#سیامک_پورزند؛ زندگی و مرگ با چشمان باز
با پیرمرد کاری کردند که در سن هشتادسالگی مرگ ِ خودخواسته را برگزید و از آن روز ۵ سال میگذرد.
سیامک پورزند با علاقه فراوان به کشورش و مردمش، در روز جهانی روزنامهنگار، پس از سالها تحمل درد و دوری، در سن هشتاد سالگی، مرگ خود خواسته را برگزید. و از بالکن طبقه ششم خانهاش، حدود ساعت چهار بعدازظهر، به دردهایش پایان داد. مرگ او انعکاس زیادی در ایران و جهان داشت. مردی که تصمیم بر این گرفته بودند تا بستر مرگ او را کنترل کنند، حاکمیت را مضطرب کرد و با مرگش پایان بازی را تغییر داد.
ساعت ۱۲ شب، لیلی مثل همیشه شماره تلفن پدرش را گرفت. شبها برای او معنایی نداشت جز صدای پدر. آنروز، تهران، بعدازظهر یازدهم اردیبهشت سال ۱۳۹۰ را از سر میگذراند. صدای خسته پدر مثل اکثر آنروزها گرفته و غمگین بود. پیرمرد باید برای ادامه دوره درمان طولانیاش به بیمارستان بر میگشت اما به لیلی گفت که میخواهد فردا، جمعه را در خانه بماند و شنبه برود. لیلی که پرسید چرا؟ جواب پدر، دلش را لرزاند: «خسته شدم». دخترک از پشت تلفن، نازش را کشید و التیامش داد. گفت که این روزها تمام میشود و میتوانی از ایران خارج شوی و همدیگر را ببینیم. ده سالی بود که لیلی، پدرش را ندیده بود. صحبت که به اینجا رسید، لحظهای سکوت بینشان برقرار شد. سیامک، آرامتر از همیشه از دخترش پرسید: «دوباره کی زنگ میزنی بابا؟» لیلی جواب داد: «دو ساعتی میخوابم و زودی میآم تا قبل از اینکه دلت تنگ بشه. باشه؟». حدود ساعت سه نیمه شب کانادا بود که لیلی در تاریکی اتاق، دوباره به پدرش زنگ زد. جوابی نیامد. نگران نشد. فکر کرد حتما پدر خوابیده و استراحت میکند. خیلی نگذشت که دوباره تماس گرفت. اینبار صدایی غریبه پاسخ داد. سیامک پورزند خود را در میانه تلفنهای لیلی از بالکن اتاقش به پایین پرت کرده بود. او تصمیم گرفته بود که پس از یک دهه آزار و اذیت وی و خانوادهاش توسط ماموران دولت، به زندگیش خاتمه دهد.
او در ۹ اردیبهشت ۱۳۹۰ #خودکشی کرد.
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/yW237z
@Tavaana_TavaanaTech
👇👇👇👇👇👇👇👇
با پیرمرد کاری کردند که در سن هشتادسالگی مرگ ِ خودخواسته را برگزید و از آن روز ۵ سال میگذرد.
سیامک پورزند با علاقه فراوان به کشورش و مردمش، در روز جهانی روزنامهنگار، پس از سالها تحمل درد و دوری، در سن هشتاد سالگی، مرگ خود خواسته را برگزید. و از بالکن طبقه ششم خانهاش، حدود ساعت چهار بعدازظهر، به دردهایش پایان داد. مرگ او انعکاس زیادی در ایران و جهان داشت. مردی که تصمیم بر این گرفته بودند تا بستر مرگ او را کنترل کنند، حاکمیت را مضطرب کرد و با مرگش پایان بازی را تغییر داد.
ساعت ۱۲ شب، لیلی مثل همیشه شماره تلفن پدرش را گرفت. شبها برای او معنایی نداشت جز صدای پدر. آنروز، تهران، بعدازظهر یازدهم اردیبهشت سال ۱۳۹۰ را از سر میگذراند. صدای خسته پدر مثل اکثر آنروزها گرفته و غمگین بود. پیرمرد باید برای ادامه دوره درمان طولانیاش به بیمارستان بر میگشت اما به لیلی گفت که میخواهد فردا، جمعه را در خانه بماند و شنبه برود. لیلی که پرسید چرا؟ جواب پدر، دلش را لرزاند: «خسته شدم». دخترک از پشت تلفن، نازش را کشید و التیامش داد. گفت که این روزها تمام میشود و میتوانی از ایران خارج شوی و همدیگر را ببینیم. ده سالی بود که لیلی، پدرش را ندیده بود. صحبت که به اینجا رسید، لحظهای سکوت بینشان برقرار شد. سیامک، آرامتر از همیشه از دخترش پرسید: «دوباره کی زنگ میزنی بابا؟» لیلی جواب داد: «دو ساعتی میخوابم و زودی میآم تا قبل از اینکه دلت تنگ بشه. باشه؟». حدود ساعت سه نیمه شب کانادا بود که لیلی در تاریکی اتاق، دوباره به پدرش زنگ زد. جوابی نیامد. نگران نشد. فکر کرد حتما پدر خوابیده و استراحت میکند. خیلی نگذشت که دوباره تماس گرفت. اینبار صدایی غریبه پاسخ داد. سیامک پورزند خود را در میانه تلفنهای لیلی از بالکن اتاقش به پایین پرت کرده بود. او تصمیم گرفته بود که پس از یک دهه آزار و اذیت وی و خانوادهاش توسط ماموران دولت، به زندگیش خاتمه دهد.
او در ۹ اردیبهشت ۱۳۹۰ #خودکشی کرد.
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/yW237z
@Tavaana_TavaanaTech
👇👇👇👇👇👇👇👇
توانا
سیامک پورزند؛ زندگی و مرگ با چشمان باز
زندگی و مرگ با چشمانی باز
سیامک پورزند؛ زندگی و مرگ با چشمان باز
ساعت ۱۲ شب، لیلی مثل همیشه شماره تلفن پدرش را گرفت. شبها برای او معنایی نداشت جز صدای پدر. آنروز، تهران، بعدازظهر نهم اردیبهشت سال ۱۳۹۰ را از سر میگذراند. صدای خسته پدر مثل اکثر آنروزها گرفته و غمگین بود. پیرمرد باید برای ادامه دوره درمان طولانیاش به بیمارستان بر میگشت اما به لیلی گفت که میخواهد فردا، جمعه را در خانه بماند و شنبه برود. لیلی که پرسید چرا؟ جواب پدر، دلش را لرزاند: «خسته شدم». دخترک از پشت تلفن، نازش را کشید و التیامش داد. گفت که این روزها تمام میشود و میتوانی از ایران خارج شوی و همدیگر را ببینیم. ده سالی بود که لیلی، پدرش را ندیده بود. صحبت که به اینجا رسید، لحظهای سکوت بینشان برقرار شد. سیامک، آرامتر از همیشه از دخترش پرسید: «دوباره کی زنگ میزنی بابا؟» لیلی جواب داد: «دو ساعتی میخوابم و زودی میآم تا قبل از اینکه دلت تنگ بشه. باشه؟». حدود ساعت سه نیمه شب کانادا بود که لیلی در تاریکی اتاق، دوباره به پدرش زنگ زد. جوابی نیامد. نگران نشد. فکر کرد حتما پدر خوابیده و استراحت میکند. خیلی نگذشت که دوباره تماس گرفت. اینبار صدایی غریبه پاسخ داد. سیامک پورزند خود را در میانه تلفنهای لیلی از بالکن اتاقش به پایین پرت کرده بود. او تصمیم گرفته بود که پس از یک دهه آزار و اذیت وی و خانوادهاش توسط ماموران دولت، به زندگیش خاتمه دهد.
با انتخاب محمد خاتمی به عنوان رییسجمهور، فضای سیاسی و اجتماعی تغییر کرد. در این دوران او به تدریج توانست بار دیگر وارد صحنه روزنامهنگاری حرفهای، هنری و فضای روشنفکری ایران شود. مطبوعات رونق گرفته بودند و او از این اتفاق در پوست خود نمیگنجید. او که گویی سالها جوانتر شده بود، سعی کرد تجربیات خود را به فضای جدید روزنامهنگاری به عنوان مشاور انتقال دهد. ایدههای پورزند هم در کار روزنامهنویسی و هم در قسمت جذب آگهی و سرمایه برای این روزنامهها ومجلات کمکی شایان توجه بود. از جمله کارهایی که سیامک در این دوران و با همکاری روزنامههای اصلاحطلب وقت مانند جامعه، نشاط و نوروز ترتیب داد، برگزاری مراسم بزرگداشت برای بسیاری از هنرمندان سالخورده و فراموش شده بود. او همچنین مدتی در سمت مشاور مرکز امور فرهنگی و هنری جزیره کیش، چند جشنواره سینمایی و نیز جشنوارههای موسیقی و ادبی برگزار کرد که با استقبال چشمگیری مواجه شد. او در سال ۷۹ به عنوان مدیراجرایی و مشاور در مجموعه فرهنگی هنری تهران مشغول به کار شد.
