روز ۱۵ نوامبر از سوی انجمن جهانی قلم به عنوان روز "#نویسندگان #زندانی" نام گذاری شده است. این روز بهانهای است برای جلب توجه افکار عمومی جهان به کسانی که تنها به دلیل #قلم تند وتیز خود به زندان افتاده، #ممنوعالقلم شده و یا کشته شدهاند. به همین مناسبت آنا رفیعی فرزند دکتر حسین رفیعی (نویسنده و فعال سیاسی زندانی)مطلبی نوشته است.
قلم برّنده تر از شمشیر است
نهم تیرماه ۱۳۹۳ روز شوم و فراموش نشدنی در زندگی من است. روزی که نیروهای وزارت اطلاعات به خانه مان یورش آوردند انگار که به خانه ی تروریستی فوق خطرناک دسترسی یافته اند. همه جا را زیر و رو کردند تا شاید محموله های اسلحه و اسناد جاسوسی پیدا کنند اما جز کتاب و نوشته چیزی نیافتند. تمام دست نوشته ها، کتاب ها و یادداشت های پدرم را ضبط کردند. همین طور هارد کامپیوتر پدرم و لپ تاپ مادرم . من لپ تاپم را در بغلم گرفته بودم گویی که آخرین چیزی است که در آن خانه دست نخورده باقی مانده است. ماموران وقتی با مقاومت من در دادن لپ تاپم روبرو شدند، اول من را کلامی و بعد با شوک الکتریکی تهدیدکردند و در نهایت به من حمله کردند و با زور مردانه آن را از دستانم بیرون کشیدند. هیچگاه صورت پدرم در آن لحظه ها را فراموش نخواهم کرد. صورت یک استاد دانشگاه، یک نویسنده و یک فعال سیاسی صلح طلب که شاهد ضرب و شتم دخترش است اما هیچ عکس العمل فیزیکی نشان نمی دهد. چشمان پدرم در آن لحظه ها با وجود درد، اندوه و آشفتگی تلاش می کردند که به من بگویند که ما مثل آنها عمل نمی کنیم، ما با قلم هایمان پاسخ می دهیم.
روز بعد پدرم در نامه ای به رئیس جمهور از فشارهای تشدید شده وزارت اطلاعات بر فعالیت هایش در دو سال گذشته نوشت و علت آن را حمایت از کاندیداتوری وی در انتخابات ریاست جمهوری و همچنین حمایت از مذاکرات هسته ای دانست. در این نامه پدرم، آقای روحانی را خطاب قرار داده و نوشت: ” می دانید چرا دانشگاهیان از ادبیات، مواضع و تحلیل های منطقی و ملی شما و توافق مفید ژنو، دفاع علنی نمی کنند؟ چون در وزارت خانه زیر مجموعه شما، شمشیر در کف زنگی مست است و هنوز بعد از ۳۵ سال وزارت اطلاعات نتوانسته است یک تیم عملیاتی حرفه ای ، خبره و متشرع برای بازرسی از خانه های شهروندان تربیت کند! ” او در واقع پاسخ رئیس جمهور را داد که چندی پیش از #دانشگاهیان گله می کرد که چرا در برابر توافق ژنو سکوت کرده اند.
پدرم، حسین رفیعی، #استاد شیمی بازنشسته دانشگاه تهران و نویسنده ای پر کار است که البته نوشته ها و کتاب های او اکثرا اجازه انتشار در داخل کشور را نمی یابند اما با وجود تمام تهدید ها و تحدید ها در دهه های گذشته و حتی زندانی ۶ ماهه اش در سال ۸۰-۷۹ که بیشتر آن در سلول انفرادی بود، از هر فرصت و امکانی مانند فضاهای مجازی برای نشر نوشته ها و عقایدش بهره برده است. اگر پدرم در غرب زندگی می کرد بدون شک اکنون یا در دانشگاه مشغول #تحقیق بود و یا در اتاقی دنج پشت میزش مشغول #نوشتن. اما او در ایران زندگی می کند. کشوری که #فرهیختگان و نویسندگانش را به جرم آگاهی بخشیدن و گفتن حقیقت به بند می کشد و پدر من هم استثنا نبوده است.
http://goo.gl/h4p32L
@Tavaana_Tavaanatech
قلم برّنده تر از شمشیر است
نهم تیرماه ۱۳۹۳ روز شوم و فراموش نشدنی در زندگی من است. روزی که نیروهای وزارت اطلاعات به خانه مان یورش آوردند انگار که به خانه ی تروریستی فوق خطرناک دسترسی یافته اند. همه جا را زیر و رو کردند تا شاید محموله های اسلحه و اسناد جاسوسی پیدا کنند اما جز کتاب و نوشته چیزی نیافتند. تمام دست نوشته ها، کتاب ها و یادداشت های پدرم را ضبط کردند. همین طور هارد کامپیوتر پدرم و لپ تاپ مادرم . من لپ تاپم را در بغلم گرفته بودم گویی که آخرین چیزی است که در آن خانه دست نخورده باقی مانده است. ماموران وقتی با مقاومت من در دادن لپ تاپم روبرو شدند، اول من را کلامی و بعد با شوک الکتریکی تهدیدکردند و در نهایت به من حمله کردند و با زور مردانه آن را از دستانم بیرون کشیدند. هیچگاه صورت پدرم در آن لحظه ها را فراموش نخواهم کرد. صورت یک استاد دانشگاه، یک نویسنده و یک فعال سیاسی صلح طلب که شاهد ضرب و شتم دخترش است اما هیچ عکس العمل فیزیکی نشان نمی دهد. چشمان پدرم در آن لحظه ها با وجود درد، اندوه و آشفتگی تلاش می کردند که به من بگویند که ما مثل آنها عمل نمی کنیم، ما با قلم هایمان پاسخ می دهیم.
روز بعد پدرم در نامه ای به رئیس جمهور از فشارهای تشدید شده وزارت اطلاعات بر فعالیت هایش در دو سال گذشته نوشت و علت آن را حمایت از کاندیداتوری وی در انتخابات ریاست جمهوری و همچنین حمایت از مذاکرات هسته ای دانست. در این نامه پدرم، آقای روحانی را خطاب قرار داده و نوشت: ” می دانید چرا دانشگاهیان از ادبیات، مواضع و تحلیل های منطقی و ملی شما و توافق مفید ژنو، دفاع علنی نمی کنند؟ چون در وزارت خانه زیر مجموعه شما، شمشیر در کف زنگی مست است و هنوز بعد از ۳۵ سال وزارت اطلاعات نتوانسته است یک تیم عملیاتی حرفه ای ، خبره و متشرع برای بازرسی از خانه های شهروندان تربیت کند! ” او در واقع پاسخ رئیس جمهور را داد که چندی پیش از #دانشگاهیان گله می کرد که چرا در برابر توافق ژنو سکوت کرده اند.
پدرم، حسین رفیعی، #استاد شیمی بازنشسته دانشگاه تهران و نویسنده ای پر کار است که البته نوشته ها و کتاب های او اکثرا اجازه انتشار در داخل کشور را نمی یابند اما با وجود تمام تهدید ها و تحدید ها در دهه های گذشته و حتی زندانی ۶ ماهه اش در سال ۸۰-۷۹ که بیشتر آن در سلول انفرادی بود، از هر فرصت و امکانی مانند فضاهای مجازی برای نشر نوشته ها و عقایدش بهره برده است. اگر پدرم در غرب زندگی می کرد بدون شک اکنون یا در دانشگاه مشغول #تحقیق بود و یا در اتاقی دنج پشت میزش مشغول #نوشتن. اما او در ایران زندگی می کند. کشوری که #فرهیختگان و نویسندگانش را به جرم آگاهی بخشیدن و گفتن حقیقت به بند می کشد و پدر من هم استثنا نبوده است.
http://goo.gl/h4p32L
@Tavaana_Tavaanatech
Melimazhabi
قلم برّنده تر از شمشیر است|
ملی-مذهبی
ملی-مذهبی
به بهانه روز
به مناسبت سالگرد قتل محمد مختاری، شاعر و نویسنده
محمد مختاری، جان بر سر #قلم
سیاوش مختاری، فرزند محمد مختاری، شاعر و نویسنده جسد پدر را در هجدهم آذرماه در پزشکی قانونی تشخیص داد. شش روز قبل پیکر بیجان این شاعر را با دو کوپن ناگرفته در جیب در بیابانهای امینآباد پیدا کردند. مهرداد عالیخانی، یکی از قاتلان وزارت اطلاعات در شرح ماجرای ربودن و قتل محمد مختاری میگوید که در تاریخ نهم آذرماه ۱۳۷۷ موسوی از کارمندان وزارت اطلاعات پیش دری نجفآبادی وزیر اطلاعات میرود و در مورد قتل داریوش فروهر و همسرش گزارشی ارائه میدهد.
