آموزشکده توانا
58.3K subscribers
29.7K photos
36K videos
2.54K files
18.5K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پدر جاویدنام حمیدرضا روحی، ضمن انتشار این ویدیو نوشت:

«مثل یه خاطره وقتی که مرورم نکنی میمیرم
برای زنده ماندن یاد و نام حمیدرضاهامون مُرورشان کنیم، تکرارشان کنیم، تا در یادها جاودان بمانند
تکرارشان کنیم نه برای آنها، بلکه برای آنچه که ایران
میخواهد به آن برسد.»


حمیدرضا روحی بنفشه‌ورق، مدل و شهروند ایرانی ساکن تهران بود که در شامگاه جمعه ۲۷ آبان ۱۴۰۱، در جریان خیزش ۱۴۰۱ ایران، در منطقه شهر زیبا، تهران با شلیک مستقیم نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی کشته شد.
حمیدرضا، در پیامی به دوستانش گفته بود که «اگر کشته شدم، بگویید که برای وطنم می‌جنگم»
عوامل جمهوری اسلامی ابتدا تلاش کردند او را بسیجی معرفی کنند، اما در این کار ناکام ماندند. حضور انبوه مردم در مراسم چهلم حمیدرضا، در روز هشتم دی‌ماه جان تازه‌ای به انقلاب مردم ایران داد....

#حمیدرضا_روحی #علیه_فراموشی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
من ‌ #علی_جلیلی⁩ هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۲۶ مهرماه ۱۴۰۱. چهل و هفت سالم بود، متولد ۹ مرداد ماه ۱۳۵۴. فرزند سید موسی، متأهل، پدر و اهل و ساکن تهران بودم. در دانشگاه مهندسی خونده بودم و مدیر هنرستان دولتی کار و دانش پسرانه شهید برادران مظفر منطقه ۴ آموزش و پرورش در مجیدیه تهران بودم. با بچه‌های مدرسه رابطه خیلی خوبی داشتم و حواسم به بچه‌هایی که وضع مالی خوبی نداشتن بود و بخصوص موقع کنکور تا جایی که می‌تونستم کمکشون می‌کردم.

‏با شروع اعتراضات سراسری بعد از کشته‌شدن مهسا امینی، وقتی مدرسه‌ها باز شدن، در شروع سال تحصیلی دانش آموزها هم مثل دانشجوهای دانشگاه‌های سراسر کشور به اعتراضات پیوستن. منم در کنار دانش‌آموزای مدرسه‌ام بودم و ازشون حمایت می‌کردم. مامورای اطلاعات چند بار منو احضار کردن تا اسم شاگردایی که در اعتراضات شرکت می‌کردن رو بهشون لو بدم ولی من زیر بار نمیرفتم، حاضر نشدم فیلم‌های دوربین‌ مدار بسته مدرسه رو برای شناسایی شاگردای فعال در اعتراضات در اختیارشون بذارم. با وجود احضارهای متوالی به اداره اطلاعات و حراست آموزش و پرورش و تهدیدها و فشارها و شکنجه روانی وقتی برای بار آخر روز ۲۷ مهر ماه ۱۴۰۱ دوباره در حراست احضار شدم بازم باهاشون همکاری نکردم، موقعی که برگشتم مدرسه حالم بد شد و روی سرفه های شدید افتادم، یه ساعت بعد وقتی رسیدم خونه حالم بدتر شد، من بر اثر مسمومیت ایست قلبی کردم و چشم از دنیا فرو بستم…

‏وقتی خانوادم زنگ زدن برای انتقال جنازم به بیمارستان حتی آمبولانس نفرستادن خونمون!
‏مامورای امنیتی خانوادمو شدیدا تهدید کردن و حتی اجازه گرفتن مراسم بهشون ندادن.

