قاتلان.
گفته شد که آن شب از کلانتری نزدیک به شهرداری نوشهر به سوی محسن و سایرین شلیک شد. یاد محسن مالمیر و سایر جاویدنامان و قهرمانان وطن که در راه آزادی ایران، دلاورانه ایستادگی کردند گرامی باد.

#محسن_مالمیر #مهسا_امینی #انقلاب_ملی #علیه_فراموشی #نه_فراموش_میکنیم_نه_میبخشیم #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دومین سالگرد قتل دانش رهنما
۲۵ ساله‌، پدر دختری خردسال
جوانی که در خاک‌سپاری دوست نزدیکش فرجاد درویشی به قتل رسید‌۔
۳۰ شهریور ۱۴۰۱ در روستای بالو، ارومیه، پس از خاک‌سپاری فرجاد درویشی، نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی، عبدالله محمودپور را با گلوله به قتل رساندند۔
دانش رهنما هم که برای کمک به این نوجوان ۱۶ ساله رفته بود با شلیک گلوله ماموران جمهوری اسلامی به قتل رسید۔

در همین چند سطر شرح شجاعت و مرگ سه نفر از یک روستا را خواندیم۔
در جای‌جای خاک کشورمان، چه‌بسیار آزادی‌خواهانی که آرمیده‌اند۔
به امید دادخواهی


#دانش_رهنما #مهسا_امینی #انقلاب_ملی
#یاری_حقوقی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دومین سالگرد قتل هم‌وطنان‌مان در جمعه خونین زاهدان

هم‌زمان با انقلاب ملی ایران در سال ۱۴۰۱، شهرهای کوچک و بزرگ، شاهد برپایی اعتراضات سراسری و حضور گسترده مردم بودند. معترضان علیه جمهوری اسلامی و مقامات، مشخصا رهبر، شعارهای تندی می‌دادند.
یکی از شهرهایی که علی‌رغم سرکوب وحشیانه و شدید ماموران حکومت در یکی از تجمعات پس از نماز جمعه، هر بار مستحکم‌تر از پیش به اعتراض ادامه داد، زاهدان بود.
این روز از سوی فعالان مدنی «جمعه خونین» نامیده شد و در نتیجه این سرکوب بیش از ۱۰۰ شهروند به قتل رسیدند و شمار زیادی زخمی شدند.

علت شکل‌گیری این قیام مردمی و در ادامه کشتار مردم بی‌گناه توسط جمهوری اسلامی را در این ویدئو ببینید:
https://tavaana.org/zahedan_fridays/

#زاهدان #بلوچستان #جمعه_خونین_زاهدان #جمعه_های_اعتراضی #خدانور_لجه_ای #مهسا_امینی‌ #انقلاب_ملی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
نه به اعدام
«کسانی که در زندان‌های سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می‌کنند، محارب و محکوم به اعدام می‌باشند. امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام، رضایت خداوند متعال را جلب نمایید.» بر مبنای همین حکم روح‌الله خمینی بود که مسئولان و ماموران جمهوری اسلامی در تابستان ۱۳۶۷ هزاران شهروند را به دردناک‌ترین شکل ممکن کشتند و حتی پیکرهای آنان را نیز پس ندادند.

اما کشتار خمینی از همان روزهای نخست پس از ورودش آغاز شد. وقتی که در مدرسه رفاه سکونت یافت، جایی که روی پشت بامش جوخه اعدام افسران شاهنشاهی را به رگبار می‌بست و می‌کشت.

بعد از آن در ماه‌های بعد مسئولان رژیم پیشین که در ایران مانده بودند، یکی یکی اعدام شدند، تعداد زیادی از هموطنان بهایی، یهودی و مسیحی و ... اعدام شدند، دهه شصت شد و باز عده زیادی در تمام آن سال‌ها اعدام شدند.

اعدام و کشتار، از میراث خمینی بود که توسط جانشینش ادامه یافت.

خونی که پاک نمی‌شود، دستان آلوده‌ای که هرگز فراموش نمی‌کنیم. لکه ننگی در تاریخ سرزمین‌مان که چنین حکام خون‌ریزی به خود دیده است.
زوم: داد و بیداد



https://tavaana.org/zoom125/

#زوم #نه_به_اعدام #مهسا_امینی #انقلاب_ملی #حقوق_زندانی #حقوق_بشر #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مهدی صالحی‌پور، مهندس برق ۵۲ ساله‌ای بود که از پسر ۱۴ ساله و مادر سالمندش نگهداری می‌کرد. مهدی متولد ۱۵فروردین ۱۳۴۹ و پدر یک پسر نوجوان و یک دختر فوتبالیست بنام غزاله بود.

او روز ۱۲ آبان ۱۴۰۱، راهی آرامستان بهشت سکینه کرج شد تا در مراسم چهلم حدیث نجفی شرکت کند. ویدیو مربوط به همان روز است و او راهی بهشت سکینه می‌شود و می‌گوید «در مسیر انقلاب به سر می‌بریم، خدا وکیای اگر شهید شدم، همین آهنگو بذارید، می‌خوام برم انقلابو‌ کنترات کنم.»
مهدی، در آن روز تلاش می‌کند دختری را که تیر خورده بود نجات دهد، اما خود از پشت سر مورد اصابت هفت گلوله قرار می‌گیرد. پیکرش را با دریافت ۲۵۰ میلیون تومان به خانواده تحویل می‌دهند و آن‌ها را تهدید می‌کنند که چیزی نگویند. خانواده‌اش وقتی پیکرش را می‌بینند، متوجه می‌شوند علاوه بر اصابت گلوله، پایش را هم شکسته‌اند.
موبایل و خودروی مهدی صالحی‌پور را توقیف کردند.

