حتما شما هم شنیدهاید در #استخدام کاری «#روابط» از «#ضوابط» و «شایسته بودن» اهمیت بیشتری دارد. اما گاهی این قصه تکراری آنقدر طبیعی به نظر میآید که روند معمول #کار، صرف وقت و انرژی و یادگیری به کل فراموش میشود. برخی با مدرک تحصیلی، تجربه و انضباط و داشتن #شایستگی فرصتی برای نشان دادن قابلیتهایشان پیدا نمیکنند و برخی دیگر تنها با #نامه یا #سفارش آشنایی، دوستی و یا عضوی از فامیل دورشان به بهترین جایگاهها میرسند.
قسمتی از طنز «شوخی کردم» به کارگردانی مهران #مدیری به همین موضوع میپردازد. تا نظر شما همراهان توانا چه باشد.
@Tavaana_TavaanaTech
👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
قسمتی از طنز «شوخی کردم» به کارگردانی مهران #مدیری به همین موضوع میپردازد. تا نظر شما همراهان توانا چه باشد.
@Tavaana_TavaanaTech
👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
نامه دوم خامنهای به «جوانان غربی»
آیتالله علی #خامنهای اخیرا نامهای خطاب به عموم جوانان غربی نوشته و از آنان خواسته «شناختی #مستقیم و #بیواسطه» از دین اسلام پیدا کنند. او همچنین در این #نامه مولفههای اصلی فرهنگ #غربی را «#پرخاشگری و #بیبندوباری اخلاقی» بیان کرده است.
کاریکاتوری از #مانانیستانی
منبع: ایرانوایر
@Tavaana_Tavaanatech
آیتالله علی #خامنهای اخیرا نامهای خطاب به عموم جوانان غربی نوشته و از آنان خواسته «شناختی #مستقیم و #بیواسطه» از دین اسلام پیدا کنند. او همچنین در این #نامه مولفههای اصلی فرهنگ #غربی را «#پرخاشگری و #بیبندوباری اخلاقی» بیان کرده است.
کاریکاتوری از #مانانیستانی
منبع: ایرانوایر
@Tavaana_Tavaanatech
وزیر محترم بهداشت و درمان
جناب آقای دکتر هاشمی
من محمدرضا عالی پیام، #فیلمساز ممنوع کار و #شاعر #طنزپرداز متخلص به #هالو به عنوان #زندانی_سیاسی این #نامه را از #زندان رجایی شهر، بند دو، سالن شش، برای شما می نویسم.
هرچند قبلن نیز طی نامه هایی از شما دعوت کرده بودیم سری به این زندان بزنید و از نزدیک شاهد وضعیت بهداشتی و درمانی و تغذیه ای ما باشید که چه والذاریاتی است. نمی دانم وقت شما ایجاب نکرد، یا زندانیان جزء جمعیت کشور به حساب نمی آیند، یا سلامتی آنها مهم نیست، یا شما وزیر زندانی ها نیستید، یا شاید اصلن نامه های ما به دست شما نرسیده است.
اما این نامه را نه برای توصیف وضعیت بهداشتی زندان، که به عنوان شکایت از مسئولین و کارکنان بیمارستان امام خمینی می نویسم. هرچند امید رسیدگی نمی رود.
در تاریخ ۶ دی ماه من با ۵۸ سال سن که علاوه بر فشار خون و آرتروز، مبتلا به بیماری صرع می باشم، ساعت ۹ صبح دچار حمله ی عصبی و تشنج شدم همبندان مرا به سرعت به درمانگاه زندان رساندند. درآنجا ضمن معاینه از من نوار قلب گرفتند و اعلام نارسایی کامل خون به قلب کردند که پس از وصل یک سرم با آمبولانس به بیمارستان امام خمینی اعزام گردیدم.
هنوز ساعت ۱۲ ظهر نشده بود وارد بیمارستان شدم. روی یک برانکار چرخدار، دستبند به دست و پابند به پا در گوشه ی راهرویی قرارم دادند. جایی که تابلو (اورژانس شماره یک) را در رو به رو می دیدم. تا ساعت هفت و سی دقیقه بعدازظهر یعنی حدود هشت ساعت، نه تنها ویزیت نشدم، حتی یک نفر نیامد اسمم را بپرسد. بگوید زنده ای یا مرده ای. یک گوشی به قلبم بگذارد. فشارم را بگیرد. نبضم را بگیرد. فقط هر چند وقت یکبار یکی از کادر بیمارستان رد می شد و می گفت این را چرا اینجا گذاشتید، راه را بند آورده است. بعد من را از این طرف به آن طرف می بردند. حتی یکبار به قسمتی که پشت پرده ای قرار داشت بردند که خانومی وارد شد و فریاد زد: این را کی آورده اینجا؟ زود ببریدش بیرون.
جناب آقای دکتر هاشمی
در تمام مدت ۸ ساعتی که در بیمارستان بودم از سرما به خود می لرزیدم و یک نفر پیدا نشد که یک پتو روی من بیندازد. این علاوه بر دو ساعتی بود که در آمبولانس لرزیدم. چون موقع حمله ی عصبی دوستان مرا با همان لباس داخل بند به بهداری بردند و لباس مناسب فضای بیرون به تن نداشتم.
لازم است بگویم آمبولانسی که مرا انتقال داد، فاقد هرگونه امکانات اولیه ی پزشکی، حتی اکسیژن بود و به جز مامورین بدرقه، هیچ کادر درمانی همراه ما نبود.
