یک قدم تا خدا
1.57K subscribers
3.28K photos
390 videos
114 files
1.24K links
اخلاق، عرفان، سلوک


کانال تخصصی دستورالعملها وبیانات اخلاقی اولیاءالله

مدیر
@muhammadbagher

کانالی دیگر👇

@AhkameZanashoyi

نظرات شما

@mukhatabin
Download Telegram
#حکایت
🌹🌼🌸

هشام بن عبدالملک در زمان زمامداری اش به مسجد الحرام وارد شد.
همین که چشمش به سالم بن عبدالله افتاد، به او گفت حاجت خود را بخواه.
سالم جواب داد حیا می کنم در خانه خدا از غیر او چیزی سؤال کنم.
این گذشت تا آن که سالم بن عبدالله از مسجد بیرون رفت.

🔸هشام به دنبال او روان شد و مجددا به او گفت اینجا که خانه خدا نیست، پس از من چیزی بخواه.
سالم گفت از حاجات دنیوی بخواهم یا حاجات اخروی؟
هشام گفت از حاجات دنیوی.

🔸سالم اظهار داشت که من حوایج خود را از کسی که در دست اوست نخواستم، چگونه از آن که در دستش نیست بخواهم؟

📚 کشکول شیخ بهایی
💫 @TAMAHBOUB
📖 بگذار خودی ات را

یک شب بایزید بسطامی در خلوت خانه‌ مکاشفات، آتش عشق در نهاد خود برافروخت و زبان را از در عجز و درماندگی بگشاد و گفت خدایا، تا کی در آتش هجران تو سوزم، کی مرا شربت وصال دهی؟
به سرّش ندا آمد که هنوز توییِ تو همراه توست.
💥اگر خواهی که به ما رسی، خود را بر در بگذار و درآی.


📚 کلیات سعدی، مجالس پنج گانه، مجلس سوم
#حکایت
#غرور #تکبر

💫 https://telegram.me/joinchat/BP2ZADwrNsj4oux-5TAtmQ
Forwarded from عکس نگار
📖 #حکایت

مردى خدمت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض كرد مرا راهنمایى كن به #نافع ترين كارها.

⚡️حضرت فرمود #راستگویى را پيشه كن و از #دروغ بپرهيز، سپس هر گناه ديگرى مى خواهى انجام ده.

⚡️از اين سخن، مرد در شگفت شد و فرمايش ‍حضرت را پذيرفته و مرخص گرديد.

🔹با خود گفت پیامبر مرا از غير دروغگویى نهى نكرده، پس اكنون به خانه فلان زن زيبا مى روم و با او زنا مى كنم.

🔸همین كه به طرف خانه او رفت، فكر كرد اگر اين عمل را انجام دهد و كسى از او بپرسد از كجا می آیی، نمى توانم دروغ بگويم و بر فرض راست گفتن، به كيفر شديد و بدبختىِ بزرگى مبتلا مى شوم؛ لذا منصرف شد.

🔹باز فكر كرد گناه ديگرى انجام دهد و همين انديشه و خيال را نمود.

💥در نتيجه از همه گناهان به واسطه ترک دروغ دورى جست.

📚انوار نعمانيه، صفحه 274
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
https://telegram.me/joinchat/BP2ZADwrNsj4oux-5TAtmQ
📖 به واسطه یک عمل، وارد بهشت شد

روز قیامت، مردی را می آورند که وقتی متوجه اوضاع و احوال خود می شود و می بیند اصلا حسنه ای ندارد، ندا می شود ای فلان، به وسیله عمل خود داخل بهشت شو.
او می گوید بار خدایا، با کدام عمل!؟

⚡️خطاب می رسد در فلان شب که خواب بودی و از این پهلو به آن پهلو می غلطیدی، گفتی یا الله و سپس فورا خوابت برد.

🔹تو این موضوع را فراموش کردی، ولی من خواب در وجودم راه ندارد، این سخن تو را فراموش نکردم که مرا صدا زدی.