‏پیکر بیجون من در یکی از آرامستان‌های بابل در استان مازندران در تاریخ ۲۸ مهرماه ۱۴۰۱ در جو شدید امنیتی مظلومانه به خاک سپرده شد…

‏دخترم در اولین سالگرد کشته شدنم برام نوشت:
‏«در اولین سالگرد پدرم جاوید نام مهندس علی جلیلی مدیر هنرستان برادران مظفر، یکسال است که قلب مهربانت از مهرورزی باز ایستاده و چشمانمان از دیدن روی خوش و لبخند امید بخشت محرومند. هنوز کوچ نابهنگام و مبهمت در باورمان نمی‌گنجد. اما نام نیک و خاطرات شیرینی که از این زندگی مختصر و پر ثمر بر جا گذاشتی، تسلی‌بخش ماست و نوید بخش این است که برای عشق، معرفت، انسانیت، مرگ و زوالی متصور نیست. تو مدیری دغدغه مند بودی که از بچه های درس گریز و سرکش و بی انگیزه دانش‌آموزانی نمونه و موفق و ورزشکار می‌ساختی و به هیچ وجه راضی به ناراحتی بچه‌ها نبودی و جانت را در این راه فدا و نامت را جاودان کردی».

‏هموطن، من سال‌ها به شاگردام یاد داده بودم که در مقابل ظلم بایستن و سر خم نکنن چطور می‌تونستم در کنارشون مبارزه نکنم؟ هجوم نیروهای امنیتی به مدرسه و ضرب و شتم دانش‌آموزها و زندانی کردنشون فاجعه‌ای دردناک مثل کشتار معترض‌ها تو خیابون بود و من نمی‌تونستم نسبت به این جنایات بی‌تفاوت باشم. روز قبل از مرگم به بچه‌ها گفتم «می‌دونم تلفنم داره شنود میشه توسط امنیتی‌ها»! مزدورای جنایتکار دست از سرم برنداشتن و تا نابودی من پیش رفتن... من دین خودمو به وطنم ادا کردم الان نوبت توست که در راه آزادی مبارزه کنی و وطنمون رو از شر شیاطین پاک کنی، روزی که پیروزی نصیبت شد از منم یاد کن…💔


جمع‌آوری اطلاعات و تنظیم مطلب از خانم لعبت

‏‌ #مهسا_امینی
‏‌ #علیه_فراموشی
#یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جواد رضایی را یادتان هست؟ همان که تصویرش چند روز قبل از کشته شدن در چالش مشت و شکلات به طور اتفاقی منتشر شده بود، ... پدر دو فرزند بود. او سنگ‌کار و کاشی‌کاری بود که به دلیل مشکل کمر، دست از این کار کشیده و در یک کیوسک حوالی میدان انتظام لاهیجان مشغول به کار شده بود.

طاهره خوش‌کلام، همسر جاویدنام جواد رضایی، روز چهارشنبه ضمن انتشار این ویدیو،نوشت:

«بعد از اون چهارشنبه سیاه و خونین هر وقت چهارشنبه میشه دلم عجیب میگیره
دوباره رسیدیم به روز تلخ چهارشنبه آن هم از ۲۵مین روزش
روزی که تو از زندگی منع شدی و با آرزوهایت در آغوش خاک پناه گرفتی

۲۳ ماه از اون تاریخ لعنتی گذشته و برام یادآور این هست که چه جنایتی در حق تو گذشته و برای قاتلان تو آب از آب تکان نخورد و اون حرومزاده ای که دست به اسلحه برد راحت داره تو این شهر زندگی میکنه
این ظلم هیچوقت فراموش نمیشه و میرسه روز حساب»


جواد رضایی ۲۵ آبان ۱۴۰۱ در لاهیجان کشته شد. به خانواده‌‌ اجازه‌ برگزاری مراسم در مزار او را ندادند و در خانه ترانه‌ موردعلاقه‌اش را اجرا کردند. همسرش نوشت: "باعث افتخارم شدی سربلندم کردی‌. نامت جاودانه شد. تی عاشق دل ره بمیرم".