در بیمارستان هیچ کس نگفت تو معده هم داری؟ گرسنه ات نیست؟ از ساعت ۹ صبح که مرا به بهداری بردند تا ۱۰ و نیم شب که به زندان برگشتم، حتی کیک و آب میوه ای را هم که فرزندم خرید، اجازه ی خوردن ندادند. مامورین گفتند: ممنوع است. با احتساب شامی که شب قبل ساعت ۶ بعدازظهر خورده بودم تا ده و نیم شب که بازگشتم، من ۲۸ ساعت و نیم گرسنه بودم.
جناب آقای دکتر هاشمی
سرمی را که ساعت ۱۰ صبح در بهداری زندان به دست من وصل کردند، ساعت ۱۲ تمام شد و هیچ کس نبود که آن را از دستم جدا کند. از هر کسی که رد می شد می پرسیدم: آقا این سرم هشت ساعت است تمام شده.کی از دست من باز می کنه؟ یکی می گفت: پرستار و رد می شد. پرستار می گفت : دکتر باید دستور دهد و رد می شد.
وقتی پسرم در قسمت پذیرش در مقام اعتراض به خانم شیما حیدری گفت: چرا به پدرم رسیدگی نمی کنید؟ آن خانوم که فهمیده بود من سیاسی هستم، گفت: من اصلن نمی دانم سیاست چی هست.
جناب آقای دکتر هاشمی
طبیعی است که کادر بیمارستان امام خمینی ندانند سیاست چیست. اما آیا نمی دانند معنی بیمار اورژانسی چیست؟ نمی دانند نارسایی خون به قلب چیست؟ نمی دانند تشنج یک بیمار مبتلا به صرع چیست؟ اصلن می دانند بیمار چیست؟ قلب چیست؟ مغز چیست؟ فشار خون چیست؟ خون چیست؟
پس از هشت ساعت معطلی و توهین و تحقیر در گوشه ی راهرو، چون فشار دستبند و پابند و سرما و گرسنگی امانم را بریده بود، از مامورین خواس
تم مرا به زندان برگردانند تا لااقل داروهایم را بخورم. چون آنجا اگر از ناراحتی قلب و مغز نمی مردم، حتمن از سرما و گرسنگی تلف می شدم. در نتیجه ساعت هفت و نیم بیمارستان را بدون هیچ گونه اقدامی از پرسنل و پزشکان ترک کردم.
جناب آقای دکتر هاشمی
اگر وضعیت اعزام یک بیمار اورژانسی و رسیدگی در بیمارستان های شما این است، بدین وسیله رسمن درخواست می کنم در صورت بروز هرگونه مشکلی برای من مرا به بیمارستان اعزام نکنند و مسئولیت مرگ من یا هر اتفاق ناگوار دیگری برگردن مسئولین پزشکی کشور و در راس همه خود شما خواهد بود.
این نامه را چون نمی دانستم به چه طریق باید به شما رساند، در صفحه ی فیس بوکم قرار دادم تا شاید یک آشنا آن را به شما برساند.
فایده ای هم دارد؟
والسلام
بااحترام، عالی پیام
@Tavaana_Tavaanatech
جناب آقای دکتر هاشمی
من محمدرضا عالی پیام، #فیلمساز ممنوع کار و #شاعر #طنزپرداز متخلص به #هالو به عنوان #زندانی_سیاسی این #نامه را از #زندان رجایی شهر، بند دو، سالن شش، برای شما می نویسم.
هرچند قبلن نیز طی نامه هایی از شما دعوت کرده بودیم سری به این زندان بزنید و از نزدیک شاهد وضعیت بهداشتی و درمانی و تغذیه ای ما باشید که چه والذاریاتی است. نمی دانم وقت شما ایجاب نکرد، یا زندانیان جزء جمعیت کشور به حساب نمی آیند، یا سلامتی آنها مهم نیست، یا شما وزیر زندانی ها نیستید، یا شاید اصلن نامه های ما به دست شما نرسیده است.
اما این نامه را نه برای توصیف وضعیت بهداشتی زندان، که به عنوان شکایت از مسئولین و کارکنان بیمارستان امام خمینی می نویسم. هرچند امید رسیدگی نمی رود.
در تاریخ ۶ دی ماه من با ۵۸ سال سن که علاوه بر فشار خون و آرتروز، مبتلا به بیماری صرع می باشم، ساعت ۹ صبح دچار حمله ی عصبی و تشنج شدم همبندان مرا به سرعت به درمانگاه زندان رساندند. درآنجا ضمن معاینه از من نوار قلب گرفتند و اعلام نارسایی کامل خون به قلب کردند که پس از وصل یک سرم با آمبولانس به بیمارستان امام خمینی اعزام گردیدم.
هنوز ساعت ۱۲ ظهر نشده بود وارد بیمارستان شدم. روی یک برانکار چرخدار، دستبند به دست و پابند به پا در گوشه ی راهرویی قرارم دادند. جایی که تابلو (اورژانس شماره یک) را در رو به رو می دیدم. تا ساعت هفت و سی دقیقه بعدازظهر یعنی حدود هشت ساعت، نه تنها ویزیت نشدم، حتی یک نفر نیامد اسمم را بپرسد. بگوید زنده ای یا مرده ای. یک گوشی به قلبم بگذارد. فشارم را بگیرد. نبضم را بگیرد. فقط هر چند وقت یکبار یکی از کادر بیمارستان رد می شد و می گفت این را چرا اینجا گذاشتید، راه را بند آورده است. بعد من را از این طرف به آن طرف می بردند. حتی یکبار به قسمتی که پشت پرده ای قرار داشت بردند که خانومی وارد شد و فریاد زد: این را کی آورده اینجا؟ زود ببریدش بیرون.
جناب آقای دکتر هاشمی
در تمام مدت ۸ ساعتی که در بیمارستان بودم از سرما به خود می لرزیدم و یک نفر پیدا نشد که یک پتو روی من بیندازد. این علاوه بر دو ساعتی بود که در آمبولانس لرزیدم. چون موقع حمله ی عصبی دوستان مرا با همان لباس داخل بند به بهداری بردند و لباس مناسب فضای بیرون به تن نداشتم.
لازم است بگویم آمبولانسی که مرا انتقال داد، فاقد هرگونه امکانات اولیه ی پزشکی، حتی اکسیژن بود و به جز مامورین بدرقه، هیچ کادر درمانی همراه ما نبود.
در بیمارستان هیچ کس نگفت تو معده هم داری؟ گرسنه ات نیست؟ از ساعت ۹ صبح که مرا به بهداری بردند تا ۱۰ و نیم شب که به زندان برگشتم، حتی کیک و آب میوه ای را هم که فرزندم خرید، اجازه ی خوردن ندادند. مامورین گفتند: ممنوع است. با احتساب شامی که شب قبل ساعت ۶ بعدازظهر خورده بودم تا ده و نیم شب که بازگشتم، من ۲۸ ساعت و نیم گرسنه بودم.
جناب آقای دکتر هاشمی
سرمی را که ساعت ۱۰ صبح در بهداری زندان به دست من وصل کردند، ساعت ۱۲ تمام شد و هیچ کس نبود که آن را از دستم جدا کند. از هر کسی که رد می شد می پرسیدم: آقا این سرم هشت ساعت است تمام شده.کی از دست من باز می کنه؟ یکی می گفت: پرستار و رد می شد. پرستار می گفت : دکتر باید دستور دهد و رد می شد.
وقتی پسرم در قسمت پذیرش در مقام اعتراض به خانم شیما حیدری گفت: چرا به پدرم رسیدگی نمی کنید؟ آن خانوم که فهمیده بود من سیاسی هستم، گفت: من اصلن نمی دانم سیاست چی هست.
جناب آقای دکتر هاشمی
طبیعی است که کادر بیمارستان امام خمینی ندانند سیاست چیست. اما آیا نمی دانند معنی بیمار اورژانسی چیست؟ نمی دانند نارسایی خون به قلب چیست؟ نمی دانند تشنج یک بیمار مبتلا به صرع چیست؟ اصلن می دانند بیمار چیست؟ قلب چیست؟ مغز چیست؟ فشار خون چیست؟ خون چیست؟
پس از هشت ساعت معطلی و توهین و تحقیر در گوشه ی راهرو، چون فشار دستبند و پابند و سرما و گرسنگی امانم را بریده بود، از مامورین خواس
تم مرا به زندان برگردانند تا لااقل داروهایم را بخورم. چون آنجا اگر از ناراحتی قلب و مغز نمی مردم، حتمن از سرما و گرسنگی تلف می شدم. در نتیجه ساعت هفت و نیم بیمارستان را بدون هیچ گونه اقدامی از پرسنل و پزشکان ترک کردم.
جناب آقای دکتر هاشمی
اگر وضعیت اعزام یک بیمار اورژانسی و رسیدگی در بیمارستان های شما این است، بدین وسیله رسمن درخواست می کنم در صورت بروز هرگونه مشکلی برای من مرا به بیمارستان اعزام نکنند و مسئولیت مرگ من یا هر اتفاق ناگوار دیگری برگردن مسئولین پزشکی کشور و در راس همه خود شما خواهد بود.
این نامه را چون نمی دانستم به چه طریق باید به شما رساند، در صفحه ی فیس بوکم قرار دادم تا شاید یک آشنا آن را به شما برساند.
فایده ای هم دارد؟
والسلام
بااحترام، عالی پیام
@Tavaana_Tavaanatech
فرض کنید که این فرصت را دارید که به یک زندانی سیاسی - عقیدتی نامه بنویسید و نامهتان به دست او میرسد، برای کدام زندانی نامه خواهید نوشت؟
یک زندانی را انتخاب کنید، نامهای خطاب به او بنویسید و برای ما بفرستید.
مثلا:
نامهای به صبا کردافشاری:
«صبای عزیزم، تو با مقاومت و ایستادگیات به من آموختی که برای آرمانم بایستم، اینکه میبینم زندان هم نتوانسته تفکر تو را محدود کند و با وجود همه فشارها، آزادگیات را حفظ کردهای برای من الهامبخش است، تو در زندان بالندهتر شدی و اهداف و آرمانهایت متعالیتر شد، آنجا که حسرت تسلیم را بر دل بازجو گذاشتی، آن زمان که برای تجهیز کتابخانه زندان همت گماشتی، وقتی دغدغهات وضعیت زندانیان جرایم عادی شد و آنها را جدا از خود ندانستی....»
شما کدام زندانی را انتخاب میکنید؟ خطاب به او چه مینویسید؟
در آستانه نوروز، نامهای به یک زندانی بنویسید، با او و خانوادهاش اعلام همبستگی کنید. نامه را برای ما بفرستید، بهترین نامهها را بازنشر خواهیم کرد.