📚تفسیر آسان، جلد 1، صفحه 19، نقل از غرائب القرآن، شرح حمد
#حکایت
#توبه
💫 @TAMAHBOUB
🔹🔸حکایت🔸🔹

 روزی احمد با تعداد زیادی مجله که تصاویر خواننده ها و رقاصه روی اون بود اومد خونه... 
مامان گفت: احمد جان اینا چیه آوردی؟ چرا خریدی ؟
 احمد رفت طرف باغچه و مجله ها رو آتیش زد! 
و گفت: مامان اینا رو از باجه سر کوچه خریدم تا هم محله ای هام به گناه نیوفتن، 
مامان گفت: پولشو از کجا آوردی؟ 
گفت: حقوق کار تابستونم رو استفاده کردم. 
مامان گفت: مگه نمی خواستی موتور بخری ؟ 
گفت: هرچی فکر کردم دیدم موتور منو تا سر کوچه می بره ولی این کار تا بهشت.
مامان گفت: ولی تو این شهرک فقط همین یه باجه نیست. 
احمدگفت: می دونم ولی وقتی مُردم به خدا میگم وُسع من در همین حد بود. 
اینچنین بودکودکی شهید احمد کشوری...

#حکایت
#شهدا
💫 @TAMAHBOUB
مجنون از راهی میگذشت. جمعی نماز گذاشته بودند. مجنون از لا به لای نمازگزاران رد شد. جماعت تند و تند #نماز را تمام کردند. همگی ریختند بر سر مجنون. گفتند بی تربیت کافر شده ای. مجنون گفت مگر چه گفتم؟!

گفتند مگر کوری که از لای صف نمازگزاران میگذری. مجنون گفت من چنان در فکر لیلی غرق بودم که وقتی میگذشتم حتی یک نمازگزار ندیدم. شما چطور عاشق خدایید و در حال صحبت با خدا همگی مرا دیدید؟!

#حکایت
@TaMahboub
وظیفه #بندگی

⚡️عابدی در بنی اسرائیل از مردم کناره گیری کرد و مدت هفتاد سال مشغول عبادت شد.

خدای علیم، ملکی را نزد او فرستاد و فرمود عبادات تو قبول نمی شوند و خودت را دچار مشقت منمای و جِد و جَهد مکن.

عابد در جواب گفت چون آنچه به من واجب است عبودیت و بندگی می باشد، لذا باید وظیفه خود را همیشه انجام دهم ولی قبول شدن و قبول نشدن موکول به معبود من است.

وقتی آن مَلِک مراجعت نمود، خداوند متعال فرمود عابد چه گفت؟
مَلِک گفت پروردگارا، تو عالم تری که او چنان و چنین گفت.

خدای سبحان فرمود نزد آن عابد برو و بگو ما طاعات تو را به خاطر این نیت ثابتی که داری قبول کردیم.

منبع: تفسیر آسان، جلد 1، صفحه 21، نقل از غرائب القرآن، شرح سوره حمد

#حکایت
https://telegram.me/joinchat/BP2ZADwrNsj4oux-5TAtmQ
📖 باز شدن #زبان

جوانی را اجل در گرفت و زبانش از گفتن «لا اله الا الله» بند آمد.
نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و جریان را گفتند.
آن حضرت برخاست و نزد آن جوان رفت.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گفتن شهادتین را بر آن جوان عرضه کرد، ولی زبان او باز نشد.

حضرت فرمود آیا این جوان نماز نمی خوانده و روزه نمی گرفته است؟
گفتند بله، نماز می خواند و روزه می گرفت.
حضرت فرمود آیا مادرش وی را عاق نموده است؟
گفتند بله.
حضرت فرمود مادرش را حاضر کنید.
رفتند و پیرزنی را آوردند که یک چشم وی نابینا بود.
پیامبر به پیرزن فرمود پسرت را عفو کن.
گفت عفو نمی کنم، چون لطمه به صورتم زده و چشم مرا از کاسه درآورده است.

