This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برگزاری مراسم نوروز بر مزار جاویدنام محمد حسنزاده، پدر محمد سرود نوروز را میخواند و بقیه حاضران با او همخوانی میکنند.
بوکان، ۲۹ اسفند ۱۴۰۱
#بوکان #نوروز #محمد_حسن_زاده #مهسا_امینی #انقلاب_ملی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
بوکان، ۲۹ اسفند ۱۴۰۱
#بوکان #نوروز #محمد_حسن_زاده #مهسا_امینی #انقلاب_ملی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بماند به یادگار… سال نو… هفت سین…
کاری از :
miladdinn
#مهسا_امینی #محمد_حسن_زاده #انقلاب_ملی #هنر_اعتراض #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
کاری از :
miladdinn
#مهسا_امینی #محمد_حسن_زاده #انقلاب_ملی #هنر_اعتراض #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بی اجر
حافظ
برادرم برادر شجاعم برادر حماسه ساز و غیورم تو چقدر در راه عاشقی ثابت قدم بودی.
تو همزمان با اعتراضات برای قتل مهسا امینی خونت به جوش میآید و روح بزرگ و باشکوهت نمیتواند این ظلم آشکار را تحمل کند. تو همه چیز داشتی خانه،زندگی خوب،پدر مادر و خواهر نامزد و عشق زمینی که قرار بود با او ازدواج کنی و زندگی تشکیل بدهی.اما رها کردی همه را برای آزادی ایران زمین. برای اینکه تو شجاع بودی.تو پهلوان بودی. میدانی برادرم تواسطوره شدی .اسطوره دلیران تو الگوی مبارزانی. تو به ما درس عشق و شرافت و شجاعت دادی.
همان روزهای اول به تو ساچمه میزنند و یکچشمت را میگیرند. اما تو که دست بردار نبودی. تو را چند بار عمل میکنند اما بینایی به چشمت بر نمیگردد. تهران هم در اعتراضات شرکت میکنی و به دوستانت میگویی حتی اگر دوچشمم را از دست دادم دست مرا بگیرید و ببرید.
دلا در عاشقی ثابت قدم باش.
شگفتا از این شجاعت، شگفتا از این غیرت، شگفتا از این حماسهسازی.
با بدن و تنی پر از ساچمه استوری میزنی برای شجاعترین دختران این کره خاکی!
از تهران دوباره به سقز و مراسم چهلم
#مهسا_امینی میروی.
قرار است چشمت عمل شود، اما به بوکان برمیگردی.
استوری میکنی: "شاید آخرین روز زندگیام باشد، برای خوشبختی ملت
بژی بوکان"
داشتی دختری را که در چنگال شیطانصفتان اسیر بود نجات میدادی، به تو گلوله جنگی میزنند و به شهادت میرسی.
محمدم، برادرم، تو ثابت قدم بودی، ثابت قدم در راه عاشقی وطن جان فدا کردی، چشم فدا کردی.
کارگردانهاو نویسندگان بیایید مستند زندگی محمد برادر شجاع و غیورم را بنویسید. گویا پهلوانان افسانههای شاهنامه فردوسی را دارم به چشم میبینم.
فردوسی بزرگ! بیا ببین و قبول کن که محمد، پهلوان شاهنامه من از پهلوانان شاهنامه تو قویتر و شجاعتر است. شاهنامهای برایش مینویسم از شجاعتش از غیرتش از بزرگیاش از شرافتش.
متن و ویدیو از جانان نور
#محمد_حسن_زاده #بوکان #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بی اجر
حافظ
برادرم برادر شجاعم برادر حماسه ساز و غیورم تو چقدر در راه عاشقی ثابت قدم بودی.
تو همزمان با اعتراضات برای قتل مهسا امینی خونت به جوش میآید و روح بزرگ و باشکوهت نمیتواند این ظلم آشکار را تحمل کند. تو همه چیز داشتی خانه،زندگی خوب،پدر مادر و خواهر نامزد و عشق زمینی که قرار بود با او ازدواج کنی و زندگی تشکیل بدهی.اما رها کردی همه را برای آزادی ایران زمین. برای اینکه تو شجاع بودی.تو پهلوان بودی. میدانی برادرم تواسطوره شدی .اسطوره دلیران تو الگوی مبارزانی. تو به ما درس عشق و شرافت و شجاعت دادی.