#نامه_به_زندانی #نوروز #زندان #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
یک زندانی را انتخاب کنید، نامهای خطاب به او بنویسید و برای ما بفرستید.
مثلا:
نامهای به صبا کردافشاری:
«صبای عزیزم، تو با مقاومت و ایستادگیات به من آموختی که برای آرمانم بایستم، اینکه میبینم زندان هم نتوانسته تفکر تو را محدود کند و با وجود همه فشارها، آزادگیات را حفظ کردهای برای من الهامبخش است، تو در زندان بالندهتر شدی و اهداف و آرمانهایت متعالیتر شد، آنجا که حسرت تسلیم را بر دل بازجو گذاشتی، آن زمان که برای تجهیز کتابخانه زندان همت گماشتی، وقتی دغدغهات وضعیت زندانیان جرایم عادی شد و آنها را جدا از خود ندانستی....»
شما کدام زندانی را انتخاب میکنید؟ خطاب به او چه مینویسید؟
در آستانه نوروز، نامهای به یک زندانی بنویسید، با او و خانوادهاش اعلام همبستگی کنید. نامه را برای ما بفرستید، بهترین نامهها را بازنشر خواهیم کرد.
#نامه_به_زندانی #نوروز #زندان #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«نامهای برای خالد پیرزاده
سلام خالد جان، امید است که حالت بهتر و خوب باشد. خالد جان روزی نیست که به یادت نباشم. ما همه دلتنگ و مشتاق دیدار تو هستیم.
خالد بزرگ، عزیز، خالد اسد، خالد! آزادی آن نیست که ما در منزل باشیم و شما پشت میلههای زندان بلکه آزادی همان تن ندادن به ذلت است. آزادی همان وجود گرفتار پشت آهن و سنگ آلات نابخردانیست که بویی از انسانیت نبردهاند.
خالد جان، ما منتظرت هستیم و منتظرت میمانیم. دیدار ما نزدیک است. در پس لبخندهای ساده و بیآلایش همشهریانت در جای جای کوچه پسکوچههای اهواز تو را در آغوش گرفته و آزادی را فریاد خواهیم زد.
من برادر تو هستم، تو مرا ندیدهای، ولی من هر روز سراغت را میجویم.
ای مرد سرافراز، قوی باش!
من و ما به امید صلابت و خنده تو روزمان را شروع میکنیم.»
- متن فوق را یکی از مخاطبان توانا در پاسخ به فراخوان «نامه به یک زندانی» نوشت و برای ما ارسال کرد.
روز گذشته از مخاطبان خود خواسته بودیم که یک زندانی سیاسی-عقیدتی را انتخاب کنند، به نشانه همبستگی با او و خانوادهاش، نامهای برایش بنویسند و برای ما بفرستند.
خالد پیرزاده، زندانی مشروطهخواه محبوس در زندان شیبان اهواز است و در حال گذراندن حکم ۷ سال زندان است. پیشتر در پستهای متعدد درباره شکنجهشدن او و آسیبهایی که دیده، نوشته بودیم.
نامه به زندانیان، برای آنها و خانوادهشان روحیهبخش و موثر است.
شما هم میتوانید به دلخواه خود یک زندانی سیاسی را انتخاب کنید و خطاب به او نامهای بنویسید و برای ما بفرستید.
در ایام نوروز خانوادههای زندانیان را فراموش نکنیم.
#نامه_به_زندانی #خالد_پیرزاده #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
سلام خالد جان، امید است که حالت بهتر و خوب باشد. خالد جان روزی نیست که به یادت نباشم. ما همه دلتنگ و مشتاق دیدار تو هستیم.
خالد بزرگ، عزیز، خالد اسد، خالد! آزادی آن نیست که ما در منزل باشیم و شما پشت میلههای زندان بلکه آزادی همان تن ندادن به ذلت است. آزادی همان وجود گرفتار پشت آهن و سنگ آلات نابخردانیست که بویی از انسانیت نبردهاند.
خالد جان، ما منتظرت هستیم و منتظرت میمانیم. دیدار ما نزدیک است. در پس لبخندهای ساده و بیآلایش همشهریانت در جای جای کوچه پسکوچههای اهواز تو را در آغوش گرفته و آزادی را فریاد خواهیم زد.
من برادر تو هستم، تو مرا ندیدهای، ولی من هر روز سراغت را میجویم.
ای مرد سرافراز، قوی باش!
من و ما به امید صلابت و خنده تو روزمان را شروع میکنیم.»
- متن فوق را یکی از مخاطبان توانا در پاسخ به فراخوان «نامه به یک زندانی» نوشت و برای ما ارسال کرد.
روز گذشته از مخاطبان خود خواسته بودیم که یک زندانی سیاسی-عقیدتی را انتخاب کنند، به نشانه همبستگی با او و خانوادهاش، نامهای برایش بنویسند و برای ما بفرستند.
خالد پیرزاده، زندانی مشروطهخواه محبوس در زندان شیبان اهواز است و در حال گذراندن حکم ۷ سال زندان است. پیشتر در پستهای متعدد درباره شکنجهشدن او و آسیبهایی که دیده، نوشته بودیم.
نامه به زندانیان، برای آنها و خانوادهشان روحیهبخش و موثر است.
شما هم میتوانید به دلخواه خود یک زندانی سیاسی را انتخاب کنید و خطاب به او نامهای بنویسید و برای ما بفرستید.