اسم مهدی صالحی‌پور چندین ماه پس از کشته شدن او رسانه‌ای شد.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

#مهدی_صالحی_پور #مهسا_امینی #انقلاب_ملی #یاری_مدنی_توانا
#IRGCterrorists

@Tavaana_TavaanaTech
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سالگرد جاویدنام سیدعلی عراقی

علی عراقی عصر روز ۲۵ آبان‌ماه در منطقه ولیعصر تبریز در حالی که سعی در فرار از دست مامورین جمهوری اسلامی داشت، از پشت سر مورد اصابت گلوله ساچمه‌ای قرار گرفت و پس از به زمین افتادن، نیروهای سرکوب او را به شدت مورد ضرب و شتم قرار دادند که متاسفانه در اثر جراحات ناشی از گلوله‌های ساچمه‌ای و ضربات باتوم به قتل رسید. او چند سال قبل با ویزای دانش‌آموزی به کانادا رفته، اما به ایران بازگشته بود.

دوستانش در تورنتو می‌گویند او به ایران برگشته بود، چون به قول خودش، عاشق شهرش و عاشق ایران بود.
علی عراقی تنها فرزند خانواده بود. او جوانی شاد و عاشق زندگی بود،  اما جمهوری اسلامی جان این جوان را هم گرفت.

#علی_عراقی #تبریز #مهسا_امینی‌ #انقلاب_ملی #یادمون_نمیره #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM

سرود فاتحانِ خیابان
کاری از درخت گردو

بازنشر

#زن_زندگی_آزادی

walnuttree__

ما در بند این قفس
جور را بر ملا کنیم

ما هم پا و هم نفس
زندگی را صدا کنیم

ما با زخم ترکه ها
تن را صد ندا کنیم

تا بهار آزادی
مشت ها را هوا کنیم

به کوچه ها
ز هر دیار
نام ژیناست
رمز انقلاب

که گیس توست
سلاح ما
کند سپید آخر شب سیاه

برای کرد
عرب و لر
پناه و یاور و هم رزمیم

به دست ما
نشانده شد
نهال زن زندگی آزادی

به کوچه ها
به هر زبان
نام ژیناست
رمز انقلاب

که گیس توست
سلاح ما
کند سپید آخر شب سیاه

برای ترک
بلوچ و سیستان
پناه و یاور و هم رزمیم
به استقامت
شود تناور
درخت زن زندگی آزادی
به استقامت
شود تناور
درخت زن زندگی آزادی

#مهسا_امینی #انقلاب_ملی #هنر_اعتراض #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روز گذشته، جمعی از خانواده‌های دادخواه، بر سر مزار جاویدنام محمدرضا اسکندری حضور یافتند و زادروزش را گرامی داشتند.

- محمدرضا اسکندری متولد ۱۸ آذر ۱۳۷۵، اهل پاکدشت، ورزشکار بود و همراه پدرش که راننده ماشین است کار می‌کرد. ۳۰ شهریور وقتی از باشگاه برمی‌گردد در تماسی با خانواده می‌گوید که به مرکز شهر می‌رود، در جریان تظاهرات مرکز شهر با شلیک مستقیم نیروهای حکومتی به سر مجروح و نرسیده به بیمارستان جان می‌سپارد.

«روی دستش freedom رو تتو کرده بود چون همیشه در آرزوی آزادی بود.» این گفته مریم اسکندری، خواهر جاویدنام محمدرضا اسکندری، درباره اوست.
محمدرضا اسکندری، که پدرش جانباز جنگ ایران و عراق، ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ در محله پاکدشت به ضرب گلوله‌های ماموران امنیتی کشته شد: « ورزشکار بود و آخرین بار هم از باشگاه رفته بود مرکز پاکدشت که اونجا شلوغ میشه و تیراندازی می‌کنند، با گلوله جنگی به قلبش زدند. ساک باشگاهش آخرین چیزیه که همراهش بوده.»
محمدرضا در آخرین تماس تلفنی به مادرش گفت: «شام میام؛ میام خونه.»
مادر حدود ساعت ۷ و نیم عصر به محمدرضا زنگ می‌زند و جویای حال او می‌شود که در این تماس همه چیز عادی است و صدای اعتراضات به گوش مادر نمی‌رسد. به نظر می‌آید هنوز محمدرضا به محل اعتراضات نرسیده است.
ساعت ۹ شب از محمدرضا خبری نمی‌شود. خانواده که از اعتراضات و تیراندازی در پاکدشت باخبر شده است، به محل می‌روند، ماشین محمدرضا را پیدا می‌کنند، اما از خودش خبری نیست. به درمانگاه محل می‌روند. یکی از نزدیکان خانواده اسکندری در گفت‌وگویی درباره آن شب می‎‌گوید: «پیکر محمدرضا روی زمین افتاده بود. غرق در خون؛ یعنی این [...]ها حتی محمدرضا را روی تخت نگذاشته بودند؛ روی زمین بود؛ یک چیزی شبیه به نوعی بنر هم روی محمدرضا کشیده بودند؛ جای گلوله روی قلب محمدرضا به وضوح دیده می‌شد که روی آن چسب زده بودند؛ باور نمی‌کنید کف درمانگاه همه‌اش خون بود.»
ماموران امنیتی و لباس شخصی‌ها اغلب «با لباس مشکی» و «چماق‌های چوبی در دست» بالای سر پیکر محمدرضا و خانواده او ایستاده‌ بودند


#محمدرضا_اسکندری #مهسا_امینی #انقلاب_ملی #دادخواهی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech