آموزشکده توانا
58K subscribers
30K photos
36.2K videos
2.54K files
18.6K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
گوهر عشقی؛ مادری در جستجوی حقیقت

داستان زندگی برخی خیلی زود شروع می‌شود و قصه عده‌ای دیگر دیرهنگام. داستان گوهر عشقی اما خیلی دیر شروع شد. درست همان روزی که خبر کشته شدن ستار بهشتی پسر گوهر را به او دادند. ستار که یک هفته قبل بازداشت شده بود، هیچ‌وقت به خانه برنگشت. پایان قصه ستار اما شروع داستان زندگی مادری بود که عشق مادری را با حق‌خواهی و مبارزه با ظلم پیوند زد و آن‌چنان ایستادگی کرد که نامش آوازه‌ای بلند در ایران یافت.
گوهر عشقی متولد ۱۳۲۵ در شهر نیشابور است. آن‌گونه که آشنایان گوهر می‌گویند او حتی سواد خواندن و نوشتن هم ندارد. سال‌ها پیش همسر دوم مردی به نام «سردار بهشتی» شد که حالا از او جدا شده است. حاصل این ازدواج چهار فرزند به نام‌های علی اصغر، ستار، رحیم و سحر بود. ستار بهشتی فرزند دوم گوهر عشقی و سردار بهشتی بود. گوهر بیشتر عمر خود را مثل بسیاری از زنان هم نسل خود خانه‌دار بوده است اما اوضاع نامناسب اقتصادی سبب شده تا او گاهی برای کارگری به خانه‌های مردم برود؛ او حتی مدتی هم در غسالخانه کار کرده است. شاید همین سختی‌ها بود که سبب شد از دامان او پسری #آزاده چون ستار رشد کند و خودش هم در لحظه خاص زندگی خود با وجود #بی‌سوادی و سن بالا چنان #ایستادگی کند که #نماد #مبارزه با ظلم شود...
ادامه مطلب در سایت توانا

https://goo.gl/FzW2ch
#مادر #زن #حقوق_بشر

@Tavaana_Tavaanatech
مردی که سیزده دقیقه با کشتن هیتلر فاصله داشت

گئورگ السر (۱۹۴۵ - ۱۹۰۳) از خانوادهای ساده بود. پدرش برزگری ورشکسته در منطقه Schwäbischer Alb بود. او در سن چهارده سالگی ابتدا یک دوره کارآموزی ماشین‌های تراش را شروع می‌کند، اما آن را بنابر دلایل سلامتی به پایان نمیرساند و در پی آن یک دوره نجاری را شروع می کند. او فردی اجتماعی، اما بسیار ساکت وآرام و نوازنده آکاردئون بود.او آشکارا می‌دید که سیاست حزب ناسیونال - سوسیالیست آلمان به سوی جنگ می‌رود.

گئورگ السر، در پايیز سال ۱۹۳۸، به این نتیجه می‌رسد که تنها با یک سوءقصد به جان هیتلر و کشتن او می‌توان از وقوع جنگ، پیش‌گیری کرد. او کار خود را در این زمینه به طور منظم و سیستماتیک شروع می‌کند. السر می‌دانست که هیتلر و تمام سران و رهبران نازیسم، هر سال در جشن یادبود در بورگربروی - کلر، در شهر مونیخ، شرکت می‌کنند. به این دلیل، او این محل را برای انجام #ترور انتخاب و از نوامبر سال ۱۹۳۸ شروع به بررسی و شناسایی محل ترور می‌نماید.

السر برای این کار، خودش یک بمب ساعتی دست‌ساز درست می‌کند و در آگوست ۱۹۳۹ به مونیخ میرود و ۳۰ شبانه‌روز تمام در محل بورگربروی- کلر مخفیانه زندگی می‌کند تا بتواند در ستونی که در کنار تریبون قرار داشت و هیتلر معمولا در پشت آن سخنرانی می‌کرد، بمب دست‌ساز خود را جاسازی کند. او سرانجام در ششم نوامبر، بمب را جاسازی می‌کند و ساعت انفجارش را برای روز هشتم نوامبر، ساعت نه و بیست دقیقه شب، تنظیم می‌نماید. هوا در آن شب برای پرواز بسیار بد می‌شود، به گونه‌ای که هیتلر مجبور می‌شود به جای هواپیما با راه‌آهن به برلین بازگردد و در نتیجه زمان سخنرانی او را حدود نیم ساعت به جلو می‌اندازند. به علاوه این‌که هیتلر در آن شب، بسیار کوتاه‌تر از معمول سخنرانی می‌کند و جلسه زودتر به پایان می‌رسد. #هیتلر پنج دقیقه پس از ساعت نه شب، سالن جلسه را ترک می‌کند و پانزده دقیقه بعد، بمب منفجر می‌شود. از مجموع دویست نفری که در آنجا حضور داشتند، هشت نفر کشته و شصت و سه نفر مجروح میشوند.

