از 11 اسفند 1374 که از چنبرهی سعید امامی و باند مخوفش به آلمان گریختم، تا 11 اسفند 1394 بیست سال گذشت. تمام این مدت در روشنایی راه رفتم و کار کردم؛ انگار در آکواریوم زندگی میکنم. میخواستم همه ببینند کجا میروم؟ کجا میآیم؟ با کی میروم؟ با کی میآیم؟ چرا میروم؟... از کار و نوشتار تا مرز زندگیام را برای خوانندگانم نوشتم و گفتم. حالا تصمیم گرفتهام روز 11 اسفند در روشنایی به تهران برگردم. هیچ چیزی هم نمیتواند مانع برگشتنم شود، هیچ چیز. میتواند؟
منبع: فیسبوک نویسنده
عباس معروفی فارغ التحصیل هنرهای زیبای تهران در رشته هنرهای دراماتیک است و حدود یازده سال معلم ادبیات در دبیرستانهای تهران بودهاست.
نخستین مجموعه داستان او با نام «روبه روی آفتاب» در سال ۱۳۵۹ در تهران منتشر شد. پیش و پس از آن نیز داستانهای او در برخی مطبوعات به چاپ میرسید اما با انتشار «سمفونی مردگان» بود که نامش به عنوان نویسنده تثبیت شد.
در سال ۱۳۶۹ مجله ادبی «گردون» را پایه گذاری کرد و بطور جدی به کار مطبوعات ادبی روی آورد. سبک و روال وی در این نشریه با انتظارات دولت ایران مغایر بود و موجب فشارهای پی در پی و سرانجام محاکمه و توقیف آن شد.
معروفی به خاطر موضع گیری علیه حکومت ایران بارها بازجویی شد.
معروفی در پی توقیف «گردون» و به علت فشارهای سیاسی، ناگزیر به ترک وطن شد. او به آلمان رفت و مدتی از بورس «خانه هاینریش بل» بهره گرفت. اما پس از آن برای گذران زندگی دست به کارهای مختلف زد؛ مدتی به عنوان مدیر یک هتل کار کرد و پس از آن «خانه هنر و ادبیات هدایت» را که کتابفروشی بزرگی است در خیابان کانت برلین، بنیاد نهاد و به کار کتابفروشی مشغول شد. و کلاسهای داستان نویسی خود را نیز در همان محل تشکیل داد و در حال حاضر از طریق این کارها روزگار میگذراند.
رمان
سمفونی مردگان (۱۳۶۸)
سال بلوا (۱۳۷۱)
پیکر فرهاد
فریدون سه پسر داشت (۱۳۸۲)
ذوب شده (۱۳۸۸)
تماما مخصوص (۱۳۸۹)
مجموعه داستان
پیش روی آفتاب (۱۳۵۹)
آخرین نسل برتر (۱۳۶۵)
عطر یاس (۱۳۷۱)
دریاروندگان جزیره آبیتر (۱۳۸۲)
آن شصت هزار، آن شصت نفر
نمایشنامه
تا کجا با منی (۶۲-۱۳۶۱)
ورگ (۱۳۶۵)
دلی بای و آهو (۱۳۶۶)
آونگ خاطرههای ما (سه نمایشنامه) (۱۳۸۲)
این در حالیست که در هفدهمین سالگرد قتل نویسندگان و فعالان سیاسی ایرانی به سر می بریم و هنوز آمران این قتل ها معرفی و مجازات نشده اند.
یکی از قربانیان آن جنایات، مجید شریف، هم از اندیشمندان و نویسندگانی بود که بعد از سال ها #تبعید به #ایران بازگشته بود.
آیا #معروفی می تواند دوباره در ایران #نویسندگی کند و #مجله و #روزنامه منتشر کند؟
قسمتی از برنامه پرتره صدای آمریکا که سال گذشته درباره عباس معروفی بود، تقدیم می کنیم.
@Tavaana_TavaanaTech
👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
منبع: فیسبوک نویسنده
عباس معروفی فارغ التحصیل هنرهای زیبای تهران در رشته هنرهای دراماتیک است و حدود یازده سال معلم ادبیات در دبیرستانهای تهران بودهاست.
نخستین مجموعه داستان او با نام «روبه روی آفتاب» در سال ۱۳۵۹ در تهران منتشر شد. پیش و پس از آن نیز داستانهای او در برخی مطبوعات به چاپ میرسید اما با انتشار «سمفونی مردگان» بود که نامش به عنوان نویسنده تثبیت شد.
در سال ۱۳۶۹ مجله ادبی «گردون» را پایه گذاری کرد و بطور جدی به کار مطبوعات ادبی روی آورد. سبک و روال وی در این نشریه با انتظارات دولت ایران مغایر بود و موجب فشارهای پی در پی و سرانجام محاکمه و توقیف آن شد.
معروفی به خاطر موضع گیری علیه حکومت ایران بارها بازجویی شد.
معروفی در پی توقیف «گردون» و به علت فشارهای سیاسی، ناگزیر به ترک وطن شد. او به آلمان رفت و مدتی از بورس «خانه هاینریش بل» بهره گرفت. اما پس از آن برای گذران زندگی دست به کارهای مختلف زد؛ مدتی به عنوان مدیر یک هتل کار کرد و پس از آن «خانه هنر و ادبیات هدایت» را که کتابفروشی بزرگی است در خیابان کانت برلین، بنیاد نهاد و به کار کتابفروشی مشغول شد. و کلاسهای داستان نویسی خود را نیز در همان محل تشکیل داد و در حال حاضر از طریق این کارها روزگار میگذراند.
رمان
سمفونی مردگان (۱۳۶۸)
سال بلوا (۱۳۷۱)
پیکر فرهاد
فریدون سه پسر داشت (۱۳۸۲)
ذوب شده (۱۳۸۸)
تماما مخصوص (۱۳۸۹)
مجموعه داستان
پیش روی آفتاب (۱۳۵۹)
آخرین نسل برتر (۱۳۶۵)
عطر یاس (۱۳۷۱)
دریاروندگان جزیره آبیتر (۱۳۸۲)
آن شصت هزار، آن شصت نفر
نمایشنامه
تا کجا با منی (۶۲-۱۳۶۱)
ورگ (۱۳۶۵)
دلی بای و آهو (۱۳۶۶)
آونگ خاطرههای ما (سه نمایشنامه) (۱۳۸۲)
این در حالیست که در هفدهمین سالگرد قتل نویسندگان و فعالان سیاسی ایرانی به سر می بریم و هنوز آمران این قتل ها معرفی و مجازات نشده اند.
یکی از قربانیان آن جنایات، مجید شریف، هم از اندیشمندان و نویسندگانی بود که بعد از سال ها #تبعید به #ایران بازگشته بود.
آیا #معروفی می تواند دوباره در ایران #نویسندگی کند و #مجله و #روزنامه منتشر کند؟
قسمتی از برنامه پرتره صدای آمریکا که سال گذشته درباره عباس معروفی بود، تقدیم می کنیم.
@Tavaana_TavaanaTech
👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
سعیدی سیرجانی را سکته کردند!
سالروز درگذشت علیاکبر سعیدی سیرجانی
سعیدی سیرجانی در نامه به خامنهای:
«آدمیزادهام، #آزادهام و دلیلش همین نامه، که در حکم فرمان آتش است و نوشیدن جام شوکران. بگذارید آیندگان بدانند که در سرزمین بلاخیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند.»
«سعیدی سیرجانی را هم کشتند، شاهکار تازهی جمهوری اسلامی. حتا اگر اینطور که ادعا میکنند به «مرگ طبیعی» مرده باشد، اینکه پیرمردی ضعیف ده ماه تمام زیر دست این بزرگواران دوام آورده عجیب است. از برکات الطاف(آنان) باید خیلی پیش از اینها میمُرد؛ البته «به مرگ طبیعی»» - شاهرخ مسکوب
«سعیدی سیرجانی را سکته کردند»، این جملهای بود که بسیاری پس از مرگ سعیدی سیرجانی که توسط جمهوری اسلامی علت آن سکته اعلام شد، بر زبان آوردند. این جمله حاکی از آن بود که علیاکبر سعیدی سیرجانی که هنگام مرگ دست جمهوری اسلامی اسیر بود به مرگ طبیعی از نمرده، بلکه به قتل رسیده است.
سعیدی سیرجانی تنها به جرم! #نوشتن نامه به رهبری ِ جمهوری اسلامی که در آن به سانسور کتابهایش اشاره کرده بود بازداشت شد و تحت شکنجه قرار گرفت و مجبور شد مقابل دوربین بنشیند و علیه خود اعتراف کند.
نامههای سیرجانی حاوی نکات طنز و جدی بسیاری است که همه درس شجاعت است. #شجاعت #روشنفکری که نقادانه نفر اول مملکت را مورد خطاب قرار میدهد. سعیدی سیرجانی در ابتدای نامهی اولش به خامنهای چنین مینویسد:
«محضر مبارک حضرت آیتاله خامنهای رهبرمعظم جمهوری اسلامی با عرص سلام وتقدیم احترام، سه ماه پیش عریضه ای به حضورتان فرستادم در شرح اختناق تحملناپذیر نا معقولی که ماموران وزرات ارشاد در کار نشر کتاب اعمال میفرمایند....
آنگونه که از نامهی دوم سیرجانی به خامنهای برمیآید خامنهای به این نامه پاسخی عتابآمیز میدهد.
«پيام عتابآميز جناب عالی را آقای صابری برايم خواند، و متاسف شدم، نه به علت اين که مورد قهر آن مقام معظم قرار گرفتهام و به زودی امت هميشه در صحنه حزبالله حسابم را خواهند رسيد که مرگ در راه دفاع از حق شهادت است و ما مرگ #شهادت از خدا خواستهايم. تاسف و تاثرم از پندارهای باطل خويش بود و اميدهای برباد رفته ام دربارهی سعه صدر جناب عالی و سرنوشتی که ملت ايران در دوران #رهبری شما خواهند داشت. بگذريم از لحن توهين آميز پيام که حتی قاصد را شرمنده کرده بود و از هر مسلمان با تقوايی بعيد مينمود تا چه رسد به رهبر مسلمانان جهان. حيرتم از اين است که جنابعالی به استناد کدامين سند و قرينه و امارت مرا #مرتد قلمداد کرديد و نامعتقد به اسلام. اگر مستند به نوشته های من است ای کاش موردش را مشخص میفرموديد، و اگر مبتنی بر واردات غيبی است و اشراف بر ضماير که انالله و انااليه راجعون.»
.....
#سعید_امامی در مورد مرگ سعیدی سیرجانی توضیح داده بود که به او به جای شیاف ملین، شیافی ساختهشده از پتاسیم دادند تا به عنوان توصیه پزشک استفاده کند. شیاف پتاسیم به راحتی میتواند قلب انسان را از کار بیاندازد. قلب #سیرجانی از کار افتاد و علت مرگ او را حملهی قلبی اعلام کردند.
سعیدی سیرجانی در ۲۳ اسفندماه ۱۳۷۲، خارج از منزل مسکونیاش به وسیلهی #ماموران وزارت #اطلاعات جمهوری اسلامی بازداشت شد و پس از نُه ماه #بازداشت در چهارم آذرماه ۱۳۷۳ درگذشت.
