دارم امید عاطفتی از جناب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست
عمریست تا ز زلف تو بویی شنیدهام
زان بوی در مشام دل من هنوز بوست
#حافظ
سلام عزيزان نیکو مرام
صبحتون بخير
ایوان زندگیتان
همواره بازبه پنجره ی شادیها
سهم امروزتان عطرگلهای یاس
🍃🌷🌸
@Ssahebdeelan
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست
عمریست تا ز زلف تو بویی شنیدهام
زان بوی در مشام دل من هنوز بوست
#حافظ
سلام عزيزان نیکو مرام
صبحتون بخير
ایوان زندگیتان
همواره بازبه پنجره ی شادیها
سهم امروزتان عطرگلهای یاس
🍃🌷🌸
@Ssahebdeelan
نوبرگهای خورشید
بر پیچکِ کنارِ درِ باغ کهنه رُست
فانوسهای شوخِ ستاره
آویخت بر رواقِ گذرگاهِ آفتاب
من بازگشتم از راه
جانام همه امید
قلبام همه تپش...
#احمدشاملو
درودها دوستان روزهای خوش و ناخوش... افق صبح فرحنازتان نورباران از فانوس آفتاب
در این صبح خاطره انگیز و دلارا پرچم زندگانی شما بالاتر از فراز هفت آسمان
🍃🌷🌸
بر پیچکِ کنارِ درِ باغ کهنه رُست
فانوسهای شوخِ ستاره
آویخت بر رواقِ گذرگاهِ آفتاب
من بازگشتم از راه
جانام همه امید
قلبام همه تپش...
#احمدشاملو
درودها دوستان روزهای خوش و ناخوش... افق صبح فرحنازتان نورباران از فانوس آفتاب
در این صبح خاطره انگیز و دلارا پرچم زندگانی شما بالاتر از فراز هفت آسمان
🍃🌷🌸
ترجمه عشق میڪنم
براے تو بهترینم
به تصویرسازے مے پردازم...
صورتت را
چشمانت را
از تمام ڪوهها تندیس عشق میسازم
نیاموخته مے دانم ڪه دوستت دارم...
#ثرےا شجاعی
دوست عزيز در تمامِ زبانها
ترجمهی لبخندی،
هر کجای جهان که تو را بخوانندگُل ازگلشان مي شكفد ...
صیحت آراسته به شکوفه های باغ بهشت
هر روزت روشن از آفتاب عشق و شادی واميد
🍃🌷🌸
براے تو بهترینم
به تصویرسازے مے پردازم...
صورتت را
چشمانت را
از تمام ڪوهها تندیس عشق میسازم
نیاموخته مے دانم ڪه دوستت دارم...
#ثرےا شجاعی
دوست عزيز در تمامِ زبانها
ترجمهی لبخندی،
هر کجای جهان که تو را بخوانندگُل ازگلشان مي شكفد ...
صیحت آراسته به شکوفه های باغ بهشت
هر روزت روشن از آفتاب عشق و شادی واميد
🍃🌷🌸
.
تكيه دادم به هوا
تا نيفتم به زمين !
شهر را باران شست ...
#حسین_منزوی
دل هاتون
معطر
به شمیم بارون پاییزی 🌧
تكيه دادم به هوا
تا نيفتم به زمين !
شهر را باران شست ...
#حسین_منزوی
دل هاتون
معطر
به شمیم بارون پاییزی 🌧
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امروز دروازه های قلبم را
به سوی خوبیها میگشایم
آرامشی که در هر گامش
بر من پدیدار می شود را سپاسگزارم
امروز متعهد می شوم به عاشقانه زیستن
و طلب خیر و برکت برای عزیزانم
خداوندا سپاسگزارم 💚
به سوی خوبیها میگشایم
آرامشی که در هر گامش
بر من پدیدار می شود را سپاسگزارم
امروز متعهد می شوم به عاشقانه زیستن
و طلب خیر و برکت برای عزیزانم
خداوندا سپاسگزارم 💚
تو قایقِ نجات داری، اما دریا نداری. سالها بعد، وقتی که داری غرق میشوی، انگار هیچ قایقی در این دنیای مزخرف نیست. واقعا هیچ؟ هیچکس؟ کسی نیست که به دادت برسد؟!
