زادروز عزیز نسین، راوی طنز ِ گریان
goo.gl/ras6K7
سالهای پایانی عمر عزیز نسین نیز او آرامش نداشت. بعد از انتشار فتوای روحالله خمینی و دستور ترور سلمان رشدی به خاطر انتشار کتاب «آیات شیطانی»، عزیز نسین بخشی از کتاب سلمان رشدی را ترجمه و منتشر کرد. نسین گفت که این عمل را در وهلهی نخست به خاطر دفاع از آزادی بیان و عقیده انجام میدهد اما محافل تندروی اسلامی این عمل را تحمل نکردند و حکم ارتداد و دستور قتل عزیز نسین را صادر کردند.
عزیز نسین که برای شرکت در جمع نویسندگان آزادیخواه به شهر سیواس رفته بود مورد حملهی افراد تندروی اسلامی قرار گرفت. در ژوئیه سال ۱۹۹۳ و پس از نماز جمعه، تندروهای مذهبی به هتل محل اقامت عزیز نسین حمله کردند و ساختمان هتل را به آتش کشیدند. عزیز نسین موفق شد که از این حادثه جان سالم به در ببرد اما ۳۷ نفر در آتش سوختند و کشته شدند.
دو سال و چهار روز پس از این اتفاق و در ششم ژوئیه سال ۱۹۹۵ عزیز نسین پس از یک جلسهی کتابخوانی در ازمیر دچار حملهی قلبی شد و درگذشت. عزیز نسین در وصیتنامهای که از او باقیمانده است نوشت که به هیچ دینی معتقد نیست از اینرو او بر اساس تشریفات مراسم خاکسپاری اسلامی به خاک سپرده نشود. او وصیت کرد در گوری بدون نام و نشان در روستای کودکان به خاک سپرده شود.
مَحمَت نصرت که با نام عزیز نسین شناخته شده است نویسنده و مترجم و طنزنویس اهل کشور ترکیه است. عزیز نسین در بیستم دسامبر ۱۹۱۵ در نزدیکی استانبول در خانوادهای فقیر دیده به جهان گشود.
عزیز نسین در محیطی مذهبی و خانوادهای سنتی پرورش یافت. عزیز نسین در واقع نام پدر محمت نصرت بود که نام پدر را به شهرتی جهانی رساند. عزیز نسین در زندگینامهی خودنوشت که در سال ۱۹۶۴ نوشته شده است شروع زندگیاش را با زبانی طنز اینگونه بیان میکند: «پدرم در ۱۳ سالگی از یکی از روستاهای آناتولی به استانبول آمد. مادرم هم وقتی خیلی بچه بود از روستای دیگری در آناتولی به استانبول آمد.
«از بچگی آرزو داشتم نمایشنامهنویس شوم. در ارتش، واحدهای پیادهنظام، توپخانه و تانک داشتیم اما واحد نمایشنامهنویسی وجود نداشت. بنابراین به دنبال راهی برای خارج شدن از آنجا بودم و سرانجام در سال ۱۹۴۴ از ارتش آزاد شدم». عزیز نسین از کودکی آرزو داشت نویسنده بشود و به تعبیر خودش مطالبی بنویسد که اشک مردم را در بیاورد: «از بچگی آرزو داشتم مطالبی بنویسم که اشک مردم را در آورد.
با همین هدف داستانی نوشتم و آن را برای مجلهای فرستادم. سردبیر مجله آن را درست نفهمید و به جای گریه کردن، قاه قاه خنده سر داد، ولی بعد از کلی خندیدن، مجبور شد اشکهایش را پاک کند و بگوید: عالی است. باز هم از این داستانها برای ما بنویس.»
عزیز نسین در سال ۱۹۷۲ نهادی تاسیس کرد و نام آن را «بنیاد نسین» گذاشت که کار آن کمک به کودکانی بود که به دلیل فقر و محرومیت نمیتوانند تحصیلات مناسبی داشته باشند. این بنیاد از بدو تاسیس به هزاران کودک آواره کمک کرده است تا بتوانند تحصیل کنند و آیندهی بهتری داشته باشند.
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/jIKr0n
https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
goo.gl/ras6K7
سالهای پایانی عمر عزیز نسین نیز او آرامش نداشت. بعد از انتشار فتوای روحالله خمینی و دستور ترور سلمان رشدی به خاطر انتشار کتاب «آیات شیطانی»، عزیز نسین بخشی از کتاب سلمان رشدی را ترجمه و منتشر کرد. نسین گفت که این عمل را در وهلهی نخست به خاطر دفاع از آزادی بیان و عقیده انجام میدهد اما محافل تندروی اسلامی این عمل را تحمل نکردند و حکم ارتداد و دستور قتل عزیز نسین را صادر کردند.
عزیز نسین که برای شرکت در جمع نویسندگان آزادیخواه به شهر سیواس رفته بود مورد حملهی افراد تندروی اسلامی قرار گرفت. در ژوئیه سال ۱۹۹۳ و پس از نماز جمعه، تندروهای مذهبی به هتل محل اقامت عزیز نسین حمله کردند و ساختمان هتل را به آتش کشیدند. عزیز نسین موفق شد که از این حادثه جان سالم به در ببرد اما ۳۷ نفر در آتش سوختند و کشته شدند.
دو سال و چهار روز پس از این اتفاق و در ششم ژوئیه سال ۱۹۹۵ عزیز نسین پس از یک جلسهی کتابخوانی در ازمیر دچار حملهی قلبی شد و درگذشت. عزیز نسین در وصیتنامهای که از او باقیمانده است نوشت که به هیچ دینی معتقد نیست از اینرو او بر اساس تشریفات مراسم خاکسپاری اسلامی به خاک سپرده نشود. او وصیت کرد در گوری بدون نام و نشان در روستای کودکان به خاک سپرده شود.
مَحمَت نصرت که با نام عزیز نسین شناخته شده است نویسنده و مترجم و طنزنویس اهل کشور ترکیه است. عزیز نسین در بیستم دسامبر ۱۹۱۵ در نزدیکی استانبول در خانوادهای فقیر دیده به جهان گشود.
عزیز نسین در محیطی مذهبی و خانوادهای سنتی پرورش یافت. عزیز نسین در واقع نام پدر محمت نصرت بود که نام پدر را به شهرتی جهانی رساند. عزیز نسین در زندگینامهی خودنوشت که در سال ۱۹۶۴ نوشته شده است شروع زندگیاش را با زبانی طنز اینگونه بیان میکند: «پدرم در ۱۳ سالگی از یکی از روستاهای آناتولی به استانبول آمد. مادرم هم وقتی خیلی بچه بود از روستای دیگری در آناتولی به استانبول آمد.
«از بچگی آرزو داشتم نمایشنامهنویس شوم. در ارتش، واحدهای پیادهنظام، توپخانه و تانک داشتیم اما واحد نمایشنامهنویسی وجود نداشت. بنابراین به دنبال راهی برای خارج شدن از آنجا بودم و سرانجام در سال ۱۹۴۴ از ارتش آزاد شدم». عزیز نسین از کودکی آرزو داشت نویسنده بشود و به تعبیر خودش مطالبی بنویسد که اشک مردم را در بیاورد: «از بچگی آرزو داشتم مطالبی بنویسم که اشک مردم را در آورد.
با همین هدف داستانی نوشتم و آن را برای مجلهای فرستادم. سردبیر مجله آن را درست نفهمید و به جای گریه کردن، قاه قاه خنده سر داد، ولی بعد از کلی خندیدن، مجبور شد اشکهایش را پاک کند و بگوید: عالی است. باز هم از این داستانها برای ما بنویس.»
عزیز نسین در سال ۱۹۷۲ نهادی تاسیس کرد و نام آن را «بنیاد نسین» گذاشت که کار آن کمک به کودکانی بود که به دلیل فقر و محرومیت نمیتوانند تحصیلات مناسبی داشته باشند. این بنیاد از بدو تاسیس به هزاران کودک آواره کمک کرده است تا بتوانند تحصیل کنند و آیندهی بهتری داشته باشند.
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/jIKr0n
https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
Instagram
توانا: آموزشكده جامعه مدنى
. زادروز #عزیز_نسین، راوی طنز ِ گریان . سالهای پایانی عمر عزیز نسین نیز او آرامش نداشت. بعد از انتشار فتوای روحالله خمینی و دستور ترور سلمان رشدی به خاطر انتشار کتاب «آیات شیطانی»، #عزیزنسین بخشی از #کتاب #سلمان_رشدی را ترجمه و منتشر کرد. نسین گفت که این…
زادروز احمد میرعلایی که به دست وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی به قتل رسید
goo.gl/Qxeftf
احمد میرعلایی چگونه به قتل رسید؟
احمد میرعلایی، جان بر سر قلم
هشت صبح روز دوم آبانماه ۱۳۷۴مترجم و نویسندهی پرکار ایرانی، احمد میرعلایی از منزلش به سوی کتابفروشی محل کارش به راه افتاد اما هرگز به آنجا نرسید. او عادت داشت که اگر ظهر به خانه نمیرفت تغییر برنامه را اطلاع دهد اما آن روز چنین نکرد.