پس از آن موسوی به عالیخانی میگوید که کار #کانون #نویسندگان را انجام بدهد و تاکید میکند که کار کانون را هر چه سریعتر شروع کنید. هفت پرونده از مهمترین سوژههای فعال کانون نویسندگان، هوشنگ گلشیری، منصور کوشان، علیاشرف درویشیان، محمدعلی سپانلو، پوینده و چهلتن در دستور کار حذف فیزیکی قرار میگیرد. قرار میشود که از مهمترینها شروع بشود. شمارهی تلفن محمد مختاری از طریق یکی از منابع اداره چپ نو با نام مستعار داریوش به دست میآید… حدود ساعت ۱۷، مختاری با لباس اسپرت از کوچه بیرون میآید و از سمت شمال به جنوب خیابان آفریقا حرکت میکند. در این ساعت ناظری جهت اقامهی نماز محل را ترک کرده بود لذا سریعا به ناظری زنگ زدم و خبر دادم #سوژه بیرون زد، خودش و روشن را سریع به محل برسانند. مختاری برای خرید در حوالی محل سکونت خود بیرون آمده بود. حدود بیستدقیقه خریدش طول کشید. در حال برگشتن به منزل بود که علی و رضا رسیدند.
از خسرو خواستم که تاکسی را در گوشهای پارک کند. رضا و علی پیاده به دنبال مختاری به راه افتادند. خسرو پشت فرمان پژو نشست و به سمت شمال آفریقا حرکت کرد. من در صندلی جلو قرار گرفتم. یک کوچه مانده به منزلش علی و رضا جلوی او را گرفتند و تحت پوشش پرسنل دادستانی وی را سوار اتومبیل کردند… داخل ساختمان شدیم. در همان اتاق اول از وی خواستند روی زمین بنشیند.
همه کار را روشن و ناظری تمام کردند. بسیار حرفهای و مسلط عمل نمودند. ناظری سریعا طناب مربوطه را از کابینت داخل اتاق در آورد. مقادیری پارچهی سفید برداشت، چشم و دست او را از پشت سر بست. طناب را به گردن او انداخت. او را به روی شکم خواباند و حدود چهار یا پنج دقیقع طناب را تنگ کرد و آنرا کشید. در این حالت ناظری دهان سوژه را با یک پارچهی سفید گرفته بود تا بدین وسیله از ریختن خون به زمین و ایجاد سروصدای احتمالی جلوگیری کند. این دو از روی ناخنها تشخیص دادند که کار تمام شده است… در جادهی افسریه یک مسیر فرعی به کارخانه سیمان تهران منتهی میشد… جنازه را بیرون گذاشتیم.
#محمد_مختاری اینگونه در دوازدهم آذرماه ۱۳۷۷ در ماجرای موسوم به #قتلهای_زنجیرهای توسط وزارت #اطلاعات جمهوری اسلامی به #قتل رسید. محمد مختاری، #شاعر، #نویسنده و از فعالان #کانون_نویسندگان_ایران در اول اردیبهشت ۱۳۲۱ در شهر #مشهد به دنیا آمد.
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/nwxqj7
#توانا
@Tavaana_TavaanaTech
محمد مختاری، جان بر سر #قلم
سیاوش مختاری، فرزند محمد مختاری، شاعر و نویسنده جسد پدر را در هجدهم آذرماه در پزشکی قانونی تشخیص داد. شش روز قبل پیکر بیجان این شاعر را با دو کوپن ناگرفته در جیب در بیابانهای امینآباد پیدا کردند. مهرداد عالیخانی، یکی از قاتلان وزارت اطلاعات در شرح ماجرای ربودن و قتل محمد مختاری میگوید که در تاریخ نهم آذرماه ۱۳۷۷ موسوی از کارمندان وزارت اطلاعات پیش دری نجفآبادی وزیر اطلاعات میرود و در مورد قتل داریوش فروهر و همسرش گزارشی ارائه میدهد.