افسردگی مصیبت امروز جامعهی ایران است و سایهاش زشت، سنگین، پیرکننده و سرد روی سرِ ما است. متیو پری، دستکم در ذهن من، مصداق روشن [یا تاریک؟] افسردگی است. دوستان بازیگر متیو گفته بودند "ما هیچ نمیدانستیم که او واقعا چقدر دارد سختی میکشد و در حال جنگ با چیست".
افسرده است، یعنی او اینجاست و اینجا نیست، رفته، بدنش مانده، از کار افتاده، خراب شده، دلش هجرت کرده، کجا؟ چطور؟ بیخداحافظی؟ یا هميشه یک جور "خداحافظی" در نگاه اوست، در لحن و سکوتش. همه میدانستند. شاید. امیل چوران، افسردگی را اینطور نوشت: "من مثل عروسکی شکستهام، که چشمانش به درونش افتاده". چه تعبیر خوبی!
درست وقتی که بنظر میرسید همهچیز درست شده، همهچیز ویران شد. این سرگذشت عجیب آدمی است که نهایت خوشبختی و نهایت بدبختی را تجربه کرد و از بالای برجی که خودش ساخته بود، پرید. میدانم که "چندلر" خیلیها را نجات داده، اما نجاتدهنده از پا درآمد.
#معین_دهاز
#متیو_پری
افسردگی مصیبت امروز جامعهی ایران است و سایهاش زشت، سنگین، پیرکننده و سرد روی سرِ ما است. متیو پری، دستکم در ذهن من، مصداق روشن [یا تاریک؟] افسردگی است. دوستان بازیگر متیو گفته بودند "ما هیچ نمیدانستیم که او واقعا چقدر دارد سختی میکشد و در حال جنگ با چیست".
افسرده است، یعنی او اینجاست و اینجا نیست، رفته، بدنش مانده، از کار افتاده، خراب شده، دلش هجرت کرده، کجا؟ چطور؟ بیخداحافظی؟ یا هميشه یک جور "خداحافظی" در نگاه اوست، در لحن و سکوتش. همه میدانستند. شاید. امیل چوران، افسردگی را اینطور نوشت: "من مثل عروسکی شکستهام، که چشمانش به درونش افتاده". چه تعبیر خوبی!
درست وقتی که بنظر میرسید همهچیز درست شده، همهچیز ویران شد. این سرگذشت عجیب آدمی است که نهایت خوشبختی و نهایت بدبختی را تجربه کرد و از بالای برجی که خودش ساخته بود، پرید. میدانم که "چندلر" خیلیها را نجات داده، اما نجاتدهنده از پا درآمد.
#معین_دهاز
#متیو_پری
تو آدم اشتباهی نبودی! تو در مکان اشتباه و کنار آدمهای اشتباه بودی و موقعیت و شرایط اشتباه باعث شد به چشم نیایی و حس کنی که ارزشمند نیستی! شبیه به چهرهای زیبا در جوار آدمهای نابینا، صدایی زیبا در جوار آدمهای ناشنوا و استعدادی سرشار، در جوار آدمهای در رکودماندهای که با شکوفایی و خلاقیت و تغییر، بیگانهاند.
واقعیت این است که گاهی حس میکنی ناکارآمدترین موجود جهانی و در مقایسه با معیارهای سطحیِ جهان اطرافت، بسیار نابلد! در حالی که تو فقط جای درست و در جوار آدمهای درستی نیستی و همین باعث میشود شکوفا نشوی و به چشم نیایی و احساس کفایت نکنی!!!
گاهی نیاز به هیچ تلاش بیشتری نیست، همین که جایت را عوض کنی، همه چیز درست میشود...
#نرگس_صرافیان_طوفان
واقعیت این است که گاهی حس میکنی ناکارآمدترین موجود جهانی و در مقایسه با معیارهای سطحیِ جهان اطرافت، بسیار نابلد! در حالی که تو فقط جای درست و در جوار آدمهای درستی نیستی و همین باعث میشود شکوفا نشوی و به چشم نیایی و احساس کفایت نکنی!!!