خانوادهاش نگران شدند اما جستوجو برای یافتنش بینتیجه بود. پیکر بیجان او ساعت ده شب در کوچههای خیابان میر اصفهان پیدا شد. کنار جنازهی او دو بطری مشروب قرار داده بودند. نیروی انتظامی پیدا شدن جسد را به خانواده میرعلایی اطلاع میدهد. او در یکی از کوچههای فرعی محل کارش به شکل نشسته به دیوار تکیه داده بود. همان شب در پزشکی قانونی خانوادهی میرعلایی جسد را میبینند که جای دو تزریق آمپول در دست راست او دیده میشود. احمد میرعلایی بر اثر تزریق انسولین از ناحیهی دست راست دچار ایست قلبی میشود و جان میدهد.
اینگونه پایان مییابد زندگی مترجمی که در تاریخ ۲۱ فروردین سال ۱۳۲۱ در اصفهان آغاز شده بود. احمد میرعلایی، مترجم، نویسنده، استاد دانشگاه، ناشر و روزنامهنگار در خانوادهای اهل فرهنگ و تحصیلکرده دیده به جهان گشود. پدر بزرگ پدری وی روحانی بود و پدر بزرگ مادری پزشکی حاذق. میرعلایی تحصیلات دانشگاهی خود تا مقطع کارشناسی در رشتهی ادبیات انگلیسی را در دانشگاه اصفهان گذراند و پس از آن به دلیل کسب رتبهی اول، موفق به دریافت بورس تحصیلی شد و به دانشگاه لیدز در انگلستان رفت و مدرک فوق لیسانس خود را در رشتهی ادبیات و زبان انگلیسی از این دانشگاه دریافت کرد. میرعلایی سپس برای دریافت دکترای ادبیات انگلیسی وارد دانشگاه سوربن شد اما آن را نیمهتمام گذاشت و به ایران بازگشت.
قتل میرعلایی مانند دیگر قتلهای نویسندگان و دگراندیشان، جهت محدودسازی اندیشه و حق آزادی بیان صورت گرفت. احمد میرعلایی به هیچ حزب و دستهی سیاسی وابستگی نداشت که بخواهیم او را مخالف سیاسی جمهوری اسلامی قلمداد کنیم.او در نوجوانی شیفتهی محمد مصدق و جبههی ملی بود اما چه پیش و چه پس از انقلاب هیچ سابقهی فعالیت سیاسی و یا مبارزات سیاسی نداشت. احمد میرعلایی تنها در نامهای ۱۳۴ امضایی که امضای او هم پای نامه بود گفت که «ما نویسندهایم».
.
«ما نویسندهایم، یعنی احساس و تخیل و اندیشه و تحقیق خود را به اشکال مختلف مینویسیم و منتشر میکنیم. حق طبیعی و اجتماعی و مدنی ماست که نوشتهمان - اعم از شعر یا داستان، نمایشنامه یا فیلمنامه، تحقیق یا نقد، و نیز ترجمه آثار دیگر نویسندگان جهان- آزادانه و بیهیچ مانعی به دست مخاطبان برسد. ایجاد مانع در راه نشر این آثار، به هر بهانهای، در صلاحیت هیچکس یا هیچ نهادی نیست. اگر چه پس از نشر راه قضاوت و نقد آزادانه دربارهی آنها بر همهگان گشوده است.» این نویسندگان در بخش دیگری از نامه میخواهند که آنها را نویسنده ببینند. «پس اگر چه توضیح واضحات است، باز میگوئیم: ما نویسندهایم. ما را نویسنده ببینید و حضور جمعی ما را حضور صنفی نویسندگان بشناسید.»
احمد میرعلایی پس از امضای این نامه مانند دیگر امضاکنندگان نامه، بارها به وزارت اطلاعات ِ دولت رفسنجانی احضار شد و مورد بازجویی قرار گرفت و آزار دید.
بیشتر بخوانید:
https://tavaana.org/fa/Ahmad_MirAlaei
https://t.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
goo.gl/Qxeftf
احمد میرعلایی چگونه به قتل رسید؟
احمد میرعلایی، جان بر سر قلم
هشت صبح روز دوم آبانماه ۱۳۷۴مترجم و نویسندهی پرکار ایرانی، احمد میرعلایی از منزلش به سوی کتابفروشی محل کارش به راه افتاد اما هرگز به آنجا نرسید. او عادت داشت که اگر ظهر به خانه نمیرفت تغییر برنامه را اطلاع دهد اما آن روز چنین نکرد.
خانوادهاش نگران شدند اما جستوجو برای یافتنش بینتیجه بود. پیکر بیجان او ساعت ده شب در کوچههای خیابان میر اصفهان پیدا شد. کنار جنازهی او دو بطری مشروب قرار داده بودند. نیروی انتظامی پیدا شدن جسد را به خانواده میرعلایی اطلاع میدهد. او در یکی از کوچههای فرعی محل کارش به شکل نشسته به دیوار تکیه داده بود. همان شب در پزشکی قانونی خانوادهی میرعلایی جسد را میبینند که جای دو تزریق آمپول در دست راست او دیده میشود. احمد میرعلایی بر اثر تزریق انسولین از ناحیهی دست راست دچار ایست قلبی میشود و جان میدهد.
اینگونه پایان مییابد زندگی مترجمی که در تاریخ ۲۱ فروردین سال ۱۳۲۱ در اصفهان آغاز شده بود. احمد میرعلایی، مترجم، نویسنده، استاد دانشگاه، ناشر و روزنامهنگار در خانوادهای اهل فرهنگ و تحصیلکرده دیده به جهان گشود. پدر بزرگ پدری وی روحانی بود و پدر بزرگ مادری پزشکی حاذق. میرعلایی تحصیلات دانشگاهی خود تا مقطع کارشناسی در رشتهی ادبیات انگلیسی را در دانشگاه اصفهان گذراند و پس از آن به دلیل کسب رتبهی اول، موفق به دریافت بورس تحصیلی شد و به دانشگاه لیدز در انگلستان رفت و مدرک فوق لیسانس خود را در رشتهی ادبیات و زبان انگلیسی از این دانشگاه دریافت کرد. میرعلایی سپس برای دریافت دکترای ادبیات انگلیسی وارد دانشگاه سوربن شد اما آن را نیمهتمام گذاشت و به ایران بازگشت.
قتل میرعلایی مانند دیگر قتلهای نویسندگان و دگراندیشان، جهت محدودسازی اندیشه و حق آزادی بیان صورت گرفت. احمد میرعلایی به هیچ حزب و دستهی سیاسی وابستگی نداشت که بخواهیم او را مخالف سیاسی جمهوری اسلامی قلمداد کنیم.او در نوجوانی شیفتهی محمد مصدق و جبههی ملی بود اما چه پیش و چه پس از انقلاب هیچ سابقهی فعالیت سیاسی و یا مبارزات سیاسی نداشت. احمد میرعلایی تنها در نامهای ۱۳۴ امضایی که امضای او هم پای نامه بود گفت که «ما نویسندهایم».
.
«ما نویسندهایم، یعنی احساس و تخیل و اندیشه و تحقیق خود را به اشکال مختلف مینویسیم و منتشر میکنیم. حق طبیعی و اجتماعی و مدنی ماست که نوشتهمان - اعم از شعر یا داستان، نمایشنامه یا فیلمنامه، تحقیق یا نقد، و نیز ترجمه آثار دیگر نویسندگان جهان- آزادانه و بیهیچ مانعی به دست مخاطبان برسد. ایجاد مانع در راه نشر این آثار، به هر بهانهای، در صلاحیت هیچکس یا هیچ نهادی نیست. اگر چه پس از نشر راه قضاوت و نقد آزادانه دربارهی آنها بر همهگان گشوده است.» این نویسندگان در بخش دیگری از نامه میخواهند که آنها را نویسنده ببینند. «پس اگر چه توضیح واضحات است، باز میگوئیم: ما نویسندهایم. ما را نویسنده ببینید و حضور جمعی ما را حضور صنفی نویسندگان بشناسید.»
احمد میرعلایی پس از امضای این نامه مانند دیگر امضاکنندگان نامه، بارها به وزارت اطلاعات ِ دولت رفسنجانی احضار شد و مورد بازجویی قرار گرفت و آزار دید.
