خانهاش در روستایی حوالی ساوه است. در خنکای روزهای بهاری و تابستانی، زهرا از بالکن جلوی خانه به آسمان روستا نگاه میکند، جوجههای تازه از تخمدرآمده را میبوسد، برای سگ گله غذا کنار میگذارد، با بزغالههای بازیگوش حرف میزند، برای برادرزادههایش لاک میزند، با پدرش آواز میخواند، دستانش را تکان میدهد و میرقصد، چایش را به من و تو تعارف میکند، و در زمانهای که زندگی لاکچری و پر زرق و برق خریدار دارد، روستا و زندگیِ پُر زحمتِ کشاورزی را با صمیمیت جلوی دوربینش به نمایش میگذارد.
اینها همه را دختری انجام میدهد که ظاهرا معلولیت جسمی حرکتی دارد اما روحش نه! که برعکس، خیلی از لحظاتش سرشار از حرکت است. دختری که به سبب شرایط جسمی همیشه در حالت درازکش است، اما ساکن نیست؛ اتفاقا مثل رود همواره در حال رفتن است. میرود و من و توی بیننده را هم با خودش میبرد به عمق «شورِ زندگی».
روزگاری بود که مانند خیلیها تصور میکردم برای زیستن به تمامی و لذت بردن از دقیقهها به دو دست، دو پا، دو چشم، دو گوش، و بدنی که به آن میگویند «سالم» نیاز دارم. معلولیت برایم فاجعه بود. نداشتن دست و پا و گوش و چشم برایم آخر دنیا بود. اما دوستانم، کسانی مانند زهرا شجاعی به من یاد دادند که «بین من و آرزوهای دور، به غیر از خودم هیشکی دیوار نیست...»
و البته زندگی همراه با معلولیت در جامعهای که فکری برای این افراد نکرده و فقط درگیر ترحم و دلسوزی برای آنها بوده، کار آسانی نیست. زهرا هم دلش میگیرد. گاهی با آهنگی، ترانهای، جملهای، نشان میدهد که زندگی با معلولیت اگر سخت است، بیشتر به خاطر نوع برخورد جامعه با معلولیت است، به خاطر معابر و گذرگاههای نامناسب، به خاطر «خدایا شکر»ی که خیلیها از دیدن او به زبان میآورند، به خاطر ترحمبه جسم متفاوتش. معلولیت به خودی خود آنقدر دشوار نیست که دیگرانِ هنوزغیرمعلول، سختش میکنند.
اگر جویای شور زندگی هستید، زهرا را دنبال کنید که همیشه در حال رفتن است...
( ویدیو را در اینستاگرام ورق بزنید و کلیپ زیبایی از زندگی زهرا را تماشا کنید)
#نگین_حسینی #معلولیت #زهرا_شجاعی
از اینستاگرام نگین حسینی، روزنامهنگار حوزه معلولیت
@Tavaana_TavaanaTech
اینها همه را دختری انجام میدهد که ظاهرا معلولیت جسمی حرکتی دارد اما روحش نه! که برعکس، خیلی از لحظاتش سرشار از حرکت است. دختری که به سبب شرایط جسمی همیشه در حالت درازکش است، اما ساکن نیست؛ اتفاقا مثل رود همواره در حال رفتن است. میرود و من و توی بیننده را هم با خودش میبرد به عمق «شورِ زندگی».
روزگاری بود که مانند خیلیها تصور میکردم برای زیستن به تمامی و لذت بردن از دقیقهها به دو دست، دو پا، دو چشم، دو گوش، و بدنی که به آن میگویند «سالم» نیاز دارم. معلولیت برایم فاجعه بود. نداشتن دست و پا و گوش و چشم برایم آخر دنیا بود. اما دوستانم، کسانی مانند زهرا شجاعی به من یاد دادند که «بین من و آرزوهای دور، به غیر از خودم هیشکی دیوار نیست...»
و البته زندگی همراه با معلولیت در جامعهای که فکری برای این افراد نکرده و فقط درگیر ترحم و دلسوزی برای آنها بوده، کار آسانی نیست. زهرا هم دلش میگیرد. گاهی با آهنگی، ترانهای، جملهای، نشان میدهد که زندگی با معلولیت اگر سخت است، بیشتر به خاطر نوع برخورد جامعه با معلولیت است، به خاطر معابر و گذرگاههای نامناسب، به خاطر «خدایا شکر»ی که خیلیها از دیدن او به زبان میآورند، به خاطر ترحمبه جسم متفاوتش. معلولیت به خودی خود آنقدر دشوار نیست که دیگرانِ هنوزغیرمعلول، سختش میکنند.
اگر جویای شور زندگی هستید، زهرا را دنبال کنید که همیشه در حال رفتن است...
( ویدیو را در اینستاگرام ورق بزنید و کلیپ زیبایی از زندگی زهرا را تماشا کنید)
#نگین_حسینی #معلولیت #زهرا_شجاعی
از اینستاگرام نگین حسینی، روزنامهنگار حوزه معلولیت
@Tavaana_TavaanaTech