.
سیامک سعی کرد در کنار برگزاری برنامههای فرهنگی و هنری برای عموم مردم از امکاناتی که در اختیار داشت در جهت کمک به جنبش نوپای زنان استفاده کند. رفت و آمد هنرمندان و فعالان مدنی زن در مجموعه زیرنظر پورزند، بیش از پیش وی را در تیررس نهادهای امنیتی تازه تاسیس قرار داد. او در سال ۱۳۷۷ و در جریان پروژه قتلهای زنجیرهای وزارت اطلاعات گزارشی صوتی را با نام خود از قتل دوستانش، پروانه و داریوش فروهر، تهیه کرده بود؛ ایت گزارش که بارها از ایستگاه رادیویی صدای ایران در آمریکا پخش شده بود، طعمه مخالفان دولت اصلاحطلب در نهادهای امنیتی برای تسویه حسابهای سیاسی شد.
پاییز سال ۱۳۸۰ برنامه نهادهای امنیتی اجرایی شد. سیامک پورزند هفتاد ساله در آذرماه و در مقابل خانه خواهرش در تهران، بدون هیچ حکم قضایی ربوده شد تا جایی که خانوادهاش که حالا در خارج از ایران بودند، تا چندین هفته از وضعیت او و محل نگهداریاش بیخبر بودند. سیامک ابتدا به زندان اداره اماکن و سپس بازداشتگاه فرودگاه مهرآباد منتقل و به صورت قرنطینه، زندانی شد.
سیامک پورزند، یکی از روزنامهنگاران حرفهای و با سابقهی ایران بود که مورد غضب حکومت قرار گرفت. او را وادار به اعترافات اجباری علیه خودش کردند. دندههایش را شکستند، ساعتها زیر دوش آب داغ نگه داشتند، از نظر جسمی و روحی تحت فشار قرار دادند و از دیدار خانواده و دوستانش محروم کردند.
سیامک پورزند با علاقه فراوان به کشورش و مردمش، در روز جهانی روزنامهنگار، پس از سالها تحمل درد و دوری، در سن هشتاد سالگی، مرگ خود خواسته را برگزید و از بالکن طبقه ششم خانهاش، حدود ساعت چهار بعدازظهر، به دردهایش پایان داد. مرگ او انعکاس زیادی در ایران و جهان داشت. مردی که تصمیم بر این گرفته بودند تا بستر مرگ او را کنترل کنند، حاکمیت را مضطرب کرد و با مرگش پایان بازی را تغییر داد.
درباره این روزنامهنگار بیشتر بخوانید:
https://bit.ly/1stLotH
#سیامک_پورزند
@Tavaana_TavaanaTech
ساعت ۱۲ شب، لیلی مثل همیشه شماره تلفن پدرش را گرفت. شبها برای او معنایی نداشت جز صدای پدر. آنروز، تهران، بعدازظهر نهم اردیبهشت سال ۱۳۹۰ را از سر میگذراند. صدای خسته پدر مثل اکثر آنروزها گرفته و غمگین بود. پیرمرد باید برای ادامه دوره درمان طولانیاش به بیمارستان بر میگشت اما به لیلی گفت که میخواهد فردا، جمعه را در خانه بماند و شنبه برود. لیلی که پرسید چرا؟ جواب پدر، دلش را لرزاند: «خسته شدم». دخترک از پشت تلفن، نازش را کشید و التیامش داد. گفت که این روزها تمام میشود و میتوانی از ایران خارج شوی و همدیگر را ببینیم. ده سالی بود که لیلی، پدرش را ندیده بود. صحبت که به اینجا رسید، لحظهای سکوت بینشان برقرار شد. سیامک، آرامتر از همیشه از دخترش پرسید: «دوباره کی زنگ میزنی بابا؟» لیلی جواب داد: «دو ساعتی میخوابم و زودی میآم تا قبل از اینکه دلت تنگ بشه. باشه؟». حدود ساعت سه نیمه شب کانادا بود که لیلی در تاریکی اتاق، دوباره به پدرش زنگ زد. جوابی نیامد. نگران نشد. فکر کرد حتما پدر خوابیده و استراحت میکند. خیلی نگذشت که دوباره تماس گرفت. اینبار صدایی غریبه پاسخ داد. سیامک پورزند خود را در میانه تلفنهای لیلی از بالکن اتاقش به پایین پرت کرده بود. او تصمیم گرفته بود که پس از یک دهه آزار و اذیت وی و خانوادهاش توسط ماموران دولت، به زندگیش خاتمه دهد.
با انتخاب محمد خاتمی به عنوان رییسجمهور، فضای سیاسی و اجتماعی تغییر کرد. در این دوران او به تدریج توانست بار دیگر وارد صحنه روزنامهنگاری حرفهای، هنری و فضای روشنفکری ایران شود. مطبوعات رونق گرفته بودند و او از این اتفاق در پوست خود نمیگنجید. او که گویی سالها جوانتر شده بود، سعی کرد تجربیات خود را به فضای جدید روزنامهنگاری به عنوان مشاور انتقال دهد. ایدههای پورزند هم در کار روزنامهنویسی و هم در قسمت جذب آگهی و سرمایه برای این روزنامهها ومجلات کمکی شایان توجه بود. از جمله کارهایی که سیامک در این دوران و با همکاری روزنامههای اصلاحطلب وقت مانند جامعه، نشاط و نوروز ترتیب داد، برگزاری مراسم بزرگداشت برای بسیاری از هنرمندان سالخورده و فراموش شده بود. او همچنین مدتی در سمت مشاور مرکز امور فرهنگی و هنری جزیره کیش، چند جشنواره سینمایی و نیز جشنوارههای موسیقی و ادبی برگزار کرد که با استقبال چشمگیری مواجه شد. او در سال ۷۹ به عنوان مدیراجرایی و مشاور در مجموعه فرهنگی هنری تهران مشغول به کار شد.
.
سیامک سعی کرد در کنار برگزاری برنامههای فرهنگی و هنری برای عموم مردم از امکاناتی که در اختیار داشت در جهت کمک به جنبش نوپای زنان استفاده کند. رفت و آمد هنرمندان و فعالان مدنی زن در مجموعه زیرنظر پورزند، بیش از پیش وی را در تیررس نهادهای امنیتی تازه تاسیس قرار داد. او در سال ۱۳۷۷ و در جریان پروژه قتلهای زنجیرهای وزارت اطلاعات گزارشی صوتی را با نام خود از قتل دوستانش، پروانه و داریوش فروهر، تهیه کرده بود؛ ایت گزارش که بارها از ایستگاه رادیویی صدای ایران در آمریکا پخش شده بود، طعمه مخالفان دولت اصلاحطلب در نهادهای امنیتی برای تسویه حسابهای سیاسی شد.
پاییز سال ۱۳۸۰ برنامه نهادهای امنیتی اجرایی شد. سیامک پورزند هفتاد ساله در آذرماه و در مقابل خانه خواهرش در تهران، بدون هیچ حکم قضایی ربوده شد تا جایی که خانوادهاش که حالا در خارج از ایران بودند، تا چندین هفته از وضعیت او و محل نگهداریاش بیخبر بودند. سیامک ابتدا به زندان اداره اماکن و سپس بازداشتگاه فرودگاه مهرآباد منتقل و به صورت قرنطینه، زندانی شد.
سیامک پورزند، یکی از روزنامهنگاران حرفهای و با سابقهی ایران بود که مورد غضب حکومت قرار گرفت. او را وادار به اعترافات اجباری علیه خودش کردند. دندههایش را شکستند، ساعتها زیر دوش آب داغ نگه داشتند، از نظر جسمی و روحی تحت فشار قرار دادند و از دیدار خانواده و دوستانش محروم کردند.
سیامک پورزند با علاقه فراوان به کشورش و مردمش، در روز جهانی روزنامهنگار، پس از سالها تحمل درد و دوری، در سن هشتاد سالگی، مرگ خود خواسته را برگزید و از بالکن طبقه ششم خانهاش، حدود ساعت چهار بعدازظهر، به دردهایش پایان داد. مرگ او انعکاس زیادی در ایران و جهان داشت. مردی که تصمیم بر این گرفته بودند تا بستر مرگ او را کنترل کنند، حاکمیت را مضطرب کرد و با مرگش پایان بازی را تغییر داد.
درباره این روزنامهنگار بیشتر بخوانید:
https://bit.ly/1stLotH
#سیامک_پورزند
@Tavaana_TavaanaTech
Instagram
توانا: آموزشكده جامعه مدنى
. سیامک پورزند؛ زندگی و مرگ با چشمان باز ساعت ۱۲ شب، لیلی مثل همیشه شماره تلفن پدرش را گرفت. شبها برای او معنایی نداشت جز صدای پدر. آنروز، تهران، بعدازظهر نهم اردیبهشت سال ۱۳۹۰ را از سر میگذراند. صدای خسته پدر مثل اکثر آنروزها گرفته و غمگین بود. پیرمرد…
در ایران روز خبرنگار است یادی کنیم از سیامک پورزند؛ خبرنگاری که با مرگ خودخواسته فریاد بلند اعتراض برکشید.
او تصمیم گرفته بود که پس از یک دهه آزار و اذیت وی و خانوادهاش توسط ماموران دولت، به زندگیش خاتمه دهد.
او در سال ۱۳۷۷ و در جریان پروژه قتلهای زنجیرهای وزارت اطلاعات گزارشی صوتی را با نام خود از قتل دوستانش، پروانه و داریوش فروهر، تهیه کرده بود؛ این گزارش که بارها از ایستگاه رادیویی صدای ایران در آمریکا پخش شده بود، طعمه مخالفان دولت اصلاحطلب در نهادهای امنیتی برای تسویه حسابهای سیاسی شد.
پاییز سال ۱۳۸۰ برنامه نهادهای امنیتی اجرایی شد. سیامک پورزند هفتاد ساله در آذرماه و در مقابل خانه خواهرش در تهران، بدون هیچ حکم قضایی ربوده شد تا جایی که خانوادهاش که حالا در خارج از ایران بودند، تا چندین هفته از وضعیت او و محل نگهداریاش بیخبر بودند. سیامک ابتدا به زندان اداره اماکن و سپس بازداشتگاه فرودگاه مهرآباد منتقل و به صورت قرنطینه، زندانی شد.
سیامک پورزند، یکی از روزنامهنگاران حرفهای و با سابقهی ایران بود که مورد غضب حکومت قرار گرفت. او را وادار به اعترافات اجباری علیه خودش کردند. دندههایش را شکستند، ساعتها زیر دوش آب داغ نگه داشتند، از نظر جسمی و روحی تحت فشار قرار دادند و از دیدار خانواده و دوستانش محروم کردند.
سیامک پورزند با علاقه فراوان به کشورش و مردمش، در روز جهانی روزنامهنگار، پس از سالها تحمل درد و دوری، در سن هشتاد سالگی، مرگ خود خواسته را برگزید و از بالکن طبقه ششم خانهاش، حدود ساعت چهار بعدازظهر، به دردهایش پایان داد. مرگ او انعکاس زیادی در ایران و جهان داشت. مردی که تصمیم بر این گرفته بودند تا بستر مرگ او را کنترل کنند، حاکمیت را مضطرب کرد و با مرگش پایان بازی را تغییر داد.
درباره این روزنامهنگار بیشتر بخوانید:
https://bit.ly/1stLotH
#سیامک_پورزند
#خبرنگار
#جمهوری_اسلامی
@Tavaana_Tavaanatech
او تصمیم گرفته بود که پس از یک دهه آزار و اذیت وی و خانوادهاش توسط ماموران دولت، به زندگیش خاتمه دهد.
او در سال ۱۳۷۷ و در جریان پروژه قتلهای زنجیرهای وزارت اطلاعات گزارشی صوتی را با نام خود از قتل دوستانش، پروانه و داریوش فروهر، تهیه کرده بود؛ این گزارش که بارها از ایستگاه رادیویی صدای ایران در آمریکا پخش شده بود، طعمه مخالفان دولت اصلاحطلب در نهادهای امنیتی برای تسویه حسابهای سیاسی شد.
پاییز سال ۱۳۸۰ برنامه نهادهای امنیتی اجرایی شد. سیامک پورزند هفتاد ساله در آذرماه و در مقابل خانه خواهرش در تهران، بدون هیچ حکم قضایی ربوده شد تا جایی که خانوادهاش که حالا در خارج از ایران بودند، تا چندین هفته از وضعیت او و محل نگهداریاش بیخبر بودند. سیامک ابتدا به زندان اداره اماکن و سپس بازداشتگاه فرودگاه مهرآباد منتقل و به صورت قرنطینه، زندانی شد.
سیامک پورزند، یکی از روزنامهنگاران حرفهای و با سابقهی ایران بود که مورد غضب حکومت قرار گرفت. او را وادار به اعترافات اجباری علیه خودش کردند. دندههایش را شکستند، ساعتها زیر دوش آب داغ نگه داشتند، از نظر جسمی و روحی تحت فشار قرار دادند و از دیدار خانواده و دوستانش محروم کردند.