#جوادرضایی #جواد_رضایی #علیه_فراموشی #دادخواهی
#دادخواهی_جرم_نیست
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
من #مریم_قربانی_پور هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۲۹ مهرماه ۱۴۰۱. سی و چهار سالم بود، متولد ۱۲ مهر ماه ۱۳۶۷. فرزند یاور و طوبی، اهل شهرکرد در‌ استان چهار محال و بختیاری، ساکن تهران و دانشجوی نخبه دکترای پاتولوژی تو دانشگاه بهشتی تهران بودم.

با شروع اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا امینی، روز ۲۹ مهرماه ۱۴۰۱ بود که منم در اعتراضات دانشجویی شرکت کردم. ناگهان لباس شخصیهای بسیج وحشیانه با باتوم به دانشجوها حمله ور شدن، من تا به خودم اومدم ضربه های باتوم بود که بر سرم فرود میومد، سرم غرق در خون شد و افتادم زمین، آنقدر بر سرم زدن تا جمجمه ام دچار شکستگی شد و دچار خونریزی مغزی شدم و چشم از دنیا فرو بستم…

بعد از کشته شدنم نیروهای امنیتی پیکر بیجون منو به بیمارستان مسیح دانشوری بردن و اعضای بدنمو خارج کردن… بعد خانوادمو به شدت تهدید کردن که نباید اسم من رسانه ای بشه و باید فوتمو بر اثر تصادف اعلام کنن و اینو در آگهی ترحیم هم درج کنن تا جنازمو بهشون تحویل بدن. اونا از مسیری که من هیچوقت رد نمیشدم تصادفی جعلی رو صحنه سازی کردن برای اثبات سناریوی دروغینشون. بعدش خواهرمو مدتی بازداشت کردن تا خانوادمو مجبور کنن به سکوت….

پیکر بیجون من در آرامستان بهشت رحمت شهر کرد، قطعه ۴، ردیف ۹ در سکوت خبری بدون حضور آشناها و فامیلام در جو شدیدا امنیتی غریبانه به خاک سپرده شد.
مراسم سومین و هفتمین روز هم در تاریخ ۵ آبان و مراسم چهلم در تاریخ ۳ آذرماه ۱۴۰۱ بر سر مزارم برگزار شد.

هموطن، حکومت جنایتکار منو فقط به جرم اعتراض مسالمت آمیز ناجوانمردانه به قتل رسوند. من قرار بود بزودی پزشکی بشم که به هموطنام خدمت کنم ولی جنایتکارا نذاشتن…روی سنگ قبرم نوشتن:
«دست خالی آمدم اینجا ولی وقت وداع
پنجه در خاک زدم مشتی شرف برداشتم»
من در راه آزادی جنگیدم و جان شیرینمو فدا کردم، راه نیمه تمام منو تو تمام کن…اسممو به یاد داشته باش تا روز آزادی وطن…💔

جمع‌آوری اطلاعات و تنظیم متن از خانم لعبت

#مهسا_امینی
#علیه_فراموشی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
‏من ‌ #سیدمحمد_حسینی⁩ هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۲۸ مهرماه ۱۴۰۱. بیست و دو سالم بود متولد ۱۳۷۹، فرزند سید هادی و ملیحه، یه برادر بزرگتر از خودم داشتم و اهل و ساکن سقز در استان کردستان بودم. شغلم رانندگی بود و مسافرکشی میکردم. بین دوستا و خانوادم به متانت و شجاعت و نترسی معروف بودم و همیشه به دنبال گرفتن حقم بودم.