پس از آن موسوی به عالیخانی میگوید که کار #کانون #نویسندگان را انجام بدهد و تاکید میکند که کار کانون را هر چه سریعتر شروع کنید. هفت پرونده از مهمترین سوژههای فعال کانون نویسندگان، هوشنگ گلشیری، منصور کوشان، علیاشرف درویشیان، محمدعلی سپانلو، پوینده و چهلتن در دستور کار حذف فیزیکی قرار میگیرد. قرار میشود که از مهمترینها شروع بشود. شمارهی تلفن محمد مختاری از طریق یکی از منابع اداره چپ نو با نام مستعار داریوش به دست میآید… حدود ساعت ۱۷، مختاری با لباس اسپرت از کوچه بیرون میآید و از سمت شمال به جنوب خیابان آفریقا حرکت میکند. در این ساعت ناظری جهت اقامهی نماز محل را ترک کرده بود لذا سریعا به ناظری زنگ زدم و خبر دادم #سوژه بیرون زد، خودش و روشن را سریع به محل برسانند. مختاری برای خرید در حوالی محل سکونت خود بیرون آمده بود. حدود بیستدقیقه خریدش طول کشید. در حال برگشتن به منزل بود که علی و رضا رسیدند.
از خسرو خواستم که تاکسی را در گوشهای پارک کند. رضا و علی پیاده به دنبال مختاری به راه افتادند. خسرو پشت فرمان پژو نشست و به سمت شمال آفریقا حرکت کرد. من در صندلی جلو قرار گرفتم. یک کوچه مانده به منزلش علی و رضا جلوی او را گرفتند و تحت پوشش پرسنل دادستانی وی را سوار اتومبیل کردند… داخل ساختمان شدیم. در همان اتاق اول از وی خواستند روی زمین بنشیند.
همه کار را روشن و ناظری تمام کردند. بسیار حرفهای و مسلط عمل نمودند. ناظری سریعا طناب مربوطه را از کابینت داخل اتاق در آورد. مقادیری پارچهی سفید برداشت، چشم و دست او را از پشت سر بست. طناب را به گردن او انداخت. او را به روی شکم خواباند و حدود چهار یا پنج دقیقع طناب را تنگ کرد و آنرا کشید. در این حالت ناظری دهان سوژه را با یک پارچهی سفید گرفته بود تا بدین وسیله از ریختن خون به زمین و ایجاد سروصدای احتمالی جلوگیری کند. این دو از روی ناخنها تشخیص دادند که کار تمام شده است… در جادهی افسریه یک مسیر فرعی به کارخانه سیمان تهران منتهی میشد… جنازه را بیرون گذاشتیم.
#محمد_مختاری اینگونه در دوازدهم آذرماه ۱۳۷۷ در ماجرای موسوم به #قتلهای_زنجیرهای توسط وزارت #اطلاعات جمهوری اسلامی به #قتل رسید. محمد مختاری، #شاعر، #نویسنده و از فعالان #کانون_نویسندگان_ایران در اول اردیبهشت ۱۳۲۱ در شهر #مشهد به دنیا آمد.
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/nwxqj7
#توانا
@Tavaana_TavaanaTech
توانا آموزشکده جامعهمدنی ایران
محمد مختاری؛ جان بر سر قلم - توانا آموزشکده جامعهمدنی ایران
سیاوش مختاری، فرزند محمد مختاری، شاعر و نویسنده جسد پدر را در هجدهم آذر ماه در پزشکی قانونی تشخیص داد. شش روز قبل پیکر بیجان این شاعر را با دو کوپن ناگرفته در جیب در بیابانهای امینآباد پیدا کردند. مهرداد عالیخانی، یکی از قاتلان وزارت اطلاعات در شرح ماجرای…
زادروز رضا #براهنی
« معشوقِ جانبهبهارآغشتهی منی»
#رضابراهنی، #نویسنده، #شاعر و #منتقد ادبی در ۲۱ آذر ۱۳۱۴ خورشیدی در تبریز به دنیا آمد. وی عضو #کانون_نویسندگان ایران و از چهرههایی است که در سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۷ برای تشکیل کانون نویسندگان ایران همکاری داشت. او همچنین رئیس سابق انجمن #قلم کانادا است. آثار او به زبانهای مختلف از جمله انگلیسی، سوئدی و فرانسوی ترجمه شدهاست.