پیامبر فرمود بروید هیزم و آتش برایم بیاورید.
پیرزن گفت برای چه می خواهید؟
حضرت فرمود می خواهم او را به خاطر این عملی که با تو انجام داده بسوزانم.
پیرزن گفت او را عفو کردم.
آیا او را مدت ۹ ماه برای آتش حمل نمودم؟
آیا او را مدت ۲ سال برای آتش شیر دادم؟
پس ترحم مادری من کجا رفته است؟
در این وقت زبان آن جوان باز شد و گفت «اشهد ان لا اله الا الله».

زنی که فقط رحیم باشد و اجازه ندهد کسی بسوزد؛ پس خدایی که رحمان و رحیم است، چگونه اجازه می دهد شخصی که مدت هفتاد سال به گفتن الرحمن الرحیم مواظبت کرده است بسوزاند.

منبع: تفسیر آسان، جلد 1، صفحه 18، نقل از غرائب القرآن، شرح حمد

#حکایت
@TaMahboub
🔸💠🔸#حکایت 🔸💠🔸

سرعت حساب

🍃 علّامه #طهرانی رضوان الله علیه: پيرمردى صادق القول ميگفت: پس از انقلاب مشروطيّت كه سربازهاى محمّد ولى خان سپهسالار وارد طهران شدند، خود به چشم خود ديدم كه:

🍃 روزى در نواحى قنات آباد، دو نفر از آنها اسب سوار ... كه قطارهاى فشنگ را مرتّباً در روى سينه خود بسته بودند، از وسط خيابان ... ميگذشتند؛ و يكى از آنها چپقى بلند در دست داشت و مشغول كشيدن بود.

🍃 در كنار ديوار خيابان درويشى فقير كه سر خود را تازه با تيغ تراشيده بود نشسته و سر به روى زانوهاى خود گذارده، و به حال خود مشغول بود.

🍃 همين كه اين دو نفر تفنگچى از آنجا عبور ميكردند و چشمشان به اين مرد سرتراشيده افتاد، آن مرد چپق بدست به سمت او آمد و از روى اسب خود خم شد و آتش چپق خود را روى سر او خالى كرد و رفت؛

🍃 درويش سر خود را از روى زانو برداشته و نظرى كرد و گفت: اين كَدو صاحب دارد.

🍃 هنوز يك ميدان به جلو نرفته بودند و به امامزاده حسن نرسيده بودند، كه من چون در راه خود بدانجا رسيدم ديدم جماعتى از دور مشغول تماشا كردن آن تفنگچى هستند.

🍃 اسب او را به زمين زده بود و يك دست در روى سينه او گذارده، و با دست ديگر مرتّباً بر سر و سينه و بدن او ميكوفت تا او را در زير دست و پاى خود خُرد و لِه ساخت.

📚 «معادشناسی» ج 8 ص 198
💫 @TAMAHBOUB
🔸💠🔸 #حکایت 🔸💠🔸

🔸 کمی طولانیه ولی بسیار آموزندست...👇

📔 علّامه طباطبائى رضوان الله عليه نقل كردند كه: روزى سرتيپ قريب گفت: در سالى كه من به حجّ مشرّف شدم(سفر ما) با كشتى بود؛

📔 كشتى بيش از يك هفته بر روى آب بود، شيخى در كشتى بود كه او هم عازم حجّ بود، تنها بود، و پيوسته مراقب و ساكت و به حال خود مشغول.

📔 ما روزهاى اوّل ساعتى نزد او مى رفتيم، و از مسائل مورد نياز مى پرسيديم، و در روزهاى بعد بيشتر... و در حقيقت بر رفقاى همسفرى ما يك نفر اضافه شد.

📔 به مدينه منوّره رسيديم، و ديگر هر جا مى رفتيم، همه با هم بوديم، و شيخ هم با ما بود، و از وجود او بسيار بهره مند و خوشحال بوديم؛

📔 يك روز در معيّت شيخ، همه با هم براى ديدار كتابخانه معروف مدينه رفتيم، رئيس و عالم كتابخانه، پيرمردى نابينا بود، كه شيخ و عالم و وهّابى مذهب بود.

📔 ما همگى نشستيم، و آن عالم سنّى، با ما از هر جا سخن مى گفت؛ از هر طرف در ردّ شيعه، و توبيخ، و توهين، واهانت و نسبت شرك، و يهوديّت، و مجوسيّت، خوددارى نمى كرد.

📔 مى گفت: شيعه قرآن را نمى داند و نمى خواند، و معانى را تأويل مى كند، اين خراب كردن قرآن است، قرآن را بايد روى معناى ظاهر معنى كرد، و اصولا نبايد معنى كرد، و فقطّ به ظاهر بايد اكتفا نمود.

📔 قرآن صريحا مى گويد: وَ جاءَ رَبُّكَ «خدا مى آيد»، شيعه مى گويد: منظور اين است كه و جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ، «أمر خدا مى آيد»، اين معنى غلط است.

📔 بالأخره مدّتى مفصّل، در اين باره بحث كرد، و اين شيخ همراه ما هم ساكت بود، و چيزى نمى گفت.

📔 ما هم همه كسل شديم، و ناراحت، كه چرا شيخ ما جواب نمى دهد؟ اين شيخ ما كه تا به حال اين طور نبود، به نظر ما مرد دانشمندى بود، چرا اينجا محكوم شد؟

📔 و حتّى بعضى از ما مى خواستيم بگوييم: اين گفتار شما تهمت است، و غلط است، و آيه نور وَ جاءَ رَبُّكَ را اين طور معنى كردن، معنايش جسميّت خداست، و اين غلط است؛

📔 ولى أوّلا درست به زبان عرب وارد نبوديم، و ثانيا از شيخ خودمان كه عالمى جليل و بزرگوار بود، ملاحظه مى كرديم، كه با وجود او سخن گفتن ما غلط است، و تصميم گرفتيم كه چون بيرون آئيم، ديگر با شيخ خودمان رفاقت نكنيم.

📔 خلاصه آن شيخ وهّابى، آن قدر إطاله سخن داد، تا خسته شد، و دهانش كف كرده بود، و شيخ ما هم آرام گوش مى داد، و حتّى يك جمله هم چيزى نگفت.

📔 در اين حال كه او سخنانش را به پايان رسانيد، شيخ ما رو به او كرد و گفت: لا بدّ اين همه شما خود را عصبانى مى كنيد، و زحمت مى كشيد، و از ساحت قرآن و پيغمبر اسلام دفاع مى كنيد، براى اين جهت است كه در روز قيامت به خدمت پيغمبر مشرّف گرديد! و او را زيارت كنيد! و اعمال شما مقبول و مشكور واقع شود؟!

📔 شيخ وهّابى گفت: آرى! آرى! شيخ ما گفت: ولى من متأسّفم كه: شما در روز قيامت، رسول الله را أبدا نخواهيد ديد! شيخ وهّابى با حال عصبانيّت گفت: به چه جهت؟! به چه علّت؟!

📔 شيخ ما گفت: براى اين كه شما كور هستيد! و طبق تفسير و معنائى كه خودتان مى فرمائيد: كسى كه در اين جهان كور باشد در آن جهان هم كور است و گمراه: وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلًا

📔 و بنابر اين شما كه كوريد! در آخرت هم كوريد و گمراه! و نور نداريد! فلهذا پيغمبر خدا را أبدا نخواهيد ديد! اين جمله را شيخ ما گفت و ديگر چيزى نگفت.

📔 شيخ وهّابى چنان مضطرب و مشوّش شد، و چنان ناراحت و بى تاب شد كه گوئى مانند مرغ سر بريده اى بر خود مى پيچد، و ديگر چيزى نگفت، و سكوت محض اختيار كرد، و هى با خود غرّش مى كرد، و بدنش را تكان مى داد.