گاهی نیاز به هیچ تلاش بیشتری نیست، همین که جایت را عوض کنی، همه چیز درست میشود...
#نرگس_صرافیان_طوفان
🪴 کاظم ها دیگه نمیخوان پشت ترخون و جعفری و گشنیز و پیازچه پنهان بشن!
غلامعلی سبزی فروش، اسم زنش کاظم بود!
کاظم یک زن نامریی بود، اما وقتی غلامعلی می گفت: کاظم، ترخون! از پستوی مغازه یک زن تپل با یک دسته ترخون ظاهر می شد و باز به چشم برهم زدنی ناپدید. اسم رمز ظاهر شدن زن غلامعلی، شوید و جعفری و گشنیز و ترخون بود.
.
در آن عالم بچگی سوال من همیشه این بود که چرا اسم زن غلامعلی، کاظم است! اما زن غلامعلی اسمش واقعاً کاظم نبود؛ کاظم اسم غیرت و حمیت و سُنت غلامعلی بود که پیش روی مشتریان فریادش می زد.
کاظم قرار بود از زنانگیِ زن غلامعلی حفاظت کند.
بعدها، غلامعلی رییس شد، مدیر شد. بر مسند وزارت و صدارت نشست و اسم همه زنان شهر را کاظم گذاشت.
او طرح کاظم بودگی زنان را در مجلس ارائه داد و طرح رای آورد و کاظمانگی قانون شد و لازم الاجرا در کوچه و خیابان و محل کار. بعضی زنان به کاظم بودن خود رضایت دادند و بعضی ها هم نه.
*
این اعتراض ها که کمابیش می بینید و می شنید همه مشکل غلامعلی ها با کاظم هاست. کاظم ها دیگر نمی خواهند پشت ترخون و جعفری و تره و گشنیز و پیازچه پنهان شوند. آنها می خواهند اسم خود را و رسم خود را داشته باشند؛ و غلامعلی ها تحمل این همه بی آبرویی را ندارند؛ پس مجبورند پای دین و مذهب و قانون را پیش بکشند. حقیقت این است که غلامعلی از این وضع اصلا خوشحال نیست، اگر کاظم از پشت ترخون بیرون بیاید فردا چه بسا کلید مغازه را هم بگیرد، آن وقت غلامعلی و جبروتش چه خواهد شد؟ اصلا خدا هم از این وضع خوشحال نیست.
هر احضاریه که برای هر زنی فرستاده می شود، یک اتفاق رو به جلوست! غلامعلی ناگزیر است که احضاریه را به نام واقعی زنی بنویسد، زنی واقعی را محکوم کند، زنی واقعی را مجازات کند..... کاظم نبودن تاوان دارد. زن ریحان است اما اگر از پستوی ریحان به پیشخان بیاید مجازات می شود…
#عرفان_نظرآهاری🎯
#تن_ندادن_به_کاظمانگی
غلامعلی سبزی فروش، اسم زنش کاظم بود!
کاظم یک زن نامریی بود، اما وقتی غلامعلی می گفت: کاظم، ترخون! از پستوی مغازه یک زن تپل با یک دسته ترخون ظاهر می شد و باز به چشم برهم زدنی ناپدید. اسم رمز ظاهر شدن زن غلامعلی، شوید و جعفری و گشنیز و ترخون بود.
.
در آن عالم بچگی سوال من همیشه این بود که چرا اسم زن غلامعلی، کاظم است! اما زن غلامعلی اسمش واقعاً کاظم نبود؛ کاظم اسم غیرت و حمیت و سُنت غلامعلی بود که پیش روی مشتریان فریادش می زد.
کاظم قرار بود از زنانگیِ زن غلامعلی حفاظت کند.
بعدها، غلامعلی رییس شد، مدیر شد. بر مسند وزارت و صدارت نشست و اسم همه زنان شهر را کاظم گذاشت.
او طرح کاظم بودگی زنان را در مجلس ارائه داد و طرح رای آورد و کاظمانگی قانون شد و لازم الاجرا در کوچه و خیابان و محل کار. بعضی زنان به کاظم بودن خود رضایت دادند و بعضی ها هم نه.
*
این اعتراض ها که کمابیش می بینید و می شنید همه مشکل غلامعلی ها با کاظم هاست. کاظم ها دیگر نمی خواهند پشت ترخون و جعفری و تره و گشنیز و پیازچه پنهان شوند. آنها می خواهند اسم خود را و رسم خود را داشته باشند؛ و غلامعلی ها تحمل این همه بی آبرویی را ندارند؛ پس مجبورند پای دین و مذهب و قانون را پیش بکشند. حقیقت این است که غلامعلی از این وضع اصلا خوشحال نیست، اگر کاظم از پشت ترخون بیرون بیاید فردا چه بسا کلید مغازه را هم بگیرد، آن وقت غلامعلی و جبروتش چه خواهد شد؟ اصلا خدا هم از این وضع خوشحال نیست.
هر احضاریه که برای هر زنی فرستاده می شود، یک اتفاق رو به جلوست! غلامعلی ناگزیر است که احضاریه را به نام واقعی زنی بنویسد، زنی واقعی را محکوم کند، زنی واقعی را مجازات کند..... کاظم نبودن تاوان دارد. زن ریحان است اما اگر از پستوی ریحان به پیشخان بیاید مجازات می شود…
#عرفان_نظرآهاری🎯
#تن_ندادن_به_کاظمانگی
داستانک هنگ!
پاهایم مثل روزهای جوانی همراهیم نمی کند.به یاد پدرم می افتم که از پاهایش شکایت می کرد.آدم ها پا به سن که می گذارند ؛ سراغ خاطرات می روند و آه از نهادشان بلند می شود. افسوس می خورند ؛ کاش ! برف زمستانی بر موهایشان نمی نشست اما این دریغ خوردنها بی فایده است. مسیری که باید رفت. به آینه نگاه می کنم ! هر روز گودی زیر چشمم عمیقتر می شود و آدم ها را از دور تشخیص نمی دهم ! گاهی اوقات حافظهام هنگ می کند. دست هایم می لرزند...! روی مبل می نشینم و به عکس پدر ؛ روی دیوارخیره می شوم و به دنیا نفرین می کنم که چه زود آدم ها را پیر می کند....!
#ابوالحسن_اکبری
پاهایم مثل روزهای جوانی همراهیم نمی کند.به یاد پدرم می افتم که از پاهایش شکایت می کرد.آدم ها پا به سن که می گذارند ؛ سراغ خاطرات می روند و آه از نهادشان بلند می شود. افسوس می خورند ؛ کاش ! برف زمستانی بر موهایشان نمی نشست اما این دریغ خوردنها بی فایده است. مسیری که باید رفت. به آینه نگاه می کنم ! هر روز گودی زیر چشمم عمیقتر می شود و آدم ها را از دور تشخیص نمی دهم ! گاهی اوقات حافظهام هنگ می کند. دست هایم می لرزند...! روی مبل می نشینم و به عکس پدر ؛ روی دیوارخیره می شوم و به دنیا نفرین می کنم که چه زود آدم ها را پیر می کند....!
#ابوالحسن_اکبری
عصر بود و یڪ خلوتِ دنج
روبروے هم و نزدیڪ بهـم و
ڪلماتی ڪه سخت ادا میشد
اما نگاهی ڪه آسان معنا میشد
نگاهم ڪشتی به گِل نشسته ای بود
بر تـنِ نمناکِ ماسه ها ...
تنها ڪافی بود موج باشی ....
تا این ڪشتی...
بـر آبی دریاے چشمانت
شناور شود و ..
ڪلمات بر دلت بنشیننـد...
#شیوامیثاقی
عصرتــون_دلنواز
@Ssahebdeelan
روبروے هم و نزدیڪ بهـم و
ڪلماتی ڪه سخت ادا میشد
اما نگاهی ڪه آسان معنا میشد
نگاهم ڪشتی به گِل نشسته ای بود
بر تـنِ نمناکِ ماسه ها ...
تنها ڪافی بود موج باشی ....
تا این ڪشتی...
بـر آبی دریاے چشمانت
شناور شود و ..
ڪلمات بر دلت بنشیننـد...
#شیوامیثاقی
عصرتــون_دلنواز
@Ssahebdeelan