در ایام نوروز خانوادههای زندانیان را فراموش نکنیم.
#نامه_به_زندانی #خالد_پیرزاده #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
Telegraph
نامهای به خالد پیرزاده
«نامهای برای خالد پیرزاده سلام خالد جان، امید است که حالت بهتر و خوب باشد. خالد جان روزی نیست که به یادت نباشم. ما همه دلتنگ و مشتاق دیدار تو هستیم. خالد بزرگ، عزیز، خالد اسد، خالد! آزادی آن نیست که ما در منزل باشیم و شما پشت میلههای زندان بلکه آزادی همان…
«سلام سرور نازنینم؛
محمد نوریزاد؛
اولین حرفم : همچنان که قبلا بارها به شما پیام دادهام و تمنا کردم، باز تاکید میکنم که مواظب سلامتیتان باشید و به خود زخم نزنید و آرزوی ملایان را بر آورده نکنید و از زندان ضحاک سلامت بیرون بیایید.
در خفقان کثیف ولایت فقیه نشد که حزبی آزادانه تشکیل دهید و در انتخاباتی سالم شرافتمندانی مانند شما، نسرین ستوده و عباس واحدی و دهها انسان دلسوز و شریف دربند چون شما، مملکت را اداره کنند.
شرمندهایم از اینکه آزادیم، ما ایرانیها کجا قدر داشتههایمان را دانستهایم؟
هیچ آزادیخواه معروفی در تاریخ معاصر بیشتر از شما شهامت نداشته و حتی هیچکدام با سیستمی چنین رذل و آدمکش سر و کار نداشتهاند.
ما مدیون شما هستیم که عظمت پوشالی ولایت فقیه را در هم شکستید و به حقیقت ریشه تمام بدبختیهای ملت را اصل نظام آخوندی به همگان معرفی کردید.
اصلاحطلبان تا قبل از فریادهای شما بسیاری را فریب داده بودند.
از ایزد متعال برایتان آرزوی عزت و اعتبار بیشتر میطلبم و با تمام وجودم عرض میکنم، هیچ مپندارید که شما در بند و ما از غم شما فارغ، بلکه میلیونها نفر در حسرت مقام و شان شماهایند.
خدایتان یارباد.»
- متن فوق را یکی از مخاطبان توانا در پاسخ به فراخوان «نامه به یک زندانی» نوشت و برای ما ارسال کرد.
روز گذشته از مخاطبان خود خواسته بودیم که یک زندانی سیاسی-عقیدتی را انتخاب کنند، به نشانه همبستگی با او و خانوادهاش، نامهای برایش بنویسند و برای ما بفرستند.
نامه به زندانیان، برای آنها و خانوادهشان روحیهبخش و موثر است.
شما هم میتوانید به دلخواه خود یک زندانی سیاسی را انتخاب کنید و خطاب به او نامهای بنویسید و برای ما بفرستید.
در ایام نوروز خانوادههای زندانیان را فراموش نکنیم.
#نامه_به_زندانی #محمد_نوریزاد #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
محمد نوریزاد؛
اولین حرفم : همچنان که قبلا بارها به شما پیام دادهام و تمنا کردم، باز تاکید میکنم که مواظب سلامتیتان باشید و به خود زخم نزنید و آرزوی ملایان را بر آورده نکنید و از زندان ضحاک سلامت بیرون بیایید.
در خفقان کثیف ولایت فقیه نشد که حزبی آزادانه تشکیل دهید و در انتخاباتی سالم شرافتمندانی مانند شما، نسرین ستوده و عباس واحدی و دهها انسان دلسوز و شریف دربند چون شما، مملکت را اداره کنند.
شرمندهایم از اینکه آزادیم، ما ایرانیها کجا قدر داشتههایمان را دانستهایم؟
هیچ آزادیخواه معروفی در تاریخ معاصر بیشتر از شما شهامت نداشته و حتی هیچکدام با سیستمی چنین رذل و آدمکش سر و کار نداشتهاند.
ما مدیون شما هستیم که عظمت پوشالی ولایت فقیه را در هم شکستید و به حقیقت ریشه تمام بدبختیهای ملت را اصل نظام آخوندی به همگان معرفی کردید.
اصلاحطلبان تا قبل از فریادهای شما بسیاری را فریب داده بودند.
از ایزد متعال برایتان آرزوی عزت و اعتبار بیشتر میطلبم و با تمام وجودم عرض میکنم، هیچ مپندارید که شما در بند و ما از غم شما فارغ، بلکه میلیونها نفر در حسرت مقام و شان شماهایند.
خدایتان یارباد.»
- متن فوق را یکی از مخاطبان توانا در پاسخ به فراخوان «نامه به یک زندانی» نوشت و برای ما ارسال کرد.
روز گذشته از مخاطبان خود خواسته بودیم که یک زندانی سیاسی-عقیدتی را انتخاب کنند، به نشانه همبستگی با او و خانوادهاش، نامهای برایش بنویسند و برای ما بفرستند.
نامه به زندانیان، برای آنها و خانوادهشان روحیهبخش و موثر است.
شما هم میتوانید به دلخواه خود یک زندانی سیاسی را انتخاب کنید و خطاب به او نامهای بنویسید و برای ما بفرستید.
در ایام نوروز خانوادههای زندانیان را فراموش نکنیم.