‏با شروع اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا امینی، مردم معترض سقز هم به خیابونا اومدن، منم رفتم تا حقمو فریاد بزنم. روز ۲۸ مهرماه بود که نیروهای امنیتی با کمک یکی از فامیلام بنام «ابراهیم اباذری» که جزو نیروهای سرکوب بود منو شناسایی کردن. بعدش یکی از سرکوبگرا به من تلفن زد و خواست که یه مسافر بین شهری رو با دستمزد بالا به مقصد برسونم، منم قبول کردم و ساعت یک شب از منزل خارج شدم. تعدادی از نیروهای امنیتی منو بعد از طی مسافتی خارج از شهر سقز تو منطقه «قوخ» با باتوم از پشت سر مورد ضرب و جرح شدید قرار دادن به طرز فجیعی به قتل رسوندن… و بعد از تزریق آمپول هوا منو تو ماشینم رها کردن و روز بعد خبر مرگمو به عنوان خودکشی به خانوادم اطلاع دادن.
‏در واقع این یه نقشه از پیش تعیین شده بود که ابراهیم اباذری طراحی کرده بود و باعث کشته شدن من به دست نیروهای امنیتی شد…
‏وقتی پیکر بیجون من به بیمارستان و پزشکی قانونی منتقل شد هیچ برگه ای به خانوادم داده نشد و بعد گفتن من بر اثر مسمومیت از بین رفتم.

‏جمعه ۲۹ مهر ماه ۱۴۰۱ ، مراسم خاکسپاری من با کنترل شدید نیروهای اطلاعات سپاه و با ممنوعیت حضور مردم در تاریکی شب انجام شد و من مظلومانه در قبرستان سقز به خاک سپرده شدم…

‏بعد از کشته شدن من اطلاعات سپاه با تهدید و فشار زیادی که به خانوادم وارد کردن اونا رو از طرح شکایت منصرف و مجبورشون کردن که قتل منو خودکشی اعلام کنن و به هیچ عنوان جریان کشته شدنم رو رسانه ای نکنن وگرنه جنازه منو تحویلشون نمیدن. اونا مادرم رو تحت فشار گذاشتن که با کسی صحبت نکنه. یکی از کادرهای زن اطلاعات سپاه تمام مدت در مراسم خاکسپاری و ختم و حتی توی خونمون مادرم رو تحت نظر داشت و روابطش رو کنترل میکرد و اجازه نمیداد که با کسی صحبت کنه. در نتیجه همین فشارها و غم مرگ من بود که مادرم دچار سکته مغزی شد و به کما رفت. نیروهای امنیتی تا ماهها خانوادمو تهدید میکردن که برادر بزرگمو سر به نیست میکنن اگه در مورد قتل من اطلاع رسانی بشه به همین دلیل بود که خبر این جنایت پخش نشد.

‏مادرم ‌ #ملیحه_حسن_نژاد⁩ روز یکشنبه ۱۸ تیر ماه ۱۴۰۲ بعد از هفت ماه که توی کما بود در بیمارستان رجایی تهران از دنیا رفت و اومد پیش من…

‏هموطن من بهای به دست آوردن آزادی رو با نثار جان شیرین خودم و مادر عزیزم پرداختم، نذار خون به ناحق ریخته شده ما هدر بره. راهمو ادامه بده و منو به یاد داشته باش تا روز پیروزی…💔


جمع‌آوری اطلاعات و تنظیم متن از خانم لعبت

‏‌ #علیه_فراموشی#سقز #مهسا_امینی #محمد_حسینی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech

‏من ‌ #ابوالفضل_احمدپور⁩ هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۳۰ مهرماه ۱۴۰۱. بیست سالم بود، متولد ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۱. اهل و ساکن تهران بودم و تکنسین الکترونیک.
‏متاسفانه از من اطلاعات بیشتری در دسترس نیست.
‏در جریان اعتراضات خیابونی بعد از کشته شدن مهسا امینی، روز ۳۰ مهر بود که من به همراه سه تا از دوستام با دو موتور برای شرکت در اعتراضات به میدون آزادی و محله اکباتان که قبلا شنیده بودیم شلوغ میشه رفتیم. وقتی داشتیم از تظاهرات تو شهرک ولی عصر برمیگشتیم، یه ماشین گشت کلانتری (۱۵۳ شهرک ولیعصر) که به شعار نویسی ما شک کرده بود تعقیبمون کرد.  یکی از موتورامون فرار کرد. من ترک اون یکی بودم که ناگهان ماشین کلانتری به موتورمون کوبید، من از روی موتور پرت شدم و سرم به جدول برخورد کرد.
‏ منو با عنوان واژگونی و تصادف به بیمارستان منتقل کردن، اونجا در اثر شدت جراحات وارده به سرم از دنیا رفتم….
‏بعد از مرگم خانوادم از گشت کلانتری منطقه شکایت کردن ولی رسیدگی نشد و هیچ جوابی نگرفتن. نیروی انتظامی تلاش میکرد مرگ‌ منو حادثه و تصادف عنوان کنه، ولی دوستام اونجا شاهد صحنه قتل عمدی من بودن.
‏ اخیرا نیروهای نظامی و امنیتی از روش شلیک مستقیم استفاده نمیکردن و با تصادف ساختگی معترضایی مثل منو به قتل میرسوندن تا از عواقب سیاسی اون در امان باشن و وانمود کنن ما بر اثر تصادف کشته شدیم.

‏واقعا جرم من چی بود که باید اونجوری به قتل میرسیدم؟؟ من فقط معترض بودم به حقی که سالها از من و بقیه هموطنام ضایع شده بود…با هزاران آرزو زیر خروارها خاک آرمیدم، هموطن منو به خاطر بسپار و راهمو ادامه بده، صبح پیروزی نزدیکه….💔

جمع‌آوری اطلاعات و تنظیم متن از خانم لعبت

‏‌ #مهسا_امینی
‏‌ #علیه_فراموشی
,#یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روح‌الله خمینی: ریختند سفارت آمریکا را گرفتند. ملت ما دنبال این هر جور زحمتی براش پیش بیاد ارزش دارد. نصف ملت‌مان هم اگر کشته می‌شد ارزش داشت (۱۲ آبان ۱۳۵۹)
محمدمهدی میرباقری: ۴۲ هزار نفر کشته شدن. بیشتر هم بشه. نصف عالم کشته بشن. امام فرمودند برای رسیدن به مقصد می‌ارزد (۲۳ مهر ۱۴۰۳)
@hafezeye_tarikhi

- وقتی میرباقری هفته پیش آن سخنان را گفت، عده‌ای تلاش کردند اینگونه جلوه دهند که سخنان او استثنا است و سران جمهوری اسلامی صلح‌جو هستند. اما حافظه تاریخی یادآوری می‌کند که برای بنیان‌گذار جمهوری اسلامی نیز جان مردم ارزش نداشته و برای مقاصد ایدئولوژیک او حاضر بوده که نصف ملت را به کشتن بدهد و حالا همان افکار در رده‌های سران رژیم جاری است و انحرافی از خط «امام» رخ نداده است!

#نه_به_جمهوری_اسلامی #خمینی #علیه_فراموشی #میرباقری #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
علیه فراموشی، تهران؛ ستارخان، آبان۹۸
.
رضاشکراللهی در کانال تلگرامی خوابگرد، در مورد این ویدئو نوشته بود:
حیرت‌انگیزترین فیلمِ این‌روزها. خیابانِ ستارخان است در تهران. یک سکانس‌پلانِ تکان‌دهنده‌ی سینمایی با تمام جزئیاتِ صوتی و تصویری. یادآورِ تراولینگ‌های «سگ‌کشی» بهرام بیضایی. می‌توان آن را درسته گذاشت وسطِ فیلمی که بعدها از این روزهای سخت ساخته خواهد شد. حالا شاید بتوان درک کرد این حرفِ جانشینِ فرمانده سپاه را که گفت: «۴۸ساعت جنگ کردیم.»
.
#IranProtests
#اعتراضات_سراسری #علیه_فراموشی #آبان۹۸ #آبان_خونین #آبان_ادامه_دارد #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
به یاد جان‌باخته راه آزادی وطن : عباس منصوری ، قهرمانی از خوزستان، شوش دانیال