همان روزهای اول به تو ساچمه میزنند و یکچشمت را میگیرند. اما تو که دست بردار نبودی. تو را چند بار عمل میکنند اما بینایی به چشمت بر نمیگردد. تهران هم در اعتراضات شرکت میکنی و به دوستانت میگویی حتی اگر دوچشمم را از دست دادم دست مرا بگیرید و ببرید.
دلا در عاشقی ثابت قدم باش.
شگفتا از این شجاعت، شگفتا از این غیرت، شگفتا از این حماسهسازی.
با بدن و تنی پر از ساچمه استوری میزنی برای شجاعترین دختران این کره خاکی!
از تهران دوباره به سقز و مراسم چهلم
#مهسا_امینی میروی.
قرار است چشمت عمل شود، اما به بوکان برمیگردی.
استوری میکنی: "شاید آخرین روز زندگیام باشد، برای خوشبختی ملت
بژی بوکان"
داشتی دختری را که در چنگال شیطانصفتان اسیر بود نجات میدادی، به تو گلوله جنگی میزنند و به شهادت میرسی.
محمدم، برادرم، تو ثابت قدم بودی، ثابت قدم در راه عاشقی وطن جان فدا کردی، چشم فدا کردی.
کارگردانهاو نویسندگان بیایید مستند زندگی محمد برادر شجاع و غیورم را بنویسید. گویا پهلوانان افسانههای شاهنامه فردوسی را دارم به چشم میبینم.
فردوسی بزرگ! بیا ببین و قبول کن که محمد، پهلوان شاهنامه من از پهلوانان شاهنامه تو قویتر و شجاعتر است. شاهنامهای برایش مینویسم از شجاعتش از غیرتش از بزرگیاش از شرافتش.
متن و ویدیو از جانان نور
#محمد_حسن_زاده #بوکان #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بازخوانی تصنیفِ "شبنورد" از آلبوم "چاووش۲"
شعر: اصلان اصلانیان
موسیقی: محمدرضا لطفی
اجرا، جمعی از هنرمندان
شب است و چهره ی میهن سیاهه
نشستن در سیاهی ها گناهه!
تفنگم را بده تا رَه بجویم
که هرکه عاشقه پایش به راهه
برادر بیقراره!
برادر شعله واره!
برادر دشت سینه ش لاله زاره!
#مجیدرضا_رهنورد #مجید_کاظمی #محسن_شکاری #محمد_حسن_زاده #محمدمهدی_کرمی #محمد_حسینی #صالح_ميرهاشمی #سعید_یعقوبی #عرفان_خزایی #هنر_اعتراض #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
شعر: اصلان اصلانیان
موسیقی: محمدرضا لطفی
اجرا، جمعی از هنرمندان
شب است و چهره ی میهن سیاهه
نشستن در سیاهی ها گناهه!
تفنگم را بده تا رَه بجویم
که هرکه عاشقه پایش به راهه
برادر بیقراره!
برادر شعله واره!
برادر دشت سینه ش لاله زاره!
#مجیدرضا_رهنورد #مجید_کاظمی #محسن_شکاری #محمد_حسن_زاده #محمدمهدی_کرمی #محمد_حسینی #صالح_ميرهاشمی #سعید_یعقوبی #عرفان_خزایی #هنر_اعتراض #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
متین حسنی، از مصدومان چشم، در کنار پدر جاویدنام محمد حسنزاده از جانباختگان خیزش انقلابی در بوکان
matin.hasani_
محمد حسنزاده در همان روزهای اول اعتراضات از ناحیه چشم مصدوم شده و بینایی یک چشمش را از دست داده بود، او پس از انتقال به بیمارستان در تبریز و سپس تهران، به بوکان بازگشت و دوباره در خیابان حاضر شد و این بار جانش را نثار آزادی ایران کرد.
#چشم_برای_آزادی #متین_حسنی #محمد_حسن_زاده #بوکان #مهسا_امینی #انقلاب_ملی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
matin.hasani_
محمد حسنزاده در همان روزهای اول اعتراضات از ناحیه چشم مصدوم شده و بینایی یک چشمش را از دست داده بود، او پس از انتقال به بیمارستان در تبریز و سپس تهران، به بوکان بازگشت و دوباره در خیابان حاضر شد و این بار جانش را نثار آزادی ایران کرد.