#نامه_به_زندانی #محمد_نوریزاد #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
Telegraph
نامهای به محمد نوریزاد
«سلام سرور نازنینم؛ محمد نوریزاد؛ اولین حرفم : همچنان که قبلا بارها به شما پیام دادهام و تمنا کردم، باز تاکید میکنم که مواظب سلامتیتان باشید و به خود زخم نزنید و آرزوی ملایان را بر آورده نکنید و از زندان ضحاک سلامت بیرون بیایید. در خفقان کثیف ولایت فقیه…
«نامهای برای زینب جلالیان
زینب جان! نامه سراسر اندوه و گلایه ترا به مناسبت روز جهانی زن خواندم، از شجاعت و پایداری زنان در طی تاریخ برای آزادی، حقخواهی و احقاق حقوق از دسترفتهشان جنگیدند نوشتی، از ظلمیکه طی این سالها که در بند ظالمان بودی نوشتی، نوشتی و چه دردناک و غم انگیز بود.... تصور این همه رنج و درد غیر قابل تحمل است، چه رنجی را تحمل کردی، چه روزگاری را سپری کردی.
زینبم! پیام تصویری مادر دردمند ترا نیز دیدم، و مطمئن شدم که از چنین مادری، میتوان چنین دختر شجاع و مقاومی را توقع داشت. شرمندهام، همیشه با خودم فکر میکنم که ای کاش میشد همانطور که میتوان با وثیقه مالی ضمانتی را برای آزادی مقطعی زندانی را مهیا کرد، با وثیقهگذاشتن از جانب کسانی مثل خودم، که تمکن مالی ندارد خودم را وثیقه میکردم تا بتوان مدتی را برای تو مهیا کرد تا زمانی را در کنار مادر دردمند خود سپری کنی.
زینبم! به زن بودنم و به هموطنبودن با تو مفتخرم اما...اما از اینهمه رنجی که بر تو گذشته شرمندهام، عذرخواهی مرا بپذیر و دست دوستی مرا، همدلی و همراهی مرا بپذیر، نویسنده نیستم بازی با کلمات را نمیدانم اما آنچه را نوشتم با تمامی قلب و احساسم نوشتم در انتظار آزادی تو و دیگر همرزمان تو میمانم، کاش زنده بمانم و آن روز را ببینم.»
-- متن فوق را یکی از مخاطبان توانا در پاسخ به فراخوان «نامه به یک زندانی» نوشت و برای ما ارسال کرد.
دو روز پیش از مخاطبان خود خواسته بودیم که یک زندانی سیاسی-عقیدتی را انتخاب کنند، به نشانه همبستگی با او و خانوادهاش، نامهای برایش بنویسند و برای ما بفرستند.
نامه به زندانیان، برای آنها و خانوادهشان روحیهبخش و موثر است.
شما هم میتوانید به دلخواه خود یک زندانی سیاسی را انتخاب کنید و خطاب به او نامهای بنویسید و برای ما بفرستید.
در ایام نوروز خانوادههای زندانیان را فراموش نکنیم.
#نامه_به_زندانی #زینب_جلالیان #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
زینب جان! نامه سراسر اندوه و گلایه ترا به مناسبت روز جهانی زن خواندم، از شجاعت و پایداری زنان در طی تاریخ برای آزادی، حقخواهی و احقاق حقوق از دسترفتهشان جنگیدند نوشتی، از ظلمیکه طی این سالها که در بند ظالمان بودی نوشتی، نوشتی و چه دردناک و غم انگیز بود.... تصور این همه رنج و درد غیر قابل تحمل است، چه رنجی را تحمل کردی، چه روزگاری را سپری کردی.
زینبم! پیام تصویری مادر دردمند ترا نیز دیدم، و مطمئن شدم که از چنین مادری، میتوان چنین دختر شجاع و مقاومی را توقع داشت. شرمندهام، همیشه با خودم فکر میکنم که ای کاش میشد همانطور که میتوان با وثیقه مالی ضمانتی را برای آزادی مقطعی زندانی را مهیا کرد، با وثیقهگذاشتن از جانب کسانی مثل خودم، که تمکن مالی ندارد خودم را وثیقه میکردم تا بتوان مدتی را برای تو مهیا کرد تا زمانی را در کنار مادر دردمند خود سپری کنی.
زینبم! به زن بودنم و به هموطنبودن با تو مفتخرم اما...اما از اینهمه رنجی که بر تو گذشته شرمندهام، عذرخواهی مرا بپذیر و دست دوستی مرا، همدلی و همراهی مرا بپذیر، نویسنده نیستم بازی با کلمات را نمیدانم اما آنچه را نوشتم با تمامی قلب و احساسم نوشتم در انتظار آزادی تو و دیگر همرزمان تو میمانم، کاش زنده بمانم و آن روز را ببینم.»
-- متن فوق را یکی از مخاطبان توانا در پاسخ به فراخوان «نامه به یک زندانی» نوشت و برای ما ارسال کرد.
دو روز پیش از مخاطبان خود خواسته بودیم که یک زندانی سیاسی-عقیدتی را انتخاب کنند، به نشانه همبستگی با او و خانوادهاش، نامهای برایش بنویسند و برای ما بفرستند.
نامه به زندانیان، برای آنها و خانوادهشان روحیهبخش و موثر است.
شما هم میتوانید به دلخواه خود یک زندانی سیاسی را انتخاب کنید و خطاب به او نامهای بنویسید و برای ما بفرستید.
در ایام نوروز خانوادههای زندانیان را فراموش نکنیم.
#نامه_به_زندانی #زینب_جلالیان #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
Telegraph
نامهای به زینب جلالیان
«نامهای برای زینب جلالیان زینب جان! نامه سراسر اندوه و گلایه ترا به مناسبت روز جهانی زن خواندم، از شجاعت و پایداری زنان در طی تاریخ برای آزادی، حقخواهی و احقاق حقوق از دسترفتهشان جنگیدند نوشتی، از ظلمیکه طی این سالها که در بند ظالمان بودی نوشتی، نوشتی…
«درود بر زرتشت عزیز؛
حالت چطوره زرتشت عزیز؟ خوبی؟
تبریک میگم دوباره خانهات را عوض کردی و به خانه سابق و جمع دوستانت برگشتی!، شاید هیولاها دیگر با هر بهانهای به منزلت هجوم نیاورند.
کاش میدانستم گل تو را از چه گرفتند. آخر آدم چگونه میتواند اینقدر مقاوم باشد!؟
اگر دماوند جان داشت، مسلما در مقابل استواری تو سر تعظیم فرود میآورد.
کارت را که از تو گرفتند، اگر هم دوستی کاری برای تو دست و پا میکرد، کارفرما یا پیمانکار با تهدید امنیتیها مجبور میشد تو را اخراج کند.
زندگی آرام را هم که از تو و خانوادهات سلب کردند و به هر بهانهای به خانهات هجوم میآوردند و وقتی هم که هجوم نمیآورند، مدام تهدیدت میکردند.
این مقاومت و شجاعت تو امنیتیها را آنقدر عصبانی کرده که اگر میتوانستند تو را هم به سرنوشت قربانیان قتلهای زنجیرهای دچار میکردند.
به جرات میتوانم بگویم وقتی تو بیرون بودی صدای همه بودی، حتی کسانی که زمانی به تو حمله میکردند!
تو فقط کافی بود یک آری میگفتی و مثل خیلی از ماها و ملیونها کس دیگر چیزی نمیگفتی و سکوت میکردی. آنوقت هم آزادی را که بزرگترین سرمایه هر انسانی است، داشتی هم شغلت را...
راستی الان که در زندان هستی، همسرت آن شیر زن مقاوم اجازه دارد کار کند تا معیشت خانواده را تامین کند؟ یا باز هم با تهدید امنیتیها صاحب مغازه مجبور میشود او را از کار اخراج کند؟ زرتشت کوچک را فراموش نکنیم آیا او میتواند باز هم به مدرسه بازگردد؟!
یعنی دیگر همکلاسیها و عوامل مدرسه دست از آزار و اذیت وی بر میدارند!
نمیدانم وسایل شخصی گوشی، تابلو و ... تو، زرتشت کوچک و خانوادهات را پس دادند یا نه!
در پایان دستهایت را به گرمی میفشارم و آرزوی بهترین ها را برایت دارم.»
- آنچه خواندید نامهای بود که رسول، از همراهان توانا، خطاب به زندانی سیاسی، زرتشت احمدی راغب، نوشت و برای ما فرستاد.
در این نامه رسول انواع آزاری که بر زرتشت احمدی راغب و خانوادهاش روا داشته شده را شرح داده است.
چند روز پیش از مخاطبان خود خواستیم که یک زندانی سیاسی را انتخاب کنند و برایش نامهای به نشانه ابراز همبستگی بنویسند.
شما هم میتوانید در این کار مشارکت کنید.
#زرتشت_احمدی_راغب #نامه_به_زندانی
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
حالت چطوره زرتشت عزیز؟ خوبی؟
تبریک میگم دوباره خانهات را عوض کردی و به خانه سابق و جمع دوستانت برگشتی!، شاید هیولاها دیگر با هر بهانهای به منزلت هجوم نیاورند.
کاش میدانستم گل تو را از چه گرفتند. آخر آدم چگونه میتواند اینقدر مقاوم باشد!؟
اگر دماوند جان داشت، مسلما در مقابل استواری تو سر تعظیم فرود میآورد.
کارت را که از تو گرفتند، اگر هم دوستی کاری برای تو دست و پا میکرد، کارفرما یا پیمانکار با تهدید امنیتیها مجبور میشد تو را اخراج کند.
زندگی آرام را هم که از تو و خانوادهات سلب کردند و به هر بهانهای به خانهات هجوم میآوردند و وقتی هم که هجوم نمیآورند، مدام تهدیدت میکردند.
این مقاومت و شجاعت تو امنیتیها را آنقدر عصبانی کرده که اگر میتوانستند تو را هم به سرنوشت قربانیان قتلهای زنجیرهای دچار میکردند.
به جرات میتوانم بگویم وقتی تو بیرون بودی صدای همه بودی، حتی کسانی که زمانی به تو حمله میکردند!
تو فقط کافی بود یک آری میگفتی و مثل خیلی از ماها و ملیونها کس دیگر چیزی نمیگفتی و سکوت میکردی. آنوقت هم آزادی را که بزرگترین سرمایه هر انسانی است، داشتی هم شغلت را...
راستی الان که در زندان هستی، همسرت آن شیر زن مقاوم اجازه دارد کار کند تا معیشت خانواده را تامین کند؟ یا باز هم با تهدید امنیتیها صاحب مغازه مجبور میشود او را از کار اخراج کند؟ زرتشت کوچک را فراموش نکنیم آیا او میتواند باز هم به مدرسه بازگردد؟!
یعنی دیگر همکلاسیها و عوامل مدرسه دست از آزار و اذیت وی بر میدارند!
