یک قدم تا خدا
1.53K subscribers
3.28K photos
393 videos
114 files
1.24K links
اخلاق، عرفان، سلوک


کانال تخصصی دستورالعملها وبیانات اخلاقی اولیاءالله

مدیر
@muhammadbagher

کانالی دیگر👇

@AhkameZanashoyi

نظرات شما

@mukhatabin
Download Telegram
📖 #حکایت

پیری به بزرگی گفت گفت زشت است اگر چیزی بپرسم؟

گفت زشت تر آن است که آن چیز را ندانی.

📚کشکول نبوی، سید ابراهیم نبوی، صفحه 20.

💫 @TAMAHBOUB
#حکایت

امام باقر (علیه السلام) فرمودند:

حضرت آدم (علیه السلام) به حضرت حق عرضه داشت پروردگارا، شیطان را بر من سلطه دادى و او را چنین قدرتى است که هم چون خون در باطن من گردش نماید، در برابر این برنامه براى من چیزى قرار بده.

⚡️به او خطاب شد این حقیقت را براى تو قرار مى دهم که اگر از ذریه ات کسى تصمیم بر گناه گرفت، در پرونده اش نوشته نشود و اگر تصمیمش را به اجرا گذاشت، همان یک گناه در نامه عملش ثبت گردد و اگر فردى از ذریه ات تصمیم به کار نیکى گرفت، در نامه اش نوشته شود و اگر آن تصمیم را عملى کرد، در نامه اش ده برابر ثبت گردد.

💥حضرت آدم (علیه السلام) عرضه داشت پروردگارا، اضافه کن.

خطاب رسید اگر کسى از ذریه ات گناهى مرتکب شود، سپس از من طلب آمرزش نماید او را بیامرزم.

عرضه داشت یا رب، بر من بیفزا.
خطاب رسید براى آنان #توبه قرار مى دهم و توبه را بر آنها گسترده مى نمایم تا نفس به گلویشان برسد.

عرضه داشت خداوندا، مرا کفایت کرد.

📚اصول كافى، جلد 4
💫 @TAMAHBOUB
🌺 دعای مادر

🍃 آیت الله میلانی نقل می کنند: روزی جوانی را دیدم که در کمال ادب سمت حرم اباعبدالله آمد و سلام داد و من نیز جواب سلام امام حسین به آن جوان را شنیدم.

🍃 از جوان پرسیدم چه کرده ای که به این مقام رسیدی درحالیکه من پانزده سال است امام جماعت کربلا هستم و جواب سلامم را نمی شنوم؟

🍃 پاسخ داد پدر و مادر پیر و از کارافتاده ای داشتم که دیگر توانایی پیاده زیارت آمدن را نداشتند؛ قرار بر این شد هر شب جمعه یکی از والدینم را روی پشتم سوار کنم و به زیارت ببرم.

🍃 یک شب جمعه که بسیار خسته بودم و نوبت پدرم بود، خستگی و گرسنگی و تشنگی ام را به رویشان نیاوردم و پدرم را سوار بر پشتم به زیارت امام حسین علیه السلام آوردم و برگرداندم.

🍃 وقتی خسته به خانه رسیدم دیدم مادرم بسیار گریه می کند؛ پرسیدم مادرم چرا گریه می کنی؟
پاسخ داد پسرم می دانم که امشب نوبت من نبود و تو هم بسیار خسته ای.
اما می ترسم که تا هفته ی بعد زنده نباشم تا به زیارت اباعبدالله بروم. آیا می شود امشب مراهم به زیارت ببری؟

🍃 هرطور بود مادرم رو بر پشتم سوار کردم و به زیارت رفتیم. تمام مدت مادرم گریه می کرد و دعایم می نمود.

وقتی به حرم رسیدیم دعا کرد ان شاء الله هربار به امام حسین علیه السلام سلام بدهی، خود حضرت، سلامت را پاسخ بدهند.

🍃 و این شد که من هربار به زیارت اباعبدالله علیه السلام مشرف می شوم و سلام می دهم، از داخل مضجع شریف صدای جواب سلام حضرت را می‌شنوم.

همه‌ی این‌ها از یک دعای مادر است...

#حکایت
💫 @TAMAHBOUB
Forwarded from عکس نگار
🔹معجزۀ اشک🔹

▪️آیةالله شیخ محمدتقی بهجت رحمةالله علیه

🌴در نزدیكی نجف اشرف، در محل تلاقی دو رودخانۀ فرات و دجله، آبادی است به نام «مُصَیّب»، كه مردی شیعه برای زیارت مولای متقیان امیرالمؤمنین علیه السلام از آنجا عبور می كرد.

🌴مردی كه در سر راه مرد شیعه خانه داشت، چون می دانست او همواره به زیارت حضرت علی علیه السلام می رود، او را مسخره می كرد. حتی یک بار به امیرالمؤمنین جسارت كرد و همچنین گفت: به او بگو من را از بین ببرد، وگرنه در بازگشت، تو را خواهم کشت!

🌴مرد شیعه خیلی ناراحت شد. چون به زیارت مشرف شد، بسیار بی تابی كرد و عرض کرد: شما که می دانی این مخالف چه می كند؛ چرا پاسخش را نمی دهید؟!

🌴آن شب آن حضرت را در خواب دید و به ایشان شكایت كرد. حضرت امیر فرمودند: او بر ما حقی دارد كه نمی توانیم در دنیا او را كیفر دهیم.

🌴مرد شیعه می گوید: آری، لابد به خاطر آن جسارت هایی كه او می كند، بر شما حق پیدا كرده است؟! حضرت فرمودند: روزی او در محل تلاقی آب فرات و دجله نشسته بود و به فرات نگاه می كرد،

🌴ناگهان ماجرای كربلا و منع سیدالشهدا از نوشیدن آب، به خاطرش آمد و پیش خود گفت: عمربن سعد كار خوبی نكرد كه این ها را تشنه كشت، و ناراحت شد و یک قطره اشک از چشم او ریخت؛ از این جهت بر ما حقی پیدا كرد كه نمی توانیم او را در این دنیا مجازات کنیم.

🌴آن مرد شیعه می گوید: از خواب بیدار شدم و به سمت منزل خود رفتم. در سر راه با آن سنی ملاقات کردم. با تمسخر گفت: امامت را دیدی و از طرف ما پیام رساندی؟!

🌴مرد شیعه گفت: آری، پیام تو را رساندم و پیامی دارم. او خندید و گفت: بگو چیست؟ مرد شیعه جریان را تا آخر تعریف كرد.

🌴مرد سنی با شنیدن این ماجرا سر به زیر افكند و كمی به فكر فرو رفت و گفت: خدایا، در آن زمان هیچ كس در آنجا نبود و من این را به كسی نگفته بودم، علی از كجا فهمید؟! بلافاصله شیعه شد.

📚 رحمت واسعه ص 272
#حکایت آیةالله #بهجت
https://telegram.me/joinchat/BP2ZADwrNsj4oux-5TAtmQ
مرحوم محدث زاده هر وقت منبر می رفت، داستان "این الطریق الی حمام منجاب" را می خواند.

⚡️زنی دید یک مردی در مقابل درب یک خانه ایستاده است. از او سوال کرد: آقا! حمام منجاب کجاست؟ مرد گفت: همین جاست! (مرد خواست زن را اغفال بکند)

⚡️زن به داخل خانه رفت. تا زن وارد خانه شد، مرد در را بست. زن فوق العاده زرنگ بود. تا این صحنه را دید، گفت: خیلی خب! هر کاری شما بگویید، می کنم! اما من گرسنه ام. یک قدری نانی، پنیری، مخلفاتی، برای من تهیه کن! از آن جایی که محبت دنیا انسان را کور و کر می کند،

⚡️مرد گفت: خیلی خب! اما یادش رفت که در خانه را ببندد. رفت برای تهیه ی نان و پنیر. وقتی که آمد، دید زن نیست. وقتی در حال احتضار و مردن به او شهادتین را تلقین می کردند، دائما تکرار می کرد: "این الطریق الی حمام منجاب"!

⚡️ هنگام جان دادن هم حرف آن زن را تکرار می کرد و می گفت: حمام منجاب کجاست!

⚡️اولیاء خدا از این خطورات ذهنیه خائف هستند. باید در اثر توجه به پروردگار، این خطورات ذهنیه و قلبیه از ذهن و قلب انسان پاک بشود.

وقتی می خواهی بخوابی، بخصوص اگر مزاج انسان ضعیف باشد، تمام افکار روز هنگام خواب جلوه گری می کند. "النوم اخ الموت". مرگ شباهت به خواب دارد. تمام افکاری که _العیاذ بالله_ بد است، زننده است، خرافه است، نارواست، در هنگام موت تجسم پیدا می کند. آن وقت، محتضر با توجه به این افکار جان می سپارد. این هم یکی از علل سوء خاتمه است. یک صلوات بفرستید.

📚[ز ملک تا ملکوت ج1 ص 180- دروس اخلاق آیت الله حق شناس]

#حکایت
https://telegram.me/joinchat/BP2ZADwrNsj4oux-5TAtmQ
🌹🍃🌼🍃🌹
🍃🌼🍃🌹
🍃غصّۀ مرد انصاری از فراق پیامبر صلّی الله علیه و آله و بشارت پیامبر به او🍃

🔸مردی از انصار به محضر رسول خدا صلّی الله علیه وآله آمد و عرض کرد: ای پیامبر خدا! من طاقت دوری شما را ندارم. هنگامی که داخل خانه ام میشوم به یاد شما هستم؛ پس از روی محبّت شما کار خود را رها کرده به خدمت شما می آیم تا شما را ببینم.

🔸در این اندیشه ام که روز قیامت که شما وارد بهشت شده و به اعلی علّیین می روید، من چه کار کنم ای پیامبر خدا؟

🔸پس این آیه نازل شد: «هر کس از خدا و پیامبر اطاعت کند، با کسانی همراهی می کند که خداوند به آنها نعمت داده است که انبیاء و صدّیقان و شهداء و صالحین هستند و اینان خوب رفیقانی هستند»*

🔸پیامبر به دنبال آن مرد فرستادند و به او این آیه را بشارت دادند.

📚«امالی» شیخ طوسی ص 628
* سوره «النساء» آیه 69
#حکایت #محبّت

🍃🌼🍃🌹
🌹🍃🌼🍃🌹
@TaMahboub
📖 به آسمان رود و کار آفتاب کند

تا انتها بخوانید لطفا لطفا👇


🔹فاضل بزرگوار، سید جعفر مزارعى روایت کرده یکى از طلبه هاى حوزه با عظمت نجف، از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملى بود.

روزى از روى شکایت و فشار روحى، کنار ضریح مطهر حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) عرضه مى دارد شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم؟

شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى، اینجا همین نان و ماست و فیجیل (نوعی سبزی) و فرش طلبگى است و اگر زندگى مادى قابل توجهى مى خواهى، باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى.
چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد، به او بگو به آسمان رود و کار آفتاب کند.
پس از این خواب، دوباره به حرم مطهر مشرف مى شود و عرضه مى دارد زندگى من اینجا پریشان و نا به سامان است، شما مرا به هندوستان حواله مى دهید؟

بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید سخن همان است که گفتم.
اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى استقامت ورزى، اقامت کن.
اگر نمى توانى، باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى به آسمان رود و کار آفتاب کند.
پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن، کتاب ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند و اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حیدرآباد، سراغ خانه آن راجه را مى گیرد.

مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد تعجب مى کنند.
وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند.
چون در را باز مى کنند، مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد.
طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گوید به آسمان رود و کار آفتاب کند.

راجه فورا پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى اش، وى را به حمام ببرید و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید.
مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود.

فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند و هر کدام در آن سالن در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند.
از شخصى که کنار دستش بود پرسید چه خبر است؟
گفت مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است.
پیش خود گفت وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است.

هنگامى که مجلس آراسته شد، راجه به سالن درآمد.
همه به احترامش از جاى برخاستند و او نیز پس از احترام به مهمانان، در جاى ویژه خود نشست.
نگاهی رو به اهل مجلس کرد و گفت آقایان، من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود (از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه) به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم و همه مى دانید که اولاد من، منحصر به دو دختر است.
یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است، براى او عقد مى بندم و شما اى عالمان دین، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید.