سیامک پورزند با علاقه فراوان به کشورش و مردمش، در روز جهانی روزنامهنگار، پس از سالها تحمل درد و دوری، در سن هشتاد سالگی، مرگ خود خواسته را برگزید و از بالکن طبقه ششم خانهاش، حدود ساعت چهار بعدازظهر، به دردهایش پایان داد. مرگ او انعکاس زیادی در ایران و جهان داشت. مردی که تصمیم بر این گرفته بودند تا بستر مرگ او را کنترل کنند، حاکمیت را مضطرب کرد و با مرگش پایان بازی را تغییر داد.
درباره این روزنامهنگار بیشتر بخوانید:
https://bit.ly/1stLotH
#سیامک_پورزند
#خبرنگار
#جمهوری_اسلامی
@Tavaana_Tavaanatech
Instagram
توانا: آموزشكده جامعه مدنى
در ایران روز خبرنگار است یادی کنیم از سیامک پورزند؛ خبرنگاری که با مرگ خودخواسته فریاد بلند اعتراض برکشید. او تصمیم گرفته بود که پس از یک دهه آزار و اذیت وی و خانوادهاش توسط ماموران دولت، به زندگیش خاتمه دهد. او در سال ۱۳۷۷ و در جریان پروژه قتلهای زنجیرهای…
Forwarded from آموزشکده توانا
سیامک پورزند؛ زندگی و مرگ با چشمان باز
ساعت ۱۲ شب، لیلی مثل همیشه شماره تلفن پدرش را گرفت. شبها برای او معنایی نداشت جز صدای پدر. آنروز، تهران، بعدازظهر نهم اردیبهشت سال ۱۳۹۰ را از سر میگذراند. صدای خسته پدر مثل اکثر آنروزها گرفته و غمگین بود. پیرمرد باید برای ادامه دوره درمان طولانیاش به بیمارستان بر میگشت اما به لیلی گفت که میخواهد فردا، جمعه را در خانه بماند و شنبه برود. لیلی که پرسید چرا؟ جواب پدر، دلش را لرزاند: «خسته شدم». دخترک از پشت تلفن، نازش را کشید و التیامش داد. گفت که این روزها تمام میشود و میتوانی از ایران خارج شوی و همدیگر را ببینیم. ده سالی بود که لیلی، پدرش را ندیده بود. صحبت که به اینجا رسید، لحظهای سکوت بینشان برقرار شد. سیامک، آرامتر از همیشه از دخترش پرسید: «دوباره کی زنگ میزنی بابا؟» لیلی جواب داد: «دو ساعتی میخوابم و زودی میآم تا قبل از اینکه دلت تنگ بشه. باشه؟». حدود ساعت سه نیمه شب کانادا بود که لیلی در تاریکی اتاق، دوباره به پدرش زنگ زد. جوابی نیامد. نگران نشد. فکر کرد حتما پدر خوابیده و استراحت میکند. خیلی نگذشت که دوباره تماس گرفت. اینبار صدایی غریبه پاسخ داد. سیامک پورزند خود را در میانه تلفنهای لیلی از بالکن اتاقش به پایین پرت کرده بود. او تصمیم گرفته بود که پس از یک دهه آزار و اذیت وی و خانوادهاش توسط ماموران دولت، به زندگیش خاتمه دهد.
با انتخاب محمد خاتمی به عنوان رییسجمهور، فضای سیاسی و اجتماعی تغییر کرد. در این دوران او به تدریج توانست بار دیگر وارد صحنه روزنامهنگاری حرفهای، هنری و فضای روشنفکری ایران شود. مطبوعات رونق گرفته بودند و او از این اتفاق در پوست خود نمیگنجید. او که گویی سالها جوانتر شده بود، سعی کرد تجربیات خود را به فضای جدید روزنامهنگاری به عنوان مشاور انتقال دهد. ایدههای پورزند هم در کار روزنامهنویسی و هم در قسمت جذب آگهی و سرمایه برای این روزنامهها ومجلات کمکی شایان توجه بود. از جمله کارهایی که سیامک در این دوران و با همکاری روزنامههای اصلاحطلب وقت مانند جامعه، نشاط و نوروز ترتیب داد، برگزاری مراسم بزرگداشت برای بسیاری از هنرمندان سالخورده و فراموش شده بود. او همچنین مدتی در سمت مشاور مرکز امور فرهنگی و هنری جزیره کیش، چند جشنواره سینمایی و نیز جشنوارههای موسیقی و ادبی برگزار کرد که با استقبال چشمگیری مواجه شد. او در سال ۷۹ به عنوان مدیراجرایی و مشاور در مجموعه فرهنگی هنری تهران مشغول به کار شد.
.
سیامک سعی کرد در کنار برگزاری برنامههای فرهنگی و هنری برای عموم مردم از امکاناتی که در اختیار داشت در جهت کمک به جنبش نوپای زنان استفاده کند. رفت و آمد هنرمندان و فعالان مدنی زن در مجموعه زیرنظر پورزند، بیش از پیش وی را در تیررس نهادهای امنیتی تازه تاسیس قرار داد. او در سال ۱۳۷۷ و در جریان پروژه قتلهای زنجیرهای وزارت اطلاعات گزارشی صوتی را با نام خود از قتل دوستانش، پروانه و داریوش فروهر، تهیه کرده بود؛ ایت گزارش که بارها از ایستگاه رادیویی صدای ایران در آمریکا پخش شده بود، طعمه مخالفان دولت اصلاحطلب در نهادهای امنیتی برای تسویه حسابهای سیاسی شد.
پاییز سال ۱۳۸۰ برنامه نهادهای امنیتی اجرایی شد. سیامک پورزند هفتاد ساله در آذرماه و در مقابل خانه خواهرش در تهران، بدون هیچ حکم قضایی ربوده شد تا جایی که خانوادهاش که حالا در خارج از ایران بودند، تا چندین هفته از وضعیت او و محل نگهداریاش بیخبر بودند. سیامک ابتدا به زندان اداره اماکن و سپس بازداشتگاه فرودگاه مهرآباد منتقل و به صورت قرنطینه، زندانی شد.
سیامک پورزند، یکی از روزنامهنگاران حرفهای و با سابقهی ایران بود که مورد غضب حکومت قرار گرفت. او را وادار به اعترافات اجباری علیه خودش کردند. دندههایش را شکستند، ساعتها زیر دوش آب داغ نگه داشتند، از نظر جسمی و روحی تحت فشار قرار دادند و از دیدار خانواده و دوستانش محروم کردند.
سیامک پورزند با علاقه فراوان به کشورش و مردمش، در روز جهانی روزنامهنگار، پس از سالها تحمل درد و دوری، در سن هشتاد سالگی، مرگ خود خواسته را برگزید و از بالکن طبقه ششم خانهاش، حدود ساعت چهار بعدازظهر، به دردهایش پایان داد. مرگ او انعکاس زیادی در ایران و جهان داشت. مردی که تصمیم بر این گرفته بودند تا بستر مرگ او را کنترل کنند، حاکمیت را مضطرب کرد و با مرگش پایان بازی را تغییر داد.
درباره این روزنامهنگار بیشتر بخوانید:
https://bit.ly/1stLotH
#سیامک_پورزند
@Tavaana_TavaanaTech
ساعت ۱۲ شب، لیلی مثل همیشه شماره تلفن پدرش را گرفت. شبها برای او معنایی نداشت جز صدای پدر. آنروز، تهران، بعدازظهر نهم اردیبهشت سال ۱۳۹۰ را از سر میگذراند. صدای خسته پدر مثل اکثر آنروزها گرفته و غمگین بود. پیرمرد باید برای ادامه دوره درمان طولانیاش به بیمارستان بر میگشت اما به لیلی گفت که میخواهد فردا، جمعه را در خانه بماند و شنبه برود. لیلی که پرسید چرا؟ جواب پدر، دلش را لرزاند: «خسته شدم». دخترک از پشت تلفن، نازش را کشید و التیامش داد. گفت که این روزها تمام میشود و میتوانی از ایران خارج شوی و همدیگر را ببینیم. ده سالی بود که لیلی، پدرش را ندیده بود. صحبت که به اینجا رسید، لحظهای سکوت بینشان برقرار شد. سیامک، آرامتر از همیشه از دخترش پرسید: «دوباره کی زنگ میزنی بابا؟» لیلی جواب داد: «دو ساعتی میخوابم و زودی میآم تا قبل از اینکه دلت تنگ بشه. باشه؟». حدود ساعت سه نیمه شب کانادا بود که لیلی در تاریکی اتاق، دوباره به پدرش زنگ زد. جوابی نیامد. نگران نشد. فکر کرد حتما پدر خوابیده و استراحت میکند. خیلی نگذشت که دوباره تماس گرفت. اینبار صدایی غریبه پاسخ داد. سیامک پورزند خود را در میانه تلفنهای لیلی از بالکن اتاقش به پایین پرت کرده بود. او تصمیم گرفته بود که پس از یک دهه آزار و اذیت وی و خانوادهاش توسط ماموران دولت، به زندگیش خاتمه دهد.