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/1qRcV5
#توانا #نویسندگی #آزادگی
@Tavaana_TavaanaTech
سالروز درگذشت علیاکبر سعیدی سیرجانی
سعیدی سیرجانی در نامه به خامنهای:
«آدمیزادهام، #آزادهام و دلیلش همین نامه، که در حکم فرمان آتش است و نوشیدن جام شوکران. بگذارید آیندگان بدانند که در سرزمین بلاخیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند.»
«سعیدی سیرجانی را هم کشتند، شاهکار تازهی جمهوری اسلامی. حتا اگر اینطور که ادعا میکنند به «مرگ طبیعی» مرده باشد، اینکه پیرمردی ضعیف ده ماه تمام زیر دست این بزرگواران دوام آورده عجیب است. از برکات الطاف(آنان) باید خیلی پیش از اینها میمُرد؛ البته «به مرگ طبیعی»» - شاهرخ مسکوب
«سعیدی سیرجانی را سکته کردند»، این جملهای بود که بسیاری پس از مرگ سعیدی سیرجانی که توسط جمهوری اسلامی علت آن سکته اعلام شد، بر زبان آوردند. این جمله حاکی از آن بود که علیاکبر سعیدی سیرجانی که هنگام مرگ دست جمهوری اسلامی اسیر بود به مرگ طبیعی از نمرده، بلکه به قتل رسیده است.
سعیدی سیرجانی تنها به جرم! #نوشتن نامه به رهبری ِ جمهوری اسلامی که در آن به سانسور کتابهایش اشاره کرده بود بازداشت شد و تحت شکنجه قرار گرفت و مجبور شد مقابل دوربین بنشیند و علیه خود اعتراف کند.
نامههای سیرجانی حاوی نکات طنز و جدی بسیاری است که همه درس شجاعت است. #شجاعت #روشنفکری که نقادانه نفر اول مملکت را مورد خطاب قرار میدهد. سعیدی سیرجانی در ابتدای نامهی اولش به خامنهای چنین مینویسد:
«محضر مبارک حضرت آیتاله خامنهای رهبرمعظم جمهوری اسلامی با عرص سلام وتقدیم احترام، سه ماه پیش عریضه ای به حضورتان فرستادم در شرح اختناق تحملناپذیر نا معقولی که ماموران وزرات ارشاد در کار نشر کتاب اعمال میفرمایند....
آنگونه که از نامهی دوم سیرجانی به خامنهای برمیآید خامنهای به این نامه پاسخی عتابآمیز میدهد.
«پيام عتابآميز جناب عالی را آقای صابری برايم خواند، و متاسف شدم، نه به علت اين که مورد قهر آن مقام معظم قرار گرفتهام و به زودی امت هميشه در صحنه حزبالله حسابم را خواهند رسيد که مرگ در راه دفاع از حق شهادت است و ما مرگ #شهادت از خدا خواستهايم. تاسف و تاثرم از پندارهای باطل خويش بود و اميدهای برباد رفته ام دربارهی سعه صدر جناب عالی و سرنوشتی که ملت ايران در دوران #رهبری شما خواهند داشت. بگذريم از لحن توهين آميز پيام که حتی قاصد را شرمنده کرده بود و از هر مسلمان با تقوايی بعيد مينمود تا چه رسد به رهبر مسلمانان جهان. حيرتم از اين است که جنابعالی به استناد کدامين سند و قرينه و امارت مرا #مرتد قلمداد کرديد و نامعتقد به اسلام. اگر مستند به نوشته های من است ای کاش موردش را مشخص میفرموديد، و اگر مبتنی بر واردات غيبی است و اشراف بر ضماير که انالله و انااليه راجعون.»
.....
#سعید_امامی در مورد مرگ سعیدی سیرجانی توضیح داده بود که به او به جای شیاف ملین، شیافی ساختهشده از پتاسیم دادند تا به عنوان توصیه پزشک استفاده کند. شیاف پتاسیم به راحتی میتواند قلب انسان را از کار بیاندازد. قلب #سیرجانی از کار افتاد و علت مرگ او را حملهی قلبی اعلام کردند.
سعیدی سیرجانی در ۲۳ اسفندماه ۱۳۷۲، خارج از منزل مسکونیاش به وسیلهی #ماموران وزارت #اطلاعات جمهوری اسلامی بازداشت شد و پس از نُه ماه #بازداشت در چهارم آذرماه ۱۳۷۳ درگذشت.
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/1qRcV5
#توانا #نویسندگی #آزادگی
@Tavaana_TavaanaTech
توانا آموزشکده جامعهمدنی ایران
سعیدی سیرجانی؛ کشتهی راه قلم - توانا آموزشکده جامعهمدنی ایران
«سعیدی سیرجانی را هم کشتند، شاهکار تازه جمهوری اسلامی. حتی اگر این طور که ادعا میکنند به “مرگ طبیعی” مرده باشد، اینکه پیرمردی ضعیف ۱۰ ماه تمام زیر دست این بزرگواران دوام آورده عجیب است. از برکات الطاف (آنان) باید خیلی پیش از اینها میمرد؛ البته “به مرگ…
به مناسبت سالگرد درگذشت محمدعلی فروغی، #سیاستمدار #لیبرال
محمدعلی #فروغی، فروغ ِ #دانش و #سیاست
شاید بسیاری از مردم عادی محمدعلی فروغی را نمیشناختند و یا اگر میشناختند دقیقا نمیدانستند که #محمدعلی_فروغی و یادداشتهای روزانهاش چه نسبتی با امروز و شرایط امروز و مناسبات این روزها دارد تا اینکه یک روز گرم تابستانی ساعت ۹:۳۰ دقیقهی صبح سال ۱۳۹۴، و پس از اتمام مذاکرات جمهوری اسلامی و غرب بر سر مناقشات هستهای جمهوری اسلامی، کتاب «یادداشتهای روزانهی محمدعلی فروغی» که به خواستاری #ایرج_افشار و کوشش محمدافشین وفایی و پژمان فیروزبخش منتشر شده است به وسیلهی غلامعلی حداد عادل، به محمدجواد #ظریف، وزیر امور خارجهی جمهوری اسلامی هدیه داده شود.
محمدعلی فروغی که بود؟
محمدعلی فروغی، #روشنفکر، #مترجم، #ادیب، #فلسفهنگار، #روزنامهنگار، سیاستمدار و #دیپلمات و همچنین نمایندهی #مجلس، #وزیر و #نخستوزیر ایران بود.محمدعلی فروغی در ۱۲۴۵ هجری شمسی در تهران به دنیا آمد. پدرش محمدحسین فروغی مشهور به ذکاءالملک اول از #رجال صاحبنام و ادیب دورهی #قاجار به شمار میرفت و لقب فروغی را #ناصرالدینشاه به او داد.
محمدعلی فروغی پس از صدور فرمان #مشروطیت در قسمت دبیرخانهی مجلس شروع به کار کرد و در دورهی دوم مجلس که پس از #استبداد صغیر و خلع محمدعلیشاه انجام گرفت نمایندهی مردم تهران شد و در سال ۱۲۸۹ شمسی توانست به ریاست مجلس شورای ملی برگزیده بشود. پس از مدتی فروغی از ریاست مجلس کناره گرفت و در مقام نایب رئیس مجلس در کنار میرزا حسینخان موتمنالملک به کار خود ادامه داد. پس از انحلال مجلس دوم، فروغی در کابینهی صمصامالسطنه به مقام #وزارت #عدلیه رسید. در دورهی سوم نیز فروغی به #نمایندگی #مردم #تهران برگزیده شد. در سال ۱۲۹۳ میرزا حسین پیرنیا، وزارت عدلیه در کابینهی خود را به فروغی سپرد. فروغی در سال ۱۲۹۸ شمسی به عضویت در هیئت نمایندگی ایران به کنفرانس #صلح #پاریس رفت و در این کنفرانس تلاش کرد دعاوی مالی و سیاسی ایران را که مولود #جنگ_جهانی اول بود مطرح کند. البته فروغی و تیمش در این دعوا نتیجهی مثبتی نگرفتند و #خسارات سنگین ایران در این جنگ هیچگاه پرداخت نشد.
در سال ۱۳۰۴ شمسی طرح نمایندگان مجلس مبنی بر خلع نظام قاجار به تصویب رسید و حکومت موقت به «#رضاخان، سردار سپه» سپرده شد و فروغی نیز در همین روز نخستوزیر شد. او به تاسیس مجلس موسسان مبادرت ورزید و از جملهی افرادی بود که #سلطنت را با اصلاح چند اصل متمم #قانون_اساسی در خانوادهی پهلوی استمرار بخشید. فروغی به مدت شش ماه اولین نخستوزیر رضاشاه بود. فروغی بعدها نیز پستهای سیاسی بسیاری پذیرفت.
محمدعلی فروغی سالها بعد «#فرهنگستان ایران» را تاسیس کرد.
داریوش #آشوری، مترجم و نویسندهی معاصر که در حوزهی واژهسازی نیز پژوهش و کار کرده است در اینباره میگوید: «برپاییِ فرهنگستانِ زبانِ فارسی در این دوران یکی از کارهای بزرگی بود که فروغی سرپرستی کرد و بر آن ریاست داشت. فروغی ادیب و #زباندان برجستهای نیز بود و ذوق و #هنر #نویسندگی داشت و ایدههای روشنی در باره ضرورتِ #نوسازی #زبان فارسی و راه و روشِ آن. یکی-دو نسلِ پیش از فروغی اگرچه ضرورتِ سادهسازی زبانِ #نوشتار را دریافته بودند، اما هنوز نتوانسته بودند برایِ غنیسازیِ واژگانیِ این زبان در جهتِ پذیرشِ مفهومهای #علمی و آنچه مربوط به دستاوردها و شیوه زندگانیِ #مدرن است، کارِ نمایانی بکنند.
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/Y052jH
@Tavaana_Tavaanatech
محمدعلی #فروغی، فروغ ِ #دانش و #سیاست
شاید بسیاری از مردم عادی محمدعلی فروغی را نمیشناختند و یا اگر میشناختند دقیقا نمیدانستند که #محمدعلی_فروغی و یادداشتهای روزانهاش چه نسبتی با امروز و شرایط امروز و مناسبات این روزها دارد تا اینکه یک روز گرم تابستانی ساعت ۹:۳۰ دقیقهی صبح سال ۱۳۹۴، و پس از اتمام مذاکرات جمهوری اسلامی و غرب بر سر مناقشات هستهای جمهوری اسلامی، کتاب «یادداشتهای روزانهی محمدعلی فروغی» که به خواستاری #ایرج_افشار و کوشش محمدافشین وفایی و پژمان فیروزبخش منتشر شده است به وسیلهی غلامعلی حداد عادل، به محمدجواد #ظریف، وزیر امور خارجهی جمهوری اسلامی هدیه داده شود.
محمدعلی فروغی که بود؟
محمدعلی فروغی، #روشنفکر، #مترجم، #ادیب، #فلسفهنگار، #روزنامهنگار، سیاستمدار و #دیپلمات و همچنین نمایندهی #مجلس، #وزیر و #نخستوزیر ایران بود.محمدعلی فروغی در ۱۲۴۵ هجری شمسی در تهران به دنیا آمد. پدرش محمدحسین فروغی مشهور به ذکاءالملک اول از #رجال صاحبنام و ادیب دورهی #قاجار به شمار میرفت و لقب فروغی را #ناصرالدینشاه به او داد.
محمدعلی فروغی پس از صدور فرمان #مشروطیت در قسمت دبیرخانهی مجلس شروع به کار کرد و در دورهی دوم مجلس که پس از #استبداد صغیر و خلع محمدعلیشاه انجام گرفت نمایندهی مردم تهران شد و در سال ۱۲۸۹ شمسی توانست به ریاست مجلس شورای ملی برگزیده بشود. پس از مدتی فروغی از ریاست مجلس کناره گرفت و در مقام نایب رئیس مجلس در کنار میرزا حسینخان موتمنالملک به کار خود ادامه داد. پس از انحلال مجلس دوم، فروغی در کابینهی صمصامالسطنه به مقام #وزارت #عدلیه رسید. در دورهی سوم نیز فروغی به #نمایندگی #مردم #تهران برگزیده شد. در سال ۱۲۹۳ میرزا حسین پیرنیا، وزارت عدلیه در کابینهی خود را به فروغی سپرد. فروغی در سال ۱۲۹۸ شمسی به عضویت در هیئت نمایندگی ایران به کنفرانس #صلح #پاریس رفت و در این کنفرانس تلاش کرد دعاوی مالی و سیاسی ایران را که مولود #جنگ_جهانی اول بود مطرح کند. البته فروغی و تیمش در این دعوا نتیجهی مثبتی نگرفتند و #خسارات سنگین ایران در این جنگ هیچگاه پرداخت نشد.
در سال ۱۳۰۴ شمسی طرح نمایندگان مجلس مبنی بر خلع نظام قاجار به تصویب رسید و حکومت موقت به «#رضاخان، سردار سپه» سپرده شد و فروغی نیز در همین روز نخستوزیر شد. او به تاسیس مجلس موسسان مبادرت ورزید و از جملهی افرادی بود که #سلطنت را با اصلاح چند اصل متمم #قانون_اساسی در خانوادهی پهلوی استمرار بخشید. فروغی به مدت شش ماه اولین نخستوزیر رضاشاه بود. فروغی بعدها نیز پستهای سیاسی بسیاری پذیرفت.
محمدعلی فروغی سالها بعد «#فرهنگستان ایران» را تاسیس کرد.
داریوش #آشوری، مترجم و نویسندهی معاصر که در حوزهی واژهسازی نیز پژوهش و کار کرده است در اینباره میگوید: «برپاییِ فرهنگستانِ زبانِ فارسی در این دوران یکی از کارهای بزرگی بود که فروغی سرپرستی کرد و بر آن ریاست داشت. فروغی ادیب و #زباندان برجستهای نیز بود و ذوق و #هنر #نویسندگی داشت و ایدههای روشنی در باره ضرورتِ #نوسازی #زبان فارسی و راه و روشِ آن. یکی-دو نسلِ پیش از فروغی اگرچه ضرورتِ سادهسازی زبانِ #نوشتار را دریافته بودند، اما هنوز نتوانسته بودند برایِ غنیسازیِ واژگانیِ این زبان در جهتِ پذیرشِ مفهومهای #علمی و آنچه مربوط به دستاوردها و شیوه زندگانیِ #مدرن است، کارِ نمایانی بکنند.
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/Y052jH
@Tavaana_Tavaanatech
نویسندگی در روزنامهنگاری
سهراب احمری، سرمقالهنویس والاستریت ژورنال
در این وبینار، سهراب احمری، سرمقالهنویس والاستریت ژورنال، درباره شیوه نوشتن سرمقاله و یادداشت بحث میکند. احمری با توضیح درباره ویژگیهای انواع مختلف مقالهها، روند نوشتن، از مراحل ابتدایی گرفته تا ویرایشهای نهایی را از نظر گذرانده و به اهمیت روزنامهنگاری #واقعیتمحور در هر مرحله اشاره میکند. وی سوالهایی که در هر مرحله از #نویسندگی باید پرسید را به تفضیل بیان میکند، سوالهایی نظیر «چه چیزی باعث میشود یک ماجرا به داستان [خبری] تبدیل شود؟»، «چرا این داستان مهم است؟»، و «یک منبع خوب چیست؟» آقای احمری با تاکید بر اهمیت #منابع قابل اعتماد، استدلالهای قوی، و تمیز و روشن نویسی، عناصر یک مقاله خوب را نشان میدهد.
آقای احمری با الهام گرفتن از #اعتراضات صورت گرفته پس از #انتخابات ریاستجمهوری ۸۸ شروع به #روزنامهنگاری آزاد و همکاری با نشریات والاستریت ژورنال، The Boston Globe, The New Republic, The Chronicle of Higher Education, Commentary Magazine کرد.
وی مدرک خود در رشته #حقوق را از دانشگاه نورثوسترن دریافت کرده و از مشاوران جامعه هنری جکسون، یک اندیشکده بریتانیایی در زمینه سیاست خارجه، بوده است. #سهراب_احمری اکنون #سرمقاله_نویس #والاستریت_ژورنال و ساکن لندن است که وظیفه نوشتن سرمقالات و #ویرایش یادداشتها را برای نسخه اروپایی #نشریه به عهده دارد.
#توانا
https://goo.gl/c9RSyp
@Tavaana_TavaanaTech
فایل های صوتی وبینار را با شما سهیم می شویم.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
سهراب احمری، سرمقالهنویس والاستریت ژورنال
در این وبینار، سهراب احمری، سرمقالهنویس والاستریت ژورنال، درباره شیوه نوشتن سرمقاله و یادداشت بحث میکند. احمری با توضیح درباره ویژگیهای انواع مختلف مقالهها، روند نوشتن، از مراحل ابتدایی گرفته تا ویرایشهای نهایی را از نظر گذرانده و به اهمیت روزنامهنگاری #واقعیتمحور در هر مرحله اشاره میکند. وی سوالهایی که در هر مرحله از #نویسندگی باید پرسید را به تفضیل بیان میکند، سوالهایی نظیر «چه چیزی باعث میشود یک ماجرا به داستان [خبری] تبدیل شود؟»، «چرا این داستان مهم است؟»، و «یک منبع خوب چیست؟» آقای احمری با تاکید بر اهمیت #منابع قابل اعتماد، استدلالهای قوی، و تمیز و روشن نویسی، عناصر یک مقاله خوب را نشان میدهد.
آقای احمری با الهام گرفتن از #اعتراضات صورت گرفته پس از #انتخابات ریاستجمهوری ۸۸ شروع به #روزنامهنگاری آزاد و همکاری با نشریات والاستریت ژورنال، The Boston Globe, The New Republic, The Chronicle of Higher Education, Commentary Magazine کرد.
وی مدرک خود در رشته #حقوق را از دانشگاه نورثوسترن دریافت کرده و از مشاوران جامعه هنری جکسون، یک اندیشکده بریتانیایی در زمینه سیاست خارجه، بوده است. #سهراب_احمری اکنون #سرمقاله_نویس #والاستریت_ژورنال و ساکن لندن است که وظیفه نوشتن سرمقالات و #ویرایش یادداشتها را برای نسخه اروپایی #نشریه به عهده دارد.
#توانا
https://goo.gl/c9RSyp
@Tavaana_TavaanaTech
فایل های صوتی وبینار را با شما سهیم می شویم.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
tavaana.org
نویسندگی در روزنامهنگاری | توانا
در این وبینار، سهراب احمری، سرمقالهنویس والاستریت ژورنال، درباره شیوه نوشتن سرمقاله و یادداشت بحث میکند. احمری با توضیح درباره ویژگیهای انواع مختلف مقالهها، روند نوشتن، از مراحل ابتدایی گرفته تا ویرایشهای نهایی را از نظر گذرانده و به اهمیت روزنامهنگاری…
رام نشدنی
کاری از #تـــوکانیستـــانی
منتشر شده در Radio Farda
#قلم #نویسندگان #نویسنده #نویسندگی @Tavaana_Tavaanatech
زادروز ِ جبران خلیل جبران خالق ِ پیامبر
«فرزندانتان، فرزندان شما نیستند؛
آنان فرزندان زندگیاند که به خویشتن خویش مشتاقاند.
آنان بهوسیلهی شما به این جهان میآیند اما از آنِ شما نیستند.
اگرچه با شما زندگی میکنند اما از آنِ شما نیستند. شما میتوانید به آنان عشق بورزید، اما نمیتوانید بذر اندیشههایتان را در آنان بکارید، زیرا اندیشهی مستقلی دارند. شما میتوانید برای تنشان خانه بسازید، اما روانشان در این خانه نخواهد ماند. زیرا آنان به خانهی فردا تعلق دارند؛ فردایی که در خواب نیز نمیتوانید دید. میتوانید بکوشید مانند آنان شوید، اما بیهوده است که بکوشید آنان را مانند خود کنید. زیرا زندگی به عقب بازنمیگردد و در خانهی دیروز به سر نمیبرد.»
جبران خلیل جبران در ششم ژانویه سال ۱۸۸۳ در یک خانوادهی مسیحی مارونی که به خلیل جبران شهره بودند در منطقهای کوهستانی به نام «البشری» در شمال لبنان به دنیا آمد.
نام مادر جبران، کامله رحمه بود که جبران از ازدواج این زن با همسر سومش به دنیا آمد؛ پدری بدون هرگونه احساس مسئولیت نسبت به فرزند که خانواده به علت این بیمسئولیتی به گرداب فقر و فلاکت افتاد. این نداری موجب شد که جبران در آن دوره نتواند تحصیلات رسمی داشته باشد و تنها آموزش او محدود به دیدارهایی شد که بین جبران و یک کشیش روستایی در جریان بود و نتیجهاش برای جبران، یادگیری اصول مذهب و انجیل و زبانهای عربی و سوری بود. جبران تنها هشت سال داشت که پدرش به دلیل مشکلات عدیدهی مالی به زندان افتاد و ورشکست شد به شکلی که حکومت عثمانی همهی اموالشان را توقیف کرد.
مادر جبران پس از این اتفاق تصمیم گرفت که با خانواده به آمریکا مهاجرت کند و اینچنین شد که در ژوئن سال ۱۸۹۵ و در سن دوازدهسالگی، جبران به همراه مادر و برادر و دو خواهرش راهی ایالات متحده آمریکا شد. او در محلهی فقیرنشین شهر بوستون ساکن شد و با دستفروشی و دورهگردی روزگار میگذراند. او تنها فرزند خانواده بود که توانست به مدرسه برود و سواد بیاموزد.
در سال ۱۸۹۸ جبران با آنکه آموزش زبان انگلیسیاش به نقطهی مطلوبی نرسیده بود به لبنان بازگشت تا زبان و ادبیات عربی و همچنین زبان فرانسه بیاموزد و تا سال ۱۹۰۲ در آنجا ماند. در این سالها استعداد جبران در نویسندگی و طراحی آشکار شده بود. روحیهای شاعرانه و شیدایی داشت که ار صلح و عشق سخن میگفت و با تعالیم کلیسای کاتولیک هم میانهای نداشت. جبران از دوره نوجوانی شیفتهی شعر و #نویسندگی و #هنر شد. پانزده ساله بود که مدیر مجله «الحقیقه» شد و در شانزدهسالگی نخستین #شعر خود را در روزنامه جبل به چاپ رساند. او به طراحی نیز علاقهی وافری داشت. هفده ساله بود که به طراحی چهرهی بزرگانی چون عطار و ابن سینا و ابن خلدون پرداخت. جبران در آخرین سالهای اقامتش در لبنان با همکاری یوسفالحویک که از دوستان جبران بود مجلهای به نام المناره منتشر کرد که در این نشریه نخستین نوشتههای جبران به زبان عربی منتشر میشد.
اشعار جبران #خلیل_جبران از پرفروشترین کتابهای جهان شد و آوازهی #جبران جهان را در نوردید. #کتاب «پیامبر» پس از انتشار آن در سال ۱۹۲۳ هر ساله تجدید چاپ میشود و تا کنون به ۵۰ زبان زندهی دنیا ترجمه شده است.
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/RA1Jdj
#توانا
@Tavaana_TavaanaTech
👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
«فرزندانتان، فرزندان شما نیستند؛
آنان فرزندان زندگیاند که به خویشتن خویش مشتاقاند.
آنان بهوسیلهی شما به این جهان میآیند اما از آنِ شما نیستند.
اگرچه با شما زندگی میکنند اما از آنِ شما نیستند. شما میتوانید به آنان عشق بورزید، اما نمیتوانید بذر اندیشههایتان را در آنان بکارید، زیرا اندیشهی مستقلی دارند. شما میتوانید برای تنشان خانه بسازید، اما روانشان در این خانه نخواهد ماند. زیرا آنان به خانهی فردا تعلق دارند؛ فردایی که در خواب نیز نمیتوانید دید. میتوانید بکوشید مانند آنان شوید، اما بیهوده است که بکوشید آنان را مانند خود کنید. زیرا زندگی به عقب بازنمیگردد و در خانهی دیروز به سر نمیبرد.»
جبران خلیل جبران در ششم ژانویه سال ۱۸۸۳ در یک خانوادهی مسیحی مارونی که به خلیل جبران شهره بودند در منطقهای کوهستانی به نام «البشری» در شمال لبنان به دنیا آمد.
نام مادر جبران، کامله رحمه بود که جبران از ازدواج این زن با همسر سومش به دنیا آمد؛ پدری بدون هرگونه احساس مسئولیت نسبت به فرزند که خانواده به علت این بیمسئولیتی به گرداب فقر و فلاکت افتاد. این نداری موجب شد که جبران در آن دوره نتواند تحصیلات رسمی داشته باشد و تنها آموزش او محدود به دیدارهایی شد که بین جبران و یک کشیش روستایی در جریان بود و نتیجهاش برای جبران، یادگیری اصول مذهب و انجیل و زبانهای عربی و سوری بود. جبران تنها هشت سال داشت که پدرش به دلیل مشکلات عدیدهی مالی به زندان افتاد و ورشکست شد به شکلی که حکومت عثمانی همهی اموالشان را توقیف کرد.
مادر جبران پس از این اتفاق تصمیم گرفت که با خانواده به آمریکا مهاجرت کند و اینچنین شد که در ژوئن سال ۱۸۹۵ و در سن دوازدهسالگی، جبران به همراه مادر و برادر و دو خواهرش راهی ایالات متحده آمریکا شد. او در محلهی فقیرنشین شهر بوستون ساکن شد و با دستفروشی و دورهگردی روزگار میگذراند. او تنها فرزند خانواده بود که توانست به مدرسه برود و سواد بیاموزد.
در سال ۱۸۹۸ جبران با آنکه آموزش زبان انگلیسیاش به نقطهی مطلوبی نرسیده بود به لبنان بازگشت تا زبان و ادبیات عربی و همچنین زبان فرانسه بیاموزد و تا سال ۱۹۰۲ در آنجا ماند. در این سالها استعداد جبران در نویسندگی و طراحی آشکار شده بود. روحیهای شاعرانه و شیدایی داشت که ار صلح و عشق سخن میگفت و با تعالیم کلیسای کاتولیک هم میانهای نداشت. جبران از دوره نوجوانی شیفتهی شعر و #نویسندگی و #هنر شد. پانزده ساله بود که مدیر مجله «الحقیقه» شد و در شانزدهسالگی نخستین #شعر خود را در روزنامه جبل به چاپ رساند. او به طراحی نیز علاقهی وافری داشت. هفده ساله بود که به طراحی چهرهی بزرگانی چون عطار و ابن سینا و ابن خلدون پرداخت. جبران در آخرین سالهای اقامتش در لبنان با همکاری یوسفالحویک که از دوستان جبران بود مجلهای به نام المناره منتشر کرد که در این نشریه نخستین نوشتههای جبران به زبان عربی منتشر میشد.
اشعار جبران #خلیل_جبران از پرفروشترین کتابهای جهان شد و آوازهی #جبران جهان را در نوردید. #کتاب «پیامبر» پس از انتشار آن در سال ۱۹۲۳ هر ساله تجدید چاپ میشود و تا کنون به ۵۰ زبان زندهی دنیا ترجمه شده است.
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/RA1Jdj
#توانا
@Tavaana_TavaanaTech
👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
سالگرد درگذشت یاشار کمال نویسندهی معترض ترک
یک سال از مرگ یاشار کمال گذشت.
یاشار کمال در۶ اکتبر ۱۹۲۳ در روستایی کردنشین به نام «همیته» که امروزه «گوکچه دام» نیز خوانده میشود در استان عثمانیهی ترکیه به دنیا آمد. او در گفتوگویی با آلن بوسه نویسندهی فرانسوی که از دوستانش بود میگوید: «بعد از کلی حساب و کتاب حدس میزنم تاریخ تولدم ۱۹۲۳ باشد. چه بسا همین حدس و گمان هم اشتباه باشد. از قرار زمانی متولد شدم که عشایر از ییلاق برمیگشتند. مردم حوالی ما اواخر اکتبر برمیگردند. دستکم به این تاریخ میشود اعتماد کرد. پدر و مادر کمال سالها پس از تولد او برایش شناسنامه گرفته بودند و کارمند ثبت احوال تاریخ ششم اکتبر ۱۹۲۳ را به دلخواه خود وارد شناسنامه او کرده بود.»
نام اصلی او «کمال صادق گوکچَلی» بود. والدین او به سختی در شهر کردنشین «وان» روزگار میگذراندند. یاشار نیز کودکی بسیار دشواری از سر گذراند و کودکی ۵ ساله بود که در یک تصادف یک چشم خود را از دست داد. در کودکی شاهد آن بود که پدرش هنگام نمازخواندن در مسجدی به قتل رسید. دیدن قتل پدر چنان تاثیر تلخی بر کمال گذاشت که او را به لکنت زبان مبتلا کرد و پس از هفت سال از این لکنت رهایی یافت. کودکی کمال در زمانهی جنگ جهانی اول و تاسیس جمهوری ترکیه و تلاش #آتاتورک برای مدرنیزه کردن کشور ترکیه سپری شد. یاشار در سن ۹ سالگی به مدرسه رفت و شغلهای متفاوتی را در زندگی تجربه کرد؛ شغلهایی همچون چوپانی، کفاشی، کارگری،رانندگی تراکتور و …. او میگوید بهترین دوران زندگیام زمانی بوده که رانندهی تراکتور بودهام. بعدها کمال به خاطر عقاید سیاسیاش در دفاع از حقوق اقلیتها، کردها و ارمنیها و علویها چندین بار دستگیر شد. او در جایی گفته است که زندان بیتردید مدرسهی #ادبیات معاصر ترکیه است.
یاشار اولین بار وقتی بازداشت شد که تنها ۱۷ سال داشت. او میگوید در بازداشتی که در سال ۱۹۵۰ صورت گرفت #شکنجه شده است. او در سال ۱۹۷۱ هم #بازداشت شد که به دلیل فشارهای بینالمللی آزاد شد. یاشار کمال بار دیگر در سال ۱۹۹۵ به دلیل نوشتن مقالهای که در هفتهنامهی آلمانی «اشپیگل» منتشر شده بود به بیست ماه #زندان محکوم شد که بار دیگر فشارهای بینالمللی موحب شد که او آزاد شود. یاشار کمال در این مقاله دولت ترکیه را مورد انتقاد قرار داده بود که با سیاستهای غلط فرهنگی خود و نیز #سرکوب خشن کردها و #روشنفکران مرتکب «جنایت علیه بشریت» شده است.
یاشار کمال در عمر #نویسندگی خود جوایز متعددی را کسب کرده است. او در سال ۱۹۷۳ نامزد جایزهی #نوبل ادبیات شدیاشار در سال ۱۹۷۷ جایزهی #صلح #ناشران و #کتابفروشان آلمان را از آن خود کرد. یاشار کمال در سال ۲۰۰۸ میلادی ارزشمندترین جایزهی #ادبی کشور ترکیه را از آن خود. این جایزه که توسط عبدالله گل به او تقدیم میشد عذرخواهی تلویحی دولت ترکیه به خاطر رفتارهای غیرانسانی دولتهای ترکیه را با خود همراه داشت. یاشار کمال در ابتدا جایزه را نپذیرفت اما با شنیدن استدلالهای موافقان ِ پذیرش جایزه که میگفتند کسب این جایزه میتواند به بهبود وضعیت #حقوق_بشر در #ترکیه منجر شود این جایزه را پذیرفت.
#یاشارکمال، روز شنبه ۲۸ فوریه ۲۰۱۵، در ۹۱ سالگی در بیمارستانی در استانبول درگذشت.
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/TzY8HU
@Tavaana_TavaanaTech
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
یک سال از مرگ یاشار کمال گذشت.
یاشار کمال در۶ اکتبر ۱۹۲۳ در روستایی کردنشین به نام «همیته» که امروزه «گوکچه دام» نیز خوانده میشود در استان عثمانیهی ترکیه به دنیا آمد. او در گفتوگویی با آلن بوسه نویسندهی فرانسوی که از دوستانش بود میگوید: «بعد از کلی حساب و کتاب حدس میزنم تاریخ تولدم ۱۹۲۳ باشد. چه بسا همین حدس و گمان هم اشتباه باشد. از قرار زمانی متولد شدم که عشایر از ییلاق برمیگشتند. مردم حوالی ما اواخر اکتبر برمیگردند. دستکم به این تاریخ میشود اعتماد کرد. پدر و مادر کمال سالها پس از تولد او برایش شناسنامه گرفته بودند و کارمند ثبت احوال تاریخ ششم اکتبر ۱۹۲۳ را به دلخواه خود وارد شناسنامه او کرده بود.»