📔 از اين جمله شيخ خودمان، ما آن قدر مسرور و مبتهج شديم كه در پوست نمى گنجيديم، برخاستيم و برگشتيم و در راه دائما شيخ را مى بوسيديم

📔 و بعضى از دوستان ما بى اختيار مى خواست شيخ را در حين عبور از خيابان و كوچه در آغوش بگيرد، و بغل كند، و به او گفتيم:

📔 تو از شدّت سكوت خود، ما را خسته كردى و گفتيم: مفحم و محكوم شده اى! ولى تنها و تنها فقطّ با اين يك جمله ات، تمام سخنان طويل و عريض او را باطل كردى جزاك الله عن الإسلام و القرآن خيرا.

📚 امام شناسی ج 5 ص 174 (با تلخیص)
🌼🌼🌼🌼🌼
https://telegram.me/joinchat/BP2ZADwrNsj4oux-5TAtmQ
#حکایت

یک روز قبل از اینکه امام #خمینی به بیمارستان بروند توصیه‌ای در مورد #غیبت کردند.

نمی‌گفتند غیبت نکنید چون آن را نباید بکنیم بلکه می‌گفتند:

سعی کنید حتی در مجالسی که غیبت می‌شود #شرکت_نکنید.

ایشان در پرهیز از #غیبت و #مسخره کردن خیلی #تاکید داشتند.

📚 برداشتهایی از سیره امام خمینی رحمه الله علیه جلد 1صفحه 59

🌼🌹🌼🌹
💫 @TAMAHBOUB
📖 #حکایت

پیری به بزرگی گفت گفت زشت است اگر چیزی بپرسم؟

گفت زشت تر آن است که آن چیز را ندانی.

📚کشکول نبوی، سید ابراهیم نبوی، صفحه 20.

💫 @TAMAHBOUB
#حکایت

امام باقر (علیه السلام) فرمودند:

حضرت آدم (علیه السلام) به حضرت حق عرضه داشت پروردگارا، شیطان را بر من سلطه دادى و او را چنین قدرتى است که هم چون خون در باطن من گردش نماید، در برابر این برنامه براى من چیزى قرار بده.

⚡️به او خطاب شد این حقیقت را براى تو قرار مى دهم که اگر از ذریه ات کسى تصمیم بر گناه گرفت، در پرونده اش نوشته نشود و اگر تصمیمش را به اجرا گذاشت، همان یک گناه در نامه عملش ثبت گردد و اگر فردى از ذریه ات تصمیم به کار نیکى گرفت، در نامه اش نوشته شود و اگر آن تصمیم را عملى کرد، در نامه اش ده برابر ثبت گردد.

💥حضرت آدم (علیه السلام) عرضه داشت پروردگارا، اضافه کن.

خطاب رسید اگر کسى از ذریه ات گناهى مرتکب شود، سپس از من طلب آمرزش نماید او را بیامرزم.

عرضه داشت یا رب، بر من بیفزا.
خطاب رسید براى آنان #توبه قرار مى دهم و توبه را بر آنها گسترده مى نمایم تا نفس به گلویشان برسد.

عرضه داشت خداوندا، مرا کفایت کرد.

📚اصول كافى، جلد 4
💫 @TAMAHBOUB
🌺 دعای مادر

🍃 آیت الله میلانی نقل می کنند: روزی جوانی را دیدم که در کمال ادب سمت حرم اباعبدالله آمد و سلام داد و من نیز جواب سلام امام حسین به آن جوان را شنیدم.

🍃 از جوان پرسیدم چه کرده ای که به این مقام رسیدی درحالیکه من پانزده سال است امام جماعت کربلا هستم و جواب سلامم را نمی شنوم؟

🍃 پاسخ داد پدر و مادر پیر و از کارافتاده ای داشتم که دیگر توانایی پیاده زیارت آمدن را نداشتند؛ قرار بر این شد هر شب جمعه یکی از والدینم را روی پشتم سوار کنم و به زیارت ببرم.

🍃 یک شب جمعه که بسیار خسته بودم و نوبت پدرم بود، خستگی و گرسنگی و تشنگی ام را به رویشان نیاوردم و پدرم را سوار بر پشتم به زیارت امام حسین علیه السلام آوردم و برگرداندم.

🍃 وقتی خسته به خانه رسیدم دیدم مادرم بسیار گریه می کند؛ پرسیدم مادرم چرا گریه می کنی؟
پاسخ داد پسرم می دانم که امشب نوبت من نبود و تو هم بسیار خسته ای.
اما می ترسم که تا هفته ی بعد زنده نباشم تا به زیارت اباعبدالله بروم. آیا می شود امشب مراهم به زیارت ببری؟

🍃 هرطور بود مادرم رو بر پشتم سوار کردم و به زیارت رفتیم. تمام مدت مادرم گریه می کرد و دعایم می نمود.

وقتی به حرم رسیدیم دعا کرد ان شاء الله هربار به امام حسین علیه السلام سلام بدهی، خود حضرت، سلامت را پاسخ بدهند.

🍃 و این شد که من هربار به زیارت اباعبدالله علیه السلام مشرف می شوم و سلام می دهم، از داخل مضجع شریف صدای جواب سلام حضرت را می‌شنوم.

همه‌ی این‌ها از یک دعای مادر است...

#حکایت
💫 @TAMAHBOUB
Forwarded from عکس نگار
🔹معجزۀ اشک🔹

▪️آیةالله شیخ محمدتقی بهجت رحمةالله علیه

🌴در نزدیكی نجف اشرف، در محل تلاقی دو رودخانۀ فرات و دجله، آبادی است به نام «مُصَیّب»، كه مردی شیعه برای زیارت مولای متقیان امیرالمؤمنین علیه السلام از آنجا عبور می كرد.

🌴مردی كه در سر راه مرد شیعه خانه داشت، چون می دانست او همواره به زیارت حضرت علی علیه السلام می رود، او را مسخره می كرد. حتی یک بار به امیرالمؤمنین جسارت كرد و همچنین گفت: به او بگو من را از بین ببرد، وگرنه در بازگشت، تو را خواهم کشت!

🌴مرد شیعه خیلی ناراحت شد. چون به زیارت مشرف شد، بسیار بی تابی كرد و عرض کرد: شما که می دانی این مخالف چه می كند؛ چرا پاسخش را نمی دهید؟!

🌴آن شب آن حضرت را در خواب دید و به ایشان شكایت كرد. حضرت امیر فرمودند: او بر ما حقی دارد كه نمی توانیم در دنیا او را كیفر دهیم.

🌴مرد شیعه می گوید: آری، لابد به خاطر آن جسارت هایی كه او می كند، بر شما حق پیدا كرده است؟! حضرت فرمودند: روزی او در محل تلاقی آب فرات و دجله نشسته بود و به فرات نگاه می كرد،

🌴ناگهان ماجرای كربلا و منع سیدالشهدا از نوشیدن آب، به خاطرش آمد و پیش خود گفت: عمربن سعد كار خوبی نكرد كه این ها را تشنه كشت، و ناراحت شد و یک قطره اشک از چشم او ریخت؛ از این جهت بر ما حقی پیدا كرد كه نمی توانیم او را در این دنیا مجازات کنیم.

🌴آن مرد شیعه می گوید: از خواب بیدار شدم و به سمت منزل خود رفتم. در سر راه با آن سنی ملاقات کردم. با تمسخر گفت: امامت را دیدی و از طرف ما پیام رساندی؟!

🌴مرد شیعه گفت: آری، پیام تو را رساندم و پیامی دارم. او خندید و گفت: بگو چیست؟ مرد شیعه جریان را تا آخر تعریف كرد.

🌴مرد سنی با شنیدن این ماجرا سر به زیر افكند و كمی به فكر فرو رفت و گفت: خدایا، در آن زمان هیچ كس در آنجا نبود و من این را به كسی نگفته بودم، علی از كجا فهمید؟! بلافاصله شیعه شد.

📚 رحمت واسعه ص 272
#حکایت آیةالله #بهجت
https://telegram.me/joinchat/BP2ZADwrNsj4oux-5TAtmQ