نمیدانم وسایل شخصی گوشی، تابلو و ... تو، زرتشت کوچک و خانوادهات را پس دادند یا نه!
در پایان دستهایت را به گرمی میفشارم و آرزوی بهترین ها را برایت دارم.»
- آنچه خواندید نامهای بود که رسول، از همراهان توانا، خطاب به زندانی سیاسی، زرتشت احمدی راغب، نوشت و برای ما فرستاد.
در این نامه رسول انواع آزاری که بر زرتشت احمدی راغب و خانوادهاش روا داشته شده را شرح داده است.
چند روز پیش از مخاطبان خود خواستیم که یک زندانی سیاسی را انتخاب کنند و برایش نامهای به نشانه ابراز همبستگی بنویسند.
شما هم میتوانید در این کار مشارکت کنید.
#زرتشت_احمدی_راغب #نامه_به_زندانی
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
Telegraph
نامهای به زرتشت احمدی راغب
«درود بر زرتشت عزیز؛ حالت چطوره زرتشت عزیز؟ خوبی؟ تبریک میگم دوباره خانهات را عوض کردی و به خانه سابق و جمع دوستانت برگشتی!، شاید هیولاها دیگر با هر بهانهای به منزلت هجوم نیاورند. کاش میدانستم گل تو را از چه گرفتند. آخر آدم چگونه میتواند اینقدر مقاوم…
«نامهای به سهیلا حجاب بیدسرخی
اهل کرمانشاه، کرد، آزاده، حقوقدان، شجاع، زن،... اینها صفات شیر زن داستان ماست، سهبلا حجاب.
وقتی داشتم به این فکر میکردم که در مورد این زندانی سیاسی با شرف چه بنویسم سواد و کلماتی که بلد هستم یاریم نمیکرد. مگر میشود اینهمه شرافت و غرور و آزادگی را با کلمات به تصویر کشید؟ سهیلای عزیز مارا ببخش که آزادیم، مارا ببخش که ترسو هستیم، مارا ببخش که بار بیعملی ما را شما و دیگر زندانیان سیاسی به دوش کشیدهاید. من در مقابل تو فقط با سکوت و احترام سر تعظیم فرود میآورم و برای تو و تمام قهرمانان سرزمینم که امروز در
زندان ضحاک اسیر هستند آرزوی استقامت، سلامتی و آزادی دارم. به امید روزی که تمام ایران هم صدا و هم دل یکبار برای همیشه بساط جنایت و ظلم و جهل را در هم بپیچیم و آزادی و شادی را در آغوش بکشیم. من فقط به امید آن روز زنده هستم.»
- آنچه خواندید نامهای بود که یکی از مخاطبان توانا، خطاب به زندانی سیاسی، سهیلا حجاب نوشت و برای ما فرستاد.
سهیلا حجاب که در حال گذراندن حکم حبس پنج ساله خود است،
چند روز پیش از مخاطبان خود خواستیم که یک زندانی سیاسی را انتخاب کنند و برایش نامهای به نشانه ابراز همبستگی بنویسند.
شما هم میتوانید در این کار مشارکت کنید.
#سهیلا_حجاب #نامه_به_زندانی
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«نامهای به سهیلا حجاب بیدسرخی
اهل کرمانشاه، کرد، آزاده، حقوقدان، شجاع، زن،... اینها صفات شیر زن داستان ماست، سهبلا حجاب.
وقتی داشتم به این فکر میکردم که در مورد این زندانی سیاسی با شرف چه بنویسم سواد و کلماتی که بلد هستم یاریم نمیکرد. مگر میشود اینهمه شرافت و غرور و آزادگی را با کلمات به تصویر کشید؟ سهیلای عزیز مارا ببخش که آزادیم، مارا ببخش که ترسو هستیم، مارا ببخش که بار بیعملی ما را شما و دیگر زندانیان سیاسی به دوش کشیدهاید. من در مقابل تو فقط با سکوت و احترام سر تعظیم فرود میآورم و برای تو و تمام قهرمانان سرزمینم که امروز در
زندان ضحاک اسیر هستند آرزوی استقامت، سلامتی و آزادی دارم. به امید روزی که تمام ایران هم صدا و هم دل یکبار برای همیشه بساط جنایت و ظلم و جهل را در هم بپیچیم و آزادی و شادی را در آغوش بکشیم. من فقط به امید آن روز زنده هستم.»
- آنچه خواندید نامهای بود که یکی از مخاطبان توانا، خطاب به زندانی سیاسی، سهیلا حجاب نوشت و برای ما فرستاد.
سهیلا حجاب که در حال گذراندن حکم حبس پنج ساله خود است،
چند روز پیش از مخاطبان خود خواستیم که یک زندانی سیاسی را انتخاب کنند و برایش نامهای به نشانه ابراز همبستگی بنویسند.
شما هم میتوانید در این کار مشارکت کنید.
#سهیلا_حجاب #نامه_به_زندانی
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
Telegraph
نامهای به سهیلا حجاب
«نامهای به سهیلا حجاب بیدسرخی اهل کرمانشاه، کرد، آزاده، حقوقدان، شجاع، زن،... اینها صفات شیر زن داستان ماست، سهبلا حجاب. وقتی داشتم به این فکر میکردم که در مورد این زندانی سیاسی با شرف چه بنویسم سواد و کلماتی که بلد هستم یاریم نمیکرد. مگر میشود اینهمه…