چون صیغه جارى شد، طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود پرسید شرح این داستان چیست؟
راجه گفت من چند سال قبل، قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین (علیه السلام) شعرى بگویم.
یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم.

به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود.
به شعراى ایران مراجعه کردم، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد.
پیش خود گفتم حتما شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار نگرفته است، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید، نصف دارایى ام را به او ببخشم و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم.

شما آمدید و مصراع دوم را گفتید.
دیدم از هر جهت این مصراع شما، درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است.
طلبه گفت مصراع اول چه بود؟
راجه گفت من گفته بودم به ذره گر نظر لطف بوتراب کند.
طلبه گفت مصراع دوم از من نیست، بلکه لطف خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) است.

راجه سجده شکر کرد و خواند:
«به ذره گر نظر لطف بوتراب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند»


وقتى نظر کیمیا اثر حضرت مولا، فقیر نیازمندى را این گونه به ثروت و جاه و جلال برساند، نتیجه نظر حق در حق عبد چه خواهد کرد؟

#حکایت
📚 منبع: عبرت آموز، حسین انصاریان
👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BP2ZADwrNsj4oux-5TAtmQ
🌴حکایتی که حضرت امام صادق علیه السلام نقل فرمودند و هشدار ایشان نسبت به نظریّات فاسد🌴

🍃حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند: هر که دنبال هوای نفس باشد و نظر خود را بپسندد، مانند مردی خواهد بود که شنیدم مردم بی مایه او را بزرگ میدارند و از او تعریف می کنند.

🍃تصمیم گرفتم به صورت ناشناس او را ببینم تا قدر و جایگاهش را مشاهده کنم. پس او را در جایی دیدم که مردم عوام دورش را گرفته بودند. او آنها را فریب می داد تا اینکه از آنها جدا شد و رفت.

🍃من به دنبال او رفتم. مستقیماً به نزد نانوایی رفت، همینکه نانوا غافل شد، پنهانی دو قرص نان برداشت. تعجّب کردم و با خود گفتم: شاید با نانوا حسابی دارد. بعد به یک انارفروش رسید و منتظر شد و در هنگام غفلت او پنهانی دو انار برداشت.

🍃باز تعجب کردم و اول گفتم شاید معامله است؛ ولی بعد گفتم: اگر اینطور است چرا باید پنهان کاری کند؟ همینطور دنبال او رفتم تا اینکه به شخص بیماری رسید و آن دو قرص نان و دو انار را در مقابل او گذاشت.

🍃بعد حضرت فرمودند که راجع به کارش از او سؤال کرده اند؛ او گفت: نکند جعفر بن محمد هستی؟ گفتم: همینطور است. گفت: ولی چه سود از چنین نسب شریفی با وجود جهل؟! گفتم: جهل به چه چیز؟

🍃گفت: این آیه که خداوند میفرماید: «هر کس کار نیکی انجام دهد، ده برابر آن اجر میبرد. هر که کار زشتی مرتکب شود، فقط به اندازۀ آن جزا داده میشود.»* وقتی دو قرص نان دزدیدم، دو کار زشت مرتکب شدم با دزدیدن دو انار، دو سیّئۀ دیگر که جمعاً شد چهار سیّئه. امّا وقتی هر چهارتا را صدقه دادم، چهل حسنه شد که از آن چهار سیّئه کم شد، و برای من سی و شش حسنه باقی ماند!

🍃گفتم: مادرت به عزایت بنشیند! این تو هستی که به کتاب خدا جاهلی. مگر نشنیده ای که خداوند میفرماید: «خداوند تنها از متّقین قبول می کند؟»** تو با دزدی دو قرص نان مرتکب دو گناه شدی و با دزدیدن دو انار، دو سیّئۀ دیگر اضافه کردی. و وقتی آنها را بدون رضایتِ صاحبانش به غیر آنها واگذار کردی به چهار سیّئه، چهارسیّئۀ دیگر اضافه کردی نه چهل حسنه.