بیشتر بخوانید:
https://tavaana.org/fa/Ahmad_MirAlaei
https://t.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
Instagram
توانا: آموزشكده جامعه مدنى
. زادروز #احمد_میرعلایی که به دست #وزارت_اطلاعات جمهوری اسلامی به قتل رسید . احمد میرعلایی چگونه به قتل رسید؟ احمد میرعلایی، جان بر سر قلم . هشت صبح روز دوم آبانماه ۱۳۷۴ #مترجم و نویسندهی پرکار ایرانی، احمد میرعلایی از منزلش به سوی کتابفروشی محل کارش…
فرهنگستان ایران از فروغی تا حداد عادل
goo.gl/DQwUZ4
فرهنگستان ایران در ۲۹ اریبهشت ۱۳۱۴ به فرمان رضاشاه تاسیس شد و تا سال ۱۳۲۰ فعالیت داشت که به این دوره فرهنگستان اول میگویند.
«اساسنامه آن در جلسه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۱۴ به تصویب هیئت دولت رسید و در تاریخ پنجم خرداد ۱۳۱۴ به وزارت معارف ابلاغ شد، پس از آنکه اساسنامهی فرهنگستان به تصویب رسید دو قسم عضو «پیوسته» و «وابسته» برای این موسسه در نظر گرفته شد. اولین جلسه رسمی فرهنگستان، روز دوشنبه دوازدهم خردادماه ۱۳۱۴ در عمارت سابق دانشکدهی حقوق و علوم سیاسی به ریاست مرحوم محمدعلی فروغی، رئیسالوزرای وقت، و به عضویت ۲۴ تن از پیوستگان تشکیل یافت. در سنوات بعد بر شماره اعضای پیوسته فرهنگستان افزوده گردید و اعضای پیوسته آن به ۴۱ تن رسید.»
اهم وظایف این فرهنگستان عبارت بود از پیراستن زبان فارسی از الفاظ نامناسب، اختیار الفاظ و اصطلاحات برای هر رشته از رشتهای زندگانی و سعی در اینکه این برگزیدهها حتیالامکان فارسی باشد،تهیه دستور زبان فارسی،جمعآوری لغات و اصطلاحات و اشعار و مثلهای نادر و همینطور ترانههای ولایتی، تشویقق شاعران و نویسندگان برای خلق شاهکارهای ادبی، تشویق دانشمندان به ترجمه و تالیف کتابهای مفید به زبان فارسی فصیح و مانوس و مطالعه در اصلاح خط فارسی.
فرهنگستان ایران در مجموع سه دوره را سپری کرده است. دوره اول با ریاست محمدعلی فروغی آغاز به کار کرد و در سال ۱۳۱۷ به دستور رضاشاه منحل شد و بعد از مدتی دوباره آغاز به کار کرد و تا سال ۱۳۲۰ ادامه داشت. بعد از سال ۱۳۲۰ فرهنگستان به حالت رکود درآمد.
در سال ۱۳۲۲ حبیب یغمایی نشریهای به نام «فرهنگستان» منتشر کرد تا ارگان فرهنگستان و بیانگر نظرات اعضا و همینطور منعکسکنندهی نتیجهی تحقیقات و مطالعات فرهنگستان باشد. این رکود اما همچنان ادامه یافت تا اینکه در سال ۱۳۳۳ با انتقال کتابها و همینطور لوازم اداری فرهنگستان به وزارت فرهنگ عملا تعطیل شد.
فرهنگستان دوم از شهریورماه سال ۱۳۴۷ و با دستور محمدرضاشاه بار دیگر آغاز به کار کرد.
فرهنگستان سوم از سال ۱۳۶۹ آغاز به کار کرد و تا اکنون با نام «فرهنگستان زبان و ادب ایران به فعالیت مشغول است.
داریوش آشوری در مورد تاسیس و ریاست فروغی بر فرهنگستان میگوید:
«برپاییِ فرهنگستانِ زبانِ فارسی در این دوران یکی از کارهای بزرگی بود که فروغی سرپرستی کرد و بر آن ریاست داشت. فروغی ادیب و زباندان برجستهای نیز بود و ذوق و هنر نویسندگی داشت و ایدههای روشنی در بارهی ضرورتِ نوسازی زبان فارسی و راه-و-روشِ آن. یکی-دو نسلِ پیش از فروغی اگرچه ضرورتِ سادهسازی زبانِ نوشتار را دریافته بودند، اما هنوز نتوانسته بودند برایِ غنیسازیِ واژگانیِ این زبان در جهتِ پذیرشِ مفهومهای علمی و آنچه مربوط به دستاوردها و شیوهی زندگانیِ مدرن است، کارِ نمایانی بکنند. فروغی و کسانی دیگر از همنسلهایِ او در این جهت گامهای بلندتری برداشتند. و البته، فروغی با کارِ ماندگاری که در جهتِ برگرداندنِ فلسفهی اروپایی به زبانِ فارسی کرد، زمینهی یک دگرگونیِ سبکی را در این زمینه فراهم کرد که بسیار اثرگذار بود و نسلهای بعدی از روش او بهرهمند شدند.»
بیشتر بخوانید:
http://bit.ly/2rj30we
@Tavaana_TavaanTech
goo.gl/DQwUZ4
فرهنگستان ایران در ۲۹ اریبهشت ۱۳۱۴ به فرمان رضاشاه تاسیس شد و تا سال ۱۳۲۰ فعالیت داشت که به این دوره فرهنگستان اول میگویند.
«اساسنامه آن در جلسه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۱۴ به تصویب هیئت دولت رسید و در تاریخ پنجم خرداد ۱۳۱۴ به وزارت معارف ابلاغ شد، پس از آنکه اساسنامهی فرهنگستان به تصویب رسید دو قسم عضو «پیوسته» و «وابسته» برای این موسسه در نظر گرفته شد. اولین جلسه رسمی فرهنگستان، روز دوشنبه دوازدهم خردادماه ۱۳۱۴ در عمارت سابق دانشکدهی حقوق و علوم سیاسی به ریاست مرحوم محمدعلی فروغی، رئیسالوزرای وقت، و به عضویت ۲۴ تن از پیوستگان تشکیل یافت. در سنوات بعد بر شماره اعضای پیوسته فرهنگستان افزوده گردید و اعضای پیوسته آن به ۴۱ تن رسید.»
اهم وظایف این فرهنگستان عبارت بود از پیراستن زبان فارسی از الفاظ نامناسب، اختیار الفاظ و اصطلاحات برای هر رشته از رشتهای زندگانی و سعی در اینکه این برگزیدهها حتیالامکان فارسی باشد،تهیه دستور زبان فارسی،جمعآوری لغات و اصطلاحات و اشعار و مثلهای نادر و همینطور ترانههای ولایتی، تشویقق شاعران و نویسندگان برای خلق شاهکارهای ادبی، تشویق دانشمندان به ترجمه و تالیف کتابهای مفید به زبان فارسی فصیح و مانوس و مطالعه در اصلاح خط فارسی.
فرهنگستان ایران در مجموع سه دوره را سپری کرده است. دوره اول با ریاست محمدعلی فروغی آغاز به کار کرد و در سال ۱۳۱۷ به دستور رضاشاه منحل شد و بعد از مدتی دوباره آغاز به کار کرد و تا سال ۱۳۲۰ ادامه داشت. بعد از سال ۱۳۲۰ فرهنگستان به حالت رکود درآمد.
در سال ۱۳۲۲ حبیب یغمایی نشریهای به نام «فرهنگستان» منتشر کرد تا ارگان فرهنگستان و بیانگر نظرات اعضا و همینطور منعکسکنندهی نتیجهی تحقیقات و مطالعات فرهنگستان باشد. این رکود اما همچنان ادامه یافت تا اینکه در سال ۱۳۳۳ با انتقال کتابها و همینطور لوازم اداری فرهنگستان به وزارت فرهنگ عملا تعطیل شد.
فرهنگستان دوم از شهریورماه سال ۱۳۴۷ و با دستور محمدرضاشاه بار دیگر آغاز به کار کرد.
فرهنگستان سوم از سال ۱۳۶۹ آغاز به کار کرد و تا اکنون با نام «فرهنگستان زبان و ادب ایران به فعالیت مشغول است.
