🍂 برگی از خاطرات
✍ امام خمینی سلام الله علیه در روزهای آخر عمرشان میخواستند بخوابند به من فرمودند: اگر خوابیدم برای #اول_وقت_نماز صدایم بزن گفتم: چشم
🔸دیدم اول وقت شد و امام خوابیدهاند حیفم آمد صدای شان بزنم ـ عمل جراحی، سرم به دست، گفتم صدای شان نزنم بهتر است.
چند دقیقهای از اذان گذشت و امام چشمهایشان را باز کردند.
🔹گفتند: وقت شده؟
🔸گفتم: بله.
🔹امام فرمودند: چرا صدایم نزدی؟
🔸گفتم: ده دقیقه بیش تر وقت نگذشته است.
🔹گفتند: مگر من به شما نگفتم
🔹امام سپس فرزندشان را صدا زدند که «احمد بیا». فرمودند: ناراحتم، از اول عمرم تا حالا نمازم را اول وقت خواندهام #چرا_الان که پایم لب گور است، ده دقیقه تأخیر افتد.
#حکایت
💫 @TAMAHBOUB
✍ امام خمینی سلام الله علیه در روزهای آخر عمرشان میخواستند بخوابند به من فرمودند: اگر خوابیدم برای #اول_وقت_نماز صدایم بزن گفتم: چشم
🔸دیدم اول وقت شد و امام خوابیدهاند حیفم آمد صدای شان بزنم ـ عمل جراحی، سرم به دست، گفتم صدای شان نزنم بهتر است.
چند دقیقهای از اذان گذشت و امام چشمهایشان را باز کردند.
🔹گفتند: وقت شده؟
🔸گفتم: بله.
🔹امام فرمودند: چرا صدایم نزدی؟
🔸گفتم: ده دقیقه بیش تر وقت نگذشته است.
🔹گفتند: مگر من به شما نگفتم
🔹امام سپس فرزندشان را صدا زدند که «احمد بیا». فرمودند: ناراحتم، از اول عمرم تا حالا نمازم را اول وقت خواندهام #چرا_الان که پایم لب گور است، ده دقیقه تأخیر افتد.
#حکایت
💫 @TAMAHBOUB