نام اصلی او «کمال صادق گوکچَلی» بود. والدین او به سختی در شهر کردنشین «وان» روزگار میگذراندند. یاشار نیز کودکی بسیار دشواری از سر گذراند و کودکی ۵ ساله بود که در یک تصادف یک چشم خود را از دست داد. در کودکی شاهد آن بود که پدرش هنگام نمازخواندن در مسجدی به قتل رسید. دیدن قتل پدر چنان تاثیر تلخی بر کمال گذاشت که او را به لکنت زبان مبتلا کرد و پس از هفت سال از این لکنت رهایی یافت. کودکی کمال در زمانهی جنگ جهانی اول و تاسیس جمهوری ترکیه و تلاش #آتاتورک برای مدرنیزه کردن کشور ترکیه سپری شد. یاشار در سن ۹ سالگی به مدرسه رفت و شغلهای متفاوتی را در زندگی تجربه کرد؛ شغلهایی همچون چوپانی، کفاشی، کارگری،رانندگی تراکتور و …. او میگوید بهترین دوران زندگیام زمانی بوده که رانندهی تراکتور بودهام. بعدها کمال به خاطر عقاید سیاسیاش در دفاع از حقوق اقلیتها، کردها و ارمنیها و علویها چندین بار دستگیر شد. او در جایی گفته است که زندان بیتردید مدرسهی #ادبیات معاصر ترکیه است.
یاشار اولین بار وقتی بازداشت شد که تنها ۱۷ سال داشت. او میگوید در بازداشتی که در سال ۱۹۵۰ صورت گرفت #شکنجه شده است. او در سال ۱۹۷۱ هم #بازداشت شد که به دلیل فشارهای بینالمللی آزاد شد. یاشار کمال بار دیگر در سال ۱۹۹۵ به دلیل نوشتن مقالهای که در هفتهنامهی آلمانی «اشپیگل» منتشر شده بود به بیست ماه #زندان محکوم شد که بار دیگر فشارهای بینالمللی موحب شد که او آزاد شود. یاشار کمال در این مقاله دولت ترکیه را مورد انتقاد قرار داده بود که با سیاستهای غلط فرهنگی خود و نیز #سرکوب خشن کردها و #روشنفکران مرتکب «جنایت علیه بشریت» شده است.
یاشار کمال در عمر #نویسندگی خود جوایز متعددی را کسب کرده است. او در سال ۱۹۷۳ نامزد جایزهی #نوبل ادبیات شدیاشار در سال ۱۹۷۷ جایزهی #صلح #ناشران و #کتابفروشان آلمان را از آن خود کرد. یاشار کمال در سال ۲۰۰۸ میلادی ارزشمندترین جایزهی #ادبی کشور ترکیه را از آن خود. این جایزه که توسط عبدالله گل به او تقدیم میشد عذرخواهی تلویحی دولت ترکیه به خاطر رفتارهای غیرانسانی دولتهای ترکیه را با خود همراه داشت. یاشار کمال در ابتدا جایزه را نپذیرفت اما با شنیدن استدلالهای موافقان ِ پذیرش جایزه که میگفتند کسب این جایزه میتواند به بهبود وضعیت #حقوق_بشر در #ترکیه منجر شود این جایزه را پذیرفت.
#یاشارکمال، روز شنبه ۲۸ فوریه ۲۰۱۵، در ۹۱ سالگی در بیمارستانی در استانبول درگذشت.
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/TzY8HU
@Tavaana_TavaanaTech
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
tavaana.org
یاشار کمال، نویسندهی معترض ترک | Tavaana Article
توانا - در خبرها آمده است که یاشار کمال، نویسنده سرشناس ترک که اواخر دیماه به علت تنگی نفس و مشکلات تنفسی به بیمارستان منتقل شده بود امروز شنبه ۲۸ فوریه برابر با نهم اسفندماه ۱۳۹۳ در بخش مراقبتهای ویژهی دانشکدهی پزشکی دانشگاه استانبول درگذشت. یاشار کمال…
مایا آنجلو، پرنده آوازهخوان
خواندن زندگی زنان تاثیرگذار ِ تاریخ برای زدودن این توهم ِ مردسالارانه که گویا همواره این مردان بودهاند که تاریخساز بودهاند بسیار ضروری است. اگر مولانا زنده بود شاید به جای سرودن این بیت که «نار خندان باغ را خندان کند / صحبت مردانت از مردان کند» به مصاحبت و همصحبتی با زنانی میاندیشید که همواره در تاریخ بودهاند اما نظام و سلطهی فرهنگ مردسالارانه به آنها اجازهی بروز و ظهور نداده است تا جایی که صدای این زنان حتا به خدا هم نرسیده است که پیامبری از میان زنان بربگزیند تا با وضع قوانینی مبتنی بر عدالت به جای قوانین تبعیضامیز ِ ضد ِ زن باری از رنج مضاعف زنان در هستی بردارد.
مایا آنجلو یکی از این #زنان بزرگ است.
مایا آنجلو تجسمی روشن از این شعر فروغ فرخزاد، شاعر شهیر کشورمان است: «تنها صداست که میماند.»
نام اصلیاش مارگرت آن جانسون بود اما اسم هنری مایا را که برادرش بر او نهاده بود، برگزید.
مایا، #شاعر، #بازیگر، #رقصنده، #نویسنده، کارگردان #تاثیرگذار و مشهور سیاهپوست آمریکایی است که نقش به سزایی در پیشبرد جنبش #حقوق_مدنی آمریکا داشت. او چهارم آوریل ۱۹۲۸ در سنت لوئیز میزوری متولد شد و در سن ۱۷ سالگی پسرش را به دنیا آورد و پس از آن دو بار ازدواج کرد.
کودکیاش سرشار از رنجها و دردهای ناشی از تبعیضهای نژادی و جنسی بود. مایا در سنت لوئیز و در شهر تفکیک نژادی شده «استمپز» آرکانزاس بزرگ شد. در سن هشت سالگی مورد #تجاوز دوست پسر مادرش قرار گرفت. تجربهای دردناک که بلافاصله به برادرش بازگو کرد. برادرش اما خانواده را خبردار ساخت و پلیس فریمن (دوست پسر مادرش) را به مدت یک روز بازداشت و بعد آزاد کرد. چند روز پس از آزادی فریمن به شکل نامشخصی کشته شد. مایا پس از این واقعه پنج سال سکوت پیشه کرد. او در کتابش مینویسد: «فکر میکردم صدایم او را کشته است، من آن مرد را کشتم چون اسمش را به زبان آوردم. بعد تصمیم گرفتم دیگر حرف نزنم چون حرفهایم ممکن بود دیگران را بکشد.» این تجربیات تلخ و حزنآور بعدها نیرویی زاینده برای حرکت و مبارزهاش از دریچه هنر، #ادبیات و #شعر شد.
مشهورترین آثار او کتابی هفت جلدی از شرح زندگی خودش است که به تجربیات دوران کودکی و نوجوانیاش میپردازد. نخستین جلد این مجموعه «میدانم چرا پرنده محبوس میخواند» در سال ۱۹۶۹ منتشر شد. او رنجها و زندگیاش تا سن ۱۷ سالگی را در این زندگینامه شرح میدهد. این کتاب، مایا را بیش از گذشته به شهرتی جهانی رساند. این #کتاب نامزد جایزه کتاب ملی در سال ۱۹۷۰ شد و برای دو سال در لیست پرفروشترینهای نیویورک تایمز قرار گرفت.
مایا پیش از کشف استعداد خارقالعادهاش در #نویسندگی شغلهای زیادی را امتحان کرد. او مدتی آشپز، رقاص کلوبهای شبانه، فاحشه، بازیگر اپرا و هماهنگ کننده کنفرانس رهبری مسیحیان جنوبی بود. مدتی را هم در مصر و غنا پسااستعماری #روزنامهنگار بود. وی یکی از فعالان تاثیرگذار #جنبش_حقوق_مدنی بود و با «ملکماکس» و مارتین لوترکینگ همکاری کرده و هماهنگکننده برنامههای مارتین لوتر کینگ نیز بود.
مارتین لوترکینگ در سالروز تولد مایا در سال ۱۹۶۸ ترور شد. اتفاقاتی که هر انسانی را سرخورده میکرد اما مایا علیرغم این ضربههای روحی و عاطفی هیچگاه متوقف نشد. مایا از سال ۱۹۹۰ تا هشتادسالگی سالانه ۸۰ سخنرانی انجام داد و دومین شاعری بود که در مراسم آغاز ریاست جمهوری بیل کلینتون پس از رابرت فارست که در مراسم جان اف کندی در سال ۱۹۶۱ شعری خوانده بود، حضور یافت و شعر «ضربان صبح» را خواند.
مایا آنجلو در سن ۸۶ سالگی در سال ۲۰۱۴ درگذشت...
@Tavaana_TavaanaTech
خواندن زندگی زنان تاثیرگذار ِ تاریخ برای زدودن این توهم ِ مردسالارانه که گویا همواره این مردان بودهاند که تاریخساز بودهاند بسیار ضروری است. اگر مولانا زنده بود شاید به جای سرودن این بیت که «نار خندان باغ را خندان کند / صحبت مردانت از مردان کند» به مصاحبت و همصحبتی با زنانی میاندیشید که همواره در تاریخ بودهاند اما نظام و سلطهی فرهنگ مردسالارانه به آنها اجازهی بروز و ظهور نداده است تا جایی که صدای این زنان حتا به خدا هم نرسیده است که پیامبری از میان زنان بربگزیند تا با وضع قوانینی مبتنی بر عدالت به جای قوانین تبعیضامیز ِ ضد ِ زن باری از رنج مضاعف زنان در هستی بردارد.
مایا آنجلو یکی از این #زنان بزرگ است.
مایا آنجلو تجسمی روشن از این شعر فروغ فرخزاد، شاعر شهیر کشورمان است: «تنها صداست که میماند.»
نام اصلیاش مارگرت آن جانسون بود اما اسم هنری مایا را که برادرش بر او نهاده بود، برگزید.
مایا، #شاعر، #بازیگر، #رقصنده، #نویسنده، کارگردان #تاثیرگذار و مشهور سیاهپوست آمریکایی است که نقش به سزایی در پیشبرد جنبش #حقوق_مدنی آمریکا داشت. او چهارم آوریل ۱۹۲۸ در سنت لوئیز میزوری متولد شد و در سن ۱۷ سالگی پسرش را به دنیا آورد و پس از آن دو بار ازدواج کرد.
کودکیاش سرشار از رنجها و دردهای ناشی از تبعیضهای نژادی و جنسی بود. مایا در سنت لوئیز و در شهر تفکیک نژادی شده «استمپز» آرکانزاس بزرگ شد. در سن هشت سالگی مورد #تجاوز دوست پسر مادرش قرار گرفت. تجربهای دردناک که بلافاصله به برادرش بازگو کرد. برادرش اما خانواده را خبردار ساخت و پلیس فریمن (دوست پسر مادرش) را به مدت یک روز بازداشت و بعد آزاد کرد. چند روز پس از آزادی فریمن به شکل نامشخصی کشته شد. مایا پس از این واقعه پنج سال سکوت پیشه کرد. او در کتابش مینویسد: «فکر میکردم صدایم او را کشته است، من آن مرد را کشتم چون اسمش را به زبان آوردم. بعد تصمیم گرفتم دیگر حرف نزنم چون حرفهایم ممکن بود دیگران را بکشد.» این تجربیات تلخ و حزنآور بعدها نیرویی زاینده برای حرکت و مبارزهاش از دریچه هنر، #ادبیات و #شعر شد.