داریوش آشوری در مورد تاسیس و ریاست فروغی بر فرهنگستان میگوید:
«برپاییِ فرهنگستانِ زبانِ فارسی در این دوران یکی از کارهای بزرگی بود که فروغی سرپرستی کرد و بر آن ریاست داشت. فروغی ادیب و زباندان برجستهای نیز بود و ذوق و هنر نویسندگی داشت و ایدههای روشنی در بارهی ضرورتِ نوسازی زبان فارسی و راه-و-روشِ آن. یکی-دو نسلِ پیش از فروغی اگرچه ضرورتِ سادهسازی زبانِ نوشتار را دریافته بودند، اما هنوز نتوانسته بودند برایِ غنیسازیِ واژگانیِ این زبان در جهتِ پذیرشِ مفهومهای علمی و آنچه مربوط به دستاوردها و شیوهی زندگانیِ مدرن است، کارِ نمایانی بکنند. فروغی و کسانی دیگر از همنسلهایِ او در این جهت گامهای بلندتری برداشتند. و البته، فروغی با کارِ ماندگاری که در جهتِ برگرداندنِ فلسفهی اروپایی به زبانِ فارسی کرد، زمینهی یک دگرگونیِ سبکی را در این زمینه فراهم کرد که بسیار اثرگذار بود و نسلهای بعدی از روش او بهرهمند شدند.»
بیشتر بخوانید:
http://bit.ly/2rj30we
@Tavaana_TavaanTech
Instagram
توانا: آموزشكده جامعه مدنى
. #فرهنگستان ایران از #فروغی تا #حداد_عادل فرهنگستان ایران در ۲۹ اریبهشت ۱۳۱۴ به فرمان #رضاشاه تاسیس شد و تا سال ۱۳۲۰ فعالیت داشت که به این دوره فرهنگستان اول میگویند. «اساسنامه آن در جلسه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۱۴ به تصویب هیئت دولت رسید و در تاریخ پنجم خرداد ۱۳۱۴…
آموزشکده توانا
قسمتی از داستان خوانی هوشنگ گلشیری گرفتار نیستند این مردم! هوشنگ گلشیری؛ جان پر شور خلاق ِ نوآور* http://bit.ly/1Le6DZE @Tavaana_TavaanaTech
به بهانهی سالگرد درگذشت هوشنگ گلشیری
هوشنگ گلشیری؛ جان پر شور خلاق ِ نوآور*
goo.gl/NiwVV0
هوشنگ گلشیری آن روزهای خود را اینگونه توصیف میکند: «از ۱۳۳۴ تا ۱۳۵۲ در اصفهان زيستهام. تا ۳۷ آموختن و خواندن بود و آشنايی از درون با سنتهای ريشهدار، آن هم آدمی كه الخی بار آمده بود، در خانهای شلوغ. ما شش بچه بوديم و يكی هم بعد آمد و مسكنمان اتاقی كوچك بود و صندوقخانهای. خانه هم چند اتاق داشت با كلی آدم. تابستانها هم كار میكرديم، در بازار، من و برادر بزرگتر و بعد از ديپلم گرفتن هم من باز مدّتی در كارخانهای، مدّتی هم در بازار، در دكان رنگرزی و خرازی و بالاخره در دكان قنادی، كار كردم. مدّتی هم در تهران و در خاكبرداری زمينی كه قرار بود برق آلستوم فعلی شود. بالاخره از دفتر اسناد رسمی سر درآوردم، پس از گرفتن ديپلم.»
آشنایی با انجمن ادبی صائب اتفاق مهمی در زندگی گلشیری محسوب میشد که در همین دوره اتفاق افتاد. او از سال ۱۳۳۹ به این انجمن ادبی میرفت که این به تعبیر خودش «انجمننشینی» از سال ۱۳۴۲ و ۱۳۴۳ ادامه داشت. شرکت در این جلسات باعث آشنایی گلشیری با برخی از نویسندگان آن روز اصفهان شد؛ همینطور زمینهساز آشنایی گلشیری با بعضی از فعالان سیاسی شد که موجبات دستگیری او در سال ۱۳۴۰ را فراهم ساخت. «چند ماهی زندان مرا از درون با اعضای حزب توده آشنا ساخت. بسیاری از داستانهای سیاسی من با جهتگیری ضد چنان حزبی، آن سال نطفه بست. مثل «عکسی برای قاب عکس خالی من»، «هر دو روی یک سکه»، «یک داستان خوب اجتماعی»، و بالاخره بعدها «جبهخانه».» گلشیری کار ادبی خود را در سال ۱۳۳۹ با جمعآوری فولکلور مناطق اصفهان آغاز کرد. گلشیری در پایان سال ۱۳۴۱ از زندان آزاد شد و در همان سال از «دانشکدهی ادبیات اصفهان» فارغالتحصیل شد.
هوشنگ گلشیری با نوشتن رمان کوتاه «شازده احتجاب» در اواخر دههی ۴۰ شمسی و در سال ۱۳۴۸ به شهرت فراوانی دست یافت. این کتاب توسط «جیمی بوکان»، نویسندهی اسکاتلندی، به زبان انگلیسی ترجمه شده است. این کتاب همچنین به زبان فرانسه نیز ترجمه شده است. بهمن فرمانآرا، کارگردان سینما نیز فیلمی با نام «شازده احتجاب» و با اقتباس از این رمان ساخته است.
داريوش مهرجويی، کارگردان سینما در مورد این اثر گلشیری چنین میگوید: «اگر بخواهيم از چهار پنج رمان مهم و معتبر قرن چهاردهم هجری در پهنهی ادبيات ايران نام ببريم، بیشک، «شازده احتجاب» يکی از آنها خواهد بود؛ چه به لحاظ ساختار و معماری کار و چه از نظر محتوا و ژرفبينیهای بهکاررفته در آن. قبل از هر چيز اهميت اين کتاب در آن است که شيوهی شهادت دادن نسل جديد به نسل قديم را به ما میآموزند.»
پس از دوم خرداد ۱۳۷۶ و چندی بعد از آن و با کشتن مختاری و پوینده توسط وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی، گلشیری نیز تحت فشار طاقتفرسای نیروهای امنیتی قرار گرفت. او در تشییع جنازهی مختاری در حالی در مرگ دوست متاثر است چنین میگوید: «آنقدر عزا بر سر ما ریختند که فرصت زاریکردن نداریم. پیام، دقیق، به ما رسیده است: خفه میکنیم. ما هم حاضریم... پیام آشکار است. ما از خدا هم میخواهیم که انتقام ما را از شبزدگان بگیرد.»
در ۱۶ خرداد ۱۳۷۹ هوشنگ گلشیری، در سن ۶۱ سالگی و بر اثر ابتلا به بیماری مننژیت در بیمارستان «ایرانمهر» تهران درگذشت و در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده شد.
بیشتر بخوانید:
http://bit.ly/1Le6DZE
*عنوان برگرفته از فرج سرکوهی است.
@Tavaana_TavaanaTech
هوشنگ گلشیری؛ جان پر شور خلاق ِ نوآور*
goo.gl/NiwVV0
هوشنگ گلشیری آن روزهای خود را اینگونه توصیف میکند: «از ۱۳۳۴ تا ۱۳۵۲ در اصفهان زيستهام. تا ۳۷ آموختن و خواندن بود و آشنايی از درون با سنتهای ريشهدار، آن هم آدمی كه الخی بار آمده بود، در خانهای شلوغ. ما شش بچه بوديم و يكی هم بعد آمد و مسكنمان اتاقی كوچك بود و صندوقخانهای. خانه هم چند اتاق داشت با كلی آدم. تابستانها هم كار میكرديم، در بازار، من و برادر بزرگتر و بعد از ديپلم گرفتن هم من باز مدّتی در كارخانهای، مدّتی هم در بازار، در دكان رنگرزی و خرازی و بالاخره در دكان قنادی، كار كردم. مدّتی هم در تهران و در خاكبرداری زمينی كه قرار بود برق آلستوم فعلی شود. بالاخره از دفتر اسناد رسمی سر درآوردم، پس از گرفتن ديپلم.»
آشنایی با انجمن ادبی صائب اتفاق مهمی در زندگی گلشیری محسوب میشد که در همین دوره اتفاق افتاد. او از سال ۱۳۳۹ به این انجمن ادبی میرفت که این به تعبیر خودش «انجمننشینی» از سال ۱۳۴۲ و ۱۳۴۳ ادامه داشت. شرکت در این جلسات باعث آشنایی گلشیری با برخی از نویسندگان آن روز اصفهان شد؛ همینطور زمینهساز آشنایی گلشیری با بعضی از فعالان سیاسی شد که موجبات دستگیری او در سال ۱۳۴۰ را فراهم ساخت. «چند ماهی زندان مرا از درون با اعضای حزب توده آشنا ساخت. بسیاری از داستانهای سیاسی من با جهتگیری ضد چنان حزبی، آن سال نطفه بست. مثل «عکسی برای قاب عکس خالی من»، «هر دو روی یک سکه»، «یک داستان خوب اجتماعی»، و بالاخره بعدها «جبهخانه».» گلشیری کار ادبی خود را در سال ۱۳۳۹ با جمعآوری فولکلور مناطق اصفهان آغاز کرد. گلشیری در پایان سال ۱۳۴۱ از زندان آزاد شد و در همان سال از «دانشکدهی ادبیات اصفهان» فارغالتحصیل شد.
