" مخ زنی " در چن ثانیه !!
من خیلی سال پیش با هزار بدبختی دو میلیون تومان پول پسانداز کرده بودم. پولها را ریختم توی یک حساب بانکی که بعدا یک خاکی به سرشان بریزم. همانوقت بود که شرکت ایرانخودرو میخواست پژو 206 پیشفروش کند. تنها چیزی که آن زمان لازم نداشتم، ماشین بود. مثل این بود که آدم توی کرمان زندگی کند و چوب اسکی بخرد. اما خب، هر شب ایرانخودرو لای برنامههای مفرح تلویزیون، آگهی بازرگانی پخش میکرد که فروش استثنایی پژو و بهره اینقدر درصد و تحویل شش ماهه خودرو و این طور حرفها. الحق و الانصاف تبلیغها را هم خیلی قشنگ درست میکردند:
یک زن و مرد بلوند با چشمهایی به رنگ اقیانوس با بچهای بلوندتر از خودشان که پشت ماشین خواب بود. لبخند میزدند و باد کولر ماشین زلفِ آنها و دل من را به باد میداد. آنقدر این تبلیغها را پخش کردند و آنقدر گفتند که ماشین بخر، ماشین بخر، که باورم شد ماشین خریدن در این برههی حساس زمانی بهترین تصمیمی است که میتوانم برای آن دو میلیون تومان پول بگیرم.
من یک کرمانی بودم که به من اثبات شده بود چوب اسکی نیاز مبرم من است. پولها را ریختم توی دل ایرانخودرو. ماشین را به موقع ندادند و بعد از یک سال نیم مجبور شدم پول را بکشم بیرون. پولی که تورم، پیرش کرده بود. گولم زدند. در واقع گول نزدند. ذهنم را دستکاری کرده بودند و به جای من فکر کرده بودند. همان بلایی که در زبان انگلیسی به آن میگویند manipulate . به خیال خودم دستشان برایم رو شده بود اما در واقع نشده بود.
شش ماه بعد همین بلا را سایپا سرم آورد. آنقدر ذهن و مغزم را دستکاری کردند تا بالاخره ثبتنام کردم برای پراید سفید. که خب آن را هم آنقدر تحویل ندادند که کلا بیخیال شدم و مهاجرت کردم.
یکی دو سال پیش، یک رئیس داشتم که در دستکاری ذهن آدمها تبحر داشت. اصلا شرکت بابت همین تخصصاش بهش پول میداد. با کارفرما مذاکره میکرد و آنطور مغزشان را ماساژ میداد و در جهتی که میخواست ذهنشان را دستکاری میکرد که کارفرما با طیب خاطر پروژه را میداد به او. با نیم ساعت جلسه، کارفرمای اخمو، میشد عروسک توی دست رئیس که داشت میخندید و به سازش میرقصید. متخصص دستکاری ذهن آدمها بود. حتی اگر میخواست کسی را اخراج کند، با نیمساعت حرف زدن طوری ذهن آن مفلوک را جهت میداد که خودش احساس زیادی بودن میکرد و جمع میکرد و میرفت.
من بعد از ماجرای ایرانخودرو و سایپا و این رئیس ماکیاول، از این دستکاری میترسم. به نظرم همانقدر ترسناک است که مثلا اصغر سگدست، بدن آدم را توی شلوغی ایستگاه مترو جوانمرد قصاب، دستمالی کند. حتی از آن هم ترسناکتر است. اینکه کنترل ذهن آدم بیفتد دست یک کس دیگر. در واقع انگار که مغز آدم را هک کنند و خودِ آدم هم نفهمد. مثلا در آن برههی حساس زمانی که حساب و کتاب خریدن یک کیلو ماست ترش را هم باید نگه میداشتم، ایرانخودرو طوری ذهن من را دستکاری کرد که همهی پولم را ریختم توی حلقشان. ترسناکتر از این نیست.
خلاصه من از «کلام آدمیزاد» هراس دارم. این خاصیت دستکاری کردن و متقاعد کردن، خوفناکترین استعداد آدم است. مثل راننده تاکسیای که میتوانند ذهن مسافر خسته را طوری دستکاری کنند که باور کند بهترین راه برای رسیدن به هفتحوض، از آریاشهر میگذرد. یا سعید که همزمان ذهن پنج تا دوستدخترش را طوری دستکاری کرد که هر کدامشان فکر میکرد تنها اتوبوس وارد شده به ترمینال قلب سعید است. خبر نداشتند که قلب سعید از ترمینال جنوب هم شلوغتر است.