براهنی در ۲۲ سالگی از دانشگاه تبریز لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی گرفت، سپس به ترکیه رفت و پس از دریافت درجه دکتری در رشته خود به ایران بازگشت و در دانشگاه به تدریس مشغول شد.
وی تا زمان حضور در ایران او چند دوره کارگاه #نقد، #شعر و #قصه نویسی برگزار کرد که از مشهورترین شاگردان او در آن کارگاهها میتوان به شیوا ارسطویی، هوشیار انصاری فر، شمس آقاجانی، روزبه حسینی، عباس حبیبی بدرآبادی، مهسا محبعلی، سید علیرضا میرعلینقی، فرخنده حاجی زاده، ناهید توسلی، ایرنا محیالدینبناب، رؤیا تفتی، رزا جمالی، احمد نادعلی، رضا شمسی، علی ربیعی وزیری، پیمان سلطانی و... اشاره کرد که باعث شکل گیری یک جریان در دهه هفتاد شمسی شدند.
آثــــار ادبـــی:
اشعار
ـــــــــ
آهوان باغ (۱۳۴۱)
جنگل و شهر (۱۳۴۳)
شبی از نیمروز(۱۳۴۴)
مصیبتی زیر آفتاب(۱۳۴۹)
گل بر گسترده ماه(۱۳۴۹)
ظل الله(۱۳۵۸)
نقابها و بندها (انگلیسی)(۱۳۵۶)
غمهای بزرگ(۱۳۶۳)
بیا کنار پنجره(۱۳۶۷)
اسماعیل(۱۳۶۶)
رمان
ــــــــــ
آواز کشتگان
رازهای سرزمین من
آزاده خانم و نویسندهاش، ناشر: انتشارات کاروان
الیاس در نیویورک
روزگار دوزخی آقای ایاز
چاه به چاه
نقد ادبی
ـــــــــــ
طلا در مس
قصهنویسی
کیمیا و خاک
تاریخ مذکر
در انقلاب ایران
خطاب به پروانهها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟
ویدیو: https://goo.gl/7Fb9wY
@Tavaana_Tavaanatech
👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
« معشوقِ جانبهبهارآغشتهی منی»
#رضابراهنی، #نویسنده، #شاعر و #منتقد ادبی در ۲۱ آذر ۱۳۱۴ خورشیدی در تبریز به دنیا آمد. وی عضو #کانون_نویسندگان ایران و از چهرههایی است که در سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۷ برای تشکیل کانون نویسندگان ایران همکاری داشت. او همچنین رئیس سابق انجمن #قلم کانادا است. آثار او به زبانهای مختلف از جمله انگلیسی، سوئدی و فرانسوی ترجمه شدهاست.
براهنی در ۲۲ سالگی از دانشگاه تبریز لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی گرفت، سپس به ترکیه رفت و پس از دریافت درجه دکتری در رشته خود به ایران بازگشت و در دانشگاه به تدریس مشغول شد.
وی تا زمان حضور در ایران او چند دوره کارگاه #نقد، #شعر و #قصه نویسی برگزار کرد که از مشهورترین شاگردان او در آن کارگاهها میتوان به شیوا ارسطویی، هوشیار انصاری فر، شمس آقاجانی، روزبه حسینی، عباس حبیبی بدرآبادی، مهسا محبعلی، سید علیرضا میرعلینقی، فرخنده حاجی زاده، ناهید توسلی، ایرنا محیالدینبناب، رؤیا تفتی، رزا جمالی، احمد نادعلی، رضا شمسی، علی ربیعی وزیری، پیمان سلطانی و... اشاره کرد که باعث شکل گیری یک جریان در دهه هفتاد شمسی شدند.