#چشم_برای_آزادی #متین_حسنی #محمد_حسن_زاده #بوکان #مهسا_امینی #انقلاب_ملی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«قسم به خون یاران
ایستاده ایم تا پایان ✌️🏾❤️🕊
ایران زمین به وجود قهرمانان دلیر و شجاعی همچون شما به خود افتخار میکند و به خود میبالد ❤️🤍💚
شما اهریمنان ۴۵ سال تلاش کردید که سیاهی و تباهی را بر این مرز پرگهر حاکم کنید ، غافل از اینکه خدای رنگین کمان فرشتگانی در کالبد انسان را بر این سرزمین حاکم کرد ، شما در تصور سیاه و خام خود
می پندارید که بهترین فرزندان این سرزمین را کشته اید ، سخت در اشتباهید
جاوید نامان میهن همچون ستارگانی پرفروغ و بی افول تا همیشه در آسمان تاریخ ایران زمین خواهند درخشید ✨️🌟🩵
به زودی نور بر تاریکی پیروز خواهد شد
و ایران از خاکستر خود برخواهد خاست ❤️🤍💚
پاینده و جاوید باد نام قهرمانان این سرزمین»
متن و ویدیو از پوریا افضلی
puoria.afzali
#نه_فراموش_میکنیم_نه_میبخشیم #یادمون_نمیره #مهسا_امینی #محمد_حسن_زاده #فرشته_احمدی #نیکا_شاکرمی #حمیدرضا_روحی و صدها جانباخته راه آزادی میهن #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
ایستاده ایم تا پایان ✌️🏾❤️🕊
ایران زمین به وجود قهرمانان دلیر و شجاعی همچون شما به خود افتخار میکند و به خود میبالد ❤️🤍💚
شما اهریمنان ۴۵ سال تلاش کردید که سیاهی و تباهی را بر این مرز پرگهر حاکم کنید ، غافل از اینکه خدای رنگین کمان فرشتگانی در کالبد انسان را بر این سرزمین حاکم کرد ، شما در تصور سیاه و خام خود
می پندارید که بهترین فرزندان این سرزمین را کشته اید ، سخت در اشتباهید
جاوید نامان میهن همچون ستارگانی پرفروغ و بی افول تا همیشه در آسمان تاریخ ایران زمین خواهند درخشید ✨️🌟🩵
به زودی نور بر تاریکی پیروز خواهد شد
و ایران از خاکستر خود برخواهد خاست ❤️🤍💚
پاینده و جاوید باد نام قهرمانان این سرزمین»
متن و ویدیو از پوریا افضلی
puoria.afzali
#نه_فراموش_میکنیم_نه_میبخشیم #یادمون_نمیره #مهسا_امینی #محمد_حسن_زاده #فرشته_احمدی #نیکا_شاکرمی #حمیدرضا_روحی و صدها جانباخته راه آزادی میهن #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
طی روزهای گذشته در اطراف مزار جانباختگان خیزش انقلابی در بوکان قبرهایی ساختگی کندند تا دسترسی به مزار آنها را محدود کنند.
دایه عظیمه مادر محمد حسنزادە از جانباختگان خیزش انقلابی ۱۴۰۱ در بوکان در اعتراض بە تغییرات هدفمند بە منظور جلوگیری از دسترس بودن مزار جانباختگان انقلاب ملی ایران در بوکان، قبرهای جدید اطراف مزار جانباختگان را با دست خالی پر میکند.
او میگوید، «من مادر محمد حسنزادەام و این خاک و وطن ماست
من مادر محمد هستم از یک قبر نمیترسم، این خاک و وطن ماست، متعلق به دولت نیست، فرزاندم را کشتند، این شهیدان را کشتند، چرا با ما چنین کردند، چرا؟ این خاک ماست این خاک، خاک کردستان است.
آنها اجازە دارند فرزندان ما را بکشند؛ اما ما اجازە یک وجب خاک در جوار آرامگاه فرزندانمان را نداریم؟ نفرین بر شما، محمد تنها پسرم بود.