اینها هیچ کدامشان دروغگو نیستند. اینها دستکاری کننده ذهن هستند که هزار بار ترسناکتر از دروغگوها هستند. یک کاری میکنند که آدم خودش با دست خودش تصمیمی را بگیرد که به نفع خودش نباشد. اصلا هم نمیفهمد که این تصمیم را خودش نگرفته است. وای از این استعداد ترسناک.
فهیم عطار
من خیلی سال پیش با هزار بدبختی دو میلیون تومان پول پسانداز کرده بودم. پولها را ریختم توی یک حساب بانکی که بعدا یک خاکی به سرشان بریزم. همانوقت بود که شرکت ایرانخودرو میخواست پژو 206 پیشفروش کند. تنها چیزی که آن زمان لازم نداشتم، ماشین بود. مثل این بود که آدم توی کرمان زندگی کند و چوب اسکی بخرد. اما خب، هر شب ایرانخودرو لای برنامههای مفرح تلویزیون، آگهی بازرگانی پخش میکرد که فروش استثنایی پژو و بهره اینقدر درصد و تحویل شش ماهه خودرو و این طور حرفها. الحق و الانصاف تبلیغها را هم خیلی قشنگ درست میکردند:
یک زن و مرد بلوند با چشمهایی به رنگ اقیانوس با بچهای بلوندتر از خودشان که پشت ماشین خواب بود. لبخند میزدند و باد کولر ماشین زلفِ آنها و دل من را به باد میداد. آنقدر این تبلیغها را پخش کردند و آنقدر گفتند که ماشین بخر، ماشین بخر، که باورم شد ماشین خریدن در این برههی حساس زمانی بهترین تصمیمی است که میتوانم برای آن دو میلیون تومان پول بگیرم.
من یک کرمانی بودم که به من اثبات شده بود چوب اسکی نیاز مبرم من است. پولها را ریختم توی دل ایرانخودرو. ماشین را به موقع ندادند و بعد از یک سال نیم مجبور شدم پول را بکشم بیرون. پولی که تورم، پیرش کرده بود. گولم زدند. در واقع گول نزدند. ذهنم را دستکاری کرده بودند و به جای من فکر کرده بودند. همان بلایی که در زبان انگلیسی به آن میگویند manipulate . به خیال خودم دستشان برایم رو شده بود اما در واقع نشده بود.
شش ماه بعد همین بلا را سایپا سرم آورد. آنقدر ذهن و مغزم را دستکاری کردند تا بالاخره ثبتنام کردم برای پراید سفید. که خب آن را هم آنقدر تحویل ندادند که کلا بیخیال شدم و مهاجرت کردم.
یکی دو سال پیش، یک رئیس داشتم که در دستکاری ذهن آدمها تبحر داشت. اصلا شرکت بابت همین تخصصاش بهش پول میداد. با کارفرما مذاکره میکرد و آنطور مغزشان را ماساژ میداد و در جهتی که میخواست ذهنشان را دستکاری میکرد که کارفرما با طیب خاطر پروژه را میداد به او. با نیم ساعت جلسه، کارفرمای اخمو، میشد عروسک توی دست رئیس که داشت میخندید و به سازش میرقصید. متخصص دستکاری ذهن آدمها بود. حتی اگر میخواست کسی را اخراج کند، با نیمساعت حرف زدن طوری ذهن آن مفلوک را جهت میداد که خودش احساس زیادی بودن میکرد و جمع میکرد و میرفت.
من بعد از ماجرای ایرانخودرو و سایپا و این رئیس ماکیاول، از این دستکاری میترسم. به نظرم همانقدر ترسناک است که مثلا اصغر سگدست، بدن آدم را توی شلوغی ایستگاه مترو جوانمرد قصاب، دستمالی کند. حتی از آن هم ترسناکتر است. اینکه کنترل ذهن آدم بیفتد دست یک کس دیگر. در واقع انگار که مغز آدم را هک کنند و خودِ آدم هم نفهمد. مثلا در آن برههی حساس زمانی که حساب و کتاب خریدن یک کیلو ماست ترش را هم باید نگه میداشتم، ایرانخودرو طوری ذهن من را دستکاری کرد که همهی پولم را ریختم توی حلقشان. ترسناکتر از این نیست.
خلاصه من از «کلام آدمیزاد» هراس دارم. این خاصیت دستکاری کردن و متقاعد کردن، خوفناکترین استعداد آدم است. مثل راننده تاکسیای که میتوانند ذهن مسافر خسته را طوری دستکاری کنند که باور کند بهترین راه برای رسیدن به هفتحوض، از آریاشهر میگذرد. یا سعید که همزمان ذهن پنج تا دوستدخترش را طوری دستکاری کرد که هر کدامشان فکر میکرد تنها اتوبوس وارد شده به ترمینال قلب سعید است. خبر نداشتند که قلب سعید از ترمینال جنوب هم شلوغتر است.
اینها هیچ کدامشان دروغگو نیستند. اینها دستکاری کننده ذهن هستند که هزار بار ترسناکتر از دروغگوها هستند. یک کاری میکنند که آدم خودش با دست خودش تصمیمی را بگیرد که به نفع خودش نباشد. اصلا هم نمیفهمد که این تصمیم را خودش نگرفته است. وای از این استعداد ترسناک.
فهیم عطار
احترام به خودمان واجبالوجوب است..
تازگیها سهم خودم از احترام را چندمثقال بیشتر کردهام. هربار دست میبرم توی جیبم و یک مروارید ده امتیازی برمیدارم و میگذارم توی آنیکی دستم.
درست است که از این جیب به آن جیب حساب میشود و از این دست به آن دست، ولی چنان شادابم میکند که میتوانم مدت طولانی به مروارید کوچکم نگاه کنم و پرندهی خیال را مثل سیمرغ تا قلهی قاف به پرواز درآورم.
بعد از اتمام هر پروژه به خودم جایزه میدهم. بهتر بخواهم بگویم احترام، قوتقلب، یک انگیزه، یک دوستتدارم بهجا و بهموقع.
تاالان یک گلدان گل و امروز یک دستبند بدلی سهمم از خویشتندوستیام بود که بیشتر از تمام طلاهایی که دارند توی صندوقچهام خاک میخورند دوستش دارم.
با یک اسکناس پنجاه تومانی هم میشود برای خودت جایزهای برابر با جایزهی نوبل بخری. مهم نیست چه کسی تشویقت میکند و به تو میبالد، مهم تویی و آن حس رضایت درونی.
حال خوبی دارد این خود را عزیزداشتن🌱
#خویشتننویسی
#,مریم_وحید
تازگیها سهم خودم از احترام را چندمثقال بیشتر کردهام. هربار دست میبرم توی جیبم و یک مروارید ده امتیازی برمیدارم و میگذارم توی آنیکی دستم.
درست است که از این جیب به آن جیب حساب میشود و از این دست به آن دست، ولی چنان شادابم میکند که میتوانم مدت طولانی به مروارید کوچکم نگاه کنم و پرندهی خیال را مثل سیمرغ تا قلهی قاف به پرواز درآورم.
بعد از اتمام هر پروژه به خودم جایزه میدهم. بهتر بخواهم بگویم احترام، قوتقلب، یک انگیزه، یک دوستتدارم بهجا و بهموقع.
تاالان یک گلدان گل و امروز یک دستبند بدلی سهمم از خویشتندوستیام بود که بیشتر از تمام طلاهایی که دارند توی صندوقچهام خاک میخورند دوستش دارم.
با یک اسکناس پنجاه تومانی هم میشود برای خودت جایزهای برابر با جایزهی نوبل بخری. مهم نیست چه کسی تشویقت میکند و به تو میبالد، مهم تویی و آن حس رضایت درونی.
حال خوبی دارد این خود را عزیزداشتن🌱
#خویشتننویسی
#,مریم_وحید
گفتم:
رویاهای من کوچک اند.
تماشای درخت آلبالو
چیدن گردو و خرما
نشستن زیر درخت پرتقال
قدم زدن زیر درخت های کاج
دیدن غروب جاده
سفر
با اتوبوس در شب
و چوپان یک گله گوسفند شدن در تپههای سبز
همین ها،
همینها مانده هنوز...
نمیدانم چرا خندید.
#آرزوها
#محبوبه_احمدی
رویاهای من کوچک اند.
تماشای درخت آلبالو
چیدن گردو و خرما
نشستن زیر درخت پرتقال
قدم زدن زیر درخت های کاج
دیدن غروب جاده
سفر
با اتوبوس در شب
و چوپان یک گله گوسفند شدن در تپههای سبز
همین ها،
همینها مانده هنوز...
نمیدانم چرا خندید.
#آرزوها
#محبوبه_احمدی
زرتشت همسفر جمعهها
محالست در هر فصل سال، چه گرم باشد و چه سرد به کیلومترها دورتر از مختصات خالی از روح شهر بروم و آتش اولین انتخاب برای آغاز و ساختن یک روز خوب نباشد.
انگار هیزم و کبریت جزئی از ژنتیک ماست که اگر نباشند یک جای کار اساسی میلنگد.
اصلا معتقدم درخت در سرزمین ما به این امید بلند میشود که روزی شکسته شود و بساط چای آتشی یا غذاهای دودی و سیبزمینی زغالی فراهم شود.
ژنتیک هیزم و کبریت چنان قدرتمند است که طعم غذاهای دودی تا مدتها زیر دندان میماند و گاه رویای شبانه میشود.
این ژنتیک ناشناخته لعنتی خیلی خوب ما را گاهی از انجماد جهان تکنولوژی و اتفاقات صفر و یکی دور نگه میدارد تا بمانیم و شعر بخوانیم و در حدود یک آتش شبانه، بسیار برقصیم و بخندیم.
این ژنتیک لعنتی حال ما را خوش میکند تا امید را میان تمام رنجها و قهقههها تماشا کنیم.
#محمدصالح_هاشمیان
اندر احوالات هیزم و کبریت
محالست در هر فصل سال، چه گرم باشد و چه سرد به کیلومترها دورتر از مختصات خالی از روح شهر بروم و آتش اولین انتخاب برای آغاز و ساختن یک روز خوب نباشد.
انگار هیزم و کبریت جزئی از ژنتیک ماست که اگر نباشند یک جای کار اساسی میلنگد.
اصلا معتقدم درخت در سرزمین ما به این امید بلند میشود که روزی شکسته شود و بساط چای آتشی یا غذاهای دودی و سیبزمینی زغالی فراهم شود.
ژنتیک هیزم و کبریت چنان قدرتمند است که طعم غذاهای دودی تا مدتها زیر دندان میماند و گاه رویای شبانه میشود.
این ژنتیک ناشناخته لعنتی خیلی خوب ما را گاهی از انجماد جهان تکنولوژی و اتفاقات صفر و یکی دور نگه میدارد تا بمانیم و شعر بخوانیم و در حدود یک آتش شبانه، بسیار برقصیم و بخندیم.
این ژنتیک لعنتی حال ما را خوش میکند تا امید را میان تمام رنجها و قهقههها تماشا کنیم.
#محمدصالح_هاشمیان
اندر احوالات هیزم و کبریت
دم کن برایم چای با گلبرگِ خورشید
با حبه ای آواز ِ گنجشکانِ عاشق
#لبخند_تو چیزی شبیه ِ عطرِ نان است
قدری بخند ای خنده هایت جانِ عاشق
#معصومه_صابر
عصرتون سرشار از
عشــــــق.
و آرزوهـاے قشنگــــــــ🍃
و معطر به بو ي مهرباني
@Ssahebdeelan
با حبه ای آواز ِ گنجشکانِ عاشق
#لبخند_تو چیزی شبیه ِ عطرِ نان است
قدری بخند ای خنده هایت جانِ عاشق
#معصومه_صابر
عصرتون سرشار از
عشــــــق.
و آرزوهـاے قشنگــــــــ🍃
و معطر به بو ي مهرباني
@Ssahebdeelan
تارهای بیکوک و
کمانِ بادِ ولنگار
باران را
گو بیآهنگ ببار!
غبارآلوده، از جهان
تصویری باژگونه در آبگینهی بیقرار
باران را
گو بیمقصود ببار!
لبخندِ بیصدای صد هزار حباب
در فرار
باران را
گو به ریشخند ببار!
چون تارها کشیده و کمانکشِ باد آزمودهتر شود
و نجوای بیکوک به ملال انجامد،
باران را رها کن و
خاک را بگذار
تا با همه گلویش
سبز بخواند
باران را اکنون
گو بازیگوشانه ببار!
#احمد_شاملو
کمانِ بادِ ولنگار
باران را
گو بیآهنگ ببار!
غبارآلوده، از جهان
تصویری باژگونه در آبگینهی بیقرار
باران را
گو بیمقصود ببار!
لبخندِ بیصدای صد هزار حباب
در فرار
باران را
گو به ریشخند ببار!
چون تارها کشیده و کمانکشِ باد آزمودهتر شود
و نجوای بیکوک به ملال انجامد،
باران را رها کن و
خاک را بگذار
تا با همه گلویش
سبز بخواند
باران را اکنون
گو بازیگوشانه ببار!
#احمد_شاملو
زندگی حتی وقتی انکارش می کنی ؛
حتی وقتی نادیده اش می گیری ،
حتی وقتی نمی خواهی اش،
از تو قوی تر است؛
از هر چیز دیگری قوی تر است...
آدم هایی که از بازداشتگاه های اجباری برگشته اند، دوباره زاد و ولد کردند.
مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند ، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند ؛
دوباره به دنبال اتوبوس ها دویدند ،
به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند.
باور کردنی نیست؛
اما همین گونه است...
زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است...!!
#آنا_گاوالدا
حتی وقتی نادیده اش می گیری ،
حتی وقتی نمی خواهی اش،
از تو قوی تر است؛
از هر چیز دیگری قوی تر است...
آدم هایی که از بازداشتگاه های اجباری برگشته اند، دوباره زاد و ولد کردند.
مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند ، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند ؛
دوباره به دنبال اتوبوس ها دویدند ،
به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند.
باور کردنی نیست؛
اما همین گونه است...
زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است...!!
#آنا_گاوالدا
Asemane Abri
Homayoun Shajarian
-با کدام بال میتوان
از زوال روزها و سوزها گریخت؟
با کدام اشک میتوان
پرده بر نگه خیرهی زمان کشید؟
همایون شجریان
از زوال روزها و سوزها گریخت؟
با کدام اشک میتوان
پرده بر نگه خیرهی زمان کشید؟
همایون شجریان
چاقو نیست
که لایه لایه بشکافد
پیراهن و پوست
گوشت و استخوان
که خون بپاشد و
رنگ از رختان بپرد
شیک و پیک
سوار جنگنده میشوید
درست مثل بازیهای رایانهای
شبیه پلی استیشن
از اوج چندهزار پایی
به راحتی آب خوردن
تکمه ی پرتاب را فشار میدهید
راکتها به پرواز در میآیند
اصلا نمیفهمید
چند بچه کشته شدهاند
چند کودک یتیم و
چند خانواده آواره
نیاز به شستن دستهایتان نیست
مثل یک مرد مهربان
با شیرینی و دسته گل
به خانه بر میگردید
به خبرهای جنگ گوش نکنید
ممکن است روی روان تان
تاثیر بد بگذارد
#حمیدرضا_اقبالدوست
@Ssahebdeelan
چاقو نیست
که لایه لایه بشکافد
پیراهن و پوست
گوشت و استخوان
که خون بپاشد و
رنگ از رختان بپرد
شیک و پیک
سوار جنگنده میشوید
درست مثل بازیهای رایانهای
شبیه پلی استیشن
از اوج چندهزار پایی
به راحتی آب خوردن
تکمه ی پرتاب را فشار میدهید
راکتها به پرواز در میآیند
اصلا نمیفهمید
چند بچه کشته شدهاند
چند کودک یتیم و
چند خانواده آواره
نیاز به شستن دستهایتان نیست
مثل یک مرد مهربان
با شیرینی و دسته گل
به خانه بر میگردید
به خبرهای جنگ گوش نکنید
ممکن است روی روان تان
تاثیر بد بگذارد
#حمیدرضا_اقبالدوست
@Ssahebdeelan
Ey Arezuy-e Cheshmam, Ruyat Be Khaab Didan (Shakh-e Gol 431)
Akbar Golpayegani
خواننده : اکبر گلپایگانی
نامِ آواز : ای آرزویِ چشمم، رویت به خواب دیدن
سُراینده : همام تبریزی
روحش شاد🌷🌷
نامِ آواز : ای آرزویِ چشمم، رویت به خواب دیدن
سُراینده : همام تبریزی
روحش شاد🌷🌷
حتی یک ستاره از آسمان تو....
برای شب های من کافی بود
اگر هم ستاره کوچکی به من هدیه میکردی
آنقدر دوستت داشتم،
که آسمانم را اندازه ستاره
تو
کوچک کنم،
تا تماما با تو روشن شوم.
#حامد رجب پور
عزيزان ساحل شبانه تان
گرو دلخوشی و
سرریز آرامش
🌷🍃🌸
@Ssahebdeelan
برای شب های من کافی بود
اگر هم ستاره کوچکی به من هدیه میکردی
آنقدر دوستت داشتم،
که آسمانم را اندازه ستاره
تو
کوچک کنم،
تا تماما با تو روشن شوم.
#حامد رجب پور
عزيزان ساحل شبانه تان
گرو دلخوشی و
سرریز آرامش
🌷🍃🌸
@Ssahebdeelan
@gojagaramalih... man ke midanam shabi omram be payan miresad
#ترانه من که میدانم شبی عمرم بپایان میرسد
اکبر گلپایگانی
اکبر گلپایگانی