سال ۱۴۰۱ در سالگرد اعتراضات آبان نود و هشت جوانان شوش به خیابان آمدن تا علیه دیکتاتوری حکومت جمهوری اسلامی فریاد بزنند مزدوران علی خامنه ای با دستگیری عده زیادی از جوانان تلاش کردن تا خیزش جوانان را سرکوب کنند در جریان این دستگیری های گسترده جوان ۱۹ ساله عباس منصوری هم دستگیر شد ، عباس استاد کناف کاری بود و هر شب که کارش تمام میشد مادرش او را به گیم نت ی واقع در میدان هفت تیر می رساند ، آنجا پاتوق عباس و دوستانش بود ، شب ۲۵ آبان ۱۴۰۱ عباس جلوی گیم نت ایستاده و تظاهرات جوانان را تماشا میکرد ، مزدوران حکومتی سر رسیده و او را به جرم تماشای تظاهرات دستگیر میکنند و با خود می‌برند ، آنها عباس را به پلیس آگاهی شوش برده و سه روز زیر شکنجه گرفتن و بعد از سه روز او را به زندان دزفول فرستادن ، در زندان دزفول وقتی احکام سنگین زندانیان را میخوانند عباس حالت تشنع پیدا کرد و ماموران حکومتی در زندان دزفول از این فرصت سو استفاده کرده و به او آمپول و قرص تزریق کردن ، آنها با بی شرمی به عباس گفتند که دیگر خانواده ات را نخواهی دید ، خانواده عباس با تلاش های زیاد موفق شدن که او را از زندان آزاد کنند اما عباس جوان تایب نیاورده و مدت کوتاهی بعد از آزادی در اثر شکنجه های ضد انسانی و تزریق آمپول روز ۲۰ آذر ۱۴۰۱ به کاروان جانباختگان راه آزادی وطن پیوست.😞💔🕊️🕊️

مزدوران حکومت به خانواده عباس فشار آوردن تا مرگ او را خودکشی اعلام کنند ، عباس روز ۲۰ آذر ۱۴۰۱ در میان اشک های دوستان و پدر و مادرش به خاک سپرده شد ، عباس پسری بسیار معدب ، سر به زیر و بسیار خوش خنده بود ، او پسری هنرمند بود که گیتار مینواخت و برای آینده اش هزاران آرزو داشت. عباس مادرش را بسیار دوست داشت و در یکی از پست هایش نوشته بود:

از تمام دلتنگی ها ، از اشک ها و شکایت ها که بگذریم باید اعتراف کنم مادرم که میخندد خوشبختم.💔

درست است که او دیگر نیست که با خنده های مادرش احساس خوشبختی کند ، اما بی گمان جان او و دیگر جانباختگان که خون بهای سنگین آزادی ایران شدن خنده را بر لبان تمامی مادران داغدیده میهن خواهد نشاند و فرزندان آینده ایران در خوشبختی و سعادت خواهند زیست.🥀🥀🕊️🕊️🥀🥀

از صفحه مسعود علیزاده
masoudalizadeh___

#زن_زندگى_آزادي
#مهسا_اميني
#عباس_منصوری
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#جمهوری_اسلامی_نابود_باید_گردد
#علیه_فراموشی
#یاری_مدنی_توانا