هوشنگ گلشیری با نوشتن رمان کوتاه «شازده احتجاب» در اواخر دههی ۴۰ شمسی و در سال ۱۳۴۸ به شهرت فراوانی دست یافت. این کتاب توسط «جیمی بوکان»، نویسندهی اسکاتلندی، به زبان انگلیسی ترجمه شده است. این کتاب همچنین به زبان فرانسه نیز ترجمه شده است. بهمن فرمانآرا، کارگردان سینما نیز فیلمی با نام «شازده احتجاب» و با اقتباس از این رمان ساخته است.
داريوش مهرجويی، کارگردان سینما در مورد این اثر گلشیری چنین میگوید: «اگر بخواهيم از چهار پنج رمان مهم و معتبر قرن چهاردهم هجری در پهنهی ادبيات ايران نام ببريم، بیشک، «شازده احتجاب» يکی از آنها خواهد بود؛ چه به لحاظ ساختار و معماری کار و چه از نظر محتوا و ژرفبينیهای بهکاررفته در آن. قبل از هر چيز اهميت اين کتاب در آن است که شيوهی شهادت دادن نسل جديد به نسل قديم را به ما میآموزند.»
پس از دوم خرداد ۱۳۷۶ و چندی بعد از آن و با کشتن مختاری و پوینده توسط وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی، گلشیری نیز تحت فشار طاقتفرسای نیروهای امنیتی قرار گرفت. او در تشییع جنازهی مختاری در حالی در مرگ دوست متاثر است چنین میگوید: «آنقدر عزا بر سر ما ریختند که فرصت زاریکردن نداریم. پیام، دقیق، به ما رسیده است: خفه میکنیم. ما هم حاضریم... پیام آشکار است. ما از خدا هم میخواهیم که انتقام ما را از شبزدگان بگیرد.»
در ۱۶ خرداد ۱۳۷۹ هوشنگ گلشیری، در سن ۶۱ سالگی و بر اثر ابتلا به بیماری مننژیت در بیمارستان «ایرانمهر» تهران درگذشت و در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده شد.
بیشتر بخوانید:
http://bit.ly/1Le6DZE
*عنوان برگرفته از فرج سرکوهی است.
@Tavaana_TavaanaTech
Instagram
توانا: آموزشكده جامعه مدنى
. به بهانهی سالگرد درگذشت هوشنگ گلشیری . هوشنگ گلشیری؛ جان پر شور خلاق ِ نوآور* . #هوشنگ_گلشیری آن روزهای خود را اینگونه توصیف میکند: «از ۱۳۳۴ تا ۱۳۵۲ در اصفهان زيستهام. تا ۳۷ آموختن و خواندن بود و آشنايی از درون با سنتهای ريشهدار، آن هم آدمی كه الخی…
احمد میرعلایی؛ جان بر سر قلم
goo.gl/7Jc7cB
توانا - هشت صبح روز دوم آبانماه ۱۳۷۴مترجم و نویسندهی پرکار ایرانی، احمد میرعلایی از منزلش به سوی کتابفروشی محل کارش به راه افتاد اما هرگز به آنجا نرسید. او عادت داشت که اگر ظهر به خانه نمیرفت تغییر برنامه را اطلاع دهد اما آن روز چنین نکرد.
خانوادهاش نگران شدند اما جستوجو برای یافتنش بینتیجه بود. پیکر بیجان او ساعت ده شب در کوچههای خیابان میر اصفهان پیدا شد. کنار جنازهی او دو بطری مشروب قرار داده بودند. نیروی انتظامی پیدا شدن جسد را به خانواده میرعلایی اطلاع میدهد. او در یکی از کوچههای فرعی محل کارش به شکل نشسته به دیوار تکیه داده بود.
همان شب در پزشکی قانونی خانوادهی میرعلایی جسد را میبینند که جای دو تزریق آمپول در دست راست او دیده میشود. احمد میرعلایی بر اثر تزریق انسولین از ناحیهی دست راست دچار ایست قلبی میشود و جان میدهد.
اینگونه پایان مییابد زندگی مترجمی که در تاریخ ۲۱ فروردین سال ۱۳۲۱ در اصفهان آغاز شده بود. احمد میرعلایی، مترجم، نویسنده، استاد دانشگاه، ناشر و روزنامهنگار در خانوادهای اهل فرهنگ و تحصیلکرده دیده به جهان گشود...
قتل میرعلایی مانند دیگر قتلهای نویسندگان و دگراندیشان، جهت محدودسازی اندیشه و حق آزادی بیان صورت گرفت. احمد میرعلایی به هیچ حزب و دستهی سیاسی وابستگی نداشت که بخواهیم او را مخالف سیاسی جمهوری اسلامی قلمداد کنیم.او در نوجوانی شیفتهی محمد مصدق و جبههی ملی بود اما چه پیش و چه پس از انقلاب هیچ سابقهی فعالیت سیاسی و یا مبارزات سیاسی نداشت. احمد میرعلایی تنها در نامهای ۱۳۴ امضایی که امضای او هم پای نامه بود گفت که «ما نویسندهایم». «ما نویسندهایم، یعنی احساس و تخیل و اندیشه و تحقیق خود را به اشکال مختلف مینویسیم و منتشر میکنیم. حق طبیعی و اجتماعی و مدنی ماست که نوشتهمان - اعم از شعر یا داستان، نمایشنامه یا فیلمنامه، تحقیق یا نقد، و نیز ترجمه آثار دیگر نویسندگان جهان- آزادانه و بیهیچ مانعی به دست مخاطبان برسد. ایجاد مانع در راه نشر این آثار، به هر بهانهای، در صلاحیت هیچکس یا هیچ نهادی نیست. اگر چه پس از نشر راه قضاوت و نقد آزادانه دربارهی آنها بر همهگان گشوده است.» این نویسندگان در بخش دیگری از نامه میخواهند که آنها را نویسنده ببینند. «پس اگر چه توضیح واضحات است، باز میگوئیم: ما نویسندهایم. ما را نویسنده ببینید و حضور جمعی ما را حضور صنفی نویسندگان بشناسید.»
احمد میرعلایی پس از امضای این نامه مانند دیگر امضاکنندگان نامه، بارها به وزارت اطلاعات احضار شد و مورد بازجویی قرار گرفت و آزار دید.
درباره احمد میرعلایی بیشتر بخوانید:
http://bit.ly/1axXQ3V
@Tavaana_TavaanaTech
goo.gl/7Jc7cB
توانا - هشت صبح روز دوم آبانماه ۱۳۷۴مترجم و نویسندهی پرکار ایرانی، احمد میرعلایی از منزلش به سوی کتابفروشی محل کارش به راه افتاد اما هرگز به آنجا نرسید. او عادت داشت که اگر ظهر به خانه نمیرفت تغییر برنامه را اطلاع دهد اما آن روز چنین نکرد.
خانوادهاش نگران شدند اما جستوجو برای یافتنش بینتیجه بود. پیکر بیجان او ساعت ده شب در کوچههای خیابان میر اصفهان پیدا شد. کنار جنازهی او دو بطری مشروب قرار داده بودند. نیروی انتظامی پیدا شدن جسد را به خانواده میرعلایی اطلاع میدهد. او در یکی از کوچههای فرعی محل کارش به شکل نشسته به دیوار تکیه داده بود.
همان شب در پزشکی قانونی خانوادهی میرعلایی جسد را میبینند که جای دو تزریق آمپول در دست راست او دیده میشود. احمد میرعلایی بر اثر تزریق انسولین از ناحیهی دست راست دچار ایست قلبی میشود و جان میدهد.
اینگونه پایان مییابد زندگی مترجمی که در تاریخ ۲۱ فروردین سال ۱۳۲۱ در اصفهان آغاز شده بود. احمد میرعلایی، مترجم، نویسنده، استاد دانشگاه، ناشر و روزنامهنگار در خانوادهای اهل فرهنگ و تحصیلکرده دیده به جهان گشود...