اسلر در بعد از ظهر هشتم نوامبر، در حالی که قصد داشت غیرقانونی از مرز سوئیس عبور کند، به طور اتفاقی به دام پلیس می‌افتد و #بازداشت می‌شود. او شکنجه می‌شود و چند روز بعد اعتراف می‌کند. در ۲۲ نوامبر، روزنامه‌ها با سرتیترهای بزرگ در برگ اول خود منتشر شدند و پیروزمندانه نوشتند: «عامل بمب‌گذاری و سوءقصد به رهبر، دستگیر شد.

گئورگ اسلر. ماموریت از سوی: سازمان اطلاعات و امنیت انگلستان». این برداشت از اقدام اسلر حتی تا پس از پایان جنگ نیز همچنان ادامه داشت، زیرا مردم نمی‌توانستند باور کنند که یک کارگر ساده بتواند سیاست‌های جنگ‌افروز ناسیونال - سوسیالیست‌ها را این چنین روشن، پیش‌بینی کند و بخواهد یک‌تنه و به تنهایی در برابر آن بایستد و حتی بتواند سوءقصدی را به جان هیتلر برنامه‌ریزی کند و به اجرا درآورد. گئورگ اسلر به اردوگاه کار ساکسنهاوزن و سپس به اردوگاه #کار داخاو فرستاده شد و در روزهای پایانی جنگ، در نهم آپریل ۱۹۴۵، به قتل رسید. در جمهوری فدرال آلمان، مدت بسیار زیادی طول کشید تا او را به عنوان یک #سمبل و #نماد #مقاومت در برابر نازیسم به رسمیت بشناسند. در سال ۱۹۹۸ در زادگاهش، در کونیگزبرون بنای یادبودی از او ساخته شد.

برگرفته از کتاب «جنگ و هولوکاست» نوشته‌ی میشائیل ویلد
لینک دانلود رایگان کتاب
https://goo.gl/RhlrI6


@Tavaana_TavaanaTech
تصاویر قدیمی و دیده‌نشده از لاله‌زار یا «شانزه‌لیزه تهران»

خیابان «لاله‌زار» را زمانی «شانزه‌لیزه تهران» می‌خواندند. ناصرالدین شاه پس از بازگشت از سفر فرنگ دستور ساخت این خیابان را داد. بعدها در دوران پهلوی پای تئاتر، سینما و کاباره هم به لاله‌زار باز شد.

«شانزه‌لیزه تهران»

اخیرا نهادی به نام «موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران» تصاویری قدیمی از خیابان لاله‌زار را برای اولین‌بار منتشر کرده است. خیابان لاله‌زار از قدیمی‌ترین خیابان‌های تهران است. در اواخر دوره #قاجار و اوایل دوران #پهلوی این خیابان #نماد #نوگرایی ایران بود.

#ناصرالدین شاه پس از بازگشت از سفر فرنگ دستور ساخت این خیابان را داد.
بعدها در دوران پهلوی پای #تئاتر، سینما و #کاباره هم به این خیابان باز شد.
دروازه خیابان لاله‌زار در بخش شمال شرقی میدان توپخانه. بانک شاهی در سمت راست قرار دارد.
بسیاری از سینماها و تئاترهای تهران پیش از انقلاب در خیابان لاله‌زار قرار داشتند. زمانی حدود پانزده #سینما در این خیابان بود.
دفتر بسیاری از نشریات نیز در لاله‌زار قرار داشت.
بسیاری از #خوانندگان معروف آن زمان هم‌چون مهوش در لاله‌زار به روی صحنه می‌رفتند.

منبع: دویچه‌وله

#لاله‌زار

@Tavaana_TavaanaTech
👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
«سمنو پزی» در #تاجیکستان
«سمنک در جوش ما دفچه زنیم، دیگران در خواب، ما کفچه زنیم»
«مراسم #سومنک‌پزی» یا همان #سمنوپزی از رسومات مردم تاجیکستان است که در ایران، افغانستان و ازبکستان هم برگزار می‌شود. #سمنو از جوانه گندم - که #نماد سبز بودن و #رویش است - و آرد تهیه می‌شود و یکی از اجزای اصلی سفره‌ #هفت‌سین یا خوان نوروزی به‌شمار می‌آید. دختران جوان دیگ سمنو پزی را به نوبت هم می‌زنند و در دل آرزویی می کنند و این آواز را با هم می‌خوانند:
«سمنک در جوش ما کَفچه زنیم
دیگرا ن در خواب ما دَفچه زنیم

سمنک نذر بهار است
میله شب زنده دار است
این خوشی سالی یک بار است
سال دگر یا نصیب

موسم عيش بهار است
موجب شور و شرار است
دخترا دورش قطار است
همه سبز و سبزه زار است

سمنک در جوش ما کَفچه زنیم
دیگرا ن در خواب ما دفچه زنیم

بی شکر شيرينی دارد
خود به خود رنگينی دارد
طعم چون فرينی دارد
سال ديگر يا نصيب

آب در جوش و خروش است
سمنک در خود به جوش است
اين خوشی جامه به پوش است
عيد نوروزی مبارک