با انتخاب محمد خاتمی به عنوان رییسجمهور، فضای سیاسی و اجتماعی تغییر کرد. در این دوران او به تدریج توانست بار دیگر وارد صحنه روزنامهنگاری حرفهای، هنری و فضای روشنفکری ایران شود. مطبوعات رونق گرفته بودند و او از این اتفاق در پوست خود نمیگنجید. او که گویی سالها جوانتر شده بود، سعی کرد تجربیات خود را به فضای جدید روزنامهنگاری به عنوان مشاور انتقال دهد. ایدههای پورزند هم در کار روزنامهنویسی و هم در قسمت جذب آگهی و سرمایه برای این روزنامهها ومجلات کمکی شایان توجه بود. از جمله کارهایی که سیامک در این دوران و با همکاری روزنامههای اصلاحطلب وقت مانند جامعه، نشاط و نوروز ترتیب داد، برگزاری مراسم بزرگداشت برای بسیاری از هنرمندان سالخورده و فراموش شده بود. او همچنین مدتی در سمت مشاور مرکز امور فرهنگی و هنری جزیره کیش، چند جشنواره سینمایی و نیز جشنوارههای موسیقی و ادبی برگزار کرد که با استقبال چشمگیری مواجه شد. او در سال ۷۹ به عنوان مدیراجرایی و مشاور در مجموعه فرهنگی هنری تهران مشغول به کار شد.
.
سیامک سعی کرد در کنار برگزاری برنامههای فرهنگی و هنری برای عموم مردم از امکاناتی که در اختیار داشت در جهت کمک به جنبش نوپای زنان استفاده کند. رفت و آمد هنرمندان و فعالان مدنی زن در مجموعه زیرنظر پورزند، بیش از پیش وی را در تیررس نهادهای امنیتی تازه تاسیس قرار داد. او در سال ۱۳۷۷ و در جریان پروژه قتلهای زنجیرهای وزارت اطلاعات گزارشی صوتی را با نام خود از قتل دوستانش، پروانه و داریوش فروهر، تهیه کرده بود؛ ایت گزارش که بارها از ایستگاه رادیویی صدای ایران در آمریکا پخش شده بود، طعمه مخالفان دولت اصلاحطلب در نهادهای امنیتی برای تسویه حسابهای سیاسی شد.
پاییز سال ۱۳۸۰ برنامه نهادهای امنیتی اجرایی شد. سیامک پورزند هفتاد ساله در آذرماه و در مقابل خانه خواهرش در تهران، بدون هیچ حکم قضایی ربوده شد تا جایی که خانوادهاش که حالا در خارج از ایران بودند، تا چندین هفته از وضعیت او و محل نگهداریاش بیخبر بودند. سیامک ابتدا به زندان اداره اماکن و سپس بازداشتگاه فرودگاه مهرآباد منتقل و به صورت قرنطینه، زندانی شد.
سیامک پورزند، یکی از روزنامهنگاران حرفهای و با سابقهی ایران بود که مورد غضب حکومت قرار گرفت. او را وادار به اعترافات اجباری علیه خودش کردند. دندههایش را شکستند، ساعتها زیر دوش آب داغ نگه داشتند، از نظر جسمی و روحی تحت فشار قرار دادند و از دیدار خانواده و دوستانش محروم کردند.
سیامک پورزند با علاقه فراوان به کشورش و مردمش، در روز جهانی روزنامهنگار، پس از سالها تحمل درد و دوری، در سن هشتاد سالگی، مرگ خود خواسته را برگزید و از بالکن طبقه ششم خانهاش، حدود ساعت چهار بعدازظهر، به دردهایش پایان داد. مرگ او انعکاس زیادی در ایران و جهان داشت. مردی که تصمیم بر این گرفته بودند تا بستر مرگ او را کنترل کنند، حاکمیت را مضطرب کرد و با مرگش پایان بازی را تغییر داد.
درباره این روزنامهنگار بیشتر بخوانید:
https://bit.ly/1stLotH
#سیامک_پورزند
@Tavaana_TavaanaTech
Instagram
توانا: آموزشكده جامعه مدنى
. سیامک پورزند؛ زندگی و مرگ با چشمان باز ساعت ۱۲ شب، لیلی مثل همیشه شماره تلفن پدرش را گرفت. شبها برای او معنایی نداشت جز صدای پدر. آنروز، تهران، بعدازظهر نهم اردیبهشت سال ۱۳۹۰ را از سر میگذراند. صدای خسته پدر مثل اکثر آنروزها گرفته و غمگین بود. پیرمرد…