آثــــار ادبـــی:
اشعار
ـــــــــ
آهوان باغ (۱۳۴۱)
جنگل و شهر (۱۳۴۳)
شبی از نیمروز(۱۳۴۴)
مصیبتی زیر آفتاب(۱۳۴۹)
گل بر گسترده ماه(۱۳۴۹)
ظل الله(۱۳۵۸)
نقابها و بندها (انگلیسی)(۱۳۵۶)
غمهای بزرگ(۱۳۶۳)
بیا کنار پنجره(۱۳۶۷)
اسماعیل(۱۳۶۶)
رمان
ــــــــــ
آواز کشتگان
رازهای سرزمین من
آزاده خانم و نویسندهاش، ناشر: انتشارات کاروان
الیاس در نیویورک
روزگار دوزخی آقای ایاز
چاه به چاه
نقد ادبی
ـــــــــــ
طلا در مس
قصهنویسی
کیمیا و خاک
تاریخ مذکر
در انقلاب ایران
خطاب به پروانهها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟
ویدیو: https://goo.gl/7Fb9wY
@Tavaana_Tavaanatech
👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
YouTube
رضا براهنی | از هوش می
شعرخوانیِ رضا براهنی | فروردین ۹۲دوهفته با فرهنگ ایران در استراسبورگQuinzaine Culturelle Iranienne à Strasbourgau Café le Rendez-Vous
رام نشدنی
کاری از #تـــوکانیستـــانی
منتشر شده در Radio Farda
#قلم #نویسندگان #نویسنده #نویسندگی @Tavaana_Tavaanatech
Forwarded from آموزشکده توانا
به مناسبت سالگرد قتل محمد مختاری، شاعر و نویسنده
محمد مختاری، جان بر سر #قلم
سیاوش مختاری، فرزند محمد مختاری، شاعر و نویسنده جسد پدر را در هجدهم آذرماه در پزشکی قانونی تشخیص داد. شش روز قبل پیکر بیجان این شاعر را با دو کوپن ناگرفته در جیب در بیابانهای امینآباد پیدا کردند. مهرداد عالیخانی، یکی از قاتلان وزارت اطلاعات در شرح ماجرای ربودن و قتل محمد مختاری میگوید که در تاریخ نهم آذرماه ۱۳۷۷ موسوی از کارمندان وزارت اطلاعات پیش دری نجفآبادی وزیر اطلاعات میرود و در مورد قتل داریوش فروهر و همسرش گزارشی ارائه میدهد.
پس از آن موسوی به عالیخانی میگوید که کار #کانون #نویسندگان را انجام بدهد و تاکید میکند که کار کانون را هر چه سریعتر شروع کنید. هفت پرونده از مهمترین سوژههای فعال کانون نویسندگان، هوشنگ گلشیری، منصور کوشان، علیاشرف درویشیان، محمدعلی سپانلو، پوینده و چهلتن در دستور کار حذف فیزیکی قرار میگیرد. قرار میشود که از مهمترینها شروع بشود. شمارهی تلفن محمد مختاری از طریق یکی از منابع اداره چپ نو با نام مستعار داریوش به دست میآید… حدود ساعت ۱۷، مختاری با لباس اسپرت از کوچه بیرون میآید و از سمت شمال به جنوب خیابان آفریقا حرکت میکند. در این ساعت ناظری جهت اقامهی نماز محل را ترک کرده بود لذا سریعا به ناظری زنگ زدم و خبر دادم #سوژه بیرون زد، خودش و روشن را سریع به محل برسانند. مختاری برای خرید در حوالی محل سکونت خود بیرون آمده بود. حدود بیستدقیقه خریدش طول کشید. در حال برگشتن به منزل بود که علی و رضا رسیدند.
از خسرو خواستم که تاکسی را در گوشهای پارک کند. رضا و علی پیاده به دنبال مختاری به راه افتادند. خسرو پشت فرمان پژو نشست و به سمت شمال آفریقا حرکت کرد. من در صندلی جلو قرار گرفتم. یک کوچه مانده به منزلش علی و رضا جلوی او را گرفتند و تحت پوشش پرسنل دادستانی وی را سوار اتومبیل کردند… داخل ساختمان شدیم. در همان اتاق اول از وی خواستند روی زمین بنشیند.
همه کار را روشن و ناظری تمام کردند. بسیار حرفهای و مسلط عمل نمودند. ناظری سریعا طناب مربوطه را از کابینت داخل اتاق در آورد. مقادیری پارچهی سفید برداشت، چشم و دست او را از پشت سر بست. طناب را به گردن او انداخت. او را به روی شکم خواباند و حدود چهار یا پنج دقیقع طناب را تنگ کرد و آنرا کشید. در این حالت ناظری دهان سوژه را با یک پارچهی سفید گرفته بود تا بدین وسیله از ریختن خون به زمین و ایجاد سروصدای احتمالی جلوگیری کند. این دو از روی ناخنها تشخیص دادند که کار تمام شده است… در جادهی افسریه یک مسیر فرعی به کارخانه سیمان تهران منتهی میشد… جنازه را بیرون گذاشتیم.
#محمد_مختاری اینگونه در دوازدهم آذرماه ۱۳۷۷ در ماجرای موسوم به #قتلهای_زنجیرهای توسط وزارت #اطلاعات جمهوری اسلامی به #قتل رسید. محمد مختاری، #شاعر، #نویسنده و از فعالان #کانون_نویسندگان_ایران در اول اردیبهشت ۱۳۲۱ در شهر #مشهد به دنیا آمد.
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/nwxqj7
#توانا
@Tavaana_TavaanaTech
محمد مختاری، جان بر سر #قلم
سیاوش مختاری، فرزند محمد مختاری، شاعر و نویسنده جسد پدر را در هجدهم آذرماه در پزشکی قانونی تشخیص داد. شش روز قبل پیکر بیجان این شاعر را با دو کوپن ناگرفته در جیب در بیابانهای امینآباد پیدا کردند. مهرداد عالیخانی، یکی از قاتلان وزارت اطلاعات در شرح ماجرای ربودن و قتل محمد مختاری میگوید که در تاریخ نهم آذرماه ۱۳۷۷ موسوی از کارمندان وزارت اطلاعات پیش دری نجفآبادی وزیر اطلاعات میرود و در مورد قتل داریوش فروهر و همسرش گزارشی ارائه میدهد.
پس از آن موسوی به عالیخانی میگوید که کار #کانون #نویسندگان را انجام بدهد و تاکید میکند که کار کانون را هر چه سریعتر شروع کنید. هفت پرونده از مهمترین سوژههای فعال کانون نویسندگان، هوشنگ گلشیری، منصور کوشان، علیاشرف درویشیان، محمدعلی سپانلو، پوینده و چهلتن در دستور کار حذف فیزیکی قرار میگیرد. قرار میشود که از مهمترینها شروع بشود. شمارهی تلفن محمد مختاری از طریق یکی از منابع اداره چپ نو با نام مستعار داریوش به دست میآید… حدود ساعت ۱۷، مختاری با لباس اسپرت از کوچه بیرون میآید و از سمت شمال به جنوب خیابان آفریقا حرکت میکند. در این ساعت ناظری جهت اقامهی نماز محل را ترک کرده بود لذا سریعا به ناظری زنگ زدم و خبر دادم #سوژه بیرون زد، خودش و روشن را سریع به محل برسانند. مختاری برای خرید در حوالی محل سکونت خود بیرون آمده بود. حدود بیستدقیقه خریدش طول کشید. در حال برگشتن به منزل بود که علی و رضا رسیدند.
از خسرو خواستم که تاکسی را در گوشهای پارک کند. رضا و علی پیاده به دنبال مختاری به راه افتادند. خسرو پشت فرمان پژو نشست و به سمت شمال آفریقا حرکت کرد. من در صندلی جلو قرار گرفتم. یک کوچه مانده به منزلش علی و رضا جلوی او را گرفتند و تحت پوشش پرسنل دادستانی وی را سوار اتومبیل کردند… داخل ساختمان شدیم. در همان اتاق اول از وی خواستند روی زمین بنشیند.
همه کار را روشن و ناظری تمام کردند. بسیار حرفهای و مسلط عمل نمودند. ناظری سریعا طناب مربوطه را از کابینت داخل اتاق در آورد. مقادیری پارچهی سفید برداشت، چشم و دست او را از پشت سر بست. طناب را به گردن او انداخت. او را به روی شکم خواباند و حدود چهار یا پنج دقیقع طناب را تنگ کرد و آنرا کشید. در این حالت ناظری دهان سوژه را با یک پارچهی سفید گرفته بود تا بدین وسیله از ریختن خون به زمین و ایجاد سروصدای احتمالی جلوگیری کند. این دو از روی ناخنها تشخیص دادند که کار تمام شده است… در جادهی افسریه یک مسیر فرعی به کارخانه سیمان تهران منتهی میشد… جنازه را بیرون گذاشتیم.
#محمد_مختاری اینگونه در دوازدهم آذرماه ۱۳۷۷ در ماجرای موسوم به #قتلهای_زنجیرهای توسط وزارت #اطلاعات جمهوری اسلامی به #قتل رسید. محمد مختاری، #شاعر، #نویسنده و از فعالان #کانون_نویسندگان_ایران در اول اردیبهشت ۱۳۲۱ در شهر #مشهد به دنیا آمد.
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/nwxqj7
#توانا
@Tavaana_TavaanaTech
توانا آموزشکده جامعهمدنی ایران
محمد مختاری؛ جان بر سر قلم - توانا آموزشکده جامعهمدنی ایران
سیاوش مختاری، فرزند محمد مختاری، شاعر و نویسنده جسد پدر را در هجدهم آذر ماه در پزشکی قانونی تشخیص داد. شش روز قبل پیکر بیجان این شاعر را با دو کوپن ناگرفته در جیب در بیابانهای امینآباد پیدا کردند. مهرداد عالیخانی، یکی از قاتلان وزارت اطلاعات در شرح ماجرای…
Forwarded from مسیح علینژاد
جرم من دختر بودنم است
سلام مسيح جان
من يه دانش اموز دبيرستانی هستم
من به شخصه ادم كم حاشيه ای تو مدرسه ام امروز منو صدا كردن دفتر و بسيار جا خوردم
با يه لحن بسيار زشت ناظم ما گفت برو تو دفتر و موهاتو باز كن
من خيلی تعجب كردم بعد چهار نفر از مسؤلين مدرسه رو اوردن بالا سر من كه موهاي من رنگ شده
من موهای طبيعی بور و روشنی دارم و هيچ وقت هم قصد به رنگ كردنشون ندارم
و به من با يه رفتار بسيار زشت ميگن دروغ ميگی
خلاصه درخواست كردن اوليا بيان مدرسه
من به شخصه قوانين مدرسه برام قابلِ احترام هست
اما اينجا جرم من دختر بودنم هست يا روشن بودن موهام؟
موهای من الان اسلام رو به خطر انداخته؟؟
من هيچ قصد بدی از اين حرفا نداشتم فقط بسيار و بسيار دلم پر بود...
#قلم_ما_اسلحه_ما
#دوربین_ما_اسلحه_ما
سلام مسيح جان
من يه دانش اموز دبيرستانی هستم
من به شخصه ادم كم حاشيه ای تو مدرسه ام امروز منو صدا كردن دفتر و بسيار جا خوردم
با يه لحن بسيار زشت ناظم ما گفت برو تو دفتر و موهاتو باز كن
من خيلی تعجب كردم بعد چهار نفر از مسؤلين مدرسه رو اوردن بالا سر من كه موهاي من رنگ شده
من موهای طبيعی بور و روشنی دارم و هيچ وقت هم قصد به رنگ كردنشون ندارم
و به من با يه رفتار بسيار زشت ميگن دروغ ميگی
خلاصه درخواست كردن اوليا بيان مدرسه
من به شخصه قوانين مدرسه برام قابلِ احترام هست
اما اينجا جرم من دختر بودنم هست يا روشن بودن موهام؟
موهای من الان اسلام رو به خطر انداخته؟؟
من هيچ قصد بدی از اين حرفا نداشتم فقط بسيار و بسيار دلم پر بود...
#قلم_ما_اسلحه_ما
#دوربین_ما_اسلحه_ما
Instagram
Masih Alinejad
ENGLISH FOLLOWS سلام مسيح جان من يه دانش اموز دبيرستانی هستم من به شخصه ادم كم حاشيه ای تو مدرسه ام امروز منو صدا كردن دفتر و بسيار جا خوردم با يه لحن بسيار زشت ناظم ما گفت برو تو دفتر و موهاتو باز كن من خيلی تعجب كردم بعد چهار نفر از مسؤلين مدرسه رو اوردن…