مشهورترین آثار او کتابی هفت جلدی از شرح زندگی خودش است که به تجربیات دوران کودکی و نوجوانیاش میپردازد. نخستین جلد این مجموعه «میدانم چرا پرنده محبوس میخواند» در سال ۱۹۶۹ منتشر شد. او رنجها و زندگیاش تا سن ۱۷ سالگی را در این زندگینامه شرح میدهد. این کتاب، مایا را بیش از گذشته به شهرتی جهانی رساند. این #کتاب نامزد جایزه کتاب ملی در سال ۱۹۷۰ شد و برای دو سال در لیست پرفروشترینهای نیویورک تایمز قرار گرفت.
مایا پیش از کشف استعداد خارقالعادهاش در #نویسندگی شغلهای زیادی را امتحان کرد. او مدتی آشپز، رقاص کلوبهای شبانه، فاحشه، بازیگر اپرا و هماهنگ کننده کنفرانس رهبری مسیحیان جنوبی بود. مدتی را هم در مصر و غنا پسااستعماری #روزنامهنگار بود. وی یکی از فعالان تاثیرگذار #جنبش_حقوق_مدنی بود و با «ملکماکس» و مارتین لوترکینگ همکاری کرده و هماهنگکننده برنامههای مارتین لوتر کینگ نیز بود.
مارتین لوترکینگ در سالروز تولد مایا در سال ۱۹۶۸ ترور شد. اتفاقاتی که هر انسانی را سرخورده میکرد اما مایا علیرغم این ضربههای روحی و عاطفی هیچگاه متوقف نشد. مایا از سال ۱۹۹۰ تا هشتادسالگی سالانه ۸۰ سخنرانی انجام داد و دومین شاعری بود که در مراسم آغاز ریاست جمهوری بیل کلینتون پس از رابرت فارست که در مراسم جان اف کندی در سال ۱۹۶۱ شعری خوانده بود، حضور یافت و شعر «ضربان صبح» را خواند.
مایا آنجلو در سن ۸۶ سالگی در سال ۲۰۱۴ درگذشت...
@Tavaana_TavaanaTech
سعیدی سیرجانی را سکته کردند!
سالروز درگذشت علیاکبر سعیدی سیرجانی
سعیدی سیرجانی در نامه به خامنهای:
«آدمیزادهام، #آزادهام و دلیلش همین نامه، که در حکم فرمان آتش است و نوشیدن جام شوکران. بگذارید آیندگان بدانند که در سرزمین بلاخیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند.»
«سعیدی سیرجانی را هم کشتند، شاهکار تازهی جمهوری اسلامی. حتا اگر اینطور که ادعا میکنند به «مرگ طبیعی» مرده باشد، اینکه پیرمردی ضعیف ده ماه تمام زیر دست این بزرگواران دوام آورده عجیب است. از برکات الطاف(آنان) باید خیلی پیش از اینها میمُرد؛ البته «به مرگ طبیعی»» - شاهرخ مسکوب
«سعیدی سیرجانی را سکته کردند»، این جملهای بود که بسیاری پس از مرگ سعیدی سیرجانی که توسط جمهوری اسلامی علت آن سکته اعلام شد، بر زبان آوردند. این جمله حاکی از آن بود که علیاکبر سعیدی سیرجانی که هنگام مرگ دست جمهوری اسلامی اسیر بود به مرگ طبیعی از نمرده، بلکه به قتل رسیده است.
سعیدی سیرجانی تنها به جرم! #نوشتن نامه به رهبری ِ جمهوری اسلامی که در آن به سانسور کتابهایش اشاره کرده بود بازداشت شد و تحت شکنجه قرار گرفت و مجبور شد مقابل دوربین بنشیند و علیه خود اعتراف کند.
نامههای سیرجانی حاوی نکات طنز و جدی بسیاری است که همه درس شجاعت است. #شجاعت #روشنفکری که نقادانه نفر اول مملکت را مورد خطاب قرار میدهد. سعیدی سیرجانی در ابتدای نامهی اولش به خامنهای چنین مینویسد:
«محضر مبارک حضرت آیتاله خامنهای رهبرمعظم جمهوری اسلامی با عرص سلام وتقدیم احترام، سه ماه پیش عریضه ای به حضورتان فرستادم در شرح اختناق تحملناپذیر نا معقولی که ماموران وزرات ارشاد در کار نشر کتاب اعمال میفرمایند....
آنگونه که از نامهی دوم سیرجانی به خامنهای برمیآید خامنهای به این نامه پاسخی عتابآمیز میدهد.
«پيام عتابآميز جناب عالی را آقای صابری برايم خواند، و متاسف شدم، نه به علت اين که مورد قهر آن مقام معظم قرار گرفتهام و به زودی امت هميشه در صحنه حزبالله حسابم را خواهند رسيد که مرگ در راه دفاع از حق شهادت است و ما مرگ #شهادت از خدا خواستهايم. تاسف و تاثرم از پندارهای باطل خويش بود و اميدهای برباد رفته ام دربارهی سعه صدر جناب عالی و سرنوشتی که ملت ايران در دوران #رهبری شما خواهند داشت.
بگذريم از لحن توهين آميز پيام که حتی قاصد را شرمنده کرده بود و از هر مسلمان با تقوايی بعيد مينمود تا چه رسد به رهبر مسلمانان جهان. حيرتم از اين است که جنابعالی به استناد کدامين سند و قرينه و امارت مرا #مرتد قلمداد کرديد و نامعتقد به اسلام. اگر مستند به نوشته های من است ای کاش موردش را مشخص میفرموديد، و اگر مبتنی بر واردات غيبی است و اشراف بر ضماير که انالله و انااليه راجعون.»
.....
#سعید_امامی در مورد مرگ سعیدی سیرجانی توضیح داده بود که به او به جای شیاف ملین، شیافی ساختهشده از پتاسیم دادند تا به عنوان توصیه پزشک استفاده کند. شیاف پتاسیم به راحتی میتواند قلب انسان را از کار بیاندازد. قلب #سیرجانی از کار افتاد و علت مرگ او را حملهی قلبی اعلام کردند.
سعیدی سیرجانی در ۲۳ اسفندماه ۱۳۷۲، خارج از منزل مسکونیاش به وسیلهی #ماموران وزارت #اطلاعات جمهوری اسلامی بازداشت شد و پس از نُه ماه #بازداشت در چهارم آذرماه ۱۳۷۳ درگذشت.
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/1qRcV5
#توانا #نویسندگی #آزادگی
https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
سالروز درگذشت علیاکبر سعیدی سیرجانی
سعیدی سیرجانی در نامه به خامنهای:
«آدمیزادهام، #آزادهام و دلیلش همین نامه، که در حکم فرمان آتش است و نوشیدن جام شوکران. بگذارید آیندگان بدانند که در سرزمین بلاخیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند.»
«سعیدی سیرجانی را هم کشتند، شاهکار تازهی جمهوری اسلامی. حتا اگر اینطور که ادعا میکنند به «مرگ طبیعی» مرده باشد، اینکه پیرمردی ضعیف ده ماه تمام زیر دست این بزرگواران دوام آورده عجیب است. از برکات الطاف(آنان) باید خیلی پیش از اینها میمُرد؛ البته «به مرگ طبیعی»» - شاهرخ مسکوب
«سعیدی سیرجانی را سکته کردند»، این جملهای بود که بسیاری پس از مرگ سعیدی سیرجانی که توسط جمهوری اسلامی علت آن سکته اعلام شد، بر زبان آوردند. این جمله حاکی از آن بود که علیاکبر سعیدی سیرجانی که هنگام مرگ دست جمهوری اسلامی اسیر بود به مرگ طبیعی از نمرده، بلکه به قتل رسیده است.
سعیدی سیرجانی تنها به جرم! #نوشتن نامه به رهبری ِ جمهوری اسلامی که در آن به سانسور کتابهایش اشاره کرده بود بازداشت شد و تحت شکنجه قرار گرفت و مجبور شد مقابل دوربین بنشیند و علیه خود اعتراف کند.
نامههای سیرجانی حاوی نکات طنز و جدی بسیاری است که همه درس شجاعت است. #شجاعت #روشنفکری که نقادانه نفر اول مملکت را مورد خطاب قرار میدهد. سعیدی سیرجانی در ابتدای نامهی اولش به خامنهای چنین مینویسد:
«محضر مبارک حضرت آیتاله خامنهای رهبرمعظم جمهوری اسلامی با عرص سلام وتقدیم احترام، سه ماه پیش عریضه ای به حضورتان فرستادم در شرح اختناق تحملناپذیر نا معقولی که ماموران وزرات ارشاد در کار نشر کتاب اعمال میفرمایند....
آنگونه که از نامهی دوم سیرجانی به خامنهای برمیآید خامنهای به این نامه پاسخی عتابآمیز میدهد.
«پيام عتابآميز جناب عالی را آقای صابری برايم خواند، و متاسف شدم، نه به علت اين که مورد قهر آن مقام معظم قرار گرفتهام و به زودی امت هميشه در صحنه حزبالله حسابم را خواهند رسيد که مرگ در راه دفاع از حق شهادت است و ما مرگ #شهادت از خدا خواستهايم. تاسف و تاثرم از پندارهای باطل خويش بود و اميدهای برباد رفته ام دربارهی سعه صدر جناب عالی و سرنوشتی که ملت ايران در دوران #رهبری شما خواهند داشت.
بگذريم از لحن توهين آميز پيام که حتی قاصد را شرمنده کرده بود و از هر مسلمان با تقوايی بعيد مينمود تا چه رسد به رهبر مسلمانان جهان. حيرتم از اين است که جنابعالی به استناد کدامين سند و قرينه و امارت مرا #مرتد قلمداد کرديد و نامعتقد به اسلام. اگر مستند به نوشته های من است ای کاش موردش را مشخص میفرموديد، و اگر مبتنی بر واردات غيبی است و اشراف بر ضماير که انالله و انااليه راجعون.»
.....
#سعید_امامی در مورد مرگ سعیدی سیرجانی توضیح داده بود که به او به جای شیاف ملین، شیافی ساختهشده از پتاسیم دادند تا به عنوان توصیه پزشک استفاده کند. شیاف پتاسیم به راحتی میتواند قلب انسان را از کار بیاندازد. قلب #سیرجانی از کار افتاد و علت مرگ او را حملهی قلبی اعلام کردند.
سعیدی سیرجانی در ۲۳ اسفندماه ۱۳۷۲، خارج از منزل مسکونیاش به وسیلهی #ماموران وزارت #اطلاعات جمهوری اسلامی بازداشت شد و پس از نُه ماه #بازداشت در چهارم آذرماه ۱۳۷۳ درگذشت.
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/1qRcV5
#توانا #نویسندگی #آزادگی
https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
توانا آموزشکده جامعهمدنی ایران
سعیدی سیرجانی؛ کشتهی راه قلم - توانا آموزشکده جامعهمدنی ایران
«سعیدی سیرجانی را هم کشتند، شاهکار تازه جمهوری اسلامی. حتی اگر این طور که ادعا میکنند به “مرگ طبیعی” مرده باشد، اینکه پیرمردی ضعیف ۱۰ ماه تمام زیر دست این بزرگواران دوام آورده عجیب است. از برکات الطاف (آنان) باید خیلی پیش از اینها میمرد؛ البته “به مرگ…
تازه از آموزشکده توانا
عاصمه جهانگیر: حقوق بشر برای همه
goo.gl/HvxpYk
عاصمه جهانگیر از آبان ۱۳۹۵ ماموریت خود را در مقام گزارشگر ویژۀ حقوق بشر سازمان ملل متحد در امور ایران آغاز کرده است. او با عزمی راسخ و خستگیناپذیر در پشتیبانی از حقوق بشر و تعهد به طرح علنی و پیوستۀ دغدغههای حقوق بشری در ایران این ماموریت را پذیرفته است.
