سرمست•
2.04K subscribers
235 photos
36 videos
42 links
•پلاک۱۹!
•در این چنل غَین می‌نویسد.
•کپی فقط با #غزل_حمیدی
•ما ترک سر بگفتیم، تا دردسر نباشد.
Download Telegram
آبان عزیزم سلام.
نمی‌دانی چقدر دلم می‌خواست جای این نامه خودم این حرف‌ها را دقیقاً رو‌به‌رویت به تو بگویم، اما امان از این فاصله...
آبان عزیزم حقیقت این است من عاشق صدا کردن نام دوستانم هستم، وَ نمی‌دانی وقتی نام تو را صدا می‌زنم در یک زمان ثابت چه احساس سرور و اندوهی در قلبم جا می‌گیرد.
آبان تو یادآور روزهای حزن انگیز منی، تو یادآور تلاش‌های بی‌وقفه‌ای، تو یادآور شب‌های تا صبح بیداریِ منی، آبان تو یادآور جنگلِ سبزِ سردِ صبح‌گاهی، آبان تو یادآور خورشیدی، آبان تو یادآور صبح و امیدی...
آبان عزیزم در وجود تو حرف‌های بسیاری‌ست برای گفتن، در وجود تو حرف‌های بسیاری‌ست برای نوشتن، لیک من تو را بیت به بیت، وزن به وزن، مصراع به مصراع و نُت به نُت گوش می‌دهم.
من به آوای اشک و درد تو، من به نغمه‌ی مسکوتِ دلنشین تو گوش می‌دهم.
آبان حقیقت این است دلم می‌خواهد اگر روزی فرزند دختری داشتم نه تنها هم نام بلکه هم فکر و هم شکل تو باشد... مثل تو قوی، مثل تو خوش قلم، مثل تو زیبا، مثل تو عزیز، مثل تو دلنشین و مثل تو جنگجو!
آبان تو برای من درخت نارنج جهانی،
که وقتی بغض می‌کنی برگ درختان برای تو اشک می‌ریزد،
که وقتی استخوانت درد می‌گیرد کمر درختان کوهستان خم می‌شود،
وَ وقتی به گذشته ‌می‌نگری و می‌گریی روحِ درختانِ بارانیِ جنگل‌های گلستان زخم می‌شود...
آبان بخند،
می‌خواهم پروانه‌ها بخندند،
آبان بخند،
می‌خواهم پروانه‌ها برقصند.
حرف‌ بسیار است و کلمات کم می‌آیند از زیادیِ احساس صمیمیتم به تو.

نامه‌ای برای آبان، همانکه دستانش بوی نارنج می‌دهد.
جمع کنیم از این کهکشان برویم.
آدمیزاد بعد از مدتی مُشت خوردن چقدر چغر و سرسخت می‌شود.
حال به این فکر می‌کنم در این وضعیت اسفناکِ هر لحظه رو به ابتذال اگر کسی بود تا سر به روی شانه‌اش می‌گذاشتم حالم کمی بهبود می‌یافت.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
خیالتان راحت!
نفس عمیق بکشید و خودتان را نبلعید.
به شما قول می‌دهم سال ۱۵۰۳ از تمام ما، چیزی جز خرده استخوانی به زیر خاک باقی نمانده باشد.
بهم گفته بود:
تو مثل یه ماهی آزادی،
اولش فکر می‌کنن می‌تونن با یه تور به دستت بیارن، ولی بعد وقتی دارن غرق می‌شن،
تو بهشون می‌خندی!
بیا از آن روزها بگویم برایت،
از آن روزها که زندگی وقف مراد بود!
بیا از آن روزها بگویم برایت...
از آن روزها که باغ توت فرنگی خشکیده نبود،
از آن روزها که گلخانه پژمرده نبود،
وَ عطر گل یاس برچیده نبود!
بیا از آن روزها بگویم برایت...
از آن روزها که شعرم قافیه داشت،
از آن روزها که حرفم تابعه داشت،
وَ شاه بیت‌هایم را بر دیوار شبانه می‌نوشتند!
بیا از آن روزها بگویم برایت...
از آن روزها که کیکم نمی‌سوخت،
از آن روزها که مادر چشم به در نمی‌‌دوخت،
وَ چَشم‌هایم از اشک و آه نمی‌سوخت!
بیا از آن روزها بگویم برایت...
از آن روزها که زندگی بوی نا نمی‌داد،
از آن روزها که عاشقی جان نمی‌داد،
وَ هیچ کلامی بوی مرگ نمی‌داد!
بیا از آن روزها بگویم برایت...
از آن روزها که عشق آسمانی بود،
از آن روزها که زندگی به آسانی بود،
وَ مرام مردمان پهلوانی بود!

۱۷اردیبهشت۱۴۰۳•
-غزل‌حمیدی•
آخرین شب نوزده‌ سالگی.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
یک کولیِ سرمست،
با سبویی در دست،
در فالِ من بنشست.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
چه می‌دانم،
آدمیزاد است دیگر،
حماقت می‌کند،
می‌گوید عاشقی کردم!
در گیلان چیز های زیادی‌ست،
چیزهایی برای فراموش کردن،
چیزهایی برای به یاد آوردن،
چیزهایی برای مرگ،
چیزهایی برای فردا،
چیزهایی برای خون،
چیزهایی برای زندگی،
وَ چه حاصل؟
گیلان تو را ندارد...
تو سبزیِ گیلانی،
تو انبوهِ جنگل‌های بارانی و مرتفع گیلانی،
تو بندر و اسکله و ساحلِ دریای تماشایی گیلانی،
تو بازار هفتگیِ پر از رنگِ گیلانی،
تو بامِ سبزِ لاهیجانی،
تو شب‌های پُر از ستاره گیلانی،
تو غمِ غروبِ شالیزارهایِ برنج گیلانی،
تو باغ‌های دمادم خوش عِطرِ چایِ گیلانی،
تو روحِ گیلانی!
وَ تو به گیلانِ زیبای من می‌مانی،
وطنِ خوش پوشِ منی،
حتی اگر نخواهم،
حتی اگر نگویم،
تو وطنِ منی،
تو گیلانِ منی!

-صد پاره عاشقانه‌ای برای کسی که نیست.
-غزل‌حمیدی
سرمست•
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
چیزهایی هست که نمی‌دانی،
مثل اینکه «من چقدر تو را در خانه‌ای که ندارم تصور کرده‌ام.»
سرمست•
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
وَ احترام نظامی به تو فرمانده!
به تویی که جوانی‌مان را از دست‌مان ربودی.
کجا برم؟
جایی آدمی که قلمش تنها سلاحشه رو نمی‌خواد.