قتل میرعلایی مانند دیگر قتلهای نویسندگان و دگراندیشان، جهت محدودسازی اندیشه و حق آزادی بیان صورت گرفت. احمد میرعلایی به هیچ حزب و دستهی سیاسی وابستگی نداشت که بخواهیم او را مخالف سیاسی جمهوری اسلامی قلمداد کنیم.او در نوجوانی شیفتهی محمد مصدق و جبههی ملی بود اما چه پیش و چه پس از انقلاب هیچ سابقهی فعالیت سیاسی و یا مبارزات سیاسی نداشت. احمد میرعلایی تنها در نامهای ۱۳۴ امضایی که امضای او هم پای نامه بود گفت که «ما نویسندهایم». «ما نویسندهایم، یعنی احساس و تخیل و اندیشه و تحقیق خود را به اشکال مختلف مینویسیم و منتشر میکنیم. حق طبیعی و اجتماعی و مدنی ماست که نوشتهمان - اعم از شعر یا داستان، نمایشنامه یا فیلمنامه، تحقیق یا نقد، و نیز ترجمه آثار دیگر نویسندگان جهان- آزادانه و بیهیچ مانعی به دست مخاطبان برسد. ایجاد مانع در راه نشر این آثار، به هر بهانهای، در صلاحیت هیچکس یا هیچ نهادی نیست. اگر چه پس از نشر راه قضاوت و نقد آزادانه دربارهی آنها بر همهگان گشوده است.» این نویسندگان در بخش دیگری از نامه میخواهند که آنها را نویسنده ببینند. «پس اگر چه توضیح واضحات است، باز میگوئیم: ما نویسندهایم. ما را نویسنده ببینید و حضور جمعی ما را حضور صنفی نویسندگان بشناسید.»
احمد میرعلایی پس از امضای این نامه مانند دیگر امضاکنندگان نامه، بارها به وزارت اطلاعات احضار شد و مورد بازجویی قرار گرفت و آزار دید.
درباره احمد میرعلایی بیشتر بخوانید:
http://bit.ly/1axXQ3V
@Tavaana_TavaanaTech
Instagram
توانا: آموزشكده جامعه مدنى
. احمد میرعلایی؛ جان بر سر قلم . توانا - هشت صبح روز دوم آبانماه ۱۳۷۴مترجم و نویسندهی پرکار ایرانی، احمد میرعلایی از منزلش به سوی کتابفروشی محل کارش به راه افتاد اما هرگز به آنجا نرسید. او عادت داشت که اگر ظهر به خانه نمیرفت تغییر برنامه را اطلاع دهد…
- مردی که سر سفره خون نمی نشست
goo.gl/JcBLyz
«علی اشرف درویشیان» امروز بر اثر بیماری در سن ۷۶ سالگی دار فانی را وداع گفت. این داستان نویس برجسته زاده کرمانشاه بود و از او آثار متعددی در حوزه ادبیات داستانی و پژوهش ادبی برجای مانده است.
آقای «مهرک کمالی» به مناسبت فوت ایشان متنی کوتاه از نوع مشی و مرام او نوشته است که در زیر می آید.
«دوره ی خاتمی بود و مهاجرانی، که می خواستند نویسندگان را بکنند عقبه ی خودشان. مهاجرانی دعوت عمومی فرستاده بود برای همه ی نویسندگان به کیش بروند برای سمینار نمی دانم چی چی ادبیات ایران. نوعی رشوه به نویسنده ها تا بیشتر همراه شوند. خیلی ها سر و دست می شکستند برای بلیت و هتل مفت و تفرج با طعم "اسلام رحمانی" که صدای درویشیان بلندتر از همه به گوش رسید: "من سر سفره ی خون نمی نشینم."» مهرک کمالی
مرتبط
منابع موجود در وبسایت توانا درباره هنر و ادبیات را در این لینک ببینید:
http://bit.ly/2hd4Au6
@Tavaana_TavaanaTech
goo.gl/JcBLyz
«علی اشرف درویشیان» امروز بر اثر بیماری در سن ۷۶ سالگی دار فانی را وداع گفت. این داستان نویس برجسته زاده کرمانشاه بود و از او آثار متعددی در حوزه ادبیات داستانی و پژوهش ادبی برجای مانده است.
آقای «مهرک کمالی» به مناسبت فوت ایشان متنی کوتاه از نوع مشی و مرام او نوشته است که در زیر می آید.
«دوره ی خاتمی بود و مهاجرانی، که می خواستند نویسندگان را بکنند عقبه ی خودشان. مهاجرانی دعوت عمومی فرستاده بود برای همه ی نویسندگان به کیش بروند برای سمینار نمی دانم چی چی ادبیات ایران. نوعی رشوه به نویسنده ها تا بیشتر همراه شوند. خیلی ها سر و دست می شکستند برای بلیت و هتل مفت و تفرج با طعم "اسلام رحمانی" که صدای درویشیان بلندتر از همه به گوش رسید: "من سر سفره ی خون نمی نشینم."» مهرک کمالی
مرتبط
منابع موجود در وبسایت توانا درباره هنر و ادبیات را در این لینک ببینید:
http://bit.ly/2hd4Au6
@Tavaana_TavaanaTech
Instagram
توانا: آموزشكده جامعه مدنى
. - مردی که سر سفره خون نمی نشست . «علی اشرف درویشیان» امروز بر اثر بیماری در سن ۷۶ سالگی دار فانی را وداع گفت. این #داستان_نویس برجسته زاده #کرمانشاه بود و از او آثار متعددی در حوزه #ادبیات_داستانی و پژوهش ادبی برجای مانده است. آقای «مهرک کمالی» به مناسبت…
۲۹ بهمنماه سالگرد درگذشت نادر نادرپور است.
نادر نادرپور، #شاعر و #نویسنده و #مترجم سرشناس ایرانی و از اعضای #کانون_نویسندگان ایران در ۱۶ خرداد ۱۳۰۸ در تهران به دنیا آمد.
از نادرپور یازده دفتر شعر باقی مانده است. آنچه نادرپور را بر سر زبانها انداخت شعری بود با نام «قم» که در سال ۱۳۳۱ سروده شد:
«چندین هزار زن
چندین هزار مرد
زنها لچک به سر
مردان عبا به دوش
یک گنبد طلا
با لکلکان پیر
یک باغ بیصفا
با چند تکدرخت
از خندهها تهی
وز گفتهها خموش
یک حوض نیمهپر
با آب سبز رنگ
چندین کلاغ پیر
برتودههای سنگ
انبوه سائلان
در هر قدم براه
عمامهها سفید
رخسارهها سیاه»
#نادرنادرپور از قبل از انقلاب با انقلاب مذهبی مشکل داشت. او در گفتوگویی که سالها بعد با سیمین بهبهانی شاعر نامآوازه دارد و در یکی از تلویزیونهای بروممرزی پخش شده میگوید که دلیل مخالفتش با انقلاب مذهبی این بوده که از همان ابتدا میدیده که این انقلاب، انحراف از مسیر آزادیخواهیای بوده است که گذشتگان ما در انقلاب مشروطه خواهان آن بودهاند. (نقل به مضمون) نادر نادرپور در روز جمعه ۲۹ بهمنماه ۱۳۷۸ در شهر لسآنجلس درگذشت. از مجموعهی اشعار نادرپور میتوان به «چشمها و دستها»، «دختر جام»، «شعر انگور»، «سرمهی خورشید»، «گیاه و سنگ نه،آتش»، «خون و خاکستر» و … اشاره کرد.
پس از انقلاب نادر نادرپور مانند بسیاری از #هنرمندان و #شاعران و #نویسندگان و... از ایران مهاجرت کرد. مهاجرتی که دیگر بازگشتی نداشت.
شعر «کهندیارا» که داریوش اقبالی نیز آنرا خوانده است نگاه نادرپور به مهاجرت و غربت و دوری از وطن را به خوبی به تصویر کشیده است. ترانهی کهندیارا با صدای #داریوش به همراهان توانا تقدیم میشود.
https://goo.gl/xm9nrm
برای آشنایی بیشتر با نادر نادرپور:
https://goo.gl/aLzkiu
@Tavaana_TavaanaTech
نادر نادرپور، #شاعر و #نویسنده و #مترجم سرشناس ایرانی و از اعضای #کانون_نویسندگان ایران در ۱۶ خرداد ۱۳۰۸ در تهران به دنیا آمد.
از نادرپور یازده دفتر شعر باقی مانده است. آنچه نادرپور را بر سر زبانها انداخت شعری بود با نام «قم» که در سال ۱۳۳۱ سروده شد:
«چندین هزار زن
چندین هزار مرد
زنها لچک به سر
مردان عبا به دوش
یک گنبد طلا
با لکلکان پیر
یک باغ بیصفا
با چند تکدرخت
از خندهها تهی
وز گفتهها خموش
یک حوض نیمهپر
با آب سبز رنگ
چندین کلاغ پیر
برتودههای سنگ
انبوه سائلان
در هر قدم براه
عمامهها سفید
رخسارهها سیاه»
#نادرنادرپور از قبل از انقلاب با انقلاب مذهبی مشکل داشت. او در گفتوگویی که سالها بعد با سیمین بهبهانی شاعر نامآوازه دارد و در یکی از تلویزیونهای بروممرزی پخش شده میگوید که دلیل مخالفتش با انقلاب مذهبی این بوده که از همان ابتدا میدیده که این انقلاب، انحراف از مسیر آزادیخواهیای بوده است که گذشتگان ما در انقلاب مشروطه خواهان آن بودهاند. (نقل به مضمون) نادر نادرپور در روز جمعه ۲۹ بهمنماه ۱۳۷۸ در شهر لسآنجلس درگذشت. از مجموعهی اشعار نادرپور میتوان به «چشمها و دستها»، «دختر جام»، «شعر انگور»، «سرمهی خورشید»، «گیاه و سنگ نه،آتش»، «خون و خاکستر» و … اشاره کرد.
پس از انقلاب نادر نادرپور مانند بسیاری از #هنرمندان و #شاعران و #نویسندگان و... از ایران مهاجرت کرد. مهاجرتی که دیگر بازگشتی نداشت.
شعر «کهندیارا» که داریوش اقبالی نیز آنرا خوانده است نگاه نادرپور به مهاجرت و غربت و دوری از وطن را به خوبی به تصویر کشیده است. ترانهی کهندیارا با صدای #داریوش به همراهان توانا تقدیم میشود.
https://goo.gl/xm9nrm
برای آشنایی بیشتر با نادر نادرپور:
https://goo.gl/aLzkiu
@Tavaana_TavaanaTech
Telegram
آموزشکده توانا
Forwarded from آموزشکده توانا
به بهانهی سالگرد درگذشت هوشنگ گلشیری
هوشنگ گلشیری؛ جان پر شور خلاق ِ نوآور*
goo.gl/NiwVV0
هوشنگ گلشیری آن روزهای خود را اینگونه توصیف میکند: «از ۱۳۳۴ تا ۱۳۵۲ در اصفهان زيستهام. تا ۳۷ آموختن و خواندن بود و آشنايی از درون با سنتهای ريشهدار، آن هم آدمی كه الخی بار آمده بود، در خانهای شلوغ. ما شش بچه بوديم و يكی هم بعد آمد و مسكنمان اتاقی كوچك بود و صندوقخانهای. خانه هم چند اتاق داشت با كلی آدم. تابستانها هم كار میكرديم، در بازار، من و برادر بزرگتر و بعد از ديپلم گرفتن هم من باز مدّتی در كارخانهای، مدّتی هم در بازار، در دكان رنگرزی و خرازی و بالاخره در دكان قنادی، كار كردم. مدّتی هم در تهران و در خاكبرداری زمينی كه قرار بود برق آلستوم فعلی شود. بالاخره از دفتر اسناد رسمی سر درآوردم، پس از گرفتن ديپلم.»
آشنایی با انجمن ادبی صائب اتفاق مهمی در زندگی گلشیری محسوب میشد که در همین دوره اتفاق افتاد. او از سال ۱۳۳۹ به این انجمن ادبی میرفت که این به تعبیر خودش «انجمننشینی» از سال ۱۳۴۲ و ۱۳۴۳ ادامه داشت. شرکت در این جلسات باعث آشنایی گلشیری با برخی از نویسندگان آن روز اصفهان شد؛ همینطور زمینهساز آشنایی گلشیری با بعضی از فعالان سیاسی شد که موجبات دستگیری او در سال ۱۳۴۰ را فراهم ساخت. «چند ماهی زندان مرا از درون با اعضای حزب توده آشنا ساخت. بسیاری از داستانهای سیاسی من با جهتگیری ضد چنان حزبی، آن سال نطفه بست. مثل «عکسی برای قاب عکس خالی من»، «هر دو روی یک سکه»، «یک داستان خوب اجتماعی»، و بالاخره بعدها «جبهخانه».» گلشیری کار ادبی خود را در سال ۱۳۳۹ با جمعآوری فولکلور مناطق اصفهان آغاز کرد. گلشیری در پایان سال ۱۳۴۱ از زندان آزاد شد و در همان سال از «دانشکدهی ادبیات اصفهان» فارغالتحصیل شد.
هوشنگ گلشیری با نوشتن رمان کوتاه «شازده احتجاب» در اواخر دههی ۴۰ شمسی و در سال ۱۳۴۸ به شهرت فراوانی دست یافت. این کتاب توسط «جیمی بوکان»، نویسندهی اسکاتلندی، به زبان انگلیسی ترجمه شده است. این کتاب همچنین به زبان فرانسه نیز ترجمه شده است. بهمن فرمانآرا، کارگردان سینما نیز فیلمی با نام «شازده احتجاب» و با اقتباس از این رمان ساخته است.
داريوش مهرجويی، کارگردان سینما در مورد این اثر گلشیری چنین میگوید: «اگر بخواهيم از چهار پنج رمان مهم و معتبر قرن چهاردهم هجری در پهنهی ادبيات ايران نام ببريم، بیشک، «شازده احتجاب» يکی از آنها خواهد بود؛ چه به لحاظ ساختار و معماری کار و چه از نظر محتوا و ژرفبينیهای بهکاررفته در آن. قبل از هر چيز اهميت اين کتاب در آن است که شيوهی شهادت دادن نسل جديد به نسل قديم را به ما میآموزند.»
پس از دوم خرداد ۱۳۷۶ و چندی بعد از آن و با کشتن مختاری و پوینده توسط وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی، گلشیری نیز تحت فشار طاقتفرسای نیروهای امنیتی قرار گرفت. او در تشییع جنازهی مختاری در حالی در مرگ دوست متاثر است چنین میگوید: «آنقدر عزا بر سر ما ریختند که فرصت زاریکردن نداریم. پیام، دقیق، به ما رسیده است: خفه میکنیم. ما هم حاضریم... پیام آشکار است. ما از خدا هم میخواهیم که انتقام ما را از شبزدگان بگیرد.»
در ۱۶ خرداد ۱۳۷۹ هوشنگ گلشیری، در سن ۶۱ سالگی و بر اثر ابتلا به بیماری مننژیت در بیمارستان «ایرانمهر» تهران درگذشت و در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده شد.
بیشتر بخوانید:
http://bit.ly/1Le6DZE
*عنوان برگرفته از فرج سرکوهی است.
@Tavaana_TavaanaTech
هوشنگ گلشیری؛ جان پر شور خلاق ِ نوآور*
goo.gl/NiwVV0
هوشنگ گلشیری آن روزهای خود را اینگونه توصیف میکند: «از ۱۳۳۴ تا ۱۳۵۲ در اصفهان زيستهام. تا ۳۷ آموختن و خواندن بود و آشنايی از درون با سنتهای ريشهدار، آن هم آدمی كه الخی بار آمده بود، در خانهای شلوغ. ما شش بچه بوديم و يكی هم بعد آمد و مسكنمان اتاقی كوچك بود و صندوقخانهای. خانه هم چند اتاق داشت با كلی آدم. تابستانها هم كار میكرديم، در بازار، من و برادر بزرگتر و بعد از ديپلم گرفتن هم من باز مدّتی در كارخانهای، مدّتی هم در بازار، در دكان رنگرزی و خرازی و بالاخره در دكان قنادی، كار كردم. مدّتی هم در تهران و در خاكبرداری زمينی كه قرار بود برق آلستوم فعلی شود. بالاخره از دفتر اسناد رسمی سر درآوردم، پس از گرفتن ديپلم.»
آشنایی با انجمن ادبی صائب اتفاق مهمی در زندگی گلشیری محسوب میشد که در همین دوره اتفاق افتاد. او از سال ۱۳۳۹ به این انجمن ادبی میرفت که این به تعبیر خودش «انجمننشینی» از سال ۱۳۴۲ و ۱۳۴۳ ادامه داشت. شرکت در این جلسات باعث آشنایی گلشیری با برخی از نویسندگان آن روز اصفهان شد؛ همینطور زمینهساز آشنایی گلشیری با بعضی از فعالان سیاسی شد که موجبات دستگیری او در سال ۱۳۴۰ را فراهم ساخت. «چند ماهی زندان مرا از درون با اعضای حزب توده آشنا ساخت. بسیاری از داستانهای سیاسی من با جهتگیری ضد چنان حزبی، آن سال نطفه بست. مثل «عکسی برای قاب عکس خالی من»، «هر دو روی یک سکه»، «یک داستان خوب اجتماعی»، و بالاخره بعدها «جبهخانه».» گلشیری کار ادبی خود را در سال ۱۳۳۹ با جمعآوری فولکلور مناطق اصفهان آغاز کرد. گلشیری در پایان سال ۱۳۴۱ از زندان آزاد شد و در همان سال از «دانشکدهی ادبیات اصفهان» فارغالتحصیل شد.