z._.m_62 👈👈پیج مادر زنده یاد عباس منصوری

@Tavaana_TavaanaTech
‏من ‌ #محمد_خواجوی_نیا⁩ هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۱ آبان ماه ۱۴۰۱. سی و نه سالم بود، متولد ۱۲ بهمن ماه ۱۳۶۲. فرزند سوخته زار. لر بختیاری اهل روستای پیرگلی فریدون شهر در استان اصفهان و ساکن دزفول در استان خوزستان بودم. تو یه خانواده سرشناس و پر جمعیت بزرگ شدم. پدرم دامداری و کشاورزی میکرد و برای اینکه من و خواهرا و برادرام بتونیم درس بخونیم رفتیم نجف آباد یزدانشهر تو خونه ای که پدرم ساخته بود زندگی کردیم. من از نوجوونی به ماشین و کارهای فنی علاقه داشتم. درس میخوندم و برای خودم کار میکردم و پول جیبمو درمیاوردم. با پس انداز مختصری که داشتم شروع کردم به معامله موتور سیکلت. بعد از چند سال وارد معامله ماشین شدم. دلم میخواست نمایشگاه اتومبیل داشته باشم ولی توان مالیشو نداشتم و فقط میتونستم یکی دو تا ماشین خرید و فروش کنم. سال ۱۳۸۵ ازدواج کردم و صاحب یه پسر بنام احسان و یه دختر بنام آیسان شدم. سال ۱۳۹۹ بود که از اصفهان رفتیم دزفول زندگی کنیم. بخاطر شرایط کرونا مجبور شدم کارمو عوض کنم و یه وانت بخرم و برم تو کار میوه و صیفی جات. دلم میخواست آنقدر پول داشتم که بتونم برای بچه هام هرکاری بکنم، ببرمشون مسافرت و تفریح…. اصولا آدم دست و دلباز، ملایم و خوش اخلاقی بودم و از قهر و کینه و اختلاف بدم میومد، معتقد بودم عمرمون کوتاهه چرا باید همش درگیر دلخوری و کینه باشیم، میگفتم باید دست همو بگیریم و در کنار هم با عشق زندگی کنیم.

‏با شروع اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا ژینا امینی منم که از ظلم و ستم حکومت شاکی بودم به معترضا پیوستم و با پسرم به تظاهرات میرفتم. احسان یه بار گلوله ساچمه ای خورد و کارش به بیمارستان کشید ولی حالش خوب شد. من دایم تو تجمعات شرکت میکردم و از مردن نمیترسیدم. نیمه شب اول آبان ۱۴۰۱ تو شهرک مدرس دزفول بودم، سرکوبگرای مزدور بهمون حمله ور شدن، مردم متفرق شدن و منم سوار ماشین شدم و حرکت کردم. سه تا ماشین افتادن دنبالم. یکیشون پیچید جلوم و زد به ماشینم، مزدورا پیاده شدن و از فاصله نزدیک بهم شلیک کردن، من غرق در خون افتادم و چشم از دنیا فرو بستم….

‏بعد از کشته شدنم جنازمو منتقل کردن به یزدانشهر اصفهان، پیکر بیجون من مظلومانه به خاک سپرده شد….

‏مراسم چهلم در تاریخ ۱۰ آذر ماه ۱۴۰۱ با حضور گسترده مردم دزفول بر سر مزارم برگزار شد. برادرم توی مراسم گفت: «نیروهای امنیتی بعد از تعقیب محمد اول با ماشین بهش زدن و در حالی که میتونستن دستگیرش کنن از فاصله نزدیک بهش شلیک کردن، برادر من ناحق کشته شد و فدای مملکت ایران شد، برادرم فدای مردم مظلوم ایران شد».

‏هموطن، من همیشه برای وطنم و هموطنام ناراحت بودم و دلم میخواست همه رفاه و آزادی داشته باشن، عاشق کشورم و مردمش بودم. همیشه به همه میگفتم من توی این مسیر زنده باشم یا نه خوشحالم چون هدفم بخاطر همه مردمه نه فقط خانواده خودم، اگه من نبودم شما ادامه بدین، ما حقمونه خوب زندگی کنیم و کوتاه نیایم تا کشورمون آزاد بشه. من دین خودمو به کشورم ادا کردم، الان نوبت تو هست که جای خالی منو پر کنی و برای آزادی وطنمون بجنگی. روز پیروزی از منم یاد کن که نتونستم در کنار خانوادم زندگی کنم و شاهد به ثمر رسیدن بچه هام باشم….💔


جمع‌آوری مطلب و تنظیم متن
از خانم لعبت

‏‌ #مهسا_امینی
‏‌ #علیه_فراموشی
#یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech