صاحبدلان
12.4K subscribers
33K photos
3.01K videos
56 files
2.4K links
Download Telegram
پاییز چه زیباست
مهتاب زده تاج سر کاج
پاشویه پر از برگ خزان‌دیده‌ٔ زرد است
بر زیر لب هرّه کشیدند خدایان
یک سایه‌ٔ باریک
هشتی شده تاریک
رنگ از رُخِ مهتاب پریده
بر گونه‌ٔ ماه ابر اگر پنجه کشیده
دامانِ خودش نیز دریده
آرام دَوَد باد درونِ رگِ نودان
با شور زند نی‌لبک آرام
تا سروِ دلارام برقصد
پُر شور
پُِر ناز
پُر شور بخواند
شبگیر سرِ دار

هر برگ که از شاخه جدا گشته به فکر است
تا روی زمین بوسه زند بر لبِ برگی
هر برگ که بر روی زمین است به فکر است
تا باز کُند ناز و دَوَد گوشه‌ٔ دِنجی
آنگاه بپیچند
لب را به لبِ هم
آنگاه بسایند
تن را به تنِ هم
آنگاه بمیرند
تا باز پس از مرگ
آرام نگیرند
جاوید بمانند
سر، باز برون از بغلِ باغچه آرند
آواز بخوانند
پاییز چه زیباست...

#نصرت_رحمانی
@Ssahebdeelan
دستی کجاست تا گره بکشاید

ازگیسوان باد

تا بادبان بفرازم سوی دیار یار...

#نصرت_رحمانی

صبحتون شاد و دلارام
تاردلتـون نواخته به سنتور حضرت عشق
@Ssahebdeelan
روزی به پیر میکده گفتم که عمر چیست؟
پلکی به روی هم زد
و گفتا که هان! گذشت..

گفتم که عشق چیست؟
تهی کرد جام و گفت:

بر هر کسی به شیوه ای این داستان گذشت...

#نصرت_رحمانی

@Ssahebdeelan
نوکِ پرنده را
هرگز مبند!
با بالهایش
آواز خواهد خواند...

#نصرت_رحمانی


دهم اسفند میلادِ نصرت رحمانی بزرگ گرامی‌باد
🍃🌹

@Ssahebdeelan
#بهار

«ملیحه» پنجره بگشای آفتاب دمید
نشست چلچله بر شاخ کهنه انجیر
بکار بوسه به صحرای خشک لبهایم
بکوش و باز کن از کتف بسته‌ام زنجیر

«ملیحه» دفتر شعر مرا بیار نترس
سرود فتح بخوان، نعره زن،‌ هوار بکن
کنار نسترن پیر راه پنهانی‌ست
اگر کسی به در انگشت زد فرار بکن

«ملیحه» پیرهن سرخ را به پیکر پیچ
به‌رقص، رقص ظفر کن، بهار نوبت ماست
به چهره‌ها منگر، گرچه شام خاموشند
ببین! چه شور و چه شادی به هر دلی بر پاست

«ملیحه» چنگ به چنگال پاره کن از شوق
بهار آمد از ره به «یاس» می‌خندم
بریز باده به لب‌های شاعر این شهر
دوباره پرچم نصرت به عرش می‌بندم.

#نصرت_رحمانی
#کوچ_و_کویر

@Ssahebdeelan
ای دوست
درازنای شب اندوهان را
از من بپرس
که در کوچه ی عاشقان تا سحرگاه
رقصیده ام
و طول راه جدایی را
از شیون عبث گام های من
بر سنگفرش حوصله ی راه
که همپای بادها
در شهر و کوه و دشت
به دنبال بوی تو
گردیده ام
و ساعت خود را
با کهنه ساعت متروک برج شهر
میزان نموده ام

ای نازنین
اندوه اگر که پنجه به قلبت زد
تاری ز موی سپیدم
در عود سوز بیفکن
تا عشق را بر آستانه درگاه بنگری

#نصرت_رحمانی

@Ssahebdeelan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گرچه می‌گفتند و می‌گفتم شب بلند و
زندگی در واپسينِ عمر کوتاه است!
اما در ضميرِ من، يقين فرياد می‌زد:
همتی کُن در صبوری، صبح در راه است

صبح در راه است، باور داشتم اين را
صبح بر اسب سپيدش تند می‌تازد
وين شبِ شب، رنگ می‌بازد.

صبح می‌آيد و من،
در آينه موی سپيدم را شانه خواهم کرد.
قصه‌ی بيدادِ شب را با سپيدِ صبحدم افسانه خواهم کرد.

#نصرت_رحمانی

@Ssahebdeelan
*

با من بیا که خوب‌ترینم
با من که آبروی عشقم
با من که شعرم...، شعرم...، شعرم!

وای...
در من وضو بگیر
سجاده‌ام، بایست کنارم
رو کُن به من که قبله‌ی عشاق‌ام

وآنگه نماز را،
با بوسه‌ای بلند، قامت ببند!


#نصرت_رحمانی🌹

@Ssahebdeelan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.

گرچه می‌گفتند و می‌گفتم
شب بلند و
زندگی در واپسينِ عمر کوتاه است
اما در ضميرِ من ، يقين فرياد می‌زد ؛
همتی کُن در صبوری
صبح در راه است ...
صبح در راه است ، باور داشتم اين را
صبح بر اسب سپيدش تند می‌تازد
وين شبِ شب ، رنگ می‌بازد
صبح می‌آيد و من
قصه‌ی بيداد شب را با سپيد صبحدم
افسانه خواهم کرد ...

#نصرت_رحمانی

@Ssahebdeelan
لیلی!
کلید صبح در پلک‌های توست
دست مرا بگیر
از چهارراه خواب گذر کن
بگذار بگذریم زین خیل خفتگان
دست مرا بگیر تا بسرایم...

در دست‌های من،
بال کبوتری‌ست...

#نصرت_رحمانی
صبح در راه است، باور داشتم اين را
صبح بر اسب سپيدش تند می‌تازد
وين شبِ شب، رنگ می‌بازد
صبح می‌آيد و من،
در آينه موی سپيدم را
شانه خواهم کرد ..
قصه‌ی بيداد شب را با سپيد صبح‌دم
افسانه خواهم کرد...

#نصرت_رحمانی
شبتون بخير
🍃
@Ssahebdeelan
گرچه می‌گفتند و می‌گفتم
شب بلند و
زندگی در واپسينِ عمر کوتاه است!
اما در ضميرِ من ، يقين فرياد می‌زد:
همتی کُن در صبوری،
صبح در راه است..

صبح در راه است، باور داشتم اين را
صبح بر اسب سپيدش تند می‌تازد
وين شبِ شب، رنگ می‌بازد..

صبح می‌آيد و من،
در آينه موی سپيدم را
شانه خواهم کرد..
قصه‌ی بيدادِ شب را با سپيدِ صبحدم
افسانه خواهم کرد...

#نصرت رحمانی

شب خوش
🍂👌

@Ssahebdeelan
پاییز چه زیباست
مهتاب زده تاج سر کاج
پاشویه پر از برگ خزان دیده ی زرد است
بر زیر لب هِره کشیدند خدایان
یک سایه باریک
هشتی شده تاریک
رنگ از رخ مهتاب پریده
بر گونه ی ماه ابر اگر پنجه کشیده
دامان خودش نیز دریده
آرام دَوَد باد درون رگ نودان
با شور زند نی لبک آرام
تا سرو دلارام برقصد
پر شور
پر ناز بخواند
شبگیرِ سرِدار
هر برگ که از شاخه جدا گشته به فکر است
تا
روی زمین بوسه زند بر لب برگی
هر برگ که در روی زمین است
تا باز کند ناز و دَوَد گوشه دنجی
پاییز چه زیباست
پاییز دو چشم تو چه زیباست
سرمست لب پنجره خاموش نشستم
هرچند تو در خانه من نیستی امشب
من دیده به چشمان تو بستم
هر عکس تو از یک طرفی خیره برویم
ای کاش
آن عکس تو از قاب درآید
همچون صدف از آب برآید
آنگاه بپاییز
هر برگ که از شاخه ی جانم به کف باد روان است
هر سال که از عمر من آید به سر انجام
ببینم که به پاییز دو چشم تو هر آن برگ
هر درد
هر شور
هر شعر
از قلب من خسته جدا شد
باد هوس ات برد
آتش زد و خاکستر آن را به هوا ریخت
من ، هیچ نگفتم
جز آنکه
سرودم
پاییز دو چشم تو چه زیباست
پاییز چه زیباست
مهتاب زده تاج سر کاج
پاشویه پر از برگ خزان دیده زرد است
آن دختر همسایه لب نرده ایوان
می خواند با ناله ی جانسوز
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است

🌷🍃🌸
#نصرت_رحمانی

@Ssahebdeelan
گرچه می‌گفتند و می‌گفتم
شب بلند و زندگی در واپسینِ عمر کوتاه است
اما در ضمیرِ من یقین فریاد می‌زد
همتی کُن در صبوری، صبح در راه است
صبح در راه است، باور داشتم این را
صبح بر اسب سپیدش تند می‌تازد
وین شبِ شب، رنگ می‌بازد
صبح می‌آید و من در آینه موی سپیدم را
شانه خواهم کرد
قصّه‌ی بیداد شب را با سپید صبحدم
افسانه خواهم کرد
شکوه خواهم کرد
کاین چه آئین است
باشکوه و بخت خواهم مُرد و خواهم گفت
زندگی این است.

#نصرت_رحمانی

@Ssahebdeelan
وقتی اسباب بازی‌هایمان را از ما گرفتند
ناگهان گریه کردیم
داریم بزرگ میشویم
و بهانه هایمان برای گریه کردن
دارد تمام میشود
اما قدری که زمان گذشت
زندگی باورمان داد
که ماهی‌ها
به اندازه‌ی منقار مرغ ماهی‌خوار
بزرگ میشوند

حالا بیا
آسمان آنقدر پیر است
که تا آخر دنیا
گریه کنیم...

#نصرت_رحمانی
از دفترِ بیوه سیاه

🌷🍃🌸
ﮔﻔﺘﻢ ﺍﮔﺮ ﺳﭙﯿﺪه‌ ﺩﻡ ﺁﻣﺪ
ﺭﻧﮕﯿﻦ‌ﮐﻤﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻟﻢ ﺭﻗﺺ ﻣﯽ‌ ﮐﻨﺪ
ﺁﺭﯼ، ﺳﭙﯿﺪه‌‌ﺩﻡ ﺁﻣﺪ
ﺍﻣﺎ ﺩﻟﯽ ﻧﺒﻮﺩ!
ﺩﺭ ﮐﺎﺭﮔﺎهِ ﺩﯾﺪه ﮐﺸﯿﺪﻡ
ﻧﻘﺶ ﭘﺮ ﺧﺮﻭﺱ ﺳﺤﺮ ﺭﺍ
ﺍﻣﯿﺪ ﻋﺒﺜﯽ ﺑﻮﺩ
ﺑﯽ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺳﺘﺮﺳﯽ
ﺑﺎﺩﺍﻡ ﺗﻠﺦ ﻣﻦ!
ﺁﯾﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭه پنجره ی ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ‌ﮔﺮﺩﺩ‌؟
ﻭ عقاب ﻓﺮﺗﻮﺕ
ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ؟
ﻭ ﻗﻔﻞ ﻫﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﮑﺴﺖ؟
ﮔﯿﺴﻮ ﺍﮔﺮ ﺑﯿﻔﺸﺎﻧﻢ
ﺷﺐ ﺭﺍ ﺳﺤﺮ ﮐﻨﻢ
ﺑﺮ ﮐﻤﺮ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ ﺑﻨﺸﯿﻨﻢ
ﺷﺐ ﺭﺍ ﺳﭙﺮ ﮐﻨﻢ
ﺍﺯ ﺷﯿﺐ ﺗﺎ ﻧﺸﯿﺐ
یک سر ﮔﺬﺭ ﮐﻨﻢ
ﺗﺎ ﺳﻨﮕﻔﺮﺵ ﮐﻮچه یﻣﯿﻌﺎﺩ
ﺍﻣﺎ ﭼﺮﺍﻍ، ﭘﺎیه ی  ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ



#نصرت‌‌_رحمانی
.

ای نازنین
اندوه اگر که پنجه به قلبت زد
تاری ز موی سپیدم
در عود سوز بیفکن
تا عشق را بر آستانه درگاه بنگری

#نصرت_رحمانی
صبـح می‌آيد و من
در آينه موی خود را
شانه خواهم کرد

قصه‌ی بيدادِ شب را
با سپيدِ صب‍ـحدم
افسانه خواهم کرد.

#نصرت_رحمانی
.
کولیِ من
ای بهارِ گم شده‌ی من
گوشه‌ی هر جوی رسته بته‌ی نعنا
پیچک لب می‌کشد به کاشیِ درگاه
کولی من
ای بهارِ گم شده
بازآ..
#نصرت_رحمانی
🌷🌱
صبـح می‌آيد و من
در آينه موی خود را
شانه خواهم کرد

قصه‌ی بيدادِ شب را
با سپيدِ صب‍ـحدم
افسانه خواهم کرد.

#نصرت_رحمانی