سمنک در جوش ما کفچه زنيم
ديگران در خواب ما دفچه زنيم

سمنک سبز و شيرين است
ميوه روی زمين است
همه ساله اين چنين است
سال ديگر يا نصيب

خوش قدم باشد بهارت
لاله و گل در مزارت
ای وطن باشم کنارت
سال ديگر يا نصيب

سمنک در جوش ما کَفچه زنیم
دیگرا ن در خواب ما دفچه زنیم»

@Tavaana_TavaanaTech
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
پرچم و جامعه‌ی گسسته: چشمکی که کودتای ترکیه به ما زد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کودتای ترکیه - هر داستانی که پشت سر داشته باشد - یک چیز را خوب نشان داد. عده‌ی زیادی از مردمی که با کودتا مخالف بودند، پرچم‌هایی در خانه داشتند که با آن به خیابان آمدند. پرچم*، یکی از اولین نمادهایی شد که آنان را به هم متصل می‌کرد و از این مردم ناآشنا با همدیگر، و نه لزوما موافق با هم، یک «ما»ی آشنا و همراه می‌ساخت. بی‌ آن که با هم حرفی بزنند یا همدیگر را بشناسند یا حتی در موافقت با اردوغان با هم توافق داشته باشند، پرچم به نماد و نشانه‌ای برای پیوند میان آنان بدل شد، پیوندی در دفاع از کشور، دموکراسی موجودش (با همه‌ی مشکلات و تهدیداتش) و در مخالفت با کودتا.

حالا فکر کنیم که اگر در وضعیتی مشابه در ایران ما چنین اتفاقی می‌افتاد چه نشانه و نمادی می‌توانست به کار آن پیوند بیاید؟ چه چیزی ما را در این لحظات - بی هر سخن و استلالی - می‌تواند به هم متصل کند و پیوند دهد؟ چه چیزی به باور ما مشترک می‌آید و ما را به شکلی نسبتاً همگانی می‌انگیزاند؟

همین پرچم را در نظر بگیرید. چقدر از ما ایرانی‌ها اصلاًدر خانه پرچم داریم. همین نداشتن پرچم در خانه اولین نشانه‌‌ی چه چیزهاست؟ اگر پرچم داشته باشیم، و مثل ایرانی‌های خارج نشین آزاد باشیم که با پرچمی که فکر می‌کنیم نماد ایران است بخواهیم بیرون بیاییم، خودش تازه آغاز اختلاف‌هاست. حتی در مواردی مثل مسابقات ورزشی (مثلا، جام جهانی فوتبال) نیز که پرچم قرار است نماد این پیوند در موضوعی غیر سیاسی شود، با حضور سه - چهار نوع پرچم روبرو می‌شویم که معنای پیوند نمادین را در اساس به هم می‌ریزد.

این که در جامعه‌ی ما به ندرت نمادی پیدا می‌شود که بتواند جمع کثیری را بی‌ گفت و گو به هم دیگر پیوند دهد، فقط یکی از نشانه‌ های جامعه‌ی از هم گسسته‌ی ماست. جامعه‌ای که در مورد دلایل همزیستی و پیوندهایش، دلیلی زنده و انگیزاننده ندارد، مگر خطی بی جان که مرز جامعه‌ی ایران را روی نقشه‌های رسمی، از جامعه‌‌های دیگر جدا می‌کند. ما در درون خطوط مرزی این گربه به سر می‌بریم، اما نه با شوق با هم زندگی کردن، نه به خاطر دلایلی که برای زندگی همزیستانه داریم. ما از روی اتفاق و شاید هم از سر ناچاری با هم به سر می‌بریم، اتفاق و ناچاری‌ای که وقتی نباشد یا راه مهاجرت در پیش می‌گیریم و از این گربه فرار می‌کنیم یا راه تخطی از نظمی که به زور می‌خواهد ما را در این گربه کنار یکدیگر نگه دارد.

---------------
* در این جا قصد ندارم سایر نمادها (مثلا نمادهای مذهبی) را که دست کم موجب پیوند میان هوادارن اردوغان می‌شود نادیده بگیرم، بلکه می‌خواهم بر عنصری فراگیرتر تاکید کنم که پرچم نشانه‌ی آن است.

https://telegram.me/hghazian
plus.google.com/u/0/110864597246369747428/posts

#ترکیه #کودتا #اردوغان #پرچم #نماد #همبستگی #پیوستگی #پیوند #استانبول #ایران #کودتای‌ترکیه #دموکراسی #تفاوت #همزیستی #گربه
@Tavaana_TavaanaTech
ما ایرانیها بهش میگیم «وطن»

- کاری زیبا از قلم‌فرسا

#یاری_مدنی_توانا #مهسا_امينی #انقلاب_ملی #شیر_و_خورشید #نماد_ملی

@Tavaana_TavaanaTech