میگوید دندانی که لق باشد باید برود، باید کشیدش، من شیر مار را برای محمد -اگر میخواست- برایش پیدا میکردم، شب سهم غذای خودم را برای محمد نگە میداشتم.
او تاکید میکند کە جاشها را بە آرامستان این جانباختگان میفرستند تا از آنها حرف بکشند، و میگوید: ما شهید دادەایم، آنها هرکدام یک انسان بودند، نه فقط یک موجود جاندار!
پس بدانید این خاک حق من است، میهن من است.»
- محمد حسنزاده، از مخاطبان و دنبالکنندههای صفحه توانا بود. او در روزهای اول انقلاب چشمش را در راه آزادی داده بود، اما دست از مبارزه نکشید و در صحنه اعتراضات حضور داشت و جانش را نثار کرد.
#مهسا_امینی #محمد_حسن_زاده #بوکان #ژینا_امینی
#زن_زندگی_آزادی #نه_فراموش_میکنیم_نه_ميبخشيم #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
دایه عظیمه مادر محمد حسنزادە از جانباختگان خیزش انقلابی ۱۴۰۱ در بوکان در اعتراض بە تغییرات هدفمند بە منظور جلوگیری از دسترس بودن مزار جانباختگان انقلاب ملی ایران در بوکان، قبرهای جدید اطراف مزار جانباختگان را با دست خالی پر میکند.
او میگوید، «من مادر محمد حسنزادەام و این خاک و وطن ماست
من مادر محمد هستم از یک قبر نمیترسم، این خاک و وطن ماست، متعلق به دولت نیست، فرزاندم را کشتند، این شهیدان را کشتند، چرا با ما چنین کردند، چرا؟ این خاک ماست این خاک، خاک کردستان است.
آنها اجازە دارند فرزندان ما را بکشند؛ اما ما اجازە یک وجب خاک در جوار آرامگاه فرزندانمان را نداریم؟ نفرین بر شما، محمد تنها پسرم بود.
میگوید دندانی که لق باشد باید برود، باید کشیدش، من شیر مار را برای محمد -اگر میخواست- برایش پیدا میکردم، شب سهم غذای خودم را برای محمد نگە میداشتم.
او تاکید میکند کە جاشها را بە آرامستان این جانباختگان میفرستند تا از آنها حرف بکشند، و میگوید: ما شهید دادەایم، آنها هرکدام یک انسان بودند، نه فقط یک موجود جاندار!
پس بدانید این خاک حق من است، میهن من است.»
- محمد حسنزاده، از مخاطبان و دنبالکنندههای صفحه توانا بود. او در روزهای اول انقلاب چشمش را در راه آزادی داده بود، اما دست از مبارزه نکشید و در صحنه اعتراضات حضور داشت و جانش را نثار کرد.
#مهسا_امینی #محمد_حسن_زاده #بوکان #ژینا_امینی
#زن_زندگی_آزادی #نه_فراموش_میکنیم_نه_ميبخشيم #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
امروز زادروز جاویدنام محمد حسنزاده است. اگر جمهوری اسلامی او را نکشته بود، او حالا ۲۹ ساله شده بود.
او از هنگامی که خبر قتل مهسا امینی را شنید، آرام و قرار نداشت. نمیتوانست این ظلم آشکار را بپذیرد و سکوت پیشه کند. با آنکه همه چیز داشت، خانه، زندگی خوب، پدر و مادر و خواهر، نامزد و عشق زمینی که قرار بود با او ازدواج کند و زندگی تشکیل دهد. اما همه را رها کرد.
محمد حسنزاده با نحوه حضورش به همه درس استقامت، شرافت و شجاعت داد.
از اولین روز در اعتراضات شرکت کرد و دوستانش را هم تشویق بە حضور در اعتراضات میکرد.
به گفته دوستانش، محمد میگفت «باخودم فکر میکنم اگە این بیوجدانهت با دو تا خواهران خودم چنین کاری میکردند...، مهسا هم جای خواهر خودم بود.»
شب ۲۹ شهریور ۳ گلولە پینت بال بە کمر و ساق پا و رانش خورد. اما او دست بردار نبود. شب ۳۰ شهریور دوبارە بە اعتراضات رفت و در دفاع مشروع مقابل ماموران، سرو گردن و دستش آتش گرفت. ماموران از فرصت استفادە کردند و با اسلحه ساچمهای به صورت او شلیک کردند که یکی از ساچمهها به چشم چپ او اصابت کرد و آسیب جدی زد.
روز بعد خانواده او را به بیمارستان نیکوکاری تبریز بردند و تحت درمان قرار گرفت. اما به دلیل جو امنیتی او را تهران منتقل بردند.
حدود سه هفته در تهران چند عمل جراحی روی چشمش انجام میشود. بینایی به چشمش باز نمیگردد، اما محمد حسنزاده با همان وضعیت باز به خیابان میرفت و در اعتراضات شرکت میکرد. به دوستانت میگفت «حتی اگر دوچشمم را از دست دادم دست مرا بگیرید و ببرید.»
محمد برای شرکت در مراسم چهلم مهسا امینی به سقز میرود.
در آبان ماه برای یکی از عملها دوباره به تهران برمیگردد، اما عمل او به تاریخ دیگری موکول میشود.
فراخوان ۲۴، ۲۵ و ۲۶ آبان ماه بود که محمد آن را استوری میکند و خود را به بوکان شهر زادگاهش میرساند.
در ۲۵ آبان ماه او در آخربن استوری اینستاگرامش مینویسد «شاید امروز روز آخر زندگیم باشد برای خوشبختی ملت» و یا «ما سرانجام شبی با بدنهای بە خون غلطیدە دست در دست خدا بر مزار نجس و نحس شما میرقصیم...»
عصر روز ۲۵ آبان ماه به خیابان میرود و در چهار راه شهرداری بوکان در حالیکە داشت یک دختر جوان معترض را از دست مٲموران نجات و فراری میداد، با شلیک مستقلم گلولە جنگی توسط مزدوران رژیم کشته میشود.
متن کاملتر اینجا
#محمد_حسن_زاده #یاری_مدنی_توانا
او از هنگامی که خبر قتل مهسا امینی را شنید، آرام و قرار نداشت. نمیتوانست این ظلم آشکار را بپذیرد و سکوت پیشه کند. با آنکه همه چیز داشت، خانه، زندگی خوب، پدر و مادر و خواهر، نامزد و عشق زمینی که قرار بود با او ازدواج کند و زندگی تشکیل دهد. اما همه را رها کرد.
محمد حسنزاده با نحوه حضورش به همه درس استقامت، شرافت و شجاعت داد.
از اولین روز در اعتراضات شرکت کرد و دوستانش را هم تشویق بە حضور در اعتراضات میکرد.
به گفته دوستانش، محمد میگفت «باخودم فکر میکنم اگە این بیوجدانهت با دو تا خواهران خودم چنین کاری میکردند...، مهسا هم جای خواهر خودم بود.»
شب ۲۹ شهریور ۳ گلولە پینت بال بە کمر و ساق پا و رانش خورد. اما او دست بردار نبود. شب ۳۰ شهریور دوبارە بە اعتراضات رفت و در دفاع مشروع مقابل ماموران، سرو گردن و دستش آتش گرفت. ماموران از فرصت استفادە کردند و با اسلحه ساچمهای به صورت او شلیک کردند که یکی از ساچمهها به چشم چپ او اصابت کرد و آسیب جدی زد.
روز بعد خانواده او را به بیمارستان نیکوکاری تبریز بردند و تحت درمان قرار گرفت. اما به دلیل جو امنیتی او را تهران منتقل بردند.
حدود سه هفته در تهران چند عمل جراحی روی چشمش انجام میشود. بینایی به چشمش باز نمیگردد، اما محمد حسنزاده با همان وضعیت باز به خیابان میرفت و در اعتراضات شرکت میکرد. به دوستانت میگفت «حتی اگر دوچشمم را از دست دادم دست مرا بگیرید و ببرید.»
محمد برای شرکت در مراسم چهلم مهسا امینی به سقز میرود.
در آبان ماه برای یکی از عملها دوباره به تهران برمیگردد، اما عمل او به تاریخ دیگری موکول میشود.
فراخوان ۲۴، ۲۵ و ۲۶ آبان ماه بود که محمد آن را استوری میکند و خود را به بوکان شهر زادگاهش میرساند.
در ۲۵ آبان ماه او در آخربن استوری اینستاگرامش مینویسد «شاید امروز روز آخر زندگیم باشد برای خوشبختی ملت» و یا «ما سرانجام شبی با بدنهای بە خون غلطیدە دست در دست خدا بر مزار نجس و نحس شما میرقصیم...»
عصر روز ۲۵ آبان ماه به خیابان میرود و در چهار راه شهرداری بوکان در حالیکە داشت یک دختر جوان معترض را از دست مٲموران نجات و فراری میداد، با شلیک مستقلم گلولە جنگی توسط مزدوران رژیم کشته میشود.
متن کاملتر اینجا
#محمد_حسن_زاده #یاری_مدنی_توانا
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
روز گذشته خانواده جاوید نام محمد حسنزاده سایر خانوادههای داغدار و دادخواه برای گرامیداشت زادروز محمد به آرامستان شهر بوکان رفتند اما با در بسته آنجا و حضور ماموران و ممانعت آنها از ورود به آرامستان مواجه شدند.
آنها در بیرون از محل آرامستان و دور از مزار محمد حسنزاده، یاد و خاطر او را گرامی داشتند.
پدر محمد حسنزاده کبوتری را پرواز داد و گفت:
«پسر من همراه با دیگر شهیدان کردستان برای آزادی و زندگی با خوشبختی جنگیدند...
من به فدای خواستههای شما که آزادی بود این کبوتر را به سمت شما پرواز میدهم.»
#محمد_حسن_زاده #بوکان #شهریار_محمدی #نه_فراموش_میکنیم_نه_ميبخشيم #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
آنها در بیرون از محل آرامستان و دور از مزار محمد حسنزاده، یاد و خاطر او را گرامی داشتند.
پدر محمد حسنزاده کبوتری را پرواز داد و گفت:
«پسر من همراه با دیگر شهیدان کردستان برای آزادی و زندگی با خوشبختی جنگیدند...
من به فدای خواستههای شما که آزادی بود این کبوتر را به سمت شما پرواز میدهم.»
#محمد_حسن_زاده #بوکان #شهریار_محمدی #نه_فراموش_میکنیم_نه_ميبخشيم #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ویدیویی که خواهر جاویدنام محمد حسنزاده منتشر کرد.
هفته پیش زادروز او بود. اگر جمهوری اسلامی او را نکشته بود، او حالا ۲۹ ساله شده بود.
او از هنگامی که خبر قتل مهسا امینی را شنید، آرام و قرار نداشت. نمیتوانست این ظلم آشکار را بپذیرد و سکوت پیشه کند. با آنکه همه چیز داشت، خانه، زندگی خوب، پدر و مادر و خواهر، نامزد و عشق زمینی که قرار بود با او ازدواج کند و زندگی تشکیل دهد. اما همه را رها کرد.
محمد حسنزاده با نحوه حضورش به همه درس استقامت، شرافت و شجاعت داد.
از اولین روز در اعتراضات شرکت کرد و دوستانش را هم تشویق بە حضور در اعتراضات میکرد.
به گفته دوستانش، محمد میگفت «باخودم فکر میکنم اگە این بیوجدانهت با دو تا خواهران خودم چنین کاری میکردند...، مهسا هم جای خواهر خودم بود.»
شب ۲۹ شهریور ۳ گلولە پینت بال بە کمر و ساق پا و رانش خورد. اما او دست بردار نبود. شب ۳۰ شهریور دوبارە بە اعتراضات رفت و در دفاع مشروع مقابل ماموران، سرو گردن و دستش آتش گرفت. ماموران از فرصت استفادە کردند و با اسلحه ساچمهای به صورت او شلیک کردند که یکی از ساچمهها به چشم چپ او اصابت کرد و آسیب جدی زد.
روز بعد خانواده او را به بیمارستان نیکوکاری تبریز بردند و تحت درمان قرار گرفت. اما به دلیل جو امنیتی او را تهران منتقل بردند.
حدود سه هفته در تهران چند عمل جراحی روی چشمش انجام میشود. بینایی به چشمش باز نمیگردد، اما محمد حسنزاده با همان وضعیت باز به خیابان میرفت و در اعتراضات شرکت میکرد. به دوستانت میگفت «حتی اگر دوچشمم را از دست دادم دست مرا بگیرید و ببرید.»
محمد برای شرکت در مراسم چهلم مهسا امینی به سقز میرود. در آبان ماه برای یکی از عملها دوباره به تهران برمیگردد، اما عمل او به تاریخ دیگری موکول میشود.
فراخوان ۲۴ تا ۲۶ آبان بود که محمد آن را استوری میکند و خود را به بوکان شهر زادگاهش میرساند.
در ۲۵ آبان ماه او در آخربن استوری اینستاگرامش مینویسد «شاید امروز روز آخر زندگیم باشد برای خوشبختی ملت» و یا «ما سرانجام شبی با بدنهای بە خون غلطیدە دست در دست خدا بر مزار نجس و نحس شما میرقصیم...»
عصر روز ۲۵ آبان ماه به خیابان میرود و در چهار راه شهرداری بوکان در حالیکە داشت یک دختر جوان معترض را از دست مٲموران نجات و فراری میداد، با شلیک مستقلم گلولە جنگی توسط مزدوران رژیم کشته میشود.
#محمد_حسن_زاده #یاری_مدنی_توانا
هفته پیش زادروز او بود. اگر جمهوری اسلامی او را نکشته بود، او حالا ۲۹ ساله شده بود.
او از هنگامی که خبر قتل مهسا امینی را شنید، آرام و قرار نداشت. نمیتوانست این ظلم آشکار را بپذیرد و سکوت پیشه کند. با آنکه همه چیز داشت، خانه، زندگی خوب، پدر و مادر و خواهر، نامزد و عشق زمینی که قرار بود با او ازدواج کند و زندگی تشکیل دهد. اما همه را رها کرد.
محمد حسنزاده با نحوه حضورش به همه درس استقامت، شرافت و شجاعت داد.
از اولین روز در اعتراضات شرکت کرد و دوستانش را هم تشویق بە حضور در اعتراضات میکرد.
به گفته دوستانش، محمد میگفت «باخودم فکر میکنم اگە این بیوجدانهت با دو تا خواهران خودم چنین کاری میکردند...، مهسا هم جای خواهر خودم بود.»
شب ۲۹ شهریور ۳ گلولە پینت بال بە کمر و ساق پا و رانش خورد. اما او دست بردار نبود. شب ۳۰ شهریور دوبارە بە اعتراضات رفت و در دفاع مشروع مقابل ماموران، سرو گردن و دستش آتش گرفت. ماموران از فرصت استفادە کردند و با اسلحه ساچمهای به صورت او شلیک کردند که یکی از ساچمهها به چشم چپ او اصابت کرد و آسیب جدی زد.
روز بعد خانواده او را به بیمارستان نیکوکاری تبریز بردند و تحت درمان قرار گرفت. اما به دلیل جو امنیتی او را تهران منتقل بردند.
حدود سه هفته در تهران چند عمل جراحی روی چشمش انجام میشود. بینایی به چشمش باز نمیگردد، اما محمد حسنزاده با همان وضعیت باز به خیابان میرفت و در اعتراضات شرکت میکرد. به دوستانت میگفت «حتی اگر دوچشمم را از دست دادم دست مرا بگیرید و ببرید.»
محمد برای شرکت در مراسم چهلم مهسا امینی به سقز میرود. در آبان ماه برای یکی از عملها دوباره به تهران برمیگردد، اما عمل او به تاریخ دیگری موکول میشود.
فراخوان ۲۴ تا ۲۶ آبان بود که محمد آن را استوری میکند و خود را به بوکان شهر زادگاهش میرساند.
در ۲۵ آبان ماه او در آخربن استوری اینستاگرامش مینویسد «شاید امروز روز آخر زندگیم باشد برای خوشبختی ملت» و یا «ما سرانجام شبی با بدنهای بە خون غلطیدە دست در دست خدا بر مزار نجس و نحس شما میرقصیم...»
عصر روز ۲۵ آبان ماه به خیابان میرود و در چهار راه شهرداری بوکان در حالیکە داشت یک دختر جوان معترض را از دست مٲموران نجات و فراری میداد، با شلیک مستقلم گلولە جنگی توسط مزدوران رژیم کشته میشود.
#محمد_حسن_زاده #یاری_مدنی_توانا