هوشنگ گلشیری با نوشتن رمان کوتاه «شازده احتجاب» در اواخر دههی ۴۰ شمسی و در سال ۱۳۴۸ به شهرت فراوانی دست یافت. این کتاب توسط «جیمی بوکان»، نویسندهی اسکاتلندی، به زبان انگلیسی ترجمه شده است. این کتاب همچنین به زبان فرانسه نیز ترجمه شده است. بهمن فرمانآرا، کارگردان سینما نیز فیلمی با نام «شازده احتجاب» و با اقتباس از این رمان ساخته است.
داريوش مهرجويی، کارگردان سینما در مورد این اثر گلشیری چنین میگوید: «اگر بخواهيم از چهار پنج رمان مهم و معتبر قرن چهاردهم هجری در پهنهی ادبيات ايران نام ببريم، بیشک، «شازده احتجاب» يکی از آنها خواهد بود؛ چه به لحاظ ساختار و معماری کار و چه از نظر محتوا و ژرفبينیهای بهکاررفته در آن. قبل از هر چيز اهميت اين کتاب در آن است که شيوهی شهادت دادن نسل جديد به نسل قديم را به ما میآموزند.»
پس از دوم خرداد ۱۳۷۶ و چندی بعد از آن و با کشتن مختاری و پوینده توسط وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی، گلشیری نیز تحت فشار طاقتفرسای نیروهای امنیتی قرار گرفت. او در تشییع جنازهی مختاری در حالی در مرگ دوست متاثر است چنین میگوید: «آنقدر عزا بر سر ما ریختند که فرصت زاریکردن نداریم. پیام، دقیق، به ما رسیده است: خفه میکنیم. ما هم حاضریم... پیام آشکار است. ما از خدا هم میخواهیم که انتقام ما را از شبزدگان بگیرد.»
در ۱۶ خرداد ۱۳۷۹ هوشنگ گلشیری، در سن ۶۱ سالگی و بر اثر ابتلا به بیماری مننژیت در بیمارستان «ایرانمهر» تهران درگذشت و در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده شد.
بیشتر بخوانید:
http://bit.ly/1Le6DZE
*عنوان برگرفته از فرج سرکوهی است.
@Tavaana_TavaanaTech
Instagram
توانا: آموزشكده جامعه مدنى
. به بهانهی سالگرد درگذشت هوشنگ گلشیری . هوشنگ گلشیری؛ جان پر شور خلاق ِ نوآور* . #هوشنگ_گلشیری آن روزهای خود را اینگونه توصیف میکند: «از ۱۳۳۴ تا ۱۳۵۲ در اصفهان زيستهام. تا ۳۷ آموختن و خواندن بود و آشنايی از درون با سنتهای ريشهدار، آن هم آدمی كه الخی…
صادق هدایت و زخمهایش
به بهانهی زادروز #صادق_هدایت
پس از پیروزی انقلاب اسلامی کتابهایش به این بهانه که مروج یاس و خودکشی است ممنوع شد. بسیاری از ما در خانوادههایمان و از بزرگترها شنیدهایم که خواندن آثار هدایت آدم را افسرده میکند. علاوه بر ممنوعیت از طرف خانواده در بسیاری از خانهها، بزرگترها آثار هدایت را از دسترس فرزندان خود دور نگاه میداشتند.
آیا به راستی هدایت مروج ِ سرخوردگی و یاس بود؟ باید گفت این انسانی که در باور برخی از عوام نوشتههایش خطرناک است، غول ادبی ایران است و از سرشناسترین #نویسندگان ایرانی در جهان. توقیف آثار هدایت بهانهای بهتر از خودکشی میخواهد که جمهوری اسلامی به آن بیاوزد چرا که بسیاری از نویسندگانی که خودکشی کردهاند آثارشان در ایران منتشر میشود. والتر بنیامین، ریچارد براتیگان، سیلیو پلات،آرتو رکستلر، جرزی کوزینسکی، رومن گاری، ویرجینیا ولف، غزاله علیزاده و … از جمله نویسندگانی هستند که خود به زندگی خویش پایان دادهاند.
با اینکه پس از پیروزی انقلاب اسلامی آثار هدایت چندان اجازهی انتشار نیافت اما نقدهای بسیاری بر آثار و زندگی هدایت نوشته شد که نشان از اهمیت این نویسنده ی شهیر ایرانی دارد.
صادق هدایت در ۲۸ بهمنماه ۱۲۸۱ در تهران به دنیا آمد. بسیاری او را از پیشگامان داستاننویسی نوین ایران دانستهاند. آنچه بیشک موجب شهرت جهانی هدایت شده است، رمان ِ «بوف کور» این نویسنده است. رمان بوف کور به زبانهای مختلفی از جمله انگلیسی و فرانسه ترجمه شده است.
آغاز #کتاب بوف کور شاید از معروفترین جملاتی باشد که در #ادبیات فارسی میان مردم دست به دست شده و استفاده شده است.
«در زندگی زخمهایی است که مثل خوره روح را در انزوا میخورند و میتراشند. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد؛ چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزء اتفاقات و پیشآمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سَبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکنند آن را با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند. زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی به توسط شراب و خواب مصنوعی به وسیلهی افیون و مواد مخدره است؛ ولی افسوس که تاثیر اینگونه داروها موقت است و به جای تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید.»
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/2FtTVr
@Tavaana_TavaanaTech
به بهانهی زادروز #صادق_هدایت
پس از پیروزی انقلاب اسلامی کتابهایش به این بهانه که مروج یاس و خودکشی است ممنوع شد. بسیاری از ما در خانوادههایمان و از بزرگترها شنیدهایم که خواندن آثار هدایت آدم را افسرده میکند. علاوه بر ممنوعیت از طرف خانواده در بسیاری از خانهها، بزرگترها آثار هدایت را از دسترس فرزندان خود دور نگاه میداشتند.
آیا به راستی هدایت مروج ِ سرخوردگی و یاس بود؟ باید گفت این انسانی که در باور برخی از عوام نوشتههایش خطرناک است، غول ادبی ایران است و از سرشناسترین #نویسندگان ایرانی در جهان. توقیف آثار هدایت بهانهای بهتر از خودکشی میخواهد که جمهوری اسلامی به آن بیاوزد چرا که بسیاری از نویسندگانی که خودکشی کردهاند آثارشان در ایران منتشر میشود. والتر بنیامین، ریچارد براتیگان، سیلیو پلات،آرتو رکستلر، جرزی کوزینسکی، رومن گاری، ویرجینیا ولف، غزاله علیزاده و … از جمله نویسندگانی هستند که خود به زندگی خویش پایان دادهاند.
با اینکه پس از پیروزی انقلاب اسلامی آثار هدایت چندان اجازهی انتشار نیافت اما نقدهای بسیاری بر آثار و زندگی هدایت نوشته شد که نشان از اهمیت این نویسنده ی شهیر ایرانی دارد.
صادق هدایت در ۲۸ بهمنماه ۱۲۸۱ در تهران به دنیا آمد. بسیاری او را از پیشگامان داستاننویسی نوین ایران دانستهاند. آنچه بیشک موجب شهرت جهانی هدایت شده است، رمان ِ «بوف کور» این نویسنده است. رمان بوف کور به زبانهای مختلفی از جمله انگلیسی و فرانسه ترجمه شده است.
آغاز #کتاب بوف کور شاید از معروفترین جملاتی باشد که در #ادبیات فارسی میان مردم دست به دست شده و استفاده شده است.
«در زندگی زخمهایی است که مثل خوره روح را در انزوا میخورند و میتراشند. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد؛ چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزء اتفاقات و پیشآمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سَبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکنند آن را با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند. زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی به توسط شراب و خواب مصنوعی به وسیلهی افیون و مواد مخدره است؛ ولی افسوس که تاثیر اینگونه داروها موقت است و به جای تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید.»
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/2FtTVr
@Tavaana_TavaanaTech
Instagram
توانا: آموزشكده جامعه مدنى
. صادق هدایت و زخمهایش به بهانهی زادروز #صادق_هدایت پس از پیروزی انقلاب اسلامی کتابهایش به این بهانه که مروج یاس و خودکشی است ممنوع شد. بسیاری از ما در خانوادههایمان و از بزرگترها شنیدهایم که خواندن آثار هدایت آدم را افسرده میکند. علاوه بر ممنوعیت…
به مناسبت روز قلم (۱۴ تیر)
طرح از رضا عقیلی
http://bit.ly/2JfbEoo
#کارتون #روز_قلم #نویسندگان #جمهوری_اسلامی #ایران
@Tavaana_TavaanaTech
طرح از رضا عقیلی
http://bit.ly/2JfbEoo
#کارتون #روز_قلم #نویسندگان #جمهوری_اسلامی #ایران
@Tavaana_TavaanaTech