حال به این فکر میکنم در این وضعیت اسفناکِ هر لحظه رو به ابتذال اگر کسی بود تا سر به روی شانهاش میگذاشتم حالم کمی بهبود مییافت.
خیالتان راحت!
نفس عمیق بکشید و خودتان را نبلعید.
به شما قول میدهم سال ۱۵۰۳ از تمام ما، چیزی جز خرده استخوانی به زیر خاک باقی نمانده باشد.
نفس عمیق بکشید و خودتان را نبلعید.
به شما قول میدهم سال ۱۵۰۳ از تمام ما، چیزی جز خرده استخوانی به زیر خاک باقی نمانده باشد.
بهم گفته بود:
تو مثل یه ماهی آزادی،
اولش فکر میکنن میتونن با یه تور به دستت بیارن، ولی بعد وقتی دارن غرق میشن،
تو بهشون میخندی!
تو مثل یه ماهی آزادی،
اولش فکر میکنن میتونن با یه تور به دستت بیارن، ولی بعد وقتی دارن غرق میشن،
تو بهشون میخندی!
بیا از آن روزها بگویم برایت،
از آن روزها که زندگی وقف مراد بود!
بیا از آن روزها بگویم برایت...
از آن روزها که باغ توت فرنگی خشکیده نبود،
از آن روزها که گلخانه پژمرده نبود،
وَ عطر گل یاس برچیده نبود!
بیا از آن روزها بگویم برایت...
از آن روزها که شعرم قافیه داشت،
از آن روزها که حرفم تابعه داشت،
وَ شاه بیتهایم را بر دیوار شبانه مینوشتند!
بیا از آن روزها بگویم برایت...
از آن روزها که کیکم نمیسوخت،
از آن روزها که مادر چشم به در نمیدوخت،
وَ چَشمهایم از اشک و آه نمیسوخت!
بیا از آن روزها بگویم برایت...
از آن روزها که زندگی بوی نا نمیداد،
از آن روزها که عاشقی جان نمیداد،
وَ هیچ کلامی بوی مرگ نمیداد!
بیا از آن روزها بگویم برایت...
از آن روزها که عشق آسمانی بود،
از آن روزها که زندگی به آسانی بود،
وَ مرام مردمان پهلوانی بود!
۱۷اردیبهشت۱۴۰۳•
-غزلحمیدی•
از آن روزها که زندگی وقف مراد بود!
بیا از آن روزها بگویم برایت...
از آن روزها که باغ توت فرنگی خشکیده نبود،
از آن روزها که گلخانه پژمرده نبود،
وَ عطر گل یاس برچیده نبود!
بیا از آن روزها بگویم برایت...
از آن روزها که شعرم قافیه داشت،
از آن روزها که حرفم تابعه داشت،
وَ شاه بیتهایم را بر دیوار شبانه مینوشتند!
بیا از آن روزها بگویم برایت...
از آن روزها که کیکم نمیسوخت،
از آن روزها که مادر چشم به در نمیدوخت،
وَ چَشمهایم از اشک و آه نمیسوخت!
بیا از آن روزها بگویم برایت...
از آن روزها که زندگی بوی نا نمیداد،
از آن روزها که عاشقی جان نمیداد،
وَ هیچ کلامی بوی مرگ نمیداد!
بیا از آن روزها بگویم برایت...
از آن روزها که عشق آسمانی بود،
از آن روزها که زندگی به آسانی بود،
وَ مرام مردمان پهلوانی بود!
۱۷اردیبهشت۱۴۰۳•
-غزلحمیدی•
در گیلان چیز های زیادیست،
چیزهایی برای فراموش کردن،
چیزهایی برای به یاد آوردن،
چیزهایی برای مرگ،
چیزهایی برای فردا،
چیزهایی برای خون،
چیزهایی برای زندگی،
وَ چه حاصل؟
گیلان تو را ندارد...
تو سبزیِ گیلانی،
تو انبوهِ جنگلهای بارانی و مرتفع گیلانی،
تو بندر و اسکله و ساحلِ دریای تماشایی گیلانی،
تو بازار هفتگیِ پر از رنگِ گیلانی،
تو بامِ سبزِ لاهیجانی،
تو شبهای پُر از ستاره گیلانی،
تو غمِ غروبِ شالیزارهایِ برنج گیلانی،
تو باغهای دمادم خوش عِطرِ چایِ گیلانی،
تو روحِ گیلانی!
وَ تو به گیلانِ زیبای من میمانی،
وطنِ خوش پوشِ منی،
حتی اگر نخواهم،
حتی اگر نگویم،
تو وطنِ منی،
تو گیلانِ منی!
-صد پاره عاشقانهای برای کسی که نیست.
-غزلحمیدی
چیزهایی برای فراموش کردن،
چیزهایی برای به یاد آوردن،
چیزهایی برای مرگ،
چیزهایی برای فردا،
چیزهایی برای خون،
چیزهایی برای زندگی،
وَ چه حاصل؟
گیلان تو را ندارد...
تو سبزیِ گیلانی،
تو انبوهِ جنگلهای بارانی و مرتفع گیلانی،
تو بندر و اسکله و ساحلِ دریای تماشایی گیلانی،
تو بازار هفتگیِ پر از رنگِ گیلانی،
تو بامِ سبزِ لاهیجانی،
تو شبهای پُر از ستاره گیلانی،
تو غمِ غروبِ شالیزارهایِ برنج گیلانی،
تو باغهای دمادم خوش عِطرِ چایِ گیلانی،
تو روحِ گیلانی!
وَ تو به گیلانِ زیبای من میمانی،
وطنِ خوش پوشِ منی،
حتی اگر نخواهم،
حتی اگر نگویم،
تو وطنِ منی،
تو گیلانِ منی!
-صد پاره عاشقانهای برای کسی که نیست.
-غزلحمیدی
چیزهایی هست که نمیدانی،
مثل اینکه «من چقدر تو را در خانهای که ندارم تصور کردهام.»
مثل اینکه «من چقدر تو را در خانهای که ندارم تصور کردهام.»