عاصمه جهانگیر چندین دهه از مدافعان حقوق بشر و یکی از نیرومندترین فعالان پشتیبان دموکراسی و سیاستهای پیشرو در پاکستان بوده و در سالهای اخیر دامنۀ کنشگری خود را به سطح بین الملی رسانده و به شهرتی جهانی دست یافته است. عاصمه جهانگیر در طول زندگی حرفهایش در زمینههای گوناگونی فعال بوده است از وکالت و کنشگری برای اصلاحات گرفته تا نویسندگی و حمایتگری برای همۀ گروهها و اقشاری که به خاطر کوتاهی دولتهایشان از محرومیت و عقبماندگی رنج میبرند. با وجود تهدیدهای جانی، حملات شخصی، و حتی طرح نقشۀ ترورش به دست دولت پاکستان، جهانگیر در دفاع از زنان و اقلیتها و همۀ آنان که بیپشتیبان اند قاطعانه ایستاده است.
جهانگیر این گونه تهدیدها را به سادگی «بخشی از کار»ی که به آن مشغول است میداند.
سازمان ملل متحد با توجه به اقدامات شجاعانۀ جهانگیر در پیریزی جنبش حقوق بشر پاکستان، او را به مأموریتهای متعددی گمارده است، از جمله گزارشگر ویژۀ سازمان ملل در امور اعدامهای فراقضایی، خودسرانه و بدون محاکمه (۱۳۸۵-۱۳۷۹) و گزارشگر ویژۀ سازمان ملل در امور آزادی دین و باور (۱۳۸۵-۱۳۹۱)
چندین گزارش مهم سازمان ملل متحد دربارۀ موضوعاتی از قبیل رفتار با کودکان در پاکستان و ارتقای حقوق بشر و جامعۀ مدنی در همین مدت به قلم او نوشته شده است. جهانگیر همچنین از فعالان پیشرو در حوزۀ نوپای حقوق دگرباشان جنسی است: در سال ۱۳۸۸، جهانگیر از جمله کارشناسانی بود که در به جریان افتادن «اصول جوگجاکارتا» - که در اجلاس کارشناسان در شهری به همین نام در اندونزی به تصویب رسید- فعالیت کرده است. این اصول قوانین بینالمللى حقوق بشر را به زمینه گرایش جنسى و هویت جنسیتی گسترش میدهد.
جهانگیر جوایز بین المللی بسیاری در زمینۀ حقوق بشر دریافت کرده است و این به او کمک کرده تا پیام مشارکت گرایانۀ خود را در سطح جهانی و با صدایی هر چه رساتر به گوش همگان برساند.
از جمله جوایزی که جهانگیر دریافت کرده است میتوان به جایزۀ هزاره (میلنیوم)، جایزۀ بیلبائوی یونسکو برای ارتقاء فرهنگ حقوق بشر، مدال آزادی عبادت، جایزۀ حق برخورداری از معیشت اشاره کرد و نیز به نامزد شدن او برای جایزۀ نوبل. جهانگیر درباره جایزۀ حق برخورداری از معیشت گفته است: «این جایزه نه تنها به پاس و قدردانی از اقدامات من که به قدردانی از شمار عظیمی از پاکستانیها اعطا شده که خستگیناپذیر برای بهبود وضعیت حقوق بشر در پاکستان زحمت کشیدهاند.»
جهانگیر آشکارا نشان داده است که با عزم راسخ و اشتیاق ماموریت جدید خود را به عنوان گزارشگر ویژۀ حقوق بشر در ایران برعهده خواهد گرفت. به همین سبب، تنها چند روز پس از بر عهده گرفتن این سمت، زندانیان سیاسی زندان رجایی شهر کرج به نامهنگاری با او و گزارش موارد گوناگون نقض حقوقشان پرداختند. عاصمه جهانگیر همانند مقام پیش از خود، احمد شهید، حامی نیرومند و قاطعی برای مردم ایران خواهد بود.
بیشتر بخوانید:
https://tavaana.org/fa/content/AsmaJahangir
https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
عاصمه جهانگیر: حقوق بشر برای همه
goo.gl/HvxpYk
عاصمه جهانگیر از آبان ۱۳۹۵ ماموریت خود را در مقام گزارشگر ویژۀ حقوق بشر سازمان ملل متحد در امور ایران آغاز کرده است. او با عزمی راسخ و خستگیناپذیر در پشتیبانی از حقوق بشر و تعهد به طرح علنی و پیوستۀ دغدغههای حقوق بشری در ایران این ماموریت را پذیرفته است.
عاصمه جهانگیر چندین دهه از مدافعان حقوق بشر و یکی از نیرومندترین فعالان پشتیبان دموکراسی و سیاستهای پیشرو در پاکستان بوده و در سالهای اخیر دامنۀ کنشگری خود را به سطح بین الملی رسانده و به شهرتی جهانی دست یافته است. عاصمه جهانگیر در طول زندگی حرفهایش در زمینههای گوناگونی فعال بوده است از وکالت و کنشگری برای اصلاحات گرفته تا نویسندگی و حمایتگری برای همۀ گروهها و اقشاری که به خاطر کوتاهی دولتهایشان از محرومیت و عقبماندگی رنج میبرند. با وجود تهدیدهای جانی، حملات شخصی، و حتی طرح نقشۀ ترورش به دست دولت پاکستان، جهانگیر در دفاع از زنان و اقلیتها و همۀ آنان که بیپشتیبان اند قاطعانه ایستاده است.
جهانگیر این گونه تهدیدها را به سادگی «بخشی از کار»ی که به آن مشغول است میداند.
سازمان ملل متحد با توجه به اقدامات شجاعانۀ جهانگیر در پیریزی جنبش حقوق بشر پاکستان، او را به مأموریتهای متعددی گمارده است، از جمله گزارشگر ویژۀ سازمان ملل در امور اعدامهای فراقضایی، خودسرانه و بدون محاکمه (۱۳۸۵-۱۳۷۹) و گزارشگر ویژۀ سازمان ملل در امور آزادی دین و باور (۱۳۸۵-۱۳۹۱)
چندین گزارش مهم سازمان ملل متحد دربارۀ موضوعاتی از قبیل رفتار با کودکان در پاکستان و ارتقای حقوق بشر و جامعۀ مدنی در همین مدت به قلم او نوشته شده است. جهانگیر همچنین از فعالان پیشرو در حوزۀ نوپای حقوق دگرباشان جنسی است: در سال ۱۳۸۸، جهانگیر از جمله کارشناسانی بود که در به جریان افتادن «اصول جوگجاکارتا» - که در اجلاس کارشناسان در شهری به همین نام در اندونزی به تصویب رسید- فعالیت کرده است. این اصول قوانین بینالمللى حقوق بشر را به زمینه گرایش جنسى و هویت جنسیتی گسترش میدهد.
جهانگیر جوایز بین المللی بسیاری در زمینۀ حقوق بشر دریافت کرده است و این به او کمک کرده تا پیام مشارکت گرایانۀ خود را در سطح جهانی و با صدایی هر چه رساتر به گوش همگان برساند.
از جمله جوایزی که جهانگیر دریافت کرده است میتوان به جایزۀ هزاره (میلنیوم)، جایزۀ بیلبائوی یونسکو برای ارتقاء فرهنگ حقوق بشر، مدال آزادی عبادت، جایزۀ حق برخورداری از معیشت اشاره کرد و نیز به نامزد شدن او برای جایزۀ نوبل. جهانگیر درباره جایزۀ حق برخورداری از معیشت گفته است: «این جایزه نه تنها به پاس و قدردانی از اقدامات من که به قدردانی از شمار عظیمی از پاکستانیها اعطا شده که خستگیناپذیر برای بهبود وضعیت حقوق بشر در پاکستان زحمت کشیدهاند.»
جهانگیر آشکارا نشان داده است که با عزم راسخ و اشتیاق ماموریت جدید خود را به عنوان گزارشگر ویژۀ حقوق بشر در ایران برعهده خواهد گرفت. به همین سبب، تنها چند روز پس از بر عهده گرفتن این سمت، زندانیان سیاسی زندان رجایی شهر کرج به نامهنگاری با او و گزارش موارد گوناگون نقض حقوقشان پرداختند. عاصمه جهانگیر همانند مقام پیش از خود، احمد شهید، حامی نیرومند و قاطعی برای مردم ایران خواهد بود.
بیشتر بخوانید:
https://tavaana.org/fa/content/AsmaJahangir
https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
Instagram
توانا: آموزشكده جامعه مدنى
. تازه از آموزشکده توانا . #عاصمه_جهانگیر: #حقوق_بشر برای همه . عاصمه جهانگیر از آبان ۱۳۹۵ ماموریت خود را در مقام #گزارشگر_ویژه_حقوق_بشر #سازمان_ملل_متحد در امور ایران آغاز کرده است. او با عزمی راسخ و خستگیناپذیر در پشتیبانی از حقوق بشر و تعهد به طرح علنی…
سالمرگ شاهرخ مسکوب
goo.gl/1yY28R
شاید جملهی شاهرخ مسکوب در تعریف مرگ از جملات کمنظیر در توصیف این وادی باشد؛ «مرگ تنهایی است بدون ِ احساس تنهایی».
شاهرخ مسکوب در ۲۳ فروردین ۱۳۸۴ به دلیل ابتلا به بیماری سرطان خون رفت تا برای همیشه تنها شود بدون ِ احساس تنهایی. مسکوب هنگام مرگ هشتاد سال سن داشت و در بیمارستان ِ کوشن پاریس بستری بود. او سالهایی متمادی در پاریس زندگی کرده بود اما پس از مرگ پیکرش را به تهران آوردند و در بهشتزهرا به خاک سپردند.
شاهرخ مسکوب سال ۱۳۰۲ در شهر بابل به دنیا آمد. دورهی ابتدایی را در مدرسهی علمیه تهران، پشت مسجد سپهسالار سپری کرد. کلاس پنجم ابتدایی بود که خواندن رمان و آثار ادبی را شروع کرد. پس از پایان دوران دبیرستان در اصفهان در سال ۱۳۲۴ از اصفهان به تهران میآید و در رشتهی حقوق دانشگاه تهران به تحصیل مشغول میشود. در همین سالها است که مسکوب به روزنامهی «قیام ایران» میرود و برای این روزنامه تفسیر اخبار خارجی مینویسد به شکلی که میتوان این را اولین تجربهی نویسندگی مسکوب دانست. مسکوب در این سالها همچنین به آموختن زبان فرانسوی مشغول میشود.
از حدود بیستسالگی مسکوب به حزب توده میپیوندد. خودش در خاطراتش به این مسئله اذعان میکند که پیوستنش به حزب توده از روی احساسات و عواطف بوده است و دغدغههای عدالتخواهی و بشردوستی او را به حزب توده علاقهمند کرده است. ده سال پس از این عضویت او در خیابان بازداشت میشود. یکی از تودهایها او را لو میدهد و او گرفتار میشود. شاهرخ مسکوب از حزب توده دلزده میشود. پس از آزادی از زندان یکسر به سراغ ادبیات و ترجمه میرود و تا پایان عمر با ادبیات زندگی میکند. آنگونه که از زندگی ِ مسکوب برمیآید غیر از گرایش او به حزب توده، پیش از آن او دلبستهی مذهب میشود و در اجرای فرامین مذهبی افراط میورزد که کتابهای احمد کسروی موجب میشود از این افراط دست بردارد. پس از این دو تجربهی مذهبیبودن و تودهای بودن او دیگر مبلغ و مروج هیچ ایدئولوژیای نمیشود.
شاهرخ در روزهای پس از پیروزی انقلاب زمانیکه میبیند نمیتواند نوشتهها و عقایدش را منتشر کند و از آنها سخن بگوید، ایران را ترک میکند و در مدرسهی مطالعات اسلامی پاریس به کار مشغول میشود.
حسن کامشاد رفیق ِ گرمابه و گلستان ِ مسکوب در بخشی از کتاب «حدیث نفس» با عنوان «شاهرخ در پاریس» از شرایط پس از کوچ مسکوب سخن میگوید:«خودش بیکار، همسرش بیمار و دخترش آسیبپذیر و ناتوان. در تهران یکی دو مقالهی تند در روزنامهی آیندگان نوشته بود و از کشور رانده شده بود.»
بیشتر بخوانید:
http://bit.ly/1yizhTr
https://t.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
goo.gl/1yY28R
شاید جملهی شاهرخ مسکوب در تعریف مرگ از جملات کمنظیر در توصیف این وادی باشد؛ «مرگ تنهایی است بدون ِ احساس تنهایی».
شاهرخ مسکوب در ۲۳ فروردین ۱۳۸۴ به دلیل ابتلا به بیماری سرطان خون رفت تا برای همیشه تنها شود بدون ِ احساس تنهایی. مسکوب هنگام مرگ هشتاد سال سن داشت و در بیمارستان ِ کوشن پاریس بستری بود. او سالهایی متمادی در پاریس زندگی کرده بود اما پس از مرگ پیکرش را به تهران آوردند و در بهشتزهرا به خاک سپردند.
شاهرخ مسکوب سال ۱۳۰۲ در شهر بابل به دنیا آمد. دورهی ابتدایی را در مدرسهی علمیه تهران، پشت مسجد سپهسالار سپری کرد. کلاس پنجم ابتدایی بود که خواندن رمان و آثار ادبی را شروع کرد. پس از پایان دوران دبیرستان در اصفهان در سال ۱۳۲۴ از اصفهان به تهران میآید و در رشتهی حقوق دانشگاه تهران به تحصیل مشغول میشود. در همین سالها است که مسکوب به روزنامهی «قیام ایران» میرود و برای این روزنامه تفسیر اخبار خارجی مینویسد به شکلی که میتوان این را اولین تجربهی نویسندگی مسکوب دانست. مسکوب در این سالها همچنین به آموختن زبان فرانسوی مشغول میشود.
از حدود بیستسالگی مسکوب به حزب توده میپیوندد. خودش در خاطراتش به این مسئله اذعان میکند که پیوستنش به حزب توده از روی احساسات و عواطف بوده است و دغدغههای عدالتخواهی و بشردوستی او را به حزب توده علاقهمند کرده است. ده سال پس از این عضویت او در خیابان بازداشت میشود. یکی از تودهایها او را لو میدهد و او گرفتار میشود. شاهرخ مسکوب از حزب توده دلزده میشود. پس از آزادی از زندان یکسر به سراغ ادبیات و ترجمه میرود و تا پایان عمر با ادبیات زندگی میکند. آنگونه که از زندگی ِ مسکوب برمیآید غیر از گرایش او به حزب توده، پیش از آن او دلبستهی مذهب میشود و در اجرای فرامین مذهبی افراط میورزد که کتابهای احمد کسروی موجب میشود از این افراط دست بردارد. پس از این دو تجربهی مذهبیبودن و تودهای بودن او دیگر مبلغ و مروج هیچ ایدئولوژیای نمیشود.
شاهرخ در روزهای پس از پیروزی انقلاب زمانیکه میبیند نمیتواند نوشتهها و عقایدش را منتشر کند و از آنها سخن بگوید، ایران را ترک میکند و در مدرسهی مطالعات اسلامی پاریس به کار مشغول میشود.
حسن کامشاد رفیق ِ گرمابه و گلستان ِ مسکوب در بخشی از کتاب «حدیث نفس» با عنوان «شاهرخ در پاریس» از شرایط پس از کوچ مسکوب سخن میگوید:«خودش بیکار، همسرش بیمار و دخترش آسیبپذیر و ناتوان. در تهران یکی دو مقالهی تند در روزنامهی آیندگان نوشته بود و از کشور رانده شده بود.»
بیشتر بخوانید:
http://bit.ly/1yizhTr
https://t.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
Instagram
587 Likes, 4 Comments - توانا: آموزشكده جامعه مدنى (@tavaana) on Instagram: “. سالمرگ #شاهرخ_مسکوب . شاید جملهی شاهرخ مسکوب در تعریف مرگ از جملات کمنظیر در توصیف این وادی…
«آیان حرصی عالی» از ختنهشدن در سومالی تا نمایندگی پارلمان هلند تا حکم ارتداد
goo.gl/V2k8Hr
او در سومالی به دنیا آمد. او را در پنجسالگی به امر عمهاش ختنه کردند. بعدها به هلند پناهنده میشود و در سال ۲۰۰۳ عضو پارلمان هلند میشود و تا ۲۰۰۶ ادامه مییابد. نوشتن فیلمنامهای در مورد اسلام با نام «تسلیم» خشم اسلامگرایان را برمیانگیزد به طوری که او تهدید به قتل میشود.
کارگردان فیلمی که بر اساس سناریوی «آیان حرصی عالی» ساخته میشود توسط بنیادگرایان مذهبی به قتل میرسد. او نیز دچار مشکلات عدیده میشود تا جایی که مجبور میشود با محافظ زندگی کند تا مبادا به قتل برسد. «آیان حرصی عالی»، سیزده نوامبر سال ۱۹۶۹ در موگادیشو در سومالی به دنیا آمد.خانوادهی او مذهبی و مسلمان بودندو پدرش مسلمانی روشنفکر بود و مادرش زنی خانهدار و کمسواد. بر خلاف خواست پدر آیان که به سنت ختنه بیاعتقاد بود، او را به دستور عمهاش در پنج سالگی ختنه کردند.
آیان حرصی در سال ۲۰۰۴ میلادی سناریوی فیلمی را مینویسد که «تئو ون گوگ» آن را میسازد. این کارگردان هلندی که به «تئو» ملقب است پس از ساختن این فیلم در خیابانی حوالی خانهاش در آمستردام با شلیک گلولهی یک بنیادگرای مسلمان به نام «محمد بوبری» به قتل میرسد.
محمد بوبری که شهروند مراکشی - هلندی است پس از قتل «تئو» با کاردی گردن او را میبُرد.
فیلم «تسلیم» ساختهی «تئو» و با نویسندگی آیان حرصی عالی در مورد وضعیت زنان در کشورهای اسلامی است که بنیادگرایان آن را توهین به مقدسات مذهبی خود قلمداد کردند.
آیان حرصی علی برای حفظ جانش مجبور شد که از هلند خارج شود. او هماکنون در آمریکا ساکن است.
آیان حرصی عالی با راهاندازی بنیاد AHA که در زمینهی حقوق زنان فعالیت میکند.
آیان عالی چند کتاب نوشته است. کتابی با نام «کافر» - Infidel:My life - زندگینامهی خودنوشت آیان حرصی عالی است. آیان حرصی منتقد اسلام است و معتقد است اینکه بگوئیم اسلام دین صلح است هیچ گرهای از ما نمیگشاید. او معتقد است که باید در اسلام بازنگری صورت بگیرد و این بازنگری باید به دست مسلمانان مدارااندیش صورت بگیرد وگرنه اسلام خودویرانگر خواهد بود.
بیشتر بخوانید:
http://bit.ly/2oyBIRw
https://t.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
goo.gl/V2k8Hr
او در سومالی به دنیا آمد. او را در پنجسالگی به امر عمهاش ختنه کردند. بعدها به هلند پناهنده میشود و در سال ۲۰۰۳ عضو پارلمان هلند میشود و تا ۲۰۰۶ ادامه مییابد. نوشتن فیلمنامهای در مورد اسلام با نام «تسلیم» خشم اسلامگرایان را برمیانگیزد به طوری که او تهدید به قتل میشود.
کارگردان فیلمی که بر اساس سناریوی «آیان حرصی عالی» ساخته میشود توسط بنیادگرایان مذهبی به قتل میرسد. او نیز دچار مشکلات عدیده میشود تا جایی که مجبور میشود با محافظ زندگی کند تا مبادا به قتل برسد. «آیان حرصی عالی»، سیزده نوامبر سال ۱۹۶۹ در موگادیشو در سومالی به دنیا آمد.خانوادهی او مذهبی و مسلمان بودندو پدرش مسلمانی روشنفکر بود و مادرش زنی خانهدار و کمسواد. بر خلاف خواست پدر آیان که به سنت ختنه بیاعتقاد بود، او را به دستور عمهاش در پنج سالگی ختنه کردند.
آیان حرصی در سال ۲۰۰۴ میلادی سناریوی فیلمی را مینویسد که «تئو ون گوگ» آن را میسازد. این کارگردان هلندی که به «تئو» ملقب است پس از ساختن این فیلم در خیابانی حوالی خانهاش در آمستردام با شلیک گلولهی یک بنیادگرای مسلمان به نام «محمد بوبری» به قتل میرسد.
محمد بوبری که شهروند مراکشی - هلندی است پس از قتل «تئو» با کاردی گردن او را میبُرد.
فیلم «تسلیم» ساختهی «تئو» و با نویسندگی آیان حرصی عالی در مورد وضعیت زنان در کشورهای اسلامی است که بنیادگرایان آن را توهین به مقدسات مذهبی خود قلمداد کردند.
آیان حرصی علی برای حفظ جانش مجبور شد که از هلند خارج شود. او هماکنون در آمریکا ساکن است.
آیان حرصی عالی با راهاندازی بنیاد AHA که در زمینهی حقوق زنان فعالیت میکند.
آیان عالی چند کتاب نوشته است. کتابی با نام «کافر» - Infidel:My life - زندگینامهی خودنوشت آیان حرصی عالی است. آیان حرصی منتقد اسلام است و معتقد است اینکه بگوئیم اسلام دین صلح است هیچ گرهای از ما نمیگشاید. او معتقد است که باید در اسلام بازنگری صورت بگیرد و این بازنگری باید به دست مسلمانان مدارااندیش صورت بگیرد وگرنه اسلام خودویرانگر خواهد بود.
بیشتر بخوانید:
http://bit.ly/2oyBIRw
https://t.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
Instagram
754 Likes, 13 Comments - توانا: آموزشكده جامعه مدنى (@tavaana) on Instagram: “. «آیان حرصی عالی» از ختنهشدن در سومالی تا نمایندگی #پارلمان_هلند تا حکم ارتداد او در سومالی به…