🍃او شروع به بحث با من کرد و من او را رها کردم و برگشتم. بعد حضرت فرمودند: با مانندِ این تفسیر زشت و ناپسند گمراه می شوند و دیگران را هم به گمراهی میکشند.

📚 «وسائل الشیعه» ج 9 ص 467
*سوره «الانعام» آیه 160
**سورۀ «المائدة» آیه 27
#حکایت
https://telegram.me/joinchat/BP2ZADwrNsj4oux-5TAtmQ
مقدس اردبیلی از دنیا رفت. عالمی ایشان را در خواب دید. پرسید چه چیزی دست شما را در آن دنیا گرفت؟

مقدس اردبیلی به حرم  امیرالمومنین علیه السلام اشاره کرد و گفت:

⚡️اول عشق به این آقا و نماز شب ها. آن نماز شب ها هم به آبروی امیرالمومنین علیه السلام قبول شده

#حکایت
👇👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BP2ZADwrNsj4oux-5TAtmQ
🔹علّامه آیةالله حسینی #طهرانی قدّس سرّه:

🖋در يک سفر زيارتى که مرحوم آخوند ملّاحسینقلی #همدانی با اصحابشان پياده به کربلا مشرّف مى شدند، در راه عرب هاى بيابانى ايشان را لخت مى کنند و هر چه دارند مى ربايند.

🖋سپس که ايشان را مى شناسند، به حضورشان مى آيند و هر چه ربوده بودند تقديم مى کنند و معذرت ميخواهند.

🖋مرحوم آخوند فقط کتابهاى وقفى را که ربوده بودند پس ميگيرد و بقيّه کتب و اموال را نمى گيرد و ميفرمايد: به مجرّد سرقت، من ايشان را به حِلّ کردم، چون راضى نشدم بواسطه من خداوند کسى را در آتش دوزخ بسوزاند.

📚 «روح مجرّد» ص 553
#حکایت
🌸🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
https://telegram.me/joinchat/BP2ZADwrNsj4oux-5TAtmQ
#حکایت

گویند در بنی اسرائیل، مردی بود که می گفت من در همه عمر خدا را نافرمانی کرده ام و بس گناه و معصیت که از من سر زده است، اما تاکنون زیانی و کیفری ندیده ام.

🔸اگر گناه جزا دارد و گناهکار باید کیفر بیند، پس چرا ما را کیفری و عذابی نمی رسد!؟

⚡️در همان روزها، پیامبر قوم بنی اسرائیل نزد آن مرد آمد و گفت خداوند می فرماید که ما تو را عذاب های بسیار کرده ایم و تو خود نمی دانی!

💥آیا تو را از شیرینی عبادت خود محروم نکرده ایم؟
آیا درِ مناجات را بر روی تو نبسته ایم؟
آیا امید به زندگی خوش در آخرت را از تو نگرفته ایم؟
عذابی بزرگ تر و سهمگین تر از این می خواهی؟

📚 برگرفته از جامی، نفحات الانس، در ذکر حال عبدالله بن خبیق

💫 @TAMAHBOUB
#حکایت

گویند در بنی اسرائیل، مردی بود که می گفت من در همه عمر خدا را نافرمانی کرده ام و بس گناه و معصیت که از من سر زده است، اما تاکنون زیانی و کیفری ندیده ام.

🔸اگر گناه جزا دارد و گناهکار باید کیفر بیند، پس چرا ما را کیفری و عذابی نمی رسد!؟

⚡️در همان روزها، پیامبر قوم بنی اسرائیل نزد آن مرد آمد و گفت خداوند می فرماید که ما تو را عذاب های بسیار کرده ایم و تو خود نمی دانی!

💥آیا تو را از شیرینی عبادت خود محروم نکرده ایم؟
آیا درِ مناجات را بر روی تو نبسته ایم؟
آیا امید به زندگی خوش در آخرت را از تو نگرفته ایم؟
عذابی بزرگ تر و سهمگین تر از این می خواهی؟

📚 برگرفته از جامی، نفحات الانس، در ذکر حال عبدالله بن خبیق